نگاهی به زندگی و کرامات آیت الله میرزاجوادآقا ملکی تبریزی، عارف بزرگ و استاد امام خمینی رحمه الله علیه
آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در خانوادهای با تقوا و پارسا در تبریز به دنیا آمد. خانوادة وی از تاجران متمکن تبریز بودند. پدر او که حاج میرزا شفیع نام داشت، موفق شد که در خدمت مرحوم حاج میرزا علینقی همدانی مراتب تهذیب و تزکیة نفس را طی نموده و به مقامات والای انسانیت نائل شود.(شیخ مناجاتیان، ص 31)
سال تولد وی دقیقا مشخص نیست، ولی از قراین و شواهدی که درتالیفات او به دست میآید، در سال ۱۳۱۲ هجری قمری، دوران جوانی خود را سپری میکرده است.
تحصیلات:
میرزا جواد ملکی تحصیلات خود را در نجف نزد علما و اساتید بزرگ آن زمان فرا گرفت. او در زمینه اخلاق و عرفان از بهترین شاگردان مکتب آخوند ملا حسینقلی همدانی بود. او در حدود سال ۱۳۲۱ هجری قمری به ایران آمده و در زادگاه و موطن اصلی اش تبریز به ترویج و علوم دینی پرداخت و در اوایل مشروطه به سال ۱۳۲۹ هجری قمری به خاطر نامساعد بودن اوضاع تبریز به قم رفت و در قم به تربیت روحانیان مشغول بود. در زمانی که آیتالله عبدالکریم حائری به قم آمد و حوزه علمیه قم را تاسیس کرد، میرزا جواد، مکتب اخلاقی و تهذیب نفس را تشکیل داد که شاگردان زیادی زیر نظرش تربیت شدند. درس اخلاق او بر دو قسم بود: درسی که در منزل تشکیل میشد و برای تعدادی از شاگردان خاصش بود؛ و درسی که در مدرسه فیضیه قم برای عموم مردم میگفت.
اساتید:
آخوند ملا حسینقلی همدانی، میرزا حسین نوری و آیت الله حاج آقا رضا همدانی
شاگردان:
آیت الله روحالله خمینی، حسین فاطمی قمی، آخوند ملا علی همدانی، سید جعفر حسینی شاهرودی و میرزا خلیل کمرهای
تالیفات:
۱-اسرار الصلواة، ۲-المراقبات، ۳-رساله لقاءالله، ۴-کتابی در فقه، ۵-رسالهای در حج، ۶-حاشیه فارسی بر غایة القصوی
وفات:
میرزا جواد ملکی تبریزی روز یازدهم ذیحجه سال ۱۳۴۳ قمری درگذشت. آرامگاه ایشان در قبرستان شیخان شهر قم قرار دارد.
توصیه هایی از میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
شب که می شد در صحن خانه دیوانه وار قدم می زد و زبانش به این کلام مترنم بود:
گر بشکافند سراپای من
جز تو نیابند در اعضای من
نفس مسیحایی استاد در جان شاگردان چنان تاثیری می بخشید که بزرگانی چون امام خمینی(ره) از میان آنان برخاست. امام خمینی رحمه الله علیه در کتاب «چهل حدیث »، بیداردلان را به «رساله لقاء الله » آن بزرگوار رهنمون می سازد. از دیگر کتاب های میراز جواد آقا، المراقبات یا اعمال السنة و اسرار الصلاة بوده که حاوی نکات بسیاری از مراحل اخلاقی و خودسازی است.
وی می گوید: مرا در ایام تحصیلم در نجف اشرف، «شیخی » بود که در تربیت، مرجع طلاب متقی زمان خود بود و آن چه را از اعمال بدنی که مؤثر به حال سالک الی الله است، تجربه کرده بود. او در این باره، سه امر را بیان کرد:
1 . آن که در هر روز و شبی یک سجده طولانی کند و در آن بسیار بگوید: «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» و در آن قصد کند که روح من در زندان طبیعت، اسیر و مقید به این قیود است و پروردگار من، پاک تر از این است که به من ستم کند و من هستم که به خود ستم کرده ام و آن را در این مهلکه ها انداخته ام و او یاران خود را به این سجده توصیه می کرد و هر کس به آن عمل می کرد، تاثیر آن را در حالات خود می فهمید و هر چه طول سجود فردی بیشتر بود، تاثیر بیشتری نیز نصیب ساجد می شد.
2 . انگشتری عقیق یا فیروزه به دست کردن؛ زیرا در حدیث آمده است که خداوند تعالی می فرماید: «من از بنده ای که دست به دعا بردارد و در دستش انگشتری فیروزه باشد، شرم دارم که دست او را رد کنم و محروم دارم»
3 . صدقه دادن قبل از دعا است؛ چنان که روایت شده است که «استنزلوا الرزق بالصدقه؛ یعنی روزی را به وسیله صدقه به سوی خود فرود آرید».
مقاله را با این کلام علامه حسن زاده آملی پی می گیریم: چنین شنیدم که میرزا مکرر در قنوت نوافل، این شعر را می خواند:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام باده گلگون خراب کن
خاطرات و کرامات
حاج میرزا جواد آقا در آن هنگام که به تحصیل علوم اسلامی در نجف مشغول بود از تربیت و اصلاح خویش غافل نبود و به تهذیب نفس نیز اهتمام نمود و آن را سر لوحة زندگی خویش قرار داد. توفیق شرفیابی به محضر شیخ عارف کامل آیت الله آخوند ملّا حسینقلی همدانی درجزینی راه پیدا کرد و به حضورش شتافت. میزرا آقا جواد ملکی مدت چهارده سال در خدمت ایشان به سیر و سلوک الی الله پرداخت و به معرفت و توحید حق سبحانه نائل شد. او خود از استادان برجستة این مکتب شد و شاگردان وارسته و سالک بسیاری را تربیت نمود.(جامع الدرر، ج2، ص 228)
حاج میرزا جواد آقا بعد از دو سال خدمت آقا عرض می کند: من در سیر خود به جایی نرسیدم. آقا در جواب از اسم و رسمش سؤال می کند و او تعجب کرده می گوید: مرا نمی شناسید؟ من جواد ملکی تبریزی هستم! ایشان می گویند. شما با فلان ملکی ها بستگی دارید؟ آقا میرزا جواد اقا چون آنها را خوب و شایسته نمی دانست، از آنها انتقاد می کند. مرحوم آخوند ملاحسینقلی در جواب می فرمایند: هر وقت توانستی کفش آنها را که بد می دانی جلوی پایشان جفت کنی، من خود به سراغ تو خواهم آمد. آقا میرزا جواد فردا که به درس می رود خود را در محلی حاضر می کند که پایین تر از بقیه شاگردان بنشیند تا رفته رفته طلبه هایی که از آن فامیل در نجف بود و ایشان آنها را خوب نمی دانسته مورد محبث خود قرار دهد تا جایی که کفششان را پیش پایشان جفت می کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بوده اند می رسد رفع کدورت می شود.
حالات روحی میرزا جواد آقا
آیت الله آقا سیّد محمود مدرسی یزدی از شاگردان آن فرزانه عارف که مدتی نیز در بیرونی منزل مرحوم ملکی ساکن بوده است از حالات او چنین نقل می فرماید: شب ها که ایشان برای تهجّد برمی خاست مدتی در رختخواب گریه می کرد. در ضمن دستورات و آداب برخاستن از خواب از قبیل سجده و دعا را انجام می داد پس به صحن منزل می آمد و به اطراف آسمان نگاه می کرد و آیات «انّ فی خلق السماوات و الارض»(آل عمران، پنج آیه آخر.) را می خواند و سر به دیوار می گذاشت و مدتی گریه می کرد. سپس برای وضو گرفتن آماده می شد و چون به کنار حوض می رفت در کنار حوض می نشست و باز مدتی گریه می کرد. سپس وضو می گرفت و پس از آن به مصلایش می رفت و مشغول شب زنده داری می شد، دیگر حالش خیلی منقلب می شد.
شنیدن صدای فرشتگان
مرحوم ملکی، به تمام معنا اهل عبادت و تهجّد بود و از بُکّائون(اهالی گریه ی بسیار) زمان خویش محسوب می شد. او در کتاب «اسرار الصلوة» خود می نویسد:
«…این روایات را بپذیر و انکار نکن، خدا را شاهد می گیرم که من از متهجدّین و شب زنده داران کسی را می شناسم که به هنگام سحر صدای فرشته ای که او را بیدار می کند، می شنود، فرشته با لفظ«آقا» به او خطاب می کند و آن شخص با این سخن بیدار می شود و به نماز می ایستد.»
تصور می شود این شخص که با صدای فرشته برای اقامه نماز شب در سحرگاهان از خواب بر می خیزد، خود میرزا جواد آقاست که برای پرهیز از توهم خودستایی، این حقیقیت را بدین عبارت بیان کرده است.
مقام شب زنده داران
مرحوم ملکی تبریزی می فرمود:«استادم، ملا حسنقلی همدانی به من می فرمود:«فقط مجتهدین هستند که به مقاماتی (توحیدی) نائل می گردند، غیر آنان به هیچ جایی نخواهد رسید.»
برخی بزرگان نیز بر این باورند که: این قانون است و استثنا هم به وجود می آید. امثال سید هاشم حدّادها، حاج اسماعیل دولابی ها و… مجتهد نبودند و به رفیع ترین مقامات عرفانی هم رسیدند، پس راه خدا همیشه مسدود به مجتهد بودن نمی شود.
دیدار یار
یکی از شاگردان خاص میرزا جواد آقا ملکی می گوید:
شبی در شاهرود خواب دیدم که در صحرایی حضرت صاحب الامر(علیه السلام) با جماعتی تشریف داشتند و گویا به نماز جماعت ایستاده اند. نزدیک رفتم که جمال مبارکش را زیارت کنم و دست شریفش را ببوسم، شیخ بزرگواری را کنار حضرت دیدم که آثار بزرگواری و وقار از سیمایش پیدا بود.
هنگامی که بیدار شدم درباره آن شیخ فکر کردم و در اندیشه این معنا رفتم که او کیست که تا این اندازه به امام عصر(عج)مربوط و نزدیک است؟
برای یافتنش به مشهد مشرف شدم، وی را ندیدم. در تهران آمدم، به او برخورد نکردم. به قم مسافرت کردم و در مدرسه فیضیه او را در یکی از حجره ها مشغول تدریس دیدم. پرسیدم این آقا کیست؟
گفتند: آقای حاج میرزا جواد آقا ملکی است. خدمتش رسیدم، از من تفّقد کرد و فرمود کِی آمدی؟ گویا مرا شناخته و از قضیه آگاهند!
از آن پس ملازمتش را اختیار کرده و او را چنان یافتم که دیده بودم و می خواستم.
تا شب یازدهم ذی الحجه۱۳۴۳ که نزدیک سحر در بین خواب و بیداری دیدم درهای آسمان به روی زمین گشوده شده و حجاب مرتفع گشته و من تا زیر عرش الهی را مشاهده کردم.آن مرحوم را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات و گریه است و من از مقام قرب او به حق تعالی تعجب کردم که صدای کوبه در خانه را شنیدم. فوراً برخاستم. در را باز کردم، دیدم یکی از دوستان است، گفت: فلانی بیا منزل آقا. گفتم چه خبر است؟ گفت: تسلیت می گویم، آقا از دنیا رفت!
صحنه مرگ رباخوار
آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند:
شبی یکی از شاگردان میرزا جواد آقا برای نماز شب بلند شده بود که ناگهان یک مکاشفه ای برایش رخ می دهد و صحنه عذاب وحشتناکی را بر یک مرد می بیند و هر چه می خواهد کمکی به آن مرد کند نمی تواند. با وحشت از خانه بیرون آمده و به سمت منزل استادش میرزا جواد آقا می رود. در می زند و آقا از همان پشت در می فرمایند:
«دست و پاتو گم نکن» و سپس در را گشوده و می فرمایند:
«خداوند در آن مکاشفه لحظه جان دادن یک بازاری ربا خوار از بازاریان تهران را که در همان موقع در حال جان دادن بود، به تو نشان داد، حالا آرام باش و برگرد که آن صحنه برطرف شده است.
برکت غذای چند صد نفره!
آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند:
میرزا جواد آقا طبق رسم و روال هر سالشان روزهای عاشورا یک مجلس ساده می گرفتند و چند نفری از آشنایان را هم اطعام می کردند. از قضا عده ای رِند (که آن زمانها زیادتر بودند و به مجالس اطعام هجوم می آوردند و خلاصه فکر آبروی صاحب مجلس نبودند و دلی از عزا در می آوردند) از ماجرا با خبر شده و گوش به گوش به یکدیگر خبر می دهند و خلاصه آن روز حدود دویست نفر به منزل عزا می آیند تا آنجا که دیگر گویا جای نشستن نبود! آشپز مجلس، آقا را با نگرانی صدا زده و اظهار نگرانی می کند. آقا می فرمایند:
«شما نگران نباشید!» و سپس سر مبارکشان را روی دیگ آورده و دستها را به محاسن کشیده و مانند ابر بهار گریه می کنند و کسی هم متوجه نمی شود که چه خبر است و ایشان منظورشان چیست؟ بعد به کناری آمده و می فرمایند:
«دیگر نگران نباشید و هر چه می خواهید غذا بکشید!»
