معراج و دانش روز
گروهي پنداشته اند كه قوانين طبيعي و علمي امروز با معراج رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله سازگار نيست. بر اين اساس، اشكال هايي را مطرح كرده اند كه مهم ترين آنها عبارتند از:
الف) دانش روز مي گويد: براي دور شدن از زمين، بايد جاذبه زمين را خنثي كرد. نيروي جاذبه زمين، توپي را كه شما به هوا پرتاب مي كنيد، به سوي زمين مي كشد. هرچه توپ را به شدت پرتاب كنيد، دو مرتبه به زمين برمي گردد. اگر بخواهيم جاذبه زمين به كلي خنثي شود؛ يعني توپ به حركت خود ادامه دهد و هرگز به زمين باز نگردد، بايد دست كم توپ را با سرعت 25000 ميل در ساعت، به هوا پرتاب كنيم.
بنابراين، پيامبر گرامي اسلام از محيط جاذبه بيرون رفته و به حالَت بي وزني درآمده است. در اين هنگام، پرسش پيش مي آيد كه چگونه اين مسافت را با آن سرعت، بدون وسايل پيشرفته پيموده است؟ آيا بدن طبيعي و بدون پوشش و وسايل لازم، چنين سرعتي را مي پذيرد؟1
ب) مانع ديگر، نبود هواي قابل تنفس در فضاي بيرون جو زمين است كه آدمي بدون آن، نمي تواند زندگي كند.2
ج) مانع سوم، وجود گرماي سوزان آفتاب و سرماي كشنده در بخشي از فضاي بيرون جو است.
د) مانع چهارم، پرتوهاي خطرناك موجود در ماوراء جو مانند: پرتو كيهاني، پرتو ماوراء بنفش و پرتو ايكس است. هرگاه مقدار اندكي از اين پرتوها به بدن انسان بتابد، به ساختار بدن، زيان وارد نمي كند. با اين حال اين پرتوها در بيرون جو زمين بسيار فراوان، كشنده و مرگبارند كه ساكنان زمين به دليل وجود لايه هواي جو، از تابش آنها در امان هستند.
ه ) مشكل بعدي، بي وزني است. هرچند انسان كم كم مي تواند به بي وزني عادت كند، ولي اگر ساكنان روي زمين، بي مقدمه به بيرون جو منتقل شوند و حالت بي وزني به آنان دست دهد، نمي توانند آن را تحمل كنند.
و) مانع ديگر، اجسام فراوان شهابي است كه با سرعت زياد در فضا جريان دارند. برخورد يكي از آنها به وسايل فضاپيما، خطرناك تر از گلوله هاي مسلسل است.
ز) سرانجام، مشكل زمان مهم ترين مانع است؛ زيرا دانش روز مي گويد: سرعتي بالاتر از سرعت سير نور وجود ندارد و اگر كسي بخواهد در سراسر آسمان ها سير كند، بايد سرعتي بيش از سرعت سير نور داشته باشد.3
در پاسخ به اين اشكال بايد گفت سير در عالم بالا ناممكن نيست؛ زيرا با كاوش ها و پيشرفت هاي علمي دانشمندان فضايي، اين مطلب به صورت امري عادي و ممكن در آمده است. در سال 1957 م. با پرتاب نخستين ماه مصنوعي به نام «اسپوتنيك» به فضا، آشكار شد كه مي توان نيروي جاذبه را خنثي كرد. فرستادن سفينه هاي فضايي حامل انسان هاي فضانورد نيز نشان داد كه حضور در ماوراي فضا امكان پذير است. اكنون مشكل پرتوهاي كيهاني و نبودن هواي قابل استنشاق حل شده است. دانشمندان اطمينان دادند كه پس از مدتي انسان مي تواند بساط زندگي خود را در يكي از كره هاي آسمان بگستراند و به آساني به كره هاي ماه و مريخ سفر كند. اين پيشرفت هاي علمي و صنعتي نشان مي دهد كه اين عمل، صد در صد ممكن است و محال نيست.4
پس اكنون كه انسان مي تواند با بهره گيري از نيروي محدود خويش، چنين راهي را بپيمايد، آيا با ياري گرفتن از نيروي نامحدود الهي، نمي تواند؟
به يقين خداوند، مركب تندرويي كه با اين سفر فضايي متناسب باشد، در اختيار پيامبر گذارده و او را از خطرهاي اين سفر در امان نگاه داشته است. البته اينكه آن مركب چگونه بوده و چه نام داشته است؛ براق، رفرف يا مركب ديگر، براي ما ناشناخته مانده است.5
به طور كلي، حساب معجزه از حساب عوامل طبيعي جدا و فراتر از توانايي بشر است. پس ما نبايد توانايي خدا را مانند توانايي خود محدود بدانيم. اگر ما بدون اسباب و وسايل، نمي توانيم كاري انجام دهيم، نبايد بگوييم كه آفريدگار هستي نيز توانايي ندارد.
زنده كردن مردگان، اژدها شدن عصاي موسي و زنده نگاه داشتن يونس عليه السلام در شكم ماهي در قعر دريا كه كتاب هاي آسماني همه آنها را تصديق كرده اند، همانند معراج پيامبر هستند. پس آيا بايد آنها را نيز زير سؤال برد؟
بنابراين، همه عوامل طبيعي و موانع خارجي، مقهور اراده خداست. تنها اراده او به امر محال تعلق نمي گيرد، ولي ممكن بالذات ـ هرچه باشد ـ در پرتو مشيت او جامه عمل مي پوشد، خواه بشر، توانايي آن را داشته يا نداشته باشد.6
پی نوشت ها:
1. فروغ ابديت، ج 1، ص 391.
2. همان.
3. تفسير نمونه، ج 12، صص 17 و 18.
4. فروغ ابديت، ج 1، ص 392.
5. تفسير نمونه، ج 12، ص 19.
6. فروغ ابديت، ج 1، ص 393.
چرا مهمانی اجباری؟ چرا خدا در مهمانیاش، ما را به سختی و کارهای اجباری وا میدارد؟
تفاوتهای مهمانی رمضان، با مهمانیهای دیگر
اگرچه در تشبیه لازم نیست دو طرف تشبیه تماماً عین هم باشند و میتوان از کنار تفاوتها عبور کرد، ولی بیایید به تفاوتهایی که رمضان با نوع مهمانیهای ما دارد توجه کنیم و از تفاوتهای این تشبیه هم سود ببریم. اساساًً گاهی از اوقات امری را به چیزی تشبیه میکنند تا از توجه به تفاوت آن سود ببرند و حرفهای اصلی خود را به اشاره در بخش تفاوتها بیان کنند. شاید این اتفاق اینجا هم افتاده باشد.
1. مهمانی اجباری
حداقل سه تفاوت اساسی بین رمضان و مهمانیهای رایجی که ما میشناسیم وجود دارد. رمضان در کنار آنهمه لطف و صفا، یک مهمانی اجباری است نه اختیاری. اما مگر مهمانی هم اجباری میشود؟ شما در بستر و گذر زمان به ناچار در این مهمانی وارد خواهید شد. و این اجبار تکوینی همه را در برمیگیرد. این تفاوت اول.
2. کارهای اجباری برای مهمان
به اضافه اینکه در این ضیافت، میزبان با واجب کردن صیام و امر کردن به روزه، مهمانان خود را به نوعی اجبار تشریعی نیز وادار مینماید، در حالی که عادتاً مرسوم نیست مهمان را به کاری مجبور کنند؛ و این تفاوت دوم.
3. سختی دادن به مهمان
و تفاوت سوم آنکه با وجوب روزه، که گرسنگی خوردن است و تشنگی کشیدن، مهمانی در سختیهای خاصی شکل میگیرد که معمول نیست.خدایا! اگر مهمانی دادهای، پس دیگر چرا حضور در این مهمانی پرمهر را قهری و الزامی کردهای؟ میگذاشتی هرکس خواست بیاید. مانند آنچه در احرام حج و اعتکاف در مسجد است. هیچکس نمیتواند به این مهمانی وارد نشود. چون این مهمانی در ظرف زمان است، خواه ناخواه به این ظرف زمانیِ مبارک وارد میشویم؛ چه از آن بهره ببریم و چه از آن غافل باشیم. مانند اعتکاف و حج نیست که شرکت کردن در آن، اراده بخواهد و به میل افراد بستگی داشته باشد.
فلسفۀ مهمانی اجباری
پاسخ به سؤال دربارۀ تفاوت اول روشن است. گاهی یک رفیقی که خیلی دوست دارد آدم را مهمان کند، انگار میخواهد انسان را مجبور کند و اختیار را از انسان سلب کند و او را به زور به مهمانی ببرد. به او میگوید: «فردا مهمان من هستی، اما و اگر هم ندارد! فلان ساعت هم آماده باش، خودم با ماشین میآیم دنبالت، خداحافظ!» و اگر خیلی بیشتر هم او را دوست داشته باشد، میگوید: «اگه نیای میکشمت.»
1. شدّت علاقه خدا به مهمان کردن بندهاش
در واقع خدا هم میفرماید: ای انسان! چه بخواهی و چه نخواهی، چه بیدار باشی و چه خواب، ماه رمضان، «ضیافت» من می آید و با برکت و رحمتِ خودش تو را فرا میگیرد و مجبور هستی در ضیافت و مهمانی من شرکت کنی. این اجبار تکوینی خدا، از شدت علاقهاش به مهمان کردن بندگانش است. اینقدر علاقه داشته بندگانش را مهمان کند، که حضور در مهمانی را بر همه ضروری کرده است، و مهلت تصمیمگیری هم به ایشان نداده است.
خدایی که همیشه منتظر میشد تا ما خود به سوی او برویم، دیگر در این ماه منتظر اراده و اقدام بندههای خودش نشده و با وجوب تکوینی رمضان، انگار ناز خودش را کم کرده و دست همه را گرفته و بر سر سفرۀ رحمتش آورده است.البته بزرگی کرده است و بزرگان با کوچکترها از اینگونه رفتارها بسیار دارند. درست است که ما در دنیای معاصر، رابطۀ بزرگتر با کوچکتر را کمتر دیدهایم و یا اگر شنیدهایم به دلیل آنکه ما آدمها چون با هم مساوی هستیم، اینگونه رابطهها از سر ظلم و تعدّی بوده است و به دلمان ننشسته است، اما از بزرگترها نهتنها چنین رفتارهایی برای محبت کردن به کوچکترها، شور نیست بلکه بسیار شیرین هم هست.
2. مهمانی اجباری، ترکیبی از محبّت و عظمت خدا
مهمانی اجباری ترکیبی از محبت و عظمت خداوند متعال است که نسبت به بندگان خود روا داشته است. خدا به قدر کافی به ما آزادی و اختیار برای خوب شدن داده است و ما هم به اندازۀ کافی خراب کردهایم، که دیگر وقت آن شده باشد بپذیریم خدا ما را قدمی به سوی خود بکشاند، و البته کمی بعد دوباره رها میکند.اگر کسی فکر میکند این مهمانی اگر اختیاری بود بهتر میبود؛ هنگام وداع با رمضان بیاید و جلوی اشک و آه روزهداران و مهمانان اجباری خدا را بگیرد. با اینهمه تشکر مهمانان از میزبان چه خواهد کرد؟اینطور نیست که همه جا اجبار زیبا و زیبنده نباشد. در زندگی ما آدمها هم گاهی در اوج محبت، اجبار زیباست. از اینگونه رفتارها در ارتباط بین مادران و کودکان بسیار میشود دید.
3. شیرینی اجبار
البته اگر بخواهیم دقیقتر به پاسخ بپردازیم باید به حقیقت رابطۀ مولا و عبد نگاه کنیم و ببینیم آنچه از مولا برای عبد بسیار دلنشین است، چیست؟ آیا یک عبد از مولای خود همان انتظاری را دارد که از دوست خود دارد؟ هرچند مولا او را هم بسیار دوست داشته باشد. گفتهاند از شیر حمله خوش بُوَد، از غزال رم. نباید خوب و با محبت رفتار کردن را همهجا یکسان ببینیم و بخواهیم.
البته دربارۀ چنین موضوعی باید در مجال دیگری مفصّل به گفتگو نشست و به تبیین حقیقت رابطۀ عبد و مولا پرداخت. آنچه از مولا برازنده است، امر است و جبر، و آنچه برای عبد زیبنده است بیخودی و بیاختیاری است. مولا وقتی با عبد خود مشورت نمیکند و او را مختار نمیگذارد و با او آمرانه ـبه امر تکوینی یا تشریعیـ برخورد میکند، ولایت و سرپرستی خود را تجلّی داده است. و برای عبد چه لحظهای نابتر از رؤیت تجلّی این ولایت؟ حتی آن لحظههایی که مولا عبد را از اسارت اوامر تکوینی و تشریعی خود آزاد میگذارد، عبد، آن لحظات را به عشق رسیدن به لحظههای اسارت، بردباری و تحمل میکند.
تازه یک عبد، سعی میکند تمام فرصتهای اختیاری خود را هم به اجبارِ مولایش تشبه یابد. و به همین دلیل اینقدر اهل اطاعت است و معصیت نمیکند، و مدام به دنبال تشخیص تکلیف است. آنان که مزۀ اطاعت را چشیدهاند، شیرینی همۀ این مطالب را در وجود خود دیدهاند.
پاسخ به «سؤال از تفاوت دوّم و سوّم»
پاسخ به سؤال از تفاوت دوم و سوم هم، به این جواب ملحق میشود. وجوب روزه یک امر تشریعی است که باز هم تجلّی خدایی کردن خداست. اگرچه در ضرورتهای تکوینی ما بیاختیارتریم و امکان تمرّد تنها در اوامر تشریعی وجود دارد، ولی به دلیل همین قرابت که میبینید، امر واجب از اوامر مستحبی بسیار بافضیلتتر و دلنشینتر است. و الا شما میتوانید تمام سال را روزه بگیرید، اما چرا صفای رمضان را ندارد؟
در واقع خدا به امر واجب تکوینی و تشریعی رمضان و روزه، ما را مهمان کرده است و از ما با الوهیت خود پذیرایی میکند. چه ضیافتی از این بالاتر؟ و برای آنکه معلوم شود این یک ضیافت خدایی است برای بندگانی که از او همین را میخواهند، امرِ به روزه کرده است تا در این امر خود، خلاف طبع و نیاز عادی انسانها فرمان داده باشد، و نمایش رابطۀ عبد و مولا، که حقیقت این ضیافت است، بهخوبی انجام پذیرد.
مهمانی عمومیِ اجباری، مقدمۀ مهمانی خصوصیِ اختیاری
از وجوب تکوینی رمضان تا وجوب تشریعی روزه و گرسنگی کشیدنها، همه، مقدمات یک مهمانی و ضیافت عرفانی هستند، که هر کسی را به آن راه نمیدهند و برای رسیدن به آن باید خون جگرهای فراوان خورد. و اگر بخواهیم بهتر بگوییم هر کسی به آن راه نمییابد.
هر چقدر حضور در این بار عام، ابتدائاً اجباری و سهل است، حضور در آن بار خاص، اختیاری و سخت است. و خوبان عالم برای راهیابی به آن بارگاه عظیم تمنّاها و تضرّعهای فراوان دارند.
تقدیر الهی و ترور ناموفق
در ششم تیر ماه سال 1360 مقام معظم رهبری توسط گروه فرقان در مسجد ابوذر تهران مورد سوء قصد قرار گرفتند، اما تقدیر الهی چنین بود كه ایشان برای آینده نظام حفظ شوند و به عنوان افتخار جانبازان در خیل جانبازان انقلاب اسلامی قرار گیرند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، توطئههای استكبار جهانی علیه نظام نوپای اسلامی فزونی گرفت. یكی از این توطئهها، تجهیز و تقویت گروهكها و جریانهای ضد انقلاب بود. این گروهكهای منحرف كه با سوءاستفاده از موقعیت در اوایل انقلاب به جمعآوری و دزدی و غارت سلاح و مهمات پرداخته بودند، شروع به بمبگذاری در گوشه و كنار كشور و ترور روحانیون مبارز و انقلابی و حتی مردم عادی كردند و شخصیتهای ارزشمندی را به شهادت رساندند.
یكی از این گروهكها، گروهك ضالهی فرقان بود كه با اندیشه التقاطی و منحرف خود در ترور شخصیتهای ارزشمند نظام قدم پیش نهاد. از جمله اشخاص ترور شده توسط این گروه میتوان به سپهبد قرنی، شهید مطهری، شهید حاج مهدی عراقی، آیتالله قاضی طباطبایی و استاد مفتح اشاره كرد.
شرح ما وقع به این قرار بود که در روز 6 تیر ماه 1360، حضرت آیتالله خامنهای(نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع و امام جمعه تهران ) در مسجد ابوذر تهران پس از نماز ظهر، جهت پاسخ به پرسشهای مردم پشت تریبون قرار گرفتند و هنگامی که صمیمانه در حال جواب گویی به سوالات مردم بودند ناگهان ضبط صوت منفجر شد، انفجار ضبط صوت بمبگذاری شده باعث شد از سمت راست بدن ایشان مورد اصابت تركشها قرار گرفتند. روی قسمتی از ضبط صوت كه بعدا در محل انفجار پیدا شده بود عبارت «هدیه گروه فرقان» كه با ماژیك نوشته شده بود به چشم میخورد. ساعتی بعد مسوول انتظامی منطقه 12 تهران اعلام کرد: «بمبی که جلوی تریبون جاسازی شده بود خوشبختانه به طور کامل عمل نکرده و این از نظر کارشناسان معجزه است. و آقای خامنه ای با هلیکوپتر به بیمارستان قلب مهدی رضایی منتقل شده است.»
پس از انفجار، ایشان که به بیمارستان منتقل شده بودند مورد عمل جراحی قرار گرفتند و اراده خدا بر این تعلق گرفته بود كه ایشان برای آینده نظام حفظ شوند و به عنوان افتخار جانبازان در خیل جانبازان انقلاب اسلامی قرار گرفتند.
