خاطرات علما | از بیحجابی اجباری تا نعمت انقلاب برای زنان جامعه
علامه مصباح یزدی رحمه الله علیه:
خیلیهایمان همین که حساب قیامت و گذشته خود را فراموش میکنیم، یادمان میرود ما چه بودیم و امام چه کرد و ما چه ذلتی داشتیم و خدا چه عزتی به ما بخشید.
به ما میگفتند پیشرفت آن است که اتومبیل ساخت، هواپیما ساخت، شما باید پیشرفت کنید و اینگونه شوید. بعد هم گفتند شما باید از مغز سر تا ناخن پا فرنگی شوید. این تعبیر یادتان هست؟! اگر میخواهید رشد کنