مسلمان شدن شخص یهودی به دست آیت الله علوی گرگانی
مرحوم آیت الله علوی گرگانی رحمه الله علیه :
من سالهای طولانی شب های جمعه (سالهای ۵۱ به بعد) به جهت تبلیغ از قم به تهران می رفتم؛ در مسیری که به طرف مکان بر گزاری جلسه بود، افرادی بسیاری از کسبه بودند، هر هفته به آنان سلام گرمی می کردم.
یک روز شخصی به نام آقای #نجات_زهاویدان پیش من آمد و گفت: “من از جمله کسبه ای بوده ام که هر هفته بر من سلام می کردید، اما من مسلمان نبوده ام بلکه اعتقاد به آیین یهودیت داشته ام اما بواسطه ی این حسن بر خورد شما و هم چنین حقانیت دین اسلام ، می خواهم بدست شما مسلمان شوم.
این شخص مسلمان شد و نامش را به محمد علی احمدی تغییر داد و از آن جا که اولاد نداشت تمام اموالش را هم به بنده بخشید. و بعد از یکی دو ماه که مسلمان شد ، از دنیا رفت.
من هم منزل این شخص را صندوق قرض_الحسنه وحدت فاطمیه قرار دادم که تاکنون پابرجاست.
? حسین سبحانی صدر
کمی بیشتر درباره «یک جوان هاشمی علوی»
علی اکبر(ع)، از جوانی مجموعه ای از خوبی ها و فضیلت ها و نمونه ای روشن از فضایل عترت پاک پیامبر(ص) بود. حتی کسی چون معاویه هم که دشمن خاندان عصمت بود، به فضایل او اقرار داشت. روزی در حضور معاویه سخن از این بود که «رهبری دینی» شایسته ی کیست؟
حاضران گفتند: تو شایسته ترینی.
ولی خود معاویه گفت: نه، چنین نیست. علی فرزند حسین بن علی(ع) شایسته ترین است، چرا که هم از نسل پیامبر است، هم شجاعت بنی هاشم در او جلوه گر است، هم سخاوت بنیامیه!…(1)
البته سخاوت بنیامیه ادعای بی اساس است. وقتی از زبان دشمن چنین اعترافی شنیده شود، دوستان چه خواهند گفت؟ این که معاویه در شام، درباره ی او چنین تعبیراتی را بر زبان جاری می کند، نشانه ی آن است که آوازه ی کمالات او فراتر از حجاز رفته بود.
تربیت ولایی و تأدیب شایسته، سبب شده بود علی اکبر(ع) همواره در خدمت و اطاعت پدر بزرگوارش باشد و در نهایت ادب، گوش به فرمان و آمادهی جان نثاری شود.
وقتی حادثه ی قیام اباعبدالله(ع) پیش آمد و امام برای مبارزه با فساد و طغیان امویان، از بیعت با آنان خودداری کرد و از مدینه خارج شد، علی اکبر(ع) در رکاب و همراه پدر بود و پس از اقامت چند ماهه در مکه، چون امام تصمیم گرفت به سمت کوفه و کربلا حرکت کند، علی اکبر(ع) هم با صلابت و ایمان و عشق، در این کاروان شهادت حضور یافته بود. سخنانش در طول راه تا رسیدن به کربلا و نقشی که در آن حماسه داشت، ستودنی است.
به نقل تواریخ، وقتی کاروان حسینی به منزلگاه «قصر بنی مقاتل» رسید، پس از استراحتی کوتاه و برداشتن آب، در مسیر حرکت یک لحظه خواب چشمان حسین بن علی(ع) را گرفت، وقتی بیدار شد، فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، و الحمد لله رب العالمین». سه بار این جمله را تکرار کرد که به طور ضمنی اشاره به حادثهی تلخ و مصیبت و شهادت داشت.
علی اکبر(ع) که سوار بر اسب بود، با شنیدن این ذکر (استرجاع) نزد پدر آمد و گفت: «پدرجان، جانم به فدایت، برای چه استرجاع گفتی و خدا را حمد کردی؟»
امام حسین(ع) فرمود: «سر بر روی زین اسب نهاده بودم که لحظه ای به خواب رفتم. سواری را دیدم که می گفت: این گروه سیر می کنند، مرگ هم در پی آنان روان است. فهمیدم که در این سفر به شهادت خواهیم رسید.»
پرسید: «پدرجان، مگر ما بر حق نیستیم؟»
فرمود: «چرا فرزندم، قسم به خدایی که بازگشت همگان به سوی اوست، ما بر حقیم.»
علی اکبر(ع) گفت: «پس، دیگر چه باک از مردن در راه حق؟»
حسین بن علی(ع) فرمود: «خدا جزای خیر به تو بدهد؛ بهترین پاداشی که به فرزندی نسبت به پدرش می دهند.»(2)
پس از چند روز، با محاصرهی فرات از سوی دشمن، یاران امام و خیمه گاه در مضیقه ی بیآبی قرار گرفتند. هر چه به عاشورا نزدیک تر می شد، فشار کمبود آب بیش تر می شد و برداشت آب از فرات مشکل تر می گشت.
روز هشتم محرم، امام حسین(ع) علی اکبر را همراه سی سوار برای آوردن آب به شریعهی فرات فرستاد تا با شکستن حلقه ی محاصره، آب به خیمه ها بیاورند. گرچه هدف، صرفاً آوردن آب بود، ولی این هدف جز با درگیری با سپاه خصم و مأموران عمرسعد، میسر نبود.
آن گروه، صفوف دشمن را متفرق ساختند و وارد فرات شدند، مشکها را پر از آب کرده به سوی خیمه ها حرکت کردند. در برگشت نیز با سربازان کوفه درگیر شدند و با دلاوری و شهامتی که از خود نشان دادند، توانستند با موفقیت آب را به خیمه گاه برسانند.(3)
در شب عاشورا
برای یاران امام حسین(ع) به ویژه جوانان بنیهاشم، شب عاشورا شبی ارجمند و سرنوشت ساز و لحظهی تجلی عشق و ایمان بود. جوانان هاشمی یکدیگر را سفارش میکردند که فردا باید با استفاده از این فرصت طلایی، بزرگترین حماسهی فداکاری را در راه عقیده و حمایت از امام بیافرینند.
علی اکبر(ع) از جمله کسانی بود که اصرار داشت در نبرد فردا و در میدان حق، پیشتاز باشد. وقتی سیّد الشهدا(ع) خطاب به آن جمع دلیران مؤمن فرمود: «تاریکی شب شما را فرا گرفته است، بیعتم را از شما برداشتم. از تاریکی شب استفاده کنید و متفرق شوید و هر کدامتان دست کسی از خاندانم را بگیرید و بروید، این قوم در پی من هستند و اگر به من دست یابند، با کس دیگر کاری ندارند.»
این سخنان بازتابهای خاصی را برانگیخت و جوانان و اصحاب، هر کدام با کلامی ابراز وفاداری و استقامت و آمادگی برای شهادت کردند.
اولین سخن را ابوالفضل العباس(ع) و علی اکبر(ع) بیان کردند و گفتند:
«چرا چنین کنیم؟ هرگز مباد که پس از تو زنده بمانیم.»
سپس جوانان بنیهاشم سخنانی در مورد ماندن و فداکاری کردن تا مرز شهادت بر زبان آوردند.(4)
یاران و بستگان امام، آن شب تا سحر با شوق شهادت به عبادت و تهجد و آماده سازی خویش برای نبرد فردا مشغول بودند و علی اکبر هم در خدمت پدر و گوش به فرمان بود و برای دمیدن خورشید عاشورا لحظه شماری میکرد تا از پیشگامان جهاد و شهادت باشد و سخنی را که در راه آمدن به کربلا به پدرش گفته بود (اگر ما بر حقیم، پس باکی از مرگ نداریم)، به اثبات برساند.
عاشورا، روز حماسه
خورشید عاشورا دمید. نبرد میان جبههی حق و باطل آغاز شد. یکایک اصحاب امام به میدان رفتند و شهید شدند. وقتی هیچ کس از آنان باقی نماند، نوبت به جوانان بنیهاشم رسید تا پای در میدان بگذارند.
علی اکبر(ع)، جوانی رشید و شجاع، خوش سیما و خوش سخن بود و گفتار و حرکاتش همه را به یاد پیامبر خدا میانداخت. به حضور امام حسین(ع) آمد و از پدر اذن میدان خواست. پدر هم اجازه داد. سوار بر اسب شد و آهنگ رفتن به میدان کرد.
پدر و پسر با هم خداحافظی کردند، اما امام، با نگاهش جوان رشید خود را زیر نظر داشت و با حسرتی دردناک و در عین حال با شوقی فراوان به قد و بالای فرزند نگاه میکرد؛ نگاه کسی که از بازگشت او مأیوس باشد.
حسین بن علی(ع) دست زیر محاسن خود برد، نگاهش را به آسمان متوجه ساخت و با سخنانی که نشان دهندهی جایگاه والای علی اکبر و محبت پدر به این فرزند دلاور بود، چنین گفت:
«خدایا! شاهد باش که شبیهترین مردم به پیامبرت در چهره و گفتار و منطق و عمل را به سوی این قوم فرستادم. ما هرگاه مشتاق پیامبرت میشدیم، به سیمای این جوان نگاه میکردیم. خدایا! برکات زمین را از این قوم بگیر و جمعشان را پراکنده و متلاشی کن. اینان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند، ولی با جنگ و قتالشان بر ما تعدی و تجاوز کردند.»(5)
آن گاه علی اکبر به میدان شتافت، در حالی که هیبت پیامبر(ص) و شجاعت علی(ع) و استواری حمزه و بزرگ منشی حسین بن علی(ع) را داشت.
در معرفی خود رجز میخواند و به آن رو به صفتان حمله میآورد. رجزهای حماسی او چنین بود:
«من علی، فرزند حسین بن علی هستم، از گروهی که جد پدرشان پیامبر خداست. به خدا سوگند، هرگز نباید ناپاکزاده بر ما حکومت کند. من با این نیزه و شمشیر، در دفاع از حق و یاری پدرم، آن قدر با شما خواهم جنگید که نیزهام خم شود و شمشیرم کند گردد. بر شما ضربت خواهم زد، ضربتی شایستهی یک جوان هاشمی علوی.»
علی اکبر نبردی شجاعانه کرد و گروه بسیاری را بر خاک هلاکت افکند. ضربات و حملههای او چنان کاری بود که سپاه دشمن را به هراس افکند، به نحوی که هنگام حملهی او، صدای «الحذر، الحذر» (مواظب باشید) از نیروهای دشمن برمیخاست.
رزم پرشور او، در آن هوای گرم و با لبی تشنه در آن نیم روز داغ، آن هم با سلاح و تجهیزات سنگین او را به شدت خسته و بیتاب کرد. لحظهای دست از جنگ کشید و به خیمه گاه آمد تا آبی بنوشد و نیروی تازهای بیابد، ولی در خیمهها آب نبود و حسین(ع) تشنهتر از علی اکبر(ع) بود.
امام به او فرمود: «پسرم! بر حضرت محمد(ص) و علی(ع) و بر من سخت و ناگوار است که از من کمک و آب بخواهی و یاری تو برایم میسر نباشد.»
سپس از وی خواست دوباره به میدان برود و بجنگد و اظهار امیدواری کرد که از دست رسول خدا(ص) سیراب شود.
شهادت سرخ
حضرت علی اکبر(ع)، چند بار رفت و برگشت و در هر نوبت، رزمی نمایان کرد و در نهایت در حلقهی محاصرهی سپاه دشمن قرار گرفت و از هر طرف بر پیکر او ضربه زدند و آن قدر مجروح شد و خون از بدنش رفت که بر زمین افتاد.
ستارهای بود که بر خاک افتاد. حسین(ع) با شتاب خود را به علی اکبر رساند و سر او را بر زانو گرفت و خاک و خون از چهره و چشم فرزند زدود. علی اکبر در آخرین لحظات، چشم خویش را گشود و به سیمای سالار شهیدان نگاه کرد و… جان باخت، در حالی که حدود 27 سال از سن او میگذشت.
حسین(ع) که این قربانی را در راه خدا داده بود، در پیش گاه خدا سربلند و مفتخر بود. خم شد و صورت بر صورت خونین پسر گذاشت. سپس از جوانان هاشمی کمک خواست تا جسد آن شهید را از میدان به عقب منتقل کنند و در خیمهی مخصوص شهدا قرار دهند.(6)
بعد عاشورا
سه روز بعد، وقتی امام سجاد(ع) برای دفن پیکر امام و شهدا از کوفه به کربلا آمد و بدن مطهر امام حسین(ع) را به خاک سپرد، جسد فرزندش، علی اکبر(ع) را هم پایین پای آن حضرت دفن کرد.
این که ضریح امام حسین(ع) شش گوشه دارد، دو گوشهی جدا در پایین پا، محل دفن علی اکبر را نشان میدهد. امروز هر کس سالار شهیدان را زیارت میکند، این جوان با ایمان را هم زیارت میکند. هر کس بر حسین بن علی(ع) سلام میدهد، بر «علی بن الحسین» هم سلام میدهد.
پی نوشت:
1- مقاتل الطالبیین، ص 31. بعضی هم این سخن را دربارهی علی بن الحسین، امام سجاد(ع) دانستهاند.
2- ارشاد مفید، ص 226 و عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 69.
3- عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 71.
4- همان، ص 74.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 43.
6- همان.
اهمیت سبک زندگی
اهمیت سبک زندگی از منظر رهبر معظم انقلاب مدظله العالی:
?یکی از ابعاد پیشرفت با مفهوم اسلامی عبارت است از سبک زندگی کردن، رفتار اجتماعی، شیوهی زیستن - اینها عبارةٌ اخرای یکدیگر است - این یک بُعد مهم است؛ این موضوع را میخواهیم امروز یک قدری بحث کنیم. ما اگر از منظر معنویت نگاه کنیم - که هدف انسان، رستگاری و فلاح و نجاح است - باید به سبک زندگی اهمیت دهیم؛ اگر به معنویت و رستگاری معنوی اعتقادی هم نداشته باشیم، برای زندگی راحت، زندگی برخوردار از امنیت روانی و اخلاقی، باز پرداختن به سبک زندگی مهم است. بنابراین مسئله، مسئلهی اساسی و مهمی است.
سالروز وفات حضرت زینب سلام الله علیها
✍️ حضرت زینب (س) بنابر قول مشهور در پنجم جمادی الاول سال پنجم یا ششم هجری در مدینه به دنیا آمد. و بنابر قول مشهور در ۱۵ رحب سال ۶۲ ه.ق، در ۵۷ سالگی، در دمشق رحلت نمودند.
✅ این اسوه صبر و استقامت در طول زندگی با مصائب زیادی روبرو شد. اما حضور ایشان در کربلا و دیدن آن صحنه های دلخراش و از دست دادن برادران و فرزندان و فرزندان برادر از همه مصائب دردآورتر و ناگوارتر بود. چرا که در یک روز همه عزیزانش خصوصاً برادرش امام حسین علیه السلام را از دست داد.
✅ شهید مطهری » در این رابطه می نویسد:«در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه درس تحمل و بردباری را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها بود».
✅ علم و سخنوری، صبر و بردباری، فصاحت و بلاغت، زهد و عبادت، شجاعت و سخاوت از ویژگیهای برجسته این نفس زکیه بود.
✅از امورى كه بيانگر اوج مقام ارجمند زينب (س) است، اينكه امام حسن مجتبى (ع) در شان او خطاب به او فرمود:
? «اِنَّکِ حَقّاً مِنْ شَجَرَهِ النُّبُوَّهِ وَ مِنْ مَعْدَنِ الرِّسالَهِ»؛ به درستی تو از درخت نبوت و از معدن رسالت مى باشى.
? و امام سجاد (ع) در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة»
«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است».
منبع: ندای تهذیب
در زمانه سلاح های#کشتار_جمعی_روحی به سر می بریم
بازویی به نام پیج های محلی ولی با اهداف جهانی در خدمت جریان معاند
?در زمانه سلاح های #کشتار_جمعی به سر می بریم. اشتباه نکنید منظورم کشتار جسمی و فیزیکی نیست.
?کشتار روح و فکر و عقیده و آزادگی. امپراطوری #رسانه_های_جمعی در حال کشتار است. خارج از شعارزدگی های کلیشه ای فکر و تایید و یا رد کنید.
?اندک رسانه های متعهد و متخصص باید هنرمندانه مردمِ قربانی رسانه ها را از دام کلیشه های این مساله برهانند و هنرمندانه طرحنامه کشتارجمعی رسانه ها را در اذهان مردم به تصویب برسانند.
?امپراطوری رسانه های کشتار جمعی روح و روان و خرد مردم، بازوهای متعددی در خدمت دارد و از طریق آن بازوهای پیدا و پنهان اهداف خود را دنبال می کند.
?بازویی به نام #پیج_های_محلی که اصلا هم محلی نیستند و #اینترنشنال ترین چشم انداز ها و اهداف و #استراتژی ها پشت همین پیج های به اصطلاح محلی هستند.
?اگر پیج ها و کانال های به اصطلاح محلی را در یک پروژه ای حدودا یک ماهه و ترجیحا در ایام خاص مانند دهه فجر، ایام فاطمیه و یا محرم یا ماه مبارک رمضان؛ رصد کنید حتما تایید خواهید کرد که به صورتی بسیار عجیب و شگفت انگیز هماهنگ و هدفمند در حال فعالیت هستند. اما این هماهنگی در نگاه اول به چشم نمی آید.
?مسئولین فضای مجازی باید به گوش باشند. ماهواره و پیج های رسمی خارج از کشور بازوهای در داخل ایران و حتی داخل خانه مردم دارند. ازویی به نام پیج های محلی با موضوعات و سرفصل های محلی اما اهداف جهانی.
?حجت الاسلام علی جعفرپور
اگر تسلیم آمریکا و ابرقدرتها میشدیم
امام خمینی(ره) عزّت و سعادت را در سایه ایستادگی و تحمل سختیها میدانند و میفرمایند: «من مطمئنم که ملّت عزیز ایران یک لحظه استقلال و عزّت خود را با هزار سال زندگی در ناز و نعمت ولی وابسته به اجانب و بیگانگان معاوضه نمیکند.» و باز در جای دیگری به همین موضوع اشاره میکنند و میفرمایند:«اگر ما تسلیم آمریکا و ابرقدرتها میشدیم، ممکن بود امنیّت و رفاه ظاهری درست میشد و قبرستانهای ما پر از شهدای عزیز ما نمیگردید، ولی مسلماً استقلال و آزادی و شرافتمان از بین میرفت.»
لوح حدیثی از امام هادی علیه السلام
چه کنیم تا نسبت به خدا بی وفا نباشیم؟
حضرت آیت الله مظاهری تصریح کرد: فضیلت وفا، یک فضیلت فوقالعاده مهمی است، اما معمولاً انسانها این درّ گرانبها را ندارند، در قرآن کریم، مرگ خواستن برای افراد بسیار نادر است، اما راجع به اشخاص بیوفا و ناسپاس چنین تعبیری در قرآن آمده است.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی»
یکی از آن فضائل، فضیلت «وفا» است که در فارسی به آن میگویند نمکشناسی، و ضد آن نمکنشناسی است. این فضیلت پسندیده، انسان را متوجّه نعمتهای خداوند سبحان و نیکیهای بندگان او ساخته، او را از فراموشی یا انکار آن نعمتها و نیکیها باز میدارد.
فضیلت وفا، یک فضیلت فوقالعاده مهمی است، اما معمولاً انسانها این درّ گرانبها را ندارند. در قرآن کریم، مرگ خواستن برای افراد بسیار نادر است، اما راجع به اشخاص بیوفا و ناسپاس چنین تعبیری در قرآن آمده است: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» [۱]؛ یعنی مرگ بر این انسان که چقدر بی وفا و ناسپاس است.
بیوفایی معمولاً در شرایط سخت و در امتحانها بروز و ظهور مییابد. خدا نکند کسی در امتحان مردود گردد یا نمرۀ خوب نیاورد. بیشتر انسانها راجع به وفا رفوزه میشوند و کمتر کسی قبول خواهد شد.
