روشهای تربیتی در اسلام - جایگاه و اهمیت تبشیر
مبنای تربیتی
از عواملی که در انجام عمل تأثیر فراوان و چشمگیری دارد، انگیزه (داعی) است. نقش و تأثیر انگیزه به حدّی است که میتوان گفت بدون آن، انجام هر عملی غیرممکن یا بسیار دشوار خواهد بود؛ چنانکه گاهی انگیزه، امر غیرممکن و دشوار را ممکن و آسان میسازد.
امام علی(علیه السلام) میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى مُوسَى(علیه السلام)مَنْ أَحَبَّ حَبِيباً أَنِسَ بِهِ وَ مَنْ أَنِسَ بِحَبِيبٍ صَدَّقَ قَوْلَهُ وَ رَضِیَ فِعْلَهُ وَ مَنْ وَثِقَ بِحَبِيبٍ اعْتَمَدَ عَلَيْهِ وَ مَنِ اشْتَاقَ إِلَى حَبِيبٍ جَدَّ فِي السَّيْرِ إِلَيْهِ؛[1] به راستی خداوند به موسی(علیه السلام) وحی فرمود: کسی که حبیبی را دوست بدارد، با او انس میگیرد و هر کس با محبوبش انس بگیرد، سخن او را تصدیق میکند و کار او را میپسندد و اگر کسی به حبیبش اطمینان داشته باشد، به او اعتماد میکند و مشتاق او میشود و کسی که مشتاق محبوبش باشد، برای رسیدن به او [در آشکار و نهان] تلاش میکند.»
یکی از مهمترین تأثیرات تبشیر، ایجاد انگیزه قوی در طرف مقابل برای رسیدن به هدف و نتیجه است.
اصل تربیتی
تربیت عموماً و تربیت دینی خصوصاً، مستلزم تن دادن به تکالیف دینی است و این امر فینفسه ممکن است رغبت و اشتیاق را از انسان ـ مگر اولیای الهی ـ بگیرد؛ حال باید به طریقی سنگینی تکلیف را کاست تا قبول تکالیف میسّر شود. یکی از اموری که سنگینی انجام تکالیف را به اشتیاق و رغبت تبدیل میکند، تبشیر و تشویق است.
تعریف تبشیر
راغب اصفهانی در تعریف تبشیر میگوید: «اَبْشَرْتُ الرَّجُلَ وَ بَشَّرْتُهُ»[2] یعنی خبر خوشحالکننده دادم و صورتش بشاش و منبسط شد. راز مسئله در این است که وقتی انسان خوشحال میشود، خون در بدن او به جریان میافتد مانند جاری شدن آب در درخت؛ به همین جهت به خبر خوشحالکننده و نشاطآور «بشارت» میگویند.
بنابراین، تبشیر به معنی بشارت دادن به عطایا و هدایایی است که پس از به دوش کشیدن تکالیف به فرد ارزانی میشود و مظهری از فضل و رحمت بیپایان الهی است.
جایگاه تبشیر
در منابع دینی بر اهمیت تبشیر بسیار تأکید شده است. قرآن کریم درباره اهمیت تبشیر نکات بسیار برجسته و کلیدی بیان نموده است که میتواند قابل توجه مربیان، مبلغان و… باشد.
الف) اهمیت مبشرّان
گاهی قرآن کریم برای بیان اهمیت تبشیر جایگاه والای مبشرّان و انواع آن را مورد توجه قرار میدهد. در این زمینه آیات متعددی وارد شده است، از جمله:
۱. خدای بشارتدهنده
در سوره توبه میخوانیم: [اَلَّذينَ امَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فى سَبيلِ اللَّهِ بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللَّهِ أُوْلَئكَ هُمُ الْفَائزُونَ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ][3]؛ «کسانی که ایمان آوردند و هجرت کرده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند، مقامشان نزد خدا برتر است و آنان رستگارانند. پروردگارشان آنها را به رحمتی از ناحیه خود و خشنودی (خویش) و باغهای بهشتی بشارت میدهد که در آن نعمتهای پایدار دارند و جاودانه در آن باغها (و در میان نعمتها) خواهند بود؛ زیرا پاداش عظیم نزد خداوند است.»
در این آیه خداوند خود را مبشّر معرفی میکند که نشانه اهمیت تبشیر است و به بشارتهایی چون: رستگاری، رحمت الهی، خشنودی خداوند، باغهای بهشتی، نعمتهای پایدار و خلود در بهشت اشاره شده است.
۲. پیامبر مبشّر
قرآن میفرماید: [وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا][4]؛ «(ای پیامبر) ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده نفرستادیم.»
۳. قرآن مبشّر
خداوند میفرماید: ]الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَهُ عِوَجا قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً[[5]؛ «حمد مخصوص خدایی است که این کتاب (آسمانی) را بر بنده (برگزیدهاش) نازل کرد و هیچگونه کژی در آن قرار نداد، در حالی که ثابت و مستقیم و نگاهبان کتابهای (آسمانی) دیگر است تا (بدکاران را) از عذاب شدید او بترساند و مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام میدهند بشارت دهد که پاداش نیکویی برای آنهاست.»
قرآن کریم در این آیه خود را که معجزه ماندگار الهی است، مبشّر برای مؤمنان معرفی میکند. علامه طباطبایی(ره) ذیل آن مینویسد: «چون کتاب و قرآن خودش مستقیم است و بر غیر خودش قیّم است، پس میتواند انذار و بشارت برای دیگران باشد.»[6]
ب) اهمیت تبشیر
بشارت و تبشیر چنان از اهمیت برخوردار است که قرآن کریم در آیات متعددی (بیش از ده آیه) هدف بعثت انبیا و پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) را بشارت شمرده است، که در اینجا تنها به چند آیه اشاره میشود:
۱. درباره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میفرماید: [وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا][7]؛ «ما تو را جز به عنوان بشارتدهنده و انذارکننده نفرستادیم.» در سوره اسرا آیه 105 نیز عین همین عبارت آمده است.
در سوره احزاب میخوانیم: ]إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا[[8]؛ «[ای پیامبر!] ما تو را گواه فرستادیم و بشارتدهنده و انذارکننده.» عین همین عبارت در سوره فتح آیه هشتم نیز آمده است.
۲. درباره حضرت مسیح(علیه السلام) میخوانیم: [إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعدِي][9]؛ «من فرستاده خدا به سوی شمایم، در حالی که تصدیقکننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (تورات) هستم و بشارتدهنده به رسولی که بعد از من میآید…»
۳. درباره تمام پیامبران میفرماید: ]وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ[[10]؛ «ما پیامبران را جز (به عنوان) بشارتدهنده و بیمدهنده نمیفرستیم.» عین همین عبارت در سوره کهف آیه 56 نیز آمده است.
و در سوره نساء میخوانیم: [رسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ][11]؛ «پیامبرانی که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند تا بعد از آنان، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند.»
این آیات به خوبی نشان میدهند که یکی از مهمترین اهداف بعثت پیامبران، تبشیر و بشارت بوده که نشانه اهمیت بالای آن است.
____________________________________________________
پی نوشت ها:
[1]. ارشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، انتشارات شریف رضی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ص ۱۰۰.
[2]. المفردات فی غریب القرآن، ابوالقاسم حسین راغب اصفهانی، دفتر نشر الکتاب، تهران، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق، ص ۴۸ (با کمی تلخیص و ویرایش).
.[3]توبه/ ۲۰ - ۲۲.
[4]. فرقان/ 56.
[5]. کهف/ ۱ - ۲.
[6]. تفسیر المیزان، سید محمدحسین طباطبایی، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، ۱۳۷۴ش، ج ۱۳، ص ۳۳۰.
[7]. فرقان/ 56.
[8]. احزاب/ ۴۵.
.[9]صف/ ۶.
.[10]انعام/ ۴۸.
[11]. نساء/ ۱۶۵.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 205.
عاشورای خونین
آگاه باشید،فرومایهای مرامیان کشته شدن و ذلت مخیر ساخته؛ولی ذلت از ساحت ما دور است،نـه خـدا ذلت را بـرای من میپسندد،نه پیغمبر(صلی الله و علیه وآله)،نه مردان باایمان دنیا؛و نه آن دامن پاکی که مرا پرورش داده؛و نه آن روح بـامناعت که من دارم،من هرگز طاعت لئیمان را بر کشته شدن با شرافت ترجیح نـخواهم داد.
سید الشهداء(علیه السلام)
صحنه ی زنـدگی بـشر، دریائی است مواج و متلاطم، اقیانوسی است پر جزر و مد؛ امواج این دریا تحولات گوناگونی پدید می آورد،و جزر و مد آن موجب وقایع مهمی می گردد؛ گاهی این دریای پر خروش طوفانی می شود، طغیان می نماید، حوادث بزرگی به وقوع می پیوندد، حوادثی کـه هرگز از دل ها محو و از نظر ناپدید نمی شود، حوادثی که علی رغم گذشت زمان کهنه و فرسوده نمی گردد.
این روزگار کهن حوادث اجتماعی بسیاری دیده، ولی بیشتر آنها را بدست فراموشی سپرده و در خود هضم نموده، و اگر از آنـها نـامی و نشانی دیده شود فقط در گوشه ی تاریخ و لابه لای کتاب ها است.اما حوادث مربوط به رهبران دینی و شخصیت های الهی بر صحنه ی اجتماع بشری آن چنان خطوط روشن،ترسیم نمودهاند که هرگز محو نمی شود بـلکه جـلوه و انعکاس عالمگیر آنها روز به روز افزون تر می گردد.
حادثه ی کربلا در دریای اجتماع، چنان طوفانی ایجاد کرد و طغیانی پدید آورد که برای همیشه، افکار و احساسات را به خود متوجه ساخت، روز عاشورا چنان جای خود را در مـیان ایـام سال باز کرده که تا خورشید می درخشید و ماه نور می افشاند و ابر باران می ریزد، فراموش نخواهد شد آری این چنین است جلوه ی حقیقت (للحق دولة و للباطل جولة حکومت حق همیشگی است،باطل را دورانـی اسـت مـوقت و محدود!
عظمت وصفناپذیر این حـادثه از سـه عـامل مهم سرچشمه می گیرد:
1-مقدس بودن هدف سید الشهدا-در روزگاری که در اثر طوفان هوس های مادی و طغیان ظلم و بیدادگری،بهار درخشان اسلام رو بـه خزان مـی رفت، مـطالع شخصی و غرضهای مادی خطمشی حکومتها را تعیین میکرد،و بـالاخره زحـمات پیغمبر بزرگ اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلّم و شهیدان راه تقوی و فضیلت بر باد داده می شد، و چون سپاه مجهزی در اختیار نداشت، بـا سـیل خـون پایههای کاخ بیدادگری و منکرات را درهم ریخت؛ و برای همیشه چهره ی حـق و فضیلت را رنگین و روشن ساخت.
برای رسیدن به این هدف مقدس، به همه چیز به نظر حقارت می نگریست؛ مصیبت های سنگین را با آغوش بـاز اسـتقبال مـینمود،از هنگامی که از مدینه حرکت کرد تا موقعی که چهره ی رنگین خـود را روی خـاک نهاد،کلماتش بر محور همین هدف عالی می چرخید،کلماتی که هریک از آنها در افق زندگی بشر خـورشید وار مـی درخشید.
بـرای نمونه:وقتی که از بیعت یزید سرباز زد و از مدینه به جانب مکه عزیمت کرد در طـی وصـیتنامهای کـه به برادرش محمد حنیفه تسلیم داشت،فرمود«برای اینکه اجتماع اسلامی را رو به صلاح آرم حرکت می کنم»
هـنگام حـرکت از مـکه نیز گفت:«کسی که حاضر است از خون دل خود در راه هدف مقدسی که ما داریم بگذرد بـا کـاروان ما کوچ کند»!میان راه مکه و کربلا در طی خطبهای که خط سیرش را نمایان تر سـاخت،فـرمود:«وضـع روزگار برگشته حق عملی نمی شود و از باطل جلوگیری به عمل نمیآید،امروز شایسته است که مـرد بـا ایمان خواهان ملاقات خدا باشد،من شخصا در چنین اجتماع و موقعیت،مر گرا برای خـود سـعادت مـی دانم و از زندگی با ستمکاران سخت بیزارم».
هرچه دشمن در تجهیز وتنظیم سپاه و محاصره سید الشهدا فعالیت نـمود حـضرتش در تعقیب هدف عالی و مقصد مقدس خود بیشتر کوشید،گاه فرمود: «به خدا قـسم پیـشنهاد شـما را قبول نمی کنم تا با چهره ی رنگین خدا را ملاقات کنم»
آری این کلمات که برای همیشه در اجـتماع بـشری طـنینانداز است؛هدف مقدسش را روشن ساخت.دیده بلندهمتهای روزگار در هر عصری به این فـداکاری بـانشاط و جانبازی باشهامت،به نظر اعجاب و تحسین مینگرد و این خود گذشتگی بی نظیر را سرمشق خود قرار می دهد.
2-شخصیت آن حضرت-سـید الشهدا علیه السلام در اسلام از لحاظ شرافت نسب بینظیر است و از حیث حسب و صـفات شـخصی علاوه بر مقام امامت که مقام شـامخ الهـی و مـنصب آسمانی است؛دارای عالیترین فضایل اخلاق و کمالات نـفسانی اسـت.
3-حداکثر فداکاری-بعضی از مردم برای احیاء و اجراء حق تنها از مال می گذرند،بعضیها بـا نظر بـلندتری جان خود را هم معرض خـطر قـرار می دهند.
ولی سـید الشـهدا آن انـدازه همتش عالی و نظرش بلند بود،کـه بـرای اعلاء کلمه ی حق و انقراض باطل،از تمام چیزهائی که ممکن است مورد عـلاقه ی بـشر واقع گردد گذشت؛یعنی:از جاه و مـقام و مال و فرزند و تمام شـئون زنـدگی،با آنکه اگر با دسـتگاه حـکومت آن روز موافقت می نمود،با کمال عزت از تمام ناملایمات مصون میبود.اینها است عـواملی کـه موجب عظمت و اهمیت حادثه ی کـربلا گـردید.
بـر ما مسلمانان لازم اسـت که بخواندن و شنیدن ایـن فـاجعه اکتفا نکنیم بلکه از این نظر آن را مورد مطالعه قرار دهیم که سرمشق عملی و چـراغ راه زنـدگی ما باشد،یعنی در مکتب مقدس سـید الشـهداء علیه السـلام.درس ایـمان و تـقوی و عزت نفس و علو همت بخوانیم.منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » تير 1339، سال دوم - شماره 6
توضیحی در باره مسیر كاروان اسیران كربلا ، از كوفه به شام و از شام تا مدینه
كاروان اسیران كربلا را پس از انتقال به كوفه ، اندكی نگاه داشتند و سپس به سوی دمشق ، پایتخت حكومت اُمویان ، فرستادند . مسیر حركت این كاروان ، در كتب تاریخ و سیره ، معین نشده است . از این رو ، پیموده شدن هر كدام از مسیرهای میان كوفه و دمشقِ آن روزگار ، محتمل است .
برخی خواسته اند با ارائه شواهدی ، حركت آنان را از یكی از این چند راه، قطعی نشان دهند؛ ولی مجموع قرائن ، ما را به اطمینان كافی نمی رساند .[۱]ما ابتدا راه های موجود آن روزگار را بر می شمریم و سپس ، قرائن ارائه شده را بررسی می كنیم .
ذكر این نكته پیش از ورود به بحث ، لازم است كه میان كوفه و دمشق ، فقط سه راه اصلی بوده است . البتّه هر كدام از این راه ها، در بخشی از مسیر ، فرعی های متعدّد كوتاه و بلندی هم داشته اند كه طبیعی است .[۲]
مسیر حركت كاروان اسیران كربلا ، از كوفه به شام راه نخست : راه بادیه
كوفه ، در عرض جغرافیایی حدود ۳۲ درجه و دمشق ، در عرض جغرافیایی حدود ۳۳ واقع است . این ، بدان معناست كه مسیر طبیعی میان این دو شهر ، تقریبا بر روی یك مدار ، قرار دارد و نیازی به بالا رفتن و پایین آمدن بر روی زمین ، جز در حدّ كسری از یك درجه نیست . بر روی این مدار ، راهی واقع بوده كه به «راه بادیه» مشهور بوده است. این مسیر ، كوتاه ترین راه بین این دو شهر است و حدود ۹۲۳ كیلومتر[۳]سافت داشته است .
مشكل اصلی این راه كوتاه ، گذشتن آن از صحرای بزرگ میان عراق و شام است كه از روزگاران كهن ، به «بادیة الشام» مشهور بوده است . این مسیر ، برای افرادی قابل استفاده بوده كه امكانات كافی (بویژه آب) برای پیمودن مسافت های طولانی میان منزل های دور از همِ صحرا را داشته اند ، هر چند ، گاهی شتاب مسافر ، او را وادار به پیمودن این مسیر می كرده است .گفتنی است در صحراها ، شهرهای بزرگ ، وجود ندارند ؛ امّا این به معنای نبودن راه یا چند آبادی كوچك نیست .
راه دوم : راه كناره فرات
فرات ، یكی از دو رود بزرگ عراق است كه از تركیه سرچشمه می گیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق ، به خلیج فارس می پیوندد . كوفیان ، برای مسافرت به شمال عراق و شام ، از كناره این رود ، حركت می كردند تا هم به آب ، دسترس داشته باشند و هم از امكانات شهرهای ساخته شده در كناره فرات ، استفاده كنند . گفتنی است لشكرهای انبوه و كاروان های بزرگ كه به آب فراوان نیاز داشتند ، ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند .[۴]
این مسیر ، ابتدا از كوفه به مقدار زیادی به سوی شمال غرب می رود و سپس از آن جا به سوی جنوب ، بر می گردد و با گذر از بسیاری از شهرهای شام ، به دمشق می رسد . این راه ، انشعاب های متعدّد داشته و با طول تقریبی ۱۱۹۰ تا ۱۳۳۳ كیلومتر ، جای گزین مناسبی برای راه كوتاه ، امّا سختِ بادیه بوده است . مجموع این راه و راه بادیه را می توان به یك مثلّث ، تشبیه كرد كه قاعده آن ، راه بادیه است .
راه سوم : راه كناره دجله
دجله ، دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات ، از تركیه سرچشمه می گیرد ؛ امّا از شام نمی گذرد و درگذشته ، برای رفتن به شمال شرق عراق ، از مسیر كناره آن ، استفاده می كرده اند . این راه ، مسیر اصلی میان كوفه و دمشق ، نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار كوتاهی از آن ، كم كم به سمت غرب پیچید و پس از طی مسیر نه چندان كوتاهی ، به راه كناره فرات پیوست و از آن طریق ، وارد دمشق شد .
این مسیر را می توان سه ضلع از یك مستطیل دانست كه ضلع دیگر طولی آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شده آن را : مسافت پیموده شده از كوفه به سمت شمال ، راه پیموده شده به سمت غرب ، و راه پیموده شده به سمت جنوب ـ كه بازگشت به بخشی از مسیر پیموده شده قبلی است ـ ، تشكیل می دهند . از این رو ، از همه راه های دیگر ، طولانی تر است و طول آن ، حدود ۱۵۴۵ كیلومتر است . این راه را «راه سلطانی» نامیده اند .
چند نكته قابل توجّه
ما دلیل روشن و گزارش تاریخی معتبر و كهنی برای اثبات عبور كاروان اسیران كربلا از یكی از این سه راه ، در دست نداریم و حدیثی نیز از اهل بیت علیهم السلام در این باره به ما نرسیده است . آنچه در دسترس ماست ، برخی نشانه های جزئی و ناكافی اند كه به صورت پراكنده ، در برخی كتاب ها آمده اند ، و نیز قصّه پردازی ها و شرح حال های بی سند و نامعتبری كه در كتاب های غیر قابل استناد (مانند مقتل ساختگی منسوب به ابو مِخنَف) ، آمده و سپس در كتاب های دیگر ، تكرار شده اند .[۵]اینك ، نشانه های جزئی پیش گفته را بررسی می كنیم :
۱ . در معجم البلدان ـ كه یك كتاب كهن جغرافیایی است ـ در معرّفی بخشی از شهر حَلَب در شام ، آمده است :
در غرب شهر و در دامنه كوه جوشن ، قبر محسن بن حسین علیه السلام است كه گمان دارند وقتی اسیران [كربلا] را از عراق به دمشق می بردند ، او از مادرش سقط شده است و یا كودكی بوده است همراه آنان كه در حَلَب ، در گذشته و همان جا دفن شده است .[۶]
معلوم است كه این گزارش ، در صورت درستی ، عبور كاروان از راه بادیه را نفی می كند (زیرا حَلَب ، در آن مسیر قرار ندارد) ؛ امّا به تنهایی نمی تواند یكی از دو مسیر سلطانی (كناره دجله) و یا كناره فرات را تأیید كند ؛ زیرا این دو راه ، در مسافتی طولانی ، با هم مشترك هستند و منطقه حَلَب ، در مسیر هر دو راه قرار دارد .
از سوی دیگر ، به كار رفتن واژه «یزعمون (گمان دارند)» از سوی مؤلّف معجم البلدان ، بر قابل استناد نبودن این پندار ، دلالت دارد ، بویژه آن كه فرزندی به نام محسن و یا همسر بارداری از امام حسین علیه السلام در وقایع كربلا ، سراغ نداریم و سخنی از آنها در كتاب های در دسترس ، نیامده است ، و وجود شهرت محلّی ، بر فرض درستی گزارش ، از حدّ یك عقیده عمومی معمولی ، فراتر نمی رود .[۷]
۲ . ممكن است برخی بر اساس یكی بودن مسیر بردن سرِ امام حسین علیه السلام و حركت كاروان اسیران واقعه كربلا ، با استناد به گزارش ابن شهرآشوب ـ كه به نقل از نطنزی ، به ماجرای برخورد راهب صومعه با سرِ امام حسین علیه السلام ، در منزل قِنَّسرین (در شمال شام) پرداخته است ـ ،[۸]بخواهند عبور از راه سلطانی را اثبات كنند .
پاسخ این گروه ، آن است كه پیش فرض این استدلال ، یعنی یكی بودن مسیر حركت كاروان اسیران و سرِ مبارك امام حسین علیه السلام ، مسلّم نیست[۹]و این احتمال ، وجود دارد كه سر را در شهرها چرخانده باشند ؛ امّا اسیران را از راهی كوتاه تر برده باشند . حتّی در برخی اخبار ، آمده است كه سر مطهّر امام علیه السلام را پس از ورود اسرا به شام ، در شهرهای شام نیز گردانیدند ، چنان كه در شرح الأخبار آمده است :
آن گاه یزید ملعون ، دستور داد كه سرِ حسین علیه السلام را در شهرهای شام و دیگر شهرها بگردانند .[۱۰]
مطابق این نقل ، این امكان وجود دارد كه سر مطهّر امام علیه السلام ، پس از رسیدن به شام ، به مناطقی چون موصل و نَصیبین هم ـ كه در راه سلطانی قرار دارند ـ ، رسیده باشد .از این رو ، احتمال دارد كه این گونه حوادثِ گزارش شده ، مربوط به روزگار چرخاندن سر پس از رسیدن اسیران به شام بوده و یا در مسیر حركت آنان به سوی شام ، اتّفاق افتاده باشد .
همین احتمال ، در باره مكان هایی كه به «رأس الحسین علیه السلام » موسوم اند ، وجود دارد . ابن شهرآشوب ، در ذكر مناقب امام علیه السلام آورده است :
از فضیلت های ایشان (امام حسین علیه السلام ) ، كراماتی است كه از مكان هایی كه به آنها «رأس الحسین علیه السلام » گفته می شود و از كربلا تا عَسقَلان و در میان آن دو (موصل و نَصیبین و حَماه و حِمْص و دمشق و جز اینها) قرار دارند ، دیده شده است .[۱۱]
در باره این مناطق ، علاوه بر این كه ابن شهرآشوب ، تصریح نكرده كه اسیران یا سر مطهّر ، از آنها گذر داده شده اند ، این احتمال وجود دارد كه چون سالیان درازی در قلمرو حكومت های شیعی یا دوستدار اهل بیت علیهم السلام (مانند : آل حَمْدان و فاطمیان) بوده اند ، در آنها به هر دلیل یا انگیزه ای (چه واقعیت ، چه یادبود و چه خواب و …) ، «رأس الحسین» هایی ایجاد شده باشد ، چنان كه رأس الحسینِ موجود در قاهره ، در زمان فاطمیان ، ایجاد شد .
افزون بر این ، ماجرای راهب و سر ، برای برخی مكان های دیگر هم ذكر شده كه به دلیل بعید بودن تكرار این ماجرا ، گزارش ابن شهرآشوب ،[۱۲]دست خوشِ تعارض می گردد ؛ زیرا یكی از مكان های ذكر شده ، دِیری در اوایل راه است[۱۳]و با قِنَّسرین ـ كه در اواخر راه واقع است ـ ، همخوان نیست .گفتنی است بر فرض صحّت گزارش ابن شهرآشوب نیز ، گذشتن كاروان اسیران از راه سلطانی اثبات نمی شود ؛ زیرا بخشی از راه سلطانی، با راه فرات ، مشترك است و منطقه قِنَّسرین ، در مسیر كناره فرات نیز قرار دارد . البتّه این گزارش ، در صورت درستی ، عبور از راه بادیه را نفی می كند .
۳ . به گمان ما و بر خلاف آنچه در عصر اخیر رواج یافته ، گذشتن كاروان اسیران كربلا از راه سلطانی ، كمترین احتمال را دارد ؛ زیرا دورترین راه است و اساسا راهی نیست كه برای كاروانی كوچك ـ كه به اسارت می روند ، نه برای گردشگردی ـ ، انتخاب شود . افزون بر این كه پیموده شدن این راه ، مدرك معتبری ندارد و مستند این قول ، مقتل منسوب به ابو مِخنَف است .[۱۴]
از سوی دیگر ، پذیرش عبور از راه طولانی سلطانی ، با ماجرای «اربعین» و این كه اسیران در بازگشت از شام ، در اوّلین اربعین واقعه عاشورا بر سرِ مزار حسین علیه السلام حاضر شده باشند نیز ناسازگار است .[۱۵]
ممكن است گفته شود كه قدرت نمایی دستگاه حاكم ، اقتضا می كرده كه اسیران را از درون شهرها عبور دهند و از این رو ، آنان را از راه سلطانی برده اند ؛ امّا این دلیل با بردن اسیران از مسیر كناره فرات نیز سازگار است ؛ زیرا در این مسیر هم شهرهای مهمّی واقع بوده است . افزون بر این ، با چرخاندن سرهای شهدا نیز این قدرت نمایی به انجام می رسیده و به چرخاندن گروهی اندك (در حدّ یك خاندان كوچك و متشكّل از چند زن و كودك) ، نیازی نبوده است ؛ زیرا این كار ، اگر نشانه ضعف حكومت نباشد ، نشانه قدرت آن هم شمرده نمی شود ، بویژه كه دستگاه حاكم ، شجاعت و سخنوری امام زین العابدین علیه السلام و زینب كبرا علیهاالسلام و دیگر اسیران را در كوفه ، شاهد بوده است . از این رو ، سیاست ، اقتضا داشته كه اسیران را از بیراهه ببرند و در شهرها نچرخانند .
۴ . بر اساس آنچه گفته شد ، تنها نكته ای كه می تواند حركت كاروان اسیران از راه سلطانی و یا راه كناره فرات را بر راه بادیه ترجیح دهد ، دسترس داشتن به آب رودخانه است كه این نیز با توجّه به كوچك بودن كاروان و امكان حمل آب با شتر ، چندان وجه استواری نیست . مؤید این نكته ، عدم ذكر جزئیات سفر و نبودن گزارشی در باره رسیدن كاروان به شهرها و یا دست كم ، یكی دو شهر مهمّ سرِ راه است ، كه خود ، نشان از پیمودن مسیر بیابانی و یا حتّی بیراهه است .
۵ . برخی شواهد كه می توانند موجب ترجیح راه بادیه بر دو راه دیگر گردند ، عبارت اند از :
یك . راه كناره فرات و راه سلطانی ، هر دو ، دارای شهرهای بسیاری بوده اند و اگر این راه ها ، مسیر حركت اسیران می بود ، بایستی نقل هایی از مواجهه مردم این شهرها با كاروانیان یا مشاهده شدن آنان در آن شهرها ، در منابع معتبر می آمد ـ چنان كه در كربلا و كوفه و شام ، چنین گزارش هایی وجود دارد ـ ، در حالی كه در این باره ، هیچ نقلی نیامده است . بنا بر این ، به نظر می رسد كه مسیر حركت اسیران ، از جایی بوده كه كمترین حضور مردمی را داشته كه همان مسیر بادیه است .
دو . اعتراض هایی كه از لحظه شهادت امام حسین علیه السلام علیه حكومت اُمَوی ، حتّی به وسیله برخی طرفداران حكومت و خانواده جنایتكاران ، انجام یافت و بازتابی كه واقعه عاشورا در كوفه به وجود آورد ، قاعدتا حكومت را از این كه اسیران و سر مطهّر امام علیه السلام را از مسیر شهرها و آبادی های پُرجمعیتْ عبور دهند ، باز می داشت . متن كامل بهایی نیز مؤید این مسئله است :
مَلاعین كه سرِ حسین علیه السلام [را] از كوفه بیرون آوردند ، خائف بودند از قبائل عرب كه غوغا كنند و از ایشان ، باز ستانند . پس راهی [را] كه به عراق است ، ترك كردند و بیراه می رفتند .[۱۶]
سه . سرعت انجام گرفتن كار ، در كارهای حكومتی ، یك اصل است . لازمه رعایت این اصل ، گذر از كوتاه ترین و سریع ترین مسیر بوده است .
نتیجه نهایی
به دلیل نبودِ دلایل روشن و قابل اعتماد ، نمی توان اظهار نظر قطعی كرد ؛ ولی با توجّه به نكاتی كه گذشت عبور كاروان اسیران كربلا از مسیر بادیه ، احتمال بیشتری را به خود اختصاص می دهد .
مسیر حركت كاروان اسیران كربلا ، از شام به مدینه
بر اساس نقشه ویژه دانش نامه امام حسین علیه السلام ،[۱۷]فاصله میان دمشق تا مدینه ، تقریبا ۱۲۲۹ كیلومتر است و با احتساب دمشق و مدینه ، شامل ۳۲ منزل بوده است . كاروان اسیران ، در بازگشت از شام ، قطعا این مسیر را پیموده اند و چنانچه در ضمن حركت ، به كربلا هم رفته باشند ، مسیرِ بسیار طولانی تری را سپری كرده اند .
حركت پُررنج خانواده امام علیه السلام و همراهان، از مدینه آغاز شد و به مدینه نیز ختم گردید و حدّ اقل مسیری كه این بزرگواران طی كرده اند (با فرض رفتن از كوفه به دمشق از كوتاه ترین مسیر ، یعنی راه بادیه ، و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به كربلا) ، حدود ۴۱۰۰ كیلومتر است ، با این محاسبه :
۴۳۱ كیلومتر (از مدینه به مكّه) + ۱۴۴۷ كیلومتر (از مكّه به كربلا) + ۷۰ كیلومتر (از كربلا به كوفه) + ۹۲۳ كیلومتر (از كوفه به دمشق از راه بادیه) + ۱۲۲۹ كیلومتر (از دمشق به مدینه) = ۴۱۰۰ كیلومتر .
[۱]مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى در نَفَسُ المهموم (ص ۳۸۸) مى گويد : بدان كه ترتيب منزلگاه هايى كه آنان در هر سفر ، در آنها پياده شدند و خوابيدند و يا [بدون خوابيدن] از آنها گذشتند ، مشخّص نيست و در كتاب هاى معتبر نيز چيزى گفته نشده است ؛ بلكه در بيشتر آنها ، از سفر اهل بيت [ ـ امام عليه السلام ] به شام ، سخنى به ميان نيامده است .
[۲]ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان همين مجلد .
[۳]فاصله كوفه تا شام به خط كاملاً مستقيم ۸۶۷ كيلومتر است.
[۴]لشكر امير مؤمنان عليه السلام هم براى نبرد صفّين ، همين مسير را پيمود .
[۵]از جمله ، ر .ك : طريق الكرام من الكوفة إلى الشام .
[۶]معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۸۴ و ۱۸۶ . اين مطلب ، در بغية الطلب فى تاريخ حلب (ج۱ ص ۴۱۱ ـ ۴۱۴) ، مفصّل تر آمده است .
[۷]صِرفِ مطرح بودن يك ماجرا يا انتسابْ در افواه ، بدون اين كه پيشينه روشنى داشته باشد ، نمى تواند اطمينان بخش باشد ، بويژه در گذشته كه ثبت وقايع ، چندان متداول نبوده است و قبور ، معمولاً سنگ نوشته اى نداشته اند و امكان خلط و اشتباه ، بسيار بوده است .لذا گاه قبرهايى در چند جا به يك نفر منسوب شده اند ، نظير آنچه در مورد زينب كبرا عليهاالسلام اتّفاق افتاده است .
اين بحث ، دراز دامن است و در اين جا ، تنها به آوردن نمونه اى كه شيخ طوسى در كتاب الغيبة (ص ۳۵۸) آورده ، بسنده مى كنيم : «ابو نصر هبة اللّه بن محمّد ، گفته است : قبر عثمان بن سعيد ، در قسمت غربى شهر بغداد ، در خيابان ميدان و در ابتداى جايى است كه به درب جبله مشهور است ، در قسمت راستِ داخل مسجدِ درب ، و قبر ، در سمت قبله مسجد قرار دارد . رحمت خدا بر او!
محمّد بن حسن [طوسى] ، نويسنده اين كتاب ، مى گويد : من قبر او را ـ در جايى كه ابو نصر ، ياد كرده ـ ديدم و در جلوى آن ، ديوارى ساخته شده بود و محراب مسجد ، در آن قرار داشت و در كنارش درى بود كه از آن به مقبره ـ كه در اتاقى كوچك و تاريك قرار داشت ـ وارد مى شدند . ما وارد آن مى شديم و علنى ، آن را زيارت مى كرديم .
از زمان ورود من به بغداد ، به سال چهارصد و هشت تا چهارصد و سى و چند ، همچنان بود تا اين كه رئيس ابو منصور محمّد بن فرج ، آن ديوار را خراب كرد و قبر در فضايى باز ، واقع شد و براى آن ، ضريحى ساخته شد و سقفى بر روى آن ، زده شد . هر كس مى خواست ، وارد مى شد و او را زيارت مى كرد و همسايه هاى آن محلّه ، به زيارت قبر عثمان ، تبرّك مى جستند و مى گفتند كه وى ، مرد صالحى بوده است . گاهى هم مى گفتند كه او ، پسر دايه حسين عليه السلام بوده است(!) و از واقعيتِ حال وى ، اطّلاعى نداشتند . اين قبر تا امروز (يعنى سال ۴۴۷) همان گونه هست» .
مى بينيم كه گروهى در باره قبر مشخّص عثمان بن سعيد ـ كه يكى از نوّاب خاصّ امام زمان عليه السلام است ـ بحث قبر فرزند دايه امام حسين عليه السلام بودن را مطرح كرده اند ، در حالى كه زمان طولانى اى هم از درگذشت عثمان ، نگذشته بوده است .
[۸]المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۶۰ .
[۹]ر .ك : ص ۲۲۵ (نكته) .
[۱۰]شرح الأخبار: ج ۳ ص ۱۵۹ .
[۱۱]المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۸۲ . در باره «رأس الحسين»هاى موجود در مناطق مورد اشاره و حتّى خارج از اين مناطق و ارزيابى تاريخى آنها ، ر .ك : نگاهى نو به جريان عاشورا : ص۳۵۵ (مقاله «رأس الحسين و مقام هاى آن» ، به قلم مصطفى صادقى) .
[۱۲]ر . ك : ص ۹۱ ح ۲۲۵۴ .
[۱۳]ر . ك : ص ۹۷ ح ۲۲۵۸ .
[۱۴]مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف: ص ۱۸۰ .
[۱۵]بويژه آن كه اين مقتل ، ماجراهاى مفصّل و زمانبَرى را در ضمن حركت كاروان اسيران ، آورده است .
[۱۶]كامل بهايى : ج ۲ ص ۲۹۱ .
[۱۷]ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان همين مجلّد .
منبع:پایگاه اطلاع رسانی حدیث شیعه
زندگی نامه حضرت عباس (علیه السلام)
ولادت و رشــد
پـيـش از پـرداخـتـن بـه ولادت و رشـد ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) به اختصار از دودمـان تـابـنـاك ايـشان كه در ساخت شخصيت و سلوك درخشان و زندگى سراسر حماسه ايشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوييم .
دودمان درخشان
حـَسـَب و نـَسـَبـى والاتـر و درخـشانتر از نسب حضرت ، در دنياى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، يكى از والاترين و شريفترين خاندانهايى كه بـشـريـت در طـول تـاريـخ خـود شـناخته است ، خاندانى تناور و ريشه دار در بزرگى و شرافت كه با قربانى دادن در راه نيكى و سودرسانى به مردم ، دنياى عربى و اسلامى را يـارى كـرد و الگوهايى از فضيلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را بـا روح تقوا و ايمان منوّر ساخت . در اين جا اشاره اى كوتاه به ريشه هاى گرانقدرى كه ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى كنيم .
پـدر
پـدر بـزرگـوار حـضـرت عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، وصـىّ رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) در مـديـنـه عـلم نـبـوت ، اوليـن ايـمـان آورنـده بـه پـروردگـار و مـصدق رسولش ، همسر دخت پيامبرش ، همپايه ((هارون )) براى ((موسى )) نـزد حـضـرت خـتـمـى مـرتـبـت ، قـهرمان اسلام و نخستين مدافع كلمه توحيد است كه براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزديكان و بيگانگان جنگيد.
تـمـام فـضـيـلتـهـاى دنـيـا در بـرابـر عـظـمـت او نـاچـيـزنـد و در فـضـيـلت و عمل ، كسى را ياراى رقابت با او نيست . مسلمانان به اجماع او را پس از پيامبراكرم ( صلّى اللّه عـليـه و آله ) داناترين ، فقيه ترين و فرزانه ترين كس مى دانند. آوازه بزرگيش در همه جهان پيچيده است و ديگر نيازى به تعريف و توصيف ندارد.
عـبـاس را هـمـيـن سرافرازى و سربلندى بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) است .
مادر
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حـزام بـن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى رفت و در بـخـشـش ، مـهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان اين بانو از خاندانهاى ريـشـه دار و جـليـل القدر بود كه به دليرى و دستگيرى معروف بودند. گروهى از اين خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 ـ عامر بن طفيل :
عـامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنين )) بود كه از معروفترين سواران عرب بـه شـمـار مـى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غير آن پيچيده بود تا آنجا كـه اگـر هـيـاءتـى از عـرب نزد ((قيصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجليل و تقدير قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 ـ عامر بن مالك :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنين )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سـبـب دليـرى بـسـيارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نيزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گويد:
((عـامـر بـا سـرنـيـزه هـا بازى مى كند و بهره گردانها را يكجا از آن خود ساخته است )). (1)
عـلاوه بـر دلاورى ، از پـايبندان به پيمان و ياور محرومان بود و مردانگى او ضعيفان را دسـتـگـيـر بـود كـه مـورخـان در ايـن بـاب نـمـونـه هـاى مـتـعـددى از او نقل كرده اند.
3 ـ طفيل :
طـفيل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنين ) از نامدارترين دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترين سواران عرب داشت از جمله : ربيع ، عبيده و معاويه . به مادر آنان ((ام البنين )) گفته مى شد. اين چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنـجـا ((ربـيـع بـن زيـاد عبسى )) را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند. ((لبيد)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنين سرود:
((اى بخشنده خير بزرگ از دارايى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنين )) هستيم )).
((ماييم بهترين فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاى بزرگ به ديگران اطعام مى كنيم )).
((در ميدان كارزار، ميان جمجمه ها مى كوبيم و از كنام شيران به سويت آمده ايم )).
((درباره او (ربيع ) از دانايى بپرس و پندش را به كار بند)).
((هـشـيـار باش ! اگر از بدگويى و لعن بيزارى ، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو)). (2)
نعمان از ربيع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت :
((از مـن دور شـو و بـه هـر سـو كـه مـى خـواهـى روانـه شـو و بيش از اين با اباطيلت مرا ميازار)).
((چـه راسـت و چـه دروغ ، دربـاره ات چـيزهايى گفته شد، پس عذرت در اين ميان چيست ؟)). (3)
اين كه نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربيع را از خود راند، بيانگر موقعيت والاى آنان نزد اوست .
4 ـ عروة بن عتبه :
عـروه پـدر ((كبشه )) نياى مادرى ام البنين و از شخصيتهاى برجسته در عالم عربى بود. بـه ديـدار پـادشـاهـان مـعـاصـر خـود مـى رفـت و از طـرف آنـان مـورد تـجـليـل و قـدردانـى قـرار مـى گـرفـت و پـذيـرايـى شـايـانـى از او بـه عمل مى آمد. (4)
اينان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) هستند كه متصف به صفات والا و گرايشهاى عميق انسانى بوده اند و به حكم قانون وراثت ، ويژگيهاى والاى خود را از طـريـق ام البـنـيـن بـه فـرزنـدان بـزرگـوارش منتقل كرده اند.
پيوند امام با ام البنين
هـنـگـامى كه امام اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به سوگ پاره تن و ريحانه پيامبر اكرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و بـانـوى زنـان عـالميان ، فاطمه زهرا( عليها السّلام ) نشست ، بـرادرش ((عـقيل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برايش هـمـسـرى بـرگزيند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دليرى به عرصه وجود برساند و سالار شهيدان را در كربلا يارى كند. (5)
عـقـيـل ، بـانـو ام البـنين از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حـضـرت انـتخاب كرد. بنى كلاب در شجاعت و دلاورى در ميان عرب زبانزد بودند ولبيد درباره آنان چنين مى سرود:
((ما بهترين زادگان عامر بن صعصعه هستيم )).
و كـسـى بـر ايـن ادعـا خـرده نـمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نيزه ها (ملاعب الاسنّه ) كه عرب در شجاعت ، چون او را نديده بود، از همين خاندان است . (6)
امـام ايـن انـتـخـاب را پـسـنـديد و عقيل را به خواستگارى نزد پدر ام البنين فرستاد. پدر خشنود از اين وصلت مبارك ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پيوندى هميشگى با مولاى متقيان ، اميرمؤ منان ( عليه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خـِرَدى نـيـرومـنـد، ايـمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نيكو مشاهده كرد و او را گرامى داشت و از صميم قلب در حفظ او كوشيد.
ام البنين و دو سبط پيامبر (صلی الله علیه واله )
ام البـنـيـن بـر آن بـود تـا جـاى مـادر را در دل نـوادگـان پـيـامـبـر اكـرم و ريـحـانـه رسـول خـدا و آقـايان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسين ( عليهما السّلام ) پر كند؛ مادرى كـه در اوج شـكـوفـايـى پـژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسـول خـدا در وجـود اين بانوى پارسا، مادر خود را مى ديدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مـى بـردنـد. ام البنين فرزندان دخت گرامى پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را بر فـرزنـدان خـود ـ كه نمونه هاى والاى كمال بودند ـ مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى كرد.
تـاريـخ ، جـز ايـن بـانـوى پـاك ، كـسى را به ياد ندارد كه فرزندان هووى (7) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. ليكن ، ام البنين توجّه به فرزندان پيامبر را فريضه اى دينى مى شمرد؛ زيرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنـان امانت و ريحانه پيامبر بودند؛ ام البنين با درك عظمت آنان به خدمتشان قيام كرد و حقّ آنان را ادا نمود.
اهل بيت و ام البنين
مـحـبـت بـى شـائبـه ام البـنـيـن در حـق فـرزندان پيامبر و فداكاريهاى فرزندان او در راه سيدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كـوشـيـدنـد و از قـدردانـى نـسـبـت بـه آنـان چـيـزى فـروگـذار نكردند. ((شهيد)) ـ كه از بزرگان فقه اماميه است ـ مى گويد:
((ام البـنـيـن از زنـان بـافـضـيـلت و عـارف بـه حـق اهـل بـيـت ( عليهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كـرده بـود. آنـان نـيـز بـراى او جـايـگـاهـى والا و مـوقـعـيـتـى ارزنـده قايل بودند. زينب كبرى پس از رسيدن به مدينه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسليت گفت و همچنين در اعياد براى تسليت نزد او مى رفت …)).
رفتن نواده پيامبر اكرم ، شريك نهضت حسينى و قلب تپنده قيام حسين ، زينب كبرى ، نزد ام البنين و تسليت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنين نزد اهل بيت ( عليهم السّلام ) است .
ام البنين نزد مسلمانان
ايـن بـانـوى بـزرگـوار، جـايـگـاهـى ويژه نزد مسلمانان دارد و بسيارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهـد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختيها و درماندگى ، اين مادر فداكار را شفيع خود قرار مى دهند.
البـتـه بـسـيـار طـبيعى است كه ام البنين نزد پروردگار مقرب باشد؛ زيرا در راه خدا و استوارى دين حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقديم داشت .
مولود بزرگ
نـخـسـتـيـن فـرزنـد پـاك بـانـو ام البـنـيـن ، سـالار بـزرگـوارمـان ابـوالفـضـل العـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـود كـه بـا تـولدش ، مـديـنـه بـه گـُل نـشـسـت ، دنيا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تـابـنـاك بـه ايـن خـانـدان افـزوده شـده بـود و مـى رفـت كـه بـا فضايل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گيتى بنگارد.
هـنـگامى كه مژده ولادت عباس به اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ريخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجـرا كـرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستين كلمات ، بانگ روحبخش تـوحـيـد بـود كـه بـه وسـيـله پدرش پيشاهنگ ايمان و تقوا در زمين ، بر گوشش نشست و سرود جاويدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اكبر… لا اله الاّ اللّه )). اين كلمات كه عصاره پـيـام پـيـامبران و سرود پرهيزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجين شـد و بـه درخـتـى بـارور از ايمان بدل شد تا آنجا كه در راه بارورى هميشگى آن ، جان بـاخـت و خـونـش را بـه پـاى آن ريـخـت . در هـفتمين روز تولد نيز بنا به سنّت اسلامى ، حـضرت ، سر فرزند را تراشيد، همسنگ موهايش ، طلا (يا نقره ) به فقيران صدقه داد و هـمـان گـونـه كـه نـسـبـت بـه حـسـنـيـن ( عـليـهـمـا السـّلام ) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقيقه ذبح كرد.
سال تولد
برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى ديده به جهان گشود. (8)
نامگذارى
امـيـرالمـؤ مـنـيـن ( عـليـه السـّلام ) از پـس پرده هاى غيب ، جنگاورى و دليرى فرزند را در عرصه هاى پيكار دريافته بود و مى دانست كه او يكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس (دُژم : شـيـر بـيـشـه ) (9) نـامـيـد؛ زيـرا در بـرابـر كـژيـهـا و بـاطـل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نيكى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه كه پـدر دريـافـتـه بـود، فـرزنـدش در مـيـاديـن رزم و جـنـگـهـايـى كـه بـه وسـيـله دشـمنان اهـل بيت ( عليهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شيرى خشمگين مى غرّيد، گردان و دليران سـپـاه كـفر را درهم مى كوفت و در ميدان كربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى كرد. شاعر درباره حضرتش مى گويد:
((هـراس از مـرگ ، چـهـره دشـمـن را درهـم كـشـيده بود، ليكن عباس در اين ميان خندان و متبسم بود)). (10)
كنيه ها
به حضرت عباس ، اين كنيه ها را داده بودند:
1 ـ ابوالفضل :
از آنـجـا كـه حـضـرت را فـرزنـدى بـه نـام ((فـضـل )) بـود، او را بـه ((ابـوالفـضـل )) كـنـيـه داده بـودنـد. شـاعـرى در سـوگ ايـشـان مـى گـويـد: ((اى ابـوالفـضـل ! اى بـنـيانگذار فضيلت و خويشتندارى ! ((فضيلت )) جز تو را به پدرى نپذيرفت )). (11)
ايـن كـنـيـه بـا حـقـيـقـت وجـودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض فرزندى به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستى ابوالفضل (منبع فضيلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـيـلتـى بـه شـمـار مـى رفـت ؛ زيـرا در زنـدگـى خـود بـا تـمـام هستى به دفاع از فضايل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشيد.
حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هركس با ضميرى صاف او را نزد خداوند شفيع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ـ ابوالقاسم :
حضرت را فرزند ديگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ايشان را ((ابوالقاسم )) كنيه داده بـودنـد. بـرخـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ريـحـانـه رسول اكرم در سرزمين كربلا به شهادت رسيد و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.
القاب
مـعـمـولاً القـاب ، ويـژگـيـهـاى نـيـك و بـد آدمى را مشخص مى سازد و هر كس را بر اساس خـصـوصـيـتـى كـه دارد لقـبـى مـى دهـنـد. ابـوالفـضل را نيز به سبب داشتن صفات والا و گرايشهاى عميق اسلامى ، لقبهايى داده اند، از آن جمله :
1 ـ قمر بنى هاشم :
حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـيـكـو و تـلا لؤ چـهـره ، يـكـى از آيـات كـمـال و جـمـال بـه شـمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقيقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامى علوى بود، بلكه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفـت كه بر راه شهادت پرتو افشانى مى كرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشكار مى نمود.
2 ـ سقّا:
از بـزرگـتـرين و بهترين القاب حضرت كه بيش از ديگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سـقـّا)) مـى بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـى بـه تـشـنـگـان اهـل بـيت ( عليهم السّلام ) به وسيله نيروهاى فرزند مرجانه ، جنايتكار و تروريست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـكـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بيت و اصحاب امام را سيراب ساخت كه تفصيل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بيان خواهيم كرد.
3 ـ قهرمان علقمى :
((عـلقـمـى )) نام رودى بود كه حضرت بر كناره آن به شهات رسيد و به وسيله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا كسى از ياران حضرت اباعبداللّه را يـاراى دسـتـيـابـى بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـيـت ايـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نيرومند و قهرمانى بى نظير خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پليد علقمى حمله كند، آنان را درهم شكند و متوارى سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرين بار، حضرت در كنار همين رود، به شهادت رسيد، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 ـ پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زيرا ايشان ارزنده ترين پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسين ( عليه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دليل مشاهده تواناييهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ايـشـان سـپـردنـد و از ميان اهل بيت و اصحاب ، او را نامزد اين مقام كردند؛ زيرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترين مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدين امتياز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نيز پرچم را با دستانى پولادين برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدينه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمين نيفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.
5 ـ كبش الكتيبه :
لقبى است كه به بالاترين رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبير و دلاورى كه از خود نـشـان مى دهد و نيروهاى تحت امر خود را حفظ مى كند، داده مى شود. اين نشان دليرى ، به دليل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمايت بى دريغ از لشكر امام حسين ( عـليـه السـّلام ) بـدو داده شـده اسـت . ابـوالفـضل در اين روز، نيرويى كوبنده در سپاه بـرادر و صـاعـقـه اى هـولنـاك بـر دشـمـنـان اسـلام و پـيـروان باطل بود.
6 ـ سپهسالار: (12)
لقـبـى است كه به بزرگترين شخصيت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنكه فرمانده نيروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشكر امام را بر عهده داشت ، اين گونه لقب داده اند.
7 ـ حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعينه ))) است . ((سيد جعفر حلى )) در قصيده استوار و زيباى خود در سوگ حضرت به اين نكته چنين اشاره مى كند:
((حـامـى الظـعينه كجا، ربيعه كجا، پدر حامى الظعينه ، امام متقيان كجا و مُكَدَّم كجا)). (13)
بـه دليـل نـقـش حـسـاس حـضـرت در حـمـايـت از بـانـوان حـرم و اهـل بـيـت نـبوت ، چنين لقبى به حضرت داده شده است . ايشان تمام تلاش خود را مصروف بـانوان رسالت و مخدرات اهل بيت نمود و فرود آوردن از هودجها يا سوار كردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه كربلا اين وظيفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذكر است كه اين لقب را به يكى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربيعة بن مـُكـَدَّم .)) كـه در راه دفـاع از هـمـسـرش ، شـجاعت بى نظيرى از خود نشان داد، داده بودند. (14)
8 ـ باب الحوائج :
يـكـى از مشهورترين و آشناترين لقبهاى ابوالفضل (عليه السلام ) در ميان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنـان بـه ايـن مـطـلب يقين دارند كه دردمند و نيازمندى قصد حضرت را نمى كند، مگر آنكه خـداونـد حـاجـت او را بـرآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشكلات او را مى گـشـايـد. پـسـرم ((مـحمد حسين )) نيز قصد درِ خانه حضرت كرد و رفع مشكلاتش را از او خواستار شد كه دعايش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابـوالفـضـل نـسـيـمـى از رحـمـتـهـاى الهـى ، درِ رحـمـتـى از درهـايـش و وسـيـله اى از وسايل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . اين موقعيت ، نتيجه جهاد خالصانه در راه خـدا و دفـاع از آرمـانـهـا و اعـتـقـادات اسـلامى و پشتيبانى از سالار شهيدان در سخت ترين شرايط است ؛ دفاع از ريحانه رسول خدا تا آخرين مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . ايـنـها برخى از لقبهاى حضرت است كه ويژگيهاى شخصيت بزرگ و صفات نيك و مكارم اخلاق او را بازگو مى كند. (15)
شمايل
حضرت آيتى از جمال و زيبايى بود. رخساره اش زيبا، چهره اش پرشكوه ، اندامش متناسب و نـيـرومـنـد بـود كـه آثـار دليـرى و شـجاعت را به خوبى نمايان مى ساخت . راويان او را خـوبـرو و زيبا وصف كرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ايشان به حدى بود كه بـر اسـب نـيـرومـنـد و بـزرگـى مـى نـشـسـت ، ليـكـن در هـمـان حال پاهايش بر زمين خط مى انداخت )). (16)
به خدا مى سپارمت :
قـلب مـادر آكـنـده از مـحـبت به عباس و از زندگى نزد او عزيزتر و گراميتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسيد كه مبادا به او آسيبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابيات زير را درباره اش مى سرود:
((فـرزنـدم را از چـشـم حـسـودان نشسته و ايستاده ، آينده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك و زاده و پدر در پناه خداوند يكتا قرار مى دهم )). (17)
با پدر
امام اميرالمؤ منين حال فرزند خود را در كودكى بشدت رعايت مى كرد و عنايتى خاص به او داشـت ، خـصـوصـيـات ذاتـى مـبـتنى بر ايمان و ارزشهاى عميق انسانى خود را به فرزند مـنـتقل مى كرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى كرد كه براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و كرامت به يادگار خواهد گذاشت . اميرالمؤ منين پسر را غرق بوسه مى كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر كرده بود.
مـورخـان نـقـل مـى كـنـند كه : ((روزى اميرالمؤ منين ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آسـتـيـنهايش را بالا زد و امام در حالى كه بشدت مى گريست به بوسيدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنين حيرت زده از اين صحنه ، از امام پرسيد:
ـ چرا گريه مى كنى ؟
حـضـرت بـا صـدايـى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين شتابان و هراسان پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوايى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
ايـن كـلمـات چـون صـاعـقه اى بر ام البنين فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسيد:
ـ ((چرا قطع مى شوند؟))
امـام بـه او خـبـر داد كـه فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهـى و ريحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنين بـه شـدت گـريـست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند. (18)
سـپـس ام البـنـيـن بـه دامـن صـبـر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فدايى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و ريحانه او خواهد بود.
رشد
ابـوالفـضـل العـبـاس ، از بالندگى شايسته اى برخوردار بود و كمتر انسانى از چنين امـكـان رشـدى بـرخـوردار مى گردد. حضرت در سايه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بـر روى زمـيـن ) رشـد كـرد و از عـلوم ، تقوا، گرايشهاى والا و عادات پاكيزه او بهره مند گـشـت ، تا آنكه در آينده نمونه كامل و تصويرى گويا از امام متقيان باشد. مادرش بانو فـاطـمـه نـيـز در تـربـيـت فـرزنـد اهـتـمـامـى شـايـسـتـه داشـت و بـذر هـمـه صـفـات كمال و فضايل و خدادوستى را در زمين بكر وجود فرزند كاشت ، كه بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه كار خود قرار داد.
ابـوالفـضـل ، مـلازم بـرادرانـش ريـحـانـه و دو سـبـط گـرامـى رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) حسن و حسين ( عليهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بـود و از آنـان اصـول فـضـيـلت و بـنيادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با بـرادرش سـيـدالشـهـداء بـود و در سـفـر و حـضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نيك او را در خود متمثل كرد تا آنجا كه جلوه اى كامل از برادر در خصوصيات و ديدگاههايش شد. امام نـيـز كـه مـحـبـت بـى شـائبـه و جـانـبـازى او را نـيـك دريـافـتـه بـود او را بـر هـمـه اهل بيت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزيد.
الگـوهـاى تـربـيـتـى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشريت رساند، مصلحانى كه با جانبازيهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشريت از ذلّت و بندگى و احياى آرمانهاى بلند انسانى ، مسير تاريخ را عوض كردند.
ابـوالفـضـل از همان آغاز، آموخت كه در راه اعلاى كلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام ـ كه خـواهـان آزاد كـردن اراده انسانى و ايجاد جامعه برينى است كه عدالت ، محبت و فداكارى و ازخودگذشتگى بر آن حاكم باشد جان بازى كند. اين اعتقادات بزرگ در جان عباس ريشه داشت و با هستى اش عجين شده بود تا آنجا كه با تمام قوا در راه آنها پيكار كرد. طبيعى بود كه چنين باشد؛ زيرا پدرش اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسين ( عـليـهـمـا السـّلام ) نـهـال ارزشـهـا را در جـانـش غـرس كـرده بودند؛ بزرگوارانى كه مشعل حرّيت و كرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمين گشودند، تـا آزادى و كرامت خود را باور كنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بر آنان حاكم باشد.
پي نوشت :
1- يـلاعـب اطـراف الا سـنـة عامر فراح له حظ الكتائب اجمع
2- يـا واهـب الخـيـر الجزيل من سعة نحن بنو ام البنين الاربعة
ونحن خير عامر بن صعصعة المطعمون الجفنة المدعدعة
الضـاربـون الهـام وسـط الحـيـصـعة اليك جاوزنا بلاداً مسبعة
تـخـبـر عـن هـذا خـبـيـراً فـاسـمـعـه مـهـلاً ابـيـت اللعـن لاتاءكل معه
3- شـرّد بـرحـلك عـنـي حيث شئت ولا تكثر علىَّ ودع عنك الاباطيلاً
قـد قـيـل ذلك ان حـقـاً و ان كـذبـاً فـما اعتذارك في شي ء اذا قيلاً
4- قـمـر بنى هاشم ، ص 11ـ13. محقق بزرگ شيخ عبدالواحد مظفر در كتاب خود ((بـطـل العـلقـمـي )) به تفصيل درباره اين خاندان گرامى و باقيات صالحات آنان سخن رانده است .
5- تنقيح المقال ، ج 2، ص 128.
6- تنقيح المقال ، ج 2، ص 128.
7- دو زن كـه يـك شـوهـر داشـتـه بـاشـند هركدام هووى ديگرى ناميده مى شود؛ فرهنگ عميد، ج 2 .
8- قمر بنى هاشم .
9- منتهى الارب .
10- عـبـسـت وجـوه القـوم خـوف المـوت والعباس فيهم ضاحك متبسّم
11- ابـا الفـضـل يـا مـن اسـّس الفضل والابا ابى الفضل الاّ ان تكون له ابا
12- در مـتـن ((فـرهـنـگ عـمـيـد)) آمـده اسـت كـه امـروزه مـعـادل ((سـرتـيـپ )) در فـارسـى اسـت ، لذا ((سـپـهـسـالار)) كـه در عـربـى معادل تقريبى ((لواء)) است ارجح به نظر رسيد ـ م .
13- حـامـى الظـعينة اين منه ربيعة ام اين من علّيا ابيه مُكرم
14- در عـقـد الفـريـد، ج 3، ص 331 چنين آمده است : ((دُرَيد بن الصمه )) همراه گروهى از دلاوران بنى جشم به قصد يورش به بنى كنانه وارد وادى اخرم كه به آنان تـعـلّق داشـت ، شـدنـد. در كناره وادى مردى را با همسرش ديدند، پس ((دريد)) به يكى از يـارانـش دستور داد كه برود و آن زن را بياورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت : ((زن را واگذار و جانت را نجات ده )). آن مرد افسار شتر را رها كرد و به زن گفت :
سيرى على رسلك سير الا من
سير دراج ذات جاش طامن
ان التاءنى دون قرنى شائنى
ابلى بلائى فاخبرى وعاينى
((بـا ايـمـنـى و اطـمـيـنـان خـاطـر و دلى اسـتـوار راه خـودت را ادامـه بـده و دل مـشـغـول مـبـاش . كـوتـاه آمـدن در بـرابـر حريفم ننگ آور است ، از اين آزمون سرافراز بيرون خواهم آمد، پس خبر بگير و بنگر)). سپس به سوار حمله كرد و او را از پا درآورد و اسـبـش را بـه زن داد. ((دريد)) ديگرى را فرستاد تا ببيند چرا سوار اوّلى نيامد و همين كـه بـدانـجـا رسـيـد و صـحنه را مشاهده كرد، آن مرد را صدا زد، او نيز افسار مركب زن را واگذاشت و به سويش بازگشت در حالى كه ابيات زير را مى خواند:
خل سبيل الحرة المنيعة
انك لاق دونها ربيعة
في كفه خطية منيعة
اولا فخذها طعنة سريعة
والطعن منى فى الورى شريعة
ماذا ترى من شيئم عابس
اءما ترى الفارس بعد الفارس
ارداهما عامل رمح يابس
((راه زن آزاد و پاكدامن را بازبگذار كه قبل از دستيابى بر او، با ربيعه طرف هستى كه در دسـتـش نـيـزه اى بـازدارنـده اسـت . نـخـست ضربتى سريع بگير كه ضربتهاى من در پيكرها فرورونده است ))، بر او حمله كرد و او را نيز از پادرآورد.
