راز نهفته در عاشورا بيدار کردن وجدان مردم
اين سؤال، تاريخي يا انساني است؛ و جاي طرحش همين جاست. در زندگي حسين بن علي عليه السلام، يک نقطه ي برجسته، مثل قله اي که همه ي دامنه ها را تحت الشّعاع خود قرار مي دهد، وجود دارد؛ و آن، عاشوراست. درزندگي امام حسين عليه السلام، آن قدر حوادث و مطالب و تاريخ و گفته ها و احاديث وجود دارد، که اگر حادثه ي کربلا هم نمي بود، زندگي آن بزرگوار مثل زندگي هر يک از ائمّه ي ديگر، منبع حِکَم و آثار و روايات و احاديث بود. اما قضيه ي عاشورا آن قدر مهم است که شما از زندگي آن بزرگوار، کمتر چيز و نشانه ديگري را به خاطر مي آوريد. قضيه ي عاشورا هم آن قدر مهم است که به زبان اين زيارتي که امروز -روز سوم- وارد است، يا اين دعايي که امروز وارد است، درباره حسين بن علي عليه السلام، چنين آمده است که «بکته السماء و من عليها » يا «و من فيها »«و الارض و من عليها و لما يطأ لابتيها ». هنوز پا به اين جهان نگذارده، آسمان و زمين بر حسين عليه السلام، گريستند. قضيه اين قدر حايز اهميت است. يعني ماجراي عاشورا و شهادت بزرگي که در تاريخ بي نظير است، در آن روز اتفاق افتاد. اين، جرياني بود که چشمها به آن بود. به راستي اين چه قضيه اي بود که از پيش تقدير شده بود؟«المدعوّ لشهادته قبل استهلاله و ولادته. »قبل از اينکه حسين بن علي عليه السلام، چهره بنمايد، با شهادت، ناميده و خوانده مي شد. به نظر مي رسد که در اينجا رازي وجود دارد، که براي ما آموزنده است.
البته در باب شهادت حسين بن علي عليه السلام، خيلي سخن گفته شده است- سخنان خوب و درست - و هر کس به قدر فهم خود، از اين ماجرا چيزي فهميده است. بعضي او را به طلب حکومت محدود کردند، بعضي او را در قالب مسائل ديگر کوچک کردند، و بعضي هم ابعاد بزرگتري از او را شناختند و گفتند و نوشتند؛ که آنها را نمي خواهم عرض کنم. مطبي که مي خواهم عنوان کنم، اين است که خطراتي که اسلام را به عنوان يک پديده ي عزيز تهديد مي کند، از قبل از پديد آمدن و يا از آغاز پديد آمدنش از طرف پروردگار، پيش بيني شده است، و وسيله ي مقابله ي با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود اين مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل يک بدن سالم، که خداي متعال قدرت دفاعي اش را در خود آن کار گذاشته است. يا مثل يک ماشين سالم، که مهندس و سازنده ي آن، وسيله ي تعميرش را با خود آن همراه کرده است.
دو نوع آفت و راه مقابله با آنها
اسلام يک پديده است؛ و مثل همه ي پديده ها، خطراتي آن را تهديد مي کند، و وسيله اي براي مقابله لازم دارد. خداي متعال اين وسيله را، در خود اسلام گذاشت.
امّا آن خطر چيست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهديد مي کند؛ که يکي خطر دشمنان خارجي، و ديگري خطر اضمحلال داخلي است.
دشمن خارجي يعني کسي که از بيرون مرزها، با انواع سلاحها، موجوديت يک نظام را با فکرش و دستگاه زيربنايي عقيدتي اش و قوانينش و همه چيزش هدف قرار مي دهد. که شما در مورد جمهوري اسلامي، اين را به چشم ديديد؛ و گفتند که « ما مي خواهيم نظام جمهوري اسلامي را از بين ببريم». دشمناني بودند از بيرون، و تصميم گرفتند که اين نظام را از بين ببرند. از بيرون يعني چه؟ نه از بيرون کشور. از بيرون نظام؛ ولو در داخل کشور.
دشمناني هستند که خودشان را از نظام، بيگانه مي دانند، و با آن مخالف هستند اينها بيرون اند. اينها غريبه اند. اينها براي اينکه نظامي را نابود کنند و از بين ببرند، تلاش مي کنند. با شمشير، با سلاح آتشين، با مدرنترين سلاحهاي مادي، و با تبليغات و پول و هر چه که در اختيارشان باشد.
اين، يک نوع دشمن است. دشمن و آفت دوم، آفتِ «اضمحلال دروني» است. يعني در درون نظام. که اين، مال غريبه ها نيست. اين، مال خوديهاست. خوديها ممکن است در يک نظام، بر اثر خستگي، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفساني شدن، و بر اثر نگاه کردن به جلوه هاي مادي و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفت زندگي شوند. اين، البته خطرش بيشتر از خطر اوّلي است. اين، دو نوع دشمن- آفت بروني و آفت دروني - براي هر نظامي، براي هر تشکيلاتي و براي هر پديده اي وجود دارد. اسلام براي مقابله با هر دو آفت، علاج، معيّن کرده، و «جهاد» را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجي نيست.
«جاهد الکفارو المنافقين (1) »منافق، خودش را در درون نظام قرار مي دهد. لذا با همه ي اينها بايد جهاد کرد. جهاد، براي دشمني ست که مي خواهد از روي بي اعتقادي و دشمني با نظام، به آن هجوم بياورد. همچنين، براي مقابله با آن تفکّک داخلي و از هم پاشيدگي دروني، تعاليم اخلاقي بسيار با ارزشي وجود دارد، که دنيا را به طور حقيقي به انسان مي شناساند. و مي فهماند که «اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد(2) تا آخر. يعني اين زر و زيورها، اين جلوه ها، اين لذتهاي دنيا؛ اگرچه براي شما لازم است، اگر چه شما ناچاريد از آنها بهره ببريد؛ اگر چه زندگي شما وابسته به آنهاست. و در اين شکي هم نيست و بايد آنها را براي خودتان فراهم کنيد، اما بدانيد که مطلق کردن اينها و چشم بسته به دنبال اين نيازها حرکت کردن و هدفها را به فراموشي سپردن، بسيار خطرناک است.
اميرالمؤمنين، شير ميدان نبرد با دشمن، که وقتي سخن مي گويد آدم انتظار دارد نصف بيشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلواني و قهرماني باشد، وقتي در روايات و خطب نهج البلاغه او نگاه مي کنيم، مي بينيم اغلب سخنان و توصيه هاي آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفي و تحقير دنيا وگرامي شمردن ارزشهاي معنوي و والاي بشري است. ماجراي امام حسين عليه السلام، تلفيق اين دو بخش است. يعني آنجايي که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، دراعلا مرتبه ي آن تجلي پيدا کرد، ماجراي عاشورا بود. يعني خداي متعال مي داند که اين حادثه پيش مي آيد و نمونه ي اعلايي بايد ارائه شود و آن نمونه ي اعلاء الگو قرار گيرد. مثل قهرمانهايي که در کشورها، در يک رشته مطرح مي شوند، و فرد قهرمان، مشوق ديگران در آن رشته از ورزش مي شود. البته، اين يک مثال کوچک براي تقريب به ذهن است. ماجراي عاشورا عبارت است از يک حرکت عظيم مجاهدت آميز در هر دو جبهه. هم در جبهه ي مبارزه با دشمن خارجي و بروني؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنيا طلبان چسبيده به اين دستگاه قدرت بودند و قدرتي را که پيغمبر براي نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها براي حرکت در عکس مسير اسلام و نبي مکرم اسلام، صلّي الله عليه و آله و سلم، مي خواستند، و هم در جبهه ي دروني؛ که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد دروني حرکت کرده بود.
بيدار کردن وجدان مردم
نکته ي دوم، به نظر من مهم تر است. برهه اي از زمان گذشته بود. دوران سختيهاي اوليه ي کار طي شده بود. فتوحاتي انجام شده بود. غنايمي به دست آمده بود. دايره ي کشور وسيع تر شده بود، دشمنان خارجي، اينجا و آنجا سرکوب شده بودند. . . . غنايم فراواني در داخل کشور به جريان افتاده بود. عده اي پولدار شده بودند و عده اي در طبقه ي اشراف قرار گرفته بودند. . . . يعني بعد از آنکه اسلام، اشرافيت را قلع و قمع کرده بود، يک طبقه ي اشراف جديد در دنياي اسلام به وجودآمد. عناصري با نام اسلام، با سمتها و عناوين اسلامي -پسر فلان صحابي، پسر فلان يار پيغمبر، پسر فلان خويشاوند پيغمبر - در کارهاي ناشايست و نامناسب وارد شدند؛ که بعضي از اينها، اسمهايشان در تاريخ ثبت است. کساني پيدا شدند که براي مهريه ي دخترهايشان، به جاي آن مهرالسّنه ي چهارصد و هشتاد درهمي که پيغمبر اکرم، صلي الله عليه وآله و سلّم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام و مسلمانان صدر اسلام مطرح مي کردند، يک ميليون دينار، يک ميليون مثقال طلاي خالص قرار دارند! چه کساني؟ پسر صحابيهاي بزرگ، مثلاً مصعب بن زبير و از اين قبيل. وقتي مي گوييم فاسد شدن دستگاه از درون، يعني اين!يعني افرادي در جامعه پيدا شوند که به تدريج بيماري اخلاقي مسري خود- دنيا زدگي و شهوت زدگي- را، که متأسفانه مهلک هم هست، همين طور به جامعه منتقل کنند. در چنين وضعيتي، مگر کسي دل و جرئت يا حوصله پيدا مي کرد که به سراغ مخالفت با دستگاه يزيد بن معاويه برود؟ مگر چنين چيزي اتفاق مي افتاد! چه کسي به فکر اين بود که با دستگاه ظلم و فساد آن روز يزيدي مبارزه کند؟ در چنين زمينه اي، قيام عظيم حسيني به وجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحيه ي راحت طلبي فساد پذير رو به تباهي ميان مسلمانان عادي و معمولي. اين مهم است! يعني حسين بن علي عليه السلام، کاري کرد که وجدان مردم بيدار شد. لذا شما مي بينيد بعد از شهادت امام حسين عليه السلام، قيامهاي اسلامي، يکي پس از ديگري، به وجود آمد. البته سرکوب شد. امّا مهم اين نيست که حرکتي از طرف دشمن سرکوب شود. البته تلخ است. اما تلختر از آن، اين است که يک جامعه به جايي برسد که در مقابل دشمن، حالِ عکس العمل نشان دادن پيدا نکند. اين، خطر بزرگ است.
حسين بن علي عليه السلام، کاري کرد که در همه ي دورانهاي حکومت طواغيت، کساني پيدا شدند، و با اينکه از دوران صدر اسلام دورتر بودند، اراده ي آنها از دوران امام حسن مجتبي عليه السلام، براي مبارزه ي با دستگاه ظلم و فساد بيشتر بود. همه هم سرکوب شدند. از قضيه ي قيام مردم مدينه، که به «حرّه» معروف است، شروع کنيد تا قضاياي بعدي و قضاياي توّابين و مختار، تا دوران بني اميه و بني عباس، مرتب در داخل ملتها قيام به وجود آمد. اين قيامها را چه کسي به وجود آورد؟ حسين بن علي عليه السلام، اگر امام حسين عليه اسلام، قيام نمي کرد، روحيه ي تنبلي و گريز از مسئوليت تبديل به روحيه ي ظلم ستيزي و مسئوليت پذير نمي شد. چرا مي گوييم روحيه مسئوليت پذيري مرده بود؟ به دليل اينکه امام حسين عليه السلام، از مدينه، که مرکز بزرگزادگان اسلام بود، به مکه رفت. فرزند عباس، فرزند زبير، فرزند عمر، فرزند خلفاي صدر اسلام، همه ي اينها در مدينه جمع بودند، و هيچ کس حاضر نشد در آن قيام خونين و تاريخي، به امام حسين عليه السلام، کمک کند.
پس، تا قبل از شروع قيام امام حسين عليه السلام، خواص هم حاضر نبودند قدمي بردارند. اما بعد از قيام امام حسين عليه السلام، اين روحيه زنده شد. اين، آن درس بزرگي ست که در ماجراي عاشورا، در کنار درسهاي ديگر بايد بدانيم. عظمت اين ماجرا، اين است. اينکه «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته »؛ اينکه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بکته السماء و من فيها و الارض و من عليها »؛ حسين بن علي عليه السلام، را در اين عزاي بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزاي او را گرامي داشتند و به تعبيراين دعا يا زيارت، بر او گريه کردند، به اين خاطر است.(3)
نترسيدن ازخصم و مبارزه با او
موضوع عاشورا، يک موضوع تمام نشدني و هميشگي ست. چرا اين حادثه، اين قدر در تاريخ اسلام تأثيرات بزرگي گذاشته است؟ به نظر بنده، موضوع عاشورا، از اين جهت کمال اهميت را دارد، که فداکاري واز خودگذشتگي اي که در اين قضيه انجام گرفت، يک فداکاري استثنايي بود. از اول تاريخ اسلام تا امروز، جنگها و شهادتها و گذشتها، هميشه بوده است، و ما هم در زمان خودمان، مردم زيادي را ديديم که مجاهدت کردند و از خودگذشتگي به خرج دادند، و شرايط سختي را تحمل کردند. اين همه شهدا، اين همه جانبازان، اين همه اسراي ما، آزادگان ما، خانواده هايشان و بقيه ي کساني که در سالهاي بعد از انقلاب يا اوان انقلاب فداکاري کردند، همه، جلو چشم ما هستند. در گذشته هم حوادثي بوده است، و در تاريخ آنها را خوانده ايد. اما، هيچ کدام از اين حوادث، با حادثه ي عاشورا، قابل مقايسه نيست؛ حتي شهادت شهداي بدر و احد و زمان صدر اسلام. انسان تدبّر که مي کند، مي فهمد چرا از زبان چند نفر از ائمه ما، عليهم السّلام، نقل شده است که خطاب به سيد الشهدا، عليه الصّلاة و السّلام، فرموده اند که « لا يوم کيومک يا اباعبدالله. » يعني هيچ حادثه اي مثل حادثه ي تو و مثل روز تو، نيست. چون عاشورا يک واقعه استثنايي بود. لُبّ و جوهرحادثه ي عاشورا اين است که در دنيايي که همه جاي آن را ظلمت و فساد و ستم گرفته بود، حسين بن علي عليه السلام، براي نجات اسلام قيام کرد؛ و در اين دنياي بزرگ، هيچ کس به او کمک نکرد! حتّي دوستان آن بزرگوار، يعني کساني که هر يک مي توانستند جمعيتي را به اين ميدان و به مبارزه با يزيد بکشانند، هر کدام با عذري، از ميدان خارج شدند و گريختند!ابن عباس يک طور؛ عبدالله بن جعفر يک طور، عبدالله بن زبير يک طور؛ بزرگان باقي مانده از صحابه و تابعين يک طور. . . شخصيتهاي معروف و نام و نشان دار و کساني که مي توانستند تأثيري بگذارند و ميدان مبارزه را گرم کنند، هر کدام، يک طور از ميدان خارج شدند و گريختند!ابن عباس يک طور؛ عبدالله بن جعفر يک طور؛ عبدالله بن زبير يک طور؛ بزرگان باقي مانده از صحابه و تابعين يک طور. . .
شخصيتهاي معروف و نام و نشان دارو کساني که مي توانستند تأثيري بگذارند و ميدان مبارزه را گرم کنند، هرکدام، يک طور از ميدان خارج شدند. اين، در حالي بود که هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام مي گفتند. اما وقتي نوبت عمل رسيد و ديدند که دستگاه يزيد، دستگاه خشني است؛ رحم نمي کند، و تصميم بر شدت عمل دارد، هر کدام از يک گوشه اي فرار کردند، و امام حسين عليه السلام، را، در صحنه تنها گذاشتند. حتي براي اينکه کار خودشان را توجيه کنند، آمدند خدمت حسين بن علي عليه السلام، به آن بزرگوار اصرار کردند که «آقا، شما هم قيام نکنيد! به جنگ با يزيد نرويد!»
اين، يک عبرت عجيب درتاريخ است. آنجا که بزرگان مي ترسند، آنجا که دشمن چهره ي بسيار خشني را از خود نشان مي دهد، آنجا که همه احساس مي کنند که اگر وارد ميدان شوند ميدان غريبانه اي آنها را در خود خواهد گرفت، آنجاست که جوهرها و باطن افراد شناخته مي شود. در تمام دنياي اسلامي آن روز، که دنياي بزرگي بود و کشورهاي اسلامي زيادي که امروز مستقل و جدا هستند آن روز يک کشور بودند، با جمعيت بسيار زياد، کسي که اين تصميم، عزم و جرئت را داشت که در مقابل دشمن بايستد، حسين بن علي عليه السلام، بود. و بديهي بود که وقتي مثل امام حسيني حرکت و قيام کند، عده اي از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتي معلوم شد که کار چقدر سخت است وچقدر شدت عمل وجود دارد، يکي يکي از دور آن حضرت پراکنده شدند، و از هزار و اندي آدمي که با امام حسين عليه السلام، از مکه به راه افتاده، يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، در شب عاشورا عده ي خيلي کمي ماندند؛ که با مجموع آنچه که روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!
اين، مظلوميت است. اين مظلوميت، به معناي کوچکي و ذلّت نيست. امام حسين عليه السلام، عظيمترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است. چون او در چنين ميداني ايستاد و نترسيد و مجاهدت کرد. اما اين انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلوميت دارد. همان قدر که بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسيد. فرق است بين آن سرباز فداکار و انسان پرشوري که به ميدان نبرد مي رود؛ مردم به نام او شعار مي دهند و از او تمجيد مي کنند؛ ميدان اطراف او را انسانهاي پرشوري مثل خود او گرفته اند؛ مي داند که اگر مجروح يا شهيد بشود، مردم با او چگونه با شوربرخورد خواهند کرد، و آن انساني که در چنان غربتي، در چنان ظلمتي، تنها، بدون ياور، بدون هيچ گونه اميد کمکي از طرف مردم، با وسعت تبليغات دشمن، مي ايستد و مبارزه مي کند و تن به قضاي الهي مي سپارد و آماده ي کشته شدن در راه خدا مي شود. عظمت شهداي کربلا به اين است! يعني براي احساس تکليف، که همان جهاد در راه خدا و دين بود، از عظمت دشمن نترسيدند. از تنهايي خود، احساس وحشت نکردند. کم بودن عده ي خود را مجوزّي براي گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند. اين است که يک آدم را، يک رهبر را، يک ملت را عظمت مي بخشد: نترسيدن از عظمت پوشالي دشمن.
پيروزي کوتاه مدت و بلند مدت امام حسين عليه السلام
سيد الشهدا، عليه الصّلاة و السّلام، مي دانست که بعد از شهادت او، دشمن تمام فضاي جامعه و دنياي آن روز را از تبليغات بر ضد او پر خواهد کرد. امام حسين عليه السلام، کسي نبود که زمان و دشمن او را نشناسد. مي دانست دشمن چه خباثتهايي خواهد کرد. در عين حال، اين ايمان و اميد را داشت، که همين حرکت مظلومانه و غريبانه ي او، بالاخره دشمن را شکست خواهد داد؛ هم در کوتاه مدت، هم در بلند مدت. و همين طور شد. خطاست اگر کسي خيال کند که امام حسين عليه السلام، شکست خورد. کشته شدن، شکست خوردن نيست. در جبهه ي جنگ آن کس کشته مي شود شکست نخورده است. آن کس که به هدف خود نمي رسد، شکست خورده است. هدف دشمنان امام حسين عليه السلام، اين بود که اسلام و يادگارهاي نبوت را از زمين براندازند. اينها شکست خوردند. چون اين جور نشد. هدف امام حسين اين بود که در برنامه ي يکپارچه ي دشمنان اسلام، که همه جا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند يا داشتند در مي آوردند، رخنه ايجاد شود؛ اسلام و نداي مظلوميت و حقانيّت آن در همه جا سر داده شود، و بالاخره دشمن اسلام، مغلوب شود. واين، شد. هم در کوتاه مدت امام حسين عليه السلام، پيروز شد و هم در بلند مدت. در کوتاه مدت به اين ترتيب که، خودِ اين قيام و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حکومت بني اميه را متزلزل کرد. بعد از همين حادثه بود که در دنياي اسلام پي در پي حوادثي پيش آمد - در مدينه، در مکه - و بالاخره منجر به نابودي سلسله ي آل ابي سفيان شد. به فاصله سه - چهار سال سلسله ي آل ابي سفيان به کلي برافتادند و از بين رفتند. چه کسي خيال مي کرد اين دشمني که امام حسين عليه السلام، را مظلومانه در کربلا به شهادت رسانده بود، آن طور مغلوب انعکاس فرياد آن امام شود!؟ آن هم در سه يا چهار سال!؟در دراز مدت هم امام حسين عليه السلام، پيروز شد. شما نگاه کنيد به تاريخ اسلام و ببينيد چقدر دين در دنيا رشد کرد! چقدر اسلام ريشه دار شد! چگونه ملتهاي اسلامي پديدار شدند و رشد کردند!علوم اسلامي پيشرفت کرد، فقه اسلامي پيشرفت کرد؛ و بالاخره بعد از گذشت قرنها، امروز، پرچم اسلام بر فراز بلندترين بامهاي دنيا، دراهتزاز است. آيا يزيد و خانواده ي يزيد به اينکه اسلام اين طور، روز به روز رشد کند راضي بودند!؟آنها مي خواستند ريشه ي اسلام را بکنند. مي خواستند از قرآن و پيغمبر اسلام، اسمي باقي نگذارند. اما مي بينيم که درست به عکس شد. پس، آن مبارز و مجاهد في سبيل الله که آن طور مظلومانه در مقابل دنيا ايستاد و خونش ريخته شد و خاندانش به اسارت رفتند، از همه جهت، بر دشمن خود پيروز شد. اين، براي ملتها يک درس است. لذاست که از رهبران بزرگ دنياي معاصر - حتي آنهايي که مسلمان هم نيستند - نقل مي کنند که آنها گفته اند: «ما راه مبارزه را، از حسين بن علي عليه السلام، ياد گرفتيم. انقلاب خود ما هم يکي از همين مثالهاست. مردم ما هم از حسين بن علي عليه السلام، ياد گرفتند. فهميدند که کشته شدن، دليل مغلوب شدن نيست. فهميدند که در مقابل دشمن علي الظّاهر مسلّط، عقب نشيني کردن، موجب بدبختي و روسياهي است. و دشمن هر چه با عظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه ي مؤمنه، با توکّل به خدا، در مقابل او مجاهدت کند. بالاخره شکست با دشمن است و پيروزي با فئه ي مؤمنه است. اين را ملت ما هم فهميدند.
آنچه که من امروز مي خواهم عرض کنم اين است که، شما برادران و خواهران عزيز و همه ي ملت بزرگ ايران بايد بدانيد که کربلا، الگوي هميشگي ماست. کربلا مثالي است براي اينکه در مقابل عظمت دشمن، انسان نبايد دچار ترديد شود. اين، يک الگوي امتحان شده است. درست است که در روزگار صدر اسلام، حسين بن علي عليه السلام، با هفتاد و دو نفر به شهادت رسيد؛ اما معنايش اين نيست که هر کس راه حسين عليه السلام، را مي رود، همه ي کساني که در راه مبارزه اند، بايد به شهادت برسند. نه! ملت ايران، بحمدالله امروز راه حسين عليه السلام، را آزمايش کرده است و با سربلندي و عظمت، در ميان ملتهاي اسلام و ملتهاي جهان، حضور دارد. آنچه که شما پيش از پيروزي انقلاب انجام داديدو رفتيد، راه حسين عليه السلام، بود. و آن، نترسيدن از خصم و تن دادن به مبارزه با دشمن مسلط بود. در دوران جنگ هم همين طور بود. ملت ما مي فهميد که در مقابل او، دنياي شرق و غرب و همه ي استکبار ايستاده است؛ اما نترسيد. البته ما شهداي گرانقدري داريم. عزيزاني را از دست داديم. عزيزاني از ما، سلامتي شان را از دست دادند و جانباز شدند. عزيزاني، چند سال را در زندانها گذراندند. عده اي هنوز هم در آنجاها هستند. اما ملت، با اين فداکاريها، به اوج عزّت و عظمت رسيده است. اسلام، عزيز شده است. پرچم اسلام بر افراشته شده است. اين، به برکت آن ايستادگي است.(4)
پي نوشت ها :
1-توبه؛ 73.
2- حديد؛ 20.
3- ديدار سپاه پاسداران و نيروي انتظامي، 1371/11/6.
4- ديدار قشرهاي مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرم، 1371/4/10.
منبع: منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
شخصيت معنوي حضرت عباس عليه السلام :
بدون ترديد، شخصيت انسان به پاك سازي و به سازي معنوي است ودر تعبيراسلام، به تزكيه وتعليم و به عبارت روشن تر به دو نيروي«دفع وجذب» است. اگر دفع وجذب متوقف گردد، انسان درپرتگاه سقوط و نيستي قرار ميگيرد، زيرا رشد وتعا لي شخصيت آدمي، بستگي به اين دو نيرو دارد:
۱.دفع وپاكسازي عوامل وزمينه هاي سقوط، مانند دفع گناهان از روح وروان.
۲.جذب فضائل وارزش ها، مانند جذب ايمان، علم، عمل صالح وخصال نيك در روح وروان و آراسته گردانيد آن.
به طوركلي بشريت بايد با نيروي «تقوا»، روح وروان را از موانع كمال (گناهان) خالي نموده، سپس آن را با فضايل اخلاقي زينت دهد تا نور خدا وارزش هاي ملكوتي در سراسر وجودش متجلي وآشكار شده، به هدف اصلي خلقت، يعني بندگي خدا و نيل به كمال اصيل الهي دست يابد.
با اين توضيح، مشخص مي گردد كه حضرت عباس عليه السلام كمالات معنوي و ابعاد وجودي اش ناشي از برخورداري از ارزش هاي والاي انساني و دوري از كناه و گناهكاران است و عبوديت خالصانه او در برابر خدا و توتاضع در مقابل بندگان خاص الهي؛ از جمله پدرش اميرمؤمنان(ع) و برادرنش امام حسن و امام حسين عليهما السلام، باعث رشد و بالندگي شخصيت معنوي و رسيدن به كمالات و ارزش هاي وجودي ايشان گرديده است.
ابعاد وجودي حضرت عباس(ع)، كه بر گرفته از شخصيت والا و معنوي و عظمت اخلاقي ايشان بود، عبارتند از:
فداكاري، ايثار، فضيلت، شجاعت و دليري، رشادت جسمي و روحي، زهد وتقواي الهي، فتوت و جوانمردي، كه همه آنها ناشي از بزرگواري و شايستگي حضرتش بود. و بر اين اساس وبه دليل برخورداري از فضائل بي شمار، وجود حضرت عباس(ع) سرشار از كنيه ها و القاب بسيار پسنديده اي گرديد كه هر كدام، بيانگر يكي از ابعاد درخشان وجودي و زندگي پرنور اوست[۱]…
الف) كنيه ها
عظمت آثار و صفات حضرت عباس(ع)، كنيه هاي درس آموزي براي همگان جلوه گر ساخته است كه عبارتند از:
۱- ابوالفضل
اين كنيه، مشهورترين كنيه حضرت عباس(ع) است كه به يقين نشان از فضيلت هاي بي شمار او در عرصه هاي مختلف زندگاني؛ يعني كودكي، نوجواني و جواني دارد كه هر يك آينه اي شفاف و روشنگر از ويژگي هاي ارزشمند محسوب مي شود[۲]. مورخان نقل نموده اند: ناميده شدن او به ابوالفضل، به خاطر يكي از دو علت زير بوده است:
الف) پسري به نام فضل داشت.
ب) چون سراسر زندگي آن حضرت سرشار از فضيلت بوده؛ زيرا ابوالفضل يعني پدر فضيلت ها.
به نظرمي رسد كه علت دوم، مناسب تر باشد.
۲- ابوالقاسم
ابوالقاسم كنيه ديگري است كه جابربن عبدالله انصاري در زيارت اربعين، خطاب به حضرت عباس(ع) گفته است:
السلام عليك يا اباالقاسم !السلام عليك يا عباس بن علي ![۳]
۳- ابوالقربه
اين كنيه، سومين كنيه حضرت عباس(ع) است كه دلاوري و مردانگي در امواج پرتلاطم آن جلوه گر است و حكايت از شكافتن سينه سپاه دشمن در رسيدن به آب گواراي شريعه دارد تا كام تشنگان، كودكان و زنان را سيراب سازد.[۴]
توضيح اينكه: منصب سقايت و آب رساني به تشنگان، كه يكي از ارجمندترين و زيباترين برنامه هاي اسلامي و انساني است، يكي از كارهاي مهم حضرت عباس(ع) بود و حتي شهادت او در زماني واقع شد كه براي آوردن آب به شريعه فرات رفته بود.
ب) القاب
۱- قمر بني هاشم
همان گونه كه ذكر شد، حضرت عباس(ع) از ريبايي ويژه اي برخوردار بود و به خاطر سيماي سپيد، سيرت زيبا و ملكوتي و قامت رعنا و رشيدش او را « ماه خاندان بني هاشم و قمر بني هاشم» مي خواندند. همچنين همگان در مدح ابهت پرشكوه و سرافرازي عظمتش زبان مي گشودند و چنين لقبي را برازنده وجود او مي دانستند.
۲- باب الحوائج
از آنجا كه حضرت عباس(ع) فداكاريها، اخلاص و خصال والاي انساني در پيشگاه خداوند داراي مقام بسيار ارجمند و آبروي مخصوص گرديد، خداوند مقام و لقب «باب الحوائج» را به حضرتش عطا فرمود و وجود عظيم او را شايسته اين لقب دانست.توسل به ذيل عنايت او نيز موجب رواشدن حاجات است؛ زيرا پذيرش شفاعتش در درگاه خداوندف قطعي است. او كريمي است از دودمان كريمان و وسيله اي براي تقرب به درگاه الهي، كه ساليان بسيار،شيعه و سني و مسلمان و غير مسلمان دست دعا و چشم اميد به سوي او داشته، از كرامات شيرين و زلال معرفت او ناگفته هاي گفتني فراواني دارند. نويسندگان، عالمان و محققان بسياري، در اين باره كتاب ها به رشته تحرير در آورده اند.[۵]
۳- طيار
«طيار» لقبي است كه امام سجاد(ع) از بلنداي بينش خود، عمويش را بدان ستود و جلوه اي از جلوه هاي قدسي ابوالفضل(ع) را آشكار نمود.
۴- سقّا
منصب سقايت و آب رساني، يكي از خدمات بزرگ در تاريخ حج است و آب دادن تشنگان، از مستحبات و گاه واجبات ديني شناخته مي شود.
حضرت ابوالفضل(ع) از پدرش علي(ع) كه در جنگ بدر، با كمال شجاعت كنار چاهي كه نزديك دشمن بود، رفت و از آن براي مسلمانان آب آورد؛[۶] لفب سقايي را به ارث برده بود. وي در ماجراي كربلا از مدينه تا مكه واز مكه تا كربلا سرپرست آب رساني به كاروان امام حسين(ع) و حيوانات آنها بود.
با توجه به اينكه همراهان امام حسين(ع) در آغاز، بيشتر از هزار نفر بودند، با افزودن حيواناتشان، نتيجه مي گيريم كه تأمين آب براي آنها كار بسيار مهمي بوده است كه حضرت عباس(ع) انجام مي داده وي حقيقتاً برازنده اين لقب بوده است.
۵- علمدار
«علمدار» دارنده بيرق لشكر و برگيرنده علم سرافرازي كه بسان نگيني، نمايانگر انسجام سپاه، استمرار مبارزه و خروش سپهسالار عليه دشمن داشت. اين نشان پرافتخار، به عهده ابوالفضل(ع) بود.
۶- اطلس
حضرت عباس(ع) را «اطلس» مي خواندند؛ زيرا اين لغت به معني سرخ تيره رنگ، شجاع، چابك، دلاور و دريا دل است. آن حضرت در صحنه هاي گوناگون، شجاعت و دلاوري خود را نشان داده ود؛ به طوري كه حتي دست هايش را قطع كردند؛ ولي تسليم نشد و همچنان مي جنگيد و ترس در قاموس زندگي او وجود نداشت.[۷]
۷- الشّهيد
يعني والا گوهري كه توفيق شهادت يافت. حضرت ابوالفضل(ع) به راستي از آن دسته افرادي است كه شايسته عنوان عميق شهيد و شهادت است و به تمام امتيازات شهادت نائل گرديد و از برجستگان در ميان شهيدان سرافراز است. او كسي است كه دست هايش زودتر از خودش به بهشت برين خداوند شتافتند و سر بريده اش به گونه اي ضربه ديد كه صورتش مشخص نبود.[۸] امام سجاد(ع) نيز وقتي به كنار پيكر مطهر ابوالفضل العباس(ع) آمد، خطاب به او فرمود:
و عليك منّي السّلام من شهيدٍٍ مُحتسبٍ؛ اي شهيد مخلص راه خدا، سلام من بر تو باد![۹]
۸- عبد صالح
«عبد صالح» به معني بنده نيكوكار خداوند است. اين لقب از زيارتنامه حضرت عباس(ع) از زبان امام صادق(ع) گرفته شده است.
اي نام تو جان پناه مردم
چون بحر بلا كند تلاطم
باشد لقب تو عبدصالح
همچو لقب امام هفتم[۱۰]
۹- حامي الضّعينه
«ضعينه» به معني هودج است. اين لقب به مفهوم حامي بانوان است، كنايه از اينكه حضرت ابوالفضل(ع) حامي بانوان هودج نشين در سفر كربلا بوده است. در اين سفر، حضرت از آنها نگهباني مي كرد و آنان در پناه چنين نگهباني نيرومند و شجاع هيچ گونه نگراني نداشتند.[۱۱]
۱۰- فادي
«فادي»؛ يعني فداكار، حضرت عباس(ع) به راستي فداكاري را به آخرين حد و مرز خود رسانيد و برادران خود، هستي خود و حتي دو پسر خويش را فداي دين، امام حسين(ع) و آرمان آن حضرت نمود و حق جهاد و جانبازي را با تلاشي بي نظير تا آخرين نفس و قطره خون انجام داد.[۱۲]
۱۱- المستجار
«المستجار»؛ يعني پناهگاه. از القاب حضرت ابوالفضل(ع) اينكه پناه براي پناهندگان بود. شاعر معروف، فهيم و مخلص اهل بيت(ع) شيخ محمد رضا ازري در شأن حضرتش قصيده اي سرود.[۱۳]هنگامي كه اين مصراع را سرود:
«يوم ابوالفضل استجار به الهدي؛ روز عاشورا ، روزي است كه حسين(ع) محزن هدايت، به عباس(ع) پناه برد.»
سپس صحت اين مطلب را در نظر خود بعيد دانست و گفت: شايد اين سخن مورد قبول امام حسين(ع) واقع نگردد !
شب در عالم خواب، امام حسين(ع) به او فرمود: آنچه را گفته اي صحيح است، من به برادرم پناهنده شدم ! مصرع دوم اين شعر را با اين جمله تكميل نما:
« والشَّمس مِن كَدِرِ العَجاجِ لِثامُها؛ در آن هنگام به عباس پناه بردم كه بر اثر حمله ها و در گيري و گرد و غبار، بين زمين و آسمان تيره و تار شده بود، به طوري كه نقاب گرد و غبار جلوي نور خورشيد را گرفته و هوا را تاريك نموده بود.»[۱۴]
۱۲- ضِيغَم
گاهي حضرت عباس(ع) را «ضيغم» و گاهي «ضرغام» كه هر دو به معني شير ژيان و چابك است، مي خواندند؛ چرا كه او در ميدان رزم با دشمن چون شيري نيرومند بود كه به گله روباه حمله مي كرد، دهها و صدها نفر را در حمله هاي حيدري خود به خاك مذلت مي افكند.
از القاب ديگري كه به حق به حضرت عباس(ع) نسبت داده اند، مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
۱۳- ظهرالولايه (پشتيبان ولايت و امامت).
۱۴- مُوثِر(ايثارگر).
۱۵- مُواسي (مواسات و برادري).
۱۶- واقي (نگهبان).
۱۷- ساعي (تلاشگر).
۱۸- باب الحسين(ع)
۱۹- سردار و پيشتاز.
۲۰- البطل العلقمي (قهرمان نهر علقمه).
۲۱- فرمانده لشكر.
۲۲- صدّيق ( بسيار راستگو).
۲۳- حامل اللّوا (پرچمدار).
۲۴- صابر
كسي كه در تحمل همه سختي ها راه ا مرحله شهادت، شكيبايي اش را از دست نداد و احساساتش بر صبرش غلبه نكرد.
نكته بسيار مهم در اين رابطه، اين است كه حدود نيمي از القاب ابوالفضل(ع)، ملهم و متأثر از شخصيت مقتدايش امام حسين(ع) و به جهت همراهي، پشتيباني و ياري نمودن او در طول زندگي سراسر فيض و معنويت؛ به ويژه در واقعه كربلاست. اين نكنته از دو جهت قابل تأمّل است:
۱- قدرت رهبري ذاتي امام، كه توانسته است استعدادهاي مثبت كسي چون حضرت عباس(ع) را به ظهور رسانده و نتيجه تعليمات دانشگاه علي(ع) را تجلي بخشد و شخصيت او را از خود پر سازد.
۲- تأثير تعليمات و آموزش هاي مؤثّر در شخصيت سپهسالار، كه از كودكي وي را همراهي نموده است و وجودش در قالب يك مريد، مملوّ از وجود مولايش حسين(ع) بوده است. تسليم او در برابر اراده امام، تصديقش بر ولايت امام و وفاداري اش نسبت به امام، همگي تشكيل دهنده نمادي بي نظير از مريد بودن اوست. او جز حسين(ع) نمي شناخت و توحيدش را نيز در ارادت به حسين(ع) مي يافت. حسين(ع)، مظهر عشق و عباس(ع) مظهر وفا، هر دو با هم پيوندي ديرينه از عشق و وفاداري را به نمايش مي گذارند و به همه ما مي آموزند كه: وفا، از عشق پيروي مي كند.
اوج وفاداري
ذكر نكته اي كه زينت وفاداري و شاهكار انحصاري حضرت عباس(ع) است و او را براي هميشه در «تاريخ جوانمردان» از ديگران متمايز مي سازد، در اينجا لازم است.
نقل شده است كه: وقتي حضرت ابوالفضل(ع) ، سپهسالار رشيد دشت كربلا براي بار دوم به شريعه فرات وارد مي شود تا براي تشنگان آب ببرد، در ميان نهر آب كه قرار گرفت -اين واقعه عموماً به اين منوال نقل شده است – هنگام برداشتن آب، فشار تشنگي باعث شد كه حضرت وضعيت تشنگان حرم را فراموش كرده و ميل به خوردن آب كند. به همين علت،آب را با دست به دهان نزديك كرد كه بياشامد؛ ولي يكباره به خاطر آورد كه بچه هاي امام حسين(ع) تشنه اند وبا خود گفت: اين، خلاف جوانمردي و وفاداري است كه آنان تشنه باشند و من سيراب شوم! و آب را از دستان خود به زمين ريخت. اسب ايشان نيز از خوردن آب تا قبل از اين اقدام حضرت، خودداري نمود.[۱۵]
ولي آيا اين قضاوت، تعريف كاملي از جوانمردي و وفاداري آن حضرت است؟ آيا ممكن است عباس علمدار كه سقايي را از كودكي تمرين كرده، اكنون دچارغفلت گرددو منشأ مأموريتش را؛ حتي چند لحظه فراموش كند؟ آيا وفاداري محض، جايي براي غفلت باز مي گذارد؟ هيهات!
آب كه مظهر پاكي و علت ساري ايجاد است، با شخصيت مير حرم، «ابوالقربه» از كودكي عجين گشته و حداقل بر سياق عادت و ملكه اخلاقي هم اين امكان وجود نداشته كه دچار غفلت مذكور گردد.
به يقين، انگيزه آب نخوردن ابوالفضل(ع) خيلي لطيف تر از آن است كه تاكنون شنيده ايم. خوب دقت و توجه نماييد!
تاريخ مي گويد كه: حضرت عباس(ع) وقتي وارد شريعه فرات شد، اسبش هم با همه تشنگي كه به طور طبيعي داشت، ابتدا از خوردن آب خودداري مي كرد. اسب، با هوش است و شايد به دليل همين هوش، عرب اين حيوان را «فرس» مي نامد. اين حيوان خوب مي فهميد كه راكبش آب نمي خورد و فضا، فضاي جنگ است؛ هياهو و كشتار و شهادت را مي ديد و بر سياق ذات هوشي اش حوادث راپيش بيني مي كرد و مي فهميد. بنابراين رغبتي به خوردن آب از خود نشان نمي داد و در واقع، نوعي تعهد به راكب و احترام را از خود بروز مي داد! اسب مي فهميد كه نبايد غفلت كند؛ ولي با كمال تأسف، تاريخ در اين باره در توضيح جوانمردي سپهسالار كربلا، غافلانه نقض غرض كرده و حقيقتي لطيف را در قالب يك وهم تاريخي جلوه مي دهد؛ زيرا با مراجعه به كليد شخصيتي حضرت باب الحوائج عباس بن علي(ع) و از سر وفاداري و ارادت ورزي اش، به خوبي د رمي يابيم كه او نه تنها غافلانه و از سر سهو هم يك لحظه از دايره وفا خارج نگشت؛ بلكه از سر جوانمردي وقتي ديد حيوانش هم حرمت گرفته و تشنگي را تحمل كرده، دست به زير آب برد و آب را دست نزديك دهان خود نمود تا حيوان فريب اين حركت را بخورد و درآسودگي آب بياشامد. و اين، به طور دقيق عين نكته سنجي حضرت ابوالفضل (ع) است كه در تمامي زواياي حوادث، ريز و درشت، غفلت نكرده و در حساس ترين لحظات جاي خالي و ناتمام باقي نگذارده است. تنها در اين صورت است كه راز وفاداري حضرت عباس (ع) به عنوان بارزترين چهره او آشكار مي گردد و وجود مقدسش را براي هميشه سرخيل مريدان عالم قرار مي دهد.[۱۶]
در گفتار معصومان عليهم السلام
۱- پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله
در يكي از رؤياهاي صادقه آمده است كه پيامبر(ص) به عباس(ع) فرمود: «خداوند چشمت را روشن گرداند! تو باب الحوائج هستي!عز هر كه خواستي، شفاعت كن!»[۱۷]
۲- امام علي عليه السلام
حضرت علي(ع) در شأن فرزندش حضرت ابوالفضل(ع)، در آن هنگام كه در بستر شهادت بود و او را طلبيد و به سينه اش چسبانيد، فرمود:
« به زودي در روز قيامت، چشمم به وسيله وجود تو روشن مي گردد!»[۱۸]
۳- حضرت زهرا عليهما السلام
پيامبر(ص) به علي(ع) مي فرمايد: به حضرت زهرا(ع) بگو؛ براي شفاعت و نجات امت چه داري؟ حضرت علي(ع) بعد از ابلاغ اين پيام به حضرت زهرا(ع) چنين پاسخ مي شنود:
« اي اميرمؤمنان! دو دست بريده پسرم عباس(ع) براي ما در مورد مقام شفاعت،كافي است.»[۱۹]
۴- امام حسين عليه السلام
امام حسين(ع) در شأن حضرت عباس(ع) گفتارهاي متعددي دارد كه ما از ميان آنها به يك گفتار اشاره مي كنيم:
در عصر تاسوعا، امام حسين(ع) به ابوالفضل(ع) فرمود:
«برادرم! جانم به قربانت! سوار بر اسب شو و نزد دشمن برو و از آنها بپرس براي چه به اينجا آمده اند…»[۲۰]
در اين عبارت، امام حسين(ع) با عالي ترين تعبير؛ يعني «فدايت شوم»، محبت خود را به حضرت عباس(ع) ابراز مي دارد و با چنين گفتاري، كه بيانگر اوج عظمت مقام حضرت عباس(ع) است، او را مي ستايد.
۵- امام سجاد عليه السلام
امام سجاد(ع) وقتي كه روز سيزدهم محرم، همراه بني اسد براي دفن پيكرهاي مطهر شهيدان به كربلا آمد و در كنار بدن بي دست عمويش حضرت ابوالفضل(ع) قرار گرفت، خود را به روي پيكر مطهر آن حضرت انداخت و در حالي كه آن را مي بوسيد، فرمود:
«اي ماه بني هاشم! بعد از تو، خاك بر سر دنيا!»[۲۱]
۶- امام صادق عليه السلام
فرازهاي مهمي از زيارت نامه حضرت عباس(ع) از زبان امام صادق(ع) نقل شده است كه ما در اينجا به فراز آخر آن اشاره مي نماييم:
«اَشهدُ اَنَّكَ لَم تَهِن و لَم تَنكُل وَ اَنَّكَ مَضَيتَ عَلي بصيرةٍ مِن اَمرِكَ، مّقتَدِياً بِالصّالحِينَ وَ مُتَّبِعاً لِلنّبّيين؛ گواهي مي دهم كه تو اي عباس! در امر دينت هيچ گونه سستي نكردي و در برابر دشمن از مقاومت، باز نايستادي و به راستي با كمال بصيرت و اگاهي به صالحان نمودي و از پيامبران پيروي كردي.»[۲۲]
۷- امام هادي عليه السلام
در فرازي از زيارت نامه امام هادي(ع)، از زبان آن حضرت خطاب هايي با اين مضامين به حضرت عباس(ع) آمده است:
السلام علي ابي الفضل العباس ابن اميرالمؤمنين…؛ سلام بر ابوالفضل العباس پسر اميرمؤمنان عليه السلام:
آنكه با كمال مواسات، ايثار و برادري، جانش را نثار برادرش حسين(ع) كرد.
آنكه دنيا را وسيله آخرت قرار داد.
آنكه خود را فداكارانه فداي برادر نمود.
آنكه نگهبان دين و سپاه حسين(ع) بود.
آنكه تلاشش بسيار براي آب رساني به سوي لب تشنگان بود.
آنكه دو دستش در راه خداوند متعال قطع شد.[۲۳]-[۲۴]
۸- امام زمان عليه السلام
در اينجا بسيار تناسب دارد تعبير جالب امام عصر(ع) از مقام ارجمند حضرت ابوالفضل العباس(ع) را كه درقالب كرامتي از كرامات ايشان وارد شده، بيان نماييم.
حضرت آيه الله مرعشي نجفي قدس سره فرمود: يكي از علماي نجف اشرف كه مدتي به قم آمده بود، براي من نقل كرد: براي رفع مشكلي كه داشتم، به مسجد مقدس جمكران رفتم. درد دلم را در عالم معنا به حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه الشريف – عرض كردم و از او خواستم كه وساطت كرده، از درگاه خدا شفاعت كند تا مشكل من حل شود. براي اين منظور، به طور مكرر به مسجد جمكران رفتم؛ ولي نتيجه اي نگرفتم تا اينكه روزي در آن مسجد در هنگام نماز، دلم شكست و خطاب به امام زمان(ع) عرض كردم:
مولا جان! آيا جايز است كه درمحضر شما باشم و به ديگري متوسل شوم؟شما امام من هستيد! آيا زشت نيست با وجود امام، حتي به علمدار كربلا قمر بني هاشم متوسل شوم و او را نزد خدا شفيع قرار دهم؟
از شدت ناراحتي بين خواب و بيداري بودم؛ ناگهان با چهرة نوراني قطب عالم امكان حضرت حجت – عجل الله تعالي فرجه الشريف – رو به رو شدم. بي درنگ سلام كردم. حضرت جواب سلامم را داد و فرمود:
«نه تنها زشت نيست و ناراحت نمي شوم كه به علمدار كربلا متويل شوي؛ بلكه شما را راهنمايي نيز مي كنم كه هنگام توسل به علمدار كربلا چه بگويي؟! هنگامي كه براي رواي حاجت به آن حضرت متوسل شدي، بگو: يا اباالغوث ادركني؛ اي پدر پناه دهندگان! به فريادم برس و به من پناه ده!»[۲۵]
طلوعي غروب آفرين
هفتمين روز محرم فرا رسيد و ميزباني نامهربانانه يزيديان شروع شد. فريادي از لابه لاي شمشيرها آخته و نيزه هاي بر افراشته به گوش همه رسيد:
قطره اي آب به سپاه حسين و خاندان او نرسد! بگذاريد عطش، و كار حسين و خاندان و سربازان او را بسازد! اين، در حالي است كه تيغ عطش بر عمق جان كودكان و بانوان حرم فرو رفته بود و صداي العطش نوباوگان به گوش مي رسيد.
ناگاه ناوك نگاه امام به عباس افتاد و با نيم نگاهي پر معنا و تأملي بصيرت آميز مأموريت تهيه آب براي خيمه ها به ابوالفضل(ع) واگذار شد. سي سوار و بيست پياده همراه سقاي كاروان حسين(ع) حركت كردند تا به شريعه فرات دست يابند و به نهر علقمه برسند.
نافع بن هلال، پيشاني حركت كرد و عباس چون شيري ژيان، دلاور و قوي پنجه، خيره سران سپاه اموي را كنار مي زد. عمروبن حجاج با ترفندي شيطاني قصد سيراب سازي سقاي تشنه لب حسين را داشت؛ اما شور حماسه ابوالفضل(ع) و عهد و پيمان والاي او تمامي حيله هاي دشمن راخنثي نمود و ديري نپاييد كه همراهان غيرتمند و پر شور عباس، همانند فرمانده خود، وارد شريعه شدند مشك هاي آب را با قامتي افراشته به سوي امام حركت دادند. تمام تشنگان از دست سقاي لب تشنه سيراب شدند و اين نهضت گران سنگ و جاودان براي هميشه بر بلنداي قله كرامات عباس چون بيرقي درخشان به اهتزاز در آمد.[۲۶]
علامه مجلسي قدس سره ماجراي شهادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) را چنين نقل مي كند:
وقتي كه عباس(ع) تنهايي برادرش حسين(ع) را ديد، به محضرش رسيد و عرض كرد:يا اَخي هَل مِن رُخصَهً؟
حسين(ع) با شنيدن اين سخن، گريه سختي كرد و چنين فرمود:
يا اَخي اَنت صاحِبُ لِوائي، وَ اِذا مَضَيتَ تَفَرَّقُ عَسكَري!
عباس(ع) عرض كرد: سينه ام تنگ گشته و از زندگي خسته شده و به ستوه آمده ام، مي خواهم انتقام خون شهيدان را از اين منافقان بگيرم!
امام حسين(ع) فرمود: پس برو و براي اين كودكان تشنه، اندكي آب بياور!
عباس(ع) به طرف شريعه فرات روانه شد و در برابر جمعيت دشمن ايستاد، آنها را موعظه كرد و به آنه هشدار داد؛ ولي انذار و هشدار آن حضرت در دل سياه آن كوردلان اثر نكرد. عباس(ع) نزد برادرش بازگشت و موضوع را گزارش داد. دراين هنگام فرياد العطش كودكان را شنيد. حضرت سوار بر اسب شد، نيزه خود و مشكي را برداشت و به طرف فرات حركت كرد. چهار هزار نفر نگهبان شريعه فرات، سر راه آن حضرت را بستند و آن حضرت را تيرباران كردند، حضرت عباس(ع) با شجاعتي بي بديل بر آنها حمله كرد؛ به طوري كه هشتاد نفر از آنها راكشت. بقيه هم پراكنده شده و عباس(ع) خود را به شريعه فرات رسانيد. حضرت، مشك را پر از آب كرد و بر شانه راستش نهاد و به سوي خيمه ها روانه شد، به اميد آنكه آب را به لب تشنگان برساند. در راه بازگشت، شروع به رجزخواني در ميدان نبرد نمود كه هر فرازي از آنها بيانگر عالي ترين درس هاي شجاعت، ايثار، همت بلند، وفاداري و اخلاص است.
نگهبانان شريعه به حضرت عباس(ع) حمله كردند. او نيز به آنها حمله كرد و همچنان رجزخواني نمود و به جنگ خود ادامه داد و دشمن را پراكنده نمود. در اين هنگاه، زيد بن وقار – كه در پشت نخله خرما كمين كرده بود – با همياري حكيم بن طفيل، شمشير خود را بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دست راست آن حضرت را قطع نمود.حضرت عباس(ع) شمشير به دست چپ گرفت و در اين حال رجزهايي خواند و همچنان به جنگ ادامه داد. دراين ميان حكيم بن طفيل هم كه درپشت نخله خرما كمين كرده بود، شمشيرش را بر دست چپ آن حضرت فرود آورد كه دست چپش نيز قطع گرديد. عجب اينكه، حضرت عباس(ع) همانند عمويش جعفر طيار، پرچم را به سينه اش چسبانيد و با بازوان قطع شده آن را نگه داشت و دوباره به رجز خواني پرداخت. در آن هنگام ظالمي شقي عمود آهنين بر سرش زد كه آن حضرت از پشت اسب بر زمين افتاد.[۲۷]
نتيجه
در پايان، با عرض عذر و تقصير به پيشگاه مقدس حضرت عباس(ع) كه با قلم ناقص خويش، به شرح زندگاني و ابعاد وجودي آن والا مقام پرداختم، از درگاه ايزد منان مسألت مي نمايم كه به همه ما با آگاهي كامل توفيق عطا فرمايد تا از رشادت هاي بي بديل،پيكار و پايداري حضرت ابوالفضل العباس(ع) و اخلاص حسنه او پيروي نماييم وبا الگو قرار دادن تنديس و اسوه حقيقي تقوا، معرفت، انسانيت و معنويت؛ يعني حضرت عباس(ع)، به درگاه الهي اش تقرب جسته، سعادت دنيا و آخرت را براي خويش به ارمغان آوريم. همچنين هميشه براي رفع حاجات خود، وجود مقدس ايشان را شفيع به درگاه خداوندي قرار دهيم، كه «شفاعت او» رد نخواهد شد.
پي نوشت :
[۱] مقاله «مروري بر سيره و شخصيت حضرت ابوالفضل(ع)، نشريه آزاد، شماره ۹۷/۱/۹۲ و بازيابي ۷۲۰، ص ۱ و ۲؛ پرچمدار نينوا، محمدي اشتهاردي، ص ۶۰-۵۷.۲
[۲] . -مولد العباس بن علي(ع)، محمد علي الناصري البحريني، ص ۵۶.
[۳] مقاتيخ الجنان، حاج شيخ عباس قمي، زيارت اربعين منسوب به جابر بن عبدالله انصاري.
[۴] بطل العلقمي، ج ۲، ص ۸.
[۵] جهت مطالعه و اطلاع از كرامات گسترده و درياي بيكران عنايات حضرت عباس(ع)، ر. ك: خصائص العباسيه، آيه الله كلباسي نجفي؛ العباس، سيد عبدالرزاق مقرم؛ چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علي رباني خلخالي، ج ۱؛ زندگاني پرچمدار كربلا،معارف مظفري، معجزات و كرامات حضرت عباس(ع)، آيه الله حاج ميرزا هادي خراساني ؛ پرچمدار نينوا، محمدي اشتهاردي؛ كرامات حضرت ابوالفضل(ع)، سيد علي حسيني قمي؛ باب الحوائج(ع)، عبدالحسين مؤمني؛ اعلام الناس في فضايل العباس؛ سيد سعيد ين سيد ابراهيم بهبهاني؛ تذكره الشهداء، ملا حبيب كاشاني، كرامات باب الحوايج حضرت ابوالفضل(ع)، سي بشير حسيني.
[۶] . اين ماجرا در كتاب اعلام الوري،ص ۱۹۲ آمده است.
[۷] . شخصيت قمر بني هاشم(ع)، عطايي خراساني، ص ۵۷و ۵۸.
[۸] . كامل الزياره، جعفر بن محمد بن قولويه قمي ، ص ۲۵۸.
[۹] . مقبل الحسين سيد عبدالرزاق مقرم، ص ۳۹۸.
[۱۰] . اي اشكه بريزيد، حبيب الله چاايچيان(حسان).
.[۱۱] پرچمدار نينوا، ص ۷۶ و۷۷.
[۱۲] . مناقب آل ابي طالب، ج ۴، ص ۱۱۲.
[۱۳] . نه شعر اين قصيده در منتخب التواريخ، ص ۲۶۰ ذكر گرديده است.
[۱۴] . ر. ك: پرچمدارنينوا، ص ۷۵ و ۷۶؛معالي السبطين، ج ۲، ص ۴۴؛ فرسان الهيجاء، ج ۱، ص ۱۸۹.
[۱۵] . نقل به مضمون از منتهي الامال، ص ۴۵۵ و نفس المهموم، ص ۳۳۷.
[۱۶] اين نكته صريح و مهم از مقاله «مروري بر سيره شخصيت حضرت ابوالفضل العباس (ع)» اقتباس گرديده است و نظر نگارنده نيز همين است.چرا كه مداحان و ناقلان تاريخ و محققان اين عرصه، دچار چنين اشتباه و خطاي سهوي گرديده اند.
[۱۷] براي آگاهي از ماجراي مشروح اين موضوع، ر. ك: معالي السبطين، ج ۱، ص ۴۵۳ و پرچمدار نينوا، ص ۲۲۵- ۲۲۳.
[۱۸] معالي السبطين، ج ۱، ص ۴۵۴.
[۱۹] همان، ص ۴۵۲.
[۲۰] ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج ۲، ص ۹۲.
[۲۱] معالي السبطين، ج ۲، ص ۶۹.
[۲۲] . كامل الزياره، ص ۲۵۸؛ مفاتيح الجنان، ص ۷۷۱؛ بحار الانوار، ج ۱۰، ص ۲۷۷.
[۲۳]. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۶۶.
[۲۴] . تذكر:۱. برخي از القاب حضرت عباس(ع) از اين فرازها گرفته شده است و در شأن ايشان آمده استۀ ۲. با توجه به تاريخ اين واقعه كه در سال ۲۵۲ ق. و درعصر امامت امام هادي(ع) رخ داده، فهميده مي شود كه منظور از زيارت ناحيه، ناحيه امام هادي(ع) است.
[۲۵] چهره درخشان قمر بني هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع)، ج ۱، ص ۴۱۹؛ پرچمدار نينوا، ص ۵۵ و ۵۶؛ كرامات باب الحوائج حضرت ابوالفضل(ع)؛ ص ۴۵ و ۴۶.
[۲۶] انساب الأشراف، ج ۱؛ ب ۱؛ العباس، سيد عبدالرزاق مقرم، ص ۱۶۴-۱۶۱.
[۲۷] بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۰ و ۴۱ (با اندكي تصرف و تخليص).
منبع:
نقشآفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا
آبرسانی
روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «…به هوش باش! وقتی نامهام به دستت رسید، به حسین(علیهالسلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطرهای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1
امام، حضرت عباس(علیهالسلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سوارهنظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیهالسلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشکها را پر کردند. وقتی همه مشکها پر شد، حضرت عباس(علیهالسلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2
از آن پس حضرت عباس(علیهالسلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنیامیه در مقابله اهلبیت(علیهمالسلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیهالسلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانهاش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیهالسلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیهالسلام) دستور داد تا به او و خانوادهاش آب برساند.4
نمایندگی و سخنگویی از جانب امام
شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکبهایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیهالسلام)جلوی خیمهها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیهالسلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیهالسلام)برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او میداند من به نماز عشق میورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست میدارم». حضرت عباس(علیهالسلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5
ردّ اماننامه دشمن
آوازه دلاورمردیهای حضرت عباس(علیهالسلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّالبنین(علیهاالسلام) عمه او میشد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیهالسلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که میدانست این تلاشها بینتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که میانگاشت او از جنگ طفره میرود، گفت:
«اکنون بگو چه میکنی؟ آیا فرمان امیر را انجام میدهی و با دشمن میجنگی و یا به کناری میروی و لشکر را به من وامیگذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیادهها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیهالسلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آنها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیهالسلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان میدهی، در حالی که پسر رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیهالسلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8
رفع یک شبهه
از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّالبنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبههای در اذهان به وجود میآید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفتهاند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا میزدهاند. باتوجه به زندگی عشیرهای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمیرسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّالبنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازهای میتواند مطلب را شفافتر سازد.
گفتنی است: امّالبنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنیکلاب» میباشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:
بنابراین امّالبنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر میباشد. دلیل واضحتر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روانشناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیهالسلام) را میشناخته، احتمال میداده که او اماننامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، میخواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگیاش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیهالسلام) را برای پذیرش اماننامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار میکند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
پاسداری از خیمهها
شب عاشورا حضرت عباس(علیهالسلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دونمایگی آنان بعید نبود که پیمانشکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ اماننامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیهالسلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستیای دیدهای که پرچم را از من میگیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیهالسلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزهای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمدهام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمیتوانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره میشنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیهالسلام) از امّالبنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیهالسلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیهالسلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو میخواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمیدارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونهای نشانت میدهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11
پرچمداریسپاه
صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیهالسلام) داد.12
شکستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعتهای جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیهالسلام) به نامهای «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حملهای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونهای که کاملاً ارتباط آنها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیهالسلام)با دیدن به خطر افتادن آنها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آنها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13
کندن چاه برای تهیه آب
در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیهالسلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن میرفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیهالسلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14
پیش فرستادن برادران برای نبرد
وقتی حضرت عباس(علیهالسلام) بدنهای شهیدان بنیهاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آنها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیهالسلام) در رگهایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیهالسلام) به شهادت رسیدند.15
شهادت فرزندان حضرت عباس(علیهالسلام)
هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیهالسلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بییاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیهالسلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیهالسلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر مینماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخنگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18
پیکار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو میشود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزهای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزهاش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیهالسلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزهاش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزمآور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را میشناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمیدانستی که در این جنگ با من روبهرو میشوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کردهاست، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20
پي نوشت :
1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیةالطلب، ج6، ص262.
2ـ تاریخالطبری، ج5، ص412؛ نفسالمهموم، ص214؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیانالشیعه، ج7، ص43؛ مقاتلالطالبیین، ص78.
3ـ تسلیةالمجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.
4ـ مروجالذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آلابیطالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاریخالطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلامالوری، ص233؛ مقتلالحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالیالسبطین، ج1، ص443.
11ـ مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطلالعلقمی، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرةالخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاریخالطبری، ج5، ص446؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص293؛ اعیانالشیعة، ج7، ص430؛ معالیالسبطین، ج1، ص443؛ العیونالعبری، ص126.
14ـ ینابیعالمودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتلابیمخنف، ص57؛ بطلالعلقمی، ج2، ص357.
15ـ الامالیالخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتلالطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطلالعلقمی، ج3، ص433.
17ـ اعیانالشیعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آلابیطالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.
19ـ کبریت الأحمر، ص387.
20ـ همان.
منبع: مجله یاس
ویژگي هاى روحى حضرت عباس (علیه السلام)
سـرورمـان عـبـاس (عليه السّلام) دنيايى از فضايل و نيكى بود. هر صفت نيك و گرايش والا را كـه بـتـوان تـصـور كـرد، جـزء ذاتـيـات او بـود و هـمـين افتخار او را بس كه زاده امـيـرالمـؤ مـنـيـن (عـليـه السـّلام) داراى تـمـامـى فـضـايـل دنـيـا بـود. ابـوالفـضـل هـمـه فـضـيـلتـهـا و صـفـات پـدر را بـه ارث بـرد تـا آنـكـه نزد مسلمانان سَمبل هر فضيلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .
در اينجا به اختصار برخى صفات حضرت را ياد مى كنيم :
1 ـ شجاعت
دليـرى و شـجـاعـت ، گـويـاتـريـن نـشان مردانگى است ؛ زيرا نشانه قوت و استوارى و ايـسـتـادگـى در بـرابـر حـوادث مـى بـاشـد. ابـوالفـضـل ايـن صفت والا را از پدرش كه شـجـاعترين انسان هستى است و داييهايش كه از دلاوران نامدار عرب بودند و در ميان ساير قبايل بدين صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.
ابـوالفـضـل دنـيـايـى از قـهرمانيها بود و آنگونه كه مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نيز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد كـه زبـانـزد تـاريخ گشت . ابوالفضل در اين روز كه از حماسى ترين روزهاى تاريخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان ـ كه دشت را پر كرده بودند ـ آنقدر دلاورى نشان داد كـه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهيان را هراسان كرد و زمين ، زير پايشان لرزيد و مـرگ بـر آنـان سـايـه افـكـنـد تـا آنـجـا كـه بـه حـضـرتـش پـيـشـنـهـاد فـرمـانـدهـى كـل سپاه را ـ در صورت كناره گيرى از يارى برادرش ـ دادند. ليكن عباس بر آن تمسخر زد و بر ايمان و عقيده اش و دفاع از آرمان مقدسش افزوده شد.
شـجـاعـت و دلاورى حـضـرت عـبـاس (عـليـه السّلام) در روز عاشورا براى به دست آوردن سـودى مـادى از ايـن زنـدگـى نـبـود، بـلكـه دفـاع از مقدّسّترين آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سيدالشهداء بزرگترين مدافع حقوق محرومان و ستمديدگان به شمار مى رفت .
با شاعران
شـاعـران از شـجـاعت ، دليرى ، رادمردى حضرت و شكستى كه يك تنه به سپاه اموى وارد كـرد، هـمـواره در شـگـفـت بـوده انـد و شـيـفـتـه شـخـصـيـت والاى او گـشـتـه انـد. بـراى مثال ، شمارى از آنان را كه در اين باب داد سخن داده اند مى آوريم .
الف ـ سيد جعفر حلى :
شـاعـر عـلوى ((سـيـد جـعـفـر حـلى )) در قـصـيـده درخـشان خود، ترس و هراس سپاه اموى از پيكارهاى حضرت را چنين تصوير مى كند:
((از شـير كارآزموده نبردها، بر سپاهيان اموى ، عذاب فرو ريخت . جز هجوم شيرى خشمگين و غرّان كه خواسته اش را نيك آشكار كرده بود، چيزى آنان را هراسان نكرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگين كرده بود. اما عباس در آن ميانه خندان بود.
مـيـمنه و ميسره سپاه را درهم مى ريخت ، آنان را درهم مى كوفت و سرهايشان را درو مى كرد. دلاورى بـه او حـمـله نمى كرد مگر آنكه مى گريخت و سرش ، پيشاپيش او حركت مى كرد. اسبان را چنان با نيزه اش رنگ آميزى كرد كه سياه و سپيدشان يكسان شدند. بر شكارش خـشـمـنـاكانه هجوم نمى آورد مگر آنكه بلاى محتوم را بر او سرازير مى كرد. پيشروى او رنـگـى از درنگ و هراس داشت ، گويى براى تسليم پيش مى رود. قهرمانى كه شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاك ماليد)).
مى بينيد چگونه ((حلى )) هراس فراگير امويان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى كند و آشفتگى صفوف آنان را تصوير مى نمايد.
عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشكر دشمن مى تازد و از كشته ، پشته مى سازد و اسـبـان آنـان را بـا خـونشان رنگين مى كند. تا جايى كه مى دانيم هرگز كسى شجاعت و دليـرى را چـنـيـن تـرسيم نكرده است و بدون گزافگويى ، عباس ـ همانگونه كه مورخان نوشته اند ـ خسارتهاى سنگينى به اهل كوفه وارد كرد.
((سيد جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گويد:
((قـهـرمـانـى كـه هـنـگـام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گويى كوهى سرافراز، بر اسب نـشـسـتـه اسـت و شـگـفـتـا كـه اسـبـى ، چـنـيـن كـوهـى را خـوب تحمل مى كند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشيرش ـ و من جز به آذرخش آسمانى ، سـوگـنـد نـمى خورم ـ اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشيرش هستى را مى زدود؛ ليكن اين خداوند است كه هرچه اراده كند، مقدر مى سازد و بر آن حكم مى راند)).
تـيـغ ابـوالفضل صاعقه اى ويرانگر بود كه بركوفيان فرود آمد و اگر قضاى الهى نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى كرد.
ب ـ كاشف الغطاء:
امام ((محمد كاشف الغطاء)) شيفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصيده درخشانى او را چنين مى ستايد:
((هـنـگـامـى كه عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امويان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگين ) مى كرد.
به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشيرش كارآزمودگان را از پا درمى آورد.
وقتى كه تيرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاريك به اوج مى رسيد، مرگبارترين روز دشمنانش آغاز مى شد)).
هـراس از ابـوالفـضل چهره هاى امويان را تيره كرده ، زيرا سرهاى قهرمانان آنان را درو كرد و روحيه آنان را درهم شكست و بارانى از عذاب بر آنان فروباريد.
ج ـ فرطوسى :
شاعر دلباخته اهل بيت ، شيخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) ـ نور به قبرش ببارد ـ در حماسه جاويدان خود، دليرى و شجاعت ابوالفضل در ميدان نبرد را چنين مى ستايد:
((در هر هجومى در جهاد، كوه است و در استوارى هنگام رويارويى كوهى است . تمامى گُردى و عـزت پـدرش عـلى در او ريـشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به يادگار گذاشته و در هر ديدار، هراسى در روان دشمن افكنده است )).
سـپـس هـمـو، شـكـسـتـهـاى سـنـگـيـن سـپـاه امـوى بـه وسـيـله ابوالفضل را چنين ترسيم مى كند:
((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تيرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخـشـيـد. دلهـاى دلاوران از ديـدن هـيبت او فرو ريخت و چون هوا از پهلوهايشان به درآمد و بـدنـهـاى درهـم شـكـسته شان بر زمين افتاد در حالى كه سرهايشان پرّان بود و او انبوه لشكريان را با يد بيضاى خود به سوى مرگ مى راند)).
شـجـاعـت و دلاورى ابـوالفـضـل ، شـاعـران بـزرگ را شـيـفـتـه خـود كـرد و ضـرب المثل تاريخ گشت .
آنـچـه بـر اهميت اين شجاعت مى افزايد ((للّه )) بودن آن است . حضرت ، شجاعت خود را در راه يـارى حـق و دفاع از آرمانهاى والاى اسلام به كار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاى مادى زندگى زودگذر نبود.
2 ـ ايمان به خدا
قـوت ايـمـان بـه خـدا و اسـتوارى در آن ، يكى از بارزترين و بنيادى ترين ويژگيهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ايمان ، مركز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربيت يافت و پدرش ، پيشواى موحّدان و سرور متقيان ، جانش را با جوهر ايمان و توحيد حـقـيقى پرورش داد و تغذيه كرد. پدر، او را با ايمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقايق هستى و رازهاى طبيعت ، تغذيه نمود؛ ايمانى كه خود چنين وصفش كرده بود:
((اگر پرده ها برايم كنار زده شوند، بر يقينم افزوده نخواهد شد)).
ايـن ايـمـان ژرف و ريـشـه دار بـا ذرّات وجـود حـضـرت عباس عجين شد و او را به يكى از بزرگان تقوا و توحيد بدل ساخت . و بر اثر همين ايمان پايدار و عظيم بود كه ايشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى كرد.
عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـا دلاورى بـه دفـاع از دين خدا و حمايت از عقايد اسلامى كه در آسـتـانـه تحريف شدن و نابودى در زمان حكومت امويان قرار گرفته بود، برخاست و در اين كار فقط خداوند و رضاى حق و جايگاه اخروى را مد نظر داشت .
3 ـ خويشتندارى
يـكى ديگر از صفات برجسته ابوالفضل ( عليه السّلام ) عزّت نفس و خويشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زير سايه حكومت اموى ابا داشت ؛ حكومتى كه بندگان خدا را بـرده خـود و امـوال بـيـت المـال را دارايـى شـخـصـى كـرده بـود و بـه دنبال برادرش ، پدر آزادگان كه صلاى عزّت و كرامت در داده بود و مرگ زير سايه هاى نـيزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام كرده بود، دست به قيامى خونين زد و به ميدان نبرد و جهاد پا گذاشت .
ابـوالفـضـل ( عليه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خويشتندارى را با تمام ابعاد و آفـاقـش مـجـسـم سـاخـت . امويان او را به شرط كناره گيرى از برادرش ، وعده فرماندهى كـل قـوا دادنـد، ليـكـن حـضـرت بـر آنـان تـمـسـخـر زد و فـرمـانـدهـى سـپـاه آنـان را لگـدمـال كـرد و بـا شـوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّيت ، دين و آزادگى خود، كُندآوران را به خاك انداخت و سرها را درو كرد.
4 ـ صبر
يـكـى از ويژگيهاى ابوالفضل ( عليه السّلام ) شكيبايى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصايبى كه در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، كوهها را مى گداخت ، ليـكـن ايـشان همچنان استوار بودند و كمترين سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نياوردند. حضرت همچون برادرش ، سيدالشهداء ـ كه صبرش از صلابت و سنگينى كوههاى سر به فـلك كـشـيـده ، بـيـش بـود ـ و بـه پيروى از امامش ، خود و اراده اش را تسليم پروردگار بـزرگ كـرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگريست . حضرت ابـوالفـضل ، ستارگان تابناك و اصحاب باوفا را مى ديد كه بر دشت سوزان كربلا چون قربانيها به خون تپيده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مويه و فرياد كودكان را مى شنيد كه بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر كشتگان خود را مى شـنيد، تنهايى برادرش ، سيدالشهداء را در ميان كركسهاى كوفه و مزدوران ابن مرجانه كه براى كشتنش بر يكديگر پيشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزديك شوند، مى ديد. آرى ، هـمـه ايـن حـوادث سـنـگـيـن را مـى ديـد، ليـكـن امـر خـود را بـه خـداى متعال واگذار كرده بود و بدون كمترين تزلزلى پاداش را از پروردگارش درخواست مى كرد.
5 ـ وفادارى
يـكـى ديـگـر از صـفـات ابـوالفـضـل كـه از بـرتـريـن و بـرجـسته ترين صفات است ، ((وفـادارى )) اسـت . حـضرت در اين صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و ركوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترين حد آن رسيد. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اينجا مى آوريم .
الف ـ وفادارى به دين :
ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) از وفادارترين كسان به دين خود بود و بشدت از آن دفـاع كـرد. هـنـگـامـى كـه اسـلام در خـطـر نابودى قرار گرفت و دشمنان كمر بسته آن ـ امـويـان ـ بـا تـمـام وجـود بـه انكار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگيدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دين خود، مخلصانه جهاد كرد تا آنكه كلمه توحيد در زمين برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقاديش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتيد.
ب ـ وفادارى به امت :
سـرور مـا حـضـرت عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) مى ديد كه امت اسلامى در زير كابوس تيره امـويـان دسـت و پـا مـى زنـد و زنـدگـى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى كند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهـنـد، بـا مـقدرات آنان بازى مى كنند و حتى يكى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حيا اعلام مى كند كه : (((منطقه ) سواد؛ باغستان قريش است )) و چه اهانتى به امت بيش از اين .
در برابر وضعيت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قيام ديد. پس همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بيت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از يـوغ بـنـدگـى امـويان را سر داد و رهايى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود كرد و جـهـادى مـقـدّس بـراى بازگرداندن زندگى كريمانه براى آنان را آغاز كرد و در راه اين هـدف والا، خـود و تـمـامـى بـپـاخـاسـتـگـان بـه شهادت رسيدند. پس كدام وفادارى به امت مثل اين وفادارى است ؟!
ج ـ وفادارى به وطن :
سـرزمـيـن اسـلامـى در گـرداب مـحنت و رنجهاى توانفرسا در ايام حكومت امويان ، غوطه ور بـود. اسـتـقـلال و كـرامـت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امويان ، سرمايه داران قريش و ديگر مزدوران بدل گشته بود.
تـهـيـدستى و فقر، همه گير و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فـكـر و نـظـر نـمـانـده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش سيدالشهداء براى درهم شكستن اين حكومت سياه و فروپاشى پايه هاى آن ، قيام كرد و بر اثر فداكاريهاى آنان بود كه طومار حكومت اموى پس از چندى درهم پيچيده شد؛ در حقيقت بزرگترين وفادارى به وطن اسلامى همين است .
د ـ وفادارى به برادر:
ابـوالفـضـل پـيـمـانـى را كـه بـا خـداونـد بـراى حـفـظ بـيـعـت خود با برادرش ريحانه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عليه و آله ) و اولين مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بـدان وفـادار مـانـد. مردمان در طول تاريخ مانند اين وفادارى در حق برادر را نديده اند و قطعاً زيباتر از اين وفادارى در كارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسيده است ؛ وفاداريى كه هر آزاده شريفى را به خود جذب مى كند.
6 ـ قوّت اراده
((اسـتـوارى و قدرت اراده )) از مهمترين و بارزترين صفات بزرگان جاويد تاريخ است كـه در كـار خـود موفق بوده اند؛ زيرا محال است افراد سست عنصر و ضعيف الاراده بتوانند كمترين هدف اجتماعى را محقق كنند يا كارى سياسى را به پايان برند.
ابوالفضل ( عليه السّلام ) در اراده نيرومند و عزم و جزم ، در بالاترين سطح قرار داشت . بـه اردوگـاه حق پيوست و بدون تزلزل يا ترديد، پيش رفت و در عرصه تاريخ به عـنـوان بـزرگـترين فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر اين صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاريخ برايش ثبت نمى شد.
7ـ مهربانى
مـحـبـت و مـهـربـانـى بـه مـحـرومـان و سـتـمـديـدگـان بـر وجـود ابـوالفـضـل مـسـتـولى بـود و ايـن پـديـده بـه زيـبـاتـريـن شـكـل خـود در كـربـلا آشـكـار شـد و جـلوه كـرد؛ سـپـاه امـويـان آبـشـخـور فـرات را بـر اهـل بـيـت بـسـتـنـد تـا آنـان بـر اثـر تـشـنـگـى بـمـيـرنـد يـا تـسـليـم گـردنـد. ابوالفضل كه لبهاى خشكيده و چهره هاى رنگ پريده فرزندان برادرش و ديگر كودكان را از شـدت تـشنگى ديد، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سـپـس بـه مـهـاجـمـان حـمله كرد، راهى براى خود گشود و براى كودكان آب آورد و آنان را سـيـراب كـرد. در روز دهـم محرم نيز بانگ ((العطش )) كودكان را شنيد، دلش به درد آمد و مـهـر به آنان ، او را از جا كند. مشكى برداشت و در ميان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفـت ، بـا آنـان درآويخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را بـرطرف كند، ليكن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و كودكانش سيراب شود، پس آب را فرو ريخت . حال در تاريخ امتها و ملتها بگرديد آيا چنين محبت و رحمتى را ـ جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان ـ خواهيد يافت ؟!
ايـنـهـا پـاره اى از صفات و فضايل ابوالفضل است كه با داشتن آنها ـ چون پدرش ـ به بالاترين قلّه مجد و كرامت دست يافت .
منبع: زندگاني حضرت ابوالفضل العباس (ع)
هشت خصوصیت واضح دشمنان امام حسین علیه السلام
۱ – ذلّتپذیرى قاتلان امام حسین(ع)
عزّت و سربلندى از ویژگىهاى جامعه اسلامى است و قرآن مجید در این باره مىفرماید: “وَ لِلّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ”(۱) ؛ همانا عزّت از آن خدا و پیامبرش و مؤمنان است. مـنـبـع عـزّت و سرافرازى مسلمانان، خداى متعال است و پیامبر اکرم مظهر عزّت از رهگذر اطاعت و عـبـودیت خداست و جامعه اسلامى تا پیرو و مطیع دین است، عزّتمند و سرافراز است و هر قدر از مـنـبع عزّت دور شود، به ذلت و زبونى روى مىنهد و چنین رخداد نامیمونى در حادثه عاشورا، آشـکارا نمایان شد و مردم به جاى تاج عزّت بر سر، طوق ذلّت بر گردن نهادند و بردگان بـى چـون و چـراى حـکومت اموى شدند و همه آنان، جز امام حسین (علیه السلام) و یارانش، بیعت با یزید را پذیرفتند و دین و دنیاى خویش را فداى دنیاى بنى امیه کردند. زهـیـر بـن قـیـن، یـار سـلحـشـور و سـرفـراز امـام، در روز عاشورا لحظههایى پیش از شهادت افتخارآمیز خود از فرجام نکبتبار مردم در سایه حکومت شوم بنى امیه چنین سخن گفت: مـا شـمـا را بـه یـارى دودمان پیامبر و رها کردن طاغوت فرامىخوانیم. این را بدانید که شـمـا از آن دو جـز تباهى زندگى چیزى نخواهید دید، آنان چشمان شما را از حدقه بیرون خواهند آورد و دسـت و پـایـتـان را قـطـع خواهند کرد و پیکرهاى مُثله شده شما را بر درختان خرما به دار خواهند آویخت و نخبگان و مفسرانتان را به قتل خواهند رساند؛ چنان که با حجر بن عدى و یارانش و هانى بن عروه و امثال او چنین کردند. (۲) و امام حسین (علیه السلام) در نامهاى به سران کوفه مىفرماید: رسـول خـدا در زمـان حـیاتش فرمود: «هر کس پادشاه ستمگرى را ببیند که حریم خدا را مىشکند و پیمان او را زیر پا مىنهد و با سنت پیامبر خدا مخالفت مىورزد و در حکومتش با گناه و دشـمـنـى حـکـم مـىرانـد و بـا ایـن حـال بـا گـفـتـار و کـردارش تغییرى در جامعه پدید نیاورد، بر خداست که او را در بدترین مکانها [دوزخ] جاى دهد.»(۳)
پینوشتها:
۱- منافقون (۶۳)، آیه ۸٫
۲- تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۲۶٫
۳- بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲٫
۲ – دینفروشی قاتلان امام حسین(ع)
این پدیده شوم بسان آفتى زیانبار از دیرباز دینداران را تهدید کرده است. قرآن مجید از آن، بـا تـعـبـیـرهـایـى چون “فروش هدایت به ضلالت”، “فروش آخرت به دنیا”، “فروش مغفرت الهى به عذاب” ، “فروش ایمان به کفر” و “فروش آیات الهى به بهاى ناچیز” یاد کرده است (۱) و ضمن توبیخ و نکوهش گناهکاران، مؤمنان را از آن باز داشته است. چنانکه مىفرماید: «وَ لا تَشْتَرُوا بِایاتى ثَمَناً قَلیلاً وَ اِیّاىَ فَاتَّقُونِ»(۲) ؛ آیات مرا به بهاى اندک نفروشید و از من بهراسید. قـرآن همچنیـن، از کـسانى چون بنى اسرائیل، بلعم بن باعورا و منافقان، سخن مىگوید و رفـتـار و ویژگىهاى زشت آنان را برمىشمارد تا مایه عبرت مؤمنان شود و مانند آنان، دین خویش را به دنیا نفروشند. با این همه، بسیارى از مسلمانان، به ویژه در زمان حادثه کربلا، به چنین ورطهاى لغزیدند و در حـالى کـه آخـرت خـویش را تباه ساختند، دنیایى نیز به چنگ نیاوردند. امام حسین(علیه السلام) از این حقیقت تلخ اینگونه یاد مىکند: «اِنَّ النـّاسَ عـَبـیـدُ الدُّنـیـا وَالدّیـنُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ»(۳) ؛ هـمانا مردم بندگان دنیایند و دین، لقلقه زبان آنان است و تا زمانى که معاششان در رونق است، گِرد دین مىگردند و آنگاه که سختىها روى آورد، دینداران اندکند. این آزمایش و ابتلا در عاشورا به گونه آشکار و گویا، دینداران راستین را از بردگان شکم و شـهـوت، و خـداپـرسـتـان را از دنـیـا پـرسـتان جدا ساخت. پیش از آن که عبیدالله بن زیاد به کـوفـه آیـد، حدود هجده هزار تن با مسلم بن عقیل بیعت کردند. پس از روى کار آمدن عبیدالله مردم سـسـت شـدنـد و بـا بـاز شـدن سر کیسه درهم و دینار، جملگى دین را رها کردند و برده یزید شدند. در تـاریـخ آمده است، عبیدالله مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خطاب به آنان گفت: «مردم! شما دودمـان ابـوسـفـیـان را آزمودهاید آنان را همانگونه که دوست مىدارید، یافتهاید! اینک امـیـرمـؤمنان یزید، که او را به حسن سیرت و احسان به رعیت مىشناسید… بندگان را بزرگ مىدارد و جملگى را با ثروت بى کران بى نیاز مىسازد و بر حقوق شما صد دینار افزوده اسـت و بـه مـن دسـتـور داده کـه بـه شـمـا پرداخت کنم و در برابر شما به جنگ دشمنش حسین(علیه السلام) بروید پس، گوش به فرمان باشید!» آنگاه به اردوگاه در نخیله رفت و به سازماندهى سـپـاهـیـان پرداخت (۴) و چنان که یاد کردیم، سى هزار نفر زیر پرچم کفر گرد آمدند و استوانه دیانت را به مسلخ بردند. مزدوران بنى امیه، از فرماندهان ارشد گرفته تا سربازان، همگى به امید گذران زندگى و جـیـرهخـوارى و مزدورى بـه کربلا رفتند. نقل است، سنان بن انس، پـس از قـتـل امـام حـسـیـن (علیه السلام)، بـر اسب خویش سوار شد و با شتاب نزد عمر بن سعد رفت و فریاد زد: اَوْقِرْ «رِکابى فِضَّهً وَ ذَهَبا اَنَا قَتَلْتُ الْمَلِکَ الْمُحَجَّبا قَتَلْتُ خَیْرَ النّاسِ اُمّاً وَ اَبا وَ خَیْرَهُمْ اِذْ یُنْسَبُونَ نَسَبا»(۵) چنـان طـلا و نقره به پایم بریز تا به رکاب اسبم برسد چرا که من پیشواى بسیار محترمى را کشتهام، کسى را کشتهام که پدر و مادرش بهترین مردم بودند و بهترین مردم از نظر حسب و نسب بود.
پینوشتها:
۱- بـقـره (۲)، آیـات ۱۶، ۸۶، ۱۷۵، آل عمران (۳)، آیه ۱۷۷ و توبه (۹)، آیه ۹٫
۲- بقره (۲)، آیه ۴۱٫
۳- تحف العقول، ص ۲۴۹ ـ ۲۵۰٫
۴- مقتل، مقرّم، ص ۲۳۹٫
۵- مقتل، ابومخنف، ص ۲۰۲٫
۳ – قاتلان امام حسین (ع) اهل فساد و فحشا بودند
“ایمان” و “عمل صالح” دو واژه ارزشمند قـرآنىاند که تقریباً در شصت و دو آیه در کنار یکدیگر آمدهاند. قرآن مـجید، همه انسانها را در خسران و زیان مىداند جز کسانى که ایمان آورنـد و کـارهـاى شایسته انجام دهند و یکدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. (۱) جـامـعـه اسـلامـى تـا آنگـاه کـه از ارزشهـاى الهـى پـاسـدارى کـنـد و بـر عـبـادت و عـمل صالح و اخلاق نیکو و معنویات ارج نهد، در صراط مستقیم حرکت مىکند و مورد عنایت و انعام الهـى اسـت، و در غیر این صورت، یا در گروه (مغضوبین) و یا (ضالّین) در خواهد آمد که هر دو گـروه از صـراط مستقیم الهى بیرونند. حادثه عاشورا نشان داد که ارزشهاى اخلاقى جامعه به گونهاى چشمگیر کاهش یافته است و عموم مردم به پیروى از حاکمان فاسد به ضد ارزشها روى آوردهاند. قرآن مجید از این حقیقت تلخ چنین یاد مىکند: از ابوسعید خدرى نقل است که پیامبر اکرم پس از تلاوت این آیه فرمود: شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را چنین تباه مىکنند و در پى شهوات مىروند… و اینان، قرآن را تلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر نمىرود. «فـَخـَلَفَ مـِنْ بـَعـْدِهـِمْ خـَلْفٌ اَضـاعـُوا الصَّلوهَ وَ اتَّبـَعـُوا الشَّهـَواتِ فـَسـَوْفَ یـَلْقـَوْنـَ غَیّاً»(۲) ؛ آنگـاه، پس از آنان جانشینانى بر جاى ماندند که نماز را تباه ساختند و از هوسها پیروى کردند، و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید. در آیـه پـیـش از این، سـخـن از پیامبران پاک و ذریه صالح آنان و نعمت یافتگان الهى رفته است که همواره با عبادت و ذکر و سجده و گریه، در حال عبادت و نیایش با خداى بزرگند و این، طریق انـسـانـیـت و بـهـتـریـن گـونـه عـمـل صالح است و در این آیه، خداوند خبر مىدهد که برخى از جانشینان آن عابدان صالح، کسانى بودند که رسم جانشینى را به جاى نیاوردند و ارزشهاى الهـى را فـرامـوش کـردنـد. مـصـداق کـامـل ایـن ارزشهـا نـمـاز اسـت کـه پـایـه عـبـودیـت حق است.(۳) از ابوسعید خدرى نقل است که پیامبر اکرم پس از تلاوت این آیه فرمود: شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را چنین تباه مىکنند و در پى شهوات مىروند… و اینان، قرآن را تلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر نمىرود.(۴) پس از آن کـه مـعـاویه بر اوضاع چیره شد، به سوى کوفه رفت و در نخیله، نماز جمعه اقامه کرد و در خـطـبهها گفت: «به خدا سوگند، من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بـه جـاى آوریـد و زکـات بـدهـیـد! من تنها از آن رو با شما جنگیدم که بر شما حکومت کنم و بر خلاف میل شما به خواستهام رسیدم.»(۵) پس از آن کـه مـعـاویه بر اوضاع چیره شد، به سوى کوفه رفت و در نخیله، نماز جمعه اقامه کرد و در خـطـبهها گفت: «به خدا سوگند، من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بـه جـاى آوریـد و زکـات بـدهـیـد! من تنها از آن رو با شما جنگیدم که بر شما حکومت کنم و بر خلاف میل شما به خواستهام رسیدم.» در اوایل نیمه قرن دوم، بنیانهاى اخلاقى جامعه به کلى ویران شده بود و مسلمانان از درون و بـرون در شـعـلههـاى خـانـمـانـسـوز فـسـادهـاى اخـلاقـى مـىسـوخـتـنـد و رذایـل اخـلاقـى بـسـان سرطان، سراسر زندگى فردى و اجتماعى آنان را تسخیر کرده بود و راهـى را پیمودند که با اهداف و آرمانهاى والاى شریعت مقدّس اسلام در تضاد بود. علّت اصلى ایـن تـبـاهـى و واپـس گـرایـى حـکـومـت امـوى بود؛ چنان که امیرمؤمنان(علیه السلام) مىفرماید: «اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بَِّاب ائِهِمْ»(۶) ؛ مردم، بیش از آنچه به پدرانشان شبیه باشند، به رهبرانشان شبیهاند. مردم همان راهى را مىرفتند که حکومت فاسد برایشان ترسیم کرده بود و نمودار رفتارى آنان یـزیـد بـود؛ کسى که امام حسین(علیه السلام) او را فاسق، شرابخوار، آدمکش، و متظاهر به فسق مىخواند. (۷) رهـبـر ژرف انـدیش انقلاب اسلامى، حضرت آیت الله خامنهاى درباره چنین حکومتهایى، که بر مـعیارهاى ضد اخلاقى و شیطانى بنا شدهاند، مىفرماید: هر کس که دنیا طلبتر، شهوترانتـر و بـراى بـه دسـت آوردن مـنافع شخصى، زرنگتر و با صدق و راستى بیگانهتر است، سر کار مىآید. آن وقت، نتیجه این مىشود که امثال عمر بن سعد و شمر و عبیدالله بن زیاد مىشـوند رؤسا و مثل حسین بن على (علیهماالسلام) به مذبح مىرود و در کربلا به شهادت مىرسد این یک حساب دو دو تا چهار تاست! کسانى که دلسوزند نباید بگذارند معیارهاى الهى در جـامـعـه عوض بشود. اگر معیار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که باید خون یک انسان با تقوایى مثل حسین بن على (علیهماالسلام) ریخته بشود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در کار دنیا و پشت هم انـدازى و دروغـگـویـى و بـى اعـتنایى به ارزشهاى اسلامى ملاک قرار گرفت، معلوم است که کـسـى مـثـل یـزیـد بـایـد در راس کـار قـرار بـگـیـرد و کـسـى مثل عبیدالله باید شخص اول کشور عراق بشود.(۸) بى بند و بارى اخلاقى در حکومتهاى ستمگر ابعادى پر دامنه دارد و بى شمار است. آنچه در زیر مىآید، تنها گوشهاى از مفاسد آن روزگار است که باید از آن عبرت گرفت. نـقل است در روز عاشورا ده نفر داوطلب شدند و بر بدن پاک امام حسین (علیه السلام) با اسب تاختند. سپس نـزد ابـن زیـاد آمـدنـد و جـایـزهاى نـاچـیـز گـرفـتند. ابوعمر زاهد مىگوید، نسب آن ده نفر را بررسى کردیم، همه فرزند نامشروع بودند. فساد و فحشا تـربـیـت درسـت دیـنـى و روابـط مـشـروع خانوادگى، سهمى بسیار ارزنده در سلامت اجتماع، آزادگى مردم و روند الهى نظام حکومتى دارد. انحرافات اخلاقى، با ناموس طبیعت و شریعت ناسازگارند و بنیادهاى اخلاقى و انسانى را ویران مىکنند و همیشه ابزارى در دست حکومتهاى استبدادى بودهاند و دستگاه اموى به سختى بدانها آلوده بوده است. بنابر گواهى تاریخ، خانه ابوسفیان، مرکز فساد و فحشا بوده و هند، همسر ابوسفیان و مادر معاویه، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاویه جز ابوسفیان، به چهار نفر دیگر نیز منسوب بوده که با هند، زنا کرده بودند.(۹) زیاد بن ابیه، که از استانداران خونخوار معاویه بوده، پدرى مشخص نداشته است. معاویه او را بـه پـدر خـویـش ابـوسـفـیان، منسوب کرد و بر خلاف حدیث رسول اکرم او را برادر خود خواند. این کار معاویه از آن رو بود که شخص باده فروش و فـاسـدى بـه نـام ابومریم سلولى گواهى داد که ابوسفیان با سمیّه، مادر زیاد، زنا کرده و زیاد ثمره آن عمل نامشروع است. این گواهى در مسجد و با حضور مردم انجام گرفت و معاویه با استناد به سخنان ننگین ابومریم، زیاد را پسر ابوسفیان خواند. (۱۰) بنابر گواهى تاریخ، خانه ابوسفیان، مرکز فساد و فحشا بوده و هند، همسر ابوسفیان و مادر معاویه، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاویه جز ابوسفیان، به چهار نفر دیگر نیز منسوب بوده که با هند، زنا کرده بودند. فـرزند زیاد، عبیدالله، نیز نتیجه زنا بوده است؛ چنان که امام حسین (علیه السلام) آن دو را (ناپاک پسر ناپاک) مىخوانده است. رسوایىهاى عشقى یزید نیز روى تاریخ را سیاه کرده و لکه ننگى دیگر بر پیشانى حزب اموى نهاده است. ابن قتیبه دینورى در این باره مىنویسد: یزید عاشق زنى شوهردار شد بـه نام ارینب دختـر اسحاق، که زنى با کمال، شریف و ثروتمند و همسر عبدالله بن سلام بود. چون معاویه از عشق یزید به او آگاه شد، با مکر و حیله و صحنه سازى، عبدالله بن سلام را فریفت تا همسر خود، ارینب را طلاق دهد. او تا تمام شدن عدّه طلاق، عبدالله را در شام نگاه داشت و به او وعده ازدواج با دختر خود را داد. پـس از تـمـام شـدن عـدّه ارینب، فردى به نام ابودردا، مامور شد که به مدینه رَوَد و ارینب را بـراى یـزیـد خواستگارى کند. او وارد مدینه شد و در این زمان، داستان عشق یزید و طلاق ارینب بر سر زبانها بود. ابودردا به محض ورود به مدینه، خدمت امام حسین(علیه السلام) رسید و چون امام از ماجرا آگاه شد، چارهاى اندیشید و این دزدى ناموسى انجام نگرفت.(۱۱) نـقل است در روز عاشورا ده نفر داوطلب شدند و بر بدن پاک امام حسین (علیه السلام) با اسب تاختند. سپس نـزد ابـن زیـاد آمـدنـد و جـایـزهاى نـاچـیـز گـرفـتند. ابوعمر زاهد مىگوید، نسب آن ده نفر را بررسى کردیم، همه فرزند نامشروع بودند. (۱۲)
پینوشتها:
۱- سوره عصر (۱۳)، آیات ۲-۳٫
۲- مریم (۱۹)، آیه ۵۹٫
۳- المیزان، ج ۱۴، ص ۷۸٫
۴- المیزان، ج ۱۴، ص۸۰ .
۵- شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۴۶٫
۶- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۴۶٫
۷- همان، ج ۴۴، ص ۳۲۵٫
۸- انقلاب و عبرتها، ص۱۲ ـ ۱۳٫
۹- شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۳۳۶٫
۱۰- همان، ج ۱۶، ص ۱۸۷٫
۱۱- الامامه و السیاسه، جزء ۱، ص ۱۶۶ ـ ۱۷۳ (تلخیص)
۱۲- لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۳٫
۴ – ویژگی ناسزاگویى و بى حرمتى قاتلان امام حسین(ع)
در آیین پاک اسلام، جان و مال و ناموس و آبروى مؤمن از حرمتى ویژه برخوردار است و هیچ کس در هیچ شرایطى حق ندارد به او بى حرمتى کند. امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: «لِلّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـى بـِلادِهِ خـَمـْسُ حـُرَمٍ؛ حُرْمَهُ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) وَ حُرْمَهَُّ الِ الرَّسُولِ وَ حُرْمَهُ کِتابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُرْمَهُ کَعْبَهِاللهِ وَ حُرْمَهُ الْمُؤْمِنِ)(۱) ؛ مملکت خداوند بزرگ را پـنـج حـریـم اسـت: حـریـم پـیـامـبـر و حـریـم آل پیامبر و حریم کتاب خداى بزرگ و حریم کعبه الهى و حریم مؤمن. بـا ایـن حـال، در حـکـومت بنى امیه و واقعه عاشورا حرمت همه این حریمها شکسته شد، به ویژه حرمت آل رسول و حضرت امام حسین (علیه السلام). مزدوران بنى امیه در روز عاشورا، مردانه و محترمانه با حـزب اللّه نـجـنـگـیـدنـد، بـلکـه ناسزاگویى و بى حرمتى را به اوج رسانیدند و هیچ یک از رفـتـارشـان رنـگ و بـویـى انـسـانـى نـداشت. آنگاه که امام حسین (علیه السلام) بر اثر شدت جراحات، زمینگیر شد، مالک بن نسر، نزد حضرت آمد با ناسزاگویى شمشیر بر سر آن حضرت فرود آورد؛ چونان که کلاه خود را درید و به سر مقدس رسید.(۲) شـمـر بـن ذى الجـوشـن در کشاکش نبرد، به خیمه امام حسین (علیه السلام) هجوم آورد و با نیزه آن را درید و فـریـاد زد: “آتـش بـیـاوریـد تـا اهـل ایـن خـیـمـه را بسوزانم!” آن نابخردان پس از کشتن امام و اصـحـابـش، پیکرهاى پاکشان را مُثله کردند، لوازم انفرادى، حتى لباسها، عمامه و چکمهها را بـه غـارت بـردنـد و پـیراهن کهنه بى قیمتى را نیز که امام در زیر لباسهایش پوشیده بود به یغما بردند. (۳) ایـن حـرمـت شـکـنـى در حـالى صـورت مـىگـرفـت کـه سپاهیان یزید خود را مسلمان و پیرو آیین مـحـمـد(صلی الله علیه و آله) مـىدانـسـتـند. سنان بن انس در کنار پیکر غرقه به خون امام از اسب پایین آمد و با نهادن شمشیر بر گلوى آن حضرت، با گستاخى گفت: “به خدا سوگند مىدانم که تو پسر پـیـامـبـرى و پـدر و مـادرت بـهـتـریـن مـردم بودند و سرت را از بدنت جدا مىکنم!) و چنین نیز کرد.(۴) نقل است که یزید ملعون در حضور امام سجاد(علیه السلام) و بازماندگان شهیدان، خطیب دربارى خویش را فرمان داد تا به منبر برود و امام على (علیه السلام) و فرزند والا مقامش امام حسین (علیهالسلام) را ناسزا گوید. او نیز بر فراز منبر رفت و چنین کرد و سپس معاویه و یزید را ستود تا این که امام سجاد(علیه السلام) بىتـاب شـد و فـریـاد بـرآورد: “اى خطیب! عذاب آفریدگار را به خشنودى آفریدهاى خریدى و جاى خویش را در دوزخ بر نهادى!”(۵)
پینوشتها:
۱- بحارالانوار، ج ۲۴، ص ۱۸۶٫
۲- لهوف، ص ۱۷۲٫
۳- همان، ص ۱۷۴٫
۴- لهوف، ص ۱۷۶٫
۵- مقتل، ابومخنف، ص ۲۲۷(پاورقى.)
۵ – بى عاطفه بودن قاتلان امام حسین(ع)
گرچه در طول زمان و عرض زمین هر جا جنگى اتفاق افتاده، یک یا دو طرفِ درگیر بر باطل بودهاند، ولى به هر حال پدیده جنگ جزو ضروریات زندگى بشر شده که تا کنون گریزى از آن نبوده است. اما جنگجویانى نیز در تاریخ بودهاند که در میدان جنگ نیز رسم جوانمردى و انسانیت را به جا آوردهاند و هرگز شرافت و مروت را در میدان، سر نبریدهاند ولى آتـشافـروزان بنى امیه، در جنگى ناخواسته و نابرابر، که بر پاکترین انسانهاى جهان تحمیل کردند، همراه با امام حسین (علیهالسلام) و یارانش، عاطفه و مردانگى و مروت و انسانیت و شرافت را نیز به مسلخ بردند و سر بریدند و بى عاطفهگى و سنگدلى و درندگى را زنده کـردنـد. بـه راسـتى هیچ قلمى تاب نمایاندن آن همه جنایت را ندارد که در کربلا پدیدار شد. آنچه در زیر مىآید، تنها گوشهاى از آن است. نـقـل اسـت، بـا ایـن کـه شـمـار مردان جنگى جبهه امام حسین (علیه السلام) به صد نفر نمىرسید، سپاهیان یزید در حدود سى هزار نفر بودند که این، نـشان دهنده نابرابرى در آن جنگ است. (۱) همچنین با این کـه زنان و کودکان نیز در میان یاران امام حسین(علیه السلام) بودند، یزیدیان حدود سه شبانه روز آب را بر خیمههاى امام حسین (علیه السلام) بستند.(۲) یزیدیان، پس از پیروزى، بدن پاک همه شهیدان را در پیش چشم زنان و کودکان مُثله کردند و سـرهـاى مـقـدس آنـان را بـر نـیـزه بـردنـد و هـمـراه اسـیـران آل پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در شهرها و روستاها گردانیدند. یزیدیان، بازماندگان شهیدان کربلا را با وضعى بسیار رقّتبار، بر شتران بى جهاز سـوار کـردنـد و همچون اسیران نامسلمان براى تماشاى مردم بـه بـسیارى از شهرها بردند.(۳) هـمـچـنـیـن عـصـر عـاشـورا، خـیمهها را ـ که تنها پناهگاه داغدیدگان جبهه توحید بود ـ به آتش کشیدند و آنان، شب یازدهم محرم را بدون هیچ سرپناهى در میان انبوه دشمنان به سر بردند. عمر سعد، در روز یازدهم محرم، پس از دفن کشتههاى جبهه خود، پیکر پاک و مُثله شده شهیدان را بـر جـاى نـهـاد و بـه سـوى کـوفـه حـرکـت کـرد. پـس از آن کـه اهـل بـیت (علیهم السلام) را به عنوان اسیران جنگى به مجلس عبیدالله بن زیاد آوردند، آن نابخرد به آنان بى احترامى و پرخاش کرد و حتى بر آن شد تا حضرت زینب (علیهاالسلام) و امام سجاد(علیه السلام) را به شهادت برساند که توسط اطرافیانش از انجام چنین جنایتى منصرف شد. وقتى بازماندگان شهیدان کربلا وارد مجلس یزید شدند، همه را با طناب بسته بودند و یـزیـد در حـالى که اشعارى کفرآمیز زمزمه مىکرد، با چوبدستى بر لب و دهان امام حسین (علیه السلام) مىنواخت. ابـوبـرزه اسـلمـى بـه این کار زشت اعتراض کرد، و فریاد زد: «واى بر تو اى یزید! آیا با چوب بر دهان حسین مىزنى؟! من با چشم خود دیدم که پیامبر لبان او و برادرش حـسن را مىبوسید و مىفرمود: این دو، سروران اهل بهشتند، خدا لعنت کند کشندگانشان را!» همچنین نقل است کـه عبیدالله بن زیاد دستور داد دست و پا و گردن امام زین العابدین (علیهالسلام) را زنـجـیر کنند با این که آن بزرگوار در کربلا به بیمارى سختى دچار شده بود و هنگامى که وارد کوفه شد، ایام نقاهت خود را مىگذراند.(۴)
پینوشتها:
۱- مقتل، ابومخنف، ص ۱۷۶٫
۲- همان، ص ۹۸٫
۳- لهوف، ص ۱۸۹ ـ ۱۹۰٫
۴- مقتل، ابومخنف، ص ۲۱۲٫
۶ – بی رحمی و کشتن زنان و کودکان توسط قاتلان امام حسین (ع)
رحـم آوردن بـر زنـان و کـودکـان و مـعـاف کـردن آنـان از جـنـگ و کـشـتـار، یـکـى از اصـول آیـیـن جـوانـمـردى اسـت. ولى در واقـعـه کـربـلا ایـن اصـل نـیـز نـادیـده گـرفـتـه شـد و گـرگـان بـنـى امـیـه زن و کـودک را نـیـز در مـعـرکـه به قتل رساندند. قـاسـم و عـبـدالله، فـرزنـدان امـام حـسـن (علیه السلام) بـودنـد کـه هـمـراه اهـل بـیـت امـام حـسـیـن (علیه السلام) در کـربـلا حضور داشتند و به سبب علاقه به امام حسین (علیه السلام)، هر یک در مـقطعى از جنگ خود را به میدان رساندند تا از آن حضرت دفاع کنند، ولى به گونهاى فجیع بـه دسـت مـزدوران بـنـى امـیـه بـه قـتـل رسـیـدنـد در حـالى کـه هـنـوز بـه سـن بـلوغ نرسیده بـودنـد.(۱) امـویـان حـتـى بـه کـودک شـیـرخـوار امـام حـسـین (علیه السلام) نیز رحم نکردند. نـقـل اسـت کـه آن حضرت در آخرین لحظهها به خیمهها نزدیک شد و به خواهرش حضرت زینب (علیهاالسلام) فـرمود: “فرزند کوچکم را بیاور تا با او وداع کنم!” وقتى کودک را آوردند، امام او را در آغـوش گـرفـت و مـىخـواسـت بـبـوسـد، ولى پـیـش از آن، حـرمـله بـن کـاهـل، تیرى به گلوى کودک زد و آن را پاره کرد. امام مشت خویش را زیر خون گلوى کودک گـرفـت و سـپس آن را به آسمان پاشید و از بى عاطفگى و درندگى دشمن به خدا پناه برد و عـرض کـرد: “چـون در مـنظر تو چنین مصیبتى روى داد تاب آوردم.” امام باقر(علیه السلام) در این باره مىفـرمـایـد: “از خـون طـفـل شـیـرخـوار، قـطـرهاى بـه زمـیـن نـچـکـیـد.”(۲) طـبـرى نـقـل کـرده اسـت کـه همسر یکى از شهیدان کربلا بر بالین شوى شهیدش حضور یافت، خاک و خـون را از چـهـرهاش زدود و گـفـت: “بـهـشـت بر تو گوارا باد!” چون شمر بن ذى الجوشن این مـنـظـره را دیـد، غـلامـى را فـرمـان داد کـه آن زن را بـه قـتل برساند. او نیز عمودى بر سر آن بانوى باوفا کوبید، سرش را شکافت و بدین سان، او در کنار پیکر همسر شهیدش به شهادت رسید.(۳)
پینوشتها:
۱- ابصار العین فى انصار الحسین، سماوى، تحقیق طبسى، ص ۷۲ ـ ۷۴٫
۲- لهوف، ص ۱۶۹٫
۳- تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۳۸٫
۷ -سو بودن قاتلان امام حسین (ع)
زنـدگـى آدمـى بـه گـونـهاى اسـت کـه گـاه از سوى برخى انسانها یا پدیدههاى طبیعى در مـعـرض خـطـر قـرار مـىگـیـرد و اگـر فـرد بـا تـدبـیـر و شـهـامـت، از جـان و مـال و آیـیـن خـویـش دفـاع نـکند، آسیبهایى جبرانناپذیر به او مىرسد. دست توانمند آفرینش بدین منظور، قوّه غضب را در انسان آفریده تا در برابر انواع خطرها از خویشتن دفاع کند. در رویـداد کـربـلا بـیـشـتـر مـردم از ایـن نعمت الهى سود نبردند و در برابر ارعاب حکومت اموى تـسـلیـم شـدنـد و از یـارى رسـانـدن بـه حق باز ایستادند. تاریخ نویسان آوردهاند که روزى عبیدالله بن زیاد، اشراف کوفه را گرد آورد و خطاب به آنان گفت: «آنان را که از ما پیروى مـىکـنند وعده دهید و نافرمانان را از سپاهیان یزید ـ که از شام خواهند آمد ـ بترسانید.» اشراف نیز رفتند و خویشان و نزدیکان خود را از سپاه خیالى شام بیم دادند و از گرد مسلم پراکندند و تـرس نـابـجاى آنان سبب شد که نیرنگ عبیدالله کارگر افتد و انبوه جمعیتى که با مسلم بیعت کـرده بودند، همگى بر بیعت خویش پاى نهند و فرستاده امام حسین (علیه السلام) را در برابر عبیدالله و یارانش تنها گذارند.(۱)
پینوشت:
۱- مقتل، ابومخنف، ص ۴۵ ـ ۴۷٫
۸ – حرامخوارى، دیگر خصوصیت قاتلان امام حسین (ع)
روابـط درسـت اقـتـصـادى از پایههاى مهمّ ادیان الهى و حکومت اسلامى و جامعه دینى است و روى آوردن بـه روابـط اقتصادى نامشروع، نشانه بیمارى جامعه و تباهى افراد است و این بیمارى در روزگار امام حسین (علیه السلام) آشکارا خودنمایى مىکند. چون امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا کوشید تا بـا نـصـیـحـت و موعظه سپاه کفر را از زشتکارىشان آگاه کند و از ادامه راهى که در آن لغزیدهاند، بازدارد، آنان با غوغا و جنجال، مانع رسیدن صداى امام به گوش خود شدند. امام حسین (علیه السلام) رو بدانان کرد و فرمود: «کـُلُّکُمْ عاصٍ لاَِمْری غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَیْلَکُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلاتَسْمَعُونَ؟»(۱) ؛ همه شما فرمان مرا سرپیچى مىکنید، به سخنم گوش فرا نمىدهید؛ زیرا شکمهایتان از حرام پر شده و بر دلهایتان مُهر خورده است. واى بر شما چرا ساکت نمىشوید؟ چرا نمىشنوید؟! گـرد آوردن مـال و ثـروت از راه نـامـشـروع و حـرامـخـوارى، بـر عـقـایـد، اخـلاق و اعمال آدمى تاثیرى بسیار زیانبار دارد و راه سعادت و خیر و فلاح را بر او مىبندد و چنان او را سـرگرم دنیا و سرسپرده شیطان مىکند که حتى حاضر نمىشود به سخنان عبد صالح و حجّت خدا گوش فرادهد و در برابر از ناپاکانى چون یزید، عبیدالله و عمر سعد، بدون چون و چرا فرمان مىبَرَد. حیف و میل بیت المال از زمان عثمان به بعد در دستگاه خلافت رواجى بسیار یافت و خـلفـا از ایـن رهـگـذر فریاد اعتراض بسیارى افراد را خاموش ساختند و افرادى بسیار را با خـود هـمـراه کـردنـد و یـزیـد نـیـز بـا اسـراف و تـبـذیـر و دسـت بـردن در بـیـت المـال، حـکومت خویش را سامان مىداد و حاتم بخشىهایش در منابع تاریخى بسیار مشهور است .(۲) آنان که به دستور یزید به جنگ امام حسین (علیه السلام) برخاستند، همگى به حرامخوارى آلوده بودند و ایـن خـصـلت شـیـطـانـى بسان سرطان، چشم و دل و اندیشه آنان را در هم نوردیده و نقش حقیقت و صـداقـت را از ذهـنشان زدوده بود. نقل است که چهار نفر از خواص جبهه حق در نزدیکى کوفه به امـام پـیـوسـتـنـد. امـام اخـبـار کـوفـه را از آنان پـرسـیـد. در پـاسـخ گـفـتـنـد: رؤسـاى قـبـایـل و سـرشـناسان شهر، رشوههایى کلان گرفتهاند و به سختى از بنىامیه حمایت مىکـنـنـد و امـیـد نـمـىرود مـددى بـه شـمـا رسـانـنـد. اما مـردم، گـرچـه در دل به شما علاقهمندند، به روز حادثه بر شما شمشیر خواهند کشید.(۳)
پینوشتها:
۱- بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۸٫
۲- بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۲۷٫
۳- تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۰۵٫
غنچهی پرپری که بابالحوائج میشود
برای آدمیزاد، جز نور، مبدأ و مقصدی نیست. بماند که بسیاری، درگیر هندسه ذهن شده، از مقصد بازمیمانند. در ظلمات اسیر و از پرواز جا میمانند. اما حسابِ نظربازان از این تاریکیها جداست. فرقی ندارد، سوره کوثر که باشی، همین که خون خدا در رگهایت در تب و تاب باشد، مایهی نجاتی! شش ماهه هم که باشی، پیر طریقتی! مگر ندیدیم عیسی بن مریم را؟ که پروردگارش، به او آبرو بخشید، علم و حکمتش آموخت و مقرّب خویش ساخت، در حالیکه در گهواره بود.[1] بر او برکت فروفرستاد و او را بابِ حوائج امت گردانید: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكلَِّمُ مَن كاَنَ فىِ الْمَهْدِ صَبِيًّا قَالَ إِنىِّ عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَئنىَِ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنىِ نَبِيًّا وَ جَعَلَنىِ مُبَارَكا أَيْنَ مَا كُنتُ وَ أَوْصَانىِ بِالصَّلَوةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيًّا وَ بَرَّا بِوَالِدَتىِ وَ لَمْ يجَْعَلْنىِ جَبَّارًا شَقِيًّا.[2] مريم به سوى مسیح اشاره كرد. پس مردم گفتند: چگونه با كسى كه نوزادی در گهواره است سخن بگوييم؟ پس مسیح (لب به سخن گشود و) گفت: منم بنده خدا، (همان خدایی که) به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است، و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است، و مرا نسبت به مادرم مهربان كرده و بدبخت و زورگو قرارم نداده است.»
این از اراده خداست. خدایی که پیراهنِ بی جان یوسف را باب رحمت برای پدر می خواند.[3]
گاهی دیگر، آن صندوقی که موسای شیرخواره (علیه السلام) در آن به نیل انداخته شد را بابِ حوائج امت می نامد و به واسطه آن، آرامش خود را بر انبیای بنی اسرائیل فرو می فرستد.[4] و نیز زمزم (قدمگاهِ اسماعیلِ شیرخوار) را مایه برکت و خیرِ امت ها قرار می دهد. آن پروردگاری که یحیای شیرخوار را مایه عزت و روشنی چشمِ زکریا گردانید.[5] خدایی که حجر الاسود را… یک سنگ را مایه برکت می نامد و قدمگاه ابراهیم (علیه السلام) را نماد و مَظهَر و مُظهِر حقیقت می خواند و مسلمین را امر می کند که این قدمگاه را جایگاه نماز خود قرار بدهید.[6] پس مانعی نیست که خدای حسین (علیه السلام)، از ذریه ابراهیم، بابِ حوائج قرار دهد. همان گونه که در قرآن وعده داد.[7]
غنچه پرپر شدهی بوستان حسین
علی اصغر (علیه السلام) یا همان طفلِ رضیع (شیرخوار) فرزند امام حسین (علیه السلام) بود که طبق اسناد تاریخی، در کربلا به شهادت رسید. طبق مقاتل، هنگامی که اباعبدالله، این فرزند را در آغوش گرفته بودند، و با دشمنان سخن می گفتند، تيرى از سوی حرمله آمد و گوش تا گوش، حلقوم على اصغر را دريد. امام حسين (علیه السلام) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.[8]
در حدیث امام محمد باقر (علیه السلام) آمده است که حتی یک قطره از این خون به زمین بازنگشت.[9] در «زيارت ناحيه مقدسه» و دیگر زیارتنامههای مربوط به شهدای کربلا درباره اين كودك شهيد، آمده است: «السَّلَامُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ الطِّفْلِ الرَّضِيعِ الْمَرْمِيِّ الصَّرِيعِ الْمُتَشَحِّطِ دَماً الْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّمَاءِ الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فِي حَجْرِ أَبِيهِ لَعَنَ اللَّهُ رَامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ كَاهِلٍ الْأَسَدِيَّ وَ ذَوِيه…[10]سلام بر بنده خدا، فرزند حسین، همان طفل شیرخوار، همان که تیر بر او اصابت کرد، و بر زمین افتاد، و در خون غلتید. همان که خونش در آسمان بالا رفت. همان که با تیر ذبح شد، در حالیکه در آغوش پدر بود. و خدا لعنت کند، قاتل او حرملة را…» و نیز در يكى از زيارتنامه هاى عاشورا آمده است: «وَ عَلَى وُلدِكَ عَلىّ الأصغَرِ الّذى فُجِعَت بِه…[11] و سلام بر فرزند تو، علیّ اصغر که آن گونه فاجعه ای در حق او رخ داد…»
یک کرامت: یک نشانه
شاید والاترین کرامت و عالی ترین نشانه درباب طفل شیرخوار حسین (علیه السلام)، کلامی از امام محمد باقر (علیه السلام) باشد که فرمودند، وقتی ابا عبدالله خونِ گلوی علی اصغر را به سوی آسمان پرتاب کردند؛ «فلم يسقط من ذلك الدم قطرة إلى الأرض.[12] حتی یک قطره از آن خون به زمین بازنگشت.» و این آیتی از آیاتِ خدا و پیامی از سوی خداوندِ تنزیل و وحی است که طفل شیرخوارِ حسین (علیه السلام)، همچون مسیح، باب حوائجِ امت است. همانگونه که عیسی بن مریم درحالی که در گهواره بود «کلمه ای از سوی خدا» نامیده شد،[13] خونِ علی اصغر (علیه السلام) هم مصداقِ «کلمهی طیّبه خدا» است که به سوی خدا بالا رفت: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ…»[14]
کرامتی دیگر، نشانهای دیگر…
مرحوم سید عبدالرزاق الموسوی (مشهور به مقرّم) از علمای بنام معاصر در نجف اشرف، نقل می کند: «پرتوى از نور الهى، بر گرد آورنده و مؤلف اين گوهرهاى درخشان، تابيدن گرفته است كه تفصيل آن چنين است: به آستان آن بزرگوارى كه سرشار از عظمت قدسى است، منزل كردم و بدان جناب بلند مرتبه و منيع پناه بردم. روزى كه دريافتم هيچ يك از وسايل پزشكى نمى تواند بيمارى مرا درمان كند، شش سال از دردى كه در كمر و ساق پا تا پشت پايم احساس مى كردم، مى گذشت تا جايى كه گاهى در نماز به اشارت، ركوع مى كردم و راه رفتن تا حرم مطهّر براستى برايم مشكل شده بود… تا آن كه پس از زيارت اربعين، راهى مرقد مقدّس شدم، به قصد پناهندگى؛ زيرا كه او پناهگاه بنده و بازگشت گاه اوست به سوى مولا و سرورش.
از شيعه، چه جاى شگفتى، اگر به آستان امامش پناه برد و بر خواسته اش اصرار ورزد. اين، فرمايش صادق اهل بيت است كه «شِيعَتَنَا خُلِقُوا مِن فَاضِلِ طِينَتِنَا… شيعيان ما از اضافه گل ما آفريده شده اند. پس با ما خويشاوندى دارند؛ براى شادى ما خوشحال و براى اندوه ما، محزون مى شوند. آنان در راه ما آزار مى بينند، از همين رو، درد ايشان ما را متألم مى كند و هر صبح و شام ما را به مهربانی بر آنان وامى دارد». ده روز مقيم كاظمين شدم و به ايشان متوسّل گشتم. امّا نسيمى از عنايات قدسى آن حضرت بر من وزيدن نگرفت و از تحصيل بهبودى مأيوس شدم.
هنگام فجر، نزديك ضريح رفتم و همراه با ناراحتى، در حالى كه خود نمى دانستم چه بر زبان مى آورم، شكوه ها كردم. سپس كمر و پايم را به قبر ماليدم و جدّ بزرگوارش حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام و نيز حضرت على اصغر شيرخوار دشت كربلا را شفيع قرار دادم. بعد از حرم خارج شدم و به قصد عيادت از يكى از برادرانم، از بازار استر آبادى گذشتم. از احساس نكردن درد، گمان كردم به دليل راه نرفتن روى آن پا و طبعا وارد نشدن فشار بر آن است. قدرى بررسى كردم و بيش از دو ساعت راه رفتم… از آن لحظه تا كنون كه بيش از ده سال مى گذرد، هيچ دردى احساس نكرده ام. و اين، نه شگفت است از امامانى كه خداوند آنان را رحمت بى دريغ براى همگان قرار داده است و به يمن وجود ايشان به بندگان، روزى مى رسد، و زمين، سبزهزار گياه و گل مى شود و كوه ها بر سينه آن استوار مى ماند، كه اگر نبودند، زمين اهل خويش را فرو مى بلعيد.»[15]
یکی از شاگردان شیخ جعفر مجتهدی (رضوان الله علیه) نقل میکردند: «روزی درخدمت آقای مجتهدی بودم ایشان در حالی كه بسیار منقلب بودند، تعریف كردند. چند سال پیش كه در قم بسر میبردم روز عاشورا به شدت مریض بودم و به طوری درد سراسر وجودم را فرا گرفته بود كه نمیتوانستم از رختخواب برخیزم. طبق معمول همه ساله در آن روز هم مراسم عزاداری در منزل برپا بود. در همان هنگام با حال سختی كه داشتم متوسل به حضرت علیاصغر (علیهالسلام) شدم و حالتی به خصوص برایم پیدا شد و صحنههایی را مشاهده كردم. از جمله دیدم سقف اتاق شكافته شد و نور عجیبی از آسمان به طرفم آمد به حدی آن نور شدید بود كه از شدت آن چشمانم را بستم و بعد از چند لحظه كه چشمانم را باز نمودم و سرم را بالا آوردم دیدم بانویی در حالی كه طفلی را در آغوش دارند در مقابلم نشستهاند. در همان حال به من فهماندند كه آن دو بزرگوار حضرت رباب و حضرت علیاصغر (علیهماالسلام) می باشند.سپس ایشان فرمودند: آقای جلالی هر چه كه دارم و به هر كجا كه رسیدهام از ناحیه حضرت علیاصغر (علیهالسلام) و توسل به ایشان بوده است».[16]
پی نوشت ها:
[1]. آل عمران: 45-46 ؛ مائده: 110
[2]. مریم: 29-32
[3]. یوسف: 96
[4]. طه: 39 ؛ بقره: 248
[5]. مریم: 12
[6]. بقره: 125
[7]. مريم: 58
[8]. جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم: نشر معروف، 1417 ه.ق، ص 321.
[9]. سيد على بن موسى بن طاوس، لهوف، ترجمه سيد ابوالحسن مير ابوطالبى، قم: انتشارات دلیل ما، 1380، ص 150
[10]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت، 1404 هجرى قمری، ج 45، ص 66 و همچنین ج 98، ص 269
سيد على بن موسى بن طاوس، إقبال الأعمال، دار الكتب الإسلامية تهران، 1367، ص 574.
[11]. سيد على بن موسى بن طاوس، همان، ص 571.
[12]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 45، ص 46 ؛ سيد على بن موسى بن طاوس، اللهوف، تهران: انتشارات جهان، 1348، ص 117.
[13]. آل عمران: 45
[14]. فاطر: 10
[15]. عبد الرزاق مقرّم، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد عليه السلام، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1382، ص 70-71.
[16]. حمید سفیدآبیان، لالهای از ملکوت: سیری در زندگی عارف بالله و عاشق دل سوخته اهل بیت علیهمالسلام آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی، قم: نشر مهر قائم، 1380، ص173
خونی که آسمان کربلا، خریدار آن شد
مشهور در بین اهل منبر و مداحی این است که سرور و سالار شهیدان در صحرای کربلا طفل شیرخواری به اسم علی اصغر فرزند رباب داشت که به دست لشکر ملعون یزید شهید شد. اما هم در مورد اسم کودک و هم سن او اختلاف است؛ به طوری که تا زمان مجلسی اول مشهور این بوده که طفل شیرخوار سالار شهیدان را عبدالله می نامیدند.[1] در زیارت ناحیه مقدسه هم، عبدالله بن حسین(علیه السلام) ذکر شده و بر او سلام داده شده است.[2] البته در منابعی به اسم علی اصغر تصریح شده است.[3] و بر این اساس بعضی از متاخرین احتمال داده اند که عبدالله و علی اصغر، دو نفر باشند.[4] در مورد سن او هم اختلاف است[5] و شش ساله بودن او مدرک معتبری ندارد و تنها در مقتل منسوب به ابی مخنف، این موضوع ذکر شده است.[6]
در این مقاله برآنیم از مادر علی اصغر(علیه السلام) و سرنوشت ایشان سخن گفته و سپس درباره شهادت جگرگوشه اش علی اصغر یا عبدالله سخن بگوییم.
مادری در کربلا
مادر علی اصغر، رباب نام داشت که دختر امری القیس بن عدی از قبیله کلاب بود.[7] پدر او در زمان خلیفه دوم، اسلام آورد و به سبب علاقه به مولای متقیان، یک دختر خود را به عقد امام حسن(علیه السلام) و دیگری را به عقد امام حسین(علیه السلام) درآورد. [8] رباب در کربلا حضور داشت و امام حسین(علیه السلام) در هنگام وداع، او و دیگر زنان حرم را به صبر دعوت کرد و به آنها فرمود که در این مصیبت صورت خود را نخراشند.[9] ایشان بعد از واقعه جانسوز عاشورا، همراه دیگر اسراء به شام برده شد و به مدت یک سال برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری کرد و بعد از ایشان نیز علیرغم خواستگاران زیاد همسری انتخاب نکرد و عاقبت در سال 62ق از دنیا رفت.[10] درود بر این بانوی رنج کشیده.
آسمان کربلا، خریدار خون علی اصغر رباب
در کتاب لهوف دو روایت از شهادت طفل شیرخوار سالار شهیدان آمده است. آنچه که قابل قبول تر است این است: «زينب خواهر امام عليه السلام كودك را آورد و گفت: اين طفل تو سه روز است كه آب نياشاميده، برايش آبى طلب كن. امام (عليه السلام) كودك را بر روى دست گرفت و فرمود: «اى قوم! شيعيان و اهل بيتم را كشتيد و فقط اين طفل باقى مانده كه از عطش به خود مى پيچد، او را با شربتى از آب سقايت كنيد. در بين سخنان امام مردى از دشمن تيرى انداخت كه كودك را گلو بريد، و امام آنان را نفرين كرد آن گونه كه به دست مختار و ديگران گرفتار آمدند.» [11] بعد خون صغير را با دو كف دست گرفت تا پر شدند و آن خون را بسوى آسمان پاشيد و فرمود: «چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى آيد!». امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: از آن خون قطرهاى به زمين فرود نيامد.[12]
نام دو قاتل ملعون برای او ذکر شده است؛ حرمله بن کاهل و دیگری عقبه بن بشر.[13]
به گفته ی طبرسی، امام حسین(علیه السلام) بعد از شهادت علی اصغر، از اسب پایین آمد و با نوک شمشیرش زمین را حفر کرد و علی اصغر را دفن نمود.[14] و بر همین اساس نمی توان گفت که سر علی اصغر در کنار دیگر سرهای مطهر شهدا باشد.
ألا لعنة الله على القوم الظالمين.
سخن آخر
امام حسین(علیه السلام) طفل شیرخواری در کربلا داشت که در اسم و سن او ختلاف است. در بین متاخرین مشهور است که طفل شیرخوار سالار شهیدان علی اصغر است. مادر علی اصغر، رباب دختر امری القیس است، که در کربلا حضور داشت و بعد از اسارت به شام برده شد و تا یک سال برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری کرد و در سال 62 ق وفات یافت.
پی نوشت ها:
1ــ لوامع صاحبقرانی، مجلسی، محمد تقی، ج 7، ص 224
2. بحارالانوار، مجلسی، محمد باقر، ج 45، ص 66
3. دلائل الامامة ، طبری، محمد بن جریر بن رستم، ص 181
4. شهید آیت الله قاضی طباطبایی از طرفداران این نظریه هستند. ر.ک کتاب «تحقیق در باره اول اربعین حضرت سید الشهدا(ع)»، تعلیقات، ص 363
5. ابن سعد، محمد، «ترجمة الحسین و مقتله»، ص 182، ذهبی نیز مانند او از شهادت طفلی سه ساله یاد کرده است. (ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 302 و طبری سن او را یکسال می داند(محمد بن جریر، تاریخ نامه طبری، ج 4، ص 710) و کسایی مروزی شاعر قرن 4، سن او را پنج ماه می داند(صاحبکاری، ذبیحالله، سیری در مرثیه عاشورایی، ص169)
6. ر. ک: کتاب «وقعة الطف»، تحقیق، یوسفی غروی، محمدهادی، مقدمه محقق.
7. الإرشاد للمفيد، ترجمه رسولى محلاتى ، ج2 ، ص 137
8. انساب الاشراف، ج1، ص195
9. غم نامه كربلا، ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ، ص 105
10. ابن اثیر، عز الدین، الکامل، ج 4، ص 88
11. لهوف / ترجمه مير ابو طالبى ، ص150 و 151
12. همان، ص150
13. همان و نیز مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانی، ص 89 الی90
14. احتجاج علی اهل الجاج، طبرسی، ج2، ص301
حضرت علی اکبر (علیه السلام)
فضایل حضرت علی اکبر(علیه السلام)
بعضی افرادبرروی بیوگرافی شخصیتها بسیار مانور می دهند. مابه این مسائل چندان اهمیت نمی دهیم. مثلا در مورد امام سجاد(ع) می گویند زن ایشان ایرانی بوده؛ اما اولا اختلاف روایت است. شهید مطهری این مسئله راتایید نمی کنند ودکترجعفرشهیدی درکتاب زندگانی امام سجاد(ع) دلایلی بررداین مسئله راآورده است.
درموردزندگانی حضرت علی اکبر(ع) نیزاختلاف است مثلا سن ایشان را برخی زیر20سال وبرخی 25 یا 27 یا 29 سال نوشته اندوبرخی گفته اند نام مادر ایشان آمنه است وبرخی گفته اند شهربانو و برخی گفته اند لیلا است.
مهم فضایل اخلاقی و روحی ایشان است
شمایل حضرت علی اکبر:
ایشان چهره ای نورانی وپیشانی پهن داشتند که موهای ایشان ازروی نرمه ای گوش بیشترنبوده این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی ازدرجه اهمیت کمتری برخورداراست
مورخین نقل کرده اندزمانی که لشکرعمر سعد چهره ی بابرکت حضرت رادیدندگفتند(فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبرشبیه پیامبر(ص)بودندکه لشکرعمرسعدگمان کردند پیامبر(ص)است که حضرت علی اکبر(ع)فرمود:اناعلی بن الحسین بن علی(ع)وبعدبحث ولایت وتوحید راعنوان کردوفضایل امام حسین(ع)راتوصیف فرمود فضایل حضرت علی اکبر(ع)به قدری بودکه درزیارت عاشورابه ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود بابرکت حضرت علی اکبر(ع)دارد و قبرحضرت نیز پایین قبرامام حسین(ع) است.
امام حسین در وصف ایشان فرمودند:
« اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک» خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است.
درنظربگیریم که خلقت پیامبرهیچ نقصی نداشته وحضرت علی اکبر(ع)شبیه ترین فردبه پیامبر(ص)بوده پیغمبری که قرآن درمورداخلاق ایشان فرموده:
انک لعلی خلق عظیم حضرت علی اکبر(ع) ازنظراخلاق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص)بوده است ازنظرمنطق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده گفتارپیامبربه فرموده ی قرآن ازروی هوای نفس نبوده امام حسین دروصف علی اکبرفرمود:علی اکبرشبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ماینطق علی الهوی (بدون هوای نفس)است ودرادامه فرمود: وکنا اذا شفقنا الی بنیک نظرنا الی وجهه خدا این پسر را با این ویژگی به میدان می فرستم هرگاه دلمان برای پیامبرتنگ می شدبه جمال اونگاه می کردیم.
علی رغم اینکه برامام حسین(ع)بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:
انابشر مثلکم یوحی الی پیامبرفرمودمن هم بشری مثل شما هستم پس امام حسین(ع)نیز احساس داردولی چون می داند رضای خدادراین بوده ناراضی نیست.
حضرت علی اکبر(ع)اولین شهید بنی هاشم درصحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه ای نزد امام حسین (ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بودبعد ازشهادت حضرت علی اکبر(ع)برلشکریان یزید نفرین کرد وفرمود:
قطع الله رحمک و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد از حضرت علی اکبر(ع)الگو بگیریم جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع)داشته باشدحضرت علی اکبر(ع)از نظر شجاعت بی نظیربود و شهادت را سعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع)فرمود: لا اری الموت الا سعاده والحیاه مع الظالمین الابرما (من مرگ راجزسعادت نمی بینم وحیاه باظالمین راجزذلت نمی بینم )
روزی معاویه درجمعی نشسته بودو پرسیدچه کسی به خلافت برازنده تراست گفتند معاویه بن ابوسفیان معاویه گفت:ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر)که جد اورسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت: و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و… ثقیف (شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد).
در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.
على بن الحسین (على اکبر)
کنیه اش ابوالحسن ، مادرش لیلى دختر ابى مرة بن مسعود ثقفى ، و مادر لیلى میمونه دختر ابوسفیان بود، و مادر میمونه دختر ابى العاص بن امیه بوده است . على اکبر نخستین کسى بود که از بنى هاشم در معرکه کربلا به شهادت رسید.
محمد بن محمد بن سلیمان به سندش از مغیره براى من حدیث کرد که روزى معاویه به اطرافیان خود گفت : چه کسى در این زمان سزاوارتر به خلافت است ؟ گفتند، تو معاویه گفت : نه سزاوارترین مردم به خلافت على بن الحسین است که جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله است و در او گرد آمده شجاعت بنى هاشم ، سخاوت بنى امیه ، زیبائى قبیله ثقیف .
یحیى بن حسن علوى و دیگر از طالبین گفته اند: آن على بن الحسین که در کربلا کشته شد مادرش کنیزى بود. ام ولد و آنکه مادرش لیلى بود فرزند دیگر حضرت بود و او جد یحیى بن الحسن و سایر کسانى است که نسبشان به حسین بن على علیه السلام مى رسد.
در مدح على بن الحسین اشعار زیر را گفته اند:
لم تر عین نظرت مثله
من محتف یمشى و من ناعل
یغلى بنى ء اللحم حتى اذا
انضج لم یغل على الاکل
کان اذا شبت له ناره
یوقدها بالشرف القابل
کمیما یراها بائس مرمل
او فرد حى لیس بالاهل
اعنى ابن لیلى ذا السدى و الندى
اعنى ابن بنت احسب الفاضل
لا یوثر الدنیا على دینه
و لا یبیع الحق بالباطل
1. هیچ دیده اى مانند او را در میان پابرهنگان و کسانى که کفش به پا دارند ندیده اند.
2. گوشت نیم پخته را قبل از حضور میهمان نیک مى پزد تا پخته گردد و براى خوردن گران و گلوگیر نباشد و نیز در حضور میهمان نجوشد تا وى به انتظار بنشیند.
3. هر گاه براى راهنمایى گذر کنندگان آتشى برافرزود در مرتفعترین نقاط یا آشکارا مى افروزد و روشن مى کند ( عرب را رسم بود که در بیابان در اطراف خیمه خویش براى راهنمایى مهمانان آتشى بر مى افروختند و مهمانان را از دور راهنمایى مى شدند.)
4. تا هر مستمند بینوایى و یا در از عشیره و درمانده اى آن را ببیند ( و خود را بدو برساند و در سایه کرم و خانه جودش به آسایش زندگى کند).
5. مقصود من از همه اینها فرزند لیلى آن صاحب جود و کرم است ، یعنى فرزند زنى پاک نهاد و گرانمایه و که حسب او برترین حسب هاست .
6. آن کس که دنیا را بر دین خویش مقدم ندارد و حق را به باطل نفروشد.
على بن الحسین در زمان خلافت عثمان به دنیا آمد، و او از جدش على بن ابیطالب علیه السلام و عایشه نقل کرده که چون ذکر آنها از وضع تدوین این کتاب خارج بود، صرف نظر کردیم .
شبیه ترین افراد به پیامبر (ص)
على اکبر نخستین نفر از بنى هاشم بود که به میدان جنگ رفت، او 19 سال یا 18 سال یا 25 یا 27 سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبید، امام حسین علیه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مایوسانه به اکبرش کرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان کرد و گفت:
«اللهم کن انت الشهید علیهم، فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک و کنا اذا اشفقنا الى نبیک نظرنا الیه». (1)
على اکبر به میدان آمد و با دشمن مىجنگید رجز مىخواند:
انا على بن الحسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى تالله لا یحکم فینا ابن الدعى اضرب بالسیف احامى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
ضربات خورد کنندهاى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را کشت، تشنگى بر آنحضرت چیره شد، نزد پدر برگشت و عرض کرد:
«یا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحدید اجهدنى».
امام حسین علیه السلام گریه کرد و فرمود: «محبوب دلم صبر کن بزودى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم تو را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».
امام زبان جوانش را در دهان مبارک گذاشت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.
على اکبر در حالى که دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى میدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله کرد، و از چپ و راست بر آنها یورش برد و جماعتى را کشت در این هنگام تیرى به گلویش رسید که گلویش را پاره کرد، آنحضرت در خون خود مىغلطید، همچنان تحمل مىکرد تا اینکه روحش به گلوگاه نزدیک شد صدا بلند کرد:
یا ابتاه علیک منى السلام هذا جدى رسول الله یقرئک السلام و یقول عجل القدوم الینا.
: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اکنون این جد من رسول خدا صلى الله علیه و اله و سلم به تو سلام مىرساند و مىفرماید: به سوى ما شتاب کن».
«قد سقانى بکاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا». :«مرا از جام خود سیراب کرد که هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)
در روایت دیگر آمد: وقتى که ضربات على اکبر، دشمن را تار و مار کرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد که اگر این جوان با این وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نیزه خود در کمین آنحضرت قرار گرفت و او که گرماگرم جنگ بود، مره چنان نیزه بر او زد که آن بزرگوار به زمین افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسیافهم: «با شمشیرهاى خود، بدن او را پاره پاره کردند».
در روایت دیگر آمده: هنگامى که مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مرکب بنشیند، خم شد و سرش را روى یال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.
«فقطعوه بسیوفهم اربا اربا».«دشمنان با شمشیرهاى خود بدن نازنینش را پاره پاره کردند»
آنگاه وقتى که روحش به گلوگاه رسید صدا زد: «یا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بکاسه الاوفى …».
و سپس صدائى از گلویش برخاست و جان سپرد. (3)
امام حسین علیه السلام با شتاب به بالین جوانش آمد و ایستاد و فرمود:
«قتل الله قوما قتلوک، یا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاک حرمه الرسول».
: «خداوند آن قوم را بکشد که تو را کشتند، اى پسرم چه بسیار این مردم بر خدا و دریدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بىباک گشتهاند؟».
اشک از دیدگان امام سرازیر شد، سپس فرمود:
در این حال زینب علیها السلام از خیمه بیرون دویده، فریاد مىزد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پیکر به خون طپیده آن جوان افکند.
حسین علیه السلام سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه بازگردانید. (4)
و در نقل دیگر آمده: امام خون پاک اکبر را مىگرفت و به طرف آسمان مىریخت و از آن هیچ قطرهاى به زمین نمىریخت و فرمود:
یعز على جدک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبونک و تستغیث بهم فلا یغیثونک».
: «بر جد و پدر تو سخت است که آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى کنى، ولى به داد تو نرسند».
امام صورت اشک آلود خود را روى چهره خون آلود على اکبرش گذاشت، و بقدرى بلند گریه کرد که تا آن روز کسى این گونه صداى گریه بلند را از او نشینده بود. (5)
سپس امام، پیکر خون آلود اکبرش را در آغوش گرفت و فرمود:
یا بنى لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقى ابوک فریدا وحیدا».:«پسرم، از غم و اندوه دنیا راحتشدى ولى پدرت غریب و تنها باقى ماند». (6)
آنگاه امام حسین علیه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:
«تعالوا احملوا اخاکم».: «جوانان بنى هاشم! بیائید و برادرتان را به سوى خیمهها ببرید».
جوانان آمدند و جنازه على اکبر را برداشته تا جلو خیمه که پیش روى آن جنگ مىکردند بر زمین نهادند.
حمید بن مسلم نقل مىکند زنى از خیمه هاى حسین علیه السلام بیرون آمد صدا مىزد: واى بچهام، واى کشتهام، واى از کمى یاور، واى از غریبى …
امام حسین علیه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خیمهاش بازگردانید، پرسیدم: این زن چه کسى بود؟ گفتند: این زن زینب علیها السلام دختر امیر مؤمنان على علیه السلام بود، امام حسین علیه السلام از گریه او به گریه افتاد و فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون» (7)
بیتابى پدر
پدر از دیده جارى اشک غم بهر پسر مىکرد
ولى زینب در آنجا گریه بر حال پدر مىکرد
پدر فریاد مىکرد و پسر خاموش بود
اما سکوت او به قلب باب کار کار نیشتر میکرد
پدر عمرى دلش مىخواست رخسار پسر بوسد
ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مىکرد
از آن رو تا که لب را بر لبش بگذاشت دیدن داشت
یکى ایکاش بود آنجا و زینب را خبر میکرد
پدر را از پسر زینب جدا کرد
ار مکن منعش که از بهر برادر زینب احساس خطر میکرد
کرده بیتاب مرا آه دل با اثرت
ز اشتیاق رخت از خیمه دویدم به برت
اى ذبیح من و اى شبه رسول مدنى
ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت
نوجوان دیده گشا دیده گریانم بین اى پسر
یک نظرى کن تو بحال پدرت من که خود خضر رهم
پیر شدم از غم تو واى بر حال دل مادر خونین جگرت
پىنوشتها:
1- و در بعضى از عبارات در آغاز این فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء …».
2- اعیان الشیعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسین مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثیر الاحزان ابن نما: ص 69.
3- کبریت الاحمر ط اسلامیه: ص 185.
4- ترجمه ارشاد مفید ج 2 ص 110، مثیر الاحزان ابن نما: ص 69.
5- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مىگوید:اما اینکه مادر على اکبر در کربلا بود یا نبود، چیزى در این باره نیافتم (همان مدرک: ص 165).
6- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
7- تاریخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
احلی من العسل، قاسم بن الحسن علیه السلام
مرگ شیرین
شهادت ابا عبداللّه الحسين(علیه السلام) و یاران باوفايشان ، چنان جريانی نيرومند در مسير تحولات تاريخ جهان اسلام پديد آورد که آثار عميق، گسترده و ماندگار و تحوّل زای آن از “روز واقعه” تاکنون ـ که بيش از 13 قرن می گذرد ـ همچنان پابرجاست و نه تنها گذر زمان بر ابعاد و پيامدهای آن سايه فراموشی نيافکنده، بلکه تاثير واقعه عاشورا بر حيات بخشی مهم و تعيين کننده از امّت اسلام دامنه ای بسيار گسترده تر از گذشته نيز يافته است.
بررسی برخی جهات این واقعه درس های فراوانی را به حق طلبان می آموزد. ازجمله این درس ها سخن پرمغز و پرمحتوای قاسم بن حسن در معرفی شهادت در راه خدا و حق می باشد که فرمود: أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ(شیرین تر از عسل).
آرزوی شهادت یک نوجوان
يكی از نوجوانان شجاع و نيرومندی كه روز عاشورا در كربلا حضور داشت، حضرت قاسم فرزند امام حسن عليه السلام بود. مادر او همان مادر عبدالله اكبر يعني رمله است، و برخي نفيله را مادر آنان می دانند (1) .
متأسفانه تاريخ زندگی اين نوجوان امام حسن و اين يار جان بر كف امام حسين ، جز دقايقی از آن كه مربوط به شب و روز عاشورا می شود، روشن نيست، اما همين چند صحنه شخصيت والای او را در تاريخ برجسته و جاويد ساخته است. روح بلند او، معرفت او، دينداری او، وفاداری او،و… از لابه لای همين چند صفحه شناخته می شود. او نمونه ای كامل و اسوه ای جامع برای نوجوانان و جوانان شيعه است.
در شب عاشورا که امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آنها بیان فرمود. حضرت در خطابه خود به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و به آنان فرمود که در رفتن یا ماندن مختارید از تاریکی شب بهره گیرید؛ و هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید؛ زیرا مقصود این جماعت کینهتوز من میباشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشتهاند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام چیزی نقل ننمودهاند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسهسازی و شهادت تاکید نمودند. امام به ترسیم حادثه بزرگ عاشورا پرداخت و فرمود هر کس میماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.
قاسم بن حسن که در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای بین عمو و اصحابش در نظرش آمد که آیا او هم مشمول این وصال خواهد شد؟ از جای برخاست و رو به ابا عبدالله علیه السلام عرض کرد: عموجانم آیا من هم در زمره کشتهشدگان خواهم بود؟ امام حسین علیه السلام پس از مواجهه با این سوال فرزند نوجوان برادر خویش، از وی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرینتر و گواراتر از شهد دلنشین و زندگیبخش میبینم .امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسار روشن قاسم دوخت و فرمود: حضرت فرمود: آری، تو نیز فردا به شهادت خواهی رسید(2).
الگویی ناب
حماسه پر شور نوجوان وارسته ای چون قاسم بن حسن انسان ها را ازتاریکی غفلت بیرون می آورد و به آنان راه و رسم از ایثار و فداکاری می آموزد. نو جوانی که شهادت را با آغوش باز می پذیرد تا زیر بار ذلت وستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شیرین ترین غذا یعنی عسل برتر دانست. این روح با صلابت به نوجوانان درس فداکاری،معنویت و آزادی می دهد و آشنایی با زندگی و مبارزاتش می تواند الگویی برای نوجوانان تشنه ارزش ها باشد.
وقتی تاریخ انسان را می خوانیم ،می بینیم که انسان همواره از مرگ ترسیده است.ترس از مرگ،ریشه در عمق تاریخ دارد،فرهنگ های مختلف تلاش کرده اند به گونه ای با این ترس مقابله کنند.میل به بقاء در فطرت هر انسانی هست،ولی چه می شود که نوجوانی مرگ را زیبا و دلنشین می بیند،در واقع درس او آشنایی با فلسفه زندگی است؛
برای چه آفریده شده ایم؟چگونه باید زندگی کنیم؟برای چه باید زندگی کنیم؟
انسانی که به ثروت و مال دنیا بیشتر از فلسفه زندگی اهمیت دهد،نمی تواند معنای این پیام والای قاسم را بفهمد؛در واقع او گرفتاری است که سرانجام به پوچی می رسد.
او اسیرزندگی یکنواخت شده و گمشده ای دارد ولی نمی داند چه می خواهد،عمری به دنبال دنیا بوده و وقتی آن را در آغوش می کشد،باید تن را به مرگ و جدایی بدهد.
اما قاسم ها می دانند به دنیا آمده تا به سوی کمال برود،دنیا منزل او نیست بلکه باید چند روزی در اینجا بماند و توشه ای برگیرد و برود،باید در فاصله تولد تا مرگ رشد کند،ترس ها و ضعف ها را نابود کند و به سوی دنیای دیگر برود.
قاسم ها می دانند وقتی لحظه مرگ مومن فرا می رسد خدا با او چنین سخن می گوید:
«ای روح آرام یافته و مطمئن!در حالی که تو از لطف من خشنود هستی و من هم از تو خوشنودم،به سوی ثواب و پاداشی که برای تو آماده کرده ام باز آی.به جمع بندگان خوب من در آی و به بهشت من داخل شو»(3).
چقدر این سخن دل انگیز است،لذا چنین مرگی شیرین تر از عسل می باشد.عموی با وفای قاسم،سردار رشید کربلا حضرت ابوالفضل در رجزی شکوهمندانه در میدان نبرد این گونه آمادگی خود را برای در آغوش گرفتن مرگ اعلام می کند:
لَا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقَى حَتَّى أُوَارَى فِي الْمَصَالِيتِ لَقا
«از مرگ نمی هراسم به هنگامی که آثار آن آشکار گردد و به آن پشت نمی کنم تا آن زمان که خود را در میان شمشیرهای برهنه اندازم و در بین شمشیرها پوشیده گردم.»(4)
لذا می بینیم که شهيد حسين فهميده، اين دانش آموز سيزده ساله، با الهام از نوجوانان شهيد در كربلا جان عزيزش را فدای اسلام و ولی امر زمان خويش می کند و ياد و نام خود را جاودانه ی تاريخ می سازد.
وقتی شهید محسن حججی با دست های بسته برای ما با نگاهش روایت می کند و با جوهر خون می نویسد که در این خیمه گاه هیچ ترسی در من نیست،یعنی اینکه جا پای قاسم و علی اکبر و عباس گذاشته ام و مرگ را شیرین می بینم.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
در پایان:
السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، الْمَضْرُوبِ هَامَتُهُ، الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ، حِينَ نَادَى الْحُسَيْنَ عَمَّهُ فَجَلَى عَلَيْهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ، وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ التُّرَابَ، وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ: بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ
سلام بر قاسم پسر امام حسن (عليه السلام) آن نوجوانی كه دشمن فرقش را شكافت و لباس جنگی اش را ربود. آن گاه كه عمويش حسين را به كمك طلبيد، مانند باز تيزپرواز بر بالين او حاضر شد. پاهايش را بر خاك گرم كربلا مي ساييد. در اين هنگام امام عليه السلام فرمود: از رحمت خدا دور باشند قومی كه تو را كشتند؛ آنان كه جد و پدر بزرگوار تو در روز قيامت دشمنشان است.
پی نوشت ها:
1- تذکرة الخواص، ص 215
2- سوگنامه آل محمد،ص283
3- سوره فجر: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ(27) ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً(28) فَادْخُلِي فِي عِبَادِي(29) وَادْخُلِي جَنَّتِي(30)
4- مناقب آل أبی طالب عليهم السلام، ج4، ص 108
منبع – بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
دعوتنامهای از طرف امام حسین علیه السلام برای تمام گناهکاران
خیلی زودتر
در حدیثی معروف پیامبر فرمودند:«مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا غَرِقَ؛ مثل اهل بیت من مانند گشتی نوح در قومش است، هرکس در آن سوار شود نجات یافته و کسی که آن را ترک کند غرق میشود.»(تفسیر فرات کوفی،ص190) حدیثی که به حدیث سفینه معروف است و تمام اهل بیت را پناهگاهی برای هدایت و سعادت معرفی میکند.
در حدیثی دیگر و به طور خاص باز پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:«إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ؛ همانا حسین بن علی در آسمانها شناخته شدهتر است تا زمین و همانا در جهت راست عرش خداوند بزرگ نوشته شده که حسین مصباح هدایت و کشتی نجات است.»(عیون اخبار الرضا(ع)،ج1،ص60) به خاطر این حدیث مهم و اختصاصی بوده که شیخ جعفر شوشتری از امام حسین(علیهالسلام) اینگونه یاد کرده:« فالنبى و الأئمة عليهم السلام كلّهم أبواب الجنان ؛ لكنّ باب الحسين أوسع…؛ پيامبر و ائمّه همگى درهاى بهشتند؛ امّا درب حسين گشودهتر است. همگى كشتى نجاتند؛ امّا كشتى حسين در ميان امواج طوفانهاى شديد، پُرشتابتر، و همراهی با آن تا ساحل نجات، آسانتر است.»(خصائص الحسینیه،ص14)
از اینجاست که میبینیم بسیاری از گنهکاران در طول تاریخ با کمک و مدد امام حسین(علیهالسلام) گناه را ترک کرده و سعادتمند شدند. از اینجاست که محرم را میتوان سرآغاز زندگی دوباره خیلیها دانست. ماهی که باید آن را غنیمت شمرد.
حتی اگر حر باشی
وقتی سکاندار کشتی ببیند فردی در حال غرق شدن است؛ برایش فرق نمیکند که آن فرد آشنا، دوست، غریبه یا دشمن باشد؛ بلکه در آن هنگام، مهم نجات است نه چیز دیگری. حضرت اباعبدالله(علیهالسلام) نیز اینگونه است. وقتی کسی دست کمک و یاری به سویش دراز کند در نزدیکترین زمان دستش را گرفته و با بیشترین سرعت او را به هدفش میرساند. ایشان درخواستی را بیپاسخ نمیگذارد.
خود حضرت به ما سفارش کردند که محتاجان را دست خالی رد نکنیم و فرمودند: «اعْلَمُوا أَنَ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُوزُوا نِقَما؛ بدانید که مراجعه مردم به شما از نعمتی الهی برای شماست؛ پس از نعمتها روى، بر نگردانید که تبدیل به بلا میشود.»(نزهه الناظر،ص81) آری او هیچ درخواستی را رد نکرده و به هیچ گنهکاری پاسخ منفی نمیدهد؛ مگر حرّ بن یزید ریاحی را نپذیرفت؟!
دعوت هم میکند
امام حسین(علیهالسلام) علاوه بر آنکه همواره آغوشی باز برای توبه کنندگان داشتند؛ گناهکاران را نیز دعوت به توبه، هدایت و ترک گناه میکردند. حتی برای کسی چون زهیر بن قین پیغام میفرستد. برای کسی که از حسین فراری است و همواره از او فاصله میگیرد. برای فردی که از مکتب علوی جدا و عثمانی مذهب است. در این میان زهیر نیز به سخنان حضرت توجه کرده، راه هدایت را یافته و به فیض شهادت میرسد.(الاخبار الطوال، ص۲۴۶)
البته حضرت برای عبیدالله بن حر جعفی هم پیغام فرستاد و او را به خیمهاش دعوت کرد و به او فرمود: «اِنَّ عَلَيكَ ذُنُوباً كَثِيرَةً فَهَل لَكَ مِن تَوبَةِ تُمحِي بِها ذُنُوبَكَ؟؛ همانا تو گناهان زیادی داری پس آیا میخواهی توبه کرده و تمام گناهانت را پاک کنی؟» ابن حر که میدانست امام او را به چه چیزی دعوت میکند؛ عرض کرد من از مرگ میترسم؛ اما اسبم را که تیزرو است به تو میدهم. امام نیز در پاسخ فرمود: «ما به تو و به اسبت احتیاج نداریم.»(ابصار العین،ص89)
عمر سعد هم یکی از دعوت شدگان حسینی است. حضرت حتی به او فرمود که به فرمانداری ری نمیرسد؛ ولی او نیز دعوت امام را رد کرد و به جای یاری امام با امام جنگید. در آخر نیز صدق کلام حسینی برایش روشن شد و به هلاکت رسید. ابن سعدها و ابن حرها از بیم جان و در طلب دنیا حاضر به قبول دعوت امام نشدند؛ اما نه تنها جانشان محفوظ نماند و به ملک و سلطنت دنیایی نرسیدند؛ بلکه بعد از مدت کوتاهی به هلاکت رسیدند. در این میان ما میمانیم و دعوت امام که به آن پاسخ مثبت دهیم یا آن را رد کنم.
نسخه طلایی
امام حسین(علیهالسلام) توبه گناهکاران را میپذیرفتند و آنها را به هدایت و سعادت دعوت میکردند؛ اما هیچگاه با گناه سازشی نداشتند و اجازه ارتکاب آن را نمیدادند؛ زیرا حقیقت گناه دشمنی و عصیان با خداست. حضرت در سفارشی فرمودند:«اعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ مَجْزِيٌّ بِالْإِحْسَانِ؛ مانند کسی کار را انجام بده که میداند اگر اشتباه کند مورد مؤاخذه است و به واسطه کارهای نیک پاداش میگیرد.»(کنز الفوائد،ج2،ص32) این حدیث بیانگر محاسبه نفس است که اگر فردی آن را عملی سازد؛ دیگر مرتکب هیچ گناهی نمیشود.
در حدیثی دیگر حضرت به فردی که خود را از ترک گناه عاجز میدانست؛ فرمود: «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ…؛ پنج کار را انجام بده و سپس، هر گناهى که خواستى، بکن. نخست، آن که روزىِ خدا را نخور و هر گناهى خواستى، بکن. دوم، از ولایت خدا بیرون برو و هر گناهى خواستى، بکن. سوم، جایى که خدا تو را نبیند، پیدا کن و هر گناهى خواستى، بکن. چهارم، چون فرشته مرگ آمد تا قبضِ روحت کند، او را از خود بران و هر گناهى خواستى، بکن. پنجم، چون مالک (فرشته جهنّمْ) تو را به دوزخْ وارد کرد، به آن، وارد مشو و هر گناهى خواستى، بکن.» بله تفکر در اینکه انسان در محضر خداست و به خاطر این عمل مورد بازخواست است؛ باعث از بین رفتن غفلت و ترک گناه میشود. در اصل این نسخه طلایی به عنوان دعوتنامهای از طرف امام حسین برای تمام گناهکاران است؛ آنها که میخواهند دیگر به هدایت و سعادت نه نگویند
کلام آخر
چه خوب است برای موفقیت در ترک گناه با عزم و پشتکاری جدی از حضرت نیز کمک بگیریم و توجه داشته باشیم که طبق فرموده حسینی، دوری از غفلت و توجه به نتیجه اعمال به همراه درک حضور خدا جلوی انجام گناهان را گرفته و انسان را در مبارزه با شیطان پیروز میسازد
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان