عنايت حضرت امیرالمومنین به صاحب الغدير
مرحوم علامه اميني، حضرت امير عليه السلام را خيلي مظلوم ميدانست و تا اسم علي عليه السلام ميآمد گريه ميكرد. وقتي وارد صحن ميشد، از هنگامي كه كفشهاي خود را بيرون ميآورد تا زمان خروج از حرم، مدام گريه ميكرد، به طوري كه اگر حرم مطهر، كمي خلوت بود، صداي گريه او در حياط شنيده ميشد.
روح خاشع و باخضوعي داشت كه من تا به حال در كسي نديدهام. وقتي يك سخنراني بالاي منبر ميرفت و خطبه شقشقيه را ميخواند، ايشان از اول تا آخر گريه ميكرد و ميگفت: چه بر سر حضرت آوردند كه حضرت، اين چنين سفره دلش را باز كرد.
هرگاه در مسئلهاي به مشكل برميخورد، متوسل به اهل بيت عليهم السلام ميشد و به حرم مطهر حضرت علي عليه السلام ميرفت؛ وقتي مسئله هم حل ميشد باز به حرم ميرفت و از امام تشكر ميكرد.
به طور خلاصه بايد گفت: ايشان هر چه دارد از حضرت امير عليه السلام دارد. حالت ولايي عجيبي داشت و دائم الوضو بود.
خود ايشان ميگفت: وقتي به حرم ميرفتم، يك شخصي به من روحيه ميداد و ميگفت كه شما خدمت كرديد.
ايشان ميفرمود: به تفسير سوره «هل اتي» كه تأليف يكي از اهل سنت بود، نياز پيدا كردم. يك روز كه وارد حرم حضرت امير عليه السلام شدم، آن شخص را ديده و گفتم كه به اين تفسير نياز دارم، شما اين كتاب را براي مدت كوتاهي به من بدهيد و خيلي التماس كردم، ولي قبول نكرد. گفتم: كتاب را در دست خود بگير و داشته باش، فقط همان صفحهاي كه لازم دارم را به من نشان بده تا ببينم اين نسبتي كه ميدهند درست است يا خير؟ چون من بنا ندارم از كسي نقل كنم، ميخواهم خود عبارت را ببينم، قبول نكرد. علّامه گفت: دل ما شكست.
همين كه از كفشداري بيرون آمدم، بدون اراده متوجه كربلا شدم و وسط هفته به كربلا رفتم. از حرم حضرت عباس عليه السلام به حرم امام حسين عليه السلام آمدم. يكي از رفقاي قديمي كربلا را ديدم، ايشان گفت: شما شبهاي جمعه ميآمديد، الآن وسط هفته آمديد، چه شده است؟ حتماً به منظور خاصي آمديد.
گفتم: دلم گرفته بود، آمدم كربلا و به كتابي نياز دارم.
گفت: بيا به منزل ما و ناهار در خدمت باشيم. پدرم كتابخانهاي داشت و گفت: اگر خواستي كتابها را بفروشي مانعي ندارد، ولي يك صندوقچه كتاب داشت كه گفت: آنها را نفروش و هر چند محتاج هم شدي، اين كتابها را نفروش. اين لابد يك رمزي دارد، من اين صندوقچه را در اختيار شما ميگذارم و اگر كتابي كه براي شما فايده دارد پيدا كردي، بردار و استفاده كن.
علامه ميفرمود: قبل از آنكه ناهار بخوريم، گفتم: اول صندوقچه را بياور. صندوقچه را آورد و ديدم كه پنج كتاب در آن است، دو جلد آن، تفسير «هل أتي» است و سه جلد ديگر هم چيزي بود كه بعد مورد نياز ما شد. آن شخص گفت: ببر و هر وقت كارت تمام شد، بياور.[1]
——————————————————————————–
پدیدآونده:مسعود داستار
[1]. يادنامه علامه اميني رحمت الله عليه، ص145ـ147، سخنان حجت الاسلام حكيمزاده با اندكي تصرف.