چندى كه گذشت ، دريد سومين شخص را براى خبرگيرى از سرنوشت آن دو تن فرستاد. سـوار هـمـيـن كـه به صحنه نبرد رسيد، دو يار از پا افتاده خود را ديد و آن مرد را مشاهده كـرد كـه نـيـزه خـود را بـه دنبال مى كشد. شوهر زن كه سوار را ديده بود، به همسرش گفت : ((راه خانه ها را پيش بگير))، سپس متوجه سوار شد و گفت :
((از شـيـرى خـشـمـگـين چه انتظارى دارى ؟! آيا سوار را پس از سوار ديگر نمى بينى كه نـيـزه اى خـشـك آنـان را از پا انداخت ؟)) و بر او حمله برد و او را از پا درآورد و نيزه اش شـكست . دريد در انديشه يارانش فرو رفت و پنداشت آن سه تن ، مرد را كشته و همسرش را بـا خـود بـرده انـد. پـس به دنبال آنان راه افتاد و به جايى رسيد كه آنان كشته شده بودند. خود را به ربيعه كه در حال نزديك شدن به قبيله اش بود رساند و به او گفت : ((شـخـصى مانند تو نبايد كشته شود و با تو نيزه اى نمى بينم . سواران خشمگين هستند پس نيزه ام را بگير تا من برگردم و ياران را از حمله به تو بازدارم )).
((دريـد)) خـود را بـه يـارانـش رسـانـد و گـفـت : ((صـاحـب زن بـه حمايت از او برخاست ، يارانتان را كشت و نيزه ام را گرفت . ديگر شما را بر او دسترسى نيست ))، آنان نيز راه خود پيش گرفتند. دريد، در اين باره ابيات زير را سرود:
مـا ان رايـت ولاسـمـعـت بـمـثـله
حـامـى الظـعـيـنـة فـارسـا لم يقتل
اردى فـوارس لم يـكـونـوا تـهـزة
ثـم اسـتـمـر كـانـه لم يـفعل
فـتـهـلك تـبـدو اسـرة وجـهـه
مثل الحسام جلته كف الصيقل
يـزجـى طـعـيـنـة ويـسـحـب رمـحـه
مثل البغات خشين وقع الجندل
((چـون او، حـمـايـتـگرى نديده و نشنيده ام اسوارى كه چنين به حمايت همسر بپردازد و زنده بـمـانـد، دلاورانـى نـيـرومـنـد را مـى كـُشـد سـپـس راه خـود را دنـبـال مـى كـنـد گـويـى اتـّفـاقـى نـيـفـتـاده و چـهـره اش چـون شـمـشـيـر صـيـقل داده مى درخشد، رقبايش را چون پرندگانى خرد و بى مقدار كه از جنگ هراس دارند با قدرت به خاك مى اندازد و نيزه اش را پس خود مى كشد)).
15- بـراى حـضـرت تـا شـانـزده لقـب بـرشـمـرده انـد (ر . ك : تـنـقـيـح المقال ، ج 2، ص 128).
16- مقاتل الطالبيين .
17- المنمق في اخبار قريش ، ص 437:
اعـيـذه بـالواحـد مـن عـيـن كل حاسد
قائمهم والقاعد مسلمهم والجاحد
صادرهم والوارد مولدهم والوالد
18- قمر بنى هاشم ، ص 19.
منبع: کتاب زندگانی حضرت ابوالفضل العباس
راز نهفته در عاشورا بيدار کردن وجدان مردم
اين سؤال، تاريخي يا انساني است؛ و جاي طرحش همين جاست. در زندگي حسين بن علي عليه السلام، يک نقطه ي برجسته، مثل قله اي که همه ي دامنه ها را تحت الشّعاع خود قرار مي دهد، وجود دارد؛ و آن، عاشوراست. درزندگي امام حسين عليه السلام، آن قدر حوادث و مطالب و تاريخ و گفته ها و احاديث وجود دارد، که اگر حادثه ي کربلا هم نمي بود، زندگي آن بزرگوار مثل زندگي هر يک از ائمّه ي ديگر، منبع حِکَم و آثار و روايات و احاديث بود. اما قضيه ي عاشورا آن قدر مهم است که شما از زندگي آن بزرگوار، کمتر چيز و نشانه ديگري را به خاطر مي آوريد. قضيه ي عاشورا هم آن قدر مهم است که به زبان اين زيارتي که امروز -روز سوم- وارد است، يا اين دعايي که امروز وارد است، درباره حسين بن علي عليه السلام، چنين آمده است که «بکته السماء و من عليها » يا «و من فيها »«و الارض و من عليها و لما يطأ لابتيها ». هنوز پا به اين جهان نگذارده، آسمان و زمين بر حسين عليه السلام، گريستند. قضيه اين قدر حايز اهميت است. يعني ماجراي عاشورا و شهادت بزرگي که در تاريخ بي نظير است، در آن روز اتفاق افتاد. اين، جرياني بود که چشمها به آن بود. به راستي اين چه قضيه اي بود که از پيش تقدير شده بود؟«المدعوّ لشهادته قبل استهلاله و ولادته. »قبل از اينکه حسين بن علي عليه السلام، چهره بنمايد، با شهادت، ناميده و خوانده مي شد. به نظر مي رسد که در اينجا رازي وجود دارد، که براي ما آموزنده است.
البته در باب شهادت حسين بن علي عليه السلام، خيلي سخن گفته شده است- سخنان خوب و درست - و هر کس به قدر فهم خود، از اين ماجرا چيزي فهميده است. بعضي او را به طلب حکومت محدود کردند، بعضي او را در قالب مسائل ديگر کوچک کردند، و بعضي هم ابعاد بزرگتري از او را شناختند و گفتند و نوشتند؛ که آنها را نمي خواهم عرض کنم. مطبي که مي خواهم عنوان کنم، اين است که خطراتي که اسلام را به عنوان يک پديده ي عزيز تهديد مي کند، از قبل از پديد آمدن و يا از آغاز پديد آمدنش از طرف پروردگار، پيش بيني شده است، و وسيله ي مقابله ي با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود اين مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل يک بدن سالم، که خداي متعال قدرت دفاعي اش را در خود آن کار گذاشته است. يا مثل يک ماشين سالم، که مهندس و سازنده ي آن، وسيله ي تعميرش را با خود آن همراه کرده است.
دو نوع آفت و راه مقابله با آنها
اسلام يک پديده است؛ و مثل همه ي پديده ها، خطراتي آن را تهديد مي کند، و وسيله اي براي مقابله لازم دارد. خداي متعال اين وسيله را، در خود اسلام گذاشت.
امّا آن خطر چيست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهديد مي کند؛ که يکي خطر دشمنان خارجي، و ديگري خطر اضمحلال داخلي است.
دشمن خارجي يعني کسي که از بيرون مرزها، با انواع سلاحها، موجوديت يک نظام را با فکرش و دستگاه زيربنايي عقيدتي اش و قوانينش و همه چيزش هدف قرار مي دهد. که شما در مورد جمهوري اسلامي، اين را به چشم ديديد؛ و گفتند که « ما مي خواهيم نظام جمهوري اسلامي را از بين ببريم». دشمناني بودند از بيرون، و تصميم گرفتند که اين نظام را از بين ببرند. از بيرون يعني چه؟ نه از بيرون کشور. از بيرون نظام؛ ولو در داخل کشور.
دشمناني هستند که خودشان را از نظام، بيگانه مي دانند، و با آن مخالف هستند اينها بيرون اند. اينها غريبه اند. اينها براي اينکه نظامي را نابود کنند و از بين ببرند، تلاش مي کنند. با شمشير، با سلاح آتشين، با مدرنترين سلاحهاي مادي، و با تبليغات و پول و هر چه که در اختيارشان باشد.
اين، يک نوع دشمن است. دشمن و آفت دوم، آفتِ «اضمحلال دروني» است. يعني در درون نظام. که اين، مال غريبه ها نيست. اين، مال خوديهاست. خوديها ممکن است در يک نظام، بر اثر خستگي، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفساني شدن، و بر اثر نگاه کردن به جلوه هاي مادي و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفت زندگي شوند. اين، البته خطرش بيشتر از خطر اوّلي است. اين، دو نوع دشمن- آفت بروني و آفت دروني - براي هر نظامي، براي هر تشکيلاتي و براي هر پديده اي وجود دارد. اسلام براي مقابله با هر دو آفت، علاج، معيّن کرده، و «جهاد» را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجي نيست.
«جاهد الکفارو المنافقين (1) »منافق، خودش را در درون نظام قرار مي دهد. لذا با همه ي اينها بايد جهاد کرد. جهاد، براي دشمني ست که مي خواهد از روي بي اعتقادي و دشمني با نظام، به آن هجوم بياورد. همچنين، براي مقابله با آن تفکّک داخلي و از هم پاشيدگي دروني، تعاليم اخلاقي بسيار با ارزشي وجود دارد، که دنيا را به طور حقيقي به انسان مي شناساند. و مي فهماند که «اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد(2) تا آخر. يعني اين زر و زيورها، اين جلوه ها، اين لذتهاي دنيا؛ اگرچه براي شما لازم است، اگر چه شما ناچاريد از آنها بهره ببريد؛ اگر چه زندگي شما وابسته به آنهاست. و در اين شکي هم نيست و بايد آنها را براي خودتان فراهم کنيد، اما بدانيد که مطلق کردن اينها و چشم بسته به دنبال اين نيازها حرکت کردن و هدفها را به فراموشي سپردن، بسيار خطرناک است.
اميرالمؤمنين، شير ميدان نبرد با دشمن، که وقتي سخن مي گويد آدم انتظار دارد نصف بيشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلواني و قهرماني باشد، وقتي در روايات و خطب نهج البلاغه او نگاه مي کنيم، مي بينيم اغلب سخنان و توصيه هاي آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفي و تحقير دنيا وگرامي شمردن ارزشهاي معنوي و والاي بشري است. ماجراي امام حسين عليه السلام، تلفيق اين دو بخش است. يعني آنجايي که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، دراعلا مرتبه ي آن تجلي پيدا کرد، ماجراي عاشورا بود. يعني خداي متعال مي داند که اين حادثه پيش مي آيد و نمونه ي اعلايي بايد ارائه شود و آن نمونه ي اعلاء الگو قرار گيرد. مثل قهرمانهايي که در کشورها، در يک رشته مطرح مي شوند، و فرد قهرمان، مشوق ديگران در آن رشته از ورزش مي شود. البته، اين يک مثال کوچک براي تقريب به ذهن است. ماجراي عاشورا عبارت است از يک حرکت عظيم مجاهدت آميز در هر دو جبهه. هم در جبهه ي مبارزه با دشمن خارجي و بروني؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنيا طلبان چسبيده به اين دستگاه قدرت بودند و قدرتي را که پيغمبر براي نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها براي حرکت در عکس مسير اسلام و نبي مکرم اسلام، صلّي الله عليه و آله و سلم، مي خواستند، و هم در جبهه ي دروني؛ که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد دروني حرکت کرده بود.
بيدار کردن وجدان مردم
نکته ي دوم، به نظر من مهم تر است. برهه اي از زمان گذشته بود. دوران سختيهاي اوليه ي کار طي شده بود. فتوحاتي انجام شده بود. غنايمي به دست آمده بود. دايره ي کشور وسيع تر شده بود، دشمنان خارجي، اينجا و آنجا سرکوب شده بودند. . . . غنايم فراواني در داخل کشور به جريان افتاده بود. عده اي پولدار شده بودند و عده اي در طبقه ي اشراف قرار گرفته بودند. . . . يعني بعد از آنکه اسلام، اشرافيت را قلع و قمع کرده بود، يک طبقه ي اشراف جديد در دنياي اسلام به وجودآمد. عناصري با نام اسلام، با سمتها و عناوين اسلامي -پسر فلان صحابي، پسر فلان يار پيغمبر، پسر فلان خويشاوند پيغمبر - در کارهاي ناشايست و نامناسب وارد شدند؛ که بعضي از اينها، اسمهايشان در تاريخ ثبت است. کساني پيدا شدند که براي مهريه ي دخترهايشان، به جاي آن مهرالسّنه ي چهارصد و هشتاد درهمي که پيغمبر اکرم، صلي الله عليه وآله و سلّم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام و مسلمانان صدر اسلام مطرح مي کردند، يک ميليون دينار، يک ميليون مثقال طلاي خالص قرار دارند! چه کساني؟ پسر صحابيهاي بزرگ، مثلاً مصعب بن زبير و از اين قبيل. وقتي مي گوييم فاسد شدن دستگاه از درون، يعني اين!يعني افرادي در جامعه پيدا شوند که به تدريج بيماري اخلاقي مسري خود- دنيا زدگي و شهوت زدگي- را، که متأسفانه مهلک هم هست، همين طور به جامعه منتقل کنند. در چنين وضعيتي، مگر کسي دل و جرئت يا حوصله پيدا مي کرد که به سراغ مخالفت با دستگاه يزيد بن معاويه برود؟ مگر چنين چيزي اتفاق مي افتاد! چه کسي به فکر اين بود که با دستگاه ظلم و فساد آن روز يزيدي مبارزه کند؟ در چنين زمينه اي، قيام عظيم حسيني به وجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحيه ي راحت طلبي فساد پذير رو به تباهي ميان مسلمانان عادي و معمولي. اين مهم است! يعني حسين بن علي عليه السلام، کاري کرد که وجدان مردم بيدار شد. لذا شما مي بينيد بعد از شهادت امام حسين عليه السلام، قيامهاي اسلامي، يکي پس از ديگري، به وجود آمد. البته سرکوب شد. امّا مهم اين نيست که حرکتي از طرف دشمن سرکوب شود. البته تلخ است. اما تلختر از آن، اين است که يک جامعه به جايي برسد که در مقابل دشمن، حالِ عکس العمل نشان دادن پيدا نکند. اين، خطر بزرگ است.
حسين بن علي عليه السلام، کاري کرد که در همه ي دورانهاي حکومت طواغيت، کساني پيدا شدند، و با اينکه از دوران صدر اسلام دورتر بودند، اراده ي آنها از دوران امام حسن مجتبي عليه السلام، براي مبارزه ي با دستگاه ظلم و فساد بيشتر بود. همه هم سرکوب شدند. از قضيه ي قيام مردم مدينه، که به «حرّه» معروف است، شروع کنيد تا قضاياي بعدي و قضاياي توّابين و مختار، تا دوران بني اميه و بني عباس، مرتب در داخل ملتها قيام به وجود آمد. اين قيامها را چه کسي به وجود آورد؟ حسين بن علي عليه السلام، اگر امام حسين عليه اسلام، قيام نمي کرد، روحيه ي تنبلي و گريز از مسئوليت تبديل به روحيه ي ظلم ستيزي و مسئوليت پذير نمي شد. چرا مي گوييم روحيه مسئوليت پذيري مرده بود؟ به دليل اينکه امام حسين عليه السلام، از مدينه، که مرکز بزرگزادگان اسلام بود، به مکه رفت. فرزند عباس، فرزند زبير، فرزند عمر، فرزند خلفاي صدر اسلام، همه ي اينها در مدينه جمع بودند، و هيچ کس حاضر نشد در آن قيام خونين و تاريخي، به امام حسين عليه السلام، کمک کند.
