منبرمجازی: آیا وفای به عهد مهمتر از نماز است.؟
روزی مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.
به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار… پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت، نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد…
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به برکناری وی داد.
به زیادی نماز، روزه و حجشان نگاه نکنید
به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
لاتَنظُروا إِلى كَثرَةِ صَلاتِهِم وَصَومِهِم وَ كَثرَةِ الحَجِّ وَالمَعروفِ وَطَنطَنَتِهِم بِاللَّيلِ، وَلكِنِ انظُروا إِلى صِدقِ الحَديثِ وَأَداءِ المانَة»
- «به زيادى نماز و روزه و حج و احسان و مناجات شبانه مردم نگاه نكنيد، بلكه به راستگويى و امانتدارى آنها توجه كنيد - بحارالأنوار، ج75، ص 114، ح5»
و نیز روایت امام صادق علیهالسلام که فرمودند:
«لا تنظروا الی طوع رکوع الرجل و سجوده، فان ذلک شی ء اعتاده فلو ترکه استوحش لذلک و لکن انظروا الی صدق حدیثه و اداء امانته»
- «به رکوع و سجده های طولانی افراد نگاه نکنید، زیرا ممکن است به آن عادت کرده باشند و برای او یک امر عادی شده باشد، و اگر آن را ترک کنند وحشت کنند، بلکه راستگویی و امانتداری او را بنگر.» ( تفسیر نور الثقلین ، ج 1، ص .496 اصول کافی ، ج 2، ص 105 )
با مرور کوتاه در تاریخ در می بابیم که، غصب خلافت به خاطر ترک نماز نبود، اتفاقاً چه اهل سقیفه و چه اتباع و طرفداران آنها، همه اهل نماز بودند، بلکه به خاطر شکستن عهدی بود که در غدیر خم با خدا و رسول او بسته بودند.
تست مثبت شد...
رفاقت های همسرانه ای در قرنطینه
با شیوع کرونا و خانه نشینی افراد خانه نشینی، سبک زندگی و تربیت / رفاقتهای همسرانهای در قرنطینهجامعه در واقع در این زمان شاهد تحولات شگرفی در سبک زندگی در پیکره اجتماعی هستیم که اگر سالهای طولانی درباره تغییر سبک زندگی متعادل در رسانههای نوشتاری و دیداری و شنیداری و مجازی سخنها و مقاله هائی ارائه میشد در واقع مانند کرونا اثرگذاری فراگیر و گسترده امروز را نداشت که همه افراد در همه سنین تمایل بیشتری به ماندن در خانه دارند.
حتی برای اشتغال و کسب و کارها و آموزشها نیز به دنبال انجام آنها در سطح مجازی بدون حضور در مکانها متفاوت هستند در واقع این تغییر زود هنگام در سبک زندگی ذهن را به این موضوع متوجه میسازد که سلامت و بهداشت جسمانی و امنیت افراد از اهمیت مضاعف برخوردار است که نیاز به تأمین زیرساختها در این راستا در این دوره بیشتر از هر زمان دیگری احساس میشود.
دل امام زمان(ع) را به درد نیاوریم
همیشه طوری عمل میکنیم که گویی بیصاحبیم، ما بیصاحب نیستیم، ما دلسوز داریم و زیر سایۀ او هستیم و تمام هستی ما بهنحوی از اوست.
مرحوم آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی استاد اخلاق در سلسله مباحث اخلاق و معارف اسلامی بهمناسبت روز نیمۀ شعبان گفت: نباید دل امام زمان(عج) را به درد بیاوریم. آرزویمان این است که این قابلیت را پیدا کنیم به خدمت حضرت برسیم و ایشان را زیارت کنیم، همۀ اینها درست است، اما کسانی در این زمینه موفقند که دل حضرت را به درد نمیآورند.
وی افزود که یکی از بزرگان میفرمود: “تو خودت را اصلاح کن، حضرت خودش نزد تو میآید، دیگر تو نمیخواهد به این در و آن در بزنی."، ما باید اینطور باشیم.
آیتالله مجتبی تهرانی اظهار کرد: وقتی یک کودکی روی زمین میافتد و دستش خراشی برمیدارد ما چقدر ناراحت میشویم؟ به خدا قسم که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از یک گناه ما خیلی بیش از اینها ناراحت میشود؛ چون محبت ایشان به ما بسیار زیاد است.
این استاد اخلاق خاطرنشان کرد: ما همیشه طوری عمل میکنیم که گویی بیصاحب هستیم، ما بیصاحب نیستیم و صاحب داریم، ما دلسوز داریم و زیر سایۀ او هستیم و تمام هستی ما بهنحوی از اوست؛ پس چرا غافلیم؟
اینگونه برای فرزندان دعا کنیم
یکی از ویژگی هایی که نماد محبت والدین به فرزندان است دعا برای آنها می باشد؛ اما بعضا شاهد بوده ایم که پدر و مادر درخواست های مادی و دنیایی و یا در یک کلام سعادت دنیوی را برای فرزند خویش خواسته اند اما در دعاهای خود توجهی به سعادت اخروی و معنوی فرزندان نداشته اند.
خداوند در قرآن می فرماید: «وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما (۱) / و [عبادالرحمان] کسانی اند که می گویند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه ی روشنی چشمان [ما] باشد، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان».
با دقت در این آیه می بینیم که یکی از ویژگی های عبادالرحمان و بندگان خوب خداوند این است که از خداوند طلب فرزند و همسری می نمایند که مایه ی چشم روشنی آنها باشد.
منظور از روشن شدن چشم با دیدن زن و فرزند این است که انسان از ناحیه ی آن ها هیچ نگرانی و اضطرابی نداشته باشد و وقتی چشمش به آن ها می افتد دلش شاد گردد.
علاقه ی به همسر و فرزند از ویژگی های فطری انسان است اما در عین حال انسان باید به این ویژگی فطری جهت بخشد.
توجه به سعادتمندی همسر و فرزند از ویژگی های خاص انبیاء الهی بوده است و در قرآن نیز نمونه هایی از این توجه را می بینیم.
به عنوان مثال در رابطه با حضرت ابراهیم علیه السلام اینگونه آمده است که وقتی ایشان با فرزندشان اسماعیل مشغول ساختن خانه ی کعبه بودن دعا کردند و چنین گفتند:
رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَک؛ (۲) پروردگارا، ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده، و از نسل ما امتی که تسلیم فرمانت باشند [پدید آور].
در واقع با این دعا حضرت ابراهیم علیه السلام خواستار نسلی شدند که مطیع اوامر الهی باشد و بدین طریق برای فرزندان خویش دعا می فرمودند.
یکی از ویژگی هایی که نماد محبت والدین به فرزندان است دعا برای آنها می باشد؛ اما بعضا شاهد بوده ایم که پدر و مادر درخواست های مادی و دنیایی و یا در یک کلام سعادت دنیوی را برای فرزند خویش خواسته اند اما در دعاهای خود توجهی به سعادت اخروی و معنوی فرزندان نداشته اند؛ لذا با نظر به قرآن باید والدین به این امر خطیر نیز توجه نمایند و در کنار تلاش برای هدایت و اصلاح فرزندان در دعاهای خود نیز سعادتمندی دنیوی و اخروی آنان را نیز مدنظر قرار دهند.
حضرت ابراهیم حتی زمانی که به مقام امامت نائل شدند باز هم از دعا برای ذریه و فرزندان خویش دست برنداشتند و برای آنها نیز دعا کردند.
یکی از قرارهای معنوی که والدین می توانند خود را مقید کنند که همیشه به آن اهتمام ورزند این است که بعد از هر نماز، دعای خیری برای فرزندان خویش داشته باشند و توفیق بهره های معنوی را از خداوند مهربان برای فرزندانشان خواستار شوند تا ان شاءالله فرزندان نیز مایه ی چشم روشنی آن ها گردند.
پی نوشت ها:
۱. فرقان (۲۵)، ۷۴.
۱. بقره (۲)، ۱۲۸.
خبرگزاری رسمی حوزه
راز اشکهای رهبر انقلاب برای آسمانیشدن حاجقاسم چه بود؟
حاج قاسم معنای استقامت را نه در یک جبهه و وجهه بلکه در مسیری مستمر و طولانی (بیش از ۴۰ سال) و در وجوه مختلف به منصه ظهور رساند و تا پای جان بر عهدی که بسته بود محکم و راسخ ایستاد.
در یادداشتی به قلم «دکتر مصباح الهدی باقری کنی» پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع) آمده است: مفاهیمی است که سالها میخوانیاش یا میشنویاش، اما نمیتوانی خوب درکش کنی، خوب بفهمیاش، خوب اندازهاش بگیری و خوب تطبیقش دهی تا اینکه روزی در مواجههای، انگار برایت پردهها کنار میرود و آن مفهوم را، بالعیان میبینی و با تمام حس و حال درکش میکنی… حال خوبی دارد آن لحظه…
با شهادت حاج قاسم، این گرهگشاییها بارها و بارها متحیرم ساخت. مفاهیمی که سالها فقط میدیدم و میشنیدم و میخواندمشان، و ذهنم در عین قرابت و همسایگی با آنها، نمیتوانست طول و عرض و عمق و ارتفاعشان را درک کند، به ناگاه از پی پرده مستوری بیرون آمدند و با وسعتی تمام رخنمایی کردند.
«ادب» یکی از این مفاهیم بود. همیشه وقتی در روضهها و نوحهها از استواری، صلابت، شجاعت و رشادت حضرت عباس دم میزدند میتوانستیم به ساحت این مفاهیم نزدیک شویم، ولی وقتی به «ادب حضرت» اشاره میکردند و گریز میزدند، میماندیم که آن صلابت و شجاعت چگونه با این «ادب» عجین شده و شخصیتی ناب میسازد. یک جنگاور رشید و شجاع و غیور چگونه «ادب» میکند؟ یا بهتر بپرسم چگونه دلیری میورزد درحالیکه «ادب» میکند؟ این ادب چیست و چه دارد در خود و چه میکند با این «من» انسانی؟
حاج قاسم برای من همه جواب این سوال بود. وقتی او را و سکنات و حرکاتش را میبینم، «ادب» برایم تجسد و تجسم پیدا میکند و معنا میدهد. وقتی او را میبینم انگار همه گمشده خود درخصوص ادب را مییابم. با او، «ادب» دیگر مبهم نیست، تار نیست، عین روز، روشن و ظاهر و حاضر است. وقتی دقیقتر میگردیم، «ادبِ حاج قاسم» در چند نوع و جای، خود را نشان میدهد:
۱- ادب نفْس
حاج قاسم، مهار نفس خود را در اختیار داشت. طوری آن را اسیر خود کرده بود که نایِ طغیان و سرکشی از آن گرفته شده بود. با اینکه هرچه میگذشت بر اعتبار ملی و بینالمللیاش افزوده و شخصیتی بیتا میشد، اما این شهرت، هیچ تغییری بر رفتار و کردار و تعاملات او ایجاد نکرد. نفسش رام رام شده بود و در مشتش بود و اجازه سرکشی پیدا نمیکرد.
دوستی که از مدیران بانک مرکزی بود برایم تعریف میکرد: رفته بودم دفتر رئیسکل. دیدم حاج قاسم آنجا نشسته. وقتی بود که تازه حاج قاسم به شهرت و اعتباری رسیده بود. زود جلو رفتم و دیدم ایشان مثل یک اربابرجوع معمولی منتظر مانده تا اجازه ورود بدهند. زود او را به داخل اتاق رئیس راهنمایی کردم.
رئیسکل در جلسه بود. من از فرصت استفاده کردم و درمورد فیلمی که چند وقت پیش از ایشان بعد از شکست عملیات کربلای چهار دیده بودم صحبت کردم و گفتم: «سردار! شما را دیدم که به واسطه شهادت تعداد زیادی از بچههای لشکر ثارالله چقدر ناراحت بودید و چقدر متضرعانه گریه میکردید و بیتاب بودید و آشفتهحال همرزمان شهیدتان». حاج قاسم نگاهی به من کرد.
فهمیدم از این تعریف و مدح، معذب و ناراحت شده. رو به من گفت: «درود بر همان قاسم سلیمانی، حیف که همه آن حال رفته و چیزی نمانده…» آری، حتی به اندازه دمی و لحظهای اجازه نداد نفسش قلقلک بیاید و کمی حال کند. زود مهاربندش را گرفت و با الفاظی راه خوش آمدن (بیمحتوا و توخالی) را بست.
۲- ادب بندگی
حاج قاسم برای خدا بنده بود؛ عبدالله به معنای اتم و دقیق کلمه. آنهایی که نمازهای حاج قاسم را دیدهاند، آن را پر از خلوص و اخلاص نقل میکنند. هیچ میشد مقابل حق. به رعشه میافتاد، گریه میکرد، زار میزد. انگار خطبه همّام و وصف شب و روز متقین بهتمامه در او حلول کرده بود:
«أَمَّا اللَّیْلُ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِینَ لاَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً. یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِم…».
اما شبهنگام بر پاى خود (به نماز) مىایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر مىخوانند، به وسیله آن، جان خویش را محزون مىسازند و داروى درد خود را از آن مىطلبند…
«وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ، أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ. قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقِدَاحِ یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى، وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض… لاَ یَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِیلَ، وَ لاَ یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِیرَ. فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ…»
به هنگام روز، دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى باتقوا هستند، ترس و خوف (در برابر مسئولیتهاى الهى) بدنهاى آنها را همچون چوبههاى تیر، تراشیده و لاغر ساخته است، آن گونه که بینندگان (ناآگاه) آنها را بیمار مىپندارند، درحالىکه هیچ بیمارىای در وجودشان نیست… از اعمال اندک، خشنود نمىشوند و اعمال فراوان خود را زیاد نمىشمارند، بلکه پیوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مىسازند…
حاج قاسم، بنده آب و نان و مقام و رابطه نبود، بنده تعلق نبود، وارسته بود و خودساخته. خود را مقابل خدا حاضر میدید و خدا را ناظر. به درک شهودی این مقام و موضع رسیده بود. بندگی را زینت همه قدرت و شوکت دنیاییاش میدانست و در سختترین موقعها و موقعیتها، آن را از یاد نبرد و همه عزت و جلال را از خدا دانست و از خدا خواست.
بندگی راست و درست، مردمداری را به ارمغان میآورد و حاج قاسم یک مردمدار بود. بندگی او را گوشهگیر و عزلتنشین نکرد بلکه مردمداری و مردمیاری را شعبهای از بندگی حقیقی میدانست. در میان مردم بود و با مردم. هیچ مانعی او را از مردم جدا و دور نکرد. کاملا برای مردم قابل دسترس بود و برای محرومین، در دسترستر.
۳ - ادب سربازی
حاج قاسم در عین اینکه برای نیروهایش یک فرمانده بزرگ و وسط میدان بود، برای فرماندهاش هم یک سرباز تمامعیار بود. مِن و مِن در کارش نبود. در مقابل اوامر فرمانده، انقلت نمیآورد. جلو و عقب نمیانداخت و نمیافتاد. وقتی فرمانده برایش یک مأموریت را ترسیم میکرد، کمتر از چراییاش میپرسید، بیشتر دنبال چگونگی اجرایش بود. این را چه در دوره جنگ و چه بعد از آن در وجود خودش تربیت کرده بود. یقین داشت به اطاعت اولی الامر و آن را ادامه اطاعت خدا و رسول میدانست؛ لذا بیشتر به ثمره تبعیت فکر میکرد و آن را راهگشا میدانست.
کاملاً گوش به فرمان بود و تمام اهتمام را به کار میگرفت تا امر و کار ولی، راه بیفتد. آنقدر این ادب در او ممتاز و راقی بود که هیچوقت ذهن و فکر، ولی را در موضوعات و مشغولیات خود (شخصی و سازمانی) اشغال نمیکرد. در یک کلام کارگزار بود و نه بارگزار…
این گونه بودن، حاج قاسم را به یک «همصحبت» خوب و دلنشین تبدیل کرده بود. «همصحبت» از جانگوش میدهد، با تمام وجود میفهمد، با تمام خلوص اطاعت میکند و با تمام اهتمام به نتیجه میرساند و تازه «فاذا فرغت فانصب» میکند. نیک میدانیم که همصحبتی چه نقش بزرگ و گوهر دردانهای است آنگاه که حضرت امیر (علیهالسلام) در نبود آن، با چاه درددل میکرد. ادب سربازی حاج قاسم را تا مقام همصحبتی بالابرده بود.
۴- ادب رزم
حاج قاسم فرمانده مرکزنشین و زیر کولر نشین و در یک کلام راحتنشین نبود. بیایی بود و برویی نبود. همیشه وسط میدان و در میان نیروهایش بود. در عین جدیت و قاطعیت و حتی عصبیت در حیطه مأموریت، قلبی مهربان داشت و پرعاطفه. نیروهایش او را فقط دوست نمیداشتند، بلکه عاشقش بودند.
از آن طرف، دشمن از هیبت و هیأتش سخت میترسید و میلرزید. جبههای که در او حاج قاسم بود، سنگینی کفهاش خوب به جبهه مقابل میچربید و دشمن را زار و نزار و بیچاره کرده بود. هرچه تعاطف و ملاطفت داشت خرج همرزمانش میکرد و هرچه سختی و شدت داشت، بر سر دشمن فرود میآورد. در عین جدیت و قاطعیت، هرچه نرمخویی و شفقت بود برای همسنگرانش بذل میکرد و هر چه تندخویی و تلخی بود خرج دشمن زبون میکرد. اشداء علی الکفار بود و رحماء بینهم.
در پشت جبهه هم، غالب ظرف مودتش را نثار خانواده شهدای همرزمش میکرد و از اهل و عیال آنها غافل نبود. بچههایشان را پدری میکرد و مادرانشان را پسری… نشست و برخاست با آنها را به صورت تشریفاتی و رفع تکلیفی انجام نمیداد، میرفت محضرشان تا باری را بردارد و غمشان را سبکتر کند و البته خودش هم تسلی بگیرد. آنها که حاج قاسم را خوب میشناسند، میدانند که غم از دست رفتن همرزمان، چقدر او را بیتاب میکرد و مصیبتزده و صاحب عزا. با این همه تلاش میکرد با تفقد و رسیدگی به اهل و عیال شهدا، آنها را پدری کند… و برای همین بود که بچههای شهدا بعد از شهادت او، میگفتند: انگار دوباره یتیم شدهایم.
دوستی تعریف میکرد که یک روز مانده به پایان جنگ غزه (روز بیستویکم جنگ) پیشنهاد آتشبس برای پایان روز بیستودوم، از سوی هر دو طرف جنگ پذیرفته شده بود. وقت نماز مغرب و عشاء شد. صدای هقهق گریه و استغاثه حاج قاسم، سر نماز آن قدر بلند بود که ما را متحیر و مبهوت ساخته بود.
بعد از نماز به خودم جرأت دادم و پرسیدم از چرایی این همه گریه و فغان و استغاثه. فرمانده جواب داد: «در این ۲۴ ساعت آخر جنگ که رژیم صهیونیستی خیالش راحت شده که رسواییاش بیش از این نمیشود، هرچه آتش و بمب و موشک دارد بر سر مردم غزه خصوصاً بچههای بیپناه میریزد و این بچههای بیدفاع و مظلوم و معصوم را به خاک و خون میکشد. از این همه فاجعهای که میخواهد در این ۲۴ ساعت آینده، پیش بیاید ناراحت و مصیبت زدهام و با ندبه و استغاثه، از خدا رفع بلا خواستم.»
۵ - ادب استقامت
حاج قاسم ذیل حقیقت: «إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتی کُنتُم توعَدونَ… تعریف میشود یعنی در زمره کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است! سپس استقامت کردند»، خدا هم به آنها بشارت میدهد که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!…
قالوا ربنا الله، شرط لازم و ثم استقاموا، شرط کافی برای رسیدن به رحمت لایزال الهی و آرامش حقیقی است.
حاج قاسم، استقامت را خوب بلد بود. استقامت، انتخاب سختترین مسیر است. برخی از دوستانش بعد از جنگ، مسیر را شُل آمدند و آرام آرام کنار کشیدند و به انتخابهای اوقات فراغتی مشغول شدند، اما حاج قاسم بر همان مسیر مبارزه و جهاد ماند (الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا) و هرچه جلوتر رفت، اتقان راه و طریقش بیشتر شد (لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا).
مسلم است که استقامت بر مسیر، بسیار بیشتر از انتخاب مسیر ابتلا دارد و سختی. ادب استقامت یعنی خود را در مسیر سختها و سختیها قرار دادن و برگزیدن بالاترین درجه ایثارگریها و فداکاریها (از هر حیث و جهتی) و مهمتر از همه بیمنت و دریغ. حاج قاسم، خود را سپر قرار داده بود تا مردمانش سر راحت بر بالین بگذارند.
بدانیم که انسان اهل این معنا (استقامت)، تمام طلبش این است: «ای همه طوفانها و بورانها،ای همه شداید و غلایظ، بر من فرود آیید که من خریدار شمایم با بالاترین قیمت، که همان جان شیرین است.» جزای این گونه سعی و تلاشی هم، رحمت واسعه الهی است و چه چیز بهتر از این.
حاج قاسم معنای استقامت را نه در یک جبهه و وجهه بلکه در مسیری مستمر و طولانی (بیش از ۴۰ سال) و در وجوه مختلف به منصه ظهور رساند و تا پای جان بر عهدی که بسته بود محکم و راسخ ایستاد و هیچگاه نه کم آورد و نه کمفروشی کرد. شاید این گونه ترور ناجوانمردانه (و به شهادت رساندن حاج قاسم)، خود نوعی عجز عمیق دشمن از به زانو در آوردن سردار در یک میدان رودررو را نمایان میسازد. به بیان دیگر، استقامت بر آرمان و مسیر، مرگ زیباتری را برایش رقم زد.
آری، حاج قاسم این چنین ادب کرد. ادبی از جنس سرداری. ادبی که در هر جا قرار میگرفت او را نمونه میساخت و الگو. این ادب حاصل یک روز و یک شب نبود. مراقبتی دائم و ممارستی همیشگی میطلبید. او خوب فهمیده بود از کجا باید به کجا رسید. او میدانست اگر بنده حقیقی باشد و نفسش را مهار کند، ابواب حکمت و شجاعت و رشادت به رویش باز میشود و طریقش جز به شهادت منتهی نمیشود.
فلذا از راهش وارد شد و دنبال نسخهها و میانبرهای جعلی نبود. این راه آنقدر امن و مطمئن است که بزرگمان، مشی حاج قاسم و حاج قاسم شدن را بسیار فراتر از یک جریان و جریانسازی صرف دانست، او را یک کل جامع دانست و یک مکتب. بدانیم که جریانها میآیند و میروند، اما مکتبها میمانند و میسازند. شهادت حاج قاسم، مکتبش را ماناتر از قبل بیمه کرد. حالا دیگر سعادتمندی و عاقبتبهخیری این مکتب، آن هم پیش چشمان همه آزادگان و آزادیخواهان عالم شاهد و گواه است. ادب حاج قاسم صبغه این مکتب است و خون حاج قاسم، اعتبار آن را امضا کرده است.
حالا شاید بیشتر راز اشکهای آقا را بفهمیم.
منبع: مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع)
باشگاه خبرنگاران جوان،