قرآن کریم میفرماید: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ» [۲]؛ آنچه انجام میدهید به سرتان میآید. آنچه میکارید، همان را برداشت میکنید. خداوند متعال از بسیاری از بدیهای انسان میگذرد و آنها را عفو میکند. خیلی از بدیها و گناهان را نمیگذارد که آشکار شود، اما انسان با این فرض، گناه میکند و از خداوند هم گِله دارد، یعنی بیوفایی میکند. چه کسی میتواند بگوید که من مقام «رضا و تسلیم» دارم و از خدا راضی هستم؟
بعضی اوقات انسان بیحیایی میکند و میگوید: خدایا! این هم که نشد. خدایا! چرا با من چنین میکنی؟ درحالی که باید به خود بگوید: چرا با خودت چنین میکنی؟ این بدیها چیست که میکنی و خودت را هم در دنیا و هم در آخرت گرفتار میکنی؟ اما به جای این حرفها و بهجای پذیرش مسئولیّت اعمالش، تقصیر را گردن خدا میگذارد.
قرآن کریم میفرماید: «ما قَدَروا الله حَق قَدرِهِ» [۳]؛ هیچ کس قدر خدا را نمیداند. یعنی همۀ ما راجع به خداوند بیوفا هستیم. پروردگار عالم این همه نعمت به ما داده است، حال وقتی یک نعمت به انسان داده نمیشود، در حالی که خودش مانع دریافت نعمت بوده، از خدا گِله میکند.
افرادی که خیلی گرفتارند و دربارۀ گرفتاری خود از خداوند گلایه و توقع دارند، نعمتهای فراوان خدا را به یاد آورند تا فضیلت وفا در آنان ظهور یابد. مثلاً با خود بیندیشند که اگر خداوند سبحان به آنها نعمت عقل را عطا نمیکرد، چه میشد؟ تلقین و یادآوری سایر نعمتها نیز راهی برای تقویت فضیلت وفاداری است.
احترام به سادات
یک روز که آقا ابراهیم به منزل ما آمده بود، جلوی همه دولا شد و دست پدرم را بوسید!
تعجب کردم. او قهرمان ورزش و کشتی
بود. تمام محل او را می شناختند.
آقا ابراهیم گفت :
“شما سادات و اولاد حضرت زهرا ‘علیه السلام’ هستید. احترام شما واجب است”
به توصیه ی ابراهیم، آن شب با پدرم به زورخانه حاج حسن رفتیم. از آن روز
من هم جزو ورزشکاران آن فضای معنوی شدم.
هر وقت وارد میشدم بلند میگفت:
سلامتی سادات صلوات. بعد هم تا من وارد گود نمیشدم
خودش وارد نمیشد.
مرشد زورخانه هم بلند میگفت: برای
جد سادات صلوات
برخوردهای ابراهیم باعث شد که به
سید بودنم افتخار کنم.
اخلاق و رفتار او در من و در بسیاری از ورزشکاران تاثیر داشت.
همه دوستش داشتند…
همه جا صحبت از روحیه ی پهلوانی ابراهیم بود.
منبع?: سلام بر ابراهیم۲?
روایت: سید کمال سادات شکرآبی
این دشمن درونی نفس
این دشمن درونی نفس، از اول اسلام تاکنون مورد توجه پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم صلوات الله اجمعین است.
? حالا این حدیث می فرماید اِحذَروا اَهوائَکُم کما تَحذَرونَ اَعدائَکُم فَلَیسَ شیءٌ اَعدَی لِلرِّجال … هیچ چیزی دشمن تر برای بندگان، مردم و ملت از پیروی کردن از خواهش های نفسانی نیست.
? آن وقت مرحوم امام در شرح حدیث دهم فرمودند که ریشه این خواهش ها که تمام مفاسد از آن هاست، از بی تربیتی است.
یعنی وقتی بشر به دنیا می آید حیوانی است، نیاز به تعلیم و تربیت دارد.
? از وقتی که استعمار در ایران آمد، فرهنگ را به دست خود گرفت و معنای طَلَبُ العلمِ واجبٌ علی کُلِّ مُسلِمٍ را معنا کرد و گفت علم یعنی سواد، یعنی علوم، یعنی جامعه شناسی، یعنی روان شناسی… این ها را این طور توضیح داد و تمام وزرا با این سواد علمی و این مدارک این طور انتخاب شدند.
? آن وقت این تربیت کجا رفت؟ تربیت انسان و مخالفت با نفس درونی و اصلاح آن که دشمن ترین دشمنان برای انسان است، پامال شد، از بین رفت و از فرهنگ حذف شد.
☑️ مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی