هدف خودسازی چيست؟
هدف خودسازی در یک کلام قرب و نزدیکی به خدای تبارک و تعالی است. تعبیراتی مانند به کمال رسیدن و به خدا رسیدن و به رنگ خدا درآمدن، خدایی شدن و حتی واژه ولایت در حقیقت به همین معنای قرب الی الله باز می گردد. برای پاسخ گویی به این سوال ابتدا مفهوم کلمات کلیدی هدف، خودسازی و قرب را توضیح می دهیم و سپس به توضیح هدف خودسازی خواهیم پرداخت.
معنای هدف:
هدف از نظر لغت به معنای سیبل یا نشانه ای است که به سوی آن تیر می اندازند و در اصطلاح ، آن چیزی است که برای رسیدن به آن تلاش و کوشش میشود(فرهنگ بزرگ سخن، ج8، ص 8/83، دکتر حسن انوری). و نیز گفتهاند: هدف، عبارت است از آن حقیقت مطلوب که اشتیاق وصول به آن، محرک انسان است به انجام کارها و انتخاب وسیلههایی که آن حقیقت را قابل وصول مینماید(ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج1، ص80، علامه محمدتقی جعفری).
معنای خودسازی :
در معنای خودسازی می توان گفت: هماهنگ ساختن تمام نیروها و توانایی های شناختی و احساسی و عملی انسان برای رسیدن به قرب الهی را خودسازی می گویند. البته بنابر این دیدگاه که انسان مظهر خدا است، خودسازی به معنای ظرفیت سازی و ایجاد شرایط رفع موانع برای ظهور کمالات الهی در انسان است.
معنای قرب:
قرب در لغت به معنای نزدیکی دو شیء به هم است و در اصطلاح تعبیرات گوناگونی از آن می شود که می توان به طور کلی پنج تفسیر از آن را ارایه و بررسی کرد.
1. قرب به معنای نزدیکی مکانی و زمانی .
مثلاً می گوییم در نزدیكی این كوه چشمه ای است، یا خود را به نزدیك این كوه رساندم. در اینجا مراد ما قرب واقعی است؛ یعنی واقعاً دوری و نزدیكی فاصله ی خود را تا كوه در نظر می گیریم و از كلمه ی «قرب» منظورمان این است كه آن فاصله کمتر شده است. یا معاصر بودن دو شخصیت نشان از نزدیکی زمانی آن دو دارد.
مسلماً منظور از قرب خداى متعال كه مطلوب نهایى انسان است و باید در اثر حركت اختیارى خود به آن نایل گردد، كم شدن فاصله زمانى و مكانى نیست؛ زیرا اولا خداوند موجود مادی نیست تا قرب زمانی و مکانی در مورد او صادق باشد و ثانیا پروردگار متعال آفریننده زمان و مكان و محیط بر همه زمان ها و مكان هاست و با هیچ موجودى نسبت زمانى و مكانى ندارد: هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ- او است اول و آخر و ظاهر و باطن. (حدید 3)وَ هُوَ مَعَكُمْ أَینَ مَا كُنْتُم- هر جا باشید او با شما است. (همان)
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ- مشرق و مغرب از آنِ خدا است، و به هر سو رو كنید خدا آنجا است. (بقره 115) به علاوه، كم شدن فاصله زمانى و مكانى، به خودى خود، كمالى محسوب نمىشود
2. قرب به معنای نزدیکی اعتباری انسان به خداوند.
وقتی كه می گوییم فلان شخص نزد فلان مقام اجتماعی قرب پیدا كرده است و یا می گوییم فلان شخص با فلان خدمت خود به فلان مقام نزد او تقرّب حاصل كرد، در اینجا منظورمان چیست؟ آیا مقصود این است كه فاصله ی میان آنها كمتر شد؟ مثلاً سابقاً در پانصد متری او قرار داشت و اكنون در صد متری او است؟ البتّه نه. اگر چنین است پس پیشخدمت در اطاق هر كسی از هر كس دیگر نزد او مقرّب تر است.
مقصودمان این است كه خدمتگزار در اثر خدمتش در روحیه ی مخدوم خود تأثیر كرد و او را از خود راضی نمود و حال اینكه قبلاً راضی نبود، یا او را از خود راضی تر كرد و در نتیجه از این پس مخدوم بیش از گذشته به او عنایت خواهد داشت. پس استعمال «قرب» در اینجا یك استعمال اعتباری است نه حقیقی؛ واقعاً وجود خارجی این شخص در نزدیكی وجود خارجی آن شخص قرار نگرفته است، بلكه از آن رابطه ی خاصّ روحی كه از طرف مخدوم نسبت به خادم برقرار شده و آثاری كه بر این رابطه ی روحی مترتّب است، مجازاً و تشبیهاً «قرب» تعبیر شده است. این معنا از قرب که بیشتر نزد مردم و عرف رایج است، صحیح است اما ما به دنبال معنایی حقیقی برای قرب انسان به خداوند هستیم نه معنای مجازی و اعتباری.
3. قرب به معنای نزدیکی ماهوی انسان به خداوند:
نزدیک ماهوی در میان دو ماهیت تصور می شود. مثلا زید و عمر که دو ماهیت هستند از این جهت که هر دو حیوان ناطق اند با هم اشتراک و قرب ماهوی دارند. این معنا در رابطه میان انسان و خداوند تصور نمی شود و صحیح نیست، زیرا اولا خداوند ماهیت ندارد و وجود محض است و ثانیا بنا بر دیدگاه عرفا انسان هم ظهور خدا است و ماهیت ندارد.
اصولا ماهیت یک بحث فلسفی است که حقیقت ندارد و ساخته ذهن فلاسفه است. ملاصدرا در بحث اصالت وجود اثبات می کند که اصالت با وجود است و نمی تواند کاذب بودن آن را اذعان کند و قبول می کند که ماهیت به صورت تبعی وجود دارد، ولی عرفا به طور کلی بر این اعتقادند که ماهیت دروغ است و اصالت وجود به معنای این است که تمام هستی را وجود فراگرفته و اصلا ماهیت هیچ بهره ای از وجود ندارد نه اصالتی و نه تبعی.
4. قرب حقیقی به معنای نزدیکی وجودی انسان به خداوند.
موجودات در اصل آفرینش به هر نسبت كه از وجودی كامل تر- یعنی از وجودی قوی تر و شدیدتر- بهره مند هستند، به ذات الهی كه وجود محض و كمال صرف است نزدیكتراند. طبعاً فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزدیكتراند و به همین جهت بعضی از فرشتگان از بعضی دیگر مقرّب تراند، بعضی حاكم و مطاع بعضی دیگر مطیع می باشند؛ و البتّه این تفاوت مراتب قرب و بعد مربوط به اصل خلقت و به اصطلاح مربوط به قوس نزول است. در قوس صعود هم انسان مراتب وجود را طی می کند و با هر گام معنوی که بر می دارد به قرب وجودی حق تعالی می رسد.
این تصور ناشی از اعتقاد فلاسفه به اشتدادی بودن مراتب وجود است. خداوند در بالاترین مرتبه هستی است و سایر موجودات هر یک از مرتبه ای از وجود برخوردارند. انسان ابتدا در مراتب پایین تری از وجود قرار دارد و با پیمودن طریق طاعت پروردگار واقعاً مراتب و درجات قرب وجودی پروردگار را مانند بالا رفتن از یک نردبان، طی می كند؛ یعنی از مرحله ی حیوانی تا مرحله ی فوق ملك را می پیماید. این صعود و تعالی یك امر تشریفاتی و اداری نیست، قراردادی و اعتباری هم نیست، از قبیل بالا رفتن از عضویت ساده ی یك اداره تا مقام وزارت، و یا از عضویت ساده ی یك حزب تا رهبری آن حزب نیست، بلكه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدّت و قوّت و كمال یافتن وجود است كه مساوی است با زیادت و استكمال در علم و قدرت و حیات و اراده و مشیت و ازدیاد دایره ی نفوذ و تصرّف. تقرّب به خداوند یعنی واقعاً مراتب و مراحل هستی را طی كردن و به كانون لا یتناهی هستی نزدیك شدن.
این معنا نمی تواند تفسیرگر قرب انسان به خداوند باشد، زیرا در جایی تصور می شود که اولا وجود، حقیقت تشکیکی داشته باشد و بتوان از مراتب آن بالا رفت و بر شدت آن افزود، در حالی که اهل معرفت وجود را واحد و احد صرف می دانند و مراتب داشتن در وجود را قبول نمی کنند. وجود از دیدگاه عرفا یگانه صرف است و انسان و سایر موجودات ظهورات وجود هستند نه مراتب وجود. انسان از این نظر که انسان است، ظهور است نه وجود. وجود بودن خاص ذات الهی است.
ثانیا باید دو موجود مستقل داشته باشیم که یکی در کمالات وجودی به دیگری نزدیک شود در حالی که وجود انسان یک وجود مستقلی در قبال وجود الهی نیست و حتی بنابر دیدگاه خود فلاسفه عین وابستگی و یک وجود ربطی است، یعنی وجودی از خودش ندارد که با ارتقای آن به کمالات حقیقت وجود نزدیک شود.
5. قرب حقیقی به معنای نزدیکی مظهری انسان در کمالات وجودی به خداوند.
بر اساس تعریف اهل معرفت از انسان به اینکه انسان مظهر خدا است، معنای حقیقی قرب انسان به خداوند ظاهر می شود. بر این اساس انسان به خدا نزدیک می شود، یعنی همان گونه که اصل حقیقت انسان ظهور خداوند است، کمالات او نیز از طریق ظهور خدا در انسان پدید می آید و آدمی از طریق ایجاد شرایط ظهور که اطاعت و بندگی حضرت حق است و همچنین رفع موانع ظهور ، یعنی ترک گناهان و رعایت تقوا و به عبارتی قرب فرایض و نوافل است، مظهر و مجلای ظهور و تجلی کمالات حق می گردد. هر چه انسان ظرفیت خود را برای ظهور خداوند آماده تر کند، خدای متعال با کمالات خویش در انسان بیشتر ظهور و تجلی می کند و انسان به خداوند نزدیک تر خواهد شد.
بنابر این تفسیر از قرب، قرب انسان به خداوند هم حقیقی است، یعنی اعتباری و مجازی نیست و هم بر تعریف حقیقی انسان و جهان از خداوند استوار است، یعنی با اصل ظهوری بودن انسان و جهان سازگار است و مشکلاتی که در تفاسیر قبل بود وجود ندارد.
هدف خودسازی:
اکنون که معنای قرب انسان به خداوند کاملا روشن شد می توانیم بگوییم: هدف خودسازی قرب و نزدیکی مظهری انسان به خداوند و خداگونه شدن است. خدای متعال انسان را به صورت خویش زیبا و کامل آفرید. ان الله خلق آدم علی صورته. (عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1 ص 82.) و او را خلیفه خود در زمین قرار داد. و اذ قال ربك للملائكة انی جاعل فی الارض خلیفة. (بقره, 30) به خاطر همین ملائکه بر او سجده کردند, قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس. ( بقره, 34) و برای او فراوان پیامبران فرستاد با کتاب های آسمانی, تا این خداگونگی را از مرحله استعداد به فعلیت درآورند و انسان آینه تمام نمای خدا در روی زمین گردد.
بنابراین خودسازی, روش خدایی شدن یا خداگونه شدن انسان (صبغه الله و من احسن من الله صبغه) و فعلیت بخشی به استعداد خلیفه اللهی است که از طریق مبارزه با نفس و توحید و خدامحوری حاصل می شود.
انسان مانند بطری ای می ماند که ابتدا پر از هوا است و باید در طی مراحل خودسازی و تهذیب نفس, آن را از خدا پر کند و هوای نفس را از وجود خویش تخلیه نماید. خودسازی چنین هویتی دارد. پرکردن خود از خدا و خالی شدن از هر چه غیر خدایی است.
خودسازی تلاش برای خدایی شدن انسان است، عمر انسان اگر در این مسیر هزینه نشود, خسارت خواهد بود, ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات. انسان در زیانکاری است, مگر کسانی که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند. (عصر, 2و3)
اصولا تمام زندگی فرصتی است برای قرب انسان به خداوند و ظهور هر چه بیشتر خدا در انسان. هدفی که منظور نظر دین و اولیای الهی است, ساختن انسان خدایی است. هر مکتبی الگوی خاصی را برای انسان سازی معرفی می کند, الگویی که ادیان توحیدی معرفی می کنند, انسان خدایی است، یعنی کسی که نفسانیت را به فراموشی سپرده و بنده خدا شده است.
تمامی پیامبران و رهبران دینی برای قرب انسان به خداوند تلاش کرده اند. آنها به هر چیزی که دعوت کرده اند مانند دانش, عدالت, اخلاق و معنویت, همه برای این بوده است که از انسان موجودی خدایی بسازند.
برای خداگونه شدن و قرب به خداوند باید انسان محور تمام زندگی, تصمیم گیری ها و اندیشه های خودش را خداوند و خدایی شدن قرار دهد. به طور مثال سخن اش خدایی شود, یعنی درباره خدا و صفات خدا و مظاهر خدا و به خاطر خدا سخن بگوید، نگاهش خدایی باشد, خدا پسند باشد به چهره های خداگونه بنگرد و به چیزی که خداوند راضی نیست, نگاه نکند. خدایی بیاندیشد, یعنی به خدا بیاندیشد و برای شناخت حقیقت هستی تلاش کند و برای خدا فکر و اندیشه اش را به کار بیاندازد و نیز خداگونه عمل کند. انبیای الهی اینطور بودند, تمام فکر و ذکر آنها خدا بود. مثل اینکه انسان های الهی جز خدا و رابطه با او, شناخت و عبادت او, دعوت به او و جهاد در راه او, کار دیگری در این جهان نداشتند.
نمونه های اینگونه افراد که از آنان به عنوان مرد خدا, ولی خدا, سالک و عارف یاد می شود, فراوان اند, ولی ما در این زمان با یک نمونه آشکار روبرو هستیم و آن امام خمینی (ره) است. مردی که خدای متعال تمام وجود او را احاطه کرد بود و به تمام اعضا و جوارح و جوانح او نفوذ و سرایت داشت و می توان گفت خداوند تمام کشور وجودش را تصرف کرده بود و حرف و اندیشه و عملش همه خدایی شده و در حقیقت فانی در خدا و غرق در دریای حقیقت الهی گشته بود.
ارزش هر کسی هم در آستان توحید به این است که خداوند در او نفوذ کند. به هر مقدار که خدا در انسان ظهور و سریان پیدا کند, آن انسان به همان مقدار ارزش پیدا می کند. ارزش اولیای خدا به حضور خدا در آنها است, به ظهور خداوند در آینه وجود آنها است. تقرب انسان به خداوند هم به همین معنای خدایی شدن و خداگونگی انسان از طریق ظهور کمالات الهی در او است.
منبع: پرسمان دانشگاهیان