چرا غیبت از شُرب خمر خطرناکتر است؟
مرحوم آیت الله محمدعلی ناصری از اساتید اخلاق حوزه در یکی از دروس اخلاق خود به موضوع «غیبت و آثار فردی و اجتماعی آن» پرداختند که متن آن بدین شرح است:
«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ؛ آن بندگانی که سخن بشنوند و به نیکوتر آن عمل کنند، آنان هستند که خدا آنها را (به لطف خاص خود) هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند.»
کتاب کشف الریبة اثر شهید ثانی به بحث درباره رذایلی همچون غیبت، سخن چینی و حسد میپردازد. مؤلف از بحث غیبت آغاز کرده و بیان میدارد که نام کتاب را کشف الریبة نهاده زیرا ابهامات احکام غیبت را برطرف میکند.
مسأله غیبت برای برخی مبهم است، زیرا برخلاف گناهان آشکاری مانند شرب خمر و ترک نماز، غیبت به راحتی قابل تشخیص نیست و با توجیهات مختلف آغاز میشود. گاه فرد تا پایان شب متوجه نمیشود چه گناهی مرتکب شده و با سکوت یا اشاره مرتکب غیبت شده است.
در این باره روایت شده: «الغِیبةُ أشَدُّ من الزِّنا قِیلَ: وکَیفَ؟ قال: الرَّجلُ یَزْنِی ثُم یَتوبُ اللهُ علیه، وإنَّ صاحِبَ الغِیبةِ لا یُغفَرُ له حتی یِغفِرَ له صاحِبه»
غیبت ویژگیهای خاصی دارد؛ با توبه تنها بخشیده نمیشود، زیرا حقالناس است، همچنین محیط جامعه را آلوده کرده و باعث بدبینی و از بین رفتن اعتماد میان انسانها میشود.
در تعریف غیبت، برخی بر اساس روایات گفتهاند:«ذِکرُکَ أخاکَ بما یَکرَهُ»؛ یعنی در غیاب برادر دینی طوری از او یاد کنی که اگر بشنود ناراحت شود. شهید ثانی معتقد است غیبت گستردهتر از این تعریف است، زیرا با اشاره نیز میتوان غیبت کرد.
پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله پرسیدند: «أَتَدْرُونَ مَا الغِیبَةُ؟ قَالُوا: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ؛ قَال: ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرهُ» اگر سخن درباره عیب واقعی باشد غیبت است و اگر دروغ باشد علاوه بر غیبت، افترا نیز محسوب میشود.
خداوند در سوره حجرات میفرماید: «وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗاً فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ»، در تفسیر این تشبیه قرآنی گفته شده که غیبتکننده آبرو ندارد و میخواهد با غیبت دیگران برای خود آبرو کسب کند. عبارت «بعضکم بعضا» و کلمه «أخیه» به حرمت غیبت برادر دینی اشاره دارد. همچنین تشبیه به خوردن گوشت برادر مرده اشاره به این دارد که شخص غایب همچون مرده است و آبروی از دست رفته او همچون گوشت مرده غیرقابل جبران است. میت متعفن است و غیبتکننده نیز کاری متعفن انجام میدهد و با غیبت کردن گویی نبش قبر میکند.
غیبت موجب غضب الهی، دلگیری رسول خدا صلیالله علیه وآله و ناراحتی امام زمان علیهالسلام میشود و مخالفت با مسیر شهدایی است که برای حفظ ارزشها شهید شدند. غیبتکننده با عمل خود که ضد ارزش است، در حرکت جامعه به سوی کمال اخلال ایجاد میکند، همچون کسی که در حرکت کشتی که با عمل به قرآن به سوی کمال میرود، اختلال ایجاد میکند.
بزرگترین مصیبت؛ لذت نبردن از مناجات با خدا
بزرگترین مصیبت برای انسان این است که از مناجات با خدای خویش لذّت نبرد. حضرت موسی«علیهالسّلام» برای مناجات با خدا میرفت، یک بیادبی به او گفت: از طرف من به خدا بگو: چقدر گناه کنم و تو کیفر نکنی؟! حضرت موسی«علیهالسّلام» رفت، مناجات کرد و قصد بازگشت داشت که از سوی خدای متعال خطاب شد: چرا پیام بندهام را نمیرسانی؟ گفت: خدایا تو میدانی او چه گفت. خداوند فرمود: به او بگو: بالاترین بلا را بر تو نازل کردهام و تو نمیفهمی! بلا و کیفر تو این است که از مناجات با من لذّت نمیبری و تو توجّه به این مصیبت نداری.
آرامش پایدار، در پرتو ارتباط با خدا
آیت الله مظاهری دامت برکاته:
ماه رجب مربوط به خداوند، ماه شعبان مربوط به پیامبر گرامی«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» و ماه رمضان مربوط به امّت پیامبر است. در این سه ماه باید در جهت تقویت ارتباط عاطفی با خدای متعال کوشش فراوانی داشته باشیم.
اگر انسان با خدای خویش رابطه عاطفی نداشته باشد، در دنیا و آخرت سقوط میکند و راه نجاتی نخواهد داشت. رابطۀ عاطفی از طریق انس با قرآن، دعا و توسّل، میتواند انسان را از افسردگی، ضعف عصب و سایر مشکلات زندگی روزمرّه رهایی بخشد و آدمی را به جایی برساند که وقتی قرآن میخواند، بیابد که خدا در حال حرف زدن با اوست. وقتی در دل شب استغفار میکند و دعا میخواند، بیابد که در حال حرف زدن با خدا است. قرآن، کلام نازل و دعا، کلام صاعد است و هر دو مکالمه و معاشقه با خداوند سبحان است.
نماز، نوعی مکالمه با خداست. در حمد و سوره خدا با انسان و در سایر اذکار، انسان با خدا مکالمه میکند. و این مکالمه برای اهل معرفت، معاشقه است. بالاترین لذّت آنان در دل شب، مکالمه و معاشقه با خدا از طریق نماز شب و خواندن قرآن است.
«الرَّکعَتانِ فِی جَوفِ اللَّیلِ اَحَبُّ الَیَّ مِنَ الدُّنیَا وَ مَا فیِهَا»
اولیای الهی به دنیا و آنچه در آن است، پشت پا میزنند تا بتواند دو رکعت نماز شب بخوانند. در نظر ایشان دنیا هیچ ارزشی ندارد و صرفاً وسیلهای برای صعود است و لذا به دنیا و مادیّات، هیچگونه تعلّق و دلبستگی ندارند و دل آنان فقط به خداوند متعال وابسته است.
نکات اخلاقی مرحوم آیتالله ناصری درباره حُسن خلق
مرحوم آیت الله ناصری به تشریح «خوش اخلاقی و گذشت و مدارا با بندگان الهی به عنوان بهترین و مهم ترین علامت تبعیت از معصومین علیهم السلام» پرداختند.
مرحوم آیت الله محمدعلی ناصری از اساتید اخلاق حوزه در یکی از دروس اخلاق خود به موضوع «حسن و خلق و آثار و برکات آن در زندگی شخصی و اجتماعی انسان ها» پرداختند که متن آن بدین شرح است:
شخصی می گفت که اگر از شما پرسیدند که خدا را دوست داری چیزی نگویید . اگر بگویی دوستش دارم دروغ میگویی زیرا هیچ وقت عاشق در حق معشوق خود این خیانت را نمی کند و مخالفتش را انجام نمیدهد. اما ما گناه می کنیم و گناه نیز دشمنی با خداست اگر بگویی دوستش داری دروغ گفتی و اگر بگویی دوستش ندارم کافر شدی.
امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند: هرکس بگوید که خدا را دوست دارد و گناه انجام بدهد دروغ می گوید. محال است دوستی و مخالفت یک جا جمع گردد. کسی که دیگری را دوست دارد طبق میل معشوق خود عمل می کند.
امیرالمومنین (علیه السلام) می فرمایند : چند چیز است که اگر انسان انجام بدهد محبتش به خدا زیاد می شود. اول؛ حسن خلق داشتن و دوم مدارا کردن با انسان ها.
خَلق صورت ظاهری است. روایات بسیاری داریم که هنگام ظاهر شدن در جامعه مرتب و آراسته ظاهر شوید.
خُلق صفات باطنی است. خُلق موجود روحانی باطنی است، صفت خوش خُلقی یک صفت باطنی در وجود انسان ایجاد میکند که مطلوب و مورد رضایت خداست. هر کسی هم صفات نیک و هم صفات ناپسند و رذیله در وجودش دارد که اگر صفات نیک غلبه کند صورت برزخی شخص زیبا می شود و برعکس این مسئله هم صادق است.
امام سجاد علیه السلام در مسجد الحرام بودند کسی از محبان ایشان نزد او آمد و پرسید یا بن رسول الله این همه افراد که در مسجد هستند و مشغول نماز و قرآن خواندن هستند چون شما را قبول ندارند جهنمی هستند؟ حضرت چشم برزخی فرد را باز کرد و گفت حال نگاه کن،، آن وقت همه را با چهره حیوانی دید و حضرت فرمود همه اینها ظاهرشان آن است که تو می بینی باطن و اعمالشان حالات حیوانی آن هاست.
انسان اخلاقش را با خدا و ائمه و جامعه و خانواده و همسر درست کند تا صورت باطنی اش نیز درست شود. صورت باطنی انسان برای خودش قابل فهم نیست، آنهایی که می بینند میدانند باطن انسان چگونه هست.
در کتاب کافی، امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: کسی که خوش خُلق و حق شناس است متکبر نیست و این شخص ایمانش کافی است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: «اِنَّ صاحِبَ الْخُلْقِ الْحَسَنِ لَهُ مِثْلُ اَجْرِ الصّائِمِ الْقائِمِ».دارنده حسن خلق پاداشی همچون روزه دار شب زنده دار دارد.
امام صادق (ع) می فرمیاند: «اَلْبِرُّ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ یَعْمُرانِ الدِّیارَ وَ یَزیدانِ فِیالاعْمارِ».نیکوکاری و حسن خلق، خانه ها را آباد می کند و عمرها را افزایش می دهد.
پیامبر (ص) می فرمایند:« أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِیَ الْجَنَّةَ تَقْوَی اللَّهِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ». بیشترین چیزی که امت من را به بهشت میبرد، تقوا و حسن خلق است.
از صفات بارز اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام حُسن خُلق است ، این بزرگواران گذشت داشتند و کسی را به اشتباه بزرگ و کوچک مواخذه نمی کردند. مدارا با افرادی که اخلاق خوبی ندارند هنر است.
پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: «مُداراةُ النّاسِ نِصفُ الإیمانِ». مدارا کردن با مردم نصف ایمان است
به گزارش خبرگزاری حوزه،
توصیف پیامبر (صلی الله علیه وآله) از شاعران
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روایتی به بیان توصیفی از شاعران پرداختند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
إنّ المُؤمِنَ مُجاهِدٌ بِسَیفِهِ و لِسانِهِ والذی نَفسی بیدِهِ لَکأنّما یَنضِحُونَهم بِالنَّبلِ
همانا مؤمن با شمشیر و زبان خود جهاد می کند؛ سوگند به آن که جانم در دست اوست، شاعران [مؤمن] با شعر خود گویی به دشمن تیر می اندازند.
مجمع البیان : ۷/۳۲۶
داستان زیبا: عمامه عاریتی!!
شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟” میگوید: بله آقا. میفرمایند: فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ سالهای …
حکایتی شیرین و عبرتآموز از حاج شیخ عبدالکریم حائری بر فراز کرسی درس خارج در قم که این خاطره را از دوران جوانی خویش نقل کرده اند:
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. در محضر امیرالمومنین (ع) در حرم به آقا امیر المؤمنین میگوید:
آقا ما داریم بر میگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد. سه ماه هم ایشان کربلا میماند. جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند. شب خواب سید الشهداء (ع) را میبیند که میفرمایند:
شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟” میگوید: بله آقا. میفرمایند: فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ سالهای نشسته، عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد میشوی، این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج میشود. بعد از طلوع فجر این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است.
حاج شیخ میفرماید: بیدار شدم. طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سید الشهداء(ع)، یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: آقا! عمامه من عاریتی است و رفت
از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت: آقا! عبای من هم عاریتی است و رفت. آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید: دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه دو امام، با این دو کلمه دارد میگذارد و میرود.
دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم: بایست. عبای من عاریتی است؛ عمامه من عاریتی است یعنی چه؟ شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما.
یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: چه کسی من را به شما معرفی کرد؟ آقا شیخ عبدالکریم میگوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع). میگوید: دنبال من بیا. در کوچه پسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بود. میرسد به درِ آن اتاق و میگوید:
اینجا خانه من است، فردا طلوع فجر وعده دیدار من و شما همین جا. میرود داخل و در را میبندد. مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا. چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده من را تضمین کند در معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان میفرماید: لحظهشماری میکردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا روی همان تل. پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای ناله پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد: وَلَدی! وَلَدی. پسرم، پسرم. در زدم دیدم پیرزنی با چشمان اشک آلود در را گشود. گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟
گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت. وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم. حاج شیخ در درس خارج فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع) به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامه من عاریتی است! عبای من عاریتی است! فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت. میخواست به من بگوید:
شیخ عبدالکریم حائری!
مرجعیت، عاریتی است
ریاست، عاریتی است
خانههایتان، عاریتی است
پولهایتان، عاریتی است
وجودتان، عاریتی است
سلامتیتان، عاریتی است.
هر چه میبینید، عاریه است و امانت است.
دل به این عاریهها نبندید.