خلاصه آن روز آشپز چند صد ظرف غذا از همان دیگ چند ده نفره کشید و نه تنها غذا کم نیامد بلکه اضافه هم بود!
انانیّت ممنوع!
چون میرزا جواد آقا از اشراف زادگان تبریز بودند، مهمترین مانع سر راه سلوکشان نیز همین ناز پروردگی و انانیّت ابتداییشان بود و حتی استادشان جناب ملا حسینقلی همدانی نیز ایشان را با امتحانی از زیر پانهادن انانیّت هایشان پذیرفتند. ماجرا از این قرار است که همان ابتدا که پدر جواد آقا، ایشان را نزد استاد برای تربیت برد، استاد مقدار ناچیزی که در نزد خانواده ای که جواد آقا در آن رشد کرده بود به حساب هم نمی آمد، پول به او داد و فرمود: «برو از بازار برایم به اندازه این پول( سبزی یا ماست) بخر و بیاور!»
جواد آقا به بازار می رود و جلوی در مغازه مذکور مردّد می شود و خجالت می کشد که چنین مقدار کمی را طلب کند و خلاصه با چند بار عقب و جلو رفتن بالاخره غرور خود را زیر پا گذاشته و می خرد و نزد استاد برمی گردد و می گوید: «استاد بفرمایید، خریدم»
استاد می فرمایند: «بله جواد آقا خریدی، ولی فکر کردی که این دیوارها می تواند مانع شود تا من نبینم که شما جلوی آن مغازه در ابتدا چقدر مردد بودید و سعی صفا و مروه می کردید؟!!!»
یک بار هم میرزا جواد آقا به همراه استاد و جمعی از دوستان به جایی وارد شدند و میرزا جواد آقا همان دم در نشستند. یکی از دوستان می گوید: اینجا بد است جواد آقا، بفرمایید بالای مجلس بنشینید. میرزا جواد آقا می فرمایند: «نه، همینجا خوب است، الحمدلله دیگر برای ما اینجا و آنجا فرقی نمی کند و حبّ جاه ندارم!» در این لحظه استادشان جناب ملا حسینقلی همدانی به کنایه می فرمایند: «ببینید جواد آقا چه می گوید؟! می گوید که دیگر حبّ جاه ندارد!»
خود میرزا جواد آقا می فرمایند: «بعدها متوجه شدم که معاشرتم با یکی از خاندان تبریز به خاطر جاه و مقام آنها بود!»
آری، گاهی ادعای بی ادعایی خود یک ادعاست!!!
جایی دیگر نیز نقل است که اوایل، باز هم ملا حسینقلی همدانی به ایشان توجه خواصی ندارند. جواد آقا به ایشان عرض می کند:« آقا من به امید رسیدن کمال به خدمت شما رسیده ام، چرا توجهی نمی فرمایید؟» استاد می فرمایند: «تو که آدم بشو نیستی! می بینم که هنگام ورود به مجلس، جای خاصی را برای خود در نظر می گیری!» و نقل است که دیگر پای جواد آقا به بالای هیچ مجلسی نرسید!
البته بعدها ایشان چنان خودیّت خود را مندک کردند که جز نامی از ایشان نماند و جز این هم نیست، چرا که:
میان عاشق معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
مرحوم آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی از زبان بزرگان
امام خمینی:
«در قبرستان شیخان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقای تبریزی است. بوی آدمیّت از مزار او به آسمان پیچیده است!»
آیت الله علامه حسن زاده آملی:
«عارف الهی، سالک مستقیم، محقق ربّانی، فقیه صمدانی و مربی نفوس،آیت الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی(رحمة الله علیه) از اعظام علمای الهی عصر اخیر و به حق ازعلمای فقه و اصول و اخلاق و حکمت و عرفان بوده است.»
آیت الله فهری در مورد زندگی آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی نقل می کند:
یکی از مردان پیشتاز این راه مرحوم عارف بالله آیة الله حاج میرزا جواد ملکی ـ قدس الله نفسه الزکیه ـ است که در این میدان گوی سبقت از همگان ربود.
این مرد بزرگ با اینکه در مقام عرفان مقامی بس والا دارد و از اعظم فقهای « صائنا” لنفسه، حافظا” لذینه، مخالفا” لهواه و مطیعا” لامر مولاه» به شمار می آید.
مرحوم حجة الاسلام شیخ مهدی حکمی قمی می فرمود:
از ثمره مشروطه که خدا به ما عطا فرمود این بود که وسیله شد حاج میرزا جواد آقا در قم ساکن شود.