فعالیت های تابستانی یک طلبه!
تابستان اوج حرارت و شور و حیاتِ طبیعت، و هنگام به ثمر نشستنِ درختان است. طبیعتِ نوشکفته فصل بهار، اینک پس از گذشت یک دوره چند ماهه، به بلوغ رسیده و در نهایت استواری و پختگی، آماده عرضه تحفههای خویش به آدمی است. درست مقارن این رویداد زیبای طبیعی، مراکز تحصیلی من جمله حوزههای علمیه فعالیت رسمی خود را خاتمه میدهند و جمعیت عظیمی از جوانان و نوجوانان، با پایان یک دوره کوشش مستمر تحصیلی، برای تجدید قوا و کسب طراوت و نشاط، برنامه رسمی خویش را رها میکنند.
کمی پیش از آن، طلاب کوشا و جوانان پر شور، در پی تنظیم یک برنامه فعالیت تازه برای حدود سه ماه فراغت رسمی، به جنب و جوش میافتند و با اساتید، مربیان و مشاوران، به گفت و گو مینشینند که «تابستان را چگونه بگذرانیم؟ در این فرصت گسترده چه نیازهایی تأمین کنیم؟ چگونه برنامهریزی کنیم که بیشترین بهره را از این زمان دریافت کنیم؟»
اینها سؤالهایی است که این روزها رواج زیادی دارد و همه، ناشی از احساس مسئولیت فراوان طلبه و درک درستِ مغتنم بودن لحظات عمر و کوشش برای بهرهبرداری بهینه از سرمایه حیات است. این نوشتار، کلیت برنامهریزی تابستان طلاب را به صورتی کوتاه و گذرا مرور مینماید؛
1. تابستان تعطیل نیست؛ گر چه مدارس علیمه برنامه کاری خود را تعطیل میکنند؛ اما طلبگی طلبه، یعنی طالب علم و کمال بودن و مسیر رشد را پیمودن، توقف بردار نیست. فرصت سه ماهه تابستان، سرمایه زمانی هنگفتی است که باید با هوشمندی و مراقبت از آن بهره گرفت و اندکی مسامحه و تقصیر در استحصال آن بخشودنی نیست. تابستان زمانی معادل یک چهارم سال است که اگر به خوبی احیا نشود، خسارتی بزرگ و ندامتی بزرگتر پدید میآورد. بنابراین، تابستان را نباید تعطیل پنداشت؛ آنچه در این زمان اتفاق میافتد، تغییر شکل برنامه تحصیلی است. تابستان دوره رکود، سکون و توقف نیست؛ زمان آغاز یک تحصیل جدید و تنوع بخشیدن به آهنگ تکراری فعالیتهای پیشین است. اگر جمعهها و تعطیلات رسمی را از فرصت تابستان حذف کنیم و انتهای تابستان را نیز نیمه شهریور به شمار آوریم، حداقل 60 روز مفید در اختیار داریم. اکنون اگر برای هر روز، ده ساعت خالص پیش بینی کنیم، سرمایه عظیمی معادل 600 ساعت پیش روی ماست. برای این 600 ساعت زمان ارزشمند قطعاً باید تدبیری اندیشید.
2. تابستان زمان مناسبی برای فعالیتهای درسی رسمی نیست؛ گروهی از طلاب سختکوش، ایام تابستان را امتداد ایام تحصیلی میشمارند و همان ادبیات، منطق، فقه، اصول و کلام را که در برنامه رسمی حوزه پیش بینی شده است، در این ایام دنبال میکنند. این گروه، گرچه در اصل بهرهبرداری از زمان و تشخیص وظیفه «سخت کوشی»، شایسته ستایشاند و بر اثر همین تلاش، از همکلاسیهای خود در برنامه درسی حوزه پیش میافتند، اما از گزند دو آسیب، سالم نمیمانند؛
اول: خستگی فکری و روحی که موجب عدم آمادگی برای ادامه راه در سال تحصیلی آینده خواهد شد؛ برنامه آموزشی یک نواخت و پشت سرهم، تحمل انسانهای معمولی را در مینوردد و دیر یا زود، موجب سردرد، کسالت و افسردگی میشود. طراوت و اشتیاق در تحصیل، نعمتی است به دست آوردنی که برای نگاهداری آن تلاش باید کرد؛ یکی از مهمترین عوامل حفظ طراوت و نشاط، تنوع فعالیتها است؛
قال علی: انّ هذِهِ القُلوبَ تَملُّ کما تَملّ الابدانُ فَابتَغوا لَها طَرائِفَ الحِکم[1]
جان ما آدمیان ـ همچون تن ما ـ ملول و خسته میشود؛ پس برای آن حکمتهای جدید و تازه بجویید.
تابستان اگر رنگ و آهنگ پاییز، زمستان و بهار را حفظ کند، از دایره حوصله ما فرا خواهد گذشت، آنگاه تلاشی که طی چند سال، موجب موفقیت سریع طلبه شده بود، بر اثر خستگی و فرسودگی یکباره، متوقف خواهد شد.
آسیب دیگر، محروم ماندن از کسب امور لازمی است که در غیر تابستان، فرصت فراگیری آنها نیست؛ طلبه علاوه بر برنامه درسی حوزه، به دانشها و مهارتهایی نیاز دارد که خارج از سیستم رسمی حوزه، باید برای پیگیری و کسب آن اقدام کند. اکتفا به روند آموزشی حوزه، موجب بقای پارهای از خلأها در شخصیت ما طلبهها و در نهایت ناکارآمدی صنفی ما خواهد شد.
نظام آموزشی حوزه بیشتر برای ایجاد دستهای توانمندیهای اساسی در شناخت دین و شاید شناخت فقه به معنای خاص، طراحی شده است؛ تسلط بر ادبیات عربی، منطق صوری، روش استنباط (علم اصول فقه) و… از جمله این توانمندی هاست. ظرف زمانی این آموزش نیز بیش از 15 سال است. طلبه در ضمن تحصیل آن توانمندیها در این گستره، نیازهای فوری دیگری هم دارد که باید با تدبیر هوشمندانه، در پی رفع آن باشد؛ به بیان دیگر، علاوه بر آموزش ماهیگیری، به ماهی هم نیاز دارد. برای مثال آشنایی با قرآن و حدیث، برای هر طلبه و بلکه برای هر مسلمان، یک ضرورت است. طلبه در دوره تحصیل خود، مقدمات، ابزار و امکانات آشنایی با قرآن و حدیث را فرا میگیرد؛ درک جایگاه معرفتی قرآن و روایات، صرف و نحو و بلاغت، قدرت تجزیه و ترکیب متون، توان مراجعه به کتب لغت، شناسایی منابع، آشنایی اجمالی با علوم قرآنی و علوم حدیث، توان بهرهگیری از تفاسیر مختلف، تفکر اصولی برای استظهار و استنباط از عبارت، روش فهم متون و.. . ، تجهیزاتی است که طلبه پس از سالها تحصیل در حوزه، آرام آرام آنها را فراهم میکند و با داشتن این تجهیزات، میتواند بهره شایسته ای از معارف دین به دست آورد. اما نمیتوان انکار کرد که هر طلبه ـ بلکه هر مسلمان ـ در طول مدت تحصیل، برای زندگی خویش، به آشنایی با محتوای قرآن و حدیث ـ هر چند در مراتب پایین ـ نیاز دارد. اگر فرض کنیم که تابستان و زمستان طلبه، به همین دروس متعارف صرف شود، چه زمانی برای تأمین این نیاز باقی خواهد ماند و چگونه این کاستی بر طرف خواهد شد؟
همچنین، در روزگار ما، برای طلبه لازم است که در کنار دروس خود، حداقل یک دور آثار شهید مطهری و سایر اندیشمندان دین شناس بزرگ اسلامی را خوانده باشد؛ این آثار علاوه بر اینکه طلبه را با گزارههای محوری دین آشنا میکند، به پارهای از مهمترین پرسشهای عصر ما پاسخ میدهد، توان مواجهه با نسل جوان را به ما میآموزد و در حقیقت معاشرت با اسلامشناس دردآشنای بصیری چون شهید مطهری است. این معاشرت طولانی، به انتقال حساسیتها، نگرشها، سلیقهها، روحیات و دستگاه معرفتی آن بزرگمرد میانجامد که این مهم برای طلبه بسیار مغتنم و حیاتی است.
3. دانستیم که افزودن پهنای مسیر تحصیل، بر کوتاه کردن طول مسیر اولویت دارد و طلبه به جای بیتابی و شتاب در فراگیری متون کلاسیک، شایسته است به جامعیت برنامه خود و حفظ توازن کلان آن نظر داشته باشد و در تناسب اندام فعالیتهای خود بکوشد؛ اکنون از این قاعده چند مورد را استثنا میکنیم؛
الف. طلابی که در آزمون پایان سال، نمره قبولی لازم را نیاوردهاند (تجدیدیها)، به اضطرار باید بخشی از تابستان خود را به ترمیم نقایص سال تحصیلی اختصاص دهند.
ب. پایه دوم ـ مشخصاً کتاب سیوطی و المنطق ـ برای طلابی که زمینههای آشنایی با صرف، نحو و منطق را پیش از حوزه داشتهاند و در سال اول با موفقیت کامل از حلقه مقدماتی صرف، نحو و منطق عبور کردهاند؛ ادبیات عربی و منطق، دو علم مهم کاربردی است که بیشتر، از راه تمرین و تجربه عملی جذب دستگاه هاضمه علمی طلبه میشود. سیوطی و منطق مظفر، بسط یافته آموزههای صمدیه و منطق پایه اول است و گره کوری از کار طلبه نمیگشاید. این سخن، هرگز به معنای نفی ارزش این دو کتاب نیست و به هیچ عنوان نباید توصیه به سهلانگاری تلقی شود، بلکه پیشنهادی است تنها و تنها برای طلابی که از نعمت خوشذهنی و همت و سخت کوشی بهرهمند هستند؛ اینان به خاطر داشتن این ویژگیها، کلاس درس سیوطی و المنطق را تُنُک و کممایه احساس میکنند و از تکرار مکررات آزرده خاطر و ملول میگردند. چنین کسانی، مناسب است که با برنامهریزی هوشمندانه (ترجیحاً تحت نظر یک استاد یا یکی از طلاب پایههای بالاتر)، از اواسط پایه اول، اقدام به تحصیل فشرده این دو کتاب نمایند و تا اواخر تابستان، خود را برای آزمون ارتقایی آماده کنند.
تنها تفاوت این طرح با برنامه رسمی پایه دوم، سرعت آن است؛ بنابراین همه کتاب سیوطی و المنطق، باید بدون ممیزی و تلخیص خوانده شود و کیفیت فهم متن نیز نباید آسیب ببیند. برای این منظور، باید از نوار درسی، استاد خصوصی و شروح موجود، و همچنین تجزیه و ترکیب فراوان عبارات عربی و تمرین گسترده قواعد منطقی بهره گرفت.
ج. پایه ششم (مشخصاً قسمت سوم لمعه شهید و مجلّد دوم اصول مظفر)؛ طلبه پایه ششم، طی دو سال کامل، کتاب لمعه را زیر و زبر کرده و با فراز و نشیب عبارات آن کاملاً آشناست؛ زبان فقهی شهید اول و ثانی برای او تازگی ندارد و پیچ و خمهای متن را به خوبی تجربه کرده است؛ اکنون با این سرمایه علمی، آمادگی آن دارد که بدون دستگیری لحظهبهلحظه استاد، به استقلال و به سرعت، باقیمانده کتاب را به پایان برساند. از چنین طلبهای میتوان توقع داشت که با مباحثه و مطالعه قوی، در مدت زمان کوتاهی، از عهده لمعه برآید؛ بدون آنکه آسیب قابل ذکری به کیفیت تحصیل او وارد شود، مشروط بر اینکه کتاب را از آغاز تا به اینجا به خوبی درس گرفته باشد. در جلد دوم اصول مظفّر نیز این مسئله جاری است؛ افزون بر این، حجم تحلیلهای فنی و دشواریهای نفسگیر در این مجلّد، نسبت به جلد اول، به شدّت کاهش یافته است و نیز مباحث جلد دوم، با بسط و تفصیل شگفتآوری در رسائل شیخ انصاری بازخوانی خواهد شد.
مجموع ویژگیهایی که بیان شد، فشردهسازی زمان این دو متن را تجویز میکند، بلکه این چگونگی، معمولاً کلاس درس لمعه و اصول را در پایة ششم، برای طلاب مستعد و کوشا خستهکننده و کمفایده مینماید.
د. انتهای دو کتاب رسائل و مکاسب؛ آنچه درباره لمعه و اصول فقه ذکر شد، درباره بخش پایانی کتاب رسائل و مکاسب نیز صادق است. خستگی روحی ناشی از یک دوره ارتباط مستمر با یک متن، یک قلم، یک موضوع و یک سبک نگاه که روح تنوع جو و نوگرای جوان را می آزارد، آن هم در لایههای عمیق و تخصصی دانش که به حوصله و تمرکز فراوان نیاز دارد و نیز انس گرفتن با قالب و تسلّط بر محتوای کتاب در اثر توانمندی درگیری با متن و… ، مجموعاً جواز عبور سریع از متن را برای طلبه صادر میکند.
بار دیگر تأکید میشود که این پیشنهاد، تنها یک تدبیر برای برنامهریزی علمی، براساس واقعیتها و تواناییهای طلبه است و هرگز به معنی فرو کاستن ارزش علمی این متون و یا توصیه به حذف آنها نیست.
در تابستان چه کنیم؟
1. بدون تردید، فصل تابستان باید خستگی 9 ماه تلاش علمی سنگین را بزداید و نشاط و طراوت تحصیلی را بازسازی کند. به همین منظور لازم است:
الف. برنامه کاری طلبه به صورتی متفاوت با رویه گذشته او طراحی شود تا یکنواختی برنامه به فرسایش روحی او نینجامد.
ب. تنوع شایستهای در فعالیتهای فصل تابستان در نظر گرفته شود.
ج. در صورت امکان،دست کم یک برنامه مسافرت کوتاه، به هدف تجدید قوا در نظر گرفته شود.
2. از آنجا که پیمودن راه بدون همراه دشوار است، مناسب است که دوستان طلبه، در برنامه تابستانی خود، نوعی مشارکت جمعی را تجربه کنند. کمترین اندازه این مشارکت، همفکری، همکاری و همدلی «دو» طلبه در برنامه تابستانی است.
3. تابستان بهترین فرصت برای مطالعات متفرقه است؛ منظور از این امور، دانشهایی است که برای طلبه لازم است و امکان تحصیل آن در ایام درسی وجود ندارد. پیش از این به «آشنایی با قرآن و حدیث» و نیز «آثار شهید مطهری»، به عنوان مهمترین مصادیق این مطالعات اشاره کردیم. اینک چند نمونه دیگر را یادآور میشویم:
الف. هویت صنفی روحانی؛ اطلاع انسان از موقعیت و محیطی که در آن قرار گرفته، به او کمک میکند که از فرصتها و امکانات، بهتر استفاده کند. کسی که امکانات خود را خوب نمیشناسد و یا با خطرات و آسیبها آشنا نیست، در تشخیص وظیفه خود دچار مشکل میشود. بسیار مناسب است که طلبه ضمن کار حوزوی خود، گاه از فضای روزمرّه فاصله بگیرد و از افقی دورتر به محیط حوزه، به اهداف، رسالتها و سرمایهها نظر افکند و چشمانداز وظایف آینده خود را براساس آن ترسیم کند. چنین نگاهی، جهتگیری اصلی حرکت او را اصلاح میکند.
ب. مباحث کلامی جدید؛ آشنایی با برخی مباحث بنیادین که بنای اندیشه و عمل انسان بر آن استوار است و امروزه دچار ابهامهای فراوان است، برای طلبه، هم در زندگی شخصی و هم در ارتباط اجتماعی، به خصوص با نسل جوان، ضروری است. بخش عمدهای از این مباحث در آثار شهید مطهری قابل دستیابی است. در عین حال، مناسب است که به صورت مستقل نیز به آن پرداخته شود.
ج. کتب اخلاقی؛ آشنایی با اخلاق الهی، به عنوان مهمترین هدف بعثت انبیاء، برای هر انسانی به طور عموم، و برای طلبه به خصوص لازم است. تنظیم سلوک فردی و اجتماعی انسان بر اساس هنجارهای دینی، به این آشنایی وابسته است. انس طلبه با این مباحث، موجب ارتباط با عمق پیام دین میشود و یک ضرورت به شمار میرود.
د. تاریخ؛ ضرورت مطالعه تاریخ اسلام و تاریخ سیاسی معاصر، امروزه بسیار روشن است؛ احاطه بر تاریخ که داستان زندگی ما انسانها در اعصار گذشته و در لباس دیگران است، توان تجزیه و تحلیل رخدادهای تاریخی، هم چنین هوشمندی سیاسی انسان را بالا میبرد و از گرفتاری در دام فریب ایمن میگرداند.
4. تحصیل علم تا سالهای متمادی مهمترین وظیفه طلبه است. دستهای از مهارتها، مسیر تحصیل علم را هموار و سرعت آن را زیاد مینماید. به دست آوردن این مهارتها برای طلبه، به منزله دستیابی به یک ابزار پیشرفته است که او را با صرف انرژی اندک، به نتایج بزرگ میرساند. بخشی از این مهارتها عبارت است از تندخوانی، درک مطلب، تقویت حافظه، تمرکز، خلاصهنویسی، یادداشتبرداری، مباحثه، برنامهریزی تحصیلی، تندنویسی، کتابشناسی، نویسندگی، ویراستاری، روشپژوهش و.. . برخی مهارتهای عمومی نیز برای طلبه مفید و در کارآمدی او مؤثر است؛ مانند خوشنویسی، تجوید و قرائت قرآن، آشنایی عمومی با کامپیوتر، اینترنت، ماشیننویسی (تایپ)، رانندگی وسایط نقلیه، فنون نظامی و برخی از ورزشها. فراغت ایام تابستان، زمان مناسبی برای تحصیل این مهارتها است.
5. تابستان، بهترین فرصت برای انجام فعالیتهای فرهنگی است. ضرورت فعالیت فرهنگی و چگونگی تعبیه آن در برنامه کاری طلبه، پیش از این به تفصیل بیان شدهاست.
***
به روشنی پیداست که تراکم این همه فعالیت، از گنجایش یک فصل تابستان بیشتر است و نمیتوان همه این اهداف را در فرصت دو یا سه ماه دنبال کرد، اما میتوان با برنامهریزی درست و اجرای جدّی آن، بیشترین و بهترین بهره را از فصل تابستان برد و نیز میتوان این فعالیتها را برای چند تابستان متوالی در نظر گرفت و چشمانداز کاری چند سالهای را طراحی کرد.
[1]. نهج البلاغه، حكمت 91 و 197.
منبع: آیین طلبگی، سایت عین صاد.
إلهي هَب لي کمالَ الانقطاع إليکَ
ديد ما وقتي احسان مي کنيم چيست؟ منّت هم مي گذاريم، نه! کسي که به او احسان مي کني دارد بارهاي تو را برمي دارد تا در روزي به تو بدهد که تو احتياج داري، حالا منّت هم مي پذيري و در واقع اوست که به من کمک مي کند نه من به او! اينها خيلي حرف هاي عجيب و غريبي است.
در تعبير حضرت امير(ع) است که مي گويد اهل دنيا راجع به اهل آخرت مي گويند ” قَد خُولِتَ ” اينها قاطي کرده اند، حضرت منکر نميشود و مي فرمايد “بل خالَتَهُم أمرٌ عَظيمٌ ” مي گويد اينها قاطي نکرده اند اما يک امر بزرگ تري با آنها قاطي شده است.
پس آگاهي هاي تازه انسان را کاملاً دچار تغيير در رفتارها مي کند. کسي که مي فهمد اصل زندگي بعد از اين 70 سال است و اين 70 سال هم فقط محل جنگ و دعوا و حرکت است، حالا دنياي او هم آخرتي مي شود. دنيا مي شود جايي که در طي اين مدت کوتاه چيزي براي آن طرف فراهم کنيم، همين و بس.
