یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
ای همسفر ای همنفس ای روح امیدم بردار سـر از خاک من ازشام رسیدم
هـر چند کـه تیـر سخنم کشت عـدو را
خود مثل کمان درغم هجر تو خمیدم
روزی کـه عــدو بــرد مـرا از سر نعشت آمدبه لبم جـان و دل از خویش بریدم
گــردید دلسوختهام طشت پـر از خون در طشت طلا تـا سر خونین تو دیدم
یـک بـــــار نلـــرزیدم و زانــوم نشد خـم
صـد کوه بلا را به سر دوش کشیدم
از حــال دل سـوختهام باز چه پرسی؟ کز خصم ستمکارشنیدی چه شنیدم
آنجا کـه عیـان است چـه حاجت به بیان است
این روی کبود من و این موی سفیدم
یک روز چـو تـو در بغـل فـــاطمه بـــودم
یــــک روز پیـاده بــه روی خــار دویدم
از مقتــل خـــون تـــا دم دروازۀ ساعات یــک گـــام نلـرزیدم و یــک دم نبریدم
با آن همه وقتی به لبت چوب جفاخورد برخـواستم و پیــرهن خـــویش دریدم
من «میثم» دل سوختهام دختر زهرا
در حشـر فقط مرحمت توست امیدم