شهادت حضرت امام محمدباقر عليه السلام
از نگاه آموزههاي ديني، زندگي واقعي در گرو ايمان به خداوند و اعتقاد به يگانگي او رقم ميخورد و شرك و كفر، آفت زندگي است و هستي با اين دو به تباهي و نابودي كشيده ميشود. زماني انسانها طعم واقعي زنده بودن و پويايي را ميچشند كه دستورات گرداننده جهان را بدانند و مطابق آن رفتارهاي خود را تنظيم كنند و اگر قرار باشد فرماندهي سبك زندگي آدميان به دست اهل شرك و كفر بيفتد و رسانههاي منكرگستر متصدي آن شوند، در واقع حيات واقعي تعطيل شده است و انسانها با شبحي از زندگي روبهرو خواهند بود.
از نگاه امام محمدباقر عليه السلام در آخرالزمان، زمانهاي كه ما در آن به سر ميبريم، زمين دچار مرگ ميشود؛ يعني روح ايمان از بيشتر نقاط آن كوچ ميكند و در انتظار يك منجي براي حيات دوباره است. حضرت درباره آيه «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا؛ بدانيد كه خدا زمين را بعد از مردنش زنده ميكند.» فرمود: «خداوند عزّ وجلّ زمين را بعد از آنكه مُرد، به وسيله قائم عليه السلام زنده ميكند. مقصود از مرگِ زمين، كفر ساكنان آن است و كافر در حقيقت مردار است.» آنگاه كه مردم با روشهاي عدالت محور حضرت زندگي كنند، بينيازي و به دنبال آن رضايت از زندگي افزايش خواهد يافت؛ چه اينكه در سخن ديگري از امام پنجم ميخوانيم: «چه گسترده است دامنه عدالت! اگر عدالت در جامعه اجرا شود، مردم بينياز ميشوند».(محمدي ريشهري، 1377، 7 : ح 12168 : 106)
ستيز با ستيزهگري
ابزارهاي روز ما را به سوي خودخواهي و تكتاز بودن ميكشاند كه متخصصان از آن با نام «تفرد» ياد ميكنند. اين روند تا جايي است كه بيتفاوتي محض درباره اتفاقهايي كه براي اطرافيان ما ميافتد، به دست ميآيد و ديگر كمتر كسي دغدغه حل مشكل فرد ديگر را دارد؛ گويا هيچ نسبتي ميان انسانها نبوده است. آنچه از فضاي خودخواهي به مشام روان ميرسد، خستگي، كمنشاطي، بيتابي و نداشتن آرامش كافي است. در نقطه مقابل با عبور از خودخواهي و ديدن ديگران، موجي از رضايت و شادكامي را تجربه خواهيم كرد. توجه به خود با ماندن در خود متفاوت است. زماني كه ما به خود، امتيازها و اشكالهاي شخصيتي توجه ميكنيم، گام مهمي براي ارتقا برداشتهايم، ولي وقتي در خود ميمانيم و از توجه به ديگران غافل ميشويم، فرصت ارتقا را از خود گرفتهايم. اين ويژگي ما را به سمت دشمني با ديگران و بدگماني بدانها سوق ميدهد و با كوچكترين بهانه، بذر تلخ آن را در دل ميكارد. امام پنجم ما را از افتادن در دام دشمني با ديگران بازداشته و فرموده است: «إيّاكُم و الخُصومَةَ ؛ فإنَّها تُفسِدُ القَلبَ و تُورِثُ النِّفاقَ ؛ از ستيزهگري بپرهيزيد؛ زيرا اين كار دل را تباه ميكند ونفاق به بار ميآورد».(محمدي ريشهري، 1377، 7 : ح 12168: 106)
چراغ شناخت
معماهاي فكري با باقي ماندن در گوشهاي از ذهن، گرههاي رواني استواري پديد ميآورند كه آرامش و آسودگي را از ما گيرد. زماني كه ما آگاهانه سراغ يك انتخاب ميرويم و رفتار و فكري را برميگزينيم، تنها يك هدف داريم و آن بسيج همه نيروهاي دروني براي تحقق هدف است، ولي آنگاه كه به دليل ناآگاهي اقدام را پيش ميگيريم، چنين تلاش منسجمي اتفاق نميافتد. از اين رو، در تقاضاهاي معصومان از ما، شناخت و ارتقاي آگاهي پيش از هر كاري ديده ميشود. همراهي عمل با شناخت و نيز تبديل شدن شناخت و دانش به رفتار، مسئلهاي مهم و سازنده در رشد ماست كه نميتوان از آن غافل ماند. در يكي از نمونههاي آن از زبان امام باقر عليه السلام چنين سفارشي ديده ميشود: «هيچ عملي جز با شناخت و هيچ شناختي جز با عمل پذيرفته نشود. هر كه شناخت پيدا كند، آن شناخت او را به عمل رهنمون ميشود و هر كه شناخت نداشته باشد، او را عملي نباشد».(محمدي ريشهري، 1377، 7 : ح 12303 : 148)
خوب است بدانيم…
بخششهاي مادي و معنوي به ديگران، هميشه مستلزم داشتن امكانات آن نيست؛ گاهي اقدام براي حل يك مشكل و استفاده از اعتبار فردي نيز بخشي از احسان شمرده ميشود. آنچه اهميت فراوان دارد، بيتفاوت نبودن جامعه درباره مشكلات همنوعان خود است؛ اگر توانستند مشكلي حل كنند كه به هدف ظاهري هم رسيدهاند، ولي اگر نتوانستند، دستكم از تلاشي كه در اين زمينه پديد آمده، موجي از همدلي و پويش اجتماعي به وجود خواهد آمد. ازاينرو، در سخني از پنجمين امام ميخوانيم: «المُعطونَ ثَلاثَةٌ: اللّه ُ المُعطي، و المُعطي مِن مالِهِ، و السّاعي في ذلكَ مُعطٍ؛ عطاكنندگان سه نفرند: خداوند كه عطا ميكند و كسي كه از مالش ميدهد و كسي كه در اين راه ميكوشد».(محمدي ريشهري، 1377، 7 : ح 12662 : 300)