امام سجاد علیه السلام از كربلا تا شهادت
در زندگی پرفراز و نشیب امام زین العابدین علیه السلام نكات بسیار مهمی برای بحث و بررسی وجود دارد. در اینجا گوشه ای از نقش احیاگر سیدالساجدین حضرت امام زین العابدین علیه السلام را از كربلا تا شهادت در چند محور به صورت گذرا مورد بررسی قرار می دهیم
1 - بیماری امام سجاد علیه السلام
2 - نقش آن حضرت در زنده نگهداشتن قیام عاشورا
3 - حضور ایشان در جمع اسرای اهل بیت علیهم السلام
4 - خطبه های حضرت سجاد از كربلا تا مدینه
5 - شهادت آن امام همام
الف - بیماری امام سجاد علیه السلام
برخی از مورخان معتقدند كه امام زین العابدین علیه السلام در واقعه جان گداز و خونین كربلا 24 ساله بوده است و بعضی دیگر نوشته اند كه از سن مباركش 22 سال می گذشت. محمد بن سعد در كتابش می نویسد:
«علی بن الحسین علیهما السلام در واقعه كربلا همراه پدرش بود و در آن هنگام از عمر شریفش 23 سال (1) می گذشت. فرزند ایشان، امام محمد باقر علیه السلام كه امام سجادعلیه السلام از كربلا تا شهادت
همراه پدر بود، سه یا چهار ساله بود. امام زین العابدین در آن هنگام به سبب بیماری در جهاد شركت نكرد و خداوند او را برای هدایت مسلمانان نگه داشت و نسل رسول الله صلی الله علیه وآله از فاطمه علیها السلام در ذریه امام حسین علیه السلام به امام سجاد علیه السلام و اولاد او منحصر گردید..» (2)
شیخ مفید در این باره می گوید:
«همین كه امام حسین علیه السلام شربت شهادت نوشید، شمر به قصد كشتن امام سجاد علیه السلام نیز حمله برد. امام زین العابدین علیه السلام در بستر بیماری به سر می برد و حمید بن مسلم به دفاع پرداخت و حمله شمر را مانع گردید. عمر بن سعد آن حضرت را در حالی كه از بیماری رنج می برد با اهل بیت به كوفه انتقال داد..» (3)
امام سجاد علیه السلام در قیام خونین كربلا مدت كوتاهی - بنا به مشیت الهی - بیمار بود و پس از بهبودی، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه مسلمین را تداوم بخشید. این كه برخی این امام همام را دائم المریض معرفی كرده اند تا آنجا كه در اذهان عوام این قضیه مانده است، در حقیقت نسبت به امام چهارم علیه السلام و فداكاری های ایشان بی توجهی كرده اند.
ب: نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا
از آن جا كه شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش از منظر عمومی، آثار ویرانگری برای حكومت بنی امیه داشت و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود و نیز برای این كه این تراژدی غم بار به دست فراموشی سپرده نشود، امام چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگهداشتن یاد و خاطره جانبازی آنان اهداف شهیدان كربلا را دنبال می كرد. ظمت حادثه كربلا و قیام جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود كه شاهدان آن مصیبت عظیم تا زنده بودند آن را فراموش نكردند.
هر وقت امام می خواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب می افتاد، اشك از چشمانش سرازیر می شد. هنگامی كه سبب گریه آن حضرت را می پرسیدند می فرمود: «چگونه گریه نكنم، در حالی كه یزیدیان آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند ولی به روی پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند..»
بزرگ مبلغ قیام عاشورا، حضرت امام سجاد علیه السلام، با سخنرانی و خطبه های آتشین خود توانست نهضت حق طلبانه سالار شهیدان را از هجوم تحریف نجات بخشد. اینك بعد از گذشت پانزده قرن همچنان این قیام، پرشكوه و جاودانه است.
ج - حضور ایشان در جمع اسرای اهل بیت علیهم السلام
پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه دیگر اسرا به سوی كوفه حركت دادند. آمار دقیقی از اسیران در دست نیست. برخی مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 84 نفر و تعداد مردان و كودكان پسر را 12 تا 14 نفر نوشته اند(4) كه با چهل شتر - كه هر شتر هودجی بی سر پوش بر آن ها بسته بودند - حمل می شدند. (5) همه آن ها در زنجیر بوده یا با ریسمان بسته بودند. (6) تنها مرد كاروان اسیران، حضرت سجادعلیه السلام بود. دشمن نسبت به ایشان سخت گیرتر عمل می كرد. آن چنان كه مورخان نوشته اند: امام زین العابدین علیه السلام را بر شتری برهنه سوار كرده بودند و دست های مبارك آن حضرت را بر گردن وی بسته، بر تن او زنجیر نهاده و(7) هر دو پای او را به شكم شتر بسته بودند. (8)
بعضی از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر كوفه را دوازدهم محرم سال 61 ه. ق ذكر كرده اند و بعضی دیگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشته اند. (9)
د - خطبه ها و سخنرانی ها
سخنان انقلابی حضرت سجاد علیه السلام با كوفیان
امام زین العابدین علیه السلام در مدت اقامت خویش در كوفه، دو بار سخن گفت؛ بار نخست هنگامی بود كه جارچیان حكومت، مردم را برای تماشای اسیران، فراخوانده بودند. این در حالی بود كه برای اسرا در كنار شهر كوفه، خیمه زده بودند. علی بن الحسین علیه السلام از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام علیه السلام سخنش را با ستایش پروردگار آغاز كرد و بر پیامبرصلی الله علیه وآله درود فرستاد و سپس چنین فرمود:
«ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی! و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهك حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا فكفی بذلك فخرا.
ایها الناس، ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسكم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لكم ما قدمتم لانفسكم و سوء لرایكم، بایة عین تنظرون الی رسول الله صلی الله علیه وآله؛ (10)
ای مردم! آن كه مرا می شناسد كه می شناسد؛ و آن كه مرا نمی شناسد، من علی فرزند حسین علیه السلام هستم. همان كه در كنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا كردند بی آن كه جرمی داشته باشد و حقی داشته باشند!
من فرزند آن آقایی هستم كه حریم او هتك شد؛ آرامش او ربوده شد؛ و مالش به غارت رفت و خاندانش به اسارت رفت.
من فرزند اویم كه [دشمنان انبوه محاصره اش كردند و در تنهایی و بی یاوری بی آن كه كسی را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را برای او بشكافد] به شهادتش رساندند. البته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت) افتخار ماست.
هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید كه نامه هایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه كردید؟ و [در نامه هایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت كردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارك دیده اید! چه زشت و ناروا اندیشیدید [و توطئه چیدید!] به چه رویی به رسول الله صلی الله علیه وآله خواهید نگریست؟»
سخنان امام چهارم كه به این جا رسید، صدای كوفیان به گریه بلند شد و وجدان های خفته برای چندمین بار بیدار شد. آن ها یكدیگر را سرزنش می كردند و به همدیگر می گفتند: تباه شدید و نمی دانید.
امام سجاد علیه السلام در ادامه سخنانش فرمود:
«خدا بیامرزد كسی را كه پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آن چه می گویم عمل كند، چرا كه روش رسول خداصلی الله علیه وآله برای ما الگویی شایسته است..» و به این آیه قرآن استناد كرد: «و لكم فی رسول الله اسوة حسنة.»
قبل از این كه سخنان حضرت به پایان برسد؛ كوفیان ابراز هم دردی كردند و یك صدا فریاد برآوردند:
ای فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم؛ از این پس مطیع فرامین تو هستیم؛ با هر كه فرمان دهی می جنگیم؛ با هر كه دستور دهی صلح می كنیم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان می گیریم.
امام زین العابدین علیه السلام در پاسخ سخنان ندامت آمیز و شعارگونه كوفیان فرمود:
«هرگز! (به شما اعتماد نخواهم كرد و گول شعارها و حمایت های سراب گونه شما را نخواهم خورد) ای خیانت كاران دغل باز! ای اسیران شهوت و آز! می خواهید همان پیمان شكنی و ظلمی را كه نسبت به پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟
نه به خدا سوگند! هنوز زخمی را كه زده اید، خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصیبت ها هنوز در كامم هست و غم ها گلوگیر و اندوه من تسكین ناپذیر است. از شما كوفیان می خواهم كه نه با ما باشید و نه علیه ما..»
امام سجاد علیه السلام با این سخنان، مهر بی اعتباری و بی وفایی را بر پیشانی آن ها زد و آتش حسرت را در جان كوفیان شعله ور ساخت و با این سخنان بر ندامت آن ها افزود:
«اگر حسین علیه السلام كشته شد، چندان شگفت نیست، چرا كه پدرش با همه آن ارزش ها و كرامت های برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. ای كوفیان! با آن چه نسبت به حسین علیه السلام روا داشتند، شادمان نباشید. آن چه گذشت واقعه ای بزرگ بود! جانم فدای او باد كه در كنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزای كسانی است كه او را به شهادت رساندند..» (11)
سخنان امام سجاد علیه السلام در مجلس عبیدالله بن زیاد
حضور امام زین العابدین علیه السلام در جمع اسرای كربلا، چشم گیر بود. پس از ورود كاروان اسرا به مجلس عبیدالله، مهم ترین فردی كه نظر عبیدالله را جلب كرد، وجود مرد جوانی در میان اسرا بود.
عبیدالله كه تصور می كرد در حادثه كربلا مردی باقی نمانده و همه آنان به قتل رسیده اند، از ماموران خود در این باره پرسید. و این بازجویی درباره زنده ماندن امام سجاد، حاكی از كینه وی نسبت به خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله به ویژه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود كه نمی توانست شاهد حیات مردی از سلاله امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیهما السلام باشد.
مورخ مشهور؛ طبری، آورده است:
«با ورود قافله حسینی به مجلس تشریفاتی عبیدالله، عبیدالله به امام سجادعلیه السلام رو كرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد علیه السلام فرمود: علی بن الحسین. عبیدالله گفت: مگر خداوند علی ابن الحسین علیهما السلام را در كربلا نكشت؟ علی ابن الحسین علیهما السلام لحظه ای سكوت كرد. عبیدالله خطاب به امام علیه السلام گفت: چرا پاسخ نمی دهی؟
امام سجاد علیه السلام فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها»؛ (12)«خداوند جان ها را به هنگام مرگ دریافت می كند..» «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله.» ؛(13) هیچ انسانی نمی میرد مگر به اذن الهی..»
عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ كوبنده جوانی كه در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین علیهما السلام را نیز به شهادت رسانند. ولی حضرت زینب كبری علیها السلام فریاد برآورد:
«یا بن زیاد حسبك من دمائنا اسالك بالله ان قتلته الا قتلتنی معه…؛ ای ابن زیاد! آن همه از خون های ما كه ریخته ای، برایت كافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر می خواهی او را بكشی، مرا هم با او بكش..»
شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب علیها السلام سبب شد تا ابن زیاد از كشتن امام زین العابدین علیه السلام منصرف شود. (14)
امام سجاد علیه السلام در مسیر شام
در كاروان اسیران هفتاد و دو سر مقدس از یاران امام حسین علیه السلام بود كه از كربلا به كوفه و از كوفه به شام حركت دادند و این در حالی بود كه هنوز آثار بیماری علی بن الحسین علیهم السلام باقی بود. (15) كسانی كه ماموریت یافتند تا قافله حسینی را از كوفه به شام ببرند: مخضر بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن بودند. (16) و تنها چهل نفر از سپاه ابن زیاد، مسؤولیت حمل سرهای شهدا را بر عهده داشتند. (17)
قافله اسیران را از چند منزل از جمله: قادسیه، هیت، ناووسه، آلوسه، حدیثه، اثیم، رقه، حلاوه، سفاخ، علیث و دیرالزور گذراندند تا به دمشق وارد شدند. (18)
هنگامی كه كاروان اهل بیت علیهم السلام به منزل «سفاخ.» رسیدند، باران شدید شتران را از رفتن باز داشت، ناگزیر چند روزی در آن جا توقف كردند و این توقف سبب شد تا شائق پسر سهل بن ساعدی - از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله - از موضوع شهادت فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله و اسارت اهل بیت علیهم السلام او آگاه شود و فرمایشات رسول الله صلی الله علیه وآله درباره محبت رسول اكرم صلی الله علیه وآله نسبت به امام حسین علیه السلام را برای مردم بازگو كند و كاروان اسیران مورد حمایت و محبت مردم قرار گیرند. (19)
در برخی از منابع تاریخی آورده اند كه: قافله اسیران اهل بیت علیهم السلام از شهر بعلبك نیز گذشت. مردم بعلبك تا شش مایلی از شهر بیرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادی پرداختند! باید گفت: شهرها هر چه به شام، مقر حكومت امویان نزدیك تر می شد، مردمانش از اهل بیت علیهم السلام دورتر بودند و شناخت آن ها از اسلام اموی بیش از اسلام ناب محمدی و علوی بود.
سلطه بنی امیه بر این مناطق، اجازه نمی داد تا راویان و سخن گویان، فضائل اهل بیت علیهم السلام و مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام را برای مردم بازگو كنند، بلكه برعكس راویانی اجازه حدیث گفتن داشتند كه در راستای اهداف دستگاه خلافت به جعل حدیث بپردازند.
از این جهت دور از انتظار نمی نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان اهل بیت و اسیران ستمدیده به شادی و سرور بپردازند، به ویژه این كه قبل از ورود كاروان اسیران اهل بیت علیهم السلام به آن شهر، تبلیغات وسیعی علیه آن قافله صورت داده بودند.
منظره تاسف آور كودكان شلاق خورده و بچه های پدر از دست داده و زنان داغدیده و دختران یتیم از یك طرف و قهقهه های مردم بی خبر از همه جا و سخنان شماتت آمیز آن ها، نمكی بود بر زخم اسرای كربلا!
در این جا بود كه دختر امیرالمؤمنین، ام كلثوم، با مشاهده این وضعیت به آن ها چنین نفرین كرد: «اباد الله كثرتكم، و سلط علیكم من لا یرحمكم؛ (20) خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسانی را كه به شما رحم نمی كنند بر شما مسلط گرداند..»
سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبك
حضرت امام سجاد علیه السلام در حالی كه قطرات اشك بر چهره اش جاری بود، با قلبی سوزان به مردم غفلت زده بعلبك چنین فرمود:
«آری روزگار است و شگفتی های پایان ناپذیر و مصیبت های مداوم آن!
ای كاش می دانستم كشمكش های گردون تا كی و تا كجا ما را به همراه می برد و تا چه وقت روزگار از ما روی برمی تابد!
ما را بر پشت شتران برهنه سیر می دهد. در حالی كه سواران بر شترهای نجیب، خویش را از گزند دشواری های راه در امان می دارند!
گویی كه ما اسیران رومی هستیم كه اكنون در حلقه محاصره ایشان قرار گرفته ایم!
وای بر شما، ای مردمان غفلت زده! شما به پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله كفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسی كردید و چون گمراهان راه پیمودید..» (21)
ورود به شام
در بعضی مقاتل آمده است كه: امام سجاد علیه السلام پس از تحمل شكنجه های فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بیت علیهم السلام، شهری كه مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی علی بن ابی طالب علیهما السلام چیزی نشنیده بودند و لعن او را فریضه می شمردند، رسید.
كوفیان كه پیرو علی علیه السلام بودند و از مولی شناخت داشتند، چه كردند كه شامیان بكنند!
دیلم بن عمر می گوید:
«آن روز كه كاروان اسیران آل رسول الله صلی الله علیه وآله وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.
اهل بیت علیهم السلام را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختی آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردی از شامیان در برابر علی ابن الحسین علیهما السلام كه سالار آن قافله شناخته می شد، ایستاد و گفت:
خدا را سپاس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پیشوای مؤمنان - یزید بن معاویه - را بر شما پیروز گردانید!
علی بن الحسین علیهم السلام لب فرو بسته بود تا آن چه پیرمرد در دل دارد بگوید.
وقتی سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام علیه السلام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرف هایت تمام شود، اكنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوی.
پیرمرد گفت: برای شنیدن آماده ام.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: آیا قرآن تلاوت كرده ای؟
پیرمرد گفت: آری.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: آیا این آیه را خوانده ای كه خداوند می فرماید:
«قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی.» ؛(22) «ای پیامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاش هایی كه برای هدایت شما انجام داده ام، پاداشی نمی خواهم جز این كه خویشان مرا دوست بدارید..»
پیرمرد جواب داد: آری خوانده ام (ولی چه ارتباطی با شما دارد؟)
حضرت پاسخ داد: مقصود این آیه از خویشان پیامبرصلی الله علیه وآله ماییم.
سپس امام علیه السلام پرسید: ای پیرمرد آیا این آیه را خوانده ای؟
«و آت ذی القربی حقه.» ؛ (23) «حق خویشاوندان و نزدیكانت را پرداخت كن..»
مرد شامی: آیا شمایید «ذی القربی.» و خویشاوند پیامبر؟
امام علیه السلام فرمود: بلی، ما هستیم. آیا سخن خدا را در قرآن خوانده ای كه فرموده است:
«واعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی.» ؛ (24) «آن چه غنیمت به چنگ می آورید یك پنجم آن از خدا و رسول و نزدیكان اوست..»
مرد شامی گفت: آری خوانده ام.
امام فرمود: مقصود از ذی القربی در این آیه نیز ما هستیم.
امام سجاد علیه السلام فرمود: آیا این آیه را تلاوت كرده ای:
«انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا»؛ (25) «همانا خداوند اراده كرده است كه پلیدی و گناه از شما اهل بیت زدوده شود و شما را به گونه ای بی مانند پاك گرداند..»
ای مرد شامی! آیا در میان مسلمانان كسی جز ما، «اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله.» شناخته می شود؟
مرد شامی دانست آن چه درباره این اسیران شنیده درست نیست. آنان خارجی نیستند. اینان فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله هستند و از آن چه گفته بود پشیمان شده، با شرمساری دست هایش را به سوی آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت:
«اللهم انی اتوب الیك، اللهم انی اتوب الیك، اللهم انی اتوب الیك، من عداوة آل محمدصلی الله علیه وآله و ابرا الیك ممن قتل اهل بیت محمدصلی الله علیه وآله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل الیوم؛ (26)
خدایا به سوی تو باز می گردم، خدایا به سوی تو باز می گردم، خدایا به سوی تو باز می گردم از دشمنی خاندان پیامبر و بی زاری می جویم و به سوی تو رو می آورم از كشندگان خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله. من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولی تا امروز مفاهیم و معارف آن را درك نكرده بودم..»
سخنانی كه بین امام سجاد علیه السلام و پیرمرد شامی گذشت، ندای بیدارباشی بود بر پندار خفته شامیان.
جواب امام سجاد علیه السلام به شماتت دشمنان
مورخین نوشته اند: ابراهیم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به كاروان اسرای اهل بیت رساند. چون علی بن الحسین علیهما السلام را دید، از حضرت پرسید:
علی بن الحسین علیهما السلام! حالا چه كسی پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شكست پدرش در جنگ با علی ابن ابی طالب علیهما السلام را در برابر چشمانش مجسم كرد و از روی انتقام جویی چنین گفت.)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
«اگر می خواهی بدانی ظفرمند كیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو..» (27)
پاسخ كوتاه، اما كوبنده امام سجاد علیه السلام به پسر طلحة بن عبیدالله، پیامی ژرف به همراه داشت. به او فهماند كه جنگ ما در گذشته و حال برای عزت و قدرت دنیایی نبود كه اكنون ما شكست خورده باشیم و تو و یزید فاتح باشید. قیام ما برای زنده ماندن پیام وحی و رسالت بود و تا زمانی كه از ماذنه ها، ندای اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله به گوش رسد و مسلمانان برای نماز خویش در اذان و اقامه، این شعارها را تكرار كنند، ما پیروزیم.
امام سجاد در مجلس یزید
یزید بن معاویه - لعنة الله علیه - كه از پیروزی سرمست و خود را فاتح نهضت كربلا می دانست، دستور برپایی مجلسی را داد تا با تشریفات خاصی اسیران اهل بیت علیهم السلام را وارد كنند و او اهل بیت را تحقیر كند. ماموران دربار موظف شدند كه قافله اسرا را با ریسمان به یكدیگر ببندند و علی بن الحسین علیهما السلام را كه بزرگ ایشان بود، با زنجیر ببندند و (28) وارد مجلس یزید كنند. مراسم اجرا شد. كاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادی بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. امام زین العابدین علیه السلام سكوت را جایز ندانست. همین كه چشم مباركش به چهره خبیث یزید افتاد فرمود:
«انشدك الله یا یزید ما ظنك برسول الله لو رانا علی هذه الحالة؛ (29) ای یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر این حال مشاهده كند با تو چه خواهد كرد؟»
امام علیه السلام با كوتاه ترین جمله، بلندترین پیام را به حاضرین در مجلس یزید منتقل می كند.
مردم شام كه یزید را خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله می دانستند و برای پیامبرصلی الله علیه وآله احترام قائل بودند، با این فرمایش امام علیه السلام از خود می پرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتی هست؟
سخنان امام سجاد علیه السلام چنان ضربه ای بر اركان حكومت یزید وارد كرد كه سبب رسوایی او شد و او دستور داد غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زین العابدین علیه السلام باز كنند.
یزید همچنان مست غرور است. چون ماموران سر سیدالشهداء را پیش یزید گذاردند، به شعر حصین بن حمام مری تمثل جست:
«یغلقن هاما من رجال اعزة علینا و هم كانوا اعق و اظلما؛
[شمشیرها] سر مردانی را می شكافند كه نزد ما گرامی هستند [ولی چه می توان كرد كه] آنان در دشمنی و كینه توزی پیش دستی كردند!»
امام سجاد علیه السلام در جواب یزید فرمود: «ای یزید! به جای شعری كه خواندی، این آیه را از قرآن بشنو كه خداوند می فرماید:
«ما اصابكم من مصیبة فی الارض و فی انفسكم الا فی كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك علی الله یسیر. لكیلا تاسوا علی ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لایحب كل مختال فخور»؛ (30) «نرسد هیچ مصیبتی در زمین و نه در جان های شما مگر آن كه در لوح محفوظ است پیش از آن كه آن را پدید آریم. به درستی كه آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگین نشوید و به آنچه به شما داد شاد نشوید، خدا متكبران را دوست ندارد..»
یزید كه منظور امام علیه السلام و پیام آیه را دریافته بود، به شدت خشمگین شد و در حالی كه با ریش خود بازی می كرد، گفت: آیه دیگری هم در قرآن هست كه سزاوار تو و پدر توست:
«و ما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم و یعفوا عن كثیر»؛ (31) «هر مصیبتی كه به شما برسد، نتیجه دست آوردهای خود شماست و خدا بسیاری را عفو می كند..»
و سپس خطاب به علی بن الحسین علیهما السلام گفت: علی، پدرت، پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست، خدا با وی آن كرد كه دیدی. (32)
امام سجاد علیه السلام مجددا آیه «ما اصابكم من مصیبة….» را تلاوت كرد.
یزید به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگوید و یزید مجددا آیه ای را خواند كه قبلا متعرض آن شده بود.
یزید انتظار داشت كه امام سجاد علیه السلام در برابر اهانت ها و كردار زشت او سكوت كند، ولی حضرت پیش رفت و در برابر یزید ایستاد و فرمود:
«طمع نداشته باشید كه ما را خوار كنید و ما شما را گرامی بداریم. شما ما را اذیت كنید و ما از اذیت شما دست برداریم. خدا می داند ما شما را دوست نداریم و اگر شما ما را دوست ندارید، سرزنشتان نمی كنیم..» (33)
یزید كه به بن بست رسیده بود، گفت: راست گفتی لیكن پدر و جد تو خواستند امیر باشند. سپاس خدا را كه آنان را كشت و خونشان را ریخت. سپس سخن قبلی خود را تكرار كرد كه: علی، پدرت، خویشاوندی را رعایت نكرد و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان كرد كه دیدی.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «ای پسر معاویه و هند و صخرا! پیش از این كه به دنیا بیایی پیغمبری و حكومت از آن پدر و نیاكان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله صلی الله علیه وآله در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم كفار را در دست داشتند. سپس فرمود: ای یزید! اگر می دانستی چه كرده ای و بر سر پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان من چه آورده ای به كوه ها می گریختی و بر ریگ ها می خفتی و بانگ و فریاد بر می داشتی..» (34)
یزید از خطیب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسین علیه السلام و حضرت علی علیه السلام بد بگوید و او طبق دستورش عمل كرد.
امام سجاد علیه السلام از گستاخی خطیب برآشفت و فرمود:
«خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد..»
هنگامی كه سخنان خطیب مزدور به پایان رسید، امام سجاد علیه السلام خطاب به یزید گفت: «سخنگوی شما آن چه را خواست، به ما نسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگویم..»
ابتدا یزید رضایت نداد تا این كه بنا به اصرار اطرافیان و حاضران در مجلس و یكی از فرزندان خلیفه، یزید به امام علیه السلام اجازه داد و گفت: منبر برو و از آن چه پدرت كرد، معذرت بخواه.
خطبه معروف امام عارفان
امام سجاد علیه السلام از پله منبر بالا رفت و خطبه ای را با نوای گرم توحیدی بیان كرد كه در این جا به فرازی از آن خطبه می پردازیم:
«انا بن مكة و منی، انا بن الزمزم و الصفا؛ انا بن محمد المصطفی؛ انا بن علی المرتضی؛ انا بن فاطمة الزهراء…؛ (35)
من فرزند مكه و منایم؛ من فرزند زمزم و صفایم؛ من فرزند محمد مصطفایم؛ من فرزند علی مرتضایم؛ من فرزند فاطمه زهرایم…..»
امام زین العابدین همچنان به معرفی خویش ادامه داد، تا آن جا كه صدای مردم به گریه بلند شد و اركان كاخ یزید به لرزه درآمد و یزید از تحت تاثیر قرار گرفتن مردم سخت بیمناك شد، از این رو برای قطع كردن سخنان امام علیه السلام به مؤذن دستور اذان داد.
مؤذن دربار برخاست و با صدایی كه همه می شنیدند، اذان گفت.
وقتی به اشهد ان محمدا رسول الله صلی الله علیه وآله رسید، امام كه هنوز بر بالای منبر قرار داشت، خطاب به یزید فرمود: «ای یزید! این محمدصلی الله علیه وآله كه هم اكنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبری او گواهی داد، جد توست یا جد من است؟ اگر بگویی پیامبرصلی الله علیه وآله جد توست، دروغ گفته ای و كفر ورزیده ای و اگر باور داری كه پیامبرصلی الله علیه وآله جد من است، پس چرا و به چه جرمی خاندان او را كشتی؟» (36)
آری بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت خویش را به نحو شایسته ایفا نمود و چهره مجلس را با تبلیغ رسای خود دگرگون كرد و مجلس یزید با رسوایی خاندان بنی امیه و یزید بن معاویه پایان یافت.
بازتاب خطبه امام سجاد علیه السلام
سخنان بزرگ مبلغان اسلام؛ حضرت سجادعلیه السلام و زینب كبری علیها السلام چنان در روحیه مردم شام تاثیر گذاشت كه انقلاب به پا كرد. شامیان دریافتند كسانی كه با چنین وضع فجیعی در كربلا شهید شدند، شورشی نبودند. آنان خاندان كسی هستند كه یزید به نام وی بر مسلمانان حكومت می كند.
مؤذن دربار به یزید اعتراض كرد و با شگفتی پرسید: «تو كه می دانستی این ها فرزندان پیامبر هستند، به چه علت آنان را كشتی و دستور دادی اموال آنان را غارت كنند؟» (37)
عالم یهودی كه در مجلس یزید بود، پس از شنیدن سخنان امام سجادعلیه السلام از یزید پرسید: «این جوان كیست؟» یزید گفت: «فرزند حسین علیه السلام..» یهودی گفت: «كدام حسین؟….» آن قدر پرسید تا دانست این ها از خاندان پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله هستند. حسین كسی است كه مظلومانه در كربلا به شهادت رسیده و او فرزند دختر رسول الله صلی الله علیه وآله است. یزید را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما دیروز از پیامبرتان جدا شدید و امروز فرزندش را كشتید!» (38)
عكس العمل یزید
یزید در برابر سرزنش دیگران مجبور شد تا از موضع جابرانه و ظالمانه خود دست بردارد و از آن چه نسبت به خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله انجام داده است، معذرت خواهی كند (39) و مسؤولیت شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش را به گردن فرماندار كوفه یعنی، عبیدالله بن زیاد پسر مرجانه بیندازد. (40) ضمن اظهار ندامت از عملكرد خود و لعنت بر پسر مرجانه، از امام سجادعلیه السلام می خواهد كه اگر درخواست یا پیشنهادی دارد، بنویسد تا آن را انجام دهد. (41)
بدیهی می نماید كه نخستین تقاضای امام سجادعلیه السلام و دیگر اسرای كربلا، سوگواری برای شهیدان به خاك آرمیده شان در سرزمین گلگون نینوا و بازگشت به شهر پیامبرصلی الله علیه وآله، مدینه، شهر خاطره های زنده شهیدانشان باشد.
مدت توقف امام سجادعلیه السلام واسرای خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله را در شام از ده روز تا یك ماه نوشته اند. (42)
ه - شهادت امام سجاد علیه السلام
اسوه علم و حلم، امام زین العابدین علیه السلام، پس از یك عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشری، به دست هشام و یا ولیدبن عبدالملك مسموم (43) و در (25 محرم سال 95 ه ق) به شهادت رسید و بدن مطهرش را در كنار تربت پاك امام حسن مجتبی علیه السلام در بقیع به خاك سپردند.
پی نوشت :
1)- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163؛ زندگانی امام زین العابدین، سید محسن امین، حسین وجدانی، ص 70.
2)- ارشاد شیخ مفید، ص 254.
3)- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163.
4)- ریاض القدس بحدائق الانس، ج 2، ص 227.
5)- مقتل الحسین، مقدم، ص 355 و بحار الانوار، ج 45، صص 114 و 196.
6)- بحار الانوار، ج 45، ص 132.
7)- ارشاد، ج 2، ص 123؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و امالی شیخ طوسی، ج 1، ص 90.
8)- ناسخ، ج 3، ص 30.
9)- امام حسین و ایران، ص 480.
10)- لهوف، صص 66 و 67.
11)- همان.
12)- زمر/ 42.
13)- آل عمران/ 145.
14)- تاریخ طبری، ج 4، ص 350؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 757.
15)- انساب الاشراف، ج 3، ص 206.
16)- تاریخ طبری، ج 4، ص 252.
17)- بحارالانوار، ج 45، ص 184.
18)- امام حسین و ایران، صص 485 - 492.
19)- همان.
20)- ینابیع المودة، ص 352.
21)- همان.
22)- شوری/ 22.
23)- اسراء/ 26.
24)- انفال/ 41.
25)- احزاب/ 33.
26)- مقتل خوارزمی، صص 61 و 62 و احتجاج طبرسی، ج 2، ص 305.
27)- امالی شیخ طوسی، ج 2، ص 290.
28)- سیر اعلام النبلا، ج 3، ص 216.
29)- بحارالانوار، ج 45، ص 131.
30)- حدید، 22 - 23.
31)- شوری/ 30.
32)- تاریخ طبری، ج 7، ص 376 و بلاذری، ج 2، ص 220.
33)- بحارالانوار، ج 45، ص 175.
34)- تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 86.
35)- مقاتل الطالبین، ج 2، ص 121؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 310 و مقتل خوارزمی، ج 2، ص 69.
36)- همان.
37)- ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 197.
38)- بحارالانوار، ج 45، ص 139.
39)- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
40)- ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 198.
41)- تاریخ طبری، ج 7، ص 378 و احتجاج، ج 2، ص 311.
42)- امام سجادعلیه السلام، جمال نیایشگران، احمد ترابی، ص 135.
43)- دلائل الامامه، ص 80 و فصول المهمة، ص 208.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 27.
