غنچهی پرپری که بابالحوائج میشود
برای آدمیزاد، جز نور، مبدأ و مقصدی نیست. بماند که بسیاری، درگیر هندسه ذهن شده، از مقصد بازمیمانند. در ظلمات اسیر و از پرواز جا میمانند. اما حسابِ نظربازان از این تاریکیها جداست. فرقی ندارد، سوره کوثر که باشی، همین که خون خدا در رگهایت در تب و تاب باشد، مایهی نجاتی! شش ماهه هم که باشی، پیر طریقتی! مگر ندیدیم عیسی بن مریم را؟ که پروردگارش، به او آبرو بخشید، علم و حکمتش آموخت و مقرّب خویش ساخت، در حالیکه در گهواره بود.[1] بر او برکت فروفرستاد و او را بابِ حوائج امت گردانید: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكلَِّمُ مَن كاَنَ فىِ الْمَهْدِ صَبِيًّا قَالَ إِنىِّ عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَئنىَِ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنىِ نَبِيًّا وَ جَعَلَنىِ مُبَارَكا أَيْنَ مَا كُنتُ وَ أَوْصَانىِ بِالصَّلَوةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيًّا وَ بَرَّا بِوَالِدَتىِ وَ لَمْ يجَْعَلْنىِ جَبَّارًا شَقِيًّا.[2] مريم به سوى مسیح اشاره كرد. پس مردم گفتند: چگونه با كسى كه نوزادی در گهواره است سخن بگوييم؟ پس مسیح (لب به سخن گشود و) گفت: منم بنده خدا، (همان خدایی که) به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است، و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است، و مرا نسبت به مادرم مهربان كرده و بدبخت و زورگو قرارم نداده است.»
این از اراده خداست. خدایی که پیراهنِ بی جان یوسف را باب رحمت برای پدر می خواند.[3]
گاهی دیگر، آن صندوقی که موسای شیرخواره (علیه السلام) در آن به نیل انداخته شد را بابِ حوائج امت می نامد و به واسطه آن، آرامش خود را بر انبیای بنی اسرائیل فرو می فرستد.[4] و نیز زمزم (قدمگاهِ اسماعیلِ شیرخوار) را مایه برکت و خیرِ امت ها قرار می دهد. آن پروردگاری که یحیای شیرخوار را مایه عزت و روشنی چشمِ زکریا گردانید.[5] خدایی که حجر الاسود را… یک سنگ را مایه برکت می نامد و قدمگاه ابراهیم (علیه السلام) را نماد و مَظهَر و مُظهِر حقیقت می خواند و مسلمین را امر می کند که این قدمگاه را جایگاه نماز خود قرار بدهید.[6] پس مانعی نیست که خدای حسین (علیه السلام)، از ذریه ابراهیم، بابِ حوائج قرار دهد. همان گونه که در قرآن وعده داد.[7]
غنچه پرپر شدهی بوستان حسین
علی اصغر (علیه السلام) یا همان طفلِ رضیع (شیرخوار) فرزند امام حسین (علیه السلام) بود که طبق اسناد تاریخی، در کربلا به شهادت رسید. طبق مقاتل، هنگامی که اباعبدالله، این فرزند را در آغوش گرفته بودند، و با دشمنان سخن می گفتند، تيرى از سوی حرمله آمد و گوش تا گوش، حلقوم على اصغر را دريد. امام حسين (علیه السلام) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.[8]
در حدیث امام محمد باقر (علیه السلام) آمده است که حتی یک قطره از این خون به زمین بازنگشت.[9] در «زيارت ناحيه مقدسه» و دیگر زیارتنامههای مربوط به شهدای کربلا درباره اين كودك شهيد، آمده است: «السَّلَامُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ الطِّفْلِ الرَّضِيعِ الْمَرْمِيِّ الصَّرِيعِ الْمُتَشَحِّطِ دَماً الْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّمَاءِ الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فِي حَجْرِ أَبِيهِ لَعَنَ اللَّهُ رَامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ كَاهِلٍ الْأَسَدِيَّ وَ ذَوِيه…[10]سلام بر بنده خدا، فرزند حسین، همان طفل شیرخوار، همان که تیر بر او اصابت کرد، و بر زمین افتاد، و در خون غلتید. همان که خونش در آسمان بالا رفت. همان که با تیر ذبح شد، در حالیکه در آغوش پدر بود. و خدا لعنت کند، قاتل او حرملة را…» و نیز در يكى از زيارتنامه هاى عاشورا آمده است: «وَ عَلَى وُلدِكَ عَلىّ الأصغَرِ الّذى فُجِعَت بِه…[11] و سلام بر فرزند تو، علیّ اصغر که آن گونه فاجعه ای در حق او رخ داد…»
یک کرامت: یک نشانه
شاید والاترین کرامت و عالی ترین نشانه درباب طفل شیرخوار حسین (علیه السلام)، کلامی از امام محمد باقر (علیه السلام) باشد که فرمودند، وقتی ابا عبدالله خونِ گلوی علی اصغر را به سوی آسمان پرتاب کردند؛ «فلم يسقط من ذلك الدم قطرة إلى الأرض.[12] حتی یک قطره از آن خون به زمین بازنگشت.» و این آیتی از آیاتِ خدا و پیامی از سوی خداوندِ تنزیل و وحی است که طفل شیرخوارِ حسین (علیه السلام)، همچون مسیح، باب حوائجِ امت است. همانگونه که عیسی بن مریم درحالی که در گهواره بود «کلمه ای از سوی خدا» نامیده شد،[13] خونِ علی اصغر (علیه السلام) هم مصداقِ «کلمهی طیّبه خدا» است که به سوی خدا بالا رفت: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ…»[14]
کرامتی دیگر، نشانهای دیگر…
مرحوم سید عبدالرزاق الموسوی (مشهور به مقرّم) از علمای بنام معاصر در نجف اشرف، نقل می کند: «پرتوى از نور الهى، بر گرد آورنده و مؤلف اين گوهرهاى درخشان، تابيدن گرفته است كه تفصيل آن چنين است: به آستان آن بزرگوارى كه سرشار از عظمت قدسى است، منزل كردم و بدان جناب بلند مرتبه و منيع پناه بردم. روزى كه دريافتم هيچ يك از وسايل پزشكى نمى تواند بيمارى مرا درمان كند، شش سال از دردى كه در كمر و ساق پا تا پشت پايم احساس مى كردم، مى گذشت تا جايى كه گاهى در نماز به اشارت، ركوع مى كردم و راه رفتن تا حرم مطهّر براستى برايم مشكل شده بود… تا آن كه پس از زيارت اربعين، راهى مرقد مقدّس شدم، به قصد پناهندگى؛ زيرا كه او پناهگاه بنده و بازگشت گاه اوست به سوى مولا و سرورش.
از شيعه، چه جاى شگفتى، اگر به آستان امامش پناه برد و بر خواسته اش اصرار ورزد. اين، فرمايش صادق اهل بيت است كه «شِيعَتَنَا خُلِقُوا مِن فَاضِلِ طِينَتِنَا… شيعيان ما از اضافه گل ما آفريده شده اند. پس با ما خويشاوندى دارند؛ براى شادى ما خوشحال و براى اندوه ما، محزون مى شوند. آنان در راه ما آزار مى بينند، از همين رو، درد ايشان ما را متألم مى كند و هر صبح و شام ما را به مهربانی بر آنان وامى دارد». ده روز مقيم كاظمين شدم و به ايشان متوسّل گشتم. امّا نسيمى از عنايات قدسى آن حضرت بر من وزيدن نگرفت و از تحصيل بهبودى مأيوس شدم.
هنگام فجر، نزديك ضريح رفتم و همراه با ناراحتى، در حالى كه خود نمى دانستم چه بر زبان مى آورم، شكوه ها كردم. سپس كمر و پايم را به قبر ماليدم و جدّ بزرگوارش حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام و نيز حضرت على اصغر شيرخوار دشت كربلا را شفيع قرار دادم. بعد از حرم خارج شدم و به قصد عيادت از يكى از برادرانم، از بازار استر آبادى گذشتم. از احساس نكردن درد، گمان كردم به دليل راه نرفتن روى آن پا و طبعا وارد نشدن فشار بر آن است. قدرى بررسى كردم و بيش از دو ساعت راه رفتم… از آن لحظه تا كنون كه بيش از ده سال مى گذرد، هيچ دردى احساس نكرده ام. و اين، نه شگفت است از امامانى كه خداوند آنان را رحمت بى دريغ براى همگان قرار داده است و به يمن وجود ايشان به بندگان، روزى مى رسد، و زمين، سبزهزار گياه و گل مى شود و كوه ها بر سينه آن استوار مى ماند، كه اگر نبودند، زمين اهل خويش را فرو مى بلعيد.»[15]
یکی از شاگردان شیخ جعفر مجتهدی (رضوان الله علیه) نقل میکردند: «روزی درخدمت آقای مجتهدی بودم ایشان در حالی كه بسیار منقلب بودند، تعریف كردند. چند سال پیش كه در قم بسر میبردم روز عاشورا به شدت مریض بودم و به طوری درد سراسر وجودم را فرا گرفته بود كه نمیتوانستم از رختخواب برخیزم. طبق معمول همه ساله در آن روز هم مراسم عزاداری در منزل برپا بود. در همان هنگام با حال سختی كه داشتم متوسل به حضرت علیاصغر (علیهالسلام) شدم و حالتی به خصوص برایم پیدا شد و صحنههایی را مشاهده كردم. از جمله دیدم سقف اتاق شكافته شد و نور عجیبی از آسمان به طرفم آمد به حدی آن نور شدید بود كه از شدت آن چشمانم را بستم و بعد از چند لحظه كه چشمانم را باز نمودم و سرم را بالا آوردم دیدم بانویی در حالی كه طفلی را در آغوش دارند در مقابلم نشستهاند. در همان حال به من فهماندند كه آن دو بزرگوار حضرت رباب و حضرت علیاصغر (علیهماالسلام) می باشند.سپس ایشان فرمودند: آقای جلالی هر چه كه دارم و به هر كجا كه رسیدهام از ناحیه حضرت علیاصغر (علیهالسلام) و توسل به ایشان بوده است».[16]
پی نوشت ها:
[1]. آل عمران: 45-46 ؛ مائده: 110
[2]. مریم: 29-32
[3]. یوسف: 96
[4]. طه: 39 ؛ بقره: 248
[5]. مریم: 12
[6]. بقره: 125
[7]. مريم: 58
[8]. جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم: نشر معروف، 1417 ه.ق، ص 321.
[9]. سيد على بن موسى بن طاوس، لهوف، ترجمه سيد ابوالحسن مير ابوطالبى، قم: انتشارات دلیل ما، 1380، ص 150
[10]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت، 1404 هجرى قمری، ج 45، ص 66 و همچنین ج 98، ص 269
سيد على بن موسى بن طاوس، إقبال الأعمال، دار الكتب الإسلامية تهران، 1367، ص 574.
[11]. سيد على بن موسى بن طاوس، همان، ص 571.
[12]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 45، ص 46 ؛ سيد على بن موسى بن طاوس، اللهوف، تهران: انتشارات جهان، 1348، ص 117.
[13]. آل عمران: 45
[14]. فاطر: 10
[15]. عبد الرزاق مقرّم، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد عليه السلام، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1382، ص 70-71.
[16]. حمید سفیدآبیان، لالهای از ملکوت: سیری در زندگی عارف بالله و عاشق دل سوخته اهل بیت علیهمالسلام آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی، قم: نشر مهر قائم، 1380، ص173
خونی که آسمان کربلا، خریدار آن شد
مشهور در بین اهل منبر و مداحی این است که سرور و سالار شهیدان در صحرای کربلا طفل شیرخواری به اسم علی اصغر فرزند رباب داشت که به دست لشکر ملعون یزید شهید شد. اما هم در مورد اسم کودک و هم سن او اختلاف است؛ به طوری که تا زمان مجلسی اول مشهور این بوده که طفل شیرخوار سالار شهیدان را عبدالله می نامیدند.[1] در زیارت ناحیه مقدسه هم، عبدالله بن حسین(علیه السلام) ذکر شده و بر او سلام داده شده است.[2] البته در منابعی به اسم علی اصغر تصریح شده است.[3] و بر این اساس بعضی از متاخرین احتمال داده اند که عبدالله و علی اصغر، دو نفر باشند.[4] در مورد سن او هم اختلاف است[5] و شش ساله بودن او مدرک معتبری ندارد و تنها در مقتل منسوب به ابی مخنف، این موضوع ذکر شده است.[6]
در این مقاله برآنیم از مادر علی اصغر(علیه السلام) و سرنوشت ایشان سخن گفته و سپس درباره شهادت جگرگوشه اش علی اصغر یا عبدالله سخن بگوییم.
مادری در کربلا
مادر علی اصغر، رباب نام داشت که دختر امری القیس بن عدی از قبیله کلاب بود.[7] پدر او در زمان خلیفه دوم، اسلام آورد و به سبب علاقه به مولای متقیان، یک دختر خود را به عقد امام حسن(علیه السلام) و دیگری را به عقد امام حسین(علیه السلام) درآورد. [8] رباب در کربلا حضور داشت و امام حسین(علیه السلام) در هنگام وداع، او و دیگر زنان حرم را به صبر دعوت کرد و به آنها فرمود که در این مصیبت صورت خود را نخراشند.[9] ایشان بعد از واقعه جانسوز عاشورا، همراه دیگر اسراء به شام برده شد و به مدت یک سال برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری کرد و بعد از ایشان نیز علیرغم خواستگاران زیاد همسری انتخاب نکرد و عاقبت در سال 62ق از دنیا رفت.[10] درود بر این بانوی رنج کشیده.
آسمان کربلا، خریدار خون علی اصغر رباب
در کتاب لهوف دو روایت از شهادت طفل شیرخوار سالار شهیدان آمده است. آنچه که قابل قبول تر است این است: «زينب خواهر امام عليه السلام كودك را آورد و گفت: اين طفل تو سه روز است كه آب نياشاميده، برايش آبى طلب كن. امام (عليه السلام) كودك را بر روى دست گرفت و فرمود: «اى قوم! شيعيان و اهل بيتم را كشتيد و فقط اين طفل باقى مانده كه از عطش به خود مى پيچد، او را با شربتى از آب سقايت كنيد. در بين سخنان امام مردى از دشمن تيرى انداخت كه كودك را گلو بريد، و امام آنان را نفرين كرد آن گونه كه به دست مختار و ديگران گرفتار آمدند.» [11] بعد خون صغير را با دو كف دست گرفت تا پر شدند و آن خون را بسوى آسمان پاشيد و فرمود: «چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى آيد!». امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: از آن خون قطرهاى به زمين فرود نيامد.[12]
نام دو قاتل ملعون برای او ذکر شده است؛ حرمله بن کاهل و دیگری عقبه بن بشر.[13]
به گفته ی طبرسی، امام حسین(علیه السلام) بعد از شهادت علی اصغر، از اسب پایین آمد و با نوک شمشیرش زمین را حفر کرد و علی اصغر را دفن نمود.[14] و بر همین اساس نمی توان گفت که سر علی اصغر در کنار دیگر سرهای مطهر شهدا باشد.
ألا لعنة الله على القوم الظالمين.
سخن آخر
امام حسین(علیه السلام) طفل شیرخواری در کربلا داشت که در اسم و سن او ختلاف است. در بین متاخرین مشهور است که طفل شیرخوار سالار شهیدان علی اصغر است. مادر علی اصغر، رباب دختر امری القیس است، که در کربلا حضور داشت و بعد از اسارت به شام برده شد و تا یک سال برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری کرد و در سال 62 ق وفات یافت.
پی نوشت ها:
1ــ لوامع صاحبقرانی، مجلسی، محمد تقی، ج 7، ص 224
2. بحارالانوار، مجلسی، محمد باقر، ج 45، ص 66
3. دلائل الامامة ، طبری، محمد بن جریر بن رستم، ص 181
4. شهید آیت الله قاضی طباطبایی از طرفداران این نظریه هستند. ر.ک کتاب «تحقیق در باره اول اربعین حضرت سید الشهدا(ع)»، تعلیقات، ص 363
5. ابن سعد، محمد، «ترجمة الحسین و مقتله»، ص 182، ذهبی نیز مانند او از شهادت طفلی سه ساله یاد کرده است. (ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 302 و طبری سن او را یکسال می داند(محمد بن جریر، تاریخ نامه طبری، ج 4، ص 710) و کسایی مروزی شاعر قرن 4، سن او را پنج ماه می داند(صاحبکاری، ذبیحالله، سیری در مرثیه عاشورایی، ص169)
6. ر. ک: کتاب «وقعة الطف»، تحقیق، یوسفی غروی، محمدهادی، مقدمه محقق.
7. الإرشاد للمفيد، ترجمه رسولى محلاتى ، ج2 ، ص 137
8. انساب الاشراف، ج1، ص195
9. غم نامه كربلا، ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ، ص 105
10. ابن اثیر، عز الدین، الکامل، ج 4، ص 88
11. لهوف / ترجمه مير ابو طالبى ، ص150 و 151
12. همان، ص150
13. همان و نیز مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانی، ص 89 الی90
14. احتجاج علی اهل الجاج، طبرسی، ج2، ص301
حضرت علی اکبر (علیه السلام)
فضایل حضرت علی اکبر(علیه السلام)
بعضی افرادبرروی بیوگرافی شخصیتها بسیار مانور می دهند. مابه این مسائل چندان اهمیت نمی دهیم. مثلا در مورد امام سجاد(ع) می گویند زن ایشان ایرانی بوده؛ اما اولا اختلاف روایت است. شهید مطهری این مسئله راتایید نمی کنند ودکترجعفرشهیدی درکتاب زندگانی امام سجاد(ع) دلایلی بررداین مسئله راآورده است.
درموردزندگانی حضرت علی اکبر(ع) نیزاختلاف است مثلا سن ایشان را برخی زیر20سال وبرخی 25 یا 27 یا 29 سال نوشته اندوبرخی گفته اند نام مادر ایشان آمنه است وبرخی گفته اند شهربانو و برخی گفته اند لیلا است.
مهم فضایل اخلاقی و روحی ایشان است
شمایل حضرت علی اکبر:
ایشان چهره ای نورانی وپیشانی پهن داشتند که موهای ایشان ازروی نرمه ای گوش بیشترنبوده این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی ازدرجه اهمیت کمتری برخورداراست
مورخین نقل کرده اندزمانی که لشکرعمر سعد چهره ی بابرکت حضرت رادیدندگفتند(فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبرشبیه پیامبر(ص)بودندکه لشکرعمرسعدگمان کردند پیامبر(ص)است که حضرت علی اکبر(ع)فرمود:اناعلی بن الحسین بن علی(ع)وبعدبحث ولایت وتوحید راعنوان کردوفضایل امام حسین(ع)راتوصیف فرمود فضایل حضرت علی اکبر(ع)به قدری بودکه درزیارت عاشورابه ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود بابرکت حضرت علی اکبر(ع)دارد و قبرحضرت نیز پایین قبرامام حسین(ع) است.
امام حسین در وصف ایشان فرمودند:
« اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک» خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است.
درنظربگیریم که خلقت پیامبرهیچ نقصی نداشته وحضرت علی اکبر(ع)شبیه ترین فردبه پیامبر(ص)بوده پیغمبری که قرآن درمورداخلاق ایشان فرموده:
انک لعلی خلق عظیم حضرت علی اکبر(ع) ازنظراخلاق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص)بوده است ازنظرمنطق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده گفتارپیامبربه فرموده ی قرآن ازروی هوای نفس نبوده امام حسین دروصف علی اکبرفرمود:علی اکبرشبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ماینطق علی الهوی (بدون هوای نفس)است ودرادامه فرمود: وکنا اذا شفقنا الی بنیک نظرنا الی وجهه خدا این پسر را با این ویژگی به میدان می فرستم هرگاه دلمان برای پیامبرتنگ می شدبه جمال اونگاه می کردیم.
علی رغم اینکه برامام حسین(ع)بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:
انابشر مثلکم یوحی الی پیامبرفرمودمن هم بشری مثل شما هستم پس امام حسین(ع)نیز احساس داردولی چون می داند رضای خدادراین بوده ناراضی نیست.
حضرت علی اکبر(ع)اولین شهید بنی هاشم درصحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه ای نزد امام حسین (ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بودبعد ازشهادت حضرت علی اکبر(ع)برلشکریان یزید نفرین کرد وفرمود:
قطع الله رحمک و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد از حضرت علی اکبر(ع)الگو بگیریم جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع)داشته باشدحضرت علی اکبر(ع)از نظر شجاعت بی نظیربود و شهادت را سعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع)فرمود: لا اری الموت الا سعاده والحیاه مع الظالمین الابرما (من مرگ راجزسعادت نمی بینم وحیاه باظالمین راجزذلت نمی بینم )
روزی معاویه درجمعی نشسته بودو پرسیدچه کسی به خلافت برازنده تراست گفتند معاویه بن ابوسفیان معاویه گفت:ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر)که جد اورسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت: و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و… ثقیف (شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد).
در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.
على بن الحسین (على اکبر)
کنیه اش ابوالحسن ، مادرش لیلى دختر ابى مرة بن مسعود ثقفى ، و مادر لیلى میمونه دختر ابوسفیان بود، و مادر میمونه دختر ابى العاص بن امیه بوده است . على اکبر نخستین کسى بود که از بنى هاشم در معرکه کربلا به شهادت رسید.
محمد بن محمد بن سلیمان به سندش از مغیره براى من حدیث کرد که روزى معاویه به اطرافیان خود گفت : چه کسى در این زمان سزاوارتر به خلافت است ؟ گفتند، تو معاویه گفت : نه سزاوارترین مردم به خلافت على بن الحسین است که جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله است و در او گرد آمده شجاعت بنى هاشم ، سخاوت بنى امیه ، زیبائى قبیله ثقیف .
یحیى بن حسن علوى و دیگر از طالبین گفته اند: آن على بن الحسین که در کربلا کشته شد مادرش کنیزى بود. ام ولد و آنکه مادرش لیلى بود فرزند دیگر حضرت بود و او جد یحیى بن الحسن و سایر کسانى است که نسبشان به حسین بن على علیه السلام مى رسد.
در مدح على بن الحسین اشعار زیر را گفته اند:
لم تر عین نظرت مثله
من محتف یمشى و من ناعل
یغلى بنى ء اللحم حتى اذا
انضج لم یغل على الاکل
کان اذا شبت له ناره
یوقدها بالشرف القابل
کمیما یراها بائس مرمل
او فرد حى لیس بالاهل
اعنى ابن لیلى ذا السدى و الندى
اعنى ابن بنت احسب الفاضل
لا یوثر الدنیا على دینه
و لا یبیع الحق بالباطل
1. هیچ دیده اى مانند او را در میان پابرهنگان و کسانى که کفش به پا دارند ندیده اند.
2. گوشت نیم پخته را قبل از حضور میهمان نیک مى پزد تا پخته گردد و براى خوردن گران و گلوگیر نباشد و نیز در حضور میهمان نجوشد تا وى به انتظار بنشیند.
3. هر گاه براى راهنمایى گذر کنندگان آتشى برافرزود در مرتفعترین نقاط یا آشکارا مى افروزد و روشن مى کند ( عرب را رسم بود که در بیابان در اطراف خیمه خویش براى راهنمایى مهمانان آتشى بر مى افروختند و مهمانان را از دور راهنمایى مى شدند.)
4. تا هر مستمند بینوایى و یا در از عشیره و درمانده اى آن را ببیند ( و خود را بدو برساند و در سایه کرم و خانه جودش به آسایش زندگى کند).
5. مقصود من از همه اینها فرزند لیلى آن صاحب جود و کرم است ، یعنى فرزند زنى پاک نهاد و گرانمایه و که حسب او برترین حسب هاست .
6. آن کس که دنیا را بر دین خویش مقدم ندارد و حق را به باطل نفروشد.
على بن الحسین در زمان خلافت عثمان به دنیا آمد، و او از جدش على بن ابیطالب علیه السلام و عایشه نقل کرده که چون ذکر آنها از وضع تدوین این کتاب خارج بود، صرف نظر کردیم .
شبیه ترین افراد به پیامبر (ص)
على اکبر نخستین نفر از بنى هاشم بود که به میدان جنگ رفت، او 19 سال یا 18 سال یا 25 یا 27 سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبید، امام حسین علیه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مایوسانه به اکبرش کرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان کرد و گفت:
«اللهم کن انت الشهید علیهم، فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک و کنا اذا اشفقنا الى نبیک نظرنا الیه». (1)
على اکبر به میدان آمد و با دشمن مىجنگید رجز مىخواند:
انا على بن الحسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى تالله لا یحکم فینا ابن الدعى اضرب بالسیف احامى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
ضربات خورد کنندهاى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را کشت، تشنگى بر آنحضرت چیره شد، نزد پدر برگشت و عرض کرد:
«یا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحدید اجهدنى».
امام حسین علیه السلام گریه کرد و فرمود: «محبوب دلم صبر کن بزودى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم تو را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».
امام زبان جوانش را در دهان مبارک گذاشت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.
على اکبر در حالى که دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى میدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله کرد، و از چپ و راست بر آنها یورش برد و جماعتى را کشت در این هنگام تیرى به گلویش رسید که گلویش را پاره کرد، آنحضرت در خون خود مىغلطید، همچنان تحمل مىکرد تا اینکه روحش به گلوگاه نزدیک شد صدا بلند کرد:
یا ابتاه علیک منى السلام هذا جدى رسول الله یقرئک السلام و یقول عجل القدوم الینا.
: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اکنون این جد من رسول خدا صلى الله علیه و اله و سلم به تو سلام مىرساند و مىفرماید: به سوى ما شتاب کن».
«قد سقانى بکاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا». :«مرا از جام خود سیراب کرد که هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)
در روایت دیگر آمد: وقتى که ضربات على اکبر، دشمن را تار و مار کرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد که اگر این جوان با این وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نیزه خود در کمین آنحضرت قرار گرفت و او که گرماگرم جنگ بود، مره چنان نیزه بر او زد که آن بزرگوار به زمین افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسیافهم: «با شمشیرهاى خود، بدن او را پاره پاره کردند».
در روایت دیگر آمده: هنگامى که مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مرکب بنشیند، خم شد و سرش را روى یال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.
«فقطعوه بسیوفهم اربا اربا».«دشمنان با شمشیرهاى خود بدن نازنینش را پاره پاره کردند»
آنگاه وقتى که روحش به گلوگاه رسید صدا زد: «یا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بکاسه الاوفى …».
و سپس صدائى از گلویش برخاست و جان سپرد. (3)
امام حسین علیه السلام با شتاب به بالین جوانش آمد و ایستاد و فرمود:
«قتل الله قوما قتلوک، یا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاک حرمه الرسول».
: «خداوند آن قوم را بکشد که تو را کشتند، اى پسرم چه بسیار این مردم بر خدا و دریدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بىباک گشتهاند؟».
اشک از دیدگان امام سرازیر شد، سپس فرمود:
در این حال زینب علیها السلام از خیمه بیرون دویده، فریاد مىزد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پیکر به خون طپیده آن جوان افکند.
حسین علیه السلام سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه بازگردانید. (4)
و در نقل دیگر آمده: امام خون پاک اکبر را مىگرفت و به طرف آسمان مىریخت و از آن هیچ قطرهاى به زمین نمىریخت و فرمود:
یعز على جدک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبونک و تستغیث بهم فلا یغیثونک».
: «بر جد و پدر تو سخت است که آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى کنى، ولى به داد تو نرسند».
امام صورت اشک آلود خود را روى چهره خون آلود على اکبرش گذاشت، و بقدرى بلند گریه کرد که تا آن روز کسى این گونه صداى گریه بلند را از او نشینده بود. (5)
سپس امام، پیکر خون آلود اکبرش را در آغوش گرفت و فرمود:
یا بنى لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقى ابوک فریدا وحیدا».:«پسرم، از غم و اندوه دنیا راحتشدى ولى پدرت غریب و تنها باقى ماند». (6)
آنگاه امام حسین علیه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:
«تعالوا احملوا اخاکم».: «جوانان بنى هاشم! بیائید و برادرتان را به سوى خیمهها ببرید».
جوانان آمدند و جنازه على اکبر را برداشته تا جلو خیمه که پیش روى آن جنگ مىکردند بر زمین نهادند.
حمید بن مسلم نقل مىکند زنى از خیمه هاى حسین علیه السلام بیرون آمد صدا مىزد: واى بچهام، واى کشتهام، واى از کمى یاور، واى از غریبى …
امام حسین علیه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خیمهاش بازگردانید، پرسیدم: این زن چه کسى بود؟ گفتند: این زن زینب علیها السلام دختر امیر مؤمنان على علیه السلام بود، امام حسین علیه السلام از گریه او به گریه افتاد و فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون» (7)
بیتابى پدر
پدر از دیده جارى اشک غم بهر پسر مىکرد
ولى زینب در آنجا گریه بر حال پدر مىکرد
پدر فریاد مىکرد و پسر خاموش بود
اما سکوت او به قلب باب کار کار نیشتر میکرد
پدر عمرى دلش مىخواست رخسار پسر بوسد
ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مىکرد
از آن رو تا که لب را بر لبش بگذاشت دیدن داشت
یکى ایکاش بود آنجا و زینب را خبر میکرد
پدر را از پسر زینب جدا کرد
ار مکن منعش که از بهر برادر زینب احساس خطر میکرد
کرده بیتاب مرا آه دل با اثرت
ز اشتیاق رخت از خیمه دویدم به برت
اى ذبیح من و اى شبه رسول مدنى
ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت
نوجوان دیده گشا دیده گریانم بین اى پسر
یک نظرى کن تو بحال پدرت من که خود خضر رهم
پیر شدم از غم تو واى بر حال دل مادر خونین جگرت
پىنوشتها:
1- و در بعضى از عبارات در آغاز این فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء …».
2- اعیان الشیعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسین مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثیر الاحزان ابن نما: ص 69.
3- کبریت الاحمر ط اسلامیه: ص 185.
4- ترجمه ارشاد مفید ج 2 ص 110، مثیر الاحزان ابن نما: ص 69.
5- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مىگوید:اما اینکه مادر على اکبر در کربلا بود یا نبود، چیزى در این باره نیافتم (همان مدرک: ص 165).
6- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
7- تاریخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
احلی من العسل، قاسم بن الحسن علیه السلام
مرگ شیرین
شهادت ابا عبداللّه الحسين(علیه السلام) و یاران باوفايشان ، چنان جريانی نيرومند در مسير تحولات تاريخ جهان اسلام پديد آورد که آثار عميق، گسترده و ماندگار و تحوّل زای آن از “روز واقعه” تاکنون ـ که بيش از 13 قرن می گذرد ـ همچنان پابرجاست و نه تنها گذر زمان بر ابعاد و پيامدهای آن سايه فراموشی نيافکنده، بلکه تاثير واقعه عاشورا بر حيات بخشی مهم و تعيين کننده از امّت اسلام دامنه ای بسيار گسترده تر از گذشته نيز يافته است.
بررسی برخی جهات این واقعه درس های فراوانی را به حق طلبان می آموزد. ازجمله این درس ها سخن پرمغز و پرمحتوای قاسم بن حسن در معرفی شهادت در راه خدا و حق می باشد که فرمود: أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ(شیرین تر از عسل).
آرزوی شهادت یک نوجوان
يكی از نوجوانان شجاع و نيرومندی كه روز عاشورا در كربلا حضور داشت، حضرت قاسم فرزند امام حسن عليه السلام بود. مادر او همان مادر عبدالله اكبر يعني رمله است، و برخي نفيله را مادر آنان می دانند (1) .
متأسفانه تاريخ زندگی اين نوجوان امام حسن و اين يار جان بر كف امام حسين ، جز دقايقی از آن كه مربوط به شب و روز عاشورا می شود، روشن نيست، اما همين چند صحنه شخصيت والای او را در تاريخ برجسته و جاويد ساخته است. روح بلند او، معرفت او، دينداری او، وفاداری او،و… از لابه لای همين چند صفحه شناخته می شود. او نمونه ای كامل و اسوه ای جامع برای نوجوانان و جوانان شيعه است.
در شب عاشورا که امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آنها بیان فرمود. حضرت در خطابه خود به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و به آنان فرمود که در رفتن یا ماندن مختارید از تاریکی شب بهره گیرید؛ و هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید؛ زیرا مقصود این جماعت کینهتوز من میباشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشتهاند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام چیزی نقل ننمودهاند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسهسازی و شهادت تاکید نمودند. امام به ترسیم حادثه بزرگ عاشورا پرداخت و فرمود هر کس میماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.
قاسم بن حسن که در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای بین عمو و اصحابش در نظرش آمد که آیا او هم مشمول این وصال خواهد شد؟ از جای برخاست و رو به ابا عبدالله علیه السلام عرض کرد: عموجانم آیا من هم در زمره کشتهشدگان خواهم بود؟ امام حسین علیه السلام پس از مواجهه با این سوال فرزند نوجوان برادر خویش، از وی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرینتر و گواراتر از شهد دلنشین و زندگیبخش میبینم .امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسار روشن قاسم دوخت و فرمود: حضرت فرمود: آری، تو نیز فردا به شهادت خواهی رسید(2).
الگویی ناب
حماسه پر شور نوجوان وارسته ای چون قاسم بن حسن انسان ها را ازتاریکی غفلت بیرون می آورد و به آنان راه و رسم از ایثار و فداکاری می آموزد. نو جوانی که شهادت را با آغوش باز می پذیرد تا زیر بار ذلت وستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شیرین ترین غذا یعنی عسل برتر دانست. این روح با صلابت به نوجوانان درس فداکاری،معنویت و آزادی می دهد و آشنایی با زندگی و مبارزاتش می تواند الگویی برای نوجوانان تشنه ارزش ها باشد.
وقتی تاریخ انسان را می خوانیم ،می بینیم که انسان همواره از مرگ ترسیده است.ترس از مرگ،ریشه در عمق تاریخ دارد،فرهنگ های مختلف تلاش کرده اند به گونه ای با این ترس مقابله کنند.میل به بقاء در فطرت هر انسانی هست،ولی چه می شود که نوجوانی مرگ را زیبا و دلنشین می بیند،در واقع درس او آشنایی با فلسفه زندگی است؛
برای چه آفریده شده ایم؟چگونه باید زندگی کنیم؟برای چه باید زندگی کنیم؟
انسانی که به ثروت و مال دنیا بیشتر از فلسفه زندگی اهمیت دهد،نمی تواند معنای این پیام والای قاسم را بفهمد؛در واقع او گرفتاری است که سرانجام به پوچی می رسد.
او اسیرزندگی یکنواخت شده و گمشده ای دارد ولی نمی داند چه می خواهد،عمری به دنبال دنیا بوده و وقتی آن را در آغوش می کشد،باید تن را به مرگ و جدایی بدهد.
اما قاسم ها می دانند به دنیا آمده تا به سوی کمال برود،دنیا منزل او نیست بلکه باید چند روزی در اینجا بماند و توشه ای برگیرد و برود،باید در فاصله تولد تا مرگ رشد کند،ترس ها و ضعف ها را نابود کند و به سوی دنیای دیگر برود.
قاسم ها می دانند وقتی لحظه مرگ مومن فرا می رسد خدا با او چنین سخن می گوید:
«ای روح آرام یافته و مطمئن!در حالی که تو از لطف من خشنود هستی و من هم از تو خوشنودم،به سوی ثواب و پاداشی که برای تو آماده کرده ام باز آی.به جمع بندگان خوب من در آی و به بهشت من داخل شو»(3).
چقدر این سخن دل انگیز است،لذا چنین مرگی شیرین تر از عسل می باشد.عموی با وفای قاسم،سردار رشید کربلا حضرت ابوالفضل در رجزی شکوهمندانه در میدان نبرد این گونه آمادگی خود را برای در آغوش گرفتن مرگ اعلام می کند:
لَا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقَى حَتَّى أُوَارَى فِي الْمَصَالِيتِ لَقا
«از مرگ نمی هراسم به هنگامی که آثار آن آشکار گردد و به آن پشت نمی کنم تا آن زمان که خود را در میان شمشیرهای برهنه اندازم و در بین شمشیرها پوشیده گردم.»(4)
لذا می بینیم که شهيد حسين فهميده، اين دانش آموز سيزده ساله، با الهام از نوجوانان شهيد در كربلا جان عزيزش را فدای اسلام و ولی امر زمان خويش می کند و ياد و نام خود را جاودانه ی تاريخ می سازد.
وقتی شهید محسن حججی با دست های بسته برای ما با نگاهش روایت می کند و با جوهر خون می نویسد که در این خیمه گاه هیچ ترسی در من نیست،یعنی اینکه جا پای قاسم و علی اکبر و عباس گذاشته ام و مرگ را شیرین می بینم.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
در پایان:
السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، الْمَضْرُوبِ هَامَتُهُ، الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ، حِينَ نَادَى الْحُسَيْنَ عَمَّهُ فَجَلَى عَلَيْهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ، وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ التُّرَابَ، وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ: بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ
سلام بر قاسم پسر امام حسن (عليه السلام) آن نوجوانی كه دشمن فرقش را شكافت و لباس جنگی اش را ربود. آن گاه كه عمويش حسين را به كمك طلبيد، مانند باز تيزپرواز بر بالين او حاضر شد. پاهايش را بر خاك گرم كربلا مي ساييد. در اين هنگام امام عليه السلام فرمود: از رحمت خدا دور باشند قومی كه تو را كشتند؛ آنان كه جد و پدر بزرگوار تو در روز قيامت دشمنشان است.
پی نوشت ها:
1- تذکرة الخواص، ص 215
2- سوگنامه آل محمد،ص283
3- سوره فجر: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ(27) ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً(28) فَادْخُلِي فِي عِبَادِي(29) وَادْخُلِي جَنَّتِي(30)
4- مناقب آل أبی طالب عليهم السلام، ج4، ص 108
منبع – بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
دعوتنامهای از طرف امام حسین علیه السلام برای تمام گناهکاران
خیلی زودتر
در حدیثی معروف پیامبر فرمودند:«مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا غَرِقَ؛ مثل اهل بیت من مانند گشتی نوح در قومش است، هرکس در آن سوار شود نجات یافته و کسی که آن را ترک کند غرق میشود.»(تفسیر فرات کوفی،ص190) حدیثی که به حدیث سفینه معروف است و تمام اهل بیت را پناهگاهی برای هدایت و سعادت معرفی میکند.
در حدیثی دیگر و به طور خاص باز پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:«إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ؛ همانا حسین بن علی در آسمانها شناخته شدهتر است تا زمین و همانا در جهت راست عرش خداوند بزرگ نوشته شده که حسین مصباح هدایت و کشتی نجات است.»(عیون اخبار الرضا(ع)،ج1،ص60) به خاطر این حدیث مهم و اختصاصی بوده که شیخ جعفر شوشتری از امام حسین(علیهالسلام) اینگونه یاد کرده:« فالنبى و الأئمة عليهم السلام كلّهم أبواب الجنان ؛ لكنّ باب الحسين أوسع…؛ پيامبر و ائمّه همگى درهاى بهشتند؛ امّا درب حسين گشودهتر است. همگى كشتى نجاتند؛ امّا كشتى حسين در ميان امواج طوفانهاى شديد، پُرشتابتر، و همراهی با آن تا ساحل نجات، آسانتر است.»(خصائص الحسینیه،ص14)
از اینجاست که میبینیم بسیاری از گنهکاران در طول تاریخ با کمک و مدد امام حسین(علیهالسلام) گناه را ترک کرده و سعادتمند شدند. از اینجاست که محرم را میتوان سرآغاز زندگی دوباره خیلیها دانست. ماهی که باید آن را غنیمت شمرد.
حتی اگر حر باشی
وقتی سکاندار کشتی ببیند فردی در حال غرق شدن است؛ برایش فرق نمیکند که آن فرد آشنا، دوست، غریبه یا دشمن باشد؛ بلکه در آن هنگام، مهم نجات است نه چیز دیگری. حضرت اباعبدالله(علیهالسلام) نیز اینگونه است. وقتی کسی دست کمک و یاری به سویش دراز کند در نزدیکترین زمان دستش را گرفته و با بیشترین سرعت او را به هدفش میرساند. ایشان درخواستی را بیپاسخ نمیگذارد.
خود حضرت به ما سفارش کردند که محتاجان را دست خالی رد نکنیم و فرمودند: «اعْلَمُوا أَنَ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُوزُوا نِقَما؛ بدانید که مراجعه مردم به شما از نعمتی الهی برای شماست؛ پس از نعمتها روى، بر نگردانید که تبدیل به بلا میشود.»(نزهه الناظر،ص81) آری او هیچ درخواستی را رد نکرده و به هیچ گنهکاری پاسخ منفی نمیدهد؛ مگر حرّ بن یزید ریاحی را نپذیرفت؟!
دعوت هم میکند
امام حسین(علیهالسلام) علاوه بر آنکه همواره آغوشی باز برای توبه کنندگان داشتند؛ گناهکاران را نیز دعوت به توبه، هدایت و ترک گناه میکردند. حتی برای کسی چون زهیر بن قین پیغام میفرستد. برای کسی که از حسین فراری است و همواره از او فاصله میگیرد. برای فردی که از مکتب علوی جدا و عثمانی مذهب است. در این میان زهیر نیز به سخنان حضرت توجه کرده، راه هدایت را یافته و به فیض شهادت میرسد.(الاخبار الطوال، ص۲۴۶)
البته حضرت برای عبیدالله بن حر جعفی هم پیغام فرستاد و او را به خیمهاش دعوت کرد و به او فرمود: «اِنَّ عَلَيكَ ذُنُوباً كَثِيرَةً فَهَل لَكَ مِن تَوبَةِ تُمحِي بِها ذُنُوبَكَ؟؛ همانا تو گناهان زیادی داری پس آیا میخواهی توبه کرده و تمام گناهانت را پاک کنی؟» ابن حر که میدانست امام او را به چه چیزی دعوت میکند؛ عرض کرد من از مرگ میترسم؛ اما اسبم را که تیزرو است به تو میدهم. امام نیز در پاسخ فرمود: «ما به تو و به اسبت احتیاج نداریم.»(ابصار العین،ص89)
عمر سعد هم یکی از دعوت شدگان حسینی است. حضرت حتی به او فرمود که به فرمانداری ری نمیرسد؛ ولی او نیز دعوت امام را رد کرد و به جای یاری امام با امام جنگید. در آخر نیز صدق کلام حسینی برایش روشن شد و به هلاکت رسید. ابن سعدها و ابن حرها از بیم جان و در طلب دنیا حاضر به قبول دعوت امام نشدند؛ اما نه تنها جانشان محفوظ نماند و به ملک و سلطنت دنیایی نرسیدند؛ بلکه بعد از مدت کوتاهی به هلاکت رسیدند. در این میان ما میمانیم و دعوت امام که به آن پاسخ مثبت دهیم یا آن را رد کنم.
نسخه طلایی
امام حسین(علیهالسلام) توبه گناهکاران را میپذیرفتند و آنها را به هدایت و سعادت دعوت میکردند؛ اما هیچگاه با گناه سازشی نداشتند و اجازه ارتکاب آن را نمیدادند؛ زیرا حقیقت گناه دشمنی و عصیان با خداست. حضرت در سفارشی فرمودند:«اعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ مَجْزِيٌّ بِالْإِحْسَانِ؛ مانند کسی کار را انجام بده که میداند اگر اشتباه کند مورد مؤاخذه است و به واسطه کارهای نیک پاداش میگیرد.»(کنز الفوائد،ج2،ص32) این حدیث بیانگر محاسبه نفس است که اگر فردی آن را عملی سازد؛ دیگر مرتکب هیچ گناهی نمیشود.
در حدیثی دیگر حضرت به فردی که خود را از ترک گناه عاجز میدانست؛ فرمود: «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ…؛ پنج کار را انجام بده و سپس، هر گناهى که خواستى، بکن. نخست، آن که روزىِ خدا را نخور و هر گناهى خواستى، بکن. دوم، از ولایت خدا بیرون برو و هر گناهى خواستى، بکن. سوم، جایى که خدا تو را نبیند، پیدا کن و هر گناهى خواستى، بکن. چهارم، چون فرشته مرگ آمد تا قبضِ روحت کند، او را از خود بران و هر گناهى خواستى، بکن. پنجم، چون مالک (فرشته جهنّمْ) تو را به دوزخْ وارد کرد، به آن، وارد مشو و هر گناهى خواستى، بکن.» بله تفکر در اینکه انسان در محضر خداست و به خاطر این عمل مورد بازخواست است؛ باعث از بین رفتن غفلت و ترک گناه میشود. در اصل این نسخه طلایی به عنوان دعوتنامهای از طرف امام حسین برای تمام گناهکاران است؛ آنها که میخواهند دیگر به هدایت و سعادت نه نگویند
کلام آخر
چه خوب است برای موفقیت در ترک گناه با عزم و پشتکاری جدی از حضرت نیز کمک بگیریم و توجه داشته باشیم که طبق فرموده حسینی، دوری از غفلت و توجه به نتیجه اعمال به همراه درک حضور خدا جلوی انجام گناهان را گرفته و انسان را در مبارزه با شیطان پیروز میسازد
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
آخرین فدایی امام حسین(علیهالسلام)
میدان کربلا صحنه رویاروی حق و باطل بود. در سپاه حق مدار امام حسین(علیه السلام) هم پیرمرد بود، و هم جوان و هم نوجوان. یکی از سپاهیان حق مدار اباعبدالله الحسین(علیه السلام) که برادر زاده ی ایشان هم بود، عبدالله بن حسن(علیه السلام) بود.
هنگامی که سالار شهیدان در محاصره لشکر ابن زیاد ملعون قرار داشت و زخم هایی هم برداشته بود، عبدالله بن حسن(علیه السلام) که کودک نابالغی بود، از خیمه ها بیرون آمد و علیرغم ممانعت حضرت زینب(علیها السلام) از ورود او به میدان، خود را به عموی بزرگوارش رساند و خود را سپر عمو قرار داد تا شمشیر بحر بن کعب یا حرمله بن کاهل به ایشان نخورد؛ اما شمشیر آن مرد شقی که به سمت سالار شهیدان می آمد، دست او را قطع کرد و سپس با تیر حرمله بن کاهل در دامان عموی خود به شهادت رسید.[1] گر چه تصور عمومی این است که عبدالله بن حسن، خردسال بوده است؛ اما اینگونه نبوده و نهایت اینکه نابالغ بوده است. حتی در کتاب بحارالانوار آمده که او چهارده نفر را کشت.[2]
در زیارت امام حسین(علیه السلام) برعبدالله بن حسن(علیه السلام) سلام داده شده است، و قاتل او(حرمله بن کاهل اسدی) مورد لعن قرار گرفته است.[3]
شهادت عبدالله بن حسن(علیه السلام) و شهادت او در راه امام خویش، برای دوران ما حاوی درس های است که به دو نکته از آنها اشاره می کنیم.
1ــ نقش پدران در تربیت فرزند
عبدالله بن حسن(علیه السلام) فرزند حسن بن علی(علیه السلام) است. همان تنهاترین سرداری که در بستر شهادت، بعد از خبر دادن از مرگ خود به وسیله سَم جعده، به برادر بزرگوارش امام حسین(علیه السلام) فرمود: «و لكن لا يوم كيومك يا أبا عبد الله (علیه السلام)[4] يا حسين! هيچ روزى (در شدت و سختى) مثل روز عاشوراى تو نيست.» امام حسن(علیه السلام) در بستر شهادت، به یاد غریبی برادر خویش است.
اگر بخواهیم زبانحال ایشان را بیان کنیم، باید گفت امام حسن(علیه السلام) به برادر خود گفته است: ای برادر! گرچه من با این سم کشنده از دنیا خواهم رفت و در روز سخت عاشورای تو نیستم؛ ولی فرزندان من در خدمت تو هستند. امیدوارم به سهم خود، سپر بلای تو شوند. عبدالله بن حسن(علیه السلام) چه خوب در روز عاشورا با شهادت خود، در راه دفاع از عموی غریب خود، گفته پدر را جامعه عمل پوشاند.
والدین جامعه اسلامی باید به تأسی از حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرزندان خود را در مسیر معنویت و اخلاق اسلامی و محبت اهلبیت(علیهم السلام) تربیت نمایند.
ماه محرم فرصت خوبیست تا والدین، فرزندان خود را بیشتر با هیات های مذهبی و شور و شعور حسینی آشنا سازند.
2ـــ لزوم همت و انگیزه معنوی از طرف فرزندان
چنانچه در ابتدای مقاله گفتیم عبدالله بن قاسم برای دفاع از عموی خویش، جسارت به خرج داد و خود را به عمو رساند و بر سر دشمن او فریاد کشید[5] و به قول امروزی ها لیاقت و عرضه ی خود را نشان داد. کودک و نوجوان مسلمان نیز باید اینگونه باشد.
در دوران ما، با ورود وسایل ارتباطی جدید و رواج آن در بین خانواده ها، فرزندان در معرض آسیب هایی هستند. در این بین هم باید والدین به وظیفه خود عمل کنند و هم فرزندان. با وجود این وسایل ارتباطی و امکانات وسیع آن، دیگر بچه های امروز، مثل بچه های سابق نیستند و هم در جنبه منفی و هم مثبت قابلیت رشد دارند. گر چه به فرمایش مولای متقیان، دل کودک و نوجوان آماده پذیرش هر نوع بذریست[6]، ولی این بدان معنا نیست که آنها از خود هیچ گونه واکنشی ندارند.
همانگونه که بچه ی ده دوازده ساله، سر کلاس های مختلف جهت مهارت آموزی می آموزد و استعدادهای خود را شکوفا می کند، در بحث معنوی هم می تواند استعداد خود را به کار اندازد. بچه هایی هستند که رشد فکری و معنوی خود را علاوه بر محیط خانواده، از کانون مساجد و کتابهای که می خوانند و امثال این، دریافت می کنند، و با شرکت در مساجد ومحافل مذهبی به همراه والدین خود، و همت و انگیزه در مکبر شدن و تلاوت قرآن در جمع دوستان، آینده معنوی خود را رقم می زنند.
فرزندان جامعه اسلامی باید راه و روش قاسم بن حسن و عبدالله بن حسن را سرمشق خود قرار دهند. چه نوجوانان غیوری بودند که در دوران دفاع مقدس با اقتدا به قاسم بن الحسن و همچنین عبدالله بن حسن، به جنگ باطل رفتند و مکتب شیعه و نظام اسلامی را یاری نمودند.
سخن آخر
رفتار و منش شهدای کربلا، از جمله عبدالله بن حسن(علیه السلام) باید برای والدین و فرزندان جامعه اسلامی الگو باشد. برای والدین از این جهت که فرزندانی پاک و مدافع ارزش های اهل بیت، تربیت کنند، و برای فرزندان از این جهت که استعدادها و توانایی های خود را در مسیر حق و حقیقت قرار دهند.
پی نوشت ها:
1ــ لهوف سید بن طاووس، ص148
2ــ زندگانی امام حسین(علیه السلام) ترجمه ج45 بحارالانوار، ص36
3ــ بحارالانوار، ج 45، ص 98
4ــ اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه فهرى، ص 25
5ــ همان، ترجمه بخشایشی، ص148
6ــ از امام علی(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «إِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخالِيَةِ مآ أُلْقِىَ فيها مِنْ شَىْ ءٍ قَبِلَتْهُ؛ جز اين نيست كه دل نوجوان همچون زمين ميان تُهى است؛ هر چه در آن افشانده شود، همان را مى پذيرد. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج20 ، ص 8
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
نبش قبر حضرت حر بن یزید ریاحی (ره)
هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت.
پرسیدند: « چرا؟»
استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.
توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»
شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »
پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.
هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.
شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.
به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند.
کرامات صالحین، مرحوم محمد شریف رازی
حماسه «حیاء» زنان کربلا، خود حکایتی دگر است
در آیات و روایات بسیار از حیا و عفت سخن گفته شده است. حیا که در زبان فارسی از آن به شرم و آزرم تعبیر می شود، حالت نفسانی است که در انسان به طور طبیعی و فطری وجود دارد و نیازمند حفظ و تقویت می باشد؛ زیرا حیا همانند ایمان به خدا در ذات و فطرت هر انسانی سرشته شده و آدمی به طور طبیعی نسبت به زشتی ها و پلیدی ها واکنش منفی نشان می دهد. چنان که به سوی کمالات و خوبی ها نیز گرایش ذاتی دارد.
امام صادق علیه السلام حیاء و ایمان را مقرون هم می داند که به یک ریسمان بسته شده است به گونه ای که اگر یکی برود دیگری نیز برود. حیا از ایمان است کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد.(کافی/2/106)
کرامت انسانی زن، در سایه عفاف او تامین میشود. حجاب نیز یکی از احکام دینی است که برای حفظ و پاکدامنی زن و نیز حفظ جامعه از آلودگیهای اخلاقی تشریع شده است. نهضت عاشورا برای احیای ارزشهای دینی بود. در سایه آن حجاب و عفاف زن مسلمان نیز جایگاه خود را یافت و امام حسین و زینب کبری و دودمان رسالت علیهم السلام، چه با سخنانشان، چه با نحوه عمل خویش، یادآور این گوهر ناب گشتند. زینب کبری و خاندان امام حسین علیهم السلام برای زنان، الگوی حجاب و عفاف است.
اینان در عین مشارکت در حماسه عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اسوه همگان شدند.
امام حسین علیه السلام به خواهران خویش و به دخترش، فاطمه، توصیه فرمود که اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت مخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده مگویید.(1) اینگونه حالات، در شان خاندان قهرمان آن حضرت نبود، به خصوص که چشم دشمن ناظر صحنهها و رفتار آنان بود.
در آخرین لحظات، وقتی آن حضرت صدای گریه بلند دخترانش را شنید برادرش عباس علیه السلام و پسرش علی اکبر علیه السلام را فرستاد که آنان را به صبوری و مراعات آرامش دعوت کنند.(2)
رفتار توام با عفاف و رعایت حجاب همسران و دختران شهدای کربلا و حضرت زینب علیهاالسلام، نمونه عملی متانت بانوی اسلام بود. امام سجاد علیهالسلام نیز تا میتوانست، مراقب حفظ شوون آن بانوان بود. در کوفه به ابن زیاد گفت: مرد مسلمان و پاکدامنی را همراه این زنان بفرست، اگر اهل تقوایی!(3)
به نقل شیخ مفید: پس از کشته شدن امام حسین علیهالسلام وقتی گذر عمر سعد نزد زنان و دختران امام شهدا افتاد، زنان بر سر او فریاد زدند و گریستند و از او خواستند که آنچه را از آنان غارت شده به آنان باز گردانند، تا به وسیله آنان خود را بپوشانند.(4)
به نقل سید بن طاووس، شب عاشورا امام حسین علیهالسلام در گفت و گو با خانوادهاش آنان را به حجاب و عفاف و خویشتنداری توصیه کرد.(5) روز عاشورا وقتی زینب کبری علیهاالسلام، بیطاقت شد و به صورت خود زد، امام به او فرمود: آرام باش، زبان شماتت این گروه را نسبت به ما دراز مکن.(6)
در حادثه حمله دشمن به خیمهها و غارت آنچه آنجا بود، زنی از بنی بکر بن وائل از بانوان حرم دفاع کرد و خطاب کرد که: ای آل بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر را غارت میکنند و جامههایشان را میبرند و شما مینگرید؟(7)
دختران و خواهران امام، مواظب بودند تا حریم عفاف و حجاب اهلبیت پیامبر تا آنجا که میشود، حفظ و رعایت شوم. ام کلثوم به مامور بردن اسیران گفت: وقتی ما را وارد شهر دمشق میکنید از دری وارد کنید که تماشاچی کمتری داشته باشد. و از آنان درخواست کرد که سرهای شهدا را از میان کجاوههای اهلبیت فاصله بدهند تا نگاه مردم به آنها باشد و حرم رسول الله را تماشا نکنند و گفت: از بس که مردم ما را در این حال تماشا کردند، خوار شدیم!(8)
از اعتراضهای شدید حضرت زینب علیهاالسلام به یزید، این بود که: ای یزید! آیا از عدالت است که کنیزان خود را در حرمسرا پوشیده نگاه داشتهای و دختران پیامبر را به صورت اسیر شهر به شهر میگردانی، حجاب آنها را هتک کرده، چهرههایشان را در معرض دید همگان قرار دادهای که دور و نزدیک به صورت آنان نگاه میکنند؟!(9)
هدف از نقل این نمونهها نشان دادن این نکته است که هم خاندان امام حسین علیهالسلام، نسبت به حجاب و عفاف خویش مواظبت داشتند، و هم از رفتار دشمن در این که حرمت حریم عترت پیامبر را نگاه نداشته و آنان را در معرض تماشای مردم قرار داده بودند، به شدت انتقاد میکردند.
با آن که زیردست دشمن بودند و داغدار و مصیبتزده از منزلی به منزلی و از شهری به شهری و از درباری به درباری آنان را میبردند، با نهایت دقت، نسبت به حفظ شان و مرتبه یک زن پاکدامن و متعهد مراقبت داشتند و در همان حال نیز از سخنرانیهای افشارگرانه و انجام رسالت و تبیین و دفاع از اهداف شهدا باز نمیماندند.
حرکت اجتماعی سیاسی، در عین مراعات حجاب و عفاف. و این درسی برای بانوان در همه دورانها و همه شرایط است. عاشورا تنها مبارزه با شمر و یزید و معاویه نبود بلکه پیام آن مبارزه با تمام ارزشهای ضد دینی بود. زنان عاشورا با آگاهی از نقش و جایگاه و حفظ حیای خود در واقعه کربلا حماسه آفریدند.
در شرایطی که امروز غرب با فرهنگی که به خورد زنان و دختران ما میدهد حجاب و حیا به فراموشی میرود در حالی که در حادثه عاشورا زنان با حفظ حیا حماسه آفریدند.
جامعهای که حیا نداشته باشد باید بر آن مهر بطلان زده شود زیرا هرگاه حیا از زنان گرفته شود جامعه سقوط میکند. حفظ حیا و حجاب یک مسئله اعتقادی است که اگر ریشههای درونی داشته باشد در بیرون ظهور میکند. زنان باید در پرورش نسلهای آینده و تربیت شیعیان نهایت دقت و توجههای لازم را داشته باشند. حضرت زهرا سلام الله علیها در لالاییهایی که برای فرزندانشان میخواندند به نکات ولایتمداری و حقیقتمداری توجه داشتند.
صبوری انسانها را از رذایل دور کرده و آنها را به اخلاص و عرفان نزدیک میکند. حضرت زینب سلام الله علیها علاوه بر صبر و شکیبایی و مبارزه با دشمن، جهاد با نفس را در عین سادگی و پوشش رعایت میکرد، پس از اسارت، دشمن ایشان را در نزد افراد پست و حقیر مورد استهزا قرار داد.
پینوشتها:
1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 406
2- وقعة الطف، ص 206
3- تاریخ طبری، ج 4، ص 350
4- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 113
5- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 142
6- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 151
7- همان، ص 181
8- همان، ص 142
9- همان، ص 218
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
تعارض آموزههاى دینى با یافتههاى علمى در پوشیدن لباس سیاه!!
تعارض آموزههاى دینى با یافتههاى علمى در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش كردن تكایا و محافل چه توجیهى دارد؟یافتههاى علمى حكایت از تأثیر مثبت لباسهاى روشن در نشاط و شادى و ارتقاء فعالیتهاى انسانى و تأثیر منفى لباس سیاه دراین امور دارد كه با سنت رایج دینى در محافل مذهبى مبنى بر سیاه پوشیدن و سیاه پوش كردن در تعارض است به این تعارض چگونه پاسخ مىدهید؟
پاسخ:
تكیه عمده و اساسى این سؤال و ابهام ذهنى، تعارض یافتههاى علمى با آموزههاى دینى در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش كردن است. در مقام جواب و زدودن ابهام، اولین گام آن است كه آیا چنین تعارضى واقعیت دارد و آیا یافتههاى علمى پوشیدن لباس سیاه را به صورت كلى و در تمام حالات و موقعیت یك پوشش نامناسب مىشمارد؟
واقعیت آن است كه چنین تعارضى بین یافتههاى علمى و روانشناسى با آموزههاى دینى به چشم نمىخورد، و این دو منبع شناخت در این مورد - پوشیدن لباس سیاه - با یكدیگر ناسازگارى ندارند. درست است كه از دیدگاه روانشناسى رنگ سیاه به خودى خود نفى هرگونه رنگ است و نمایانگر مرزهاى مطلقى است كه در پشت آنها دیگر زندگى وجود ندارد و حیات متوقف مىشود و رنگ سیاه به معناى انهدام، نیستى و پوچى است و نفى دیگر رنگها مىباشد؛اما این نظریه، گوشهاى از یافتههاى روانشناسى است.
یاد آورى این نكته لازم است كه پذیرش تأثیر رنگها به این معنا نیست كه رنگها در انسان تأثیرى شدید دارند و سریع بر جهتگیرى ذهنى و رفتارى افراد مؤثر واقع مىشوند؛ مثلاً اگر رنگ آبى تأثیر تسكینى و آرامش بخشى دارد، نمىتوان از آن به عنوان یك داروى مسكن براى تسكین سریع آن استفاده كرد و یا از رنگ قرمز در ایجاد تحریك سریع بهره جست؛ بلكه تأثیر پذیرفته شده رنگها یك تأثیر جزیى است كه در مدت زمان طولانى فرصت بروز پیدا مىكنند.
