خرمشهر آزاد شد...
و اين سان دوباره برگشتيم و تحقق يافت آنچه عهد و پيمان بستيم…
اشك از ديدگان همه جاري است، غم در چهرهها موج ميزند، ديگر مردم مجبور بودند شهر را ترك كنند، كودكان بهانه پدر را ميگيرند و مادران قرآن به دست به دنبال بدرقه فرزندان غيورشان شهر را ترك ميكنند.
ماندن جايز نيست و اين تنها باري است كه مجبور به عقبنشيني بوديم و آن هم به خاطر اين كه ناموسمان به خطر نيافتد.
40 روز مقاومت و در پی آن به شهادت رسیدن شمار زیادی از مردم بیدفاع در زیر شدیدترین حملات دشمن سرانجام در روز چهارم آبان ماه سال 59 به عقبنشینی شدیم، شهر با همهی امیدهایش به تصرف ناپاکان درآمد.
.شهر غارت شد، چاهها خشكيد، سبزهها سوزانده و نخلها سر بريده شدند
آري خونين شهر! اين را بدان، «محمدجهان آرا»، بزرگ مرد تاريخ جنگ اين فرمانده سرافراز اسلام قبل از اين كه بشنود و ببيند كه چگونه تو را به دست آورديم از دستش دادیم.
خونين شهر را همه به خاطر دارند، شهري كه گيسوان دختران و زنان به دست نامردان بريده شد و به عنوان نماد به ديوارهاي شهر نصب شد.
شهري كه رژيم بعث عراق يك مدرسه دخترانه را به اسارت برده و اعضاي خانواده را كنار ديوار حياط منازل به صف كردند و به گناه خرمشهري بودن به گلوله بستند.
اين همان شهري است كه بر گردن پدربزرگ و مادربزرگ هايش اين عزيزان دل ميهن، گردنبند نارنجك آويختند.
578 روز بعد! ساعت 22 روز اول خرداد 61 است عملیات محاصره دشمن توسط رزمندگان با رمز «یا علی ابن ابیطالب» در عملیات بیتالمقدس آغاز شده و در گام نخست بچههای «یگانهای فتح» دشمن را در پلیس راه منهدم کردند.
اين اولين خبر درگيري است خبر از چهارمين محور قرارگاه فتح به قرارگاه كربلا رسيد.
پل نو تصرف شد و پس از ۴۸ ساعت مبارزه سنگين رزمندگان در روز سوم خرداد به مسجد جامع رسيدند.
در عملیات بیتالمقدس 80 درصد نیروهای هفت لشگر عراق نابود شدند و 30 فروند هواپیماهای آنان منهدم گشت، 105 دستگاه تانک، 56 دستگاه خودرو و یک فروند بالگرد به غنیمت نیروهای اسلامی درآمد.
در این عملیات همچنین بیش از 19 هزار سرباز بعثی به اسارت رزمندگان درآمدند و تلفات سنگینی بر ماشین جنگی دشمن وارد آمد بطوری که پس از این حمله رژیم بعث بطور یک طرفه اعلام کرد، ظرف مدت 10 روز به مرزهای بینالمللی بازخواهد گشت.
لحظه شماری برای آزادی خونین شهر! قلب میلیون ها ایرانی پر غرور اما خسته از جنگ در سینه می تپد، 48 ساعت تلاش رزمندگان سرافراز کشور در حال نتیجه دادن است.
آري مقايسه فرماندهان اسلام در برابر فرماندهان بعثي چه عبث است همه ميدانيم كه چگونه آنان از وجود خود گذشته و براي شهادت آماده بودند.
صبح روز سوم خرداد سال 61 است اکنون صدای آشنایی از رادیو به گوش می رسد، «شنوندگان عزیز، توجه فرمایید»، «شنوندگان عزیز، توجه فرمایید»، «خرمشهر، شهر خون و قیام آزاد شد».
این صدا بسان انفجار بزرگ نه در جای جای ایران بلکه جهان شنیده شد، آری خرمشهر پس از 578 روز اسارت خود به دست مزدوران بعثی به دست فرزندان امام آزاد شد.
و مردم به ياد آوردند ايثار پير و جوان اين مرز بوم را و زمزمه كردند كه «ممد نبودي ببيني، شهر آزاد گشته، خون يارانت پر ثمر گشته، آه و واويلا …».
400 نهال نو رسته را از دست دادیم و اسطورههای میادین 45 روز بیخواب مقاومت کردند اما با این صدای معجزهآسا رزمندگان سلحشور بر تربت پاک خرمشهر بوسه زدند و وفای به عهد کردند.
آري آنان اعلام كرده بودند كه اي خرمشهر! «دوباره برمي گرديم.» نفسها خسته، صداها خسته، پوتينهاي آغشته به خون از برادران رزمنده ولي هنوز نور خدايي در دلها روشن است طنين فرياد «الله اكبر» طنين انداز است.
ميليونها انسان در جاي جاي ميهن عزيز سجده شكر بهجاي آوردند و «خرمشهر آزاد شد» و اين نويد آزادي كساني است كه دلاورانه جنگيدند و شهادت را عاشقانه پذيرا شدند.
امام شهيدان اعلام كرد، كه دست بسيجيان و رزمندگان را ميبوسم و بر اين بوسه افتخار ميكنم؟
در آن روز خرمشهر تنها به ساكنان آن تعلق نداشت بلكه متعلق به تمامي مردم ايران بود، زيرا خرمشهر مانند كودك گم شدهاي بود كه به دامن مادرش بازگشته بود.
اي خونين شهر! چه جوانان، نوجوانان، سالمندان و كودكاني را در آغوش گرمت با خون دل نگاه داشتي و اسيران خاك را چه خوب بزرگ كردي و سر زنده، نگذاشتي به دست نامردان عراقي بيافتند.
آري صدام و صداميان تقاص تمامي خونهاي به ناحق ريخته شده را از شيره هاي جانشان پس دادند.
خونين شهر همه ميدانيم كه هدف بيگانگان از تهاجم به مردم اين كشور نه تنها سرقت اقتصاد و منابع مالي، بلكه تسلط فرهنگي و اشاعه اسارت و پوچي در بين ملت بوده است.
حماسه سوم خرداد تجلي رباني رهروان نور است اين روز، روز فتح ارزشها است ارزشهايي كه براي تثبيت آن جانهاي معزز و معظمي نثار شد.
در اين ايام پرفتنه كه دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمين از هر سو آماده هجمه بودند و بيشرمي را به حدي رساندند كه به شريفترين و مقدسترين مكانهاي مورد احترام همه مسلمانان تعدي و بيحرمتي ميكنند، رزمندگان سوگند ياد كردند كه هرگز از خط عشق به انقلاب اسلامي و صيانت از مرزهاي جغرافيايي و معنوي كشور اسلامي قدمي به عقب بر نداريم.
فتح خرمشهر با وجود استحكامات، تجهيزات، كمكهاي نظامي و اطلاعاتي جهانيان فقط با كمك و ياري «يد الهي» آزاد شد.
مسابقه سراسری وبلاگ نویسی «طوفان جاهلیت»
مقام معظم رهبری «مد ظله العالی»
کاری که امروز دولت سعودی در یمن دارد انجام می دهد،عینا همان کاری است که صهیونیست ها در غزه انجام دادند.
موضوعات مسابقه
*-برندگان و بازندگان واقعی هجوم به یمن
*-دستان پیدا و پنهان تجاوز به یمن
*-راهبردهای مقاومت مردم یمن در قبال تجاوز
————————————–
پایان مهلت شرکت در مسابقه
1394/3/10
————————————
افراد مجاز به شرکت در مسابقه
عموم خواهران حوزوی و غیر حوزوی دارای وبلاگ
————————————–
شرط اصلی شرکت در ارزیابی مسابقه
ایجاد حداقل پنج پست تا پایان مهلت مسابقه
————————————–
جوائز
به افراد برگزیده جوائز ارزنده ای اهدا خواهد شد
————————————–
نحوه شرکت در مسابقه
* سایت معاونت فرهنگی تبلیغی www.farhangi.whc.ir
* سامانه کوثر بلاگ www.kowsarblog.ir
——————————————————————-
تذکرات مهم:
* ضرورت ایجاد پنج پست
همانطور که در توضیحات مربوط به فرایند اجرائی مسابقه نیز مورد تاکید قرار گرفته است ایجاد حد اقل پنج پست جزو شرائط اصلی ارزیابی می باشد و وبلاگهایی که کمتر از این تعداد پست ایجاد نمایند وارد مرحله ارزیابی و داوری نخواهند شد.
*موضوع بندی پستهای مورد مسابقه
جهت تسریع در امر ارزیابی و داوری لازم است وبلاگ نویسان گرامی در قسمت موضوع بندی وبلاگ،موضوعی را به نام عنوان مسابقه « طوفان جاهلیت » در وبلاگ خود ایجاد نموده وپستهای مربوطه را در ذیل همین موضوع درج نمایند.
28 اردیبهشت روز بزرگداشت خیام نیشابوری
از منزل کفر تا به دين
شايد بتوان گفت؛ کمتر شخصيت شاعري را مي توان يافت که چون خيام نيشابوري در ميان دو بي نهايت اظهار نظرهاي متناقض گرفتار آمده باشد، گروهي خيام را کافر و ملحد و گروهي صوفي و زاهد گفته اند، دسته اي به شعر خيام در کنار شاهد و شراب و لب جوي و بدو تأسي جسته اند و جماعتي از او فيلسوفي شکاک و متحيّر که با ديده ي شک و ترديد به همه هستي مي نگرد ساخته اند و تلاش او را براي شناخت جهان جز به پوچي و بيراهه منتهي ندانسته اند. در بين شخصيت هاي قبل و بعد از خيام هيچ کس به اندازه او اين چنين در معرض دو بي نهايت قضاوت قرار نگرفته است. در ميان شعراي بزرگ پارسي گو فقط حافظ است که کلمات و ترکيبات خيام را تکرار کرده و بسط و گسترش داده است، امّا رندي حافظ در سخن، به ويژه در غزل و چيره دستي وي در رهايي از دام اظهار و نظر هاي صريح او را چنان جايگاهي بخشيده که کسي را ياراي تهمت کفر و الحاد به او نيست.
استفاده از واژه هاي قرآن و حديث
بيان اين مطلب نه به جهت اثبات اعتقاد خيام به قرآن و حديث و يا به خاطر تصديق بي اعتقادي وي است، بلکه منظور آن است که: خيام شاعري بوده که اشراف کامل بر رموز و دقايق قرآني و آموزه هاي ديني داشته و دقت خيام در بکار گيري عبارات و واژه ها به حد شناخت عميق ودقيق يک مسلمان مشرف به آموزه هاي ديني به ويژه قرآن و حديث است.
بهره هاي خيام از قرآن و حديث عبارت است از مضامين، استفاده از عبارات و بکارگيري واژگان که در مثالهاي ذيل نمونه هاي هر کدام نشان داده مي شود:
مثال 1
از دي گذشت هيچ از او ياد مکن
فــردا که نيامدست فــرياد مکــن
بـــرنامده و گذشتــه بنياد مکن
حالي خوش باش و عمر بر باد مکن
قرآن کريم مي فرمايد:
لِکَيلا تأسَوا عَلي مافاتکم. «حدید، آیه 23»
مثال 2
از جمله ديگر رباعياتي که از مضامين قرآني بهره برده است اين رباعي است که:
گويند بهشت و حـور عين خواهد بود
و آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوقه گزيديم چه باک
آخر نه به عاقبت همين خواهد بود
آيه قرآن است که:
و کواعب اتراباً و کأساً دهاقاً. «نبأ، 33و34»
و نيز آيات ديگر قرآن:
و حورٌ عين. کَاَمثالِ اللؤلوءِ المَکنوُنِ. «واقعه، آيات 23-22»
بر اين اساس است که خيام براي توصيف بهترين حالات، زيباتر از بهشت نيافته و براي توصيف بهشت کلماتي بهتر و برتر از توصيف هاي قرآن نجسته است.
مثال 3
اسـرار ازل را نه تو داني و نه مـــن
وين حرف معّما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من و تو
چون پرده برافتد نه تـو ماني و نه من
قرآن مي فرمايد:
قل انزلَهُ الَّذي يَعلَمُ السِّرَّ في السمواتِ و الارضَ. «فرقان، آيه 6»
خيام در اين رباعي راه يابي فکر بشر به اسرار ازلي و علم لا يتناهي خداوند را منتفي مي داند و در مصراع آخر نيز از بــرافتادن پرده و کنار رفتن پرده اي که مانع از ديدن حقيقت اشياء است نام مي برد که اشاره ديگري است به آيه قرآن که مي فرمايد:
اِنَّهُ عَلَي رَجعِهِ لَقادِر يَومَ تُبِلَي السّرائِر. «طارق، آيات 8و9»
مثال 4
گــر من ز مي مغانه مستم هستم
گر کافـر و گبر و بت پرستم هستم
هــر طايفه اي به من گماني دارد
من زان خودم هر آنچه هستم هستم
به مصراع پاياني اين رباعي به دقت بنگريد! آيا مي توان اين جمله را غير ملهم از اين آيات دانست؟
کلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهينَه. «مدثر، آيه 38»
و آيه شريفه: کلُّ امرِيءٍ بِما کَسَبَت رَهين. « طور، آيه 21»
مثال 5
آنکس که زمين و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسيار لب چو لعل و زلفي چون مشک
در طبل زمين و حقــه خاک نهاد
مصراع اول رباعي مضمون اين آيه قرآن است که مي فرمايد:
انَّ رَبّکُمُ الّذي خَلَقَ السَموات و الاَرض.. «اعراف، آيه 54»
در بطن رباعي اقرار و اعتراف به اين که خالق آسمانها و زمين خالق و باعث مرگ نيز هست و مرگ منحصراً در يد قدرت اوست به خوبي نمايان است.
و آيه ديگر از قرآن که:
ان الله لَهُ مُلک السمواتِ و الارض يحيي و يميت. «توبه، آيه116»
گفتاري از اميرمؤمنان علي «ع» است که در همين مضمون مي فرمايد:
اِنَّ مالِکَ الموتِ هُوَ مالِک الحَياه فانَّ الخالقَ هو المميت. «نهج البلاغه، نامه 31»
ششمین سالگرد عروج ملکوتی آیت الله بهجت (ره)
إِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمَعَ عَظِيمِ الْبَلَاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إِلَّا ابْتَلَاهُمْ
حدود صد سال پیش، در دوم شهریور ۱۲۹۵، خدا پسر دیگری به کربلایی محمود عنایت کرد. کربلایی محمود از آمدن فرزند چهارم خود، بسیار خوشحال بود. پیش از این هم خدا به او یک محمدتقی داده بود، ولی زود گرفت. این بار امید داشت که فرزندش بماند و مایه افتخارش شود. هنوز شانزده ماه از آن شب شیرین تابستانی نگذشته بود که رحلت مادر محمدتقی کامش را سخت تلخ کرد؛ تلخی از دست دادن همسر و غم یتیم شدن طفل نورسیده. اینگونه بود که محمدتقی ، خیلی زود یتیم شد و چیزی از مادر در خاطرش نماند. سالها بعد تعریف کرد که خواب مادر را دیده، ولی مادر چهره از او پوشانده است. پرسیدند: «آخر برای چه صورتش را پوشانده، مگر شما نامحرم بودید؟». جواب داد: «شاید نمیخواسته دوباره محبت مادر و فرزندی در دل من زنده شود».
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ
هنوز هفت ساله نشده بود که کربلایی محمود او را به مکتبخانه فرستاد. استاد مکتبخانه میدید که محمدتقی خیلی خوشاستعداد است و سبکسریهای بچهگانه هم ندارد. به کربلایی محمود گفت که اجازه دهد محمدتقی درس را ادامه دهد. کربلایی محمود هم که نمیخواست آنچه را خدا به او ارزانی کرده تباه کند، فرزند دوازده سالهاش را به حوزه فومن فرستاد.
استعدادش همواره توجهها را جلب میکرد. آیتالله سعیدی وقتی آن استعداد را در او دید، به پدر گفت: «او را به عراق بفرست. بگذار آنجا درس بخواند». برای کربلایی خیلی سخت بود که دردانهاش را به فرسنگها دورتر از خانه و کاشانهاش بفرستد، ولی باز هم برای اینکه آنچه خدا به او ارزانی داشته، تباه نشود، این سختی را به جان خرید.
طلبه جوان، در نزد اساتید خوش درخشید، نبوغ او در چشم اساتید نمودار بود. تلاش او هم عجیب بود. تا آنجا که حتی در سختترین مریضیها هم حاضر به ترک کلاس درس نبود. روزی از شدت مریضی توان شرکت در کلاس نداشت، ولی با خود فکر کرد که داخل کلاس مینشینم و حرفهای استاد را در ذهن ضبط میکنم، ولی درباره آن فکر نمیکنم؛ وقتی خوب شدم، آنها را مرور میکنم و روی آن فکر میکنم.حافظه قوی، فهم نیکو، همت و پشتکار والا و تقوای مثالزدنی دست به دست هم داد تا محمدتقی بهجت، پس از سالها بهرهمندی از عالمان بسیار بزرگی چون آیتالله نایینی، آیتالله غروی اصفهانی و آیتالله شیرازی، عالم دین شود و فقیه در علوم اهلبیت علیهمالسلام.
وَ كَذَلِكَ لَا تَقْدِرُ عَلَى صِفَةِ الْمُؤْمِنِ
هرچند همه آن بزرگان و اساتید اهل عمل و کرامت بودند و هر یک از استوانههای تقوا بهشمار میآمدند، ولی آقا سید محمدحسن الهی کسی را به او نشان داد که وصفشدنی نبود. شیخ محمدتقی هم که در فرصتشناسی ممتاز بود، سفت و سخت دست به دامان او شد و برای سیروسلوک و کسب معارف توحیدی، زانوی ادب و تواضع در محضر آن ولی الهی، حضرت آیتالله سید علی قاضی قدسسره زد؛ بزرگمردی که تنها اولیای الهی او را شناختند و قیمت مجالسش را امثال آیتالله بهجت دانستند. میفرمود: «یکبار درس ایشان را تقویم (قیمتگذاری) کردم که ببینم چقدر میارزد. آن موقع یک کوچه در نجف بود به نام کوچه صدتومانی. آن کوچه صد تومان پولش بود. صد تومان خیلی بود. سی کیلو برنج هشت قران بود. دیدم برای یک جلسه ایشان صد هزار تومان هم کم است»!
وَسَيَأْتِي زَمَانٌ تَكُونُ بَلْدَةُ قُمَ وَأَهْلُهَا حُجَّةًعَلَى الْخَلَائِقِ وَ ذَلِكَ فِي زَمَانِ غَيْبَةِ قَائِمِنَا إِلَى ظُهُورِه
سال ۱۳۲۴ بود. شانزده سال میشد که طلبه جوان و فاضل، از دیار خود کوچ کرده بود. شیخ محمدتقی تصمیم گرفت که سری به زادگاه خود بزند. قصد ماندن نداشت؛ چراکه دوری از آن بهشت و همنشینان بهشتیاش کار آسانی نبود. وقتی به ایران آمد، خواهرش، همان که برایش مادری کرده بود، به او گفت: «دیگر وقت ازدواج شماست». حرف حساب میزد. او هم پذیرفت.حالا وقت برگشتن شده، ولی تقدیر چیز دیگری است. در طول این مدت که در ایران بود، خبر وفات اساتید یکبهیک به او میرسید تا آنکه از رفتن دلسرد شد و در قم مقیم شد، در جوار حرم نورانی بنت موسیبنجعفر علیهاالسلام.شهر قم، برای آنان که از جوار امیرمؤمنان دور مانده بودند، ملجأ و مأوایی بود و با برپایی مجالس پررونق درسی، بهویژه درس حضرت آیتالله بروجردی قدسسره، رفتهرفته از حوزه نجف پیشی میگرفت.
مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ
از همان سال اول تا آخرین سالهای زندگی مبارکش، اگر کسی اوایل طلوع آفتاب به حرم میرفت، آقا را در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام میدید. حدود یک ساعت روی پا میایستاد و زیارت میکرد، وقتی اطرافیان حسابی خسته میشدند و این پا و آن پا میکردند، تازه میآمد و گوشهای پیدا میکرد و مینشست و باز هم مشغول بقیه اعمال و زیارات میشد. آنجا را حرم تمام اهلبیت علیهمالسلام میدانست و همه را زیارت میکرد. امینالله میخواند، جامعه کبیره میخواند… .
أَلْفَ حِجَّةٍ وَ أَلْفَ حِجَّةٍ لِمَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ
تابستانها که درسهای حوزه تعطیل میشد راهی دیار امام رئوف علیهالسلام میشد. آنجا هم زیارتش مفصلتر بود و هم نشاطش بیشتر.در حرم اهلبیت علیهمالسلام حال عجیبی داشت. خاکسار بود. اطرافیان میدیدند که حتی در اواخر عمر، وقتی جلوی در رواق میرسد، با زحمت قامت رنجورش را خم میکند و زانو میزند و عتبه را میبوسد؛ با آنکه مرجع شیعیان بود و آوازهاش در همهجا پیچیده بود. اظهار تضرع در مقابل اهلبیت را دوست داشت و اگر این صفت را در دیگران هم میدید، تعریف میکرد. میفرمود: «مرحوم دربندى به ایشان [شیخ انصاری] گفت: آقا، كار شما براى مردم حجّت است، وقتى به حرم مىروى، ضريح حرم حضرت ابوالفضل عليهالسلام را ببوس. شيخ در جواب فرمود: عَتبه درب را مىبوسم كه گرد و خاک پاى زوّار است».
… مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ
علمای قم وقتی شنیدند شاگرد آیتالله غروی اصفهانی (کمپانی) به قم آمده و محفل درسی برپا کرده، راهی آن محفل شدند. همهشان میدانستند که آیتالله غروی، در علم اصول صاحب سبک است، اما دیدند که شاگرد، خودش هم استاد است و صاحب سبک.آقا بسیار مجمل و مختصر تدریس میکرد و با رمز و اشاره سخن میگفت و مباحثش هم بسیار سنگین بود. شاگردها میگویند: «درس ایشان به درد هر کسی نمیخورد. آنهایی استفاده میکردند که کاملاً به مباحث فقهی و اصولی احاطه داشتند و حداقل یک دوره درسی نزد دیگران دیده بودند».
اما این جلسات فقط به بیان «فقه» و «اصول» نمیگذشت. توجه به نیازهای مخاطبان، بحث را به سخنان متفرقه میکشانید. مانند طبیبی حاذق، مطالبی را میگفت که علاج درد مستمعین باشد. آن جملههای کوتاه و ساده، راههای طولانی و سخت را برای خیلیها هموار کرده بود. سخنانش، وسعت علمیاش را نشان میداد. از تاریخ میگفت، از حکمت، از عبرتهایی که باید از اتفاقهای معاصر بگیرند و گاهی هم پند میداد. پندهای آقا خیلی کوتاه بود، اما عجیب انسان را تکان میداد. گاهی بعضی از غیرطلبهها هم میآمدند تا آن نکتههای نغز را از لابهلای کلمات بشنوند. هم از دیدن آقا بهره میبردند و هم از شنیدن کلماتش.
إِنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أَنْفَذَ عُمُرَهُ فِي طَاعَةِ رَبِّهِ
آقا اهل عمل بود؛ به همین دلیل هم بود که سخنان اندکش بسیار به دل مینشست. نمازهای باصفایش برای همه دلنشین بود و همه را جذب میکرد. مسجدیها میدیدند که آقا چقدر به نماز اهمیت میدهد و بعد از نماز هم مینشیند و تعقیبات مفصلی بهجا میآورد، تعقیباتی که به هیچوجه حاضر نبود از آنها بگذرد، اما شاید همه نمیدانستند که این بخش اندکی از عبادتهای اوست. عبادتهای آیتالله بهجت از حدود دو ساعت به اذان صبح آغاز میشد و تقریباً تا پنج ساعت بعد که از حرم برمیگشت، ادامه مییافت. بقیه روز هم اکثراً به عبادت میگذشت تا آن لحظه آخر که در رختخواب میرفت هم اگر نگاهش میکردی، میدیدی که لبهایش تکان میخورد. عجیب بود که با این همه وقتی که برای عبادت میگذاشت، از تدریس و رسیدگی به امور مردم و خانواده و … باز نمیماند. میگفت: «برای من به تجربه معلوم شده که اگر از عبادات کم نشود، درسی که نیاز به یک ساعت مطالعه دارد، برای من با ده دقیقه تمام میشود».نمیخواست یک ثانیه را هم هدر دهد. اینگونه بود که همه حسرتش را میخوردند.
فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لَا فِي الْجَبَل
از سال هفتادوچهار که رسماً مرجعیت آیتالله بهجت را اعلام کردند، رفتهرفته مقلدانش بیشتر میشد.پیری و بیماری بدنش را رنجور و خسته کرده بود، ولی با همه اینها روی گشاده و اخلاق نیکویش، از یادت میبرد که او مرجع تقلید جهان تشیع است و بیش از نود سال سن دارد و چند جور مریضی. آن رنجها را به جان میخرید و با صبر و حوصله با اطرافیان برخورد مینمود؛ حتی با آنهایی که خلاف ادب رفتار میکردند. اگر شخص آشنایی التماس دعا میگفت، تا مدتها بعد آقا از او سؤال میکرد که مشکلش حل شده یا نه.
آنقدر صمیمی بود که فکر میکردی، نزدیکترین شخص به آقا هستی، ولی گویا همه اطرافیان همین تصور را داشتند!
بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِه
جمعه بیستوپنجم اردیبهشت آخرین روضه آقا بود و آخرین باری بود که دیوارهای مسجد، آقا را میدیدند. گویا زمین مسجد میفهمید که قدمهای آقا سبک شده است و میل رفتن دارد. مسجد بغض کرده بود. زمین تنگ شده بود و آسمان سنگین بود، ولی ما بیخبر.
شاید همان روز بود که به همسرش گفت: «فلانی را در فومن میشناختی؟ این شعر را میخواند: «یاران و برادران مرا یاد کنید// رفتم سفری که آمدن نیست مرا».روز بیستوششم هم میخواست به درس برود، آماده شده بود، ولی ناگهان تصمیمش عوض شد و برگشت تا مسجد و محراب همچنان بغضآلود باقی بماند. وقت رفتن نزدیک میشد، ولی ما بیخبر.
روز بیستوهفتم اردیبهشت ۱۳۸۸ روز رفتن بود، ولی باز هم ما بیخبر؛ آخر در روز پایانی هم چیزی از آرامش همیشگیاش کم نشد، تا آنجا که حتی نزدیکترین افراد هم گمان نمیکردند این لحظههای آخر است. نماز صبح را نشسته خواند. فرزند دید که حال پدر تعریفی ندارد. با دکتر تماس گرفت و او هم آمد، ولی حتی دکتر هم گمان نمیکرد که این لحظهها، لحظههای آخر است. قرار شد که آقا را به بیمارستان ببرند. هوا ابری شده بود. رعد و برق میزد. بغض آسمان ترکیده بود.هوا که صاف شد، فرزند بالای سر پدر آمد تا او را آماده رفتن کند، ولی پدر زودتر رفته بود.
شبهات وهابیت در مورد کتاب الکافی
روز 19 اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ کلینی نام گرفته است به همین مناسبت به بررسی شبهات وارده بر کتاب الکافی از سوی گروه های وهابیت، می پردازیم.
در برخی سایت ها و شبکههای وهابی و نیز توسط گروههای ضاله و ضد شیعی شبهاتی مبنی بر تأیید تحریف قرآن از جانب شیعیان و علمای آنهاست و سند مدعای آنان برخی احادیث وارد شده در برخی کتب حدیثی شیعه است و آنان با طرح یکسری مطالب مشوش و غیر مستدل و نیز سفسطه در بحث، دست آخر به این نتیجه رسیدهاند که طبق حدیثی از پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) که راویان شیعی آن را نقل کردهاند، آنچه از احادیث که با نص قرآن مغایرت دارد را باید به سینه دیوار کوبید و وانهاد. لذا نتیجهگیری این گروه این است که: کتاب کافی را نیز باید وانهاد. اینک این سؤال مطرح می شود که:
احادیثی در كتب معتبر شیعه وجود دارد كه با عقاید حقه ما شیعیان مطابق نیست. از جمله در مورد تحریف قرآن و یا وجود سورههایی همچون ولایت و… آیا این مطالب صحت دارد و اگر همین است آیا جواب چیست؟
اگر واقعاً كذب بودن این روایات برای انسان های عادی واضح و روشن است چطور علمای بزرگ به این مسئله توجه نداشتهاند یا اصلاً چرا این نوع مطالب در كتبشان جمع شده است؟
پاسخ اول:
همان طور كه میدانید، كتابهایی همچون بحار الأنوار و کافی و… كتاب های روایی است كه نویسندۀ آن نهایت تلاش خود را کردهاست تا تمامی روایات منقول و منسوب به ائمه دین را در آن جمع آوری و در اختیار آیندگان قرار دهد. خود ایشان نیز ادعا نكردهاند كه تمامی این روایات نقلشده در این كتاب روایات صحیحه هستند.
بررسی روایت و این كه صحیح است یا غیر صحیح، به عهدۀ محقق و خوانندۀ آن است.
در مورد تحریف قرآن، روایات فراوانی هم در كتابهای شیعه و بیشتر از آن در كتابهای اهل سنت یافت میشود.
روایاتی از این باب حتی اگر صحیحه هم باشند؛ از آن جایی كه با عقاید و ضروریات مذهب ما سازگاری ندارند، از نظر ما مردود و غیرقابلقبول است؛ با این كه بسیاری از روایاتی كه اهل سنت بر ضد شیعه در مورد تحریف قرآن به آنها استناد میكنند، روایات ضعیف و مردودی هستند كه از نظر سندی و دلالی اشكالات زیادی دارند.
مسأله مهم دیگر آن است که برخی از این دسته از روایات نیز كه در كتابهایی مثل كافی نقل شده است، هیچ دلالتی بر تحریف قرآن ندارند؛ چرا كه امام علیهالسلام آنها را به عنوان تفسیر آیۀ مورد نظر بیان فرمودهاند؛ اما دشمنان شیعه به خاطر جهالت و عدم درك این مسأله، آن را حمل بر تحریف قرآن كردهاند؛ یعنی مطالبی که از قول معصوم روایت شده به عنوان بخشی از کلمات و حروف قرآن نیست بلکه تفسیر امام معصوم علیهالسلام از آن آیه بوده است.
پاسخ دوم:
چند نكته كلی در مورد میزان صحت روایات كافی:
اول: شیخ كلینی خودشان به صحت تمامی احادیثی كه در كافی آوردهاند معتقد نیستند زیرا در مقدمه كافی زمانی كه از تعارض اخبار سخن میگویند، بیان میکنند كه آن روایتی معتبر و صحیح است كه با كتاب خدا موافق باشد لذا قطعاً روایت دیگر از صحت و اعتنا خارج خواهد شد.
دوم: بنا بر فرض كه روایات كافی، تماماً صحیح هم باشد، این دلیل نمیشود كه ما روایتی را به صرف مطرحشدن در كتابی - ولو كافی- بپذیریم در حالیکه روایات معارض بسیاری دارد و از همه مهمتر با قرآن كریم در تعارض است.
سوم: روش كلینی در كافی اینگونه بوده است كه احادیث صحیح و قوی و روشنتر را اول بابها میآورده و به ترتیب پس از آن احادیث ضعیفتر و یا مجمل را در اواخر بابها ذكر نموده است و اولاً روایت مذكور در باب نوادر ذكر شده است و ثانیاً آخرین حدیث این باب است كه گویای این واقعیت است كه از نظر جناب كلینی این روایت از اتقان و صحت لازم برخوردار نیست.
چهارم: از روایات صحیح كافی تنها همین قدر استفاده میشود كه در تفسیر و تأویل قرآن، تحریف رخ داده است نه در خود قرآن.
پاسخ سوم:
ما هنگامى مى توانیم عقیده تحریف را به کلینی (ره) نسبت دهیم كه:
اول: احادیث نقل شده غیرقابل تأویل باشد.
دوم: كلینى صحت روایات را تعهد كرده باشد.
سوم: هیچ حدیث معارضى در برابر احادیث تحریف وجود نداشته باشد.
ولى مى دانیم كه اثبات اینها بسى دشوار است.
از سوى دیگر مرحوم مجلسی (ره) در شرح كافى به ضعف اسناد بیشتر روایات تحریف تصریح کرده است. شاید به همین دلیل بعضى قرآن پژوهان معاصر، نسبت تحریف به كلینى را قول زور و بى انصافى مى دانند و هرگز نقل احادیث را دلیل بر پذیرش آنها نمى دانند. بر فرض كه مرحوم کلینی (ره) تمامى روایات منقول خود را توثیق كرده باشد این نشان نمى دهد كه کلینی (ره) به تحریف قرآن باور داشته است؛ زیرا چه بسا مثل خود فیض (ره) و صدوق (ره) این احادیث را تأویل مىكرده است.
پاسخ چهارم:
اولاً: ما ادعا نمیکنیم كه همه روایات كتاب كافی صحیح است. در نتیجه معتقدیم که در الکافی روایات نامعتبر نیز وجود دارد.
ثانیاً: بین اصطلاح تحریف در کلام ما و تحریف در لسان مرحوم کلینی خلط شده است:
در قرآن داریم که:
یحَرِّفُونَ الکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ( سوره مائده آیه 41)
یعنی معنی آیه را از آن چیزی که نشان میدهد بر میگردانند. نه اینکه قرآن را تحریف میکنند.
روایاتی که در اصول کافی دلالت بر تحریف میکنند اگر از جهت سندی صحیح باشند به همین روش جواب داده میشود. مثلاً:
قَوْل اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ (فِی عَلِی وَ الْأَئِمَّةِ) كَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا (اصول الکافی، ج1 ص414، بَابٌ فِیهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِیلِ فِی الْوَلَایةِ).
کلام خداوند متعال که سزاوار شما نیست که رسول خدا را آزار دهید (در علی و ائمه) مانند کسانی که موسی را اذیت نمودند پس خداوند او را از آنچه میگفتند مبرا کرد.
در این روایت جدا از اینکه سنداً صحیح است یا نه میتوان پاسخ داد که:
مقصود از «قول الله عزوجل» در روایت، آیه قرآن نیست (چون بسیاری از روایات احادیث قدسیه هستند از جانب خدا بر رسولش نازل شدهاند اما قرآن نیستند).
این روایات هم چنین مطالبی را بیان میکند. یعنی وقتی این آیه نازل شد بر رسول خدا وحی کردیم که مقصود علی و ائمه هستند اما اکنون برخی آن را تحریف معنوی کردهاند. یعنی موضوع دیگری را به عنوان شأن نزول مطرح کردند.
هنر عمومی شدن نهج البلاغه
پانزدهم اردیبهشت، یادآور غروب شخصیتی که عمر خویش را وقف احیای کلام امیرمؤمنان، علی علیه السلام کرد؛ امامی که قرآن ناطق و اسلام مجسم بود، همو که کلام گهربارش در پس پرده جهل و نادانی بشر گرفتار آمده بود و دلیر مردی می طلبید تا غبار غربت از آن بزداید و آن بزرگ مرد کسی نبود جز مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمد دشتی. مؤسس بنیاد بینالمللی نهجالبلاغه آیت الله دین پرور، هنر مهم مرحوم دشتی را عمومی کردن و در دسترس قرار گرفتن نهجالبلاغه برای طلاب و دانشجویان دانسته است.
قسمتی از نامه 31 نهج البلاغه که از وصیت های آن امیرمومنان (ع) است به امام حسن مجتبی (ع) [یا محمد حنیفه]، ترجمه استاد مرحوم دشتی:
انسان و حوادث روزگار از پدری فانی، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگی را پشت سر نهاده، که در سپری شدن دنیا چاره ای ندارد. مسکن گزیده در جایگاه گذشتگان، و کوچ کننده فردا، به فرزندی آزمند چیزی که به دست نمی آید، رونده راهی که به نیستی ختم می شود، در دنیا هدف بیماریها، در گرو روزگار، و در تیررس مصائب، گرفتار دنیا، سوداکننده دنیای فریبکار، وام دار نابودیها، اسیر مرگ، هم سوگند رنجها، همنشین اندوه ها، آماج بلاها، به خاک درافتاده خواهشها و جانشین گذشتگان است.
پس از ستایش پروردگار، همانا گذشت عمر، و چیرگی روزگار، و روی آوردن آخرت، مرا از یاد غیر خودم باز داشته و تمام توجه مرا به آخرت کشانده است، که به خویشتن فکر می کنم و از غیر خودم روی گردان شدم، که نظرم را از دیگران گرفت، و از پیروی خواهش ها بازگرداند، و حقیقت کار مرا نمایاند، و مرا به راهی کشاند که شوخی بردار نیست، و به حقیقتی رساند که دروغی در آن راه ندارد. و تو را دیدم که پاره تن من، بلکه همه جان منی، آنگونه که اگر آسیبی به تو رسد به من رسیده است، و اگر مرگ به سراغ تو آید، زندگی مرا گرفته است، پس کار تو را کار خود شمردم، و نامه ای برای تو نوشتم، تا تو را در سختی های زندگی رهنمون باشد، من زنده باشم یا نباشم.
مراحل خودسازی پسرم! همانا تو را به ترس از خدا سفارش می کنم که پیوسته در فرمان او باشی، و دلت را با یاد خدا زنده کنی، و به ریسمان او چنگ زنی، چه وسیله ای مطمئن تر از رابطه تو با خداست اگر سررشته آن را در دست گیری.
دلت را با اندرز نیکو زنده کن، هوای نفس را با بی اعتنایی به حرام بمیران، جان را با یقین نیرومند کن، و با نور حکمت روشنایی بخش، و با یاد مرگ آرام کن، به نابودی از او اعتراف گیر، و با بررسی تحولات ناگوار دنیا به او آگاهی بخش، و از دگرگونی روزگار، و زشتیهای گردش شب و روز او را بترسان، تاریخ گذشتگان را بر او بنما، و آنچه که بر سر پیشینیان آمده است به یادش آور، در دیار و آثار ویران رفتگان گردش کن، و بیاندیش که آنها چه کرده اند؟ از کجا کوچ کرده، و در کجا فرود آمدند؟ از جمع دوستان جداشده و به دیار غربت سفر کردند، گویا زمانی نمی گذرد که تو هم یکی از آنانی! پس جایگاه آینده را آباد کن، آخرت را به دنیا مفروش، و آنچه نمی دانی مگو، و آنچه بر تو لازم نیست بر زبان نیاور، و در جاده ای که از گمراهی آن می ترسی قدم مگذار. زیرا خودداری به هنگام سرگردانی و گمراهی، بهتر از سقوط در تباهی هاست.به نیکی ها امر کن و خود نیکوکار باش، و با دست و زبان بدیها را انکار کن، و بکوش تا از بدکاران دور باشی، و در راه خدا آنگونه که شایسته است تلاش کن، و هرگز سرزنش ملامتگران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، برای حق در مشکلات و سختی ها شنا کن، شناخت خود را در دین به کمال رسان، خود را برای استقامت برابر مشکلات عادت ده، که شکیبایی در راه حق عادتی پسندیده است، در تمام کارها خود را به خدا واگذار، که به پناهگاه مطمئن و نیرومندی رسیده ای، در دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان، که بخشش و محروم کردن به دست اوست، و فراوان از خدا درخواست خیر و نیکی داشته باش. وصیت مرا به درستی دریاب، و به سادگی از آن نگذر، زیرا بهترین سخن آن است که سودمند باشد، بدان علمی که سودمند نباشد فایده ای نخواهد داشت، و دانشی که سزاوار یادگیری نیست سودی ندارد.
تغییر قبله مسلمین
قبله، نماد توحيد و جهت و نشانه اسلام و اديان توحيدي است که اديان الهي را از ديگر آيينها جدا مي کند و به عبادتهاي آدمي رنگ خدايي مي دهد. خداوند براي هر امتي از امتهاي پيشين، قبله مخصوصي تعيين کرده است تا به هنگام نياز و نيايش، به سوي او متوجه شوند و از توجهات انحرافي در امان بمانند.
نخستين قبله
بيت المقدس، يکي از مقدسترين مکانهايي است که خاستگاه بسياري از پيامبران بزرگ الهي بوده است و در ادبيات اسلامي نيز جايگاه ويژه اي دارد. مسجدالاقصي را بايد يکي از مقدس ترين اماکن اسلامي براي مسلمانان جهان توصيف کرد. اين مسجد اولين قبله مسلمانان جايي که در دوران پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(ص) ايشان به سوي اين مسجد به اذن خداوند نماز بپا مي داشتند و همچنين سومين حرم شريف پس از مسجد الحرام و مسجد النبي در مکه و مدينه است. مسجد الاقصي به گواه تاريخ نويسان دومين مسجد ساخته شده بر روي زمين پس از بيت الله الحرام محسوب مي شود. نقل است که حضرت آدم(ع) آنرا ساخته وزير بناي آنرا چهل سال پس از ساختن بيت الله الحرام بنا به دستور خداوند نهاده است. بنابراين صرف نظر از اعتقادات ديني ما مسلمانان، قدمت ساخت اين مسجد به بيش از يک هزار سال نيز سبب توجه جهاني به اين مسجد خواهد بود.
با توجه به موقعيت ممتاز و شرافت بيت المقدس، پيامبر گرامي اسلام(ص) پس از مبعوث شدن به نبوت، مدت سيزده ماه در شهر مقدس مکه به سوي آن نماز خواند. حضرت پس از مهاجرت از شهر مکه به مدينه و تشکيل حکومت اسلامي، به روش خود ادامه داد و تا مدتها نماز خود را به سوي قبله يهوديان (بيت المقدس) مي خواند. اين کار تا ميانه هاي ماه رجب سال دوم هجري ادامه داشت.بهانه جويي يهوديان
پيامبر گرامي اسلام(ص) علاقه زيادي به خانه کعبه داشت. علت علاقه حضرت به کعبه را بايد در علاقه بسيار ايشان به حضرت ابراهيم(ع) و آثار او جست وجو کرد. افزون بر اين، کعبه قديمترين خانه توحيد بود. از سوي ديگر، حضرت مي دانست که بيت المقدس، قبله موقت مسلمانان است و آرزو داشت فرمان قبله بودن کعبه صادر و قبله نهايي تعيين شود. سرزنش ها و تحقيرهاي بيش از اندازه يهوديان مدينه نيز باعث شده بود تا اين انتظار به اوج خود برسد. اما از آنجا که حضرت تسليم دستور خداوند بود، اين تقاضا را بر زبان جاري نمي کرد. ايشان نيمه هاي شب از خانه بيرون مي آمد و به آسمان نگاه مي کرد و با نگاه هاي انتظار آميزش، نشان مي داد عشق و شوق فراواني در دل دارد.پايان انتظار
پيامبر اعظم (ص) براي تغيير قبله مسلمانان لحظه شماري مي کرد و در انتظار نزول وحي خداوند بود. قرآن کريم لحظات انتظار را چنين بيان مي کند: «نگاه هاي معنادار تو را به آسمان مي بينم و تو را به سوي قبله اي که رضايتت را جلب کند برمي گردانيم». هفده ماه از ورود پيامبر به شهر مدينه گذشته بود که انتظار به پايان رسيد و دستور تغيير قبله صادر شد. اين دستور در روز پانزده رجب سال دوم هجري در حالي به پيامبر ابلاغ گرديد که حضرت، دو رکعت از نماز ظهر را در مسجد بني سالم به سوي بيت المقدس خوانده بود. در اين حال جبرئيل امين نازل شد و بازوان پيامبر را گرفت و حضرت را به سوي خانه کعبه برگرداند. زنان و مرداني هم که در مسجد به پيامبر اقتدا کرده بودند، از حضرت پيروي کردند و به طرف کعبه برگشتند و دو رکعت آخر را به سوي کعبه خواندند. از آن روز، کعبه به عنوان قبله مستقل مسلمانان اعلام گرديد. اين مسجد هم اکنون نيز در شهر مدينه باقي است و به مسجد ذوقبلتين (دو قبله اي) معروف است.
کعبه
خانه کعبه، شريف ترين مکان در روي زمين است که از سوي خداوند به عنوان پناهگاه و کانون امن اعلام و مقررات شديدي براي پرهيز از هر گونه درگيري و جنگ و خون ريزي در اين سرزمين مقدس وضع شده است؛ به گونه اي که نه تنها انسان ها از هر قشر و گروهي، بلکه حيوانات و پرندگان نيز در امنيت کامل به سر مي برند و هيچ کسي حق آزار آنها را ندارد.
از آيات قرآن کريم و روايات اهل بيت پيامبر و تاريخ اسلام استفاده مي شود که خانه کعبه، پيش از حضرت ابراهيم و حتي در زمان حضرت آدم بر پا بود. قرآن کريم مي فرمايد: «نخستين خانه اي که براي پرستش خداوند براي مردم ساخته شد، در سرزمين مکه بود». بر همين اساس، خانه کعبه کهن ترين مرکز توحيد و پرستش ذات خداوند و براي همه مردم شبه جزيره عربستان ارزشمند و قابل احترام بود.به سوي مسجدالحرام
يکي از برکات تغيير قبله مسلمانان به طرف خانه کعبه، کوتاه شدن زبان مخالفان اسلام بود. يهوديان، مسلمانان را سرزنش مي کردند و مي گفتند: «ما در تورات خوانده بوديم که يکي از نشانه هاي پيامبر آخرالزمان، نماز خواندن به دو قبله است، در حالي که ما اين نشانه را در ايشان نمي بينيم.» با اين بيان، مسلمانان نيز به شک مي افتادند و پايه هاي حکومت اسلامي سست مي شد. از سوي ديگر، مشرکان نيز پيامبر اعظم(ص) را به فراموش کردن نخستين خانه توحيدي متهم مي کردند. تغيير قبله، زبان هر دو گروه مخالف اسلام را بست. قرآن کريم با اشاره به اين مطلب مهم مي فرمايد: اي پيامبر! از هر کجا خارج شدي، روي خود را به طرف مسجدالحرام کن تا مردم بهانه اي بر ضد شما نداشته باشند»
محل دفن حضرت زینب (س) کجاست؟
یکى از موضوعات مورد پرسش تعیین محل دقیق قبر مطهر حضرت زینب کبرى (س) است. این سؤال به خاطر انتساب مکانهاى مختلفى به آن بانوى بزرگوار در کشورهاى مختلف است.
از قدیم الایام سه مکان به عنوان قبر مطهر این بانوى بزرگوار مطرح است و هر کدام نیز طرفدارانى دارد.
1- قبرى که در شهرک زینبیه امروز در نزدیکى دمشق، پایتخت فعلى کشور سوریه وجود دارد. علماى قدیم از این مکان (شهرک زینبیه) به «غوطه» یا «راویه» تعبیر آورده اند. زائران ایرانى که جهت زیارت به سوریه مى روند، این مکان را زیارت مى کنند.
2- محلى که در شهر قاهره پایتخت مصر به نام «زینبیه» مشهور است.
3- شهر مدینه نیز به عنوان محل دفن حضرت زینب (س) معرفى شده است، گرچه در مدینة النبى محلى به این نام مثل دمشق و قاهره وجود ندارد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمى به نقل از استاد خودش مرحوم محدث نورى [1]، و دیگران احتمال شام را تقویت کرده اند. محقق اخیر با روشى عالمانه احتمال مصر را رد کرده و با قرائن و شواهدى اثبات کرده است که حضرت زینب کبرى (س) در شام دفن شده است.
براى هر یک از این سه احتمال دلائلى ذکر شده است که به بیان هر یک و نقد آن خواهیم پرداخت.
الف: احتمال مصر
براى این احتمال دلایلی بیان شده است که مهمترین آنها دلیل روایی است: نسابه عبیدلى در کتاب «اخبار الزینبات» روایت نقل کرده است که بر اساس مضمون آنها باید حضرت زینب (س) در مصر دفن شده باشد.
نقد و بررسی:
اما این روایات از نظر سند و محتوا قابل اعتماد نیست. محمد حسنین سابقى نویسنده کتاب مرقد العقیله زینب (س) اشکالاتى را بر این احادیث وارد کرده و میگوید اکثر راویانى که عبیدلى این روایات را از آنان نقل کرده است، مجهول هستند و پس از بررسى و تتبع فراوان در کتب رجال و تراجم و نسب هیچ اثرى از آنان به دست نیامد. مفاد این روایات نیز خالى از تناقض و اشکال تاریخى نیست.
زینب مدفون در مصر کیست؟
اکنون این پرسش پیش مى آید که اگر حضرت زینب (س) دختر على (ع) در مصر دفن نشده است پس قبرى که در محله «قناطر السباع» قاهره است متعلق به کیست؟ در پاسخ به این پرسش باید یادآورى کنیم که از بررسى و تتبع در تاریخ روشن مى گردد که زینبى که در مصر (قاهره) دفن شده است، زینب بنت یحیى المتوج بن الحسن الانور بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب است. ولى از آنجا که ذهن انسان با شنیدن نام مشترک بین چند نفر، متوجه مشهورترین آنها مى گردد، بسیارى از مردم تصور کرده اند که این همان زینب مشهور یعنى زینب دختر على بن ابىطالب (ع) است [2]، در حالى که این تصور کاملا بى اساس است. البته نسبت دادن افراد به جد بزرگ آنان معمول است، چنانکه امامان ما را پسر پیغمبر مى خوانند. بنابراین اگر زینب بنت یحیى را زینب بنت على (ع) بخوانند، هیچ اشکالى نخواهد داشت.
گرچه دفن حضرت زینب (س) در مدینه (بقیع) یک امر ممکن و کاملا طبیعى است؛ زیرا قبر برادرش امام حسن (ع) و بسیارى از بزرگان بنى هاشم در این قبرستان قرار دارد که خصوصیات و تفصیل آنها در کتب مربوط بیان شده است، اما باید توجه داشت که اگر او در این قبرستان دفن شده بود، طبعا قبرش با توجه به شخصیت و عظمت مقامش مشخص مي شد.
ب: احتمال مدینه
علامه فقید سید محسن امین معتقد است که حضرت زینب (س) در مدینه دفن شده است و براى این مطلب دلیل مى آورد که: بازگشت حضرت زینب (س) پس از فاجعه کربلا به مدینه، قطعى و مسلم است اما خروج مجدد او از این شهر ثابت نشده است، بنابراین باید گفت: در مدینه وفات یافته و در همانجا دفن شده است، گرچه تاریخ وفات و محل دفنش دقیقا روشن نباشد. این دلیل در واقع نوعى استصحاب است که مرحوم امین به آن استناد کرده است.
نقد و بررسی
گرچه دفن حضرت زینب (س) در مدینه (بقیع) یک امر ممکن و کاملا طبیعى است زیرا قبر برادرش امام حسن (ع) و بسیارى از بزرگان بنىهاشم در این قبرستان قرار دارد که خصوصیات و تفصیل آنها در کتب مربوط بیان شده است، اما باید توجه داشت که اگر او در این قبرستان دفن شده بود، طبعا قبرش با توجه به شخصیت و عظمت مقامش مشخص مى شد. در حالى که در هیچ یک از کتب مربوط به تاریخ مدینه و مزارات این شهر نامى از محل قبر او به میان نیامده است، با این که نام زنانى همچون «ام البنین» که در بقیع دفن شده اند در کتابهایى مانند وفاء الوفاء منعکس شده است.
مسعودى در شرح حال امام حسن مجتبى (ع) مى نویسد: «حسن بن على در کنار قبر مادرش فاطمه (س) به خاک سپرده شد و در این قبرستان تا این زمان سنگى است که روى آن چنین نوشته شده است:«الحمدلله مبید الامم و محیى الرمم هذا فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه و آله سیدة نساء العالمین و الحسن بن على بن ابى طالب و على بن الحسین بن على و محمد بن على و جعفر بن محمد رضوان الله علیهم اجمعین.» [3]
و این نشان مى دهد که قبر آن بزرگواران در قرن چهارم یعنى تا زمان مسعودى مشخص بوده است، و اگر قبر حضرت زینب (س) در این قبرستان قرار داشت، نام او هم حداقل تا زمان مسعودى روى قبر نوشته مىشد. چنانکه قبر همسرش عبدالله بن جعفر در همان قبرستان مشخص است، بنابراین چگونه ممکن است قبر حضرت زینب در بقیع باشد، اما هیچ نشانى از آن نباشد، و در هیچ تاریخى یاد نشده باشد؟از طرف دیگر موضوعات تاریخى جاى اعمال استصحاب نیست که بگوییم: بازگشت حضرت زینب (س) به مدینه قطعى است، اما خروج او از این شهر ثابت نشده است، پس در همان شهر و همانجا به خاک سپرده شده است.[4]
ج: احتمال شام
طرفداران این نظریه مى گویند: در مدینه قحطى و دست تنگى شدیدى به وجود آمد. عبدالله جعفر تصمیم گرفت با همسر خود؛ حضرت زینب (س) به شام که مقدارى زمین زراعتى داشت سفر کند. پس از مسافرت به شام حضرت زینب (س) در همانجا درگذشت.[5]
نقد و بررسی
1- اینکه گفته شده است که عبدالله بن جعفر در حومه دمشق مزرعه و قریه داشته و همراه همسرش جهت سرکشى یا بهرهبردارى از آنها رفته بوده و در این سفر حضرت زینب (س) درگذشته است مطلب بى اساسى است. در هیچ یک از کتب تاریخى از چنین مزرعه اى اسمى به میان نیامده و اصولا چون عبدالله فرد بخشنده اى بوده هرگز مال و ثروت در دست او دوام نمى آورده است، بنابراین چگونه ممکن است داراى چنین مزرعه و قریه اى بوده باشد؟
2- اگر فرضا عبدالله بن جعفر چنین مزرعه اى داشته، ممکن بود شخصا براى رسیدگى به وضع آن به شام برود و دیگر نیازى به بردن همسر و دیگر اعضاى خانواده خود که مستلزم هزینه زیادى بود، نداشت.
3- مدینه از شهرهاى مهمى است که مثل بسیارى از شهرهاى مهم دنیا براى آن تاریخهاى متعددى نوشته اند. بعضى از این کتابها به حوادث مهمى که در مدینه اتفاق افتاده مثل زلزله، آتش گرفتن حرم پیامبر اکرم (ص)، وزیدن باد سرخ و… پرداخته اند. اگر چنان قحطى و گرسنگى در آن سال در مدینه اتفاق افتاده بود، قطعا در این کتابهاى تاریخى درباره آن بحث مى شد، در حالى که چنین چیزى مطرح نشده است.
نتیجه بحث
پس از بررسى سه احتمال در مورد محل دفن حضرت زینب کبرى (س) مى توان چنین نتیجه گرفت که:
احتمال مصر اشکالات فراوان دارد، احتمال مدینه بدون دلیل است، و احتمال شام به نظر استوارتر مى آید گرچه دو اشکال باقى مى ماند:یکى اینکه به چه دلیل عبدالله جعفر حضرت زینب (س) را به شام برده است با اینکه حضرت زینب (س) دل خوشى از شام نداشت، و اشکال دیگر اینکه بسیارى از مورخین نوشته اند: آنکه در شام دفن است «امکلثوم» فرزند على (ع) است. [6]
اشکال دوم را بدین صورت مى توان حل کرد که منظور از «ام کلثوم» همان زینب کبرى (س) است ولى مشکل اینجاست که کسانى مثل ابن جبیر از این ام کلثوم به «زینب صغرى» و نه «زینب کبرى» تعبیر آورده اند و در سنگ نوشته اى که از خاک مقبره در شام استخراج شده است، چنین نگاشته شده است که: «هذا قبر زینب الصغرى المکناة بام کلثوم ابنت على بن ابوطالب امها فاطمة البتول سیدة نساء العالمین ابنتسید المرسلین محمد خاتم النبیین صلى الله علیه و سلم.» [7]
گرچه نتوان به یقین مشخص کرد که قبر حضرت زینب (س) در کجا واقع است ولى مى توان گفت: زیارتگاه ها و اماکنى که به این دودمان منسوبند همه از مصادیق آیه شریفه «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ»[8] مى باشند. این خانه ها و زیارتگاه ها ولو منسوب به آنها باشد – جاى ذکر و توجه به خدا و انسان سازى و پیوند با شهیدان و اهل بیت است. محل دفن اهل بیت هر کجا که باشد یاد و خاطره شان زنده است و در سینه هاى مردم عاشق جاى دارند. چه زیبا سروده اند که:
بعد از وفات، تـربـت مـا در زمیـن مجـوى در سینه هاى مردم عارف مزار ماست
پینوشتها:
1- هدیة الزائرین و بهجة الناظرین، حاج شیخ عباس قمى.
2- اعیان الشیعه.
3- التنبیه و الاشراف، چاپ مصر.
4- مرقد العقیله زینب، محمد حسنین السابقى.
5- خیرات حسان، محمد حسن خان، هدیة الزائرین و بهجة الناظرین، حاج شیخ عباس قمى؛ نزهة اهل الحرمین، سید حسن صدر.
6- رحلة ابن جبیر، داربیروت، معجم البلدان یاقوت حموى؛ سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمدعلى موحد.
7- سفرنامه حج، میرزا على خان امین الدوله صدراعظم، مقدمه کتاب.
8- نور، آیه 36.
دست از کنترل بردار!...!
حتما شما هم مثل بقیه مردم تمایل داری همه چیز را در زندگیات کنترل کنی. زمانی که احساس مقاومت بهت دست داد، باید بدانی نشانه کنترل کردن وضعیت و یا فرد است. این حقیقت را بپذیر که میتوانی تنها خودت را کنترل کنی، نه دیگران را. هر زمان در زندگی محکم به چیزی بچسبی و در برابرش استقامت به خرج دهی و رهایش نکنی، نتیجه این میشود که صرفا همان را به میزان بیشتری در زندگی جذب خواهی کرد! حواست باشد زمانی که در برابر چیزی مقاومت میکنی، حال و هوای منفی در شما ایجاد میشود؛ پس آن را به امان خدا رها کن. همین رهایی باعث میشود به طور خودکار انرژی منفیات به انرژی مثبت تغییر کند. یادت باشد: مادامی که در زندگی دربرابر موردی جبهه بگیری، همان مورد را هم بیشتر جذب میکنی؛ پس آن را رها کن و این حقیقت را بپذیر که زندگی همین است و باید همینجور قبولش کنی.
بار دیگر که در مورد وضعیتی و یا فردی ناراحتی، عصبانیت و دلخوری را حس کردی، از خودت سوال کن که «در مقابل چه چیزی مقاومت میکنم؟» فورا باید بفهمی که در حال کنترل نتیجه هستی؛ پس در مقابل مقاومت خلع سلاح شو و اوضاع را همانطوری که هست یا نیست رها کن. مثال: اگر به کسی بدهکار هستی، به جای اینکه در این مورد مدام حال و هوای بدی داشته باشی و خود خوری کنی، این حقیقت را بپذیر که هم اکنون در این مورد نمیتوانی جبههگیری کنی و استقامت به خرج دهی. برای خودت خوب یا بد بودن قضیه را تعبیر و تفسیر نکن و هیچ برچسبی به آن نزن. این کار باعث میشود تمام انرژیهای منفی و یأس را از اطراف موقعیت کنار بزنی و راه را برای جاری شدن انرژی نجاتبخش مثبت باز کن.
قرآن کریم نیز منفی نگری را عملی بسیار مذموم می شمارد.
قرآن کریم می فرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که برخی از گمان ها گناه است.» در این آیه مراد از ظنی که مسلمین مأمور به اجتناب از آن شده اند، ظن سوء است وگرنه ظن خیر که بسیار خوب است و به آن سفارش هم شده، هم چنان که از آیه12 سوره نور هم استفاده می شود و مراد از اجتناب از ظن اجتناب از خود ظن نیست، زیرا ظن نوعی ادراک نفسانی است، پس نهی کردن از خود ظن صحیح نیست بلکه منظور آیه مورد بحث نهی از پذیرفتن ظن بد است.
می خواهد بفرماید اگر درباره کسی ظن بدی به دلت وارد شد آن را نپذیر و به آن ترتیب اثر نده، بنابراین اگر در ادامه آیه آمده بعضی از ظن ها گناه است باز خود ظن منظور نیست بلکه ترتیب اثر دادن به آن است که در بعضی موارد گناه است. مانند این که نزد شما از کسی بدگویی کنند و شما دچار سوءظن به او بشوید و این سوء ظن را بپذیرید و در مقام ترتیب اثر دادن برآمده به او توهین کنید و یا همان نسبت را که شنیده اید به او بدهید که همه این ها آثار بد و منفی بدگمانی و سوءظن است.
امام رضا(علیه السلام) می فرماید: به خداوند گمان نیک ببر زیرا خداوند عزوجل می فرماید: من نزد گمان بنده مؤمن خویشم، اگر گمان او به من نیک باشد مطابق آن گمان با او رفتار می کنم و اگر بد باشد نیز مطابق همان گمان بد با او رفتار می کنم.»
گمان خیر به خداوند و به تعبیر دیگر توکل و اعتماد بر حق تعالی باعث ایجاد طمأنینه و آرامش در انسان می شود زیرا می داند که به قدرت لایزال الهی متصل است، بنابراین عظیم ترین منبع انرژی را در خود به وجود می آورد؛ «خدا یکتاست و جز او معبودی نیست و اهل ایمان باید در همه امور تنها بر خداوند توکل کنند.»
و در یک آیه شریفه دیگر آمده: آیا خداوند برای بندگان کافی نیست؟
وقتی کسی به این باور برسد به دل خود شک و تردید راه نخواهد داد هر واقعه ای حتی از دست دادن عزیزان خود را حمل بر خیر می کند و راههای نفوذ بدبینی را مسدود می کند. بالاخره که دنیا در حال گذر است و بد و خوبش هم می گذرد پس بهتر است عینک بدبینی را از چشمان خود برداریم و با توکل به خدای متعال فرصت کوتاه زندگی را خوش باشیم .
به آینده خوش بین باشیم چرا که خداوند خیر مطلق است و برای بندگانی که عاشق آن هاست جز خیر و خوبی نمی خواهد پس بهتر است به او اعتماد کنیم و خودخواسته پشت به خیر و خوبی ها نکنیم خداوند متعال آینده جهان را روشن می داند و تمام هستی را متعلق به کسی می داند که تقوا پیشه کند و به خدای یکتا باور داشته باشد.
شیرودی، تنها نظامی که مقام معظم رهبری به او اقتدا کرد
عظمت مقام شهيد و شهادت در راه خدا از نظر كتاب و سنّت، روشن تر از آن است كه نيازى به توضيح داشته باشد، ولى به لحاظ اهميّت مسأله، مختصرى دربارهى آن سخن مىگوييم.
خداوند در قرآن کریم مىفرمايد:
1. «وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ».[آل عمران، 157]
و اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد، قطعاً آمرزش خدا و رحمت او از [همهى] آن چه [آنان] جمع مىكنند بهتر است.
2. «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ».[آل عمران، 158]
و اگر [در راه جهاد] بميريد يا كشته شويد، قطعاً به سوى خدا گردآورده خواهيد شد.
3. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ* يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ».[آل عمران، 171- 169]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. به آن چه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند. بر نعمت و فضل خدا و اين كه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمىگرداند، شادى مى كنند.
4. «وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ* سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ* وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ».[محمد، 6- 4]
و كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، هرگز كارهايشان را ضايع نمى كند. به زودى آنان را راه مى نمايد و حالشان را نيكو مىگرداند. و در بهشتى كه براى آنان وصف كرده، آنان را درمى آورد.
5. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ». [توبه، 111]
در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اين كه بهشت براى آنان باشد، خريده است؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كُشند و كشته مى شوند. [اين] به عنوان وعده ى حقّى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده ى اوست. و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است؟ پس به اين معامله اى كه با او كردهايد شادمان باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است.
6. «وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً».[نساء، 74]
و هر كس در راه خدا بجنگد و كشته يا پيروز شود، به زودى پاداشى بزرگ به او خواهيم داد.
هر يك از اين آيه ها، گوشه اى از عظمت مقام شهادت فى سبيل اللَّه را تبيين مىنمايد، مقامى كه به تنهايى، حاصل يك عمر مجاهده ى انسان وارسته اى است كه خداوند يكجا به شهيد عنايت مى فرمايد.
آيه ى اوّل، به مقام مغفرت و رحمت الهى نسبت به شهيد، آيه ى دوم به حشر الى اللَّهِ او و آيه ى سوم، به حيات معنوى او نزد پروردگار و بهره مندى از رزق خاصّ الهى، فرحناك بودن به عطاياى الهى و دورى از خوف و حزن و بشارت به آن اشاره دارد و نيز در پايان، مژده ى فضل و نعمت الهى به ديگران است. آيه ى چهارم به گُم نشدن اعمال آنها و هدايت و اصلاح حال يا شأن ايشان و سرانجام ورود آنان به بهشتِ موعود اشاره دارد. در آيه ى پنجم، خداوند با وعدهى قطعى، خود را خريدار جان هاى شريف آنان معرفى مى نمايد و آنها را به اين معامله ى پرسود، بشارت مى دهد و آن را «فوز عظيم» مى داند. در آيه ى ششم، اجر عظيم اخروى را براى شهيدان ذكر مىفرمايد.
تقویم انقلاب اسلامی هر روز یادآور پرواز یکی از عاشقان اوج هست. هشتم اردیبهشت برگهای از تاریخ انقلاب هست که در خود یادِ خلبان شهید علی اکبر شیرودی را به همراه میکشد.
شهید علی اکبر شیرودی عاشق انقلاب و ولایت بود و همواره سعی میکرد پیوند مستحکم بین ارتش و روحانیت برقرار کند و در این راستا از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد. شیرودی عاشق پرواز بود، او برای پیروزی و نبرد علیه دشمن زمان را نمیشناخت و شبانهروز برای پیشبرد اهداف جنگی تلاش میکرد.
سرتیپ امیر طاعتی از همرزمان شهید شیرودی نقل میکند که شهادت شهید شیرودی یک روندی داشت و این روند از شهادت شهید کشوری شروع شد. وقتی که شهید کشوری پیکرش سوخت و شهید شد، ما به همراه شهید شیرودی به آنجا رفتیم. شهید شیرودی در کنار پیکر سوختهی شهید کشوری میگفت: «من بدون تو چگونه زندگی کنم، چرا مرا تنها گذاشتی، تو مرشد و الگوی من بودی.»
از همان زمان بود که شهید شیرودی شروع به شهید شدن کرد. در واقع او همیشه آمادهی شهادت بود و به گونهای عملیات میکرد که همه از او میترسیدند.
مقام معظم رهبری در مورد او میگوید: «او تنها نظامیای بود که در نماز به او اقتدا کردم». در واقع شهید شیرودی یک عارف وارسته بود و همواره میگفت: «من و همرزمانم برای اسلام میجنگیم نه چیز دیگر».
بسیاری از صاحبنظران جنگهای هوایی او را نامدارترین خلبان جهان نامیدند؛ چنان که شهید فلاحی میگوید: «او غیرممکن را ممکن ساخت و کسی بود که وقتی خبر شهادتش را به امام (ره) دادم یک ربع به فکر فرو رفتند و حضرت امام در مورد همه شهدا میگفت خدا آنها را بیامرزد ولی در مورد شیرودی گفت او آمرزیده است.»
او با بیش از ۲۵۰۰ ساعت بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از ۴۰ بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله بر هلیکوپترش باز هم سرسختانه جنگید.
وی بارها هنگام پرواز میگفت: وقتی که پرواز میکنم حالتی دارم همانند یک نفر عاشق که به طرف معشوق خود میرود. هر لحظه فکر میکنم که به معشوق خودم نزدیکتر میشوم و به آن آرزوی قلبی که دارم میرسم ولی وقتی برمیگردم هر چند که پروازم موفقیتآمیز بوده باشد باز مقداری غمگین هستم چون احساس میکنم هنوز آنطوریکه باید خالص نشدم تا مورد قبول دعوت خدا قرار بگیرم.
آخرین عرصهی عشق بازی او عملیات بازی دراز بود. او که در آغاز جنگ درجه ستوان یاری، داشت به خاطر شجاعت و رشادتهایی که در طول جنگ از خود نشان داده بود ظرف هفت ماه به درجه ستوان سومی، ستوان دومی و ستوان اولی و بالاخره به درجه سروانی ارتقا یافت. پیوسته بر پشتیبانی مردمی تاکید داشت و میگفت: «با پشتیبانی مردم و روحیهای که به ما دادند و ایمانی که داشتیم جنگیدیم و توانستیم پیروز شویم.» با همین روحیه راهی آخرین پرواز جنگی شد.
شهید شیرودی با نجات یافتن از ۳۶۰ خطر مرگ سرانجام در آخرین پرواز خود در هشتم اردبیهشت ۱۳۶۰در منطقه بازی دراز هنگامی که عراق لشکر ۲۵۰ تانک و پشتیبانی توپخانه و خمپارهانداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی را برای باز پسگیری ذهاب گسیل داشت به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلولههای تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.