پس، تا قبل از شروع قيام امام حسين عليه السلام، خواص هم حاضر نبودند قدمي بردارند. اما بعد از قيام امام حسين عليه السلام، اين روحيه زنده شد. اين، آن درس بزرگي ست که در ماجراي عاشورا، در کنار درسهاي ديگر بايد بدانيم. عظمت اين ماجرا، اين است. اينکه «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته »؛ اينکه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بکته السماء و من فيها و الارض و من عليها »؛ حسين بن علي عليه السلام، را در اين عزاي بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزاي او را گرامي داشتند و به تعبيراين دعا يا زيارت، بر او گريه کردند، به اين خاطر است.(3)
نترسيدن ازخصم و مبارزه با او
موضوع عاشورا، يک موضوع تمام نشدني و هميشگي ست. چرا اين حادثه، اين قدر در تاريخ اسلام تأثيرات بزرگي گذاشته است؟ به نظر بنده، موضوع عاشورا، از اين جهت کمال اهميت را دارد، که فداکاري واز خودگذشتگي اي که در اين قضيه انجام گرفت، يک فداکاري استثنايي بود. از اول تاريخ اسلام تا امروز، جنگها و شهادتها و گذشتها، هميشه بوده است، و ما هم در زمان خودمان، مردم زيادي را ديديم که مجاهدت کردند و از خودگذشتگي به خرج دادند، و شرايط سختي را تحمل کردند. اين همه شهدا، اين همه جانبازان، اين همه اسراي ما، آزادگان ما، خانواده هايشان و بقيه ي کساني که در سالهاي بعد از انقلاب يا اوان انقلاب فداکاري کردند، همه، جلو چشم ما هستند. در گذشته هم حوادثي بوده است، و در تاريخ آنها را خوانده ايد. اما، هيچ کدام از اين حوادث، با حادثه ي عاشورا، قابل مقايسه نيست؛ حتي شهادت شهداي بدر و احد و زمان صدر اسلام. انسان تدبّر که مي کند، مي فهمد چرا از زبان چند نفر از ائمه ما، عليهم السّلام، نقل شده است که خطاب به سيد الشهدا، عليه الصّلاة و السّلام، فرموده اند که « لا يوم کيومک يا اباعبدالله. » يعني هيچ حادثه اي مثل حادثه ي تو و مثل روز تو، نيست. چون عاشورا يک واقعه استثنايي بود. لُبّ و جوهرحادثه ي عاشورا اين است که در دنيايي که همه جاي آن را ظلمت و فساد و ستم گرفته بود، حسين بن علي عليه السلام، براي نجات اسلام قيام کرد؛ و در اين دنياي بزرگ، هيچ کس به او کمک نکرد! حتّي دوستان آن بزرگوار، يعني کساني که هر يک مي توانستند جمعيتي را به اين ميدان و به مبارزه با يزيد بکشانند، هر کدام با عذري، از ميدان خارج شدند و گريختند!ابن عباس يک طور؛ عبدالله بن جعفر يک طور، عبدالله بن زبير يک طور؛ بزرگان باقي مانده از صحابه و تابعين يک طور. . . شخصيتهاي معروف و نام و نشان دار و کساني که مي توانستند تأثيري بگذارند و ميدان مبارزه را گرم کنند، هر کدام، يک طور از ميدان خارج شدند و گريختند!ابن عباس يک طور؛ عبدالله بن جعفر يک طور؛ عبدالله بن زبير يک طور؛ بزرگان باقي مانده از صحابه و تابعين يک طور. . .
شخصيتهاي معروف و نام و نشان دارو کساني که مي توانستند تأثيري بگذارند و ميدان مبارزه را گرم کنند، هرکدام، يک طور از ميدان خارج شدند. اين، در حالي بود که هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام مي گفتند. اما وقتي نوبت عمل رسيد و ديدند که دستگاه يزيد، دستگاه خشني است؛ رحم نمي کند، و تصميم بر شدت عمل دارد، هر کدام از يک گوشه اي فرار کردند، و امام حسين عليه السلام، را، در صحنه تنها گذاشتند. حتي براي اينکه کار خودشان را توجيه کنند، آمدند خدمت حسين بن علي عليه السلام، به آن بزرگوار اصرار کردند که «آقا، شما هم قيام نکنيد! به جنگ با يزيد نرويد!»
اين، يک عبرت عجيب درتاريخ است. آنجا که بزرگان مي ترسند، آنجا که دشمن چهره ي بسيار خشني را از خود نشان مي دهد، آنجا که همه احساس مي کنند که اگر وارد ميدان شوند ميدان غريبانه اي آنها را در خود خواهد گرفت، آنجاست که جوهرها و باطن افراد شناخته مي شود. در تمام دنياي اسلامي آن روز، که دنياي بزرگي بود و کشورهاي اسلامي زيادي که امروز مستقل و جدا هستند آن روز يک کشور بودند، با جمعيت بسيار زياد، کسي که اين تصميم، عزم و جرئت را داشت که در مقابل دشمن بايستد، حسين بن علي عليه السلام، بود. و بديهي بود که وقتي مثل امام حسيني حرکت و قيام کند، عده اي از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتي معلوم شد که کار چقدر سخت است وچقدر شدت عمل وجود دارد، يکي يکي از دور آن حضرت پراکنده شدند، و از هزار و اندي آدمي که با امام حسين عليه السلام، از مکه به راه افتاده، يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، در شب عاشورا عده ي خيلي کمي ماندند؛ که با مجموع آنچه که روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!
اين، مظلوميت است. اين مظلوميت، به معناي کوچکي و ذلّت نيست. امام حسين عليه السلام، عظيمترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است. چون او در چنين ميداني ايستاد و نترسيد و مجاهدت کرد. اما اين انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلوميت دارد. همان قدر که بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسيد. فرق است بين آن سرباز فداکار و انسان پرشوري که به ميدان نبرد مي رود؛ مردم به نام او شعار مي دهند و از او تمجيد مي کنند؛ ميدان اطراف او را انسانهاي پرشوري مثل خود او گرفته اند؛ مي داند که اگر مجروح يا شهيد بشود، مردم با او چگونه با شوربرخورد خواهند کرد، و آن انساني که در چنان غربتي، در چنان ظلمتي، تنها، بدون ياور، بدون هيچ گونه اميد کمکي از طرف مردم، با وسعت تبليغات دشمن، مي ايستد و مبارزه مي کند و تن به قضاي الهي مي سپارد و آماده ي کشته شدن در راه خدا مي شود. عظمت شهداي کربلا به اين است! يعني براي احساس تکليف، که همان جهاد در راه خدا و دين بود، از عظمت دشمن نترسيدند. از تنهايي خود، احساس وحشت نکردند. کم بودن عده ي خود را مجوزّي براي گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند. اين است که يک آدم را، يک رهبر را، يک ملت را عظمت مي بخشد: نترسيدن از عظمت پوشالي دشمن.
پيروزي کوتاه مدت و بلند مدت امام حسين عليه السلام
سيد الشهدا، عليه الصّلاة و السّلام، مي دانست که بعد از شهادت او، دشمن تمام فضاي جامعه و دنياي آن روز را از تبليغات بر ضد او پر خواهد کرد. امام حسين عليه السلام، کسي نبود که زمان و دشمن او را نشناسد. مي دانست دشمن چه خباثتهايي خواهد کرد. در عين حال، اين ايمان و اميد را داشت، که همين حرکت مظلومانه و غريبانه ي او، بالاخره دشمن را شکست خواهد داد؛ هم در کوتاه مدت، هم در بلند مدت. و همين طور شد. خطاست اگر کسي خيال کند که امام حسين عليه السلام، شکست خورد. کشته شدن، شکست خوردن نيست. در جبهه ي جنگ آن کس کشته مي شود شکست نخورده است. آن کس که به هدف خود نمي رسد، شکست خورده است. هدف دشمنان امام حسين عليه السلام، اين بود که اسلام و يادگارهاي نبوت را از زمين براندازند. اينها شکست خوردند. چون اين جور نشد. هدف امام حسين اين بود که در برنامه ي يکپارچه ي دشمنان اسلام، که همه جا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند يا داشتند در مي آوردند، رخنه ايجاد شود؛ اسلام و نداي مظلوميت و حقانيّت آن در همه جا سر داده شود، و بالاخره دشمن اسلام، مغلوب شود. واين، شد. هم در کوتاه مدت امام حسين عليه السلام، پيروز شد و هم در بلند مدت. در کوتاه مدت به اين ترتيب که، خودِ اين قيام و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حکومت بني اميه را متزلزل کرد. بعد از همين حادثه بود که در دنياي اسلام پي در پي حوادثي پيش آمد - در مدينه، در مکه - و بالاخره منجر به نابودي سلسله ي آل ابي سفيان شد. به فاصله سه - چهار سال سلسله ي آل ابي سفيان به کلي برافتادند و از بين رفتند. چه کسي خيال مي کرد اين دشمني که امام حسين عليه السلام، را مظلومانه در کربلا به شهادت رسانده بود، آن طور مغلوب انعکاس فرياد آن امام شود!؟ آن هم در سه يا چهار سال!؟در دراز مدت هم امام حسين عليه السلام، پيروز شد. شما نگاه کنيد به تاريخ اسلام و ببينيد چقدر دين در دنيا رشد کرد! چقدر اسلام ريشه دار شد! چگونه ملتهاي اسلامي پديدار شدند و رشد کردند!علوم اسلامي پيشرفت کرد، فقه اسلامي پيشرفت کرد؛ و بالاخره بعد از گذشت قرنها، امروز، پرچم اسلام بر فراز بلندترين بامهاي دنيا، دراهتزاز است. آيا يزيد و خانواده ي يزيد به اينکه اسلام اين طور، روز به روز رشد کند راضي بودند!؟آنها مي خواستند ريشه ي اسلام را بکنند. مي خواستند از قرآن و پيغمبر اسلام، اسمي باقي نگذارند. اما مي بينيم که درست به عکس شد. پس، آن مبارز و مجاهد في سبيل الله که آن طور مظلومانه در مقابل دنيا ايستاد و خونش ريخته شد و خاندانش به اسارت رفتند، از همه جهت، بر دشمن خود پيروز شد. اين، براي ملتها يک درس است. لذاست که از رهبران بزرگ دنياي معاصر - حتي آنهايي که مسلمان هم نيستند - نقل مي کنند که آنها گفته اند: «ما راه مبارزه را، از حسين بن علي عليه السلام، ياد گرفتيم. انقلاب خود ما هم يکي از همين مثالهاست. مردم ما هم از حسين بن علي عليه السلام، ياد گرفتند. فهميدند که کشته شدن، دليل مغلوب شدن نيست. فهميدند که در مقابل دشمن علي الظّاهر مسلّط، عقب نشيني کردن، موجب بدبختي و روسياهي است. و دشمن هر چه با عظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه ي مؤمنه، با توکّل به خدا، در مقابل او مجاهدت کند. بالاخره شکست با دشمن است و پيروزي با فئه ي مؤمنه است. اين را ملت ما هم فهميدند.
آنچه که من امروز مي خواهم عرض کنم اين است که، شما برادران و خواهران عزيز و همه ي ملت بزرگ ايران بايد بدانيد که کربلا، الگوي هميشگي ماست. کربلا مثالي است براي اينکه در مقابل عظمت دشمن، انسان نبايد دچار ترديد شود. اين، يک الگوي امتحان شده است. درست است که در روزگار صدر اسلام، حسين بن علي عليه السلام، با هفتاد و دو نفر به شهادت رسيد؛ اما معنايش اين نيست که هر کس راه حسين عليه السلام، را مي رود، همه ي کساني که در راه مبارزه اند، بايد به شهادت برسند. نه! ملت ايران، بحمدالله امروز راه حسين عليه السلام، را آزمايش کرده است و با سربلندي و عظمت، در ميان ملتهاي اسلام و ملتهاي جهان، حضور دارد. آنچه که شما پيش از پيروزي انقلاب انجام داديدو رفتيد، راه حسين عليه السلام، بود. و آن، نترسيدن از خصم و تن دادن به مبارزه با دشمن مسلط بود. در دوران جنگ هم همين طور بود. ملت ما مي فهميد که در مقابل او، دنياي شرق و غرب و همه ي استکبار ايستاده است؛ اما نترسيد. البته ما شهداي گرانقدري داريم. عزيزاني را از دست داديم. عزيزاني از ما، سلامتي شان را از دست دادند و جانباز شدند. عزيزاني، چند سال را در زندانها گذراندند. عده اي هنوز هم در آنجاها هستند. اما ملت، با اين فداکاريها، به اوج عزّت و عظمت رسيده است. اسلام، عزيز شده است. پرچم اسلام بر افراشته شده است. اين، به برکت آن ايستادگي است.(4)
پي نوشت ها :
1-توبه؛ 73.
2- حديد؛ 20.
3- ديدار سپاه پاسداران و نيروي انتظامي، 1371/11/6.
4- ديدار قشرهاي مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرم، 1371/4/10.
منبع: منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
شخصيت معنوي حضرت عباس عليه السلام :
بدون ترديد، شخصيت انسان به پاك سازي و به سازي معنوي است ودر تعبيراسلام، به تزكيه وتعليم و به عبارت روشن تر به دو نيروي«دفع وجذب» است. اگر دفع وجذب متوقف گردد، انسان درپرتگاه سقوط و نيستي قرار ميگيرد، زيرا رشد وتعا لي شخصيت آدمي، بستگي به اين دو نيرو دارد:
۱.دفع وپاكسازي عوامل وزمينه هاي سقوط، مانند دفع گناهان از روح وروان.
۲.جذب فضائل وارزش ها، مانند جذب ايمان، علم، عمل صالح وخصال نيك در روح وروان و آراسته گردانيد آن.
به طوركلي بشريت بايد با نيروي «تقوا»، روح وروان را از موانع كمال (گناهان) خالي نموده، سپس آن را با فضايل اخلاقي زينت دهد تا نور خدا وارزش هاي ملكوتي در سراسر وجودش متجلي وآشكار شده، به هدف اصلي خلقت، يعني بندگي خدا و نيل به كمال اصيل الهي دست يابد.
با اين توضيح، مشخص مي گردد كه حضرت عباس عليه السلام كمالات معنوي و ابعاد وجودي اش ناشي از برخورداري از ارزش هاي والاي انساني و دوري از كناه و گناهكاران است و عبوديت خالصانه او در برابر خدا و توتاضع در مقابل بندگان خاص الهي؛ از جمله پدرش اميرمؤمنان(ع) و برادرنش امام حسن و امام حسين عليهما السلام، باعث رشد و بالندگي شخصيت معنوي و رسيدن به كمالات و ارزش هاي وجودي ايشان گرديده است.
ابعاد وجودي حضرت عباس(ع)، كه بر گرفته از شخصيت والا و معنوي و عظمت اخلاقي ايشان بود، عبارتند از:
فداكاري، ايثار، فضيلت، شجاعت و دليري، رشادت جسمي و روحي، زهد وتقواي الهي، فتوت و جوانمردي، كه همه آنها ناشي از بزرگواري و شايستگي حضرتش بود. و بر اين اساس وبه دليل برخورداري از فضائل بي شمار، وجود حضرت عباس(ع) سرشار از كنيه ها و القاب بسيار پسنديده اي گرديد كه هر كدام، بيانگر يكي از ابعاد درخشان وجودي و زندگي پرنور اوست[۱]…
الف) كنيه ها
عظمت آثار و صفات حضرت عباس(ع)، كنيه هاي درس آموزي براي همگان جلوه گر ساخته است كه عبارتند از:
۱- ابوالفضل
اين كنيه، مشهورترين كنيه حضرت عباس(ع) است كه به يقين نشان از فضيلت هاي بي شمار او در عرصه هاي مختلف زندگاني؛ يعني كودكي، نوجواني و جواني دارد كه هر يك آينه اي شفاف و روشنگر از ويژگي هاي ارزشمند محسوب مي شود[۲]. مورخان نقل نموده اند: ناميده شدن او به ابوالفضل، به خاطر يكي از دو علت زير بوده است:
الف) پسري به نام فضل داشت.
ب) چون سراسر زندگي آن حضرت سرشار از فضيلت بوده؛ زيرا ابوالفضل يعني پدر فضيلت ها.
به نظرمي رسد كه علت دوم، مناسب تر باشد.
۲- ابوالقاسم
ابوالقاسم كنيه ديگري است كه جابربن عبدالله انصاري در زيارت اربعين، خطاب به حضرت عباس(ع) گفته است:
السلام عليك يا اباالقاسم !السلام عليك يا عباس بن علي ![۳]
۳- ابوالقربه
اين كنيه، سومين كنيه حضرت عباس(ع) است كه دلاوري و مردانگي در امواج پرتلاطم آن جلوه گر است و حكايت از شكافتن سينه سپاه دشمن در رسيدن به آب گواراي شريعه دارد تا كام تشنگان، كودكان و زنان را سيراب سازد.[۴]
توضيح اينكه: منصب سقايت و آب رساني به تشنگان، كه يكي از ارجمندترين و زيباترين برنامه هاي اسلامي و انساني است، يكي از كارهاي مهم حضرت عباس(ع) بود و حتي شهادت او در زماني واقع شد كه براي آوردن آب به شريعه فرات رفته بود.
ب) القاب
۱- قمر بني هاشم
همان گونه كه ذكر شد، حضرت عباس(ع) از ريبايي ويژه اي برخوردار بود و به خاطر سيماي سپيد، سيرت زيبا و ملكوتي و قامت رعنا و رشيدش او را « ماه خاندان بني هاشم و قمر بني هاشم» مي خواندند. همچنين همگان در مدح ابهت پرشكوه و سرافرازي عظمتش زبان مي گشودند و چنين لقبي را برازنده وجود او مي دانستند.
۲- باب الحوائج
از آنجا كه حضرت عباس(ع) فداكاريها، اخلاص و خصال والاي انساني در پيشگاه خداوند داراي مقام بسيار ارجمند و آبروي مخصوص گرديد، خداوند مقام و لقب «باب الحوائج» را به حضرتش عطا فرمود و وجود عظيم او را شايسته اين لقب دانست.توسل به ذيل عنايت او نيز موجب رواشدن حاجات است؛ زيرا پذيرش شفاعتش در درگاه خداوندف قطعي است. او كريمي است از دودمان كريمان و وسيله اي براي تقرب به درگاه الهي، كه ساليان بسيار،شيعه و سني و مسلمان و غير مسلمان دست دعا و چشم اميد به سوي او داشته، از كرامات شيرين و زلال معرفت او ناگفته هاي گفتني فراواني دارند. نويسندگان، عالمان و محققان بسياري، در اين باره كتاب ها به رشته تحرير در آورده اند.[۵]
۳- طيار
«طيار» لقبي است كه امام سجاد(ع) از بلنداي بينش خود، عمويش را بدان ستود و جلوه اي از جلوه هاي قدسي ابوالفضل(ع) را آشكار نمود.
۴- سقّا
منصب سقايت و آب رساني، يكي از خدمات بزرگ در تاريخ حج است و آب دادن تشنگان، از مستحبات و گاه واجبات ديني شناخته مي شود.
حضرت ابوالفضل(ع) از پدرش علي(ع) كه در جنگ بدر، با كمال شجاعت كنار چاهي كه نزديك دشمن بود، رفت و از آن براي مسلمانان آب آورد؛[۶] لفب سقايي را به ارث برده بود. وي در ماجراي كربلا از مدينه تا مكه واز مكه تا كربلا سرپرست آب رساني به كاروان امام حسين(ع) و حيوانات آنها بود.
با توجه به اينكه همراهان امام حسين(ع) در آغاز، بيشتر از هزار نفر بودند، با افزودن حيواناتشان، نتيجه مي گيريم كه تأمين آب براي آنها كار بسيار مهمي بوده است كه حضرت عباس(ع) انجام مي داده وي حقيقتاً برازنده اين لقب بوده است.
۵- علمدار
«علمدار» دارنده بيرق لشكر و برگيرنده علم سرافرازي كه بسان نگيني، نمايانگر انسجام سپاه، استمرار مبارزه و خروش سپهسالار عليه دشمن داشت. اين نشان پرافتخار، به عهده ابوالفضل(ع) بود.
۶- اطلس
حضرت عباس(ع) را «اطلس» مي خواندند؛ زيرا اين لغت به معني سرخ تيره رنگ، شجاع، چابك، دلاور و دريا دل است. آن حضرت در صحنه هاي گوناگون، شجاعت و دلاوري خود را نشان داده ود؛ به طوري كه حتي دست هايش را قطع كردند؛ ولي تسليم نشد و همچنان مي جنگيد و ترس در قاموس زندگي او وجود نداشت.[۷]
۷- الشّهيد
يعني والا گوهري كه توفيق شهادت يافت. حضرت ابوالفضل(ع) به راستي از آن دسته افرادي است كه شايسته عنوان عميق شهيد و شهادت است و به تمام امتيازات شهادت نائل گرديد و از برجستگان در ميان شهيدان سرافراز است. او كسي است كه دست هايش زودتر از خودش به بهشت برين خداوند شتافتند و سر بريده اش به گونه اي ضربه ديد كه صورتش مشخص نبود.[۸] امام سجاد(ع) نيز وقتي به كنار پيكر مطهر ابوالفضل العباس(ع) آمد، خطاب به او فرمود:
و عليك منّي السّلام من شهيدٍٍ مُحتسبٍ؛ اي شهيد مخلص راه خدا، سلام من بر تو باد![۹]
۸- عبد صالح
«عبد صالح» به معني بنده نيكوكار خداوند است. اين لقب از زيارتنامه حضرت عباس(ع) از زبان امام صادق(ع) گرفته شده است.
اي نام تو جان پناه مردم
چون بحر بلا كند تلاطم
باشد لقب تو عبدصالح
همچو لقب امام هفتم[۱۰]
۹- حامي الضّعينه
«ضعينه» به معني هودج است. اين لقب به مفهوم حامي بانوان است، كنايه از اينكه حضرت ابوالفضل(ع) حامي بانوان هودج نشين در سفر كربلا بوده است. در اين سفر، حضرت از آنها نگهباني مي كرد و آنان در پناه چنين نگهباني نيرومند و شجاع هيچ گونه نگراني نداشتند.[۱۱]
۱۰- فادي
«فادي»؛ يعني فداكار، حضرت عباس(ع) به راستي فداكاري را به آخرين حد و مرز خود رسانيد و برادران خود، هستي خود و حتي دو پسر خويش را فداي دين، امام حسين(ع) و آرمان آن حضرت نمود و حق جهاد و جانبازي را با تلاشي بي نظير تا آخرين نفس و قطره خون انجام داد.[۱۲]
۱۱- المستجار
«المستجار»؛ يعني پناهگاه. از القاب حضرت ابوالفضل(ع) اينكه پناه براي پناهندگان بود. شاعر معروف، فهيم و مخلص اهل بيت(ع) شيخ محمد رضا ازري در شأن حضرتش قصيده اي سرود.[۱۳]هنگامي كه اين مصراع را سرود:
«يوم ابوالفضل استجار به الهدي؛ روز عاشورا ، روزي است كه حسين(ع) محزن هدايت، به عباس(ع) پناه برد.»
سپس صحت اين مطلب را در نظر خود بعيد دانست و گفت: شايد اين سخن مورد قبول امام حسين(ع) واقع نگردد !
شب در عالم خواب، امام حسين(ع) به او فرمود: آنچه را گفته اي صحيح است، من به برادرم پناهنده شدم ! مصرع دوم اين شعر را با اين جمله تكميل نما:
« والشَّمس مِن كَدِرِ العَجاجِ لِثامُها؛ در آن هنگام به عباس پناه بردم كه بر اثر حمله ها و در گيري و گرد و غبار، بين زمين و آسمان تيره و تار شده بود، به طوري كه نقاب گرد و غبار جلوي نور خورشيد را گرفته و هوا را تاريك نموده بود.»[۱۴]
۱۲- ضِيغَم
گاهي حضرت عباس(ع) را «ضيغم» و گاهي «ضرغام» كه هر دو به معني شير ژيان و چابك است، مي خواندند؛ چرا كه او در ميدان رزم با دشمن چون شيري نيرومند بود كه به گله روباه حمله مي كرد، دهها و صدها نفر را در حمله هاي حيدري خود به خاك مذلت مي افكند.
از القاب ديگري كه به حق به حضرت عباس(ع) نسبت داده اند، مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
۱۳- ظهرالولايه (پشتيبان ولايت و امامت).
۱۴- مُوثِر(ايثارگر).
۱۵- مُواسي (مواسات و برادري).
۱۶- واقي (نگهبان).
۱۷- ساعي (تلاشگر).
۱۸- باب الحسين(ع)
۱۹- سردار و پيشتاز.
۲۰- البطل العلقمي (قهرمان نهر علقمه).
۲۱- فرمانده لشكر.
۲۲- صدّيق ( بسيار راستگو).
۲۳- حامل اللّوا (پرچمدار).
۲۴- صابر
كسي كه در تحمل همه سختي ها راه ا مرحله شهادت، شكيبايي اش را از دست نداد و احساساتش بر صبرش غلبه نكرد.
نكته بسيار مهم در اين رابطه، اين است كه حدود نيمي از القاب ابوالفضل(ع)، ملهم و متأثر از شخصيت مقتدايش امام حسين(ع) و به جهت همراهي، پشتيباني و ياري نمودن او در طول زندگي سراسر فيض و معنويت؛ به ويژه در واقعه كربلاست. اين نكنته از دو جهت قابل تأمّل است:
۱- قدرت رهبري ذاتي امام، كه توانسته است استعدادهاي مثبت كسي چون حضرت عباس(ع) را به ظهور رسانده و نتيجه تعليمات دانشگاه علي(ع) را تجلي بخشد و شخصيت او را از خود پر سازد.
۲- تأثير تعليمات و آموزش هاي مؤثّر در شخصيت سپهسالار، كه از كودكي وي را همراهي نموده است و وجودش در قالب يك مريد، مملوّ از وجود مولايش حسين(ع) بوده است. تسليم او در برابر اراده امام، تصديقش بر ولايت امام و وفاداري اش نسبت به امام، همگي تشكيل دهنده نمادي بي نظير از مريد بودن اوست. او جز حسين(ع) نمي شناخت و توحيدش را نيز در ارادت به حسين(ع) مي يافت. حسين(ع)، مظهر عشق و عباس(ع) مظهر وفا، هر دو با هم پيوندي ديرينه از عشق و وفاداري را به نمايش مي گذارند و به همه ما مي آموزند كه: وفا، از عشق پيروي مي كند.
اوج وفاداري
ذكر نكته اي كه زينت وفاداري و شاهكار انحصاري حضرت عباس(ع) است و او را براي هميشه در «تاريخ جوانمردان» از ديگران متمايز مي سازد، در اينجا لازم است.
نقل شده است كه: وقتي حضرت ابوالفضل(ع) ، سپهسالار رشيد دشت كربلا براي بار دوم به شريعه فرات وارد مي شود تا براي تشنگان آب ببرد، در ميان نهر آب كه قرار گرفت -اين واقعه عموماً به اين منوال نقل شده است – هنگام برداشتن آب، فشار تشنگي باعث شد كه حضرت وضعيت تشنگان حرم را فراموش كرده و ميل به خوردن آب كند. به همين علت،آب را با دست به دهان نزديك كرد كه بياشامد؛ ولي يكباره به خاطر آورد كه بچه هاي امام حسين(ع) تشنه اند وبا خود گفت: اين، خلاف جوانمردي و وفاداري است كه آنان تشنه باشند و من سيراب شوم! و آب را از دستان خود به زمين ريخت. اسب ايشان نيز از خوردن آب تا قبل از اين اقدام حضرت، خودداري نمود.[۱۵]
ولي آيا اين قضاوت، تعريف كاملي از جوانمردي و وفاداري آن حضرت است؟ آيا ممكن است عباس علمدار كه سقايي را از كودكي تمرين كرده، اكنون دچارغفلت گرددو منشأ مأموريتش را؛ حتي چند لحظه فراموش كند؟ آيا وفاداري محض، جايي براي غفلت باز مي گذارد؟ هيهات!
آب كه مظهر پاكي و علت ساري ايجاد است، با شخصيت مير حرم، «ابوالقربه» از كودكي عجين گشته و حداقل بر سياق عادت و ملكه اخلاقي هم اين امكان وجود نداشته كه دچار غفلت مذكور گردد.
به يقين، انگيزه آب نخوردن ابوالفضل(ع) خيلي لطيف تر از آن است كه تاكنون شنيده ايم. خوب دقت و توجه نماييد!
تاريخ مي گويد كه: حضرت عباس(ع) وقتي وارد شريعه فرات شد، اسبش هم با همه تشنگي كه به طور طبيعي داشت، ابتدا از خوردن آب خودداري مي كرد. اسب، با هوش است و شايد به دليل همين هوش، عرب اين حيوان را «فرس» مي نامد. اين حيوان خوب مي فهميد كه راكبش آب نمي خورد و فضا، فضاي جنگ است؛ هياهو و كشتار و شهادت را مي ديد و بر سياق ذات هوشي اش حوادث راپيش بيني مي كرد و مي فهميد. بنابراين رغبتي به خوردن آب از خود نشان نمي داد و در واقع، نوعي تعهد به راكب و احترام را از خود بروز مي داد! اسب مي فهميد كه نبايد غفلت كند؛ ولي با كمال تأسف، تاريخ در اين باره در توضيح جوانمردي سپهسالار كربلا، غافلانه نقض غرض كرده و حقيقتي لطيف را در قالب يك وهم تاريخي جلوه مي دهد؛ زيرا با مراجعه به كليد شخصيتي حضرت باب الحوائج عباس بن علي(ع) و از سر وفاداري و ارادت ورزي اش، به خوبي د رمي يابيم كه او نه تنها غافلانه و از سر سهو هم يك لحظه از دايره وفا خارج نگشت؛ بلكه از سر جوانمردي وقتي ديد حيوانش هم حرمت گرفته و تشنگي را تحمل كرده، دست به زير آب برد و آب را دست نزديك دهان خود نمود تا حيوان فريب اين حركت را بخورد و درآسودگي آب بياشامد. و اين، به طور دقيق عين نكته سنجي حضرت ابوالفضل (ع) است كه در تمامي زواياي حوادث، ريز و درشت، غفلت نكرده و در حساس ترين لحظات جاي خالي و ناتمام باقي نگذارده است. تنها در اين صورت است كه راز وفاداري حضرت عباس (ع) به عنوان بارزترين چهره او آشكار مي گردد و وجود مقدسش را براي هميشه سرخيل مريدان عالم قرار مي دهد.[۱۶]
در گفتار معصومان عليهم السلام
۱- پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله
در يكي از رؤياهاي صادقه آمده است كه پيامبر(ص) به عباس(ع) فرمود: «خداوند چشمت را روشن گرداند! تو باب الحوائج هستي!عز هر كه خواستي، شفاعت كن!»[۱۷]
۲- امام علي عليه السلام
حضرت علي(ع) در شأن فرزندش حضرت ابوالفضل(ع)، در آن هنگام كه در بستر شهادت بود و او را طلبيد و به سينه اش چسبانيد، فرمود:
« به زودي در روز قيامت، چشمم به وسيله وجود تو روشن مي گردد!»[۱۸]
۳- حضرت زهرا عليهما السلام
پيامبر(ص) به علي(ع) مي فرمايد: به حضرت زهرا(ع) بگو؛ براي شفاعت و نجات امت چه داري؟ حضرت علي(ع) بعد از ابلاغ اين پيام به حضرت زهرا(ع) چنين پاسخ مي شنود:
« اي اميرمؤمنان! دو دست بريده پسرم عباس(ع) براي ما در مورد مقام شفاعت،كافي است.»[۱۹]
۴- امام حسين عليه السلام
امام حسين(ع) در شأن حضرت عباس(ع) گفتارهاي متعددي دارد كه ما از ميان آنها به يك گفتار اشاره مي كنيم:
در عصر تاسوعا، امام حسين(ع) به ابوالفضل(ع) فرمود:
«برادرم! جانم به قربانت! سوار بر اسب شو و نزد دشمن برو و از آنها بپرس براي چه به اينجا آمده اند…»[۲۰]
در اين عبارت، امام حسين(ع) با عالي ترين تعبير؛ يعني «فدايت شوم»، محبت خود را به حضرت عباس(ع) ابراز مي دارد و با چنين گفتاري، كه بيانگر اوج عظمت مقام حضرت عباس(ع) است، او را مي ستايد.
۵- امام سجاد عليه السلام
امام سجاد(ع) وقتي كه روز سيزدهم محرم، همراه بني اسد براي دفن پيكرهاي مطهر شهيدان به كربلا آمد و در كنار بدن بي دست عمويش حضرت ابوالفضل(ع) قرار گرفت، خود را به روي پيكر مطهر آن حضرت انداخت و در حالي كه آن را مي بوسيد، فرمود:
«اي ماه بني هاشم! بعد از تو، خاك بر سر دنيا!»[۲۱]
۶- امام صادق عليه السلام
فرازهاي مهمي از زيارت نامه حضرت عباس(ع) از زبان امام صادق(ع) نقل شده است كه ما در اينجا به فراز آخر آن اشاره مي نماييم:
«اَشهدُ اَنَّكَ لَم تَهِن و لَم تَنكُل وَ اَنَّكَ مَضَيتَ عَلي بصيرةٍ مِن اَمرِكَ، مّقتَدِياً بِالصّالحِينَ وَ مُتَّبِعاً لِلنّبّيين؛ گواهي مي دهم كه تو اي عباس! در امر دينت هيچ گونه سستي نكردي و در برابر دشمن از مقاومت، باز نايستادي و به راستي با كمال بصيرت و اگاهي به صالحان نمودي و از پيامبران پيروي كردي.»[۲۲]
۷- امام هادي عليه السلام
در فرازي از زيارت نامه امام هادي(ع)، از زبان آن حضرت خطاب هايي با اين مضامين به حضرت عباس(ع) آمده است:
السلام علي ابي الفضل العباس ابن اميرالمؤمنين…؛ سلام بر ابوالفضل العباس پسر اميرمؤمنان عليه السلام:
آنكه با كمال مواسات، ايثار و برادري، جانش را نثار برادرش حسين(ع) كرد.
آنكه دنيا را وسيله آخرت قرار داد.
آنكه خود را فداكارانه فداي برادر نمود.
آنكه نگهبان دين و سپاه حسين(ع) بود.
آنكه تلاشش بسيار براي آب رساني به سوي لب تشنگان بود.
آنكه دو دستش در راه خداوند متعال قطع شد.[۲۳]-[۲۴]
۸- امام زمان عليه السلام
در اينجا بسيار تناسب دارد تعبير جالب امام عصر(ع) از مقام ارجمند حضرت ابوالفضل العباس(ع) را كه درقالب كرامتي از كرامات ايشان وارد شده، بيان نماييم.
حضرت آيه الله مرعشي نجفي قدس سره فرمود: يكي از علماي نجف اشرف كه مدتي به قم آمده بود، براي من نقل كرد: براي رفع مشكلي كه داشتم، به مسجد مقدس جمكران رفتم. درد دلم را در عالم معنا به حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه الشريف – عرض كردم و از او خواستم كه وساطت كرده، از درگاه خدا شفاعت كند تا مشكل من حل شود. براي اين منظور، به طور مكرر به مسجد جمكران رفتم؛ ولي نتيجه اي نگرفتم تا اينكه روزي در آن مسجد در هنگام نماز، دلم شكست و خطاب به امام زمان(ع) عرض كردم:
مولا جان! آيا جايز است كه درمحضر شما باشم و به ديگري متوسل شوم؟شما امام من هستيد! آيا زشت نيست با وجود امام، حتي به علمدار كربلا قمر بني هاشم متوسل شوم و او را نزد خدا شفيع قرار دهم؟
از شدت ناراحتي بين خواب و بيداري بودم؛ ناگهان با چهرة نوراني قطب عالم امكان حضرت حجت – عجل الله تعالي فرجه الشريف – رو به رو شدم. بي درنگ سلام كردم. حضرت جواب سلامم را داد و فرمود:
«نه تنها زشت نيست و ناراحت نمي شوم كه به علمدار كربلا متويل شوي؛ بلكه شما را راهنمايي نيز مي كنم كه هنگام توسل به علمدار كربلا چه بگويي؟! هنگامي كه براي رواي حاجت به آن حضرت متوسل شدي، بگو: يا اباالغوث ادركني؛ اي پدر پناه دهندگان! به فريادم برس و به من پناه ده!»[۲۵]
طلوعي غروب آفرين
هفتمين روز محرم فرا رسيد و ميزباني نامهربانانه يزيديان شروع شد. فريادي از لابه لاي شمشيرها آخته و نيزه هاي بر افراشته به گوش همه رسيد:
قطره اي آب به سپاه حسين و خاندان او نرسد! بگذاريد عطش، و كار حسين و خاندان و سربازان او را بسازد! اين، در حالي است كه تيغ عطش بر عمق جان كودكان و بانوان حرم فرو رفته بود و صداي العطش نوباوگان به گوش مي رسيد.
ناگاه ناوك نگاه امام به عباس افتاد و با نيم نگاهي پر معنا و تأملي بصيرت آميز مأموريت تهيه آب براي خيمه ها به ابوالفضل(ع) واگذار شد. سي سوار و بيست پياده همراه سقاي كاروان حسين(ع) حركت كردند تا به شريعه فرات دست يابند و به نهر علقمه برسند.
نافع بن هلال، پيشاني حركت كرد و عباس چون شيري ژيان، دلاور و قوي پنجه، خيره سران سپاه اموي را كنار مي زد. عمروبن حجاج با ترفندي شيطاني قصد سيراب سازي سقاي تشنه لب حسين را داشت؛ اما شور حماسه ابوالفضل(ع) و عهد و پيمان والاي او تمامي حيله هاي دشمن راخنثي نمود و ديري نپاييد كه همراهان غيرتمند و پر شور عباس، همانند فرمانده خود، وارد شريعه شدند مشك هاي آب را با قامتي افراشته به سوي امام حركت دادند. تمام تشنگان از دست سقاي لب تشنه سيراب شدند و اين نهضت گران سنگ و جاودان براي هميشه بر بلنداي قله كرامات عباس چون بيرقي درخشان به اهتزاز در آمد.[۲۶]
علامه مجلسي قدس سره ماجراي شهادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) را چنين نقل مي كند:
وقتي كه عباس(ع) تنهايي برادرش حسين(ع) را ديد، به محضرش رسيد و عرض كرد:يا اَخي هَل مِن رُخصَهً؟
حسين(ع) با شنيدن اين سخن، گريه سختي كرد و چنين فرمود:
يا اَخي اَنت صاحِبُ لِوائي، وَ اِذا مَضَيتَ تَفَرَّقُ عَسكَري!
عباس(ع) عرض كرد: سينه ام تنگ گشته و از زندگي خسته شده و به ستوه آمده ام، مي خواهم انتقام خون شهيدان را از اين منافقان بگيرم!
امام حسين(ع) فرمود: پس برو و براي اين كودكان تشنه، اندكي آب بياور!
عباس(ع) به طرف شريعه فرات روانه شد و در برابر جمعيت دشمن ايستاد، آنها را موعظه كرد و به آنه هشدار داد؛ ولي انذار و هشدار آن حضرت در دل سياه آن كوردلان اثر نكرد. عباس(ع) نزد برادرش بازگشت و موضوع را گزارش داد. دراين هنگام فرياد العطش كودكان را شنيد. حضرت سوار بر اسب شد، نيزه خود و مشكي را برداشت و به طرف فرات حركت كرد. چهار هزار نفر نگهبان شريعه فرات، سر راه آن حضرت را بستند و آن حضرت را تيرباران كردند، حضرت عباس(ع) با شجاعتي بي بديل بر آنها حمله كرد؛ به طوري كه هشتاد نفر از آنها راكشت. بقيه هم پراكنده شده و عباس(ع) خود را به شريعه فرات رسانيد. حضرت، مشك را پر از آب كرد و بر شانه راستش نهاد و به سوي خيمه ها روانه شد، به اميد آنكه آب را به لب تشنگان برساند. در راه بازگشت، شروع به رجزخواني در ميدان نبرد نمود كه هر فرازي از آنها بيانگر عالي ترين درس هاي شجاعت، ايثار، همت بلند، وفاداري و اخلاص است.
نگهبانان شريعه به حضرت عباس(ع) حمله كردند. او نيز به آنها حمله كرد و همچنان رجزخواني نمود و به جنگ خود ادامه داد و دشمن را پراكنده نمود. در اين هنگاه، زيد بن وقار – كه در پشت نخله خرما كمين كرده بود – با همياري حكيم بن طفيل، شمشير خود را بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دست راست آن حضرت را قطع نمود.حضرت عباس(ع) شمشير به دست چپ گرفت و در اين حال رجزهايي خواند و همچنان به جنگ ادامه داد. دراين ميان حكيم بن طفيل هم كه درپشت نخله خرما كمين كرده بود، شمشيرش را بر دست چپ آن حضرت فرود آورد كه دست چپش نيز قطع گرديد. عجب اينكه، حضرت عباس(ع) همانند عمويش جعفر طيار، پرچم را به سينه اش چسبانيد و با بازوان قطع شده آن را نگه داشت و دوباره به رجز خواني پرداخت. در آن هنگام ظالمي شقي عمود آهنين بر سرش زد كه آن حضرت از پشت اسب بر زمين افتاد.[۲۷]
نتيجه
در پايان، با عرض عذر و تقصير به پيشگاه مقدس حضرت عباس(ع) كه با قلم ناقص خويش، به شرح زندگاني و ابعاد وجودي آن والا مقام پرداختم، از درگاه ايزد منان مسألت مي نمايم كه به همه ما با آگاهي كامل توفيق عطا فرمايد تا از رشادت هاي بي بديل،پيكار و پايداري حضرت ابوالفضل العباس(ع) و اخلاص حسنه او پيروي نماييم وبا الگو قرار دادن تنديس و اسوه حقيقي تقوا، معرفت، انسانيت و معنويت؛ يعني حضرت عباس(ع)، به درگاه الهي اش تقرب جسته، سعادت دنيا و آخرت را براي خويش به ارمغان آوريم. همچنين هميشه براي رفع حاجات خود، وجود مقدس ايشان را شفيع به درگاه خداوندي قرار دهيم، كه «شفاعت او» رد نخواهد شد.
پي نوشت :
[۱] مقاله «مروري بر سيره و شخصيت حضرت ابوالفضل(ع)، نشريه آزاد، شماره ۹۷/۱/۹۲ و بازيابي ۷۲۰، ص ۱ و ۲؛ پرچمدار نينوا، محمدي اشتهاردي، ص ۶۰-۵۷.۲
[۲] . -مولد العباس بن علي(ع)، محمد علي الناصري البحريني، ص ۵۶.
[۳] مقاتيخ الجنان، حاج شيخ عباس قمي، زيارت اربعين منسوب به جابر بن عبدالله انصاري.
[۴] بطل العلقمي، ج ۲، ص ۸.
[۵] جهت مطالعه و اطلاع از كرامات گسترده و درياي بيكران عنايات حضرت عباس(ع)، ر. ك: خصائص العباسيه، آيه الله كلباسي نجفي؛ العباس، سيد عبدالرزاق مقرم؛ چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علي رباني خلخالي، ج ۱؛ زندگاني پرچمدار كربلا،معارف مظفري، معجزات و كرامات حضرت عباس(ع)، آيه الله حاج ميرزا هادي خراساني ؛ پرچمدار نينوا، محمدي اشتهاردي؛ كرامات حضرت ابوالفضل(ع)، سيد علي حسيني قمي؛ باب الحوائج(ع)، عبدالحسين مؤمني؛ اعلام الناس في فضايل العباس؛ سيد سعيد ين سيد ابراهيم بهبهاني؛ تذكره الشهداء، ملا حبيب كاشاني، كرامات باب الحوايج حضرت ابوالفضل(ع)، سي بشير حسيني.
[۶] . اين ماجرا در كتاب اعلام الوري،ص ۱۹۲ آمده است.
[۷] . شخصيت قمر بني هاشم(ع)، عطايي خراساني، ص ۵۷و ۵۸.
[۸] . كامل الزياره، جعفر بن محمد بن قولويه قمي ، ص ۲۵۸.
[۹] . مقبل الحسين سيد عبدالرزاق مقرم، ص ۳۹۸.
[۱۰] . اي اشكه بريزيد، حبيب الله چاايچيان(حسان).
.[۱۱] پرچمدار نينوا، ص ۷۶ و۷۷.
[۱۲] . مناقب آل ابي طالب، ج ۴، ص ۱۱۲.
[۱۳] . نه شعر اين قصيده در منتخب التواريخ، ص ۲۶۰ ذكر گرديده است.
[۱۴] . ر. ك: پرچمدارنينوا، ص ۷۵ و ۷۶؛معالي السبطين، ج ۲، ص ۴۴؛ فرسان الهيجاء، ج ۱، ص ۱۸۹.
[۱۵] . نقل به مضمون از منتهي الامال، ص ۴۵۵ و نفس المهموم، ص ۳۳۷.
[۱۶] اين نكته صريح و مهم از مقاله «مروري بر سيره شخصيت حضرت ابوالفضل العباس (ع)» اقتباس گرديده است و نظر نگارنده نيز همين است.چرا كه مداحان و ناقلان تاريخ و محققان اين عرصه، دچار چنين اشتباه و خطاي سهوي گرديده اند.
[۱۷] براي آگاهي از ماجراي مشروح اين موضوع، ر. ك: معالي السبطين، ج ۱، ص ۴۵۳ و پرچمدار نينوا، ص ۲۲۵- ۲۲۳.
[۱۸] معالي السبطين، ج ۱، ص ۴۵۴.
[۱۹] همان، ص ۴۵۲.
[۲۰] ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج ۲، ص ۹۲.
[۲۱] معالي السبطين، ج ۲، ص ۶۹.
[۲۲] . كامل الزياره، ص ۲۵۸؛ مفاتيح الجنان، ص ۷۷۱؛ بحار الانوار، ج ۱۰، ص ۲۷۷.
[۲۳]. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۶۶.
[۲۴] . تذكر:۱. برخي از القاب حضرت عباس(ع) از اين فرازها گرفته شده است و در شأن ايشان آمده استۀ ۲. با توجه به تاريخ اين واقعه كه در سال ۲۵۲ ق. و درعصر امامت امام هادي(ع) رخ داده، فهميده مي شود كه منظور از زيارت ناحيه، ناحيه امام هادي(ع) است.
[۲۵] چهره درخشان قمر بني هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع)، ج ۱، ص ۴۱۹؛ پرچمدار نينوا، ص ۵۵ و ۵۶؛ كرامات باب الحوائج حضرت ابوالفضل(ع)؛ ص ۴۵ و ۴۶.
[۲۶] انساب الأشراف، ج ۱؛ ب ۱؛ العباس، سيد عبدالرزاق مقرم، ص ۱۶۴-۱۶۱.
[۲۷] بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۰ و ۴۱ (با اندكي تصرف و تخليص).
منبع: