إلهي هَب لي کمالَ الانقطاع إليکَ
ديد ما وقتي احسان مي کنيم چيست؟ منّت هم مي گذاريم، نه! کسي که به او احسان مي کني دارد بارهاي تو را برمي دارد تا در روزي به تو بدهد که تو احتياج داري، حالا منّت هم مي پذيري و در واقع اوست که به من کمک مي کند نه من به او! اينها خيلي حرف هاي عجيب و غريبي است.
در تعبير حضرت امير(ع) است که مي گويد اهل دنيا راجع به اهل آخرت مي گويند ” قَد خُولِتَ ” اينها قاطي کرده اند، حضرت منکر نميشود و مي فرمايد “بل خالَتَهُم أمرٌ عَظيمٌ ” مي گويد اينها قاطي نکرده اند اما يک امر بزرگ تري با آنها قاطي شده است.
پس آگاهي هاي تازه انسان را کاملاً دچار تغيير در رفتارها مي کند. کسي که مي فهمد اصل زندگي بعد از اين 70 سال است و اين 70 سال هم فقط محل جنگ و دعوا و حرکت است، حالا دنياي او هم آخرتي مي شود. دنيا مي شود جايي که در طي اين مدت کوتاه چيزي براي آن طرف فراهم کنيم، همين و بس.
” الدُّنيا قَنطَرَةٌ ” دنيا مي شود يک پل. آيا کسي روي پل چادر مي زند؟! همه مي دانند که روي پل مي روند براي اينکه رد شوند. اصل زندگي آن طرف پل است. روي پل بايد جوري بود که همواره دغدغه و نگراني آن طرف را داشت. چون مي خواهد برود و آن طرف پل زندگي کند. اين ديد به طور کلّي روحيه آدم را تغيير مي دهد.
يک مثال ديگر بزنم. مثلاً آدم خيلي زود رنج است، زود خسته می شود، زود از دوستان جدا ميشود، مي بينيد بعضي ها به کمترين چيزي زود رنجيده مي شوند، بعضي ها هم نه، پوست کلفت هستند. اينها طبع افراد است که باهم متفاوت است. بعضي ها زود اذيّت ميشوند، اين لطافت در يک تفکّر و فضاي ديني کاملاً تبديل به يک چيز ديگر مي شود. مثلاً اين آدم از لحاظ عاطفي زود رابطه اش با ديگران دچار اختلاف مي شود، به اصطلاح دچار انقطاع مي شود. اگر آدم در انقطاع يک جاي ديگري را داشته باشد که به او پناه ببرد و يک عشق ديگري را داشته باشد که رابطه اش با او برقرار باشد، حالا انقطاع به سمت او ايجاد مي شود. انقطاع إلي الله يعني همين که ارتباط آدم با ديگران، منقطع شود به سوي الله.
” إلهي هَب لي کمالَ الانقطاع إليکَ “، خدايا به من کمال منقطع شدن به سوي خودت را بده، يعني قطع شده باشم و به سوي او رفته باشم. کمالِ انقطاع هم همين است که حتي اسير خود اين انقطاع هم نباشي. کمال آزادي اين است که اسير همان آزادي هم نباشي. يعني اگر لازم باشد حاضري از آزاديت هم بگذري. يعني عبد باشي، اين خيلي آزادگي مي خواهد که آدم از آزادي خودش هم بگذرد. يک موقع از حقارت و ذلّت تن به اسارت مي دهد و يک موقع هست که نه، حُرّي است که خودش عبوديّت را انتخاب مي کند. اوج انقطاع هم همين است که از همين حالت انقطاع هم منقطع شود و مي دانيد نتيجهاش چه مي شود؟ نتيجه اش اين مي شود که درست است که من با فلاني رابطه ندارم اما او مي گويد رابطه برقرار کن و اگر او بخواهد من همه کار براي او مي کنم. اين کمال انقطاع است.
ممکن است که ما گاهي انقطاع إلي الله پيدا کنيم، مثلاً وقتي از دوستان دورم رابطه بهتري با خدا دارم. امّا کمال انقطاع چيز ديگري است و آن اينکه من در همين رابطه ها هم نبايد از او جدا باشم. و اين ارتباط ها هم بايد متصل به دستور او باشد. او مي گويد اتّصال باشد، من هم اتّصال برقرار مي کنم. اين آدم خيلي به من نامردي کرده امّا امر ديني اقتضا مي کند که همچنان نگران و دنبال کار او باشم. دراين تعبير کل رفتارهاي زندگي عوض مي شود.
نویسنده: حجتالاسلام والمسلمین امیر غنوی