حضرت امام خمینی (ره) در تلگرامی به این مضمون خاطر نشان کردند: “جناب حجت الاسلام خامنه ای، دامت افاضاته، خداوند متعال را شکر که دشمنان اسلام را از گروه ها و اشخاص احمق قرار داده است و خداوند را شکر که از ابتدای انقلاب شکوهمند اسلامی هر چه نقشه کشیدند و توطئه چیدند و هر سخنرانی که کردند، ملت فداکار را منسجم تر و پیوند ها را مستحکم تر نمود و مصداق لازال یوید هذا الدین بالرجل الفاجرتحقق پیدا کرد. اینان هرجا سخن گفتند خود را رسواتر کردند وهرچه مقاله نوشتند ملت را بیدارتر نمودند وهرچه شخصیتها را ترورنمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اکنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله رسول اکرم (ص) و خاندان حسین ابن علی (ع) هستید و جرمی جزخدمت به اسلام وکشور اسلامی ندارید و سربازی فداکار درجبهه جنگ و معلمی آموزنده درمحراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز درصحنه انقلاب می باشید … با سوء قصد به شماعواطف میلیونها متعهد را در سراسرکشوربلکه جهان جریحه دار نمودند اینان آنقدر از بینش سیاسی بی نصیبند که بی درنگ پس از سخنان شما درمجلس وجمعه وپیشگاه ملت به این جنایت دست زدند و به کسی سوء قصد کردند که آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین انداز است. اینان در این عمل غیر انسانی به جای برانگیختن رعب، عزم میلیونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشر ده تر نمودند .آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز فریب خورده ازدام خیانت اینان رها شوند…
من به شما خامنه ای عزیز تبریک می گویم که در جبهه ها ی نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم “.
شهادت سردار سپاه اسلام، دکتر مصطفی چمران
31 خردادماه 1360 سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران؛ فرمانده جنگهای نامنظم در دفاع مقدس، دانشمندی فرزانه، معلمی فداکار، عارفی مبارز و سردار رشيد سپاه اسلام است.
زندگى حماسه آفرين و پرفراز و نشيب دکتر مصطفى چمران از مقاطعى بسيار گوناگون و حساس شكل گرفته است، شرايط خاص هر مقطع كاملاً قابل دقت است، زمانى در دوران مبارزات ملى شدن صنعت نفت و پس از آن در دوران اختناق بعد از كودتاى 38 مرداد، ساليانى چند در آمريكا، سپس در مصر و بعد از آن دوران حماسهساز لبنان، و پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران در وطن و ميهن اسلامى خود در مسئوليتها و مأموريتهاى مختلف، عمر پرجوش و تحرك و انسان ساز خود را سپرى ساخت. اين مقاطع با هم بسيار متفاوتند، ولى آن چه كه همه اين ادوار را به هم ارتباط مى بخشد، خط فكرى او، اعتقاد خالصانه و شيدايى او براى تكامل روح انسانى و اوج گرفتن از اين دنياى خاكى و وصول به معشوق و لقاى حق بوده است. او لحظهاى آرام نداشته است، خود را وقف خدمت به خلق و جهاد در راه خدا نموده و از هيچ كس و هيچ چيز جز خداى تعالى انتظار و ترس و باكى نداشت. سراپا عشق بود، محبت بود، شور بود، تلاش خالصانه بود، مبارزه بود، خودسازى بود، انسانسازى بود، سازماندهى بود، درد و غم و رنج بود، تنهايى و پرواز بود، فرياد بود و بالأخره شهادت بود.
مصطفى چمران كه در سال 1311 تولد يافت، دوران كودكى و ابتدايى را در دبستان انتصاريه تهران خيابان 15 خرداد - عودلاجان و دوران متوسطه خود را در دبيرستانهاى دارالفنون و البرز سپرى ساخت و سپس وارد دانشكده فنى دانشگاه تهران شد و در سال 1335 در رشته برق فارغ التحصيل و شاگرد ممتاز گشت. او هميشه در تمام دوران تحصيل پيشتاز و نمونه بود، علاوه بر آن كه در همه مبارزات سياسى و مذهبى حضورى فعّال داشت؛ نمونه اى از يك نوجوان و جوانى پاك، پرتلاش، عميق و براى همه دوست داشتنى بود. با استفاده از بورس شاگرد اولى براى ادامه تحصيل راهى آمريكا شد و ابتدا در دانشگاه تگزاس درجه فوق ليسانس مهندسى برق و سپس در يكى از بزرگترين و مهمترين دانشگاههاى معروف آمريكا «بركلى»، در كاليفرنيا و با همراهى برجسته ترين اساتيد فيزيك، دكتراى خود را در رشته الكترونيك و فيزيك پلاسما با عالى ترين نمرات دريافت نمود و مدتى در يكى از مراكز مهم تحقيقاتى روى زمين در كنار دانشمندان و پژوهشگران بنام، سرگرم تحقيق روى پروژههاى بزرگى، در زمان خود بود.
باز هم در كنار اين مسير تحسين برانگيز و كمنظير، پايه گذار و سازمان دهنده مبارزات ضد استعمارى و ضد رژيم طاغوتى شاه و پایهگذار فعاليتهاى گسترده اسلامى در آمريكا بود. بعد از شكست اعراب در جنگ 1967، دنياى وسيع آمريكا بر او تنگ مى نمود و راهى اروپا، الجزاير و مصر شد و مدت دو سال در مصر ماند. بعد از فوت جمال عبدالناصر به دعوت امام موسى صدر رهبر وقت شيعيان لبنان به سرزمين فاجعه، درد و رنج مسلمين به ويژه شيعيان لبنان قدم نهاد و در جنوب لبنان، شهر صور رحل اقامت افكند ولى او در همه جاى لبنان حضور داشت، هر كجا كه خطر بود، بلا بود و قيام بود، دکتر چمران نيز در پيشاپيش مردم بىپناه لبنان حضور داشت. در لبنان پایه گذارى سازمانها را بر عهده گرفت كه همزمان با روشنگرى اسلامى و مذهبى و تقويت روحيه و اعتقادات اسلامى و مكتبى، ورزيده ترين، زبدهترين و شجاعترين رزمندگان اسلام را تربيت نمود كه فرزندان و شاگردان آنها امروز نيز در لبنان براساس همين اعتقادات و روحيه شهادت طلبى، حماسهها مىآفرينند.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران مشتاقانه همراه با گروه 93 نفره نخبگان مذهبى و سياسى لبنان به ايران آمد و به ديدار امام بزرگوار خود شتافت و بنا به توصيه امام راحل در ايران ماند. با آن كه در استمرار برنامه هاى خود در لبنان نيز دخالت داشت، در ايران نيز به دستور امام (ره) از پايه گذاران سپاه بود و سپس در فرو نشاندن توطئه هاى خطرناك و جدايى طلبانه دشمن در كردستان با آن كه معاون نخست وزير بود، لباس رزم بر تن كرد و سلاح بر دوش گرفت و با سازماندهى و به كارگيرى نيروهاى مسلّح و بخصوص مردمى، به خنثى سازى توطئه هاى سخت دشمنان برآمد و نام خود و پاوه و حوادث حماسه ساز آن و فرمان تاريخى امام خمينى (ره) را براى هميشه در تاريخ ثبت نمود.
با آغاز جنگ تحميلى راهى خوزستان شد و فرماندهى نيروهاى داوطلب مردمى و نظامى را تحت عنوان «ستاد جنگ هاى نامنظم» بر عهده گرفت و كتابى قطور از رشادتها، شهادتها، حماسه ها و مقاومتها را قلم زد. بالاخره در حالى كه نام او و نيروهاى رزمنده و شجاع او به دوستان روحيه مى بخشيد و پشت دشمنان متجاوز را مى لرزاند.
در ظهر هنگام روز 31 خردادماه 1360، در روستايى به نام «دهلاويه» در نزديكى سوسنگرد با تركش خمپاره دشمن، شهادت را در آغوش كشيد و به اوج و عروج پركشيد و به لقاءاللَّه رسيد و به سوى معبودش شتافت تا عند ربهم يرزقون شود.
شهيد دكتر چمران روحي عاشق داشت و همين روحيه عاشقانه سخنان و مناجاتهای وي را سخت دلنشين و خواندني كرده است. نامهها و كوتاه نوشتههايي كه از آن زنده ياد به جا مانده است، خود مؤيد نثر پخته و روح عاشق اين چهره فروتن، اما پايدار عرصه فرهنگ و سياست است.
كتاب «دعاي كميل» حاصل جلسات هفتگي زنده ياد چمران در انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا بود. اين جلسات زماني برگزار شد كه شهيد چمران دريافته بود به دليل نبود آگاهي و تسلط كافي دانشجويان به زبان عربي، اين دعا كه «از قلب و روح علي(ع) برخاسته و علي(ع) آن را به دوست خود كميل تعليم داده است» چنان كه شايسته آن است، قدرش به جا نميآيد. پس مصمم شد تا دعاي كميل را به فارسي برگرداند، اگرچه ميدانست ترجمه معاني بلند و عرفاني كلام اميرالمؤمنين علي(ع) آن گونه كه شايد و بايد ممكن نيست، ولي تمامي سعي و همتش را به كار بست تا از آن ترجمه ای روان، پاكيزه و گويا ارايه كند.
كتاب با عنوان «لبنان» اثر ارزشمند ديگری از شهيد دکتر مصطفی است. كتاب حاضر گزيده ای از دست نوشته ها يا سخنرانيهای شهيد و حاصل مطالعه و بررسی كليه نوشتهها و سخنرانيهای او (در لبنان، اروپا، ايران) درباره لبنان است.
از مناجاتهای شهيد بزرگوار:
«تو را شكر ميكنم كه از پوچيها، ناپايداريها، خوشيها و قيد و بندها آزادم كردی و مرا در طوفانهای خطرناك حوادث رها ننمودی، و در غوغای حيات، در مبارزه با ظلم و كفر غرقم كردی، لذت مبارزه را به من چشاندی، مفهوم واقعی حيات را به من فهماندی… فهميدم كه سعادت حيات در خوشی و آرامش و آسايش نيست، بلكه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با كفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدايا تو را شكر ميكنم كه به من نعمت «توكل» و «رضا» عطا كردی، و در سختترين طوفانها و خطرناكترين گردابها، آنچنان به من اطمينان و آرامش دادی كه با سرنوشت و همه پستیها و بلنديهايش آشتي كردم و به آنچه تو بر من مقدر كردهای، رضا دادم.
خدايا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در كوير تنهايی انيس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نااميدی، دست مرا گرفتی و كمك كردی… كه هيچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پيشبينی نبود، تو بر دلم الهام كردی و به رضا و توكل مرا مسلح نمودی، و در ميان ابرهای ابهام و در مسيری تاريك مجهور و وحشتناك مرا هدايت كردی.»
گوشههايی از وصيت نامه شهيد چمران:
«… به خاطر عشق است كه فداكاري ميكنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بياعتنائي مينگرم و ابعاد ديگري را مييابم. به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا ميبينم و زيبائي را ميپرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس ميكنم، او را ميپرستم و حيات و هستي خود را تقديمش ميكنم.
عشق هدف حيات و محرك زندگي من است. زيباتر از عشق چيزي نديدهام و بالاتر از عشق چيزي نخواستهام.
عشق است كه روح مرا به تموج وا ميدارد، قلب مرا به جوش ميآورد، استعدادهاي نهفته مرا ظاهر ميكند، مرا از خودخواهي و خودبيني ميرهاند، دنياي ديگري حس ميكنم، در عالم وجود محو ميشوم، احساسي لطيف و قلبي حساس و ديدهاي زيبابين پيدا ميكنم. لرزش يك برگ، نور يك ستاره دور، موريانه كوچك، نسيم ملايم سحر، موج دريا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا ميربايند و از اين عالم به دنياي ديگري ميبرند … اينها همه و همه از تجليات عشق است.
براي مرگ آماده شدهام و اين امري است طبيعي، كه مدتهاست با آن آشنام. ولي براي اولين بار وصيت ميكنم. خوشحالم كه در چنين راهي به شهادت ميرسم. خوشحالم كه از عالم و ما فيها بريدهام. همه چيز را ترك گفتهام. علائق را زير پا گذاشتهام. قيد و بندها را پاره كردهام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفتهام و با آغوش باز به استقبال شهادت ميروم …»
جوانان و الگویابی
یکی از ویژگیهای شخصیت انسان در دوران نوجوانی الگویابی است که در راستای رشد و شکل گیری هویت رخ میدهد. نوجوانان به دنبال الگویی هستند که آن را دوست داشته باشند و سعی میکنند شخصیت خود را مطابق با آن الگو کنند.
انتخاب الگو در راستای ارزشهای هر فرد میباشد؛ جوانانی که ارزشهای معنوی، دینی و اخلاقی برایشان مهم است. الگوهای خود را از میان شخصیتهای مذهبی پیدا میکنند و جوانانی که قدرت بدنی، جمال ظاهری، ثروت و امثال اینها برایشان مهم است از افرادی که در این زمینهها مطرح هستند، پیروی میکنند. نیاز به الگو و توجه به آن از دیدگاه قرآن نیز مطرح گردیده و خداوند متعال بهترین اسوه و سرمشق را برای بشر معرفی کرده است: لقد کان فی رسول اللّه اسوة حسنه لمن کان یرجواللّه و الیوم الآخر و ذکر اللّه کثیراً (احزاب،33/21)؛ برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی است، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند.
خداوند متعال رسول گرامی خویش را بهترین الگو برای انسانها معرفی مینماید و در کنار ارائه الگو، ارزشهای اساسی حیات انسان را نیز مطرح میکند، ارزشهایی چون ایمان به خدا و روز قیامت که انگیزه حرکت در مسیر زندگی هستند و یا به خداوند که تداوم بخش آن است. و بدون شک کسی که قلبش از چنین ایمانی لبریز نباشد پیروی از رسول خدا برایش مقدور نیست.
خداوند متعال نه تنها در قرآن، پیامبر اکرم(ص) را به عنوان الگوی نمونه معرفی مینماید، بلکه ماجرای زندگی و ویژگیهای جوانانی را نیز برشمرده، که بهترین الگو و سرمشق برای جوانان هستند. نوجوان شجاع، پرشور، انقلابی و مبارزی که در شانزده سالگی در مقابل طاغوت زمانه ایستاد و بت شکنی نمود و با منطق صریح خود مردم را متوجه اشتباهاتشان نمود، کسی نیست جز حضرت ابراهیم(ع).
در سوره مبارک انبیا آمده است که حضرت ابراهیم مبارزه علیه بت پرستی را از خانواده و نزدیکانش شروع کرد و با دلایل منطقی و استدلالهای محکم آنان را به سوی توحید دعوت مینمود ولی به سبب بیاعتنایی قومش تصمیم به انجام کاری گرفت تا آنان را منقلب کند و تأثیر بیشتری بگذارد.(رجوع کنید به سورهٔ انبیاء، آیات 51 ـ 57)
بنابراین روزی که مردم به خارج شهر رفته بودند همه بتها را شکست و تبر را بر گردن بت بزرگ نهاد. وقتی مردم این صحنه را دیدند گفتند تنها کسی که میتواند این کار را کرده باشد، جوانی به نام ابراهیم است.
قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم.(انبیاء، 21/60) گروهی گفتند: شنیدیم جوانی از (مخالفت با) بتها سخن میگفت که او را ابراهیم میگفتند.
و قیل ان ابراهیم القی فی النار و هو ابن ست عشرة سنة؛(بحارالانوار، 12/25)و گفته شده که ابراهیم در آتش افکنده شد در حالی که شانزده ساله بود.
گروهی از جوانان نیز در قرآن مطرح شدهاند که با وجود اینکه در بهترین شرایط و موقعیت اجتماعی، از نظر مقام و ثروت بودند، ولی وقتی حقیقت توحید را دریافتند، و به خدای یگانه و روز معاد ایمان آوردند، زر و زیور را رها کردند به غار خشن و خشک پناه بردند و در راه ایمان و عقیده از جان خود نیز دریغ نورزیدند و أسوه جوانان عالم شدند.
اذ اوی الفتیة الی الکهف فقالوا ربّنا من لدنک رحمة و هییء لنا من أمرنا رشداً(کهف،10/18) زمانی را به خاطر بیاور که این گروه از جوانان به غار پناه بردند و گفتند پروردگارا ما را از سوی خودت رحمتی عطا کن و راه نجاتی برای ما فراهم ساز.
انّهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی(کهف/13) … آنها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورند و ما بر هدایتشان افزودیم.
همچنین خداوند متعال در یک سورهٔ کامل ماجرای زندگی حضرت یوسف(ع) را بیان میکند و او را جوانی نیکوکار معرفی میکند که سبب احسان و نیکوکاری و اخلاق نمونهاش، در زمان جوانی خداوند چشمههای علم و حکمت خود را بر قلب او جاری میسازد و این وعده را به تمام جوانان میدهد که اگر یوسف گونه در زمرهٔ «محسنین» قرار گیرند، پاداششان را دریافت خواهند کرد.
و لما بلغ أشدّ اتینا حکماً و علماً و کذلک نجزی المحسنین(یوسف،12/22)؛ و هنگامی که به سن رشد و کمال جوانی رسید به او حکمت و علم دادیم و این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم.
«حکمت و علمی که خداوند به یوسف داد موهبتی ابتدایی نبود بلکه به عنوان پاداش به وی داده شد چرا که او از نیکوکاران بود و جمله «و کذلک نجزی المحسنین» اشاره به این معنی میکند.و از این جمله همچنین این معنا مشخص میگردد که خداوند از این علم و حکمت به همه نیکوکاران میدهد، البته هر کسی به قدر نیکوکاریش….»(ترجمه المیزان، 11/160.)
علاوه بر نیکوکاری، ویژگی ممتاز این جوان نمونه، عفت و پناه بردن به حُسن حسین الهی در مقابل آلودگی.یوسف(ع) در صحنهٔ آزمایشی بسیار سخت و عظیم قرار میگیرد و در بحبوحه جوانی و قدرتمندی می فرماید:… معاذ الله انّه ربّی أحسن مثوای إنه لایفلح الظالمون (یوسف/23) یعنی پناه میبرم به خداوند که پروردگار من است و ظالمان و ستمگران رستگار نمی شوند.
آری یوسف الگوی پاکدامنی و عفت برای جوانان است، و مطالعهٔ دقیق و صحیح زندگی او، از ضروریات است که باید مورد توجه جوانان قرار گیرد. علاوه بر یوسف(ع)، مریم (س) نیز به عنوان دختری عفیف و پاکدامن، و اسوه تقوی، عبادت و ایمان معرفی میگردد، و او بانویی است که خداوند به خاطر عفتش او را میستاید و شایسته دریافت روح اللّه میگردد.
و مریم بنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقت لکلمات ربها و کتبه و کانت من القانتین (تحریم،66/12)
و مریم دختر عمران مثل زده شده که دامان خود پاک نگه داشت و ما از روح خود در او میدمیدیم، او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود.
حضرت موسی (ع) نیز جوانی نیکوکار و غیرتمند است که دوران جوانیاش در سوره قصص مطرح میگردد و او نیز به سبب احساس و نیکوکاری شایسته دریافت علم و حکمت الهی میگردد.
و لما بلغ اشده و استوی ءاتینا حکماً و علماً و کذلک نجزی المحسنین (قصص،28/14) هنگامی که به جوانی رسید و نیرومند و کامل رشد حکمت و دانش به او دادیم و این گونه نیکوکاران را جزا میدهیم.موسی(ع) به سبب تقوی الهی و اعمال نیکش شایستگی این مقام را پیدا میکند آن هم در زمان جوانیش که با زمان نبوت و القای وحی فاصله زیادی داشت. و نکته مهم دیگر که در جریان این داستان مطرح گردید این است که دختر جوانی که شایسته همسری موسی(ع) میگردد، دختری است که خداوند متعال به این صفت او را متذکر می شود.
فجاءته احداهما تمشی علی استحیاء… (قصص/25)؛ ناگهان یکی از آن دو دختر که در نهایت حیاء گام برمیداشت به سوی موسی آمد…
آری رعایت عفت، حیاء و پاکدامنی در حضور اجتماعی، ویژگی ممتازی است که این دختر جوان دارا میباشد و به سبب این صفات شایسته همسری مردی می شود که در آینده پیامبر خداوند خواهد بود.امید است که جوانان با ایمان میهن اسلامیمان به نحو احسن الگوهای قرآنی را شناسایی نموده و آنان را سرمشق خود قرار داده و به سر منزل کمال و تعالی راه یابند.
خرمشهر آزاد شد...
و اين سان دوباره برگشتيم و تحقق يافت آنچه عهد و پيمان بستيم…
اشك از ديدگان همه جاري است، غم در چهرهها موج ميزند، ديگر مردم مجبور بودند شهر را ترك كنند، كودكان بهانه پدر را ميگيرند و مادران قرآن به دست به دنبال بدرقه فرزندان غيورشان شهر را ترك ميكنند.
ماندن جايز نيست و اين تنها باري است كه مجبور به عقبنشيني بوديم و آن هم به خاطر اين كه ناموسمان به خطر نيافتد.
40 روز مقاومت و در پی آن به شهادت رسیدن شمار زیادی از مردم بیدفاع در زیر شدیدترین حملات دشمن سرانجام در روز چهارم آبان ماه سال 59 به عقبنشینی شدیم، شهر با همهی امیدهایش به تصرف ناپاکان درآمد.
.شهر غارت شد، چاهها خشكيد، سبزهها سوزانده و نخلها سر بريده شدند
آري خونين شهر! اين را بدان، «محمدجهان آرا»، بزرگ مرد تاريخ جنگ اين فرمانده سرافراز اسلام قبل از اين كه بشنود و ببيند كه چگونه تو را به دست آورديم از دستش دادیم.
خونين شهر را همه به خاطر دارند، شهري كه گيسوان دختران و زنان به دست نامردان بريده شد و به عنوان نماد به ديوارهاي شهر نصب شد.
شهري كه رژيم بعث عراق يك مدرسه دخترانه را به اسارت برده و اعضاي خانواده را كنار ديوار حياط منازل به صف كردند و به گناه خرمشهري بودن به گلوله بستند.
اين همان شهري است كه بر گردن پدربزرگ و مادربزرگ هايش اين عزيزان دل ميهن، گردنبند نارنجك آويختند.
578 روز بعد! ساعت 22 روز اول خرداد 61 است عملیات محاصره دشمن توسط رزمندگان با رمز «یا علی ابن ابیطالب» در عملیات بیتالمقدس آغاز شده و در گام نخست بچههای «یگانهای فتح» دشمن را در پلیس راه منهدم کردند.
اين اولين خبر درگيري است خبر از چهارمين محور قرارگاه فتح به قرارگاه كربلا رسيد.
پل نو تصرف شد و پس از ۴۸ ساعت مبارزه سنگين رزمندگان در روز سوم خرداد به مسجد جامع رسيدند.
در عملیات بیتالمقدس 80 درصد نیروهای هفت لشگر عراق نابود شدند و 30 فروند هواپیماهای آنان منهدم گشت، 105 دستگاه تانک، 56 دستگاه خودرو و یک فروند بالگرد به غنیمت نیروهای اسلامی درآمد.
در این عملیات همچنین بیش از 19 هزار سرباز بعثی به اسارت رزمندگان درآمدند و تلفات سنگینی بر ماشین جنگی دشمن وارد آمد بطوری که پس از این حمله رژیم بعث بطور یک طرفه اعلام کرد، ظرف مدت 10 روز به مرزهای بینالمللی بازخواهد گشت.
لحظه شماری برای آزادی خونین شهر! قلب میلیون ها ایرانی پر غرور اما خسته از جنگ در سینه می تپد، 48 ساعت تلاش رزمندگان سرافراز کشور در حال نتیجه دادن است.
آري مقايسه فرماندهان اسلام در برابر فرماندهان بعثي چه عبث است همه ميدانيم كه چگونه آنان از وجود خود گذشته و براي شهادت آماده بودند.
صبح روز سوم خرداد سال 61 است اکنون صدای آشنایی از رادیو به گوش می رسد، «شنوندگان عزیز، توجه فرمایید»، «شنوندگان عزیز، توجه فرمایید»، «خرمشهر، شهر خون و قیام آزاد شد».
این صدا بسان انفجار بزرگ نه در جای جای ایران بلکه جهان شنیده شد، آری خرمشهر پس از 578 روز اسارت خود به دست مزدوران بعثی به دست فرزندان امام آزاد شد.
و مردم به ياد آوردند ايثار پير و جوان اين مرز بوم را و زمزمه كردند كه «ممد نبودي ببيني، شهر آزاد گشته، خون يارانت پر ثمر گشته، آه و واويلا …».
400 نهال نو رسته را از دست دادیم و اسطورههای میادین 45 روز بیخواب مقاومت کردند اما با این صدای معجزهآسا رزمندگان سلحشور بر تربت پاک خرمشهر بوسه زدند و وفای به عهد کردند.
آري آنان اعلام كرده بودند كه اي خرمشهر! «دوباره برمي گرديم.» نفسها خسته، صداها خسته، پوتينهاي آغشته به خون از برادران رزمنده ولي هنوز نور خدايي در دلها روشن است طنين فرياد «الله اكبر» طنين انداز است.
ميليونها انسان در جاي جاي ميهن عزيز سجده شكر بهجاي آوردند و «خرمشهر آزاد شد» و اين نويد آزادي كساني است كه دلاورانه جنگيدند و شهادت را عاشقانه پذيرا شدند.
امام شهيدان اعلام كرد، كه دست بسيجيان و رزمندگان را ميبوسم و بر اين بوسه افتخار ميكنم؟
در آن روز خرمشهر تنها به ساكنان آن تعلق نداشت بلكه متعلق به تمامي مردم ايران بود، زيرا خرمشهر مانند كودك گم شدهاي بود كه به دامن مادرش بازگشته بود.
اي خونين شهر! چه جوانان، نوجوانان، سالمندان و كودكاني را در آغوش گرمت با خون دل نگاه داشتي و اسيران خاك را چه خوب بزرگ كردي و سر زنده، نگذاشتي به دست نامردان عراقي بيافتند.
آري صدام و صداميان تقاص تمامي خونهاي به ناحق ريخته شده را از شيره هاي جانشان پس دادند.
خونين شهر همه ميدانيم كه هدف بيگانگان از تهاجم به مردم اين كشور نه تنها سرقت اقتصاد و منابع مالي، بلكه تسلط فرهنگي و اشاعه اسارت و پوچي در بين ملت بوده است.
حماسه سوم خرداد تجلي رباني رهروان نور است اين روز، روز فتح ارزشها است ارزشهايي كه براي تثبيت آن جانهاي معزز و معظمي نثار شد.
در اين ايام پرفتنه كه دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمين از هر سو آماده هجمه بودند و بيشرمي را به حدي رساندند كه به شريفترين و مقدسترين مكانهاي مورد احترام همه مسلمانان تعدي و بيحرمتي ميكنند، رزمندگان سوگند ياد كردند كه هرگز از خط عشق به انقلاب اسلامي و صيانت از مرزهاي جغرافيايي و معنوي كشور اسلامي قدمي به عقب بر نداريم.
فتح خرمشهر با وجود استحكامات، تجهيزات، كمكهاي نظامي و اطلاعاتي جهانيان فقط با كمك و ياري «يد الهي» آزاد شد.
مسابقه سراسری وبلاگ نویسی «طوفان جاهلیت»
مقام معظم رهبری «مد ظله العالی»
کاری که امروز دولت سعودی در یمن دارد انجام می دهد،عینا همان کاری است که صهیونیست ها در غزه انجام دادند.