” الدُّنيا قَنطَرَةٌ ” دنيا مي شود يک پل. آيا کسي روي پل چادر مي زند؟! همه مي دانند که روي پل مي روند براي اينکه رد شوند. اصل زندگي آن طرف پل است. روي پل بايد جوري بود که همواره دغدغه و نگراني آن طرف را داشت. چون مي خواهد برود و آن طرف پل زندگي کند. اين ديد به طور کلّي روحيه آدم را تغيير مي دهد.
يک مثال ديگر بزنم. مثلاً آدم خيلي زود رنج است، زود خسته می شود، زود از دوستان جدا ميشود، مي بينيد بعضي ها به کمترين چيزي زود رنجيده مي شوند، بعضي ها هم نه، پوست کلفت هستند. اينها طبع افراد است که باهم متفاوت است. بعضي ها زود اذيّت ميشوند، اين لطافت در يک تفکّر و فضاي ديني کاملاً تبديل به يک چيز ديگر مي شود. مثلاً اين آدم از لحاظ عاطفي زود رابطه اش با ديگران دچار اختلاف مي شود، به اصطلاح دچار انقطاع مي شود. اگر آدم در انقطاع يک جاي ديگري را داشته باشد که به او پناه ببرد و يک عشق ديگري را داشته باشد که رابطه اش با او برقرار باشد، حالا انقطاع به سمت او ايجاد مي شود. انقطاع إلي الله يعني همين که ارتباط آدم با ديگران، منقطع شود به سوي الله.
” إلهي هَب لي کمالَ الانقطاع إليکَ “، خدايا به من کمال منقطع شدن به سوي خودت را بده، يعني قطع شده باشم و به سوي او رفته باشم. کمالِ انقطاع هم همين است که حتي اسير خود اين انقطاع هم نباشي. کمال آزادي اين است که اسير همان آزادي هم نباشي. يعني اگر لازم باشد حاضري از آزاديت هم بگذري. يعني عبد باشي، اين خيلي آزادگي مي خواهد که آدم از آزادي خودش هم بگذرد. يک موقع از حقارت و ذلّت تن به اسارت مي دهد و يک موقع هست که نه، حُرّي است که خودش عبوديّت را انتخاب مي کند. اوج انقطاع هم همين است که از همين حالت انقطاع هم منقطع شود و مي دانيد نتيجهاش چه مي شود؟ نتيجه اش اين مي شود که درست است که من با فلاني رابطه ندارم اما او مي گويد رابطه برقرار کن و اگر او بخواهد من همه کار براي او مي کنم. اين کمال انقطاع است.
ممکن است که ما گاهي انقطاع إلي الله پيدا کنيم، مثلاً وقتي از دوستان دورم رابطه بهتري با خدا دارم. امّا کمال انقطاع چيز ديگري است و آن اينکه من در همين رابطه ها هم نبايد از او جدا باشم. و اين ارتباط ها هم بايد متصل به دستور او باشد. او مي گويد اتّصال باشد، من هم اتّصال برقرار مي کنم. اين آدم خيلي به من نامردي کرده امّا امر ديني اقتضا مي کند که همچنان نگران و دنبال کار او باشم. دراين تعبير کل رفتارهاي زندگي عوض مي شود.
نویسنده: حجتالاسلام والمسلمین امیر غنوی
دل تاریک و دل روشن
شاید دیده و یا شنیده باشید کسانی را که خودشان را فدای دنیا می کنند. از همه چیزشان می گذرند تا به دنیا برسند.
این فدا شدن ها، زمینه هایی دارد که انسان را به سمت دنیا می کشاند. بارها برای من پیش آمده و دیده ام کسانی را که براحتی مال مردم را می خورند اما بقول معروف ککشان هم نمی گزد و اصلا به روی خودشان نمی آورند و من تا شب به این فکر بودم که فرد مورد نظر به راحتی آب خوردن، حق مردم را می خورد شاید اصلا وجدانی نمانده باشد تا حرفش را بشنود.
در مقابل کسانی هستند که با کوچکترین گناه و یا مکروهی ، دنیا روی سرشان خراب می شود و غرق ماتم و اندوه می شوند. راه همراه شدن با گروه اول را همه می دانند و نیازی به توضیح ندارد چرا که انسان وقتی در منجلاب گناه افتاد و خیز برداشت و به پشت سرش نگاه نکرد تا ثریا می رود با بار کج .
اما رسیدن به مقام گروه دوم کار سختی است. چطور می شود عده ای اینقدر غرق در معنویات می شوند که هستی را فراموش می کنند حتی خودشان را ؟ تصور کنید ،جایی که نور وجود دارد ،جایی برای تاریکی نمی ماند .در مقابل، جایی که تاریک است ، نور جایگاهی ندارد این خاصیت نور و تاریکی است که هرجا نور باشد تاریکی نیست و هرجا تاریکی باشد نور نیست.
در قرآن کریم می خوانیم: الله نور السماوات و الارض ” خدا ی متعال نور آسمان ها و زمین است ” این نور در هرجایی که وارد شود ، تاریکی از آنجا می رود اما هر نقطه ای که از وجود خدا بی بهره باشد ، یقینا آنجا تاریک است . دل انسان به منزله ی یک ظرفی است که هم می تواند تاریکی را بپذیرد و هم نور را . خاصیت نور و تاریکی این است که هیچگاه نمی توانند با یکدیگر جمع شوند ، به همین خاطر،دلی وجود ندارد که هم نورانی باشد هم تاریک . اگر دلی تاریک است یعنی جای خدا نیست و اگر دلی روشن و نورانی است یعنی جایگاه الهی است. ما انسانها که بیشتر از یک دل نداریم بنابراین این دل یا می تواند تاریک باشد و یا روشن .
هر انسان عاقلی می تواند بفهمد که دنیا و هوی و هوس هیچ وقت در کنار الله جای نمی گیرد . هوی و هوس یعنی خواسته های دل من که هیچ گاه با خواسته های الهی جمع نمی شود مگر اینکه خواستنی های دل من ، همانی شود که خدا می خواهد. دلی که از الله سرشار شد ، دلی که از هست آفرین پر شد ، هستی پُرش نمی کند و هستی نمی گیردش چرا که او از هستی بزرگ تر است و هستی را می گیرد و بر می دارد و می آورد .
سید ابن طاووس به پسرش می گوید : علی ! اگر دنیا از دست چپ پدرت به او برد ، از دست راست او بیرون می رود ، بدون آنکه دست چپ او آگاه شود(آیه های سبز ، 100) کسی که این طور با دنیا برخورد می کند معلوم می شود دنیا او را نگرفته است و دلش را از دنیا پرُ نکرده است بلکه چیزی بزرگتر از دنیا دلش را گرفته است.