تبعات اقدام خودسرانه آمریکا در مخالفت با توافق هستهای و سپاه پاسداران
مواضع روزهای اخیر دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا در دو موضوع مربوط به روابط این کشور با جمهوری اسلامی ایران، در صدر اخبار رسانههای بینالمللی قرار گرفت.
دونالد ترامپ سرانجام پس از چند روز انتظار جهانی در مورد بیان مواضع جدید خود در مورد برجام، شب گذشته طی اظهاراتی در کاخ سفید با اعلام موضع جدید و خصمانه ایالات متحده آمریکا در مورد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مدعی شد که ایران به برجام پایبند نبوده است و باید در توافق هستهای با جمهوری اسلامی بازنگری شود.
ترامپ به صراحت مدعی شد که سپاه «یک گروه نظامی افراطی تروریستی» است که به ادعای وی «با دستور مستقیم رهبر ایران» از «رژیم مستبد بشار اسد» حمایت میکند.
رئیسجمهور اعلام کرد که هر نوع تحریم علیه مقامات، شخصیتها، کادرهای سپاه و افراد مرتبط با این نهاد انقلابی- نظامی را در سطح بینالملل به اجرا درخواهد آورد.
دومین تهدید ترامپ متوجه برنامه موشکی جمهوری اسلامی ایران شد. رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد که برنامه موشکی ایران را به شدت مورد تحریم قرار خواهد داد.
با این حال، سومین بخش سخنان ترامپ بسیار مورد توجه رسانههای جهانی قرار گرفت. ترامپ با ادعای این که ایران هرگز به برجام پایبند نبوده است و نیست و در آینده نیز نخواهد بود، از استفاده از ظرفیت مجلس نمایندگان آمریکا (کنگره) برای آنچه «بازنگری در برجام» نامید، خبر داد.
موضعگیری ترامپ پیامهای بسیار صریحی برای جهان داشت:
1- برخیها به دنبال این بودند که اعلام کنند که برجام ابتدای راهی است که به از میان رفتن شرایط پیشین در روابط موجود بین ایران و آمریکا خواهد انجامید. این جریان با زیرسوالبردن ارزشهای انقلابی ملت ایران و نادیده گرفتن حوادث ناگوار گذشته در تاریخ ایران و آمریکا، بویژه کودتای ننگین 28 مرداد 1332، انقلاب اسلامی را دلیل اصلی بحران در روابط ایران و آمریکا میدانستند.
صحبتهای اخیر ترامپ به خوبی نشان داد که این افراد تا چه حدی در شناخت نگرشها و موضعگیری مقامات آمریکایی دچار اشتباه بودهاند و هستند.
2- اظهارات ترامپ بار دیگر عدم پایبندی آمریکا و دولتهای غربی متحد این کشور به توافقهای بینالمللی با کشورهای مستقل نظیر ایران را به نمایش گذاشت. تجربه جنگ دوم جهانی و ترس متفقین از اتحاد ایران با دولتهای متحدین (به فرماندهی رایش سوم آلمان)، که منجر به نقض بیطرفی ایران و اشغال نیمه جنوبی آن توسط بریتانیا و نیمه شمالی آن توسط شوروی همراه با حضور نظامیان آمریکایی شد، به خوبی نشان میدهد که نباید هیچ توقعی نسبت به پایبندی آمریکا و متحدان این کشور به توافقهای بینالمللی با کشورهای مستقل داشت.
به همین دلیل رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها پیش از مذاکرات هستهای و پس از آن تأکید کردند که نسبت به مذاکرات خوشبین نیستم و به باقیماندن آمریکا بر سر تعهدات خود به ایران نمیتوان و نباید باور داشت.
3- ترامپ در حالی با شدیدترین کلمات، از گنجاندن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروههای تروریستی تحت تحریم ایالات متحده خبر داد که طی روزهای اخیر و همزمان با نزدیک شدن به زمان این موضعگیری، رهبران و شخصیتهای سیاسی در ایران و جهان نسبت به هر نوع حرکت خطرناک از سوی ترامپ علیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هشدار دادند.
این واکنشها بویژه در ایران باعث ایجاد یک همگرایی بسیارگسترده در سطح ملی در حمایت از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. مهمترین موضعگیری در این مورد را شخص دکتر حسن روحانی رئیسجمهور محترم از خود به نمایش گذاشت که به طور صریح اعلام کرد: «ملت ایران همواره در کنار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خواهند ایستاد.»
در سطح بینالمللی نیز هماکنون کارشناسان به بررسی واکنش سرسختانه سپاه، که توسط سرلشکر جعفری فرمانده کل این نهاد انقلابی اعلام شد، مشغول هستند. رئیسجمهور آمریکا در حالی حرف از گنجاندن سپاه در لیست گروهکهای تروریستی مورد تحریم و تعقیب این کشور میزند که تهدید پایگاههای نظامی ایالات متحده در شعاع 2 هزار کیلومتری مرزهای ایران، چیزی نیست که فرماندهان نظامی آمریکا بتوانند به راحتی در مورد آن تحلیل و نظر ارائه کنند.
باید دید که واکنشهای ملی و بینالمللی نسبت به اظهارات توهینآمیز رئیسجمهور آمریکا و ادعاهای فاقد اعتبار وی در چه سطح و با چه کیفیتی آشکار خواهد شد. این موضوعی است که حوادث روزهای آینده به خوبی آن را مشخص خواهد کرد.
منبع:خبرگزاری دفاع مقدس
«مرگ بر آمریکا» شعاری آزموده شده
امام خمینی رحمهاللهعلیه : «ما همهی شعارهایمان را با عمل محک زدهایم» (۶۷/۱۲/۰۳).
گزیده بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی:
۱. «مرگ بر آمریکا» شعاری برگرفته از ذهنیت تاریخی ایرانیها نسبت به رفتارهای استکباری حاکمیت آمریکا بوده که تاکنون استمرار هم داشته است. کاپیتالاسیون، شلیک به هواپیمای مسافربری، کودتای نوژه و… . و حتی «یکی از برکات همین مذاکرات اخیر این بود که دشمنی آمریکاییها… با ایران و ایرانی، با اسلام و مسلمین آشکار شد.»(۹۲/۱۰/۱۹) در واقع «مرگ بر آمریکا را کسی به ملت ایران یاد نداد.»(۷۳/۰۸/۱۱) و این شعار، زبان حال و حرف دل ملتهای مظلوم و مستضعف جهان بوده است.
۲. راستی اگر شعار مرگ بر آمریکا کارآمد نیست و اگر در عمل جواب نداده، پس چرا نظام سلطه بهدنبال حذف یک شعار «بیاثر و بیعمل» است؟ آیا تقاضای حذف این شعار به اینکه «امروز در خیلی از کشورها صدای مرگ بر آمریکا بلند میشود» برنمیگردد؟ آیا هدف نظام سلطه این نیست که با تغییر ذهنیت مردمی که «شاخِ ابرقدرتىِ ابرقدرتها» را شکستهاند، ملتهای الهام گرفته از حرکت ملت ایران را نسبت ادامه حرکت خود دچار تردید کنند؟ تجربهی تسخیر لانه جاسوسی و حوادث مصر نشان داد که حتی «مبارزهی با استبداد بدون مبارزهی با آن قدرت خارجیای که پشت سر دیکتاتور و مستبد قرار دارد، به جایی نمیرسید … همچنانکه در بعضی از انقلابهای این چند سال اخیر ملاحظه کردیم»(۹۲/۱۱/۱۹). بههمین دلیل است که جریان غربگرای داخلی تلاش میکند تا با «بزک» آمریکا، ماهیت استکباری او را کمرنگ کند. این جریان، دو راهبرد اصلی را دنبال میکند: ۱. «تحریف اصول امام خمینی رحمهاللهعلیه»؛ تا با «تفسیر غلط از امام» شاخص را تغییر دهند.(۹۲/۰۴/۳۰)؛ ۲. مخدوش کردن اصل استکبارستیزی. اگر این جریان بتواند ذهنیت مردم را تغییر دهد؛ به تبع آن مرز بین جبهه حق و باطل کمرنگ میشود، آن وقت راه نفوذ آمریکا به بهترین شکل ممکن هموار خواهد شد.
عدهای سعی نکنند چهره آمریکا را بزک کنند!
۳. اوباما ادعا کرده که با شعار مرگ بر آمریکا امنیت بیشتر برای ایران فراهم نمیشود. نگاهی گذرا به وضعیت کشورهایی در منطقه که مرگ بر آمریکا نگفتهاند و نمیگویند و نیز کشورهایی که آمریکا برای برقراری امنیت به آنجا ورود کرده است، میزان توّهم اوباما را نشان میدهد. اتفاقا امنیت ایران حاصل عمل به شعار «مرگ بر آمریکا» است که با ایجاد عمق استراتژیک، خاکریز خود را تا مرزهای رژیم اشغالگر قدس رسانده است. بیش از سه دهه مقاومت و تلاش ایران در جهت دستیابی به دست برتر امنیتی در منطقه، نه تنها برای خود بلکه ملجأ امنیتی بسیاری از ملتهای منطقه است که آمریکا به بهانهی تأمین امنیت وارد کشور و زندگیشان شده است. استحکام خط مقاومت از استمرار «مرگ بر آمریکا» ی جمهوری اسلامی ایران است و «همهی این گلهها و ناراحتیها از این است که نفوذ ایران گسترده شده»(۹۴/۰۴/۲۰) است. بههمین دلیل مسئولین نظام اسلامی باید توجه داشته باشند تا پدیدههای اتفاقی، “دست دادنها” و «اقدامات نابجا» یی از سوی آنها صورت نگیرد که برخلاف سیاستهای کلی نظام باشد یا سبب مخدوش شدن این تصویر موفق از مبارزه با استکبار شود و در خط مقاومت منطقه هم ایجاد تذبذب و دلسردی کند. آنها نباید بهجای نقطههای امیدبخش «دل را به نقطههاى خیالى» بسپرند.(۹۳/۱۰/۱۷)
۴. اوباما گفت که شعار «مرگ بر آمریکا» برای شما شغل ایجاد نمیکند. وی جملات مشابهی را نیز در روزهای منتهی به نوروز ۹۲ دربارهی اقتصاد ایران بر زبان آورده بود. البته چند ماهی از این سخنان اوباما نگذشته بود که «اختلافات سیاسیون آمریکا بر سر مسائل مربوط به بودجهی دولتشان موجب شد شانزده هفده روز دولت آمریکا تعطیل بشود، هشتصد هزار کارمند به مرخصی اجباری»(۹۲/۰۸/۱۲) بروند. امروز ۴۷ درصد جمعیت آمریکا با احتساب بدهیهای خود، هیچ ثروتی ندارند (ثروت صفر!)؛ چهارصد خانوادهی ثروتمند آمریکا، مجموعا معادل ۶۲درصد جمعیتشان ثروت دارند و… حال چگونه رییسجمهور اینچنین نظام اقتصادی که خود گرفتار است، مدعی میشود که اگر «مرگ بر آمریکا» نگویید، وضع اقتصادیتان بهتر میشود؟ اتفاقا ملت فهمیده است که مشکلات حوزهی اقتصادی و معیشتی به این دلیل است که بهطور کامل و قاطع «مرگ بر آمریکا» را عمل نکردهایم. ما هنوز در این حوزه نتوانستهایم وابستگی نظری و عملی به بیرون از مرزها را قطع کنیم. اگر همان بیست سال پیش آن هشدار را شنیده بودیم که «اقتصاد ما دچار این اشکال است که وابستهی به نفت است و باید خودمان را از نفت جدا کنیم.» آن «آقایانِ به قول خودشان “تکنوکرات” لبخند انکار»(۹۲/۰۱/۰۱) نمیزدند و کمر همت میبستند و اقتصاد را از آن وابستگی نجات میدادند؛ امروز با این مشکلات اقتصادی روبهرو نبودیم. مشکلات اقتصادی ما برای گفتن «مرگ بر آمریکا» نیست بلکه برای عمل نکردن به آن است. آن “مرگ بر آمریکا"یی که نظام استبدادی شاهنشاهی را برانداخت و نظام سلطه را تحت تأثیر قرار داد، باید به ساختار و رفتار اقتصادی ما نیز جهت بدهد. کافیست یکبار دیگر رجوع کنیم به تجربهی موفق «مرگ بر آمریکا».
منبع:شبکه تحلیلی نخبگان
دولت بدعهد آمریکا جایگاه خود را در چشم مردم ایران و جهان از دست داده است
بیانیه جامعهی مدرسین حوزهی علمیه قم در محکومیت سخنرانی ضد ایرانی رئیس جمهور آمریکا مورخ 1396/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
دور جدید گزافه گوییهای رئیس جمهور بی منطق و گستاخ آمریکا در تشدید سیاستهای خصمانه ضد ایرانی بار دیگر چهره ظالم و خبیث او را آشکارتر کرد.
دولت مستکبر آمریکا که مؤسس و حامی اکثر گروههای تروریستی وجنایتکار است در حالی ایران را به اقدامات بیثبات کننده متهم میکند که رژیم های دست نشانده و دیکتاتور در پناه حمایتهای پیدا و پنهان آمریکا سالهاست پیشگام نقض حقوق بشر و ستمگری هستند.
اقدامات غیر مسئولانه آمریکا در حمایت از تروریستهای داعشی و صهیونیستهای غاصب، منطقه غرب آسیا را به منطقهای پر آشوب تبدیل کرده است. جهان، امروز در آتش خشونتها و فتنههایی میسوزد که هیزم آنها را حکومت آمریکا فراهم کرده است.
آمریکا به عنوان بزرگترین ناقض حقوق بشر و قوانین بینالمللی، عدم تعهد خود به موافقنامه هستهای را بارها در عمل نشان داده است. اعلام عدم پایبندی ایران به برجام و تلاش برای افزایش تحریمهای ظالمانه، غیر قابل اعتماد بودن این دولت بیمسئولیت را بر تمام جهانیان آشکار کرد.تحریف نام تاریخی خلیج فارس واستفاده از عناوین مجعول بیش از آنکه خدشه ای بر این نام باشکوه وارد کند اوج نادانی و حماقت گویندگانش را نشان میدهد.
ملت مجاهد ایران این حرفهای تکراری و اتهامات واهی را چون همیشه پوچ و بیارزش میداند و مسیر ایستادگی خود در حمایت از مظلومان منطقه و مبارزه با رژیمهای جبار را ادامه خواهد داد.
ایران اسلامی به خواست خداوند متعال و الطاف حضرت بقیهالله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و هدایتهای رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنهای «مدظلهالعالی» و پاسداری رزمندگان سلحشور خود، سایه شوم گروههای تروریستی را از منطقه کم خواهد کرد و در راه دفاع از نظام اسلام، تجهیز و توانمند سازی در تمام عرصههای متعارف نظامی را حق خود میداند.
ملت مبارز و انقلابی ایران سیاستهای خباثتآلود استکبار در منطقه را عمیقاً میشناسد و قاطعانه پاسخ خواهد داد. قدرت و موجودیت نیروهای مسلح به خصوص سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای دفاع از کیان کشور که بر اساس مبانی اسلام و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بهوجود آمده، ادامه خواهد یافت و هیچ جریانی حق یاوه گویی و اتهامزنی به این مجاهدان سرافراز را ندارد.
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ضمن محکوم کردن سخنان تکراری و بیمحتوای رئیس جمهور آمریکا از پاسخ قاطع مسئولین به این گستاخیها تشکر مینماید و اعلام میدارد دولت دروغگو، فریبکار و بدعهد آمریکا در چشم مردم ایران و جهان دیگر جایگاه خود را از دست داده است و آمریکای امروز یک آمریکای منزوی است. موج گسترده بیداری ملتهای مبارز، پرده تزویر و ستم این رژیم مستکبر را بیش از پیش کنار زده است و در باتلاقی که برای خودش ایجاد کرده، فرو خواهد رفت.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
محمد یزدی
رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
روشهای تربیتی در اسلام--شرایط تأثیرگذاری روش تبشیر
هر روشی آنگاه تأثیرگذار است که شرایط مخصوص آن شیوه مراعات شود. در شیوه تبشیر نیز مراعات شرایطی برای تأثیرگذاری لازم است:
۱. وجاهت مبشّر
تبشیر آنگاه اثرگذار است که از جانب شخص و جایگاه شناخته شده و دارای مقام و منزلت والایی باشد؛ پس هر کسی نمیتواند مبشّر باشد. قرآن کریم میفرماید: [يُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُم فيها نَعيمٌ مُقيم[[1]؛ «پروردگارشان به رحمت بیمنتهای خود بشارت دهد، به مقام رضا و خشنودی خویش و به بهشتهایی که در آنجا آنها را نعمت جاودانی است.»
در این آیه کریمه، خداوند با آن مقام و منزلت، و پیامبران را نیز به عنوان مبشّر معرفی کرده است: ]وَ ما نُرْسِلُ الْمُرسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ[[2]؛ «پیامبران را جز برای بشارت و انذار نفرستادیم.»
۲. هماهنگی گفتار و رفتار مبشّر
سخن مبشّر آنگاه مؤثر است که رفتار و گفتار او هماهنگ باشد و به آنچه میگوید، تقیّد داشته باشد، پس اگر مبلّغ یا مربی به آنچه بشارت میدهد و دیگران را توصیه میکند، خود به آن عامل نباشد، اثر نخواهد گذاشت. وقتی اثر مطلوب را باید انتظار داشت که مبشّر عامل به سخنان خویش باشد.
در قرآن کریم میخوانیم: [یا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ[[3]؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! چرا چیزی را میگویید که انجام نمیدهید؟ بزرگ است - از حیث خشم - نزد خداوند اینکه بگویید چیزی را که انجام نمیدهید.»
نفس خود اول برو در بند کن
وانگهی آهنگ وعظ و پند کن
۳. حقّانیت تبشیر
آن تبشیری تأثیرگذار است که حق و مطابق فرامین الهی باشد؛ وگرنه عمر بن سعد نیز به لشکریان خود بشارت میداد: «یا خیل الله! ارکبی و بالجنة ابشری؛[4] ای لشکریان خدا! سوار شوید و شما را به بهشت بشارت میدهم.»
امروز نیز طالبان، النصره، داعش، القاعده و… جانیان و قاتلان زن و بچههای مردم سوریه و عراق در عملیاتهای انتحاری، وعده بهشت و بشارت همنشینی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) را میدهند که قطعاً جز بر افرادی که شستشوی مغزی شدهاند، تأثیر نخواهد گذاشت. شاهدش، برگشت جهان اسلام از این گروهها و وهابیت است.
به این گزارش توجه کنید:
یک روزنامه آذربایجانی اعلام کرد: ۱۱ هزار و ۷۰۰ نفر از ۱۲ هزار وهابی در بخش مشفقآباد منطقه قرهداغ از توابع باکو، از وهابیت اعلام برائت کردهاند. «گوندم خبر» با اشاره به اینکه این روند در همه مناطق جمهوری آذربایجان مشاهده میشود، این آمار را نشانه تحولاتی دانست که از سه ماه پیش آغاز شده است.[5]
۴. توجه به تفاوتها
در بشارت باید به تفاوتهای سنی، مراتب عقلانی و امثال آن توجه شود. خدا در قرآن به عدهای بشارت بهشت و حور و قصور میدهد؛ ولی با جمعی از بشارت به «رضوان الله اکبر» سخن میگوید. برای جمعی از نماز به عنوان «ناهی عَنِ الْفَحْشاء»[6] و کمک گرفتن از نماز[7] سخن میگوید و برای جمع دیگری میگوید: ]أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکری[.[8]
باید در منابر و کلاسها تشویقهایی را در نظر بگیریم که متناسب با افراد باشد. مثلاً کودکان را با وعده اردوی تفریحی، بزرگان را با وعده زیارت مشهد مقدس و امثال آن باید تشویق کرد.
۵. تناسب بشارت با عمل
دامنه تبشیر بسته به نوع عمل متفاوت است؛ زیرا اهمیت هر عمل و دشواری آن از دیگری متفاوت است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَفضَلُ الأَعمَالِ اَحمَزُهَا؛[9] برترین (و پر ثوابترین) عمل، سختترین آنهاست.» برای عمل دشوارتر، خالصتر، بزرگتر و… تشویق و بشارت متناسب آن را باید در نظر گرفت، چنان که متون دینی کاملاً به این امر توجه کردهاند.
قرآن میفرماید: [هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُون[[10]؛ «آیا آن کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند، مساوی هستند؟» و یا میفرماید: [أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ[[11]؛ «آیا پرواپیشگان را همچون فاجران قرار میدهیم؟»
۶. ایمان فرد بشارت داده شده
درجه ایمان در تأثیر بشارت و یا انذار کاملاً متفاوت است. ممکن است بشارتی بر گروهی تأثیر فراوان داشته باشد و بر گروه دیگر اصلاً تأثیرگذار نباشد. وقتی امام علی(علیه السلام) خطبه متقین را برای «همام» بیان فرمود: «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كانَتْ نَفْسُهُ فِيها؛ (ناگهان) همام نالهای زد و جان داد.» پس امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «اَمَا وَاللَّهِ لَقَد کُنتُ اَخافُهَا عَلَیهِ؛ سوگند به خدا! از این پیشامد بر او میترسیدم.»
در بخش دیگری از همین خطبه درباره متقین میفرماید: «لَولا الاَجَلُ الذي كَتَبَ اَلله عليهم، لَم تَستَقِرَّ اَرواحَهُم في اجسادِهِم طَرفَه عَينٍ، شُوقَاً اِلي الثَّوابِ…؛ و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدر فرموده، روح آنان، حتی به اندازه بر هم زدن چشم در بدنها قرار نمیگرفت، از شوق دیدار بهشت (که خدا به آن بشارت داده است).»[12]
جمعبندی
یکی از شیوههای تربیت در اسلام «بشارت» است. بشارت، خبر دادن به عطایا و هدایایی است که انسان بعد از به دوش کشیدن تکالیف به آن میرسد. در اهمیت بشارت همین بس که خداوند، پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله)، قرآن کریم و پیامبران و اولیا به عنوان مبشّر معرفی شدهاند.
تبشیر آثار فراوانی دارد، از جمله: ایجاد و تقویت انگیزه، امیدواری، اتمام حجت و… و صد البته تبشیر در صورتی تأثیرگذار است که مبشّر وجاهت و حقانیت داشته باشد، و رفتار و گفتارش هماهنگ و متوجه تفاوتها باشد و متناسب با عمل بشارت دهد.
____________________________________________________
پی نوشت ها:
.[1] توبه/ ۲۱.
[2]. انعام/ ۴۸.
.[3] صف/ ۱ – 3.
[4]. بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۹۱.
.[5] خبرنامه جامعة مدرسین حوزه علمیه قم، شماره ۱۲۰۹، ۲۱ فروردین ۱۳۹۳، ص ۵۶.
.[6] عنکبوت/ ۴۵.
.[7] بقره/ ۱۵۳.
.[8] طه/ ۱۴.
.[9] بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۹۱.
.[10] فاطر/ ۹.
[11]. ص/ ۲۸.
[12]. نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه ۱۹۳، صص ۴۰۶ - ۴۰۲.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 205.
روشهای تربیتی در اسلام- آثار تربیتی تبشیر
روش تربیتی «تبشیر» همانند دیگر روشهای تربیتی دارای آثار و فواید متعددی است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود:
۱. ایجاد و تقویت انگیزه
امام علی(علیه السلام) میفرماید: «وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله)نَصِباً بِالصَّلَاةِ بَعْدَ التَّبْشِيرِ لَهُ بِالْجَنَّةِ لِقَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ [وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها[[1]فَكَانَ يَأْمُرُ بِهَا أَهْلَهُ وَ يَصْبِرُ عَلَيْهَا نَفْسَه؛[2] رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از بشارت به بهشت، خود را در نماز خواندن به زحمت میانداخت (و انگیزه بیشتری پیدا کرده بود)؛ زیرا خداوند به او فرموده است: “خانواده خویش را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شکیبا باش!"؛ پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیدرپی خانواده خود را به نماز فرمان میداد و خود نیز در انجام نماز شکیبا بود.»
امام سجاد(علیه السلام) میفرماید: «لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام)نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ. فَقَالَ: لَهُمُ الْحُسَيْنُ(علیه السلام): صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ؛ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ يَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِطَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ؟ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ! إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِم؛[3] هنگامی که کار بر پدرم (در کربلا) سخت شد، کسانی که با او بودند به چهره او نگاه کردند و دیدند برعکس آنان، هر چه کار (جنگ) سختتر میشود، آنها رنگشان تغییر میکند و بدنها و دلهایشان میلرزد؛ ولی پدرم و برخی از افراد که (واقعاً) با او بودند، از خواص، چهرههایشان نورانی و بدنهایشان آرام بود و دلهایشان آرامش داشت. برخی به برخی دیگر گفتند: به او (حسین) نگاه کنید! گویا از مرگ ترس ندارد. پدرم فرمود: صبر پیشه کنید، ای فرزندان کرامت و بزرگزادگان! مرگ جز پلی که شما را از سختیها و دشواریها به سوی بهشت وسیع و نعمت دائمی برساند، نیست. پس کدام یک از شما از اینکه از زندان به قصر انتقال یابد، اکراه دارد؟ برعکس، دشمنان شما از قصر به زندان و عذاب انتقال مییابند.
پدرم از رسول خدا نقل کرده است که: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ، پل مؤمنان به سوی بهشت و برای کافران پلی به سوی جهنم است.»
بعد از این سخنان، تمام یاران آن حضرت روحیه مضاعفی گرفتند و برای استقامت، جنگیدند و برای شهادتطلبی انگیزه بالایی پیدا کردند.
۲. امیدواری
اثر مفید دیگر تبشیر «امیدواری» است، خصوصاً در لحظههایی که یأس و ناامیدی بر انسان مستولی میشود، که هم برای دنیای انسان مفید است و هم برای آخرتش: ]قلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ[[4]؛ «[ای پیامبر!] بگو ای بندگان من که بر خود اسراف [و ستم] کردهاید! از رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را میآمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»
این آیه از امیدوارکنندهترین آیات قرآن کریم است؛ چون گناهکاران با بشارت به غفران و عفو الهی امیدوار میشوند، مخصوصاً اگر این آیه در کنار آیه سوره فرقان ملاحظه شود، امیدواری گنهکاران صد چندان میشود:[إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا][5]؛ «مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند سیئات آنان را به حسنات مبدل میکند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.»
وقتی خداوند حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به فرزنددار شدن بشارت داد، وی عرض کرد: [أَبَشَّرتُمُونِي عَلَى أَن مَّسَّنِیَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قَالُواْ بَشَّرنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ][6]؛ «گفت: آیا به من (چنین) بشارت میدهی، با اینکه پیر شدهام؟ با این حال به چه چیز بشارت میدهی؟ گفت: تو را به حق بشارت دادیم، بنابراین جزء مأیوسان مباش!» این بشارت به حضرت امید فراوان داد.
درباره یاری فرشتگان در جنگ بدر و موارد دیگر نیز در قرآن کریم میفرماید: [اَنِّی مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِینَ وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَی وَ لِتَطْمَئنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیم][7]؛ «من سپاهی منظم از هزار فرشته به یاری شما میفرستم و این یاری فرشتگان را خدا نفرستاد، مگر آنکه بشارت و مژده فتح باشد و تا دلهای شما را مطمئن سازد و بدانید که نصرت و پیروزی نیست، مگر از جانب خداوندی که صاحب عزّت و حکمت است.»
این آیه صراحت دارد که بشارت باعث آرامش دلها میشود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمود: «تَمَسَّكُوا بِمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِهِ فَمَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ أَنْ يَغْتَبِطَ وَ يَرَى مَا يُحِبُّ إِلَّا أَنْ يَحْضُرَهُ رَسُولُ اللَّهِ(علیه السلام)وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى وَ تَأْتِيهِ الْبِشَارَةُ وَ اللَّهِ فَتَقَرَّ عَيْنُهُ وَ يُحِبَّ لِقَاءَ اللَّهِ؛[8] به آنچه خداوند امر نموده است، چنگ بزنید. میان هیچ یک از شما و آنچه مورد غبطه است و دوستش میدارد، فاصلهای نیست، مگر آنکه حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در دم مرگ به نزد او بیاید و آنچه نزد خداوند است، بهتر و ماندگارتر است و بشارت از طرف خدای عزیز و جلیل است، پس چشمش روشن میشود و لقای خدا را دوست میدارد.»
۳. اتمام حجت
بشارت میتواند یکی از مواقع اتمام حجّت بر انسان باشد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید:
[يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَد جَاءكُم رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُم عَلَى فَترَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءنَا مِن بَشِيرٍ وَ لاَ نَذِيرٍ فَقَد جَاءكُم بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ[[9]؛ «ای اهل کتاب! رسول ما آمد تا برای شما حقایق دین را بیان کند، در روزگاری که پیغمبری نبود، تا نگویید به ما رسولی که بشارت و بیم به ثواب و عقاب دهد، نیامد (که ما هدایت یابیم)، پس آن رسول بشارت و بیمآور به سوی شما آمد و خدا بر هر چیز توانا خواهد بود.»
این آیۀ پیامبر(صلی الله علیه و آله) بشارتدهنده را عامل اتمام حجت دانسته است. در آیه دیگر میخوانیم: [رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً][10]؛ «پیامبرانی مژدهدهنده و بیمدهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتی نباشد و خدا پیروزمند و حکیم است.»
بنابراین، تا رشته وحی در میان بشر بوده، بشارتدهنده و انذارکننده نیز بوده است، تا مردم را به رحمت و پاداش الهی امیدوار سازند و از کیفرهای او بیم دهند تا بر آنها اتمام حجت شود و بهانهای نداشته باشند.
____________________________________________________
پی نوشت ها:
[1]. طه/ ۱۳۲.
[2]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، انتشارات پارسایان، قم، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش، خطبه ۱۹۹، ص ۴۲۰.
[3]. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسه الوفاء، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق، ج ۶، ص ۱۵۴.
[4]. زمر/ ۵۳.
[5]. فرقان/ 70.
[6]. حجر/ 55.
[7]. انفال/ 8-9.
.[8] بحار الانوار، ج ۶، صص ۱۵۳ و ۱۸۳؛ تحف العقول، علی بن شعبه حرانی، انتشارات جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، ۱۴۰۴ق، ص ۱۰۵.
.[9]مائده/ ۱۹.
.[10]نساء/ 165.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 205.
روشهای تربیتی در اسلام - جایگاه و اهمیت تبشیر
مبنای تربیتی
از عواملی که در انجام عمل تأثیر فراوان و چشمگیری دارد، انگیزه (داعی) است. نقش و تأثیر انگیزه به حدّی است که میتوان گفت بدون آن، انجام هر عملی غیرممکن یا بسیار دشوار خواهد بود؛ چنانکه گاهی انگیزه، امر غیرممکن و دشوار را ممکن و آسان میسازد.
امام علی(علیه السلام) میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى مُوسَى(علیه السلام)مَنْ أَحَبَّ حَبِيباً أَنِسَ بِهِ وَ مَنْ أَنِسَ بِحَبِيبٍ صَدَّقَ قَوْلَهُ وَ رَضِیَ فِعْلَهُ وَ مَنْ وَثِقَ بِحَبِيبٍ اعْتَمَدَ عَلَيْهِ وَ مَنِ اشْتَاقَ إِلَى حَبِيبٍ جَدَّ فِي السَّيْرِ إِلَيْهِ؛[1] به راستی خداوند به موسی(علیه السلام) وحی فرمود: کسی که حبیبی را دوست بدارد، با او انس میگیرد و هر کس با محبوبش انس بگیرد، سخن او را تصدیق میکند و کار او را میپسندد و اگر کسی به حبیبش اطمینان داشته باشد، به او اعتماد میکند و مشتاق او میشود و کسی که مشتاق محبوبش باشد، برای رسیدن به او [در آشکار و نهان] تلاش میکند.»
یکی از مهمترین تأثیرات تبشیر، ایجاد انگیزه قوی در طرف مقابل برای رسیدن به هدف و نتیجه است.
اصل تربیتی
تربیت عموماً و تربیت دینی خصوصاً، مستلزم تن دادن به تکالیف دینی است و این امر فینفسه ممکن است رغبت و اشتیاق را از انسان ـ مگر اولیای الهی ـ بگیرد؛ حال باید به طریقی سنگینی تکلیف را کاست تا قبول تکالیف میسّر شود. یکی از اموری که سنگینی انجام تکالیف را به اشتیاق و رغبت تبدیل میکند، تبشیر و تشویق است.
تعریف تبشیر
راغب اصفهانی در تعریف تبشیر میگوید: «اَبْشَرْتُ الرَّجُلَ وَ بَشَّرْتُهُ»[2] یعنی خبر خوشحالکننده دادم و صورتش بشاش و منبسط شد. راز مسئله در این است که وقتی انسان خوشحال میشود، خون در بدن او به جریان میافتد مانند جاری شدن آب در درخت؛ به همین جهت به خبر خوشحالکننده و نشاطآور «بشارت» میگویند.
بنابراین، تبشیر به معنی بشارت دادن به عطایا و هدایایی است که پس از به دوش کشیدن تکالیف به فرد ارزانی میشود و مظهری از فضل و رحمت بیپایان الهی است.
جایگاه تبشیر
در منابع دینی بر اهمیت تبشیر بسیار تأکید شده است. قرآن کریم درباره اهمیت تبشیر نکات بسیار برجسته و کلیدی بیان نموده است که میتواند قابل توجه مربیان، مبلغان و… باشد.
الف) اهمیت مبشرّان
گاهی قرآن کریم برای بیان اهمیت تبشیر جایگاه والای مبشرّان و انواع آن را مورد توجه قرار میدهد. در این زمینه آیات متعددی وارد شده است، از جمله:
۱. خدای بشارتدهنده
در سوره توبه میخوانیم: [اَلَّذينَ امَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فى سَبيلِ اللَّهِ بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللَّهِ أُوْلَئكَ هُمُ الْفَائزُونَ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ][3]؛ «کسانی که ایمان آوردند و هجرت کرده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند، مقامشان نزد خدا برتر است و آنان رستگارانند. پروردگارشان آنها را به رحمتی از ناحیه خود و خشنودی (خویش) و باغهای بهشتی بشارت میدهد که در آن نعمتهای پایدار دارند و جاودانه در آن باغها (و در میان نعمتها) خواهند بود؛ زیرا پاداش عظیم نزد خداوند است.»
در این آیه خداوند خود را مبشّر معرفی میکند که نشانه اهمیت تبشیر است و به بشارتهایی چون: رستگاری، رحمت الهی، خشنودی خداوند، باغهای بهشتی، نعمتهای پایدار و خلود در بهشت اشاره شده است.
۲. پیامبر مبشّر
قرآن میفرماید: [وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا][4]؛ «(ای پیامبر) ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده نفرستادیم.»
۳. قرآن مبشّر
خداوند میفرماید: ]الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَهُ عِوَجا قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً[[5]؛ «حمد مخصوص خدایی است که این کتاب (آسمانی) را بر بنده (برگزیدهاش) نازل کرد و هیچگونه کژی در آن قرار نداد، در حالی که ثابت و مستقیم و نگاهبان کتابهای (آسمانی) دیگر است تا (بدکاران را) از عذاب شدید او بترساند و مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام میدهند بشارت دهد که پاداش نیکویی برای آنهاست.»
قرآن کریم در این آیه خود را که معجزه ماندگار الهی است، مبشّر برای مؤمنان معرفی میکند. علامه طباطبایی(ره) ذیل آن مینویسد: «چون کتاب و قرآن خودش مستقیم است و بر غیر خودش قیّم است، پس میتواند انذار و بشارت برای دیگران باشد.»[6]
ب) اهمیت تبشیر
بشارت و تبشیر چنان از اهمیت برخوردار است که قرآن کریم در آیات متعددی (بیش از ده آیه) هدف بعثت انبیا و پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) را بشارت شمرده است، که در اینجا تنها به چند آیه اشاره میشود:
۱. درباره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میفرماید: [وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا][7]؛ «ما تو را جز به عنوان بشارتدهنده و انذارکننده نفرستادیم.» در سوره اسرا آیه 105 نیز عین همین عبارت آمده است.
در سوره احزاب میخوانیم: ]إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا[[8]؛ «[ای پیامبر!] ما تو را گواه فرستادیم و بشارتدهنده و انذارکننده.» عین همین عبارت در سوره فتح آیه هشتم نیز آمده است.
۲. درباره حضرت مسیح(علیه السلام) میخوانیم: [إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعدِي][9]؛ «من فرستاده خدا به سوی شمایم، در حالی که تصدیقکننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (تورات) هستم و بشارتدهنده به رسولی که بعد از من میآید…»
۳. درباره تمام پیامبران میفرماید: ]وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ[[10]؛ «ما پیامبران را جز (به عنوان) بشارتدهنده و بیمدهنده نمیفرستیم.» عین همین عبارت در سوره کهف آیه 56 نیز آمده است.
و در سوره نساء میخوانیم: [رسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ][11]؛ «پیامبرانی که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند تا بعد از آنان، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند.»
این آیات به خوبی نشان میدهند که یکی از مهمترین اهداف بعثت پیامبران، تبشیر و بشارت بوده که نشانه اهمیت بالای آن است.
____________________________________________________
پی نوشت ها:
[1]. ارشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، انتشارات شریف رضی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ص ۱۰۰.
[2]. المفردات فی غریب القرآن، ابوالقاسم حسین راغب اصفهانی، دفتر نشر الکتاب، تهران، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق، ص ۴۸ (با کمی تلخیص و ویرایش).
.[3]توبه/ ۲۰ - ۲۲.
[4]. فرقان/ 56.
[5]. کهف/ ۱ - ۲.
[6]. تفسیر المیزان، سید محمدحسین طباطبایی، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، ۱۳۷۴ش، ج ۱۳، ص ۳۳۰.
[7]. فرقان/ 56.
[8]. احزاب/ ۴۵.
.[9]صف/ ۶.
.[10]انعام/ ۴۸.
[11]. نساء/ ۱۶۵.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 205.
عاشورای خونین
آگاه باشید،فرومایهای مرامیان کشته شدن و ذلت مخیر ساخته؛ولی ذلت از ساحت ما دور است،نـه خـدا ذلت را بـرای من میپسندد،نه پیغمبر(صلی الله و علیه وآله)،نه مردان باایمان دنیا؛و نه آن دامن پاکی که مرا پرورش داده؛و نه آن روح بـامناعت که من دارم،من هرگز طاعت لئیمان را بر کشته شدن با شرافت ترجیح نـخواهم داد.
سید الشهداء(علیه السلام)
صحنه ی زنـدگی بـشر، دریائی است مواج و متلاطم، اقیانوسی است پر جزر و مد؛ امواج این دریا تحولات گوناگونی پدید می آورد،و جزر و مد آن موجب وقایع مهمی می گردد؛ گاهی این دریای پر خروش طوفانی می شود، طغیان می نماید، حوادث بزرگی به وقوع می پیوندد، حوادثی کـه هرگز از دل ها محو و از نظر ناپدید نمی شود، حوادثی که علی رغم گذشت زمان کهنه و فرسوده نمی گردد.
این روزگار کهن حوادث اجتماعی بسیاری دیده، ولی بیشتر آنها را بدست فراموشی سپرده و در خود هضم نموده، و اگر از آنـها نـامی و نشانی دیده شود فقط در گوشه ی تاریخ و لابه لای کتاب ها است.اما حوادث مربوط به رهبران دینی و شخصیت های الهی بر صحنه ی اجتماع بشری آن چنان خطوط روشن،ترسیم نمودهاند که هرگز محو نمی شود بـلکه جـلوه و انعکاس عالمگیر آنها روز به روز افزون تر می گردد.
حادثه ی کربلا در دریای اجتماع، چنان طوفانی ایجاد کرد و طغیانی پدید آورد که برای همیشه، افکار و احساسات را به خود متوجه ساخت، روز عاشورا چنان جای خود را در مـیان ایـام سال باز کرده که تا خورشید می درخشید و ماه نور می افشاند و ابر باران می ریزد، فراموش نخواهد شد آری این چنین است جلوه ی حقیقت (للحق دولة و للباطل جولة حکومت حق همیشگی است،باطل را دورانـی اسـت مـوقت و محدود!
عظمت وصفناپذیر این حـادثه از سـه عـامل مهم سرچشمه می گیرد:
1-مقدس بودن هدف سید الشهدا-در روزگاری که در اثر طوفان هوس های مادی و طغیان ظلم و بیدادگری،بهار درخشان اسلام رو بـه خزان مـی رفت، مـطالع شخصی و غرضهای مادی خطمشی حکومتها را تعیین میکرد،و بـالاخره زحـمات پیغمبر بزرگ اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلّم و شهیدان راه تقوی و فضیلت بر باد داده می شد، و چون سپاه مجهزی در اختیار نداشت، بـا سـیل خـون پایههای کاخ بیدادگری و منکرات را درهم ریخت؛ و برای همیشه چهره ی حـق و فضیلت را رنگین و روشن ساخت.
برای رسیدن به این هدف مقدس، به همه چیز به نظر حقارت می نگریست؛ مصیبت های سنگین را با آغوش بـاز اسـتقبال مـینمود،از هنگامی که از مدینه حرکت کرد تا موقعی که چهره ی رنگین خـود را روی خـاک نهاد،کلماتش بر محور همین هدف عالی می چرخید،کلماتی که هریک از آنها در افق زندگی بشر خـورشید وار مـی درخشید.
بـرای نمونه:وقتی که از بیعت یزید سرباز زد و از مدینه به جانب مکه عزیمت کرد در طـی وصـیتنامهای کـه به برادرش محمد حنیفه تسلیم داشت،فرمود«برای اینکه اجتماع اسلامی را رو به صلاح آرم حرکت می کنم»
هـنگام حـرکت از مـکه نیز گفت:«کسی که حاضر است از خون دل خود در راه هدف مقدسی که ما داریم بگذرد بـا کـاروان ما کوچ کند»!میان راه مکه و کربلا در طی خطبهای که خط سیرش را نمایان تر سـاخت،فـرمود:«وضـع روزگار برگشته حق عملی نمی شود و از باطل جلوگیری به عمل نمیآید،امروز شایسته است که مـرد بـا ایمان خواهان ملاقات خدا باشد،من شخصا در چنین اجتماع و موقعیت،مر گرا برای خـود سـعادت مـی دانم و از زندگی با ستمکاران سخت بیزارم».
هرچه دشمن در تجهیز وتنظیم سپاه و محاصره سید الشهدا فعالیت نـمود حـضرتش در تعقیب هدف عالی و مقصد مقدس خود بیشتر کوشید،گاه فرمود: «به خدا قـسم پیـشنهاد شـما را قبول نمی کنم تا با چهره ی رنگین خدا را ملاقات کنم»
آری این کلمات که برای همیشه در اجـتماع بـشری طـنینانداز است؛هدف مقدسش را روشن ساخت.دیده بلندهمتهای روزگار در هر عصری به این فـداکاری بـانشاط و جانبازی باشهامت،به نظر اعجاب و تحسین مینگرد و این خود گذشتگی بی نظیر را سرمشق خود قرار می دهد.
2-شخصیت آن حضرت-سـید الشهدا علیه السلام در اسلام از لحاظ شرافت نسب بینظیر است و از حیث حسب و صـفات شـخصی علاوه بر مقام امامت که مقام شـامخ الهـی و مـنصب آسمانی است؛دارای عالیترین فضایل اخلاق و کمالات نـفسانی اسـت.
3-حداکثر فداکاری-بعضی از مردم برای احیاء و اجراء حق تنها از مال می گذرند،بعضیها بـا نظر بـلندتری جان خود را هم معرض خـطر قـرار می دهند.
ولی سـید الشـهدا آن انـدازه همتش عالی و نظرش بلند بود،کـه بـرای اعلاء کلمه ی حق و انقراض باطل،از تمام چیزهائی که ممکن است مورد عـلاقه ی بـشر واقع گردد گذشت؛یعنی:از جاه و مـقام و مال و فرزند و تمام شـئون زنـدگی،با آنکه اگر با دسـتگاه حـکومت آن روز موافقت می نمود،با کمال عزت از تمام ناملایمات مصون میبود.اینها است عـواملی کـه موجب عظمت و اهمیت حادثه ی کـربلا گـردید.
بـر ما مسلمانان لازم اسـت که بخواندن و شنیدن ایـن فـاجعه اکتفا نکنیم بلکه از این نظر آن را مورد مطالعه قرار دهیم که سرمشق عملی و چـراغ راه زنـدگی ما باشد،یعنی در مکتب مقدس سـید الشـهداء علیه السـلام.درس ایـمان و تـقوی و عزت نفس و علو همت بخوانیم.منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » تير 1339، سال دوم - شماره 6
توضیحی در باره مسیر كاروان اسیران كربلا ، از كوفه به شام و از شام تا مدینه
كاروان اسیران كربلا را پس از انتقال به كوفه ، اندكی نگاه داشتند و سپس به سوی دمشق ، پایتخت حكومت اُمویان ، فرستادند . مسیر حركت این كاروان ، در كتب تاریخ و سیره ، معین نشده است . از این رو ، پیموده شدن هر كدام از مسیرهای میان كوفه و دمشقِ آن روزگار ، محتمل است .
برخی خواسته اند با ارائه شواهدی ، حركت آنان را از یكی از این چند راه، قطعی نشان دهند؛ ولی مجموع قرائن ، ما را به اطمینان كافی نمی رساند .[۱]ما ابتدا راه های موجود آن روزگار را بر می شمریم و سپس ، قرائن ارائه شده را بررسی می كنیم .
ذكر این نكته پیش از ورود به بحث ، لازم است كه میان كوفه و دمشق ، فقط سه راه اصلی بوده است . البتّه هر كدام از این راه ها، در بخشی از مسیر ، فرعی های متعدّد كوتاه و بلندی هم داشته اند كه طبیعی است .[۲]
مسیر حركت كاروان اسیران كربلا ، از كوفه به شام راه نخست : راه بادیه
كوفه ، در عرض جغرافیایی حدود ۳۲ درجه و دمشق ، در عرض جغرافیایی حدود ۳۳ واقع است . این ، بدان معناست كه مسیر طبیعی میان این دو شهر ، تقریبا بر روی یك مدار ، قرار دارد و نیازی به بالا رفتن و پایین آمدن بر روی زمین ، جز در حدّ كسری از یك درجه نیست . بر روی این مدار ، راهی واقع بوده كه به «راه بادیه» مشهور بوده است. این مسیر ، كوتاه ترین راه بین این دو شهر است و حدود ۹۲۳ كیلومتر[۳]سافت داشته است .
مشكل اصلی این راه كوتاه ، گذشتن آن از صحرای بزرگ میان عراق و شام است كه از روزگاران كهن ، به «بادیة الشام» مشهور بوده است . این مسیر ، برای افرادی قابل استفاده بوده كه امكانات كافی (بویژه آب) برای پیمودن مسافت های طولانی میان منزل های دور از همِ صحرا را داشته اند ، هر چند ، گاهی شتاب مسافر ، او را وادار به پیمودن این مسیر می كرده است .گفتنی است در صحراها ، شهرهای بزرگ ، وجود ندارند ؛ امّا این به معنای نبودن راه یا چند آبادی كوچك نیست .
راه دوم : راه كناره فرات
فرات ، یكی از دو رود بزرگ عراق است كه از تركیه سرچشمه می گیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق ، به خلیج فارس می پیوندد . كوفیان ، برای مسافرت به شمال عراق و شام ، از كناره این رود ، حركت می كردند تا هم به آب ، دسترس داشته باشند و هم از امكانات شهرهای ساخته شده در كناره فرات ، استفاده كنند . گفتنی است لشكرهای انبوه و كاروان های بزرگ كه به آب فراوان نیاز داشتند ، ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند .[۴]
این مسیر ، ابتدا از كوفه به مقدار زیادی به سوی شمال غرب می رود و سپس از آن جا به سوی جنوب ، بر می گردد و با گذر از بسیاری از شهرهای شام ، به دمشق می رسد . این راه ، انشعاب های متعدّد داشته و با طول تقریبی ۱۱۹۰ تا ۱۳۳۳ كیلومتر ، جای گزین مناسبی برای راه كوتاه ، امّا سختِ بادیه بوده است . مجموع این راه و راه بادیه را می توان به یك مثلّث ، تشبیه كرد كه قاعده آن ، راه بادیه است .
راه سوم : راه كناره دجله
دجله ، دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات ، از تركیه سرچشمه می گیرد ؛ امّا از شام نمی گذرد و درگذشته ، برای رفتن به شمال شرق عراق ، از مسیر كناره آن ، استفاده می كرده اند . این راه ، مسیر اصلی میان كوفه و دمشق ، نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار كوتاهی از آن ، كم كم به سمت غرب پیچید و پس از طی مسیر نه چندان كوتاهی ، به راه كناره فرات پیوست و از آن طریق ، وارد دمشق شد .
این مسیر را می توان سه ضلع از یك مستطیل دانست كه ضلع دیگر طولی آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شده آن را : مسافت پیموده شده از كوفه به سمت شمال ، راه پیموده شده به سمت غرب ، و راه پیموده شده به سمت جنوب ـ كه بازگشت به بخشی از مسیر پیموده شده قبلی است ـ ، تشكیل می دهند . از این رو ، از همه راه های دیگر ، طولانی تر است و طول آن ، حدود ۱۵۴۵ كیلومتر است . این راه را «راه سلطانی» نامیده اند .
چند نكته قابل توجّه
ما دلیل روشن و گزارش تاریخی معتبر و كهنی برای اثبات عبور كاروان اسیران كربلا از یكی از این سه راه ، در دست نداریم و حدیثی نیز از اهل بیت علیهم السلام در این باره به ما نرسیده است . آنچه در دسترس ماست ، برخی نشانه های جزئی و ناكافی اند كه به صورت پراكنده ، در برخی كتاب ها آمده اند ، و نیز قصّه پردازی ها و شرح حال های بی سند و نامعتبری كه در كتاب های غیر قابل استناد (مانند مقتل ساختگی منسوب به ابو مِخنَف) ، آمده و سپس در كتاب های دیگر ، تكرار شده اند .[۵]اینك ، نشانه های جزئی پیش گفته را بررسی می كنیم :
۱ . در معجم البلدان ـ كه یك كتاب كهن جغرافیایی است ـ در معرّفی بخشی از شهر حَلَب در شام ، آمده است :
در غرب شهر و در دامنه كوه جوشن ، قبر محسن بن حسین علیه السلام است كه گمان دارند وقتی اسیران [كربلا] را از عراق به دمشق می بردند ، او از مادرش سقط شده است و یا كودكی بوده است همراه آنان كه در حَلَب ، در گذشته و همان جا دفن شده است .[۶]
معلوم است كه این گزارش ، در صورت درستی ، عبور كاروان از راه بادیه را نفی می كند (زیرا حَلَب ، در آن مسیر قرار ندارد) ؛ امّا به تنهایی نمی تواند یكی از دو مسیر سلطانی (كناره دجله) و یا كناره فرات را تأیید كند ؛ زیرا این دو راه ، در مسافتی طولانی ، با هم مشترك هستند و منطقه حَلَب ، در مسیر هر دو راه قرار دارد .
از سوی دیگر ، به كار رفتن واژه «یزعمون (گمان دارند)» از سوی مؤلّف معجم البلدان ، بر قابل استناد نبودن این پندار ، دلالت دارد ، بویژه آن كه فرزندی به نام محسن و یا همسر بارداری از امام حسین علیه السلام در وقایع كربلا ، سراغ نداریم و سخنی از آنها در كتاب های در دسترس ، نیامده است ، و وجود شهرت محلّی ، بر فرض درستی گزارش ، از حدّ یك عقیده عمومی معمولی ، فراتر نمی رود .[۷]
۲ . ممكن است برخی بر اساس یكی بودن مسیر بردن سرِ امام حسین علیه السلام و حركت كاروان اسیران واقعه كربلا ، با استناد به گزارش ابن شهرآشوب ـ كه به نقل از نطنزی ، به ماجرای برخورد راهب صومعه با سرِ امام حسین علیه السلام ، در منزل قِنَّسرین (در شمال شام) پرداخته است ـ ،[۸]بخواهند عبور از راه سلطانی را اثبات كنند .
پاسخ این گروه ، آن است كه پیش فرض این استدلال ، یعنی یكی بودن مسیر حركت كاروان اسیران و سرِ مبارك امام حسین علیه السلام ، مسلّم نیست[۹]و این احتمال ، وجود دارد كه سر را در شهرها چرخانده باشند ؛ امّا اسیران را از راهی كوتاه تر برده باشند . حتّی در برخی اخبار ، آمده است كه سر مطهّر امام علیه السلام را پس از ورود اسرا به شام ، در شهرهای شام نیز گردانیدند ، چنان كه در شرح الأخبار آمده است :
آن گاه یزید ملعون ، دستور داد كه سرِ حسین علیه السلام را در شهرهای شام و دیگر شهرها بگردانند .[۱۰]
مطابق این نقل ، این امكان وجود دارد كه سر مطهّر امام علیه السلام ، پس از رسیدن به شام ، به مناطقی چون موصل و نَصیبین هم ـ كه در راه سلطانی قرار دارند ـ ، رسیده باشد .از این رو ، احتمال دارد كه این گونه حوادثِ گزارش شده ، مربوط به روزگار چرخاندن سر پس از رسیدن اسیران به شام بوده و یا در مسیر حركت آنان به سوی شام ، اتّفاق افتاده باشد .
همین احتمال ، در باره مكان هایی كه به «رأس الحسین علیه السلام » موسوم اند ، وجود دارد . ابن شهرآشوب ، در ذكر مناقب امام علیه السلام آورده است :
از فضیلت های ایشان (امام حسین علیه السلام ) ، كراماتی است كه از مكان هایی كه به آنها «رأس الحسین علیه السلام » گفته می شود و از كربلا تا عَسقَلان و در میان آن دو (موصل و نَصیبین و حَماه و حِمْص و دمشق و جز اینها) قرار دارند ، دیده شده است .[۱۱]
در باره این مناطق ، علاوه بر این كه ابن شهرآشوب ، تصریح نكرده كه اسیران یا سر مطهّر ، از آنها گذر داده شده اند ، این احتمال وجود دارد كه چون سالیان درازی در قلمرو حكومت های شیعی یا دوستدار اهل بیت علیهم السلام (مانند : آل حَمْدان و فاطمیان) بوده اند ، در آنها به هر دلیل یا انگیزه ای (چه واقعیت ، چه یادبود و چه خواب و …) ، «رأس الحسین» هایی ایجاد شده باشد ، چنان كه رأس الحسینِ موجود در قاهره ، در زمان فاطمیان ، ایجاد شد .
افزون بر این ، ماجرای راهب و سر ، برای برخی مكان های دیگر هم ذكر شده كه به دلیل بعید بودن تكرار این ماجرا ، گزارش ابن شهرآشوب ،[۱۲]دست خوشِ تعارض می گردد ؛ زیرا یكی از مكان های ذكر شده ، دِیری در اوایل راه است[۱۳]و با قِنَّسرین ـ كه در اواخر راه واقع است ـ ، همخوان نیست .گفتنی است بر فرض صحّت گزارش ابن شهرآشوب نیز ، گذشتن كاروان اسیران از راه سلطانی اثبات نمی شود ؛ زیرا بخشی از راه سلطانی، با راه فرات ، مشترك است و منطقه قِنَّسرین ، در مسیر كناره فرات نیز قرار دارد . البتّه این گزارش ، در صورت درستی ، عبور از راه بادیه را نفی می كند .
۳ . به گمان ما و بر خلاف آنچه در عصر اخیر رواج یافته ، گذشتن كاروان اسیران كربلا از راه سلطانی ، كمترین احتمال را دارد ؛ زیرا دورترین راه است و اساسا راهی نیست كه برای كاروانی كوچك ـ كه به اسارت می روند ، نه برای گردشگردی ـ ، انتخاب شود . افزون بر این كه پیموده شدن این راه ، مدرك معتبری ندارد و مستند این قول ، مقتل منسوب به ابو مِخنَف است .[۱۴]
از سوی دیگر ، پذیرش عبور از راه طولانی سلطانی ، با ماجرای «اربعین» و این كه اسیران در بازگشت از شام ، در اوّلین اربعین واقعه عاشورا بر سرِ مزار حسین علیه السلام حاضر شده باشند نیز ناسازگار است .[۱۵]
ممكن است گفته شود كه قدرت نمایی دستگاه حاكم ، اقتضا می كرده كه اسیران را از درون شهرها عبور دهند و از این رو ، آنان را از راه سلطانی برده اند ؛ امّا این دلیل با بردن اسیران از مسیر كناره فرات نیز سازگار است ؛ زیرا در این مسیر هم شهرهای مهمّی واقع بوده است . افزون بر این ، با چرخاندن سرهای شهدا نیز این قدرت نمایی به انجام می رسیده و به چرخاندن گروهی اندك (در حدّ یك خاندان كوچك و متشكّل از چند زن و كودك) ، نیازی نبوده است ؛ زیرا این كار ، اگر نشانه ضعف حكومت نباشد ، نشانه قدرت آن هم شمرده نمی شود ، بویژه كه دستگاه حاكم ، شجاعت و سخنوری امام زین العابدین علیه السلام و زینب كبرا علیهاالسلام و دیگر اسیران را در كوفه ، شاهد بوده است . از این رو ، سیاست ، اقتضا داشته كه اسیران را از بیراهه ببرند و در شهرها نچرخانند .
۴ . بر اساس آنچه گفته شد ، تنها نكته ای كه می تواند حركت كاروان اسیران از راه سلطانی و یا راه كناره فرات را بر راه بادیه ترجیح دهد ، دسترس داشتن به آب رودخانه است كه این نیز با توجّه به كوچك بودن كاروان و امكان حمل آب با شتر ، چندان وجه استواری نیست . مؤید این نكته ، عدم ذكر جزئیات سفر و نبودن گزارشی در باره رسیدن كاروان به شهرها و یا دست كم ، یكی دو شهر مهمّ سرِ راه است ، كه خود ، نشان از پیمودن مسیر بیابانی و یا حتّی بیراهه است .
۵ . برخی شواهد كه می توانند موجب ترجیح راه بادیه بر دو راه دیگر گردند ، عبارت اند از :
یك . راه كناره فرات و راه سلطانی ، هر دو ، دارای شهرهای بسیاری بوده اند و اگر این راه ها ، مسیر حركت اسیران می بود ، بایستی نقل هایی از مواجهه مردم این شهرها با كاروانیان یا مشاهده شدن آنان در آن شهرها ، در منابع معتبر می آمد ـ چنان كه در كربلا و كوفه و شام ، چنین گزارش هایی وجود دارد ـ ، در حالی كه در این باره ، هیچ نقلی نیامده است . بنا بر این ، به نظر می رسد كه مسیر حركت اسیران ، از جایی بوده كه كمترین حضور مردمی را داشته كه همان مسیر بادیه است .
دو . اعتراض هایی كه از لحظه شهادت امام حسین علیه السلام علیه حكومت اُمَوی ، حتّی به وسیله برخی طرفداران حكومت و خانواده جنایتكاران ، انجام یافت و بازتابی كه واقعه عاشورا در كوفه به وجود آورد ، قاعدتا حكومت را از این كه اسیران و سر مطهّر امام علیه السلام را از مسیر شهرها و آبادی های پُرجمعیتْ عبور دهند ، باز می داشت . متن كامل بهایی نیز مؤید این مسئله است :
مَلاعین كه سرِ حسین علیه السلام [را] از كوفه بیرون آوردند ، خائف بودند از قبائل عرب كه غوغا كنند و از ایشان ، باز ستانند . پس راهی [را] كه به عراق است ، ترك كردند و بیراه می رفتند .[۱۶]
سه . سرعت انجام گرفتن كار ، در كارهای حكومتی ، یك اصل است . لازمه رعایت این اصل ، گذر از كوتاه ترین و سریع ترین مسیر بوده است .
نتیجه نهایی
به دلیل نبودِ دلایل روشن و قابل اعتماد ، نمی توان اظهار نظر قطعی كرد ؛ ولی با توجّه به نكاتی كه گذشت عبور كاروان اسیران كربلا از مسیر بادیه ، احتمال بیشتری را به خود اختصاص می دهد .
مسیر حركت كاروان اسیران كربلا ، از شام به مدینه
بر اساس نقشه ویژه دانش نامه امام حسین علیه السلام ،[۱۷]فاصله میان دمشق تا مدینه ، تقریبا ۱۲۲۹ كیلومتر است و با احتساب دمشق و مدینه ، شامل ۳۲ منزل بوده است . كاروان اسیران ، در بازگشت از شام ، قطعا این مسیر را پیموده اند و چنانچه در ضمن حركت ، به كربلا هم رفته باشند ، مسیرِ بسیار طولانی تری را سپری كرده اند .
حركت پُررنج خانواده امام علیه السلام و همراهان، از مدینه آغاز شد و به مدینه نیز ختم گردید و حدّ اقل مسیری كه این بزرگواران طی كرده اند (با فرض رفتن از كوفه به دمشق از كوتاه ترین مسیر ، یعنی راه بادیه ، و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به كربلا) ، حدود ۴۱۰۰ كیلومتر است ، با این محاسبه :
۴۳۱ كیلومتر (از مدینه به مكّه) + ۱۴۴۷ كیلومتر (از مكّه به كربلا) + ۷۰ كیلومتر (از كربلا به كوفه) + ۹۲۳ كیلومتر (از كوفه به دمشق از راه بادیه) + ۱۲۲۹ كیلومتر (از دمشق به مدینه) = ۴۱۰۰ كیلومتر .
[۱]مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى در نَفَسُ المهموم (ص ۳۸۸) مى گويد : بدان كه ترتيب منزلگاه هايى كه آنان در هر سفر ، در آنها پياده شدند و خوابيدند و يا [بدون خوابيدن] از آنها گذشتند ، مشخّص نيست و در كتاب هاى معتبر نيز چيزى گفته نشده است ؛ بلكه در بيشتر آنها ، از سفر اهل بيت [ ـ امام عليه السلام ] به شام ، سخنى به ميان نيامده است .
[۲]ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان همين مجلد .
[۳]فاصله كوفه تا شام به خط كاملاً مستقيم ۸۶۷ كيلومتر است.
[۴]لشكر امير مؤمنان عليه السلام هم براى نبرد صفّين ، همين مسير را پيمود .
[۵]از جمله ، ر .ك : طريق الكرام من الكوفة إلى الشام .
[۶]معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۸۴ و ۱۸۶ . اين مطلب ، در بغية الطلب فى تاريخ حلب (ج۱ ص ۴۱۱ ـ ۴۱۴) ، مفصّل تر آمده است .
[۷]صِرفِ مطرح بودن يك ماجرا يا انتسابْ در افواه ، بدون اين كه پيشينه روشنى داشته باشد ، نمى تواند اطمينان بخش باشد ، بويژه در گذشته كه ثبت وقايع ، چندان متداول نبوده است و قبور ، معمولاً سنگ نوشته اى نداشته اند و امكان خلط و اشتباه ، بسيار بوده است .لذا گاه قبرهايى در چند جا به يك نفر منسوب شده اند ، نظير آنچه در مورد زينب كبرا عليهاالسلام اتّفاق افتاده است .
اين بحث ، دراز دامن است و در اين جا ، تنها به آوردن نمونه اى كه شيخ طوسى در كتاب الغيبة (ص ۳۵۸) آورده ، بسنده مى كنيم : «ابو نصر هبة اللّه بن محمّد ، گفته است : قبر عثمان بن سعيد ، در قسمت غربى شهر بغداد ، در خيابان ميدان و در ابتداى جايى است كه به درب جبله مشهور است ، در قسمت راستِ داخل مسجدِ درب ، و قبر ، در سمت قبله مسجد قرار دارد . رحمت خدا بر او!
محمّد بن حسن [طوسى] ، نويسنده اين كتاب ، مى گويد : من قبر او را ـ در جايى كه ابو نصر ، ياد كرده ـ ديدم و در جلوى آن ، ديوارى ساخته شده بود و محراب مسجد ، در آن قرار داشت و در كنارش درى بود كه از آن به مقبره ـ كه در اتاقى كوچك و تاريك قرار داشت ـ وارد مى شدند . ما وارد آن مى شديم و علنى ، آن را زيارت مى كرديم .
از زمان ورود من به بغداد ، به سال چهارصد و هشت تا چهارصد و سى و چند ، همچنان بود تا اين كه رئيس ابو منصور محمّد بن فرج ، آن ديوار را خراب كرد و قبر در فضايى باز ، واقع شد و براى آن ، ضريحى ساخته شد و سقفى بر روى آن ، زده شد . هر كس مى خواست ، وارد مى شد و او را زيارت مى كرد و همسايه هاى آن محلّه ، به زيارت قبر عثمان ، تبرّك مى جستند و مى گفتند كه وى ، مرد صالحى بوده است . گاهى هم مى گفتند كه او ، پسر دايه حسين عليه السلام بوده است(!) و از واقعيتِ حال وى ، اطّلاعى نداشتند . اين قبر تا امروز (يعنى سال ۴۴۷) همان گونه هست» .
مى بينيم كه گروهى در باره قبر مشخّص عثمان بن سعيد ـ كه يكى از نوّاب خاصّ امام زمان عليه السلام است ـ بحث قبر فرزند دايه امام حسين عليه السلام بودن را مطرح كرده اند ، در حالى كه زمان طولانى اى هم از درگذشت عثمان ، نگذشته بوده است .
[۸]المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۶۰ .
[۹]ر .ك : ص ۲۲۵ (نكته) .
[۱۰]شرح الأخبار: ج ۳ ص ۱۵۹ .
[۱۱]المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۸۲ . در باره «رأس الحسين»هاى موجود در مناطق مورد اشاره و حتّى خارج از اين مناطق و ارزيابى تاريخى آنها ، ر .ك : نگاهى نو به جريان عاشورا : ص۳۵۵ (مقاله «رأس الحسين و مقام هاى آن» ، به قلم مصطفى صادقى) .
[۱۲]ر . ك : ص ۹۱ ح ۲۲۵۴ .
[۱۳]ر . ك : ص ۹۷ ح ۲۲۵۸ .
[۱۴]مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف: ص ۱۸۰ .
[۱۵]بويژه آن كه اين مقتل ، ماجراهاى مفصّل و زمانبَرى را در ضمن حركت كاروان اسيران ، آورده است .
[۱۶]كامل بهايى : ج ۲ ص ۲۹۱ .
[۱۷]ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان همين مجلّد .
منبع:پایگاه اطلاع رسانی حدیث شیعه
زندگی نامه حضرت عباس (علیه السلام)
ولادت و رشــد
پـيـش از پـرداخـتـن بـه ولادت و رشـد ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) به اختصار از دودمـان تـابـنـاك ايـشان كه در ساخت شخصيت و سلوك درخشان و زندگى سراسر حماسه ايشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوييم .
دودمان درخشان
حـَسـَب و نـَسـَبـى والاتـر و درخـشانتر از نسب حضرت ، در دنياى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، يكى از والاترين و شريفترين خاندانهايى كه بـشـريـت در طـول تـاريـخ خـود شـناخته است ، خاندانى تناور و ريشه دار در بزرگى و شرافت كه با قربانى دادن در راه نيكى و سودرسانى به مردم ، دنياى عربى و اسلامى را يـارى كـرد و الگوهايى از فضيلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را بـا روح تقوا و ايمان منوّر ساخت . در اين جا اشاره اى كوتاه به ريشه هاى گرانقدرى كه ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى كنيم .
پـدر
پـدر بـزرگـوار حـضـرت عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، وصـىّ رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) در مـديـنـه عـلم نـبـوت ، اوليـن ايـمـان آورنـده بـه پـروردگـار و مـصدق رسولش ، همسر دخت پيامبرش ، همپايه ((هارون )) براى ((موسى )) نـزد حـضـرت خـتـمـى مـرتـبـت ، قـهرمان اسلام و نخستين مدافع كلمه توحيد است كه براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزديكان و بيگانگان جنگيد.
تـمـام فـضـيـلتـهـاى دنـيـا در بـرابـر عـظـمـت او نـاچـيـزنـد و در فـضـيـلت و عمل ، كسى را ياراى رقابت با او نيست . مسلمانان به اجماع او را پس از پيامبراكرم ( صلّى اللّه عـليـه و آله ) داناترين ، فقيه ترين و فرزانه ترين كس مى دانند. آوازه بزرگيش در همه جهان پيچيده است و ديگر نيازى به تعريف و توصيف ندارد.
عـبـاس را هـمـيـن سرافرازى و سربلندى بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) است .
مادر
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حـزام بـن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى رفت و در بـخـشـش ، مـهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان اين بانو از خاندانهاى ريـشـه دار و جـليـل القدر بود كه به دليرى و دستگيرى معروف بودند. گروهى از اين خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 ـ عامر بن طفيل :
عـامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنين )) بود كه از معروفترين سواران عرب بـه شـمـار مـى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غير آن پيچيده بود تا آنجا كـه اگـر هـيـاءتـى از عـرب نزد ((قيصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجليل و تقدير قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 ـ عامر بن مالك :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنين )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سـبـب دليـرى بـسـيارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نيزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گويد:
((عـامـر بـا سـرنـيـزه هـا بازى مى كند و بهره گردانها را يكجا از آن خود ساخته است )). (1)
عـلاوه بـر دلاورى ، از پـايبندان به پيمان و ياور محرومان بود و مردانگى او ضعيفان را دسـتـگـيـر بـود كـه مـورخـان در ايـن بـاب نـمـونـه هـاى مـتـعـددى از او نقل كرده اند.
3 ـ طفيل :
طـفيل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنين ) از نامدارترين دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترين سواران عرب داشت از جمله : ربيع ، عبيده و معاويه . به مادر آنان ((ام البنين )) گفته مى شد. اين چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنـجـا ((ربـيـع بـن زيـاد عبسى )) را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند. ((لبيد)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنين سرود:
((اى بخشنده خير بزرگ از دارايى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنين )) هستيم )).
((ماييم بهترين فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاى بزرگ به ديگران اطعام مى كنيم )).
((در ميدان كارزار، ميان جمجمه ها مى كوبيم و از كنام شيران به سويت آمده ايم )).
((درباره او (ربيع ) از دانايى بپرس و پندش را به كار بند)).
((هـشـيـار باش ! اگر از بدگويى و لعن بيزارى ، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو)). (2)
نعمان از ربيع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت :
((از مـن دور شـو و بـه هـر سـو كـه مـى خـواهـى روانـه شـو و بيش از اين با اباطيلت مرا ميازار)).
((چـه راسـت و چـه دروغ ، دربـاره ات چـيزهايى گفته شد، پس عذرت در اين ميان چيست ؟)). (3)
اين كه نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربيع را از خود راند، بيانگر موقعيت والاى آنان نزد اوست .
4 ـ عروة بن عتبه :
عـروه پـدر ((كبشه )) نياى مادرى ام البنين و از شخصيتهاى برجسته در عالم عربى بود. بـه ديـدار پـادشـاهـان مـعـاصـر خـود مـى رفـت و از طـرف آنـان مـورد تـجـليـل و قـدردانـى قـرار مـى گـرفـت و پـذيـرايـى شـايـانـى از او بـه عمل مى آمد. (4)
اينان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) هستند كه متصف به صفات والا و گرايشهاى عميق انسانى بوده اند و به حكم قانون وراثت ، ويژگيهاى والاى خود را از طـريـق ام البـنـيـن بـه فـرزنـدان بـزرگـوارش منتقل كرده اند.
پيوند امام با ام البنين
هـنـگـامى كه امام اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به سوگ پاره تن و ريحانه پيامبر اكرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و بـانـوى زنـان عـالميان ، فاطمه زهرا( عليها السّلام ) نشست ، بـرادرش ((عـقيل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برايش هـمـسـرى بـرگزيند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دليرى به عرصه وجود برساند و سالار شهيدان را در كربلا يارى كند. (5)
عـقـيـل ، بـانـو ام البـنين از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حـضـرت انـتخاب كرد. بنى كلاب در شجاعت و دلاورى در ميان عرب زبانزد بودند ولبيد درباره آنان چنين مى سرود:
((ما بهترين زادگان عامر بن صعصعه هستيم )).
و كـسـى بـر ايـن ادعـا خـرده نـمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نيزه ها (ملاعب الاسنّه ) كه عرب در شجاعت ، چون او را نديده بود، از همين خاندان است . (6)
امـام ايـن انـتـخـاب را پـسـنـديد و عقيل را به خواستگارى نزد پدر ام البنين فرستاد. پدر خشنود از اين وصلت مبارك ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پيوندى هميشگى با مولاى متقيان ، اميرمؤ منان ( عليه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خـِرَدى نـيـرومـنـد، ايـمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نيكو مشاهده كرد و او را گرامى داشت و از صميم قلب در حفظ او كوشيد.
ام البنين و دو سبط پيامبر (صلی الله علیه واله )
ام البـنـيـن بـر آن بـود تـا جـاى مـادر را در دل نـوادگـان پـيـامـبـر اكـرم و ريـحـانـه رسـول خـدا و آقـايان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسين ( عليهما السّلام ) پر كند؛ مادرى كـه در اوج شـكـوفـايـى پـژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسـول خـدا در وجـود اين بانوى پارسا، مادر خود را مى ديدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مـى بـردنـد. ام البنين فرزندان دخت گرامى پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را بر فـرزنـدان خـود ـ كه نمونه هاى والاى كمال بودند ـ مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى كرد.
تـاريـخ ، جـز ايـن بـانـوى پـاك ، كـسى را به ياد ندارد كه فرزندان هووى (7) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. ليكن ، ام البنين توجّه به فرزندان پيامبر را فريضه اى دينى مى شمرد؛ زيرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنـان امانت و ريحانه پيامبر بودند؛ ام البنين با درك عظمت آنان به خدمتشان قيام كرد و حقّ آنان را ادا نمود.
اهل بيت و ام البنين
مـحـبـت بـى شـائبـه ام البـنـيـن در حـق فـرزندان پيامبر و فداكاريهاى فرزندان او در راه سيدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كـوشـيـدنـد و از قـدردانـى نـسـبـت بـه آنـان چـيـزى فـروگـذار نكردند. ((شهيد)) ـ كه از بزرگان فقه اماميه است ـ مى گويد:
((ام البـنـيـن از زنـان بـافـضـيـلت و عـارف بـه حـق اهـل بـيـت ( عليهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كـرده بـود. آنـان نـيـز بـراى او جـايـگـاهـى والا و مـوقـعـيـتـى ارزنـده قايل بودند. زينب كبرى پس از رسيدن به مدينه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسليت گفت و همچنين در اعياد براى تسليت نزد او مى رفت …)).
رفتن نواده پيامبر اكرم ، شريك نهضت حسينى و قلب تپنده قيام حسين ، زينب كبرى ، نزد ام البنين و تسليت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنين نزد اهل بيت ( عليهم السّلام ) است .
ام البنين نزد مسلمانان
ايـن بـانـوى بـزرگـوار، جـايـگـاهـى ويژه نزد مسلمانان دارد و بسيارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهـد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختيها و درماندگى ، اين مادر فداكار را شفيع خود قرار مى دهند.
البـتـه بـسـيـار طـبيعى است كه ام البنين نزد پروردگار مقرب باشد؛ زيرا در راه خدا و استوارى دين حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقديم داشت .
مولود بزرگ
نـخـسـتـيـن فـرزنـد پـاك بـانـو ام البـنـيـن ، سـالار بـزرگـوارمـان ابـوالفـضـل العـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـود كـه بـا تـولدش ، مـديـنـه بـه گـُل نـشـسـت ، دنيا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تـابـنـاك بـه ايـن خـانـدان افـزوده شـده بـود و مـى رفـت كـه بـا فضايل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گيتى بنگارد.
هـنـگامى كه مژده ولادت عباس به اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ريخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجـرا كـرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستين كلمات ، بانگ روحبخش تـوحـيـد بـود كـه بـه وسـيـله پدرش پيشاهنگ ايمان و تقوا در زمين ، بر گوشش نشست و سرود جاويدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اكبر… لا اله الاّ اللّه )). اين كلمات كه عصاره پـيـام پـيـامبران و سرود پرهيزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجين شـد و بـه درخـتـى بـارور از ايمان بدل شد تا آنجا كه در راه بارورى هميشگى آن ، جان بـاخـت و خـونـش را بـه پـاى آن ريـخـت . در هـفتمين روز تولد نيز بنا به سنّت اسلامى ، حـضرت ، سر فرزند را تراشيد، همسنگ موهايش ، طلا (يا نقره ) به فقيران صدقه داد و هـمـان گـونـه كـه نـسـبـت بـه حـسـنـيـن ( عـليـهـمـا السـّلام ) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقيقه ذبح كرد.
سال تولد
برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى ديده به جهان گشود. (8)
نامگذارى
امـيـرالمـؤ مـنـيـن ( عـليـه السـّلام ) از پـس پرده هاى غيب ، جنگاورى و دليرى فرزند را در عرصه هاى پيكار دريافته بود و مى دانست كه او يكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس (دُژم : شـيـر بـيـشـه ) (9) نـامـيـد؛ زيـرا در بـرابـر كـژيـهـا و بـاطـل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نيكى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه كه پـدر دريـافـتـه بـود، فـرزنـدش در مـيـاديـن رزم و جـنـگـهـايـى كـه بـه وسـيـله دشـمنان اهـل بيت ( عليهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شيرى خشمگين مى غرّيد، گردان و دليران سـپـاه كـفر را درهم مى كوفت و در ميدان كربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى كرد. شاعر درباره حضرتش مى گويد:
((هـراس از مـرگ ، چـهـره دشـمـن را درهـم كـشـيده بود، ليكن عباس در اين ميان خندان و متبسم بود)). (10)
كنيه ها
به حضرت عباس ، اين كنيه ها را داده بودند:
1 ـ ابوالفضل :
از آنـجـا كـه حـضـرت را فـرزنـدى بـه نـام ((فـضـل )) بـود، او را بـه ((ابـوالفـضـل )) كـنـيـه داده بـودنـد. شـاعـرى در سـوگ ايـشـان مـى گـويـد: ((اى ابـوالفـضـل ! اى بـنـيانگذار فضيلت و خويشتندارى ! ((فضيلت )) جز تو را به پدرى نپذيرفت )). (11)
ايـن كـنـيـه بـا حـقـيـقـت وجـودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض فرزندى به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستى ابوالفضل (منبع فضيلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـيـلتـى بـه شـمـار مـى رفـت ؛ زيـرا در زنـدگـى خـود بـا تـمـام هستى به دفاع از فضايل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشيد.
حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هركس با ضميرى صاف او را نزد خداوند شفيع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ـ ابوالقاسم :
حضرت را فرزند ديگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ايشان را ((ابوالقاسم )) كنيه داده بـودنـد. بـرخـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ريـحـانـه رسول اكرم در سرزمين كربلا به شهادت رسيد و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.
القاب
مـعـمـولاً القـاب ، ويـژگـيـهـاى نـيـك و بـد آدمى را مشخص مى سازد و هر كس را بر اساس خـصـوصـيـتـى كـه دارد لقـبـى مـى دهـنـد. ابـوالفـضل را نيز به سبب داشتن صفات والا و گرايشهاى عميق اسلامى ، لقبهايى داده اند، از آن جمله :
1 ـ قمر بنى هاشم :
حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـيـكـو و تـلا لؤ چـهـره ، يـكـى از آيـات كـمـال و جـمـال بـه شـمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقيقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامى علوى بود، بلكه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفـت كه بر راه شهادت پرتو افشانى مى كرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشكار مى نمود.
2 ـ سقّا:
از بـزرگـتـرين و بهترين القاب حضرت كه بيش از ديگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سـقـّا)) مـى بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـى بـه تـشـنـگـان اهـل بـيت ( عليهم السّلام ) به وسيله نيروهاى فرزند مرجانه ، جنايتكار و تروريست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـكـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بيت و اصحاب امام را سيراب ساخت كه تفصيل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بيان خواهيم كرد.
3 ـ قهرمان علقمى :
((عـلقـمـى )) نام رودى بود كه حضرت بر كناره آن به شهات رسيد و به وسيله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا كسى از ياران حضرت اباعبداللّه را يـاراى دسـتـيـابـى بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـيـت ايـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نيرومند و قهرمانى بى نظير خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پليد علقمى حمله كند، آنان را درهم شكند و متوارى سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرين بار، حضرت در كنار همين رود، به شهادت رسيد، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 ـ پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زيرا ايشان ارزنده ترين پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسين ( عليه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دليل مشاهده تواناييهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ايـشـان سـپـردنـد و از ميان اهل بيت و اصحاب ، او را نامزد اين مقام كردند؛ زيرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترين مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدين امتياز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نيز پرچم را با دستانى پولادين برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدينه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمين نيفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.
5 ـ كبش الكتيبه :
لقبى است كه به بالاترين رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبير و دلاورى كه از خود نـشـان مى دهد و نيروهاى تحت امر خود را حفظ مى كند، داده مى شود. اين نشان دليرى ، به دليل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمايت بى دريغ از لشكر امام حسين ( عـليـه السـّلام ) بـدو داده شـده اسـت . ابـوالفـضل در اين روز، نيرويى كوبنده در سپاه بـرادر و صـاعـقـه اى هـولنـاك بـر دشـمـنـان اسـلام و پـيـروان باطل بود.
6 ـ سپهسالار: (12)
لقـبـى است كه به بزرگترين شخصيت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنكه فرمانده نيروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشكر امام را بر عهده داشت ، اين گونه لقب داده اند.
7 ـ حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعينه ))) است . ((سيد جعفر حلى )) در قصيده استوار و زيباى خود در سوگ حضرت به اين نكته چنين اشاره مى كند:
((حـامـى الظـعينه كجا، ربيعه كجا، پدر حامى الظعينه ، امام متقيان كجا و مُكَدَّم كجا)). (13)
بـه دليـل نـقـش حـسـاس حـضـرت در حـمـايـت از بـانـوان حـرم و اهـل بـيـت نـبوت ، چنين لقبى به حضرت داده شده است . ايشان تمام تلاش خود را مصروف بـانوان رسالت و مخدرات اهل بيت نمود و فرود آوردن از هودجها يا سوار كردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه كربلا اين وظيفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذكر است كه اين لقب را به يكى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربيعة بن مـُكـَدَّم .)) كـه در راه دفـاع از هـمـسـرش ، شـجاعت بى نظيرى از خود نشان داد، داده بودند. (14)
8 ـ باب الحوائج :
يـكـى از مشهورترين و آشناترين لقبهاى ابوالفضل (عليه السلام ) در ميان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنـان بـه ايـن مـطـلب يقين دارند كه دردمند و نيازمندى قصد حضرت را نمى كند، مگر آنكه خـداونـد حـاجـت او را بـرآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشكلات او را مى گـشـايـد. پـسـرم ((مـحمد حسين )) نيز قصد درِ خانه حضرت كرد و رفع مشكلاتش را از او خواستار شد كه دعايش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابـوالفـضـل نـسـيـمـى از رحـمـتـهـاى الهـى ، درِ رحـمـتـى از درهـايـش و وسـيـله اى از وسايل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . اين موقعيت ، نتيجه جهاد خالصانه در راه خـدا و دفـاع از آرمـانـهـا و اعـتـقـادات اسـلامى و پشتيبانى از سالار شهيدان در سخت ترين شرايط است ؛ دفاع از ريحانه رسول خدا تا آخرين مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . ايـنـها برخى از لقبهاى حضرت است كه ويژگيهاى شخصيت بزرگ و صفات نيك و مكارم اخلاق او را بازگو مى كند. (15)
شمايل
حضرت آيتى از جمال و زيبايى بود. رخساره اش زيبا، چهره اش پرشكوه ، اندامش متناسب و نـيـرومـنـد بـود كـه آثـار دليـرى و شـجاعت را به خوبى نمايان مى ساخت . راويان او را خـوبـرو و زيبا وصف كرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ايشان به حدى بود كه بـر اسـب نـيـرومـنـد و بـزرگـى مـى نـشـسـت ، ليـكـن در هـمـان حال پاهايش بر زمين خط مى انداخت )). (16)
به خدا مى سپارمت :
قـلب مـادر آكـنـده از مـحـبت به عباس و از زندگى نزد او عزيزتر و گراميتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسيد كه مبادا به او آسيبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابيات زير را درباره اش مى سرود:
((فـرزنـدم را از چـشـم حـسـودان نشسته و ايستاده ، آينده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك و زاده و پدر در پناه خداوند يكتا قرار مى دهم )). (17)
با پدر
امام اميرالمؤ منين حال فرزند خود را در كودكى بشدت رعايت مى كرد و عنايتى خاص به او داشـت ، خـصـوصـيـات ذاتـى مـبـتنى بر ايمان و ارزشهاى عميق انسانى خود را به فرزند مـنـتقل مى كرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى كرد كه براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و كرامت به يادگار خواهد گذاشت . اميرالمؤ منين پسر را غرق بوسه مى كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر كرده بود.
مـورخـان نـقـل مـى كـنـند كه : ((روزى اميرالمؤ منين ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آسـتـيـنهايش را بالا زد و امام در حالى كه بشدت مى گريست به بوسيدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنين حيرت زده از اين صحنه ، از امام پرسيد:
ـ چرا گريه مى كنى ؟
حـضـرت بـا صـدايـى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين شتابان و هراسان پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوايى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
ايـن كـلمـات چـون صـاعـقه اى بر ام البنين فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسيد:
ـ ((چرا قطع مى شوند؟))
امـام بـه او خـبـر داد كـه فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهـى و ريحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنين بـه شـدت گـريـست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند. (18)
سـپـس ام البـنـيـن بـه دامـن صـبـر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فدايى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و ريحانه او خواهد بود.
رشد
ابـوالفـضـل العـبـاس ، از بالندگى شايسته اى برخوردار بود و كمتر انسانى از چنين امـكـان رشـدى بـرخـوردار مى گردد. حضرت در سايه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بـر روى زمـيـن ) رشـد كـرد و از عـلوم ، تقوا، گرايشهاى والا و عادات پاكيزه او بهره مند گـشـت ، تا آنكه در آينده نمونه كامل و تصويرى گويا از امام متقيان باشد. مادرش بانو فـاطـمـه نـيـز در تـربـيـت فـرزنـد اهـتـمـامـى شـايـسـتـه داشـت و بـذر هـمـه صـفـات كمال و فضايل و خدادوستى را در زمين بكر وجود فرزند كاشت ، كه بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه كار خود قرار داد.
ابـوالفـضـل ، مـلازم بـرادرانـش ريـحـانـه و دو سـبـط گـرامـى رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) حسن و حسين ( عليهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بـود و از آنـان اصـول فـضـيـلت و بـنيادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با بـرادرش سـيـدالشـهـداء بـود و در سـفـر و حـضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نيك او را در خود متمثل كرد تا آنجا كه جلوه اى كامل از برادر در خصوصيات و ديدگاههايش شد. امام نـيـز كـه مـحـبـت بـى شـائبـه و جـانـبـازى او را نـيـك دريـافـتـه بـود او را بـر هـمـه اهل بيت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزيد.
الگـوهـاى تـربـيـتـى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشريت رساند، مصلحانى كه با جانبازيهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشريت از ذلّت و بندگى و احياى آرمانهاى بلند انسانى ، مسير تاريخ را عوض كردند.
ابـوالفـضـل از همان آغاز، آموخت كه در راه اعلاى كلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام ـ كه خـواهـان آزاد كـردن اراده انسانى و ايجاد جامعه برينى است كه عدالت ، محبت و فداكارى و ازخودگذشتگى بر آن حاكم باشد جان بازى كند. اين اعتقادات بزرگ در جان عباس ريشه داشت و با هستى اش عجين شده بود تا آنجا كه با تمام قوا در راه آنها پيكار كرد. طبيعى بود كه چنين باشد؛ زيرا پدرش اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسين ( عـليـهـمـا السـّلام ) نـهـال ارزشـهـا را در جـانـش غـرس كـرده بودند؛ بزرگوارانى كه مشعل حرّيت و كرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمين گشودند، تـا آزادى و كرامت خود را باور كنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بر آنان حاكم باشد.
پي نوشت :
1- يـلاعـب اطـراف الا سـنـة عامر فراح له حظ الكتائب اجمع
2- يـا واهـب الخـيـر الجزيل من سعة نحن بنو ام البنين الاربعة
ونحن خير عامر بن صعصعة المطعمون الجفنة المدعدعة
الضـاربـون الهـام وسـط الحـيـصـعة اليك جاوزنا بلاداً مسبعة
تـخـبـر عـن هـذا خـبـيـراً فـاسـمـعـه مـهـلاً ابـيـت اللعـن لاتاءكل معه
3- شـرّد بـرحـلك عـنـي حيث شئت ولا تكثر علىَّ ودع عنك الاباطيلاً
قـد قـيـل ذلك ان حـقـاً و ان كـذبـاً فـما اعتذارك في شي ء اذا قيلاً
4- قـمـر بنى هاشم ، ص 11ـ13. محقق بزرگ شيخ عبدالواحد مظفر در كتاب خود ((بـطـل العـلقـمـي )) به تفصيل درباره اين خاندان گرامى و باقيات صالحات آنان سخن رانده است .
5- تنقيح المقال ، ج 2، ص 128.
6- تنقيح المقال ، ج 2، ص 128.
7- دو زن كـه يـك شـوهـر داشـتـه بـاشـند هركدام هووى ديگرى ناميده مى شود؛ فرهنگ عميد، ج 2 .
8- قمر بنى هاشم .
9- منتهى الارب .
10- عـبـسـت وجـوه القـوم خـوف المـوت والعباس فيهم ضاحك متبسّم
11- ابـا الفـضـل يـا مـن اسـّس الفضل والابا ابى الفضل الاّ ان تكون له ابا
12- در مـتـن ((فـرهـنـگ عـمـيـد)) آمـده اسـت كـه امـروزه مـعـادل ((سـرتـيـپ )) در فـارسـى اسـت ، لذا ((سـپـهـسـالار)) كـه در عـربـى معادل تقريبى ((لواء)) است ارجح به نظر رسيد ـ م .
13- حـامـى الظـعينة اين منه ربيعة ام اين من علّيا ابيه مُكرم
14- در عـقـد الفـريـد، ج 3، ص 331 چنين آمده است : ((دُرَيد بن الصمه )) همراه گروهى از دلاوران بنى جشم به قصد يورش به بنى كنانه وارد وادى اخرم كه به آنان تـعـلّق داشـت ، شـدنـد. در كناره وادى مردى را با همسرش ديدند، پس ((دريد)) به يكى از يـارانـش دستور داد كه برود و آن زن را بياورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت : ((زن را واگذار و جانت را نجات ده )). آن مرد افسار شتر را رها كرد و به زن گفت :
سيرى على رسلك سير الا من
سير دراج ذات جاش طامن
ان التاءنى دون قرنى شائنى
ابلى بلائى فاخبرى وعاينى
((بـا ايـمـنـى و اطـمـيـنـان خـاطـر و دلى اسـتـوار راه خـودت را ادامـه بـده و دل مـشـغـول مـبـاش . كـوتـاه آمـدن در بـرابـر حريفم ننگ آور است ، از اين آزمون سرافراز بيرون خواهم آمد، پس خبر بگير و بنگر)). سپس به سوار حمله كرد و او را از پا درآورد و اسـبـش را بـه زن داد. ((دريد)) ديگرى را فرستاد تا ببيند چرا سوار اوّلى نيامد و همين كـه بـدانـجـا رسـيـد و صـحنه را مشاهده كرد، آن مرد را صدا زد، او نيز افسار مركب زن را واگذاشت و به سويش بازگشت در حالى كه ابيات زير را مى خواند:
خل سبيل الحرة المنيعة
انك لاق دونها ربيعة
في كفه خطية منيعة
اولا فخذها طعنة سريعة
والطعن منى فى الورى شريعة
ماذا ترى من شيئم عابس
اءما ترى الفارس بعد الفارس
ارداهما عامل رمح يابس
((راه زن آزاد و پاكدامن را بازبگذار كه قبل از دستيابى بر او، با ربيعه طرف هستى كه در دسـتـش نـيـزه اى بـازدارنـده اسـت . نـخـست ضربتى سريع بگير كه ضربتهاى من در پيكرها فرورونده است ))، بر او حمله كرد و او را نيز از پادرآورد.
چندى كه گذشت ، دريد سومين شخص را براى خبرگيرى از سرنوشت آن دو تن فرستاد. سـوار هـمـيـن كـه به صحنه نبرد رسيد، دو يار از پا افتاده خود را ديد و آن مرد را مشاهده كـرد كـه نـيـزه خـود را بـه دنبال مى كشد. شوهر زن كه سوار را ديده بود، به همسرش گفت : ((راه خانه ها را پيش بگير))، سپس متوجه سوار شد و گفت :
((از شـيـرى خـشـمـگـين چه انتظارى دارى ؟! آيا سوار را پس از سوار ديگر نمى بينى كه نـيـزه اى خـشـك آنـان را از پا انداخت ؟)) و بر او حمله برد و او را از پا درآورد و نيزه اش شـكست . دريد در انديشه يارانش فرو رفت و پنداشت آن سه تن ، مرد را كشته و همسرش را بـا خـود بـرده انـد. پـس به دنبال آنان راه افتاد و به جايى رسيد كه آنان كشته شده بودند. خود را به ربيعه كه در حال نزديك شدن به قبيله اش بود رساند و به او گفت : ((شـخـصى مانند تو نبايد كشته شود و با تو نيزه اى نمى بينم . سواران خشمگين هستند پس نيزه ام را بگير تا من برگردم و ياران را از حمله به تو بازدارم )).
((دريـد)) خـود را بـه يـارانـش رسـانـد و گـفـت : ((صـاحـب زن بـه حمايت از او برخاست ، يارانتان را كشت و نيزه ام را گرفت . ديگر شما را بر او دسترسى نيست ))، آنان نيز راه خود پيش گرفتند. دريد، در اين باره ابيات زير را سرود:
مـا ان رايـت ولاسـمـعـت بـمـثـله
حـامـى الظـعـيـنـة فـارسـا لم يقتل
اردى فـوارس لم يـكـونـوا تـهـزة
ثـم اسـتـمـر كـانـه لم يـفعل
فـتـهـلك تـبـدو اسـرة وجـهـه
مثل الحسام جلته كف الصيقل
يـزجـى طـعـيـنـة ويـسـحـب رمـحـه
مثل البغات خشين وقع الجندل
((چـون او، حـمـايـتـگرى نديده و نشنيده ام اسوارى كه چنين به حمايت همسر بپردازد و زنده بـمـانـد، دلاورانـى نـيـرومـنـد را مـى كـُشـد سـپـس راه خـود را دنـبـال مـى كـنـد گـويـى اتـّفـاقـى نـيـفـتـاده و چـهـره اش چـون شـمـشـيـر صـيـقل داده مى درخشد، رقبايش را چون پرندگانى خرد و بى مقدار كه از جنگ هراس دارند با قدرت به خاك مى اندازد و نيزه اش را پس خود مى كشد)).
15- بـراى حـضـرت تـا شـانـزده لقـب بـرشـمـرده انـد (ر . ك : تـنـقـيـح المقال ، ج 2، ص 128).
16- مقاتل الطالبيين .
17- المنمق في اخبار قريش ، ص 437:
اعـيـذه بـالواحـد مـن عـيـن كل حاسد
قائمهم والقاعد مسلمهم والجاحد
صادرهم والوارد مولدهم والوالد
18- قمر بنى هاشم ، ص 19.
منبع: کتاب زندگانی حضرت ابوالفضل العباس