موضوعات مسابقه
*-برندگان و بازندگان واقعی هجوم به یمن
*-دستان پیدا و پنهان تجاوز به یمن
*-راهبردهای مقاومت مردم یمن در قبال تجاوز
————————————–
پایان مهلت شرکت در مسابقه
1394/3/10
————————————
افراد مجاز به شرکت در مسابقه
عموم خواهران حوزوی و غیر حوزوی دارای وبلاگ
————————————–
شرط اصلی شرکت در ارزیابی مسابقه
ایجاد حداقل پنج پست تا پایان مهلت مسابقه
————————————–
جوائز
به افراد برگزیده جوائز ارزنده ای اهدا خواهد شد
————————————–
نحوه شرکت در مسابقه
* سایت معاونت فرهنگی تبلیغی www.farhangi.whc.ir
* سامانه کوثر بلاگ www.kowsarblog.ir
——————————————————————-
تذکرات مهم:
* ضرورت ایجاد پنج پست
همانطور که در توضیحات مربوط به فرایند اجرائی مسابقه نیز مورد تاکید قرار گرفته است ایجاد حد اقل پنج پست جزو شرائط اصلی ارزیابی می باشد و وبلاگهایی که کمتر از این تعداد پست ایجاد نمایند وارد مرحله ارزیابی و داوری نخواهند شد.
*موضوع بندی پستهای مورد مسابقه
جهت تسریع در امر ارزیابی و داوری لازم است وبلاگ نویسان گرامی در قسمت موضوع بندی وبلاگ،موضوعی را به نام عنوان مسابقه « طوفان جاهلیت » در وبلاگ خود ایجاد نموده وپستهای مربوطه را در ذیل همین موضوع درج نمایند.
28 اردیبهشت روز بزرگداشت خیام نیشابوری
از منزل کفر تا به دين
شايد بتوان گفت؛ کمتر شخصيت شاعري را مي توان يافت که چون خيام نيشابوري در ميان دو بي نهايت اظهار نظرهاي متناقض گرفتار آمده باشد، گروهي خيام را کافر و ملحد و گروهي صوفي و زاهد گفته اند، دسته اي به شعر خيام در کنار شاهد و شراب و لب جوي و بدو تأسي جسته اند و جماعتي از او فيلسوفي شکاک و متحيّر که با ديده ي شک و ترديد به همه هستي مي نگرد ساخته اند و تلاش او را براي شناخت جهان جز به پوچي و بيراهه منتهي ندانسته اند. در بين شخصيت هاي قبل و بعد از خيام هيچ کس به اندازه او اين چنين در معرض دو بي نهايت قضاوت قرار نگرفته است. در ميان شعراي بزرگ پارسي گو فقط حافظ است که کلمات و ترکيبات خيام را تکرار کرده و بسط و گسترش داده است، امّا رندي حافظ در سخن، به ويژه در غزل و چيره دستي وي در رهايي از دام اظهار و نظر هاي صريح او را چنان جايگاهي بخشيده که کسي را ياراي تهمت کفر و الحاد به او نيست.
استفاده از واژه هاي قرآن و حديث
بيان اين مطلب نه به جهت اثبات اعتقاد خيام به قرآن و حديث و يا به خاطر تصديق بي اعتقادي وي است، بلکه منظور آن است که: خيام شاعري بوده که اشراف کامل بر رموز و دقايق قرآني و آموزه هاي ديني داشته و دقت خيام در بکار گيري عبارات و واژه ها به حد شناخت عميق ودقيق يک مسلمان مشرف به آموزه هاي ديني به ويژه قرآن و حديث است.
بهره هاي خيام از قرآن و حديث عبارت است از مضامين، استفاده از عبارات و بکارگيري واژگان که در مثالهاي ذيل نمونه هاي هر کدام نشان داده مي شود:
مثال 1
از دي گذشت هيچ از او ياد مکن
فــردا که نيامدست فــرياد مکــن
بـــرنامده و گذشتــه بنياد مکن
حالي خوش باش و عمر بر باد مکن
قرآن کريم مي فرمايد:
لِکَيلا تأسَوا عَلي مافاتکم. «حدید، آیه 23»
مثال 2
از جمله ديگر رباعياتي که از مضامين قرآني بهره برده است اين رباعي است که:
گويند بهشت و حـور عين خواهد بود
و آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوقه گزيديم چه باک
آخر نه به عاقبت همين خواهد بود
آيه قرآن است که:
و کواعب اتراباً و کأساً دهاقاً. «نبأ، 33و34»
و نيز آيات ديگر قرآن:
و حورٌ عين. کَاَمثالِ اللؤلوءِ المَکنوُنِ. «واقعه، آيات 23-22»
بر اين اساس است که خيام براي توصيف بهترين حالات، زيباتر از بهشت نيافته و براي توصيف بهشت کلماتي بهتر و برتر از توصيف هاي قرآن نجسته است.
مثال 3
اسـرار ازل را نه تو داني و نه مـــن
وين حرف معّما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من و تو
چون پرده برافتد نه تـو ماني و نه من
قرآن مي فرمايد:
قل انزلَهُ الَّذي يَعلَمُ السِّرَّ في السمواتِ و الارضَ. «فرقان، آيه 6»
خيام در اين رباعي راه يابي فکر بشر به اسرار ازلي و علم لا يتناهي خداوند را منتفي مي داند و در مصراع آخر نيز از بــرافتادن پرده و کنار رفتن پرده اي که مانع از ديدن حقيقت اشياء است نام مي برد که اشاره ديگري است به آيه قرآن که مي فرمايد:
اِنَّهُ عَلَي رَجعِهِ لَقادِر يَومَ تُبِلَي السّرائِر. «طارق، آيات 8و9»
مثال 4
گــر من ز مي مغانه مستم هستم
گر کافـر و گبر و بت پرستم هستم
هــر طايفه اي به من گماني دارد
من زان خودم هر آنچه هستم هستم
به مصراع پاياني اين رباعي به دقت بنگريد! آيا مي توان اين جمله را غير ملهم از اين آيات دانست؟
کلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهينَه. «مدثر، آيه 38»
و آيه شريفه: کلُّ امرِيءٍ بِما کَسَبَت رَهين. « طور، آيه 21»
مثال 5
آنکس که زمين و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسيار لب چو لعل و زلفي چون مشک
در طبل زمين و حقــه خاک نهاد
مصراع اول رباعي مضمون اين آيه قرآن است که مي فرمايد:
انَّ رَبّکُمُ الّذي خَلَقَ السَموات و الاَرض.. «اعراف، آيه 54»
در بطن رباعي اقرار و اعتراف به اين که خالق آسمانها و زمين خالق و باعث مرگ نيز هست و مرگ منحصراً در يد قدرت اوست به خوبي نمايان است.
و آيه ديگر از قرآن که:
ان الله لَهُ مُلک السمواتِ و الارض يحيي و يميت. «توبه، آيه116»
گفتاري از اميرمؤمنان علي «ع» است که در همين مضمون مي فرمايد:
اِنَّ مالِکَ الموتِ هُوَ مالِک الحَياه فانَّ الخالقَ هو المميت. «نهج البلاغه، نامه 31»
ششمین سالگرد عروج ملکوتی آیت الله بهجت (ره)
إِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمَعَ عَظِيمِ الْبَلَاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إِلَّا ابْتَلَاهُمْ
حدود صد سال پیش، در دوم شهریور ۱۲۹۵، خدا پسر دیگری به کربلایی محمود عنایت کرد. کربلایی محمود از آمدن فرزند چهارم خود، بسیار خوشحال بود. پیش از این هم خدا به او یک محمدتقی داده بود، ولی زود گرفت. این بار امید داشت که فرزندش بماند و مایه افتخارش شود. هنوز شانزده ماه از آن شب شیرین تابستانی نگذشته بود که رحلت مادر محمدتقی کامش را سخت تلخ کرد؛ تلخی از دست دادن همسر و غم یتیم شدن طفل نورسیده. اینگونه بود که محمدتقی ، خیلی زود یتیم شد و چیزی از مادر در خاطرش نماند. سالها بعد تعریف کرد که خواب مادر را دیده، ولی مادر چهره از او پوشانده است. پرسیدند: «آخر برای چه صورتش را پوشانده، مگر شما نامحرم بودید؟». جواب داد: «شاید نمیخواسته دوباره محبت مادر و فرزندی در دل من زنده شود».
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ
هنوز هفت ساله نشده بود که کربلایی محمود او را به مکتبخانه فرستاد. استاد مکتبخانه میدید که محمدتقی خیلی خوشاستعداد است و سبکسریهای بچهگانه هم ندارد. به کربلایی محمود گفت که اجازه دهد محمدتقی درس را ادامه دهد. کربلایی محمود هم که نمیخواست آنچه را خدا به او ارزانی کرده تباه کند، فرزند دوازده سالهاش را به حوزه فومن فرستاد.
استعدادش همواره توجهها را جلب میکرد. آیتالله سعیدی وقتی آن استعداد را در او دید، به پدر گفت: «او را به عراق بفرست. بگذار آنجا درس بخواند». برای کربلایی خیلی سخت بود که دردانهاش را به فرسنگها دورتر از خانه و کاشانهاش بفرستد، ولی باز هم برای اینکه آنچه خدا به او ارزانی داشته، تباه نشود، این سختی را به جان خرید.
طلبه جوان، در نزد اساتید خوش درخشید، نبوغ او در چشم اساتید نمودار بود. تلاش او هم عجیب بود. تا آنجا که حتی در سختترین مریضیها هم حاضر به ترک کلاس درس نبود. روزی از شدت مریضی توان شرکت در کلاس نداشت، ولی با خود فکر کرد که داخل کلاس مینشینم و حرفهای استاد را در ذهن ضبط میکنم، ولی درباره آن فکر نمیکنم؛ وقتی خوب شدم، آنها را مرور میکنم و روی آن فکر میکنم.حافظه قوی، فهم نیکو، همت و پشتکار والا و تقوای مثالزدنی دست به دست هم داد تا محمدتقی بهجت، پس از سالها بهرهمندی از عالمان بسیار بزرگی چون آیتالله نایینی، آیتالله غروی اصفهانی و آیتالله شیرازی، عالم دین شود و فقیه در علوم اهلبیت علیهمالسلام.
وَ كَذَلِكَ لَا تَقْدِرُ عَلَى صِفَةِ الْمُؤْمِنِ
هرچند همه آن بزرگان و اساتید اهل عمل و کرامت بودند و هر یک از استوانههای تقوا بهشمار میآمدند، ولی آقا سید محمدحسن الهی کسی را به او نشان داد که وصفشدنی نبود. شیخ محمدتقی هم که در فرصتشناسی ممتاز بود، سفت و سخت دست به دامان او شد و برای سیروسلوک و کسب معارف توحیدی، زانوی ادب و تواضع در محضر آن ولی الهی، حضرت آیتالله سید علی قاضی قدسسره زد؛ بزرگمردی که تنها اولیای الهی او را شناختند و قیمت مجالسش را امثال آیتالله بهجت دانستند. میفرمود: «یکبار درس ایشان را تقویم (قیمتگذاری) کردم که ببینم چقدر میارزد. آن موقع یک کوچه در نجف بود به نام کوچه صدتومانی. آن کوچه صد تومان پولش بود. صد تومان خیلی بود. سی کیلو برنج هشت قران بود. دیدم برای یک جلسه ایشان صد هزار تومان هم کم است»!
وَسَيَأْتِي زَمَانٌ تَكُونُ بَلْدَةُ قُمَ وَأَهْلُهَا حُجَّةًعَلَى الْخَلَائِقِ وَ ذَلِكَ فِي زَمَانِ غَيْبَةِ قَائِمِنَا إِلَى ظُهُورِه
سال ۱۳۲۴ بود. شانزده سال میشد که طلبه جوان و فاضل، از دیار خود کوچ کرده بود. شیخ محمدتقی تصمیم گرفت که سری به زادگاه خود بزند. قصد ماندن نداشت؛ چراکه دوری از آن بهشت و همنشینان بهشتیاش کار آسانی نبود. وقتی به ایران آمد، خواهرش، همان که برایش مادری کرده بود، به او گفت: «دیگر وقت ازدواج شماست». حرف حساب میزد. او هم پذیرفت.حالا وقت برگشتن شده، ولی تقدیر چیز دیگری است. در طول این مدت که در ایران بود، خبر وفات اساتید یکبهیک به او میرسید تا آنکه از رفتن دلسرد شد و در قم مقیم شد، در جوار حرم نورانی بنت موسیبنجعفر علیهاالسلام.شهر قم، برای آنان که از جوار امیرمؤمنان دور مانده بودند، ملجأ و مأوایی بود و با برپایی مجالس پررونق درسی، بهویژه درس حضرت آیتالله بروجردی قدسسره، رفتهرفته از حوزه نجف پیشی میگرفت.
مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ
از همان سال اول تا آخرین سالهای زندگی مبارکش، اگر کسی اوایل طلوع آفتاب به حرم میرفت، آقا را در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام میدید. حدود یک ساعت روی پا میایستاد و زیارت میکرد، وقتی اطرافیان حسابی خسته میشدند و این پا و آن پا میکردند، تازه میآمد و گوشهای پیدا میکرد و مینشست و باز هم مشغول بقیه اعمال و زیارات میشد. آنجا را حرم تمام اهلبیت علیهمالسلام میدانست و همه را زیارت میکرد. امینالله میخواند، جامعه کبیره میخواند… .
أَلْفَ حِجَّةٍ وَ أَلْفَ حِجَّةٍ لِمَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ
تابستانها که درسهای حوزه تعطیل میشد راهی دیار امام رئوف علیهالسلام میشد. آنجا هم زیارتش مفصلتر بود و هم نشاطش بیشتر.در حرم اهلبیت علیهمالسلام حال عجیبی داشت. خاکسار بود. اطرافیان میدیدند که حتی در اواخر عمر، وقتی جلوی در رواق میرسد، با زحمت قامت رنجورش را خم میکند و زانو میزند و عتبه را میبوسد؛ با آنکه مرجع شیعیان بود و آوازهاش در همهجا پیچیده بود. اظهار تضرع در مقابل اهلبیت را دوست داشت و اگر این صفت را در دیگران هم میدید، تعریف میکرد. میفرمود: «مرحوم دربندى به ایشان [شیخ انصاری] گفت: آقا، كار شما براى مردم حجّت است، وقتى به حرم مىروى، ضريح حرم حضرت ابوالفضل عليهالسلام را ببوس. شيخ در جواب فرمود: عَتبه درب را مىبوسم كه گرد و خاک پاى زوّار است».
… مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ
علمای قم وقتی شنیدند شاگرد آیتالله غروی اصفهانی (کمپانی) به قم آمده و محفل درسی برپا کرده، راهی آن محفل شدند. همهشان میدانستند که آیتالله غروی، در علم اصول صاحب سبک است، اما دیدند که شاگرد، خودش هم استاد است و صاحب سبک.آقا بسیار مجمل و مختصر تدریس میکرد و با رمز و اشاره سخن میگفت و مباحثش هم بسیار سنگین بود. شاگردها میگویند: «درس ایشان به درد هر کسی نمیخورد. آنهایی استفاده میکردند که کاملاً به مباحث فقهی و اصولی احاطه داشتند و حداقل یک دوره درسی نزد دیگران دیده بودند».
اما این جلسات فقط به بیان «فقه» و «اصول» نمیگذشت. توجه به نیازهای مخاطبان، بحث را به سخنان متفرقه میکشانید. مانند طبیبی حاذق، مطالبی را میگفت که علاج درد مستمعین باشد. آن جملههای کوتاه و ساده، راههای طولانی و سخت را برای خیلیها هموار کرده بود. سخنانش، وسعت علمیاش را نشان میداد. از تاریخ میگفت، از حکمت، از عبرتهایی که باید از اتفاقهای معاصر بگیرند و گاهی هم پند میداد. پندهای آقا خیلی کوتاه بود، اما عجیب انسان را تکان میداد. گاهی بعضی از غیرطلبهها هم میآمدند تا آن نکتههای نغز را از لابهلای کلمات بشنوند. هم از دیدن آقا بهره میبردند و هم از شنیدن کلماتش.
إِنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أَنْفَذَ عُمُرَهُ فِي طَاعَةِ رَبِّهِ
آقا اهل عمل بود؛ به همین دلیل هم بود که سخنان اندکش بسیار به دل مینشست. نمازهای باصفایش برای همه دلنشین بود و همه را جذب میکرد. مسجدیها میدیدند که آقا چقدر به نماز اهمیت میدهد و بعد از نماز هم مینشیند و تعقیبات مفصلی بهجا میآورد، تعقیباتی که به هیچوجه حاضر نبود از آنها بگذرد، اما شاید همه نمیدانستند که این بخش اندکی از عبادتهای اوست. عبادتهای آیتالله بهجت از حدود دو ساعت به اذان صبح آغاز میشد و تقریباً تا پنج ساعت بعد که از حرم برمیگشت، ادامه مییافت. بقیه روز هم اکثراً به عبادت میگذشت تا آن لحظه آخر که در رختخواب میرفت هم اگر نگاهش میکردی، میدیدی که لبهایش تکان میخورد. عجیب بود که با این همه وقتی که برای عبادت میگذاشت، از تدریس و رسیدگی به امور مردم و خانواده و … باز نمیماند. میگفت: «برای من به تجربه معلوم شده که اگر از عبادات کم نشود، درسی که نیاز به یک ساعت مطالعه دارد، برای من با ده دقیقه تمام میشود».نمیخواست یک ثانیه را هم هدر دهد. اینگونه بود که همه حسرتش را میخوردند.
فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لَا فِي الْجَبَل
از سال هفتادوچهار که رسماً مرجعیت آیتالله بهجت را اعلام کردند، رفتهرفته مقلدانش بیشتر میشد.پیری و بیماری بدنش را رنجور و خسته کرده بود، ولی با همه اینها روی گشاده و اخلاق نیکویش، از یادت میبرد که او مرجع تقلید جهان تشیع است و بیش از نود سال سن دارد و چند جور مریضی. آن رنجها را به جان میخرید و با صبر و حوصله با اطرافیان برخورد مینمود؛ حتی با آنهایی که خلاف ادب رفتار میکردند. اگر شخص آشنایی التماس دعا میگفت، تا مدتها بعد آقا از او سؤال میکرد که مشکلش حل شده یا نه.
آنقدر صمیمی بود که فکر میکردی، نزدیکترین شخص به آقا هستی، ولی گویا همه اطرافیان همین تصور را داشتند!
بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِه
جمعه بیستوپنجم اردیبهشت آخرین روضه آقا بود و آخرین باری بود که دیوارهای مسجد، آقا را میدیدند. گویا زمین مسجد میفهمید که قدمهای آقا سبک شده است و میل رفتن دارد. مسجد بغض کرده بود. زمین تنگ شده بود و آسمان سنگین بود، ولی ما بیخبر.
شاید همان روز بود که به همسرش گفت: «فلانی را در فومن میشناختی؟ این شعر را میخواند: «یاران و برادران مرا یاد کنید// رفتم سفری که آمدن نیست مرا».روز بیستوششم هم میخواست به درس برود، آماده شده بود، ولی ناگهان تصمیمش عوض شد و برگشت تا مسجد و محراب همچنان بغضآلود باقی بماند. وقت رفتن نزدیک میشد، ولی ما بیخبر.
روز بیستوهفتم اردیبهشت ۱۳۸۸ روز رفتن بود، ولی باز هم ما بیخبر؛ آخر در روز پایانی هم چیزی از آرامش همیشگیاش کم نشد، تا آنجا که حتی نزدیکترین افراد هم گمان نمیکردند این لحظههای آخر است. نماز صبح را نشسته خواند. فرزند دید که حال پدر تعریفی ندارد. با دکتر تماس گرفت و او هم آمد، ولی حتی دکتر هم گمان نمیکرد که این لحظهها، لحظههای آخر است. قرار شد که آقا را به بیمارستان ببرند. هوا ابری شده بود. رعد و برق میزد. بغض آسمان ترکیده بود.هوا که صاف شد، فرزند بالای سر پدر آمد تا او را آماده رفتن کند، ولی پدر زودتر رفته بود.
شبهات وهابیت در مورد کتاب الکافی
روز 19 اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ کلینی نام گرفته است به همین مناسبت به بررسی شبهات وارده بر کتاب الکافی از سوی گروه های وهابیت، می پردازیم.
در برخی سایت ها و شبکههای وهابی و نیز توسط گروههای ضاله و ضد شیعی شبهاتی مبنی بر تأیید تحریف قرآن از جانب شیعیان و علمای آنهاست و سند مدعای آنان برخی احادیث وارد شده در برخی کتب حدیثی شیعه است و آنان با طرح یکسری مطالب مشوش و غیر مستدل و نیز سفسطه در بحث، دست آخر به این نتیجه رسیدهاند که طبق حدیثی از پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) که راویان شیعی آن را نقل کردهاند، آنچه از احادیث که با نص قرآن مغایرت دارد را باید به سینه دیوار کوبید و وانهاد. لذا نتیجهگیری این گروه این است که: کتاب کافی را نیز باید وانهاد. اینک این سؤال مطرح می شود که:
احادیثی در كتب معتبر شیعه وجود دارد كه با عقاید حقه ما شیعیان مطابق نیست. از جمله در مورد تحریف قرآن و یا وجود سورههایی همچون ولایت و… آیا این مطالب صحت دارد و اگر همین است آیا جواب چیست؟
اگر واقعاً كذب بودن این روایات برای انسان های عادی واضح و روشن است چطور علمای بزرگ به این مسئله توجه نداشتهاند یا اصلاً چرا این نوع مطالب در كتبشان جمع شده است؟
پاسخ اول:
همان طور كه میدانید، كتابهایی همچون بحار الأنوار و کافی و… كتاب های روایی است كه نویسندۀ آن نهایت تلاش خود را کردهاست تا تمامی روایات منقول و منسوب به ائمه دین را در آن جمع آوری و در اختیار آیندگان قرار دهد. خود ایشان نیز ادعا نكردهاند كه تمامی این روایات نقلشده در این كتاب روایات صحیحه هستند.
بررسی روایت و این كه صحیح است یا غیر صحیح، به عهدۀ محقق و خوانندۀ آن است.
در مورد تحریف قرآن، روایات فراوانی هم در كتابهای شیعه و بیشتر از آن در كتابهای اهل سنت یافت میشود.
روایاتی از این باب حتی اگر صحیحه هم باشند؛ از آن جایی كه با عقاید و ضروریات مذهب ما سازگاری ندارند، از نظر ما مردود و غیرقابلقبول است؛ با این كه بسیاری از روایاتی كه اهل سنت بر ضد شیعه در مورد تحریف قرآن به آنها استناد میكنند، روایات ضعیف و مردودی هستند كه از نظر سندی و دلالی اشكالات زیادی دارند.
مسأله مهم دیگر آن است که برخی از این دسته از روایات نیز كه در كتابهایی مثل كافی نقل شده است، هیچ دلالتی بر تحریف قرآن ندارند؛ چرا كه امام علیهالسلام آنها را به عنوان تفسیر آیۀ مورد نظر بیان فرمودهاند؛ اما دشمنان شیعه به خاطر جهالت و عدم درك این مسأله، آن را حمل بر تحریف قرآن كردهاند؛ یعنی مطالبی که از قول معصوم روایت شده به عنوان بخشی از کلمات و حروف قرآن نیست بلکه تفسیر امام معصوم علیهالسلام از آن آیه بوده است.
پاسخ دوم:
چند نكته كلی در مورد میزان صحت روایات كافی:
اول: شیخ كلینی خودشان به صحت تمامی احادیثی كه در كافی آوردهاند معتقد نیستند زیرا در مقدمه كافی زمانی كه از تعارض اخبار سخن میگویند، بیان میکنند كه آن روایتی معتبر و صحیح است كه با كتاب خدا موافق باشد لذا قطعاً روایت دیگر از صحت و اعتنا خارج خواهد شد.
دوم: بنا بر فرض كه روایات كافی، تماماً صحیح هم باشد، این دلیل نمیشود كه ما روایتی را به صرف مطرحشدن در كتابی - ولو كافی- بپذیریم در حالیکه روایات معارض بسیاری دارد و از همه مهمتر با قرآن كریم در تعارض است.
سوم: روش كلینی در كافی اینگونه بوده است كه احادیث صحیح و قوی و روشنتر را اول بابها میآورده و به ترتیب پس از آن احادیث ضعیفتر و یا مجمل را در اواخر بابها ذكر نموده است و اولاً روایت مذكور در باب نوادر ذكر شده است و ثانیاً آخرین حدیث این باب است كه گویای این واقعیت است كه از نظر جناب كلینی این روایت از اتقان و صحت لازم برخوردار نیست.
چهارم: از روایات صحیح كافی تنها همین قدر استفاده میشود كه در تفسیر و تأویل قرآن، تحریف رخ داده است نه در خود قرآن.
پاسخ سوم:
ما هنگامى مى توانیم عقیده تحریف را به کلینی (ره) نسبت دهیم كه:
اول: احادیث نقل شده غیرقابل تأویل باشد.
دوم: كلینى صحت روایات را تعهد كرده باشد.
سوم: هیچ حدیث معارضى در برابر احادیث تحریف وجود نداشته باشد.
ولى مى دانیم كه اثبات اینها بسى دشوار است.
از سوى دیگر مرحوم مجلسی (ره) در شرح كافى به ضعف اسناد بیشتر روایات تحریف تصریح کرده است. شاید به همین دلیل بعضى قرآن پژوهان معاصر، نسبت تحریف به كلینى را قول زور و بى انصافى مى دانند و هرگز نقل احادیث را دلیل بر پذیرش آنها نمى دانند. بر فرض كه مرحوم کلینی (ره) تمامى روایات منقول خود را توثیق كرده باشد این نشان نمى دهد كه کلینی (ره) به تحریف قرآن باور داشته است؛ زیرا چه بسا مثل خود فیض (ره) و صدوق (ره) این احادیث را تأویل مىكرده است.
پاسخ چهارم:
اولاً: ما ادعا نمیکنیم كه همه روایات كتاب كافی صحیح است. در نتیجه معتقدیم که در الکافی روایات نامعتبر نیز وجود دارد.
ثانیاً: بین اصطلاح تحریف در کلام ما و تحریف در لسان مرحوم کلینی خلط شده است:
در قرآن داریم که:
یحَرِّفُونَ الکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ( سوره مائده آیه 41)
یعنی معنی آیه را از آن چیزی که نشان میدهد بر میگردانند. نه اینکه قرآن را تحریف میکنند.
روایاتی که در اصول کافی دلالت بر تحریف میکنند اگر از جهت سندی صحیح باشند به همین روش جواب داده میشود. مثلاً:
قَوْل اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ (فِی عَلِی وَ الْأَئِمَّةِ) كَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا (اصول الکافی، ج1 ص414، بَابٌ فِیهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِیلِ فِی الْوَلَایةِ).
کلام خداوند متعال که سزاوار شما نیست که رسول خدا را آزار دهید (در علی و ائمه) مانند کسانی که موسی را اذیت نمودند پس خداوند او را از آنچه میگفتند مبرا کرد.
در این روایت جدا از اینکه سنداً صحیح است یا نه میتوان پاسخ داد که:
مقصود از «قول الله عزوجل» در روایت، آیه قرآن نیست (چون بسیاری از روایات احادیث قدسیه هستند از جانب خدا بر رسولش نازل شدهاند اما قرآن نیستند).
این روایات هم چنین مطالبی را بیان میکند. یعنی وقتی این آیه نازل شد بر رسول خدا وحی کردیم که مقصود علی و ائمه هستند اما اکنون برخی آن را تحریف معنوی کردهاند. یعنی موضوع دیگری را به عنوان شأن نزول مطرح کردند.