ما اگر می خواهیم حرف ما خریدار داشته باشد و دل ما آرام و مطمئن باشد، راهش این است، حرفهای خدا را بدون کم و کاست بشنویم و عمل کنیم . نمی شود بخشی را بگیریم و بخشی را کنار بگذاریم ، این یعنی بخشی از نور و بخشی از تاریکی را گرفتن که هیچ وقت با یکدیگر جمع نمی شوند.
صفات و ويژگي هاى مشاور در اسلام
ارزش و اهميت والاى اصل مشورت و مشاوره از ديدگاه اسلام، اهميت ويژگي هاى شوراى مشاوره و مشاورين را در اسلام آشكار مى سازد، مشاور در حقيقت ركن اصلى نيل به حقائق و واقعيات و جلوگيرى از خطا واشتباه و تثبيت محور حركت انسانها به سوى نيازمندى هاى فردى واجتماعى و معنوى به شمار مى رود.
حال بايد ديد مشاور در اسلام چه كسى بايد باشد؟ و چه صفات و ويژگي هائى را بايد داشته باشد؟
مشاور از ديدگاه اسلام هر انسان عاقل و بصير و آگاهى است كه ديدگاه اسلامى داشته، با تقوا و خيرانديش بوده، داراى كمالات نفسانى و خالى از فساد اخلاق و مبرا از انحرافات فكرى و عقلى و عملى باشد پس مشاوره در اسلام داراى حدود و مقرراتى بوده، مبتنى بر اصول و معيارهائى مى باشد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
«المشورة لا تكون الا بحدودها فمن عرفها بحدودها والا كانت مضرتها على المستشير اكثر من منفعتها».
مشورت بايد با حدود و مقررات و به شرائط خاص خودش انجام پذيرد و كسى كه اين حدود را بشناسد مشورت او منتهى به خير مى شود و كسى كه حدود و شرائط مشورت مفيد را نداند، زيان آن بر مشورت كننده بيشتر از منفعت آن مى باشد. (1)
مطابق اين كبراى كلى مشاور متصف به يك سلسله از صفات بوده و يك سلسله از صفات را نيز بايد نداشته باشد. صفاتى كه مشاور از ديدگاه اسلام بايد آنها را داشته باشد به قرار زير است:
صفات مشاور:
1- مشاور بايد عاقل و صاحب راى و نظر باشد زيرا طبيعى است انسانى كه اطلاعات لازم و خبرگى كافى در مورد مشورت نداشته باشد، مشورت با او نه تنها مفيد نيست، بلكه ممكن است راهنمائى هاى ناشيانه او باعث انحراف بوده، زيان و ضرر به دنبال خود داشته باشد.
امام باقرعليه السلام از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله نقل مىكند كه از او از معناى حزم واحتياط سئوال كردند در پاسخ آن فرمود: «مشاورة ذو الراي و اتباعهم» يعنى: حزم و احتياط در امور همان مشاوره با انسانهاى عاقل صاحب راى و نظر مى باشد. (2)
اين نوع از مشورت داراى منافع كثير و حداقل موجب پشيمانى وندامت مشورت كننده نمى شود.
ابى جارود از امام باقرعليه السلام نقل مىكند كه فرمود: در كتاب تورات چهار جمله وارد شده است از جمله آنها اين است: «من لا يستشير يندم» (3) كسى كه با صاحب فكر و نظر در امور خود مشورت نكند، پشيمان و نادم مى گردد. و همواره در مخاطرات و گرفتاريها واقع مى شود.
و در روايت ديگرى چنين نقل شده است: «خاطر بنفسه من استغنى برايه». (4) كسى كه بدون مشورت به راى خود عمل كند و خود را بى نياز از مشورت با صاحب نظران بداند، در انجام امور خود را به مخاطره انداخته است.
و در روايات و احاديث وارده از ائمه عليهمالسلام انسان عاقل به عنوان «قرين مرشد» تعبير آورده شده است چنانكه مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
«…من لم يكن له قرين مرشد متمكن عدوه من عقبه». كسى كه براى او دوست نزديك ارشاد كننده افكار او نداشته باشد چه بسا دشمن او از پشت سر او قدرت حمله بر او را داشته باشد.
طبعا «قرين مرشد» انسان عاقل داراى ورع و تقوا مى باشد زيرا راهنماى باطنى ارشاد كننده به نام عقل را همراه خود دارد و اين راهنما او را به خير امر مى كند و او را از بدي ها و زشتي ها باز مى دارد.
سليمان بن خالد مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:
«استشر العاقل من الرجال الورع فانه لا يامر الا بالخير و اياك و الخلاف فان مخالفة الورع العاقل مفسدة في الدين والدنيا». (5)
با مردان عاقل و با تقوا مشورت كن زيرا او جز به خير دستور نمى دهد و مواظبت داشته باشد واز مخالفتبا راى مشاور عاقل و با تقوى بپرهيز زيرا اين كار باعث فساد در دين و دنياى انسان مى گردد.
بديهى است مشاور عاقل و باتقوا در مقام مشورت در موارد لازم و مقتضى، مشورت كننده را پند واندرز مى دهد و او را از انجام زشتي ها و فسادها باز مى دارد و او را به انجام نيكى ها و خوبي ها راهنمائى مى كند يعنى مشاور عاقل وباتقوا ناصح خوبى بوده و همين امر باعث رشد فكر مشورت كننده و باعث توفيق بيشتر او مي گردد.
منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام واو نيز از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله چنين نقل مى كند:
«مشاورة العاقل الناصح رشد و يمن و توفيق من الله فاذا اشار عليك الناصح العاقل و اياك والخلاف فان فى ذلك العطب». (6)
مشاوره با انسان هاى عاقل نصيحت كننده(ناصح) حداقل سه فايده مهم دارد:
الف - باعث رشد فكر مشورت كننده مى باشد.
ب - باعث بركت در انجام كار مى باشد.
ج - سبب پيدايش توفيقات الهى مى باشد.
پس هنگامى كه ناصح عاقل براى انجام كارى تو را دعوت كرد، حتما از انجام آن كار مخالفت ننما زيرا مخالفت موجب سختى و رنج و مشقت مشورت كننده مى شود.
و در برخى از روايات وارد است كه عمل به دستور شخص عاقل ناصح داراى دين و تقوا باعث اين مى شود كه خداوند كار او را به خير مى انجامد و او را از خذلان و خوارى نجات مى دهد، بلكه مقام و منزلت او را نزد خدا بالا مى برد. (7)
در غرر و درر آمدى از على عليه السلام نقل شده است: «خير ما مشاورت ذو النهى والعلم واولو التجارب الحزم»: بهترين مورد مشورت، مشورت با صاحبان عقل و علم و تجربه و داراى حزم واحتياط مى باشد. (8)
شيخ طوسى در امالى خود از ابوهريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كند: «استشردوا العاقل ولا تعصبوه فتندبوا»: با انسانهاى عاقل در امور خود مشورت كنيد و بدينطريق رشد كار خود را طلب كنيد و بعد از مشورت با نتيجه اين مشورت مخالفت ننمائيد و گرنه پشيمان و نادم مى شويد. (9)
حلبى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه مشورت مفيد و جامع، مشورت با كسانى است كه چهار صفت را داشته باشند از جمله اين صفات: «فاولها ان يكون الذي تشاوره عاقلا» يعنى اولين شرط لازم در مشاور اين است كه عاقل باشد.
جالب اين است كه امام معصوم به دنبال بيان اولين صفت لازم در مشاور، علت آن را اينگونه بيان مى كند:« فانه اذا كان عاقلا انتفعت بمشورته» هنگامى كه مشاوران عاقل باشند، مشورت او مفيد و ثمربخش واقع مى شود.
2 - مشاور داراى خشيت و خوف الهى باشد
دومين ويژگى شخص مشاور و شوراى مشاوره اين است كه خوف الهى و خشيت پروردگار در دل و جا ن آنان جاى داده شده باشد زيرا قطعا چنين كسانى قابل اعتماد و اطمينان هستند، اينان هستند كه فكر خيانت به برادر دينى خود را در دل هرگز جاى نمى دهند و درنتيجه مشورت با آنان اطمينان بخش بوده، براى مشورت كننده امنيت خاطر قابل اعتماد ايجاد مى كند.
امام صادق عليه السلام ضمن بياناتى به معاوية بن وهب چنين فرمود:
«… واستشر فى امورك الذين يخشون ربهم»: (10) با انسانهاى داراى خوف و خشيت الهى مشوت كن. اينها انسانهاى امين بوده فكر خيانت و افشاء سر برادر مؤمن را نزد ديگرى در دل خود هرگز جاى نمى دهند.
و در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «شاور فى حديثك الذين تخافون الله»: (11) در امور خود با مشاورين داراى خوف الهى مشورت كن.
وهمين حالت خوف و خشيت الهى معيار امين بودن انسان هاى مشاور محسوب مىشود چنانكه در ضمن همان روايت بالا از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است: «الامين الذي يخشى الله». (12)
3 - مشاور بايد انسان حر و انسانهاى آزادمنش بوده، تحت تاثير برخى از عوامل ضعيف كننده و مضر قرار نگيرد.
چنانكه حلبى از امام صادق عليه السلام دومين شرط لازم در شخص مشاور را چنين بيان مى كند: «والثانية ان يكون حرا متدينا» شرط دوم لازم در مشاور اين است كه او آزادمنش بوده متدين باشد و سر و راز اينكه مشاور بايد چنين صفت و ويژگى را داشته باشد اين است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:« اذا كان حرا متدينا اجهد نفسه فى النصيحة لك» (13) : هنگامى كه مشاور انسان آزادمنش بوده متدين باشد، تمام هم و سعى خويش را در بهتر انجام دادن نصيحت و مشورت خويش به كار مى برد. (14)
4 - مشاور بايد انسان درستكار و صديق بوده، اصول برادرى را كاملا بداند و آن را در مقام عمل مراعات نمايد.
حلبى از امام صادق عليه السلام درباره اين ويژگى چنين نقل مى كند: «والثالثة ان يكن صديقا مواخيا»: سومين شرط لازم در مشاور اين است كه انسان باصفا بوده، واقعا صديق مشورت كننده باشد و اصول برادرى را درباره او مراعات نمايد.
5 - اثر اين صفت لازم بالا در مشاور اين است كه سر و راز مشورت كننده را كاملا حفظ كند تا منافع او در مقابل دشمنانش به خطر نيفتد.
چنانكه امام صادق عليه السلام چنين فرمود: «اذا كان صديقا مواخيا كتم سرك اذا اطلعته على سرك فان عمله به كعلمك به تمت المشورة و كملت النصيحة.: هنگامى كه مشاور انسان صديق بوده، اصول برادرى را با مشورت كننده مراعات نمايد طبعا سر و راز مشورت كننده را هنگام اطلاع از آن مخفى نگاه مى دارد و نزد ديگرى آن را فاش و آشكار نمى سازد زيرا علم مشاور به راز مشورت كننده مثل علم خود مشورت كننده پس از خويش مى باشد (يعنى مشاور با احراز مقام مشورت به منزله خود مشورت كننده امين بوده، راز او را نزد ديگرى آشكار نمى سازد).
امام صادق عليه السلام در روايت ديگرى همان صفات و ويژگي هاى لازم در مشاور را به عبارت ديگرى بيان فرمود و نكته ديگرى نيز ضمن آن بيان مى فرمايد و آن روايت چنين است:
«شاور فى امورك مما يقتضى الذين فيه خمس خصال: عقل و علم و تجربة و نصح و تقوى فان لم تجد فاستعمل الخمسة و اعظم و توكل فان ذلك يؤديك الى الصواب.
در امور خود در مواردى كه دين و مذهب آن را اقتضا مى كند، مشورت كن با كسانى كه داراى پنج صفت هستند: داراى عقل و علم و تجربه و تقوى بوده، ناصح مى باشند و اگر چنين افراد داراى اين ويژگي ها را نيافتى سعى كن در پيدا كردن آنها و اين عمل سعى را بزرگ بشمار و بعد از سعى و مشورت توكل بر خدا بكن كه قطعا توكل تو به خدا منتهى به عمل نيك و شايسته مى گردد. (15)
تذكر اين نكته در اينجا لازم است كه لزوم مشورت با مشاورين عاقل و عالم و با تجربه و با تقوى منحصر به امور مربوط به دين نيست، بلكه حكم لزوم مشورت، در امور مربوط به دنيا نيز جريان دارد چنانكه مرحوم نورى در مستدرك الوسائل، ج2، ص 65 از مصباح الشريعة روايتى از امام صادق عليه السلام نظير روايت بالا را نقل مى كند و در ذيل آن از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى نمايد: «… وما كان من امور الدنيا التي هي غير عايدة الى الدين فامضيها و لاتتفكر فيها» يعنى در امور مربوط به دنيا نيز مشورت با مشاورين عاقل و عالم و متقى و باتجربه لازم است و اين ويژگي ها را در مقام مشاوره مراعات كن.
جالب اين است كه امام معصوم عليه السلام علت اين حكم را اينگونه بيان مى كند:« فانك اذا فعلت ذلك اصبتبركة العيش و حلاوة الطاعة و فى المشاورة اكتساب العلم والعاقل من يستفيد منها علما جديدا»: هنگامى كه تو با مشاورين عاقل و عالم و باتقوى در امور مربوط به دنيا مشورت كردى قطعا به بركات زندگى و شيرينى اطاعت الهى پى مىبرى و در مشورت با چنين كسانى علم جديد براى شما حاصل مىشود و از علم مشاور عاقل عالم استفاده مى برى.
و مثل مشورت با انسان هاى عاقل و عالم مثل تفكر در علم خلقت و آفرينش آسمان ها و زمين است و انسان هر اندازه در عجائب و ظرائف آفرينش آنها تلاش كند، در درياى نور معرفت الهى غرق مى شود و يقين و اعتقاد او نيز زيادتر مى شود.
آرى تنها شرط مشورت با چنين افرادى اين است كه تو عقل و علم و كمال و تقواى مشاور را براى انجام مشورت با او مناسب بدانى و آن را مورد تاييد قرار دهى و در غير اين صورت مشورت با او فايده و سودى براى مشورت كننده دربر ندارد. گرچه مشاور به عقل و ورع ميان مردم شهرت داشته باشد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
«لا تشاور من لا يصدقه عقلك و ان كان مشهورا بالعقل و الورع و اذا شاورت من يصدقه قلبك فلا تخالفه فيما يشير به عليك». (16)
با كسانى كه تو عقل و علم او را براى مشورت با او مناسب نمى دانى مشورت مكن گرچه آن فرد به عقل و ورع مشهور باشد زيرا هنگامى كه تو با كسانى كه آنان را براى مشورت صالح مى دانى بعد از مشورت، با او مخالفت نمى كنى و مورد مشورت را عمل مى نمائى ( واين ويژگى در مورد كسانى كه معتقد به صلاحيت علمى و عقلى براى مشورت نمى دانى وجود ندارد و چه بسا با آنها به مخالفت بر مى خيزد).
پی نوشت:
1) وسائل الشيعة، ج2، ص 207.
2) وسائل الشيعة، ج2، ص 207.
3)وسائل الشيعة، ج2، ص 207
4) وسائل الشيعة، ج2، ص 207.
5) وسائل الشيعة، ج2، ص 207.
6) وسائل الشيعة، ج2، ص 207.
7) وسائل الشيعة، ج2، ص 207.
8) مستدرك الوسائل، ج2، ص 65.
9) مستدرك الوسائل، ج2، ص65.
10) وسائل الشيعة، ج2، ص 208.
11) وسائل الشيعة، ج2، ص 208.
12)وسائل الشيعة، ج2، ص 208.
13) وسائل الشيعة، ج2، ص 207
14) مدرك قبل.
15) اثنى عشريه، ص 210.
16) مستدرك الوسائل، ج2، ص 65.
منبع:
مجله درسهايي ازمكتب اسلام-سال76-شماره3 - حسين حقانى زنجانى
دو شرح مناجات شعبانیه
با توجه به حلول ماه شعبان المعظم دو لینک شرح مناجات شعبانیه تقدیم می شود.امید که از محضر این مناجات خاص و نورانی بهره وافر بریم و به استان قدس ربوبی بار یابیم….
شرح مناجات شعبانیه- آیت الله العظمی جوادی آملی
شرح مناجات شعبانیه-استاد طاهرزاده
روش برخورد با روحیه پوچی و خستگی و دلزدگی
اين زندگىِ بسته و اين تلاوت تكرار هم ناچار سرمايه هايى مى خواهد و مقدارى از عمر و وقت و فكر و هوش و حافظه را مى گيرد و مصرف مى كند.
آنها كه در خود و در زندگانى خويش، براى اين سرمايه ها مصرف هايى تراشيده اند و براى اين استعدادها چاهى كنده اند، راحت و خوشحال خواهند بود.
و آنها كه بيشتر از اين سرمايه ها و زيادتر از اين استعدادها، براى خود كارى دارند و سرگرمى فراهم كرده اند راحت تر و مشغول تر خواهند بود و هيچ گاه سايه پوچى و عبث را نخواهند ديد. اما آنها كه به اين مصرف ها قانع نشده اند … و اين تلاوت تكرار را نخواسته اند و سرمايه هاى خويش را بيشتر از اين محدوده يافته اند، ناچار بى مصرف بودن و پوچ بودن و عبث بودن و بيهوده بودن را مى يابند.
اينها با تراكم استعدادها، به انفجار و خستگى مى رسند؛ كه يك نوع خستگى، از تراكم استعدادها و ركود نيروها مايه مى گيرد.
آنها كه ورزش هاى سنگين داشته اند و به كارهاى بزرگ مشغول بوده اند، در هنگام بيكارى، به خستگى و كوفتگى و دهان دره هاى ممتد گرفتار مى شوند.
آنها كه بر روى پاها و استعدادهاى خود نشسته اند و از جريان خون جلوگيرى كرده اند، ناچار بايد سوزن سوزن شدن ها را تحمل كنند؛ و اگر ادامه دادند، در انتظار گنديدگى و مرگ اندام خويش باشند.
با در دست داشتن سرمايه ها و همراه داشتن پاها و زياد داشتن وقت و نداشتن مصرف و به بن بست نشستن راه و نبودن كار، همين سرمايه و پا و وقت، خود مى شود بزرگترين مسأله و مى شود آفريدگار پوچى.
انسان را نازم كه هميشه گرفتار مسأله است؛ مسأله وقت و مسأله نبود وقت؛ مسأله داشتن و مسأله نداشتن.
گاهى مسأله او، مسأله كار زياد و وقت كم است. و امروز مسأله اش مسأله بيكارى و وقت زياد است كه همراه ماشين به خانه انسان راه يافته است.
در نتيجه آنها كه كارى جز خوردن و خوابيدن و تلاوت تكرار نداشته اند و جز براى بدن نمى كوشيده اند … و جز نياز شكم را نمى شناخته اند … اكنون همراه اين وقت زياد و اين سرمايه هنگفت و اين پاها و استعدادهاى عظيم به بن بست مى رسند و به پوچى مى رسند و به فلسفه عبث چنگ مى زنند.
عامل ها و انگيزه ها:
الف- آنها كه نان ندارند، مى توانند براى نان و رفاه زنده باشند و به اين خاطر مبارزه كنند و جان بدهند؛ اما آنها كه همه چيز را دارند، ديگر براى چه زنده باشند؟
آنها كه همه چيز را بدست آورده اند و به رفاه رسيده اند، همراه رفاه بى مصرف مى شوند و بيهوده؛ و عامل اين پوچى، رسيدن به بن بستها و بدست آوردن آرزوهاى هميشگى است. در نتيجه آنها كه بيشتر از رفاه و خوشى آرزويى ندارند، جز پوچى و عبث هم بهره اى نخواهند داشت.
ب- كسانى كه آرزوهاى بلندى را در دل كاشته اند و مقصدهاى وسيعى را در نظر گرفته اند … اما دستشان كوتاه است و نردبانشان شكسته و پايشان در گل، اينها هم احساس پوچى و بى مصرف بودن را خواهند داشت … و با شكست ها به پوچى خواهند رسيد.
اينها براى چيزى زنده بوده اند كه امكانِ يافتنش را نداشته اند … و با رسيدن به يأس و شكست پوچى را يافته اند …
اين دو نوع از پوچى كه به خاطر رسيدن به هدف هاى پايين و يا نرسيدن به هدف هاى بزرگ سبز مى شود، پوچى اصيل و صادق است، در برابر پوچى كاذب و دروغ، كه به خاطر تلقين و تقليد و عنوان و شهرت دامنگير عده اى مى شود.
ج- افرادى براى خود هزار گونه مصرف سراغ دارند و هنوزشان راه ها در پيش است، اما با برخوردها و وسوسه هاى آنهايى كه به پوچى رسيده اند، دادشان درآمده و فريادشان بلند شده و هزار گونه بازى درآورده اند.
د- و دسته اى ديگر، از يك جو و محيطى عبور كرده اند كه نسيم پوچى، روشنفكرى هايش را مى جنبانده و بزرگان قوم را بالاتر مى برده است … اينها براى رسيدن به آن سطح و يافتن عنوان روشنفكرى، خرقه پوچى را هم به تن كرده اند … و فرياد عبث را برداشته اند … در حالى كه هدف هاشان هنوز به بن بست ننشسته و در راه است و حتى همين رخت پوچى، به خاطر رسيدن به آن هدف هاى بزرگ و كوچك و بدست آوردن عنوان هاى درشت و ريز است.
اين دو دسته، پوچى را دستاويز و دكان خويش كرده اند و علامت اين ادعا و دروغشان اين كه هنوز به بن بست و شكستى نرسيده اند … و هزار مصرف براى خويشتن سراغ دارند.
پوچى اصيل در همين جا از پوچى كاذب جدا مى شود و با اين نشانه مشخص مى گردد.
روش برخورد با روحیه پوچی و خستگی و دلزدگی
هنگامى كه پوچى از انگيزه هاى گوناگونى برخوردار است و تحت تأثير محيط ها و شرايط و روحيه هاى گوناگون قرار دارد، بايد براى برخورد با آن و درمان آن از وسيله هاى گوناگونى استفاده كرد:
1- آنها كه به بن بست رسيده اند و بى مصرف شده اند، بايد از بن بستها بيرونشان كشيد و با نشان دادن استعدادها آنها را به هدف هايى بالاتر از رفاه و تكامل و آزادى و عدالت رسانيد و راه هاى دراز و سفرهاى عظيم را نشان شان داد.
2- و آنها كه شكست خورده اند و دور از هدف ها خود را باخته اند و پوچى را شناخته اند بايد آنها را با پاهاى عظيم انسان كه حتى در هنگامه عجز شكوفاتر مى شود و در زمينه شكست بارورتر مى گردد آشنا نمود و يا به آنها هدف هايى را نشان داد كه انسان با شروعش رسيده و در گام اولش برده است و در هر حال، باختى برايش نبوده و شكستى در راهش نيامده است.
3- و آنها كه بى شخصيت و مقلد و اسير شده اند و فقط به پوچى دهان باز كرده اند، بايد از اسارت شهرت آزادشان كرد و به شخصيت رساندشان. و بايد دستشان را باز كرد و علامت دروغشان را نشانشان داد و دُم خروسشان را در دستشان گذاشت.
در گذشته، از عوامل آزادى و همچنين از استعدادهاى عظيم انسان و راه هاى دراز و سفرهاى بزرگ او گفتوگو كرديم و نشان داديم كه كار انسان حركت است، نه رفاه و خوش بودن.
كار انسان حركت است و تمام هستى يك گام او بيش نيست و حتى بهشت منزلگاه اوست، نه مقصدش و ايستگاهش.
انسان مجبور است سفرهايى را شروع كند؛ چون نيازهايش در حدى است كه از دم خانه و از درون خانه و نشسته نشسته نمى تواند تأمينش بنمايد.
او با خودش نمى تواند اين نيازها را تأمين نمايد … در نتيجه بايد از خويش هجرت كند و به نزديكتر از خويش رو بياورد.
و اين سفر و اين هجرت، هجرت اول اوست.
او از مقدار استعدادهايش مى يابد كه بيش از اين هفتاد سال ادامه دارد؛
چون بيشتر از اين هفتاد سال استعداد دارد و مايه دارد و پا دارد؛ و مى يابد بيش از غذا و لباس و رفاه نياز دارد؛ و مى يابد كه براى اين زندگى ممتد و اين نيازهاى بزرگ، فقط هفتاد سال وقت دارد. او براى يك زمستان طولانى بيش از ده كيلو گندم ندارد و بيش از يك تابستان ندارد و در نتيجه نمى تواند امروز خوش باشد و گندم هايش را بخورد؛ كه زمستان هست و او هم ادامه دارد.
پس بايد امروز گندم ها را به خاك بسپارد و با بهترين روش ها كار كند و از يك بذر، هفتصد گندم بيرون بكشد و انبارهايش را سرشار بنمايد.
در اين ديد، ديگر وقت زياد نيست و بيكارى مطرح نيست، كه فرصت تنگ است و نياز بسيار. و همين است كه بايد تمام كارها حركت باشد و تجارت باشد و زراعت باشد و زياد شدن باشد … حتى خوردن و خوابيدن و …
به اين خاطر بايد جهت ها عوض بشوند و خوردن نه از روى غريزه و هوس، كه به خاطر نيازها و هدف صورت بگيرد. پس اگر نيازمندتر و محتاج ترى پيش آمد، بايد از خوراك بگذرد؛ بايد در خوردن و خوابيدن و … نيازها و بازدهى ها را در نظر بگيرد، نه هوس ها و خودخواهى ها را …
و در اين سطح گرچه زندگى همين خوردن و خوابيدن هم باشد، بن بستى نيست و ركودى نيست، كه جهت ها عوض شده اند و راه ها آغاز گرديده اند.
و در نتيجه اينها كه اين همه راه در پيش دارند و اين همه كار و اين قدر وقت، ديگر به پوچى نمى رسند و بى مصرف و بيهوده نمى شوند؛ كه هدف ها و جهت ها عوض شده اند و از رفاه و تكامل گذشته اند … و به
جهت دادن و رهبرى كردن استعدادهاى تكامل يافته رسيده اند.
و اينها همه سفر اول آنهاست؛ سفرى از خويش تا حق …
و سفرهايى در پيش دارند، از حق تا خلق … و از خلق تا حق … و از حق تا حق … و اين حق ديگر محدود نيست، بعد ندارد كه بگويى بعدش چى؟
منبع: مسئولیت و سازندگی، ص263 تا 267.