غنچهی پرپری که بابالحوائج میشود
برای آدمیزاد، جز نور، مبدأ و مقصدی نیست. بماند که بسیاری، درگیر هندسه ذهن شده، از مقصد بازمیمانند. در ظلمات اسیر و از پرواز جا میمانند. اما حسابِ نظربازان از این تاریکیها جداست. فرقی ندارد، سوره کوثر که باشی، همین که خون خدا در رگهایت در تب و تاب باشد، مایهی نجاتی! شش ماهه هم که باشی، پیر طریقتی! مگر ندیدیم عیسی بن مریم را؟ که پروردگارش، به او آبرو بخشید، علم و حکمتش آموخت و مقرّب خویش ساخت، در حالیکه در گهواره بود.[1] بر او برکت فروفرستاد و او را بابِ حوائج امت گردانید: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكلَِّمُ مَن كاَنَ فىِ الْمَهْدِ صَبِيًّا قَالَ إِنىِّ عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَئنىَِ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنىِ نَبِيًّا وَ جَعَلَنىِ مُبَارَكا أَيْنَ مَا كُنتُ وَ أَوْصَانىِ بِالصَّلَوةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيًّا وَ بَرَّا بِوَالِدَتىِ وَ لَمْ يجَْعَلْنىِ جَبَّارًا شَقِيًّا.[2] مريم به سوى مسیح اشاره كرد. پس مردم گفتند: چگونه با كسى كه نوزادی در گهواره است سخن بگوييم؟ پس مسیح (لب به سخن گشود و) گفت: منم بنده خدا، (همان خدایی که) به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است، و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است، و مرا نسبت به مادرم مهربان كرده و بدبخت و زورگو قرارم نداده است.»
این از اراده خداست. خدایی که پیراهنِ بی جان یوسف را باب رحمت برای پدر می خواند.[3]
گاهی دیگر، آن صندوقی که موسای شیرخواره (علیه السلام) در آن به نیل انداخته شد را بابِ حوائج امت می نامد و به واسطه آن، آرامش خود را بر انبیای بنی اسرائیل فرو می فرستد.[4] و نیز زمزم (قدمگاهِ اسماعیلِ شیرخوار) را مایه برکت و خیرِ امت ها قرار می دهد. آن پروردگاری که یحیای شیرخوار را مایه عزت و روشنی چشمِ زکریا گردانید.[5] خدایی که حجر الاسود را… یک سنگ را مایه برکت می نامد و قدمگاه ابراهیم (علیه السلام) را نماد و مَظهَر و مُظهِر حقیقت می خواند و مسلمین را امر می کند که این قدمگاه را جایگاه نماز خود قرار بدهید.[6] پس مانعی نیست که خدای حسین (علیه السلام)، از ذریه ابراهیم، بابِ حوائج قرار دهد. همان گونه که در قرآن وعده داد.[7]
غنچه پرپر شدهی بوستان حسین
علی اصغر (علیه السلام) یا همان طفلِ رضیع (شیرخوار) فرزند امام حسین (علیه السلام) بود که طبق اسناد تاریخی، در کربلا به شهادت رسید. طبق مقاتل، هنگامی که اباعبدالله، این فرزند را در آغوش گرفته بودند، و با دشمنان سخن می گفتند، تيرى از سوی حرمله آمد و گوش تا گوش، حلقوم على اصغر را دريد. امام حسين (علیه السلام) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.[8]
در حدیث امام محمد باقر (علیه السلام) آمده است که حتی یک قطره از این خون به زمین بازنگشت.[9] در «زيارت ناحيه مقدسه» و دیگر زیارتنامههای مربوط به شهدای کربلا درباره اين كودك شهيد، آمده است: «السَّلَامُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ الطِّفْلِ الرَّضِيعِ الْمَرْمِيِّ الصَّرِيعِ الْمُتَشَحِّطِ دَماً الْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّمَاءِ الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فِي حَجْرِ أَبِيهِ لَعَنَ اللَّهُ رَامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ كَاهِلٍ الْأَسَدِيَّ وَ ذَوِيه…[10]سلام بر بنده خدا، فرزند حسین، همان طفل شیرخوار، همان که تیر بر او اصابت کرد، و بر زمین افتاد، و در خون غلتید. همان که خونش در آسمان بالا رفت. همان که با تیر ذبح شد، در حالیکه در آغوش پدر بود. و خدا لعنت کند، قاتل او حرملة را…» و نیز در يكى از زيارتنامه هاى عاشورا آمده است: «وَ عَلَى وُلدِكَ عَلىّ الأصغَرِ الّذى فُجِعَت بِه…[11] و سلام بر فرزند تو، علیّ اصغر که آن گونه فاجعه ای در حق او رخ داد…»
یک کرامت: یک نشانه
شاید والاترین کرامت و عالی ترین نشانه درباب طفل شیرخوار حسین (علیه السلام)، کلامی از امام محمد باقر (علیه السلام) باشد که فرمودند، وقتی ابا عبدالله خونِ گلوی علی اصغر را به سوی آسمان پرتاب کردند؛ «فلم يسقط من ذلك الدم قطرة إلى الأرض.[12] حتی یک قطره از آن خون به زمین بازنگشت.» و این آیتی از آیاتِ خدا و پیامی از سوی خداوندِ تنزیل و وحی است که طفل شیرخوارِ حسین (علیه السلام)، همچون مسیح، باب حوائجِ امت است. همانگونه که عیسی بن مریم درحالی که در گهواره بود «کلمه ای از سوی خدا» نامیده شد،[13] خونِ علی اصغر (علیه السلام) هم مصداقِ «کلمهی طیّبه خدا» است که به سوی خدا بالا رفت: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ…»[14]
کرامتی دیگر، نشانهای دیگر…
مرحوم سید عبدالرزاق الموسوی (مشهور به مقرّم) از علمای بنام معاصر در نجف اشرف، نقل می کند: «پرتوى از نور الهى، بر گرد آورنده و مؤلف اين گوهرهاى درخشان، تابيدن گرفته است كه تفصيل آن چنين است: به آستان آن بزرگوارى كه سرشار از عظمت قدسى است، منزل كردم و بدان جناب بلند مرتبه و منيع پناه بردم. روزى كه دريافتم هيچ يك از وسايل پزشكى نمى تواند بيمارى مرا درمان كند، شش سال از دردى كه در كمر و ساق پا تا پشت پايم احساس مى كردم، مى گذشت تا جايى كه گاهى در نماز به اشارت، ركوع مى كردم و راه رفتن تا حرم مطهّر براستى برايم مشكل شده بود… تا آن كه پس از زيارت اربعين، راهى مرقد مقدّس شدم، به قصد پناهندگى؛ زيرا كه او پناهگاه بنده و بازگشت گاه اوست به سوى مولا و سرورش.
از شيعه، چه جاى شگفتى، اگر به آستان امامش پناه برد و بر خواسته اش اصرار ورزد. اين، فرمايش صادق اهل بيت است كه «شِيعَتَنَا خُلِقُوا مِن فَاضِلِ طِينَتِنَا… شيعيان ما از اضافه گل ما آفريده شده اند. پس با ما خويشاوندى دارند؛ براى شادى ما خوشحال و براى اندوه ما، محزون مى شوند. آنان در راه ما آزار مى بينند، از همين رو، درد ايشان ما را متألم مى كند و هر صبح و شام ما را به مهربانی بر آنان وامى دارد». ده روز مقيم كاظمين شدم و به ايشان متوسّل گشتم. امّا نسيمى از عنايات قدسى آن حضرت بر من وزيدن نگرفت و از تحصيل بهبودى مأيوس شدم.
هنگام فجر، نزديك ضريح رفتم و همراه با ناراحتى، در حالى كه خود نمى دانستم چه بر زبان مى آورم، شكوه ها كردم. سپس كمر و پايم را به قبر ماليدم و جدّ بزرگوارش حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام و نيز حضرت على اصغر شيرخوار دشت كربلا را شفيع قرار دادم. بعد از حرم خارج شدم و به قصد عيادت از يكى از برادرانم، از بازار استر آبادى گذشتم. از احساس نكردن درد، گمان كردم به دليل راه نرفتن روى آن پا و طبعا وارد نشدن فشار بر آن است. قدرى بررسى كردم و بيش از دو ساعت راه رفتم… از آن لحظه تا كنون كه بيش از ده سال مى گذرد، هيچ دردى احساس نكرده ام. و اين، نه شگفت است از امامانى كه خداوند آنان را رحمت بى دريغ براى همگان قرار داده است و به يمن وجود ايشان به بندگان، روزى مى رسد، و زمين، سبزهزار گياه و گل مى شود و كوه ها بر سينه آن استوار مى ماند، كه اگر نبودند، زمين اهل خويش را فرو مى بلعيد.»[15]
یکی از شاگردان شیخ جعفر مجتهدی (رضوان الله علیه) نقل میکردند: «روزی درخدمت آقای مجتهدی بودم ایشان در حالی كه بسیار منقلب بودند، تعریف كردند. چند سال پیش كه در قم بسر میبردم روز عاشورا به شدت مریض بودم و به طوری درد سراسر وجودم را فرا گرفته بود كه نمیتوانستم از رختخواب برخیزم. طبق معمول همه ساله در آن روز هم مراسم عزاداری در منزل برپا بود. در همان هنگام با حال سختی كه داشتم متوسل به حضرت علیاصغر (علیهالسلام) شدم و حالتی به خصوص برایم پیدا شد و صحنههایی را مشاهده كردم. از جمله دیدم سقف اتاق شكافته شد و نور عجیبی از آسمان به طرفم آمد به حدی آن نور شدید بود كه از شدت آن چشمانم را بستم و بعد از چند لحظه كه چشمانم را باز نمودم و سرم را بالا آوردم دیدم بانویی در حالی كه طفلی را در آغوش دارند در مقابلم نشستهاند. در همان حال به من فهماندند كه آن دو بزرگوار حضرت رباب و حضرت علیاصغر (علیهماالسلام) می باشند.سپس ایشان فرمودند: آقای جلالی هر چه كه دارم و به هر كجا كه رسیدهام از ناحیه حضرت علیاصغر (علیهالسلام) و توسل به ایشان بوده است».[16]
پی نوشت ها:
[1]. آل عمران: 45-46 ؛ مائده: 110
[2]. مریم: 29-32
[3]. یوسف: 96
[4]. طه: 39 ؛ بقره: 248
[5]. مریم: 12
[6]. بقره: 125
[7]. مريم: 58
[8]. جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم: نشر معروف، 1417 ه.ق، ص 321.
[9]. سيد على بن موسى بن طاوس، لهوف، ترجمه سيد ابوالحسن مير ابوطالبى، قم: انتشارات دلیل ما، 1380، ص 150
[10]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت، 1404 هجرى قمری، ج 45، ص 66 و همچنین ج 98، ص 269
سيد على بن موسى بن طاوس، إقبال الأعمال، دار الكتب الإسلامية تهران، 1367، ص 574.
[11]. سيد على بن موسى بن طاوس، همان، ص 571.
[12]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 45، ص 46 ؛ سيد على بن موسى بن طاوس، اللهوف، تهران: انتشارات جهان، 1348، ص 117.
[13]. آل عمران: 45
[14]. فاطر: 10
[15]. عبد الرزاق مقرّم، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد عليه السلام، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1382، ص 70-71.
[16]. حمید سفیدآبیان، لالهای از ملکوت: سیری در زندگی عارف بالله و عاشق دل سوخته اهل بیت علیهمالسلام آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی، قم: نشر مهر قائم، 1380، ص173