گوشهاى دیگر یافتههاى روانشناسى، گویاى این حقیقت است كه آن گاه رنگ سیاه مفهوم نیستى و پوچى و پایان یافتن را تداعى مىكند كه به عنوان انتخاب اول و یا یكى از سه انتخاب اول باشد؛ یعنى در تمام حالات، اولین رنگ انتخاب شده و یا یكى از سه رنگ انتخابى اول براى زندگى (اعم از لباس…)باشد و اگر رنگ سیاه در رتبه هشتم قرار بگیرد، یعنى آخرین رنگ انتخابى در زندگى، رنگ سیاه باشد و در موقعیتهاى نادر و استثنایى مورد استفاده قرار بگیرد، یك تمایل طبیعى، نابهنجار را نمایش مىدهد و نشان دهنده مهار اعمال و تصمیم فرد بر كنترل اوضاع و نشان دهندهمهار اعمال و تصمیمات فرد در زمانى مىباشد كه بروز اضطراب قطعى است. محرومیت از چیزى و یااز دست دادن شخصى و یاموقعیتى، انسان را در لبه یك تعارض غیر قابل انكار قرار مىدهد و در این حالت، وى براى به دست آوردن موقعیت قبلى و كنترل اوضاع دست به اقدامات كنترلى مىزند. پوشیدن لباس سیاه، حكایت از تدبیر انسان در چنین موقعیتى دارد؛ یعنى از اقدامات مناسب، طبیعى و بهنجارى است كه موجب مىشود انسان بتواند بر اوضاع كنترل داشته باشد؛ زیرا نوعى سكون، سكوت و كاهش تحریك را در پى دارد.
بنابر این از دیدگاه علمى، پوشیدن لباس سیاه و استفاده از رنگ سیاه، حتى در غیر پوشش، همیشه نامناسب نمىباشد و به معناى رسیدن به پایان زندگى و خط پایان عمر و تسلیم شدن نیست و تأثیر منفى و تخریب روانى را در پى ندارد. از این رو پوشیدن لباس سیاه در عزا دارىها و براى شخص مصیبت زدهاى كه احساس غمگینى مىكند، یك نوع تسكین است و او را در اضطراب ناشى از فقدان شخص محبوب، به سمت سكوت و سكون دعوت مىكند و افزون بر این موجب هم سو ساختن احساسات درونى با فضاى بیرون موجب آرامش مىگردد. شخص غم زده درآغاز قطع دل بستگى، اگر در فضاى شادى آفرین قرار بگیرد، بین حالت درونى خود و وضعیت خارجى، تعارض را مشاهده مىكند و این تعارض هرگز به نفع او نیست. از این رو باید به سمت هم سویى و هماهنگ ساختن درون وبرون برآییم و انتخاب رنگ سیاه در این موقعیتهاى نادر و استثنایى زندگى (یعنى در رتبه هشتم)، چنین تأثیرى دارد. این رنگ، اگر در رتبه هشتم و انتخاب پایانى قرار بگیرد، بر خلاف رنگ سفید، سكوت و سكون و عدم ایجاد هر گونه تحریك روانى و جسمانى و كاهش سایر فعالیتها و كندى و سستى رادر پى دارد كه جملگى براى انسان مبتلا به رنج فراق و فرو رفته در درد قطع دلبستگى مفید است و به او آرامش و سكون مىبخشد.
پس، از دیدگاه علمى، رنگ سیاه تأثیرى منفى و نامناسب بر روان و روح آدمى ندارد و در مصائب، كاهش دهنده آلام مىباشد و این گونه نیست كه علم آن را كاملاً طرد كند؛ ولى سنتهاى دینى به آن اهمیت داده، دینداران را به استفاده از آن توصیه كند.
از جهت دیگر، درباره تعارض موهوم آموزههاى دینى، باید بررسى كرد كه آیا اسلام براى همیشه و در تمام حالات رنگ سیاه را توصیه مىكند و به تعبیر روانشناختى، براى اولین انتخابها و یا سه انتخاب اول، رنگ سیاه را برمى گزیند و مسلمانان را نیز به این انتخاب دعوت مىنماید؟
باید گفت كه نگاه آغازین اسلام به رنگ سیاه، یك نگاه منفى است از اینرو هرگز آن را در حالات عادى و زمینههاى روزمره زندگى، به عنوان یك رنگ برنمى گزیند و آن را رنگ شیطان و فرعون و سمبل طغیان گرى، ظلم و ظلمت معرفى مىكند و مىفرماید:"لباس سیاه نپوشید كه لباس فرعون است".6
رنگ برگزیده و انتخاب اول اسلام - همانند علم - رنگ سفید است كه امام باقرعلیهالسلام مىفرماید: هیچ لباسى بهتر از لباس سفید نیست. بعد از رنگ سفید رنگهاى زرد و سبز از طرف اولیاى دین توصیه و از جانب اسلام رنگهاى برگزیده هستند. در واقع رنگ سیاه نه انتخاب اول و نه یكى از سه انتخاب اول اسلام، بلكه فقط در موقعیت خاص مانند مصائب و به هنگام ابتلا به غم فراق توصیه شده است از نظر اسلام، رنگ زندگى، حیات، حركت و تلاش رنگ سفید مىباشد و آرامش بعد از تلاش و كوشش در رنگ سیاه (شب) مىباشد. رنگ سیاه، یعنى همان رنگ شب، موجب آرامش مىشود. تا نفوس را از تعب و رنج روز كه در پى تلاش و كوشش به آن دچار گشته است، پناه دهد و آرام سازد.
خداوند نیز در قرآن سیاهى شب را مایه آرامش و روشنایى روز را زمینه تلاش ذكر كرده است.
رنگ سیاه در مكتب اهل بیت، فقط و فقط در مصائب و سوگوارىها مورد استفاده قرار گرفته است؛ یعنى یك انتخاب نادر و استثنایى بوده است و نه انتخابى همیشگى. بنابر نقل ابن ابى الحدید، امام حسن -علیهالسلام در سوگ امیر المؤمنین على -علیهالسلام جامه سیاه برتن كرد و با همین جامه به میان مردم آمد و براى آنها خطبه خواند درنگاه ابتدایى رنگ سیاه، یك رنگ مكروه و ناپسند تلقى مىشود در نماز، لباس سیاه پوشیدن مكروه مىباشد.
در قطب دوم و جبهه دوم تعارض، یعنى آموزههاى دینى نیز لباس سیاه نه تنها صد در صد مورد پذیرش واقع نشده است و آن را مفید و انتخاب اول نیست و به آن توصیه نمىشود، بلكه سیاه تنها در رتبه هشتم و آخرین انتخاب قرار مىگیرد. از این رو تنها در عزاى ائمه هدى - علیهالسلام پوشیدن این رنگ ممنوع نیست، آن هم از این جهت كه به واسطه تأثیر روانى آن، موجب سكوت و سكون و آرامش گشته، شخص مضطرب را از مصیبت و حزن به یك آرامش روانى مىرساند و یاحداقل در این زمینه بسیار تأثیر دارد.
منبع: بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
انقلابی گری؛ دغدغه پُرتکرار رهبرمعظم انقلاب
مقدّمه: سه پرسشِ مهجور
دیدارِ رهبرِ معظم انقلاب با اعضای جدیدِ مجمعِ تشخیصِ مصلحتِ نظام، همانندِ دیدار ایشان با نهادها و ساختارهای دیگر در سالهای اخیر، به مَحملی برای «ترغیبِ به انقلابی ماندن» و «ستودنِ انقلابیگری» تبدیل شد. این حجم از تأکید و حساسیّت، بیسبب نیست و نباید به سادگی از کنارِ آن گذشت، بلکه باید نظرِ متعمّقانه به آن افکند و دربارهاش آنچنان که درخور است، تأمّل و تدقیق کرد. در یادداشتِ پیش رو، نگارنده میکوشد به سه پرسشِ بنیادی درباره ی انقلابی ماندن و انقلابیگری، پاسخِ اجمالی دهد:
نخست اینکه انقلابیبودن به چه معناست؟ انقلابیگری چیست؟ انقلابی کیست؟ نیروی انقلابی چه اوصافی دارد؟ چه خصوصیاتی، مرزِ میانِ انقلابی و غیرانقلابی را مشخص میکند؟
دیگر این که چرا باید انقلابی بود؟ چرا انقلابی ماندن، فضیلت است؟ انقلابیگری در دورهی پساانقلابی چه توجیهی دارد؟ مگر انقلابیگری، خاصِ دورهی انقلاب نیست؟ انقلاب که امری متعلق به گذشته است، چرا باید در دورهی کنونی، همچنان برقرار باشد و بازتولید شود؟ اگر از انقلاب به نظام عبور کردهایم، چگونه میتوانیم اقتضائاتِ انقلاب را با اقتضائاتِ نظام، سازگار و مطابق کنیم؟
و در نهایت، این پرسش که ریشهی این همه تأکید و اصرارِ رهبر انقلاب نسبت به انقلابی بودن چیست؟ چرا ایشان به طورِ مکرّر، همگان را به انقلابیگری فرا میخواند؟ مگر ایشان احساس میکند که انقلابیگری، کمرونق و رقیق شد است؟ آیا انقلابیگری در معرضِ خطر است؟ آیا آفتی به جانِ انقلاب افتاده است؟
۱. «انقلاب»، «انقلابی» و «انقلابیگری»؛ گرهگشاییِ معنایی
انقلابِ اسلامی، که بهاصطلاح یک انقلابِ اجتماعی بود، «افقِ فکری و فرهنگیِ تازه» ای را پیش روی ما قرار داد؛ افقی که از نظمِ مستقرِ قبلی، گسسته بود، بلکه در نقطهی مقابلِ آن قرار داشت. در این فضای نو، «ارزشها»یی شکفتند و روییدند که ریشه در «تلقّیِ قدسی از عالَم و آدم» داشتند و واقعیّتها را به گونهای متفاوت، تفسیر میکردند. خودِ انقلابِ اسلامی به عنوانِ یک واقعیّت، برخاسته از همین «نگاهِ نوپدید» بود، و از اینرو، کسانی که نتوانستند این «نگاه» را فهم کنند، از فهمِ «انقلابِ اسلامی» نیز بازماندند و در مقامِ تحلیل و توضیحِ آنچه که رخ داده بود، به بیراهه رفتند.
در دورهی پیشاانقلاب، انقلابی کسی است که با تکیه بر چنین نگاهی، به جریانِ انقلابی میپیوندد و مبارزه میکند تا انقلاب، کامیاب و غالب شود؛ و در دورهی پسانقلابی نیز، انقلابی کسی است که همچنان بر همان ارزشهای انقلابی اصرار میورزد و آنها را فریاد میزند. نیروی انقلابی در دورهی پساانقلاب، باز هم انقلابی فکر و عمل میکند و به دنبالِ بهانههایی برای «عبور از انقلاب» نیست، بلکه سخت معتقد است که در دورهی پساانقلابی، همچنان باید ارزشهای انقلابی، مسلّط و معتبر باشند و از هیچ یک از آنها، حتّی اندکی عقبنشینی نشود. به این ترتیب، دورهی پساانقلاب، دورهی «پایان یافتن» و «منقضی شدنِ» انقلاب نیست، بلکه دورهای است که متأثّر از انقلاب است و انقلاب آن را رنگآمیزی و مهندسی کرده است. «تاریخِ پساانقلاب»، در امتدادِ «تاریخِ انقلاب» و ذیل آن است، نه مستقل و بریده از آن. به عبارتِ دیگر، دورهی پساانقلاب، بر اساسِ نظامِ معنایی و افقِ معرفتی که انقلاب آفریده است، طراحی میشود و انقلاب بر آن، سایهگُستر است. به این سبب، تعبیرِ «پسا» بر «حضور» و «فاعلیّتِ» انقلاب دلالت دارد، و نه بر «غیبت» و «تمام شدنِ» آن.
۲. «انقلابی بودن» و «انقلابی ماندن»؛ حاجت به تداومِ انقلاب
کسانی که انقلاب را به پیروزی رساندند، انقلابی بودند؛ یعنی مبارزه را بر سکوت و سازش ترجیح دادند و به کمتر از انقلاب، راضی نشدند و خطرها و تهدیدهای ناشی از انقلابیگری را به جان خریدند. روشن که انقلاب، بدونِ انقلابیگری کامیاب نمیشود و نقطهی پایانیِ مسیرهای دیگری همچون اصلاحخواهی، وقوعِ انقلاب نیست. پس هنگامی که حاجت به انقلاب است، چارهای جز انقلابیگری نیست و «انقلاب»، جز با «انقلابیگری» محقَق نمیشود. حال مسأله این است که در دورهی پساانقلابی که «انقلاب» به طورِ طبیعی، به «نظام» تبدیل شده و مطالبات و خواستهها و از قالبِ «نهضت» به قالبِ «نهاد»ریخته شده است، انقلابیگری چه توجیه و کارکردی دارد!؟ این «انقلاب» است که محتاجِ انقلابیگریست، نه «نظامسازی» و «حُکمرانی». پس قواعدی که به کارِ «انقلاب کردن» میآید، با «حکومت کردن» سازگار و همخوان نیست. پیروزیِ انقلاب، به معنی پایانِ انقلابیگری و آغاز حکمرانیِ ساختاریافته و چارچوبمدار است.
مجمع باید انقلابی باشد
این تحلیل، صحیح نیست، چون مقصود از انقلابیگری در دورهی پساانقلاب، شوریدن بر ضدّ نظامِ سیاسیِ برخاسته از انقلاب نیست و قرار نیست همچنان، ساختارِ رسمی نادیده گرفته شود و نسبتِ چالشی و اصطکاکی با آن برقرار گردد، بلکه غرض این است که نیروهای انقلابی، از «ارزشهای انقلابی» عبور نکنند و به «محافظهکاری» و «مصلحتاندیشی» رو نیاورند و از اصول و قواعدِ اساسیِ انقلاب، عقبنشینی نکنند. این امر از آن جهت اهمیتِ وافر دارد که در دورهی پساانقلاب، بخشی از نیروهای انقلابی بنا به دلایل یا عللی، دچارِ «تغییر و فرسودگیِ ایدئولوژیک» میشوند و از آرمانهای انقلابی و ساختارشکنانهی خویش صرفِ نظر میکنند و اسیرِ «روزمرگی» و «بوروکراسی» و یا مجذوبِ «ایدئولوژیها دیگر» میشوند. به بیانِ دیگر، تا هنگامی که انقلاب به پیروزی نرسیده و مبارزه جریان دارد و نظمِ طاغوتی، مقاومت و سرکوب میکند، نیروهای انقلابی هیجان و حرارت و انگیزه دارند و از آرمانهای خود عقبنشینی نمیکنند، اما هنگامی که انقلاب به پیروزی میرسد و نیروهای انقلابی، خودشان قدرت را به دست میگیرند، چهبسا از راهِ رفته بازگردند و شعارها و مقاصدِ انقلابی را به فراموشی بسپارند. در این حال، انقلاب از هدفها و غایاتش دور میشود و نیمهکاره، رها میگردد. درحالیکه انقلاب یک واقعیّتِ «دفعی» و «لحظهای» نیست که ناگهان پدید آید و تمامِ آرمانهایش محقَق گردد، بلکه واقعیّتی «تدریجی» و «مرحلهای» است. از اینرو باید در دورهی پساانقلاب، نگاهِ انقلابی را تداوم داد تا انقلاب به طورِ کامل، مسیرهایی که وعده داده بود را بپیماید و به جامعهی آرمانیاش دست یابد. اگر چنین نشود، انقلاب صرفا در براندازیِ نظامِ سیاسی و جابجاییِ حاکمان، خلاصه شده و دگرگونیِ ماهیّتی و مضمونی رخ نداده است. بنابراین، نیروهای انقلابی باید با همان عزمهای راسخ و مستحکم، به «خطِ انقلاب» وفادار بمانند و انقلاب را ادامه دهند تا نتایجِ عینی و حقیقیِ انقلاب، آشکار گردد.
افزون بر این که نباید «ارزشهای انقلابی» از صحنهی دغدغهها و حساسیّتهای نیروهای انقلابی حذف شوند، «روشهای انقلابی» نیز باید همچنان معتبر انگاشته شوند، به خصوص در زمینهی مواجهه با تجدُّد یا دشمن بیرونی، نباید «سازشکاری» بر «انقلابیگری» سایه افکند و محدودیّتهای خود را بر انقلاب تحمیل کند، بلکه انقلاب باید فارغ از تنگنظریها و محافظهکاریها، به موضعگیریهای قاطعانهی خود ادامه دهد و هرگز مبتلا به «انفعال» و «وادادگی» و «خودباختگی» نشود. چنانچه در این باره سهلنگاری شود، نظامِ سیاسی ممکن است به تدریج از همهی غایات و مقاصدِ انقلاب، «عقبنشینی» کرده و به انقلاب بهمثابه یک «واقعیّتِ تاریخیِ درخشان» نگریسته میشود که درخورِ «تمجید» و «تکریم» است، اما نباید آن را از «زمانهی خویش» خارج کرد و توقع داشت با وجودِ استقرارِ نظامِ سیاسی، همچنان انقلابی فکر کرد و عمل نمود.
۳. انقلاب، در «خطر» است؛ فرو بردنِ انقلاب در مُردابِ تجدُّد
حساسیّتها و دغدغههای فراوانِ رهبر انقلاب دربارهی «انقلاب» و «انقلابی ماندن»، ریشه در واقعیّتهایی دارد که ایشان میبینند و نمیتوانند نسبت به آنها، بیتفاوت و خاموش باشند. اگرچه انقلاب، مقاوم و مقتدر ایستاده و دشمنانِ خویش را به چالش میکِشد، اما در عینِ حال، تهدیدی از درون، متوجّه آن است که ویرانگر و مخرّب است؛ و آن تهدید این است که کسانی در درونِ جبههی انقلاب حضور دارند که به «ایدئولوژیِ انقلابی» اعتقادی ندارند و بر باورند که دورهی انقلابیگری به سَر آمده و نباید در گذشته، متوقف ماند. غیرانقلابیها، چون خودشان «استحاله» شدهاند، میخواهند انقلاب را نیز استحاله کنند؛ قصد دارند انقلاب را به گونهای «تفسیر» و «توجیه» کنند که با وضعِ جدیدشان مطابق باشد تا شکافشان با انقلاب، آشکار نشود؛ اندیشیدهاند که چگونه میتوان بیسروصدا، از ارزشهای انقلاب دست کشید و عقبنشینی کرد. انقلابیهای شرمنده و پشیمان معتقدند عقلِ انقلابی، «بیعقلی» ست و با چنین عقلی نمیتوان جامعه را تدبیر کرد؛ قواعدِ «انقلاب کردن» و «حکومت کردن» با یکدیگر تفاوت دارند؛ هنگامی که «انقلاب» به «نظام» تبدیل میشود، باید انقلاب را «تمامشده» در نظر گرفت و امثالهم. هر چند انقلاب در برابرِ تجدُّد شکل گرفت، اما اینان میخواهند انقلاب را در مردابِ «تجدُّدِ جهانیشده» غرق کنند و برای این منظور، باید انقلاب، «انقلابی» نباشد، و در واقع، باید خودِ «انقلاب» نباشد و از میدان به در شود. باید از خود تهی شویم تا به تدریج، در تجدُّدِ جهانیشده، «هضم» و «حلّ» شویم. اینان از «همسویی با روند اجتنابناپذیر جهانی شدن» سخن میگویند، در حالیکه غرضشان، «عقبنشینی» است.
نتیجهگیری:
«انقلاب» را دریابیم!
نه فاصلهی میانِ «انقلاب» و «ضدّانقلاب»، چندان زیاد است و نه پیمودنِ این فاصله، نمایان و آشکار است. از اینرو، رهبرمعظم انقلاب در طولِ دهههای پس از رحلتِ امام خمینی، همواره نسبت به این مسألهی سرنوشتساز، هشدار دادهاند. دوگانههایی از قبیلِ «صورت/ سیرت»، «ظاهر/ باطن»، «جسم/ روح»، «قالب/ مضمون»، «پوسته/ مغز»، «موجودیّت/ هویّت» و… که در گفتارهای ایشان تکرار شده، معطوف به همین دغدغه بوده است. مقصودِ ایشان از تعبیرِ لطیفِ «سکولاریسمِ پنهان» این است که نیروهایی در عرصهی سیاسی و اجتماعی، میخواهند مغز و جوهرِ انقلاب را متلاشی کنند و فقط پوسته و جسمی بیتأثیر از آن بجا نهند. اگر چنین شود، نهتنها حرکتِ تکاملیِ انقلاب، متوقف خواهد شد، بلکه انقلاب از دست خواهد رفت. آیتالله خامنهای به عنوانِ ولیّ فقیه و رهبرِ انقلابِ اسلامی، چون حفاظت و پاسداری از ایدئولوژیِ انقلاب را برعهده دارد - و از اینرو، به تعبیر استاد شهید مطهری، ولایتِ فقیه بیش از هر چیز، ولایتِ ایدئولوژیک است - باید نسبت به آنچه که بر انقلاب میگذرد، حساس و دغدغهمند باشند و اگر خطری را مشاهده یا پیشبینی میکنند، آن قدر به آن اشاره کند و از آن سخن بگوید که دیگران از خوابِ غفلت برخیزند و آن را دریابند.
منبع: پايگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله العظمی سيدعلی خامنهای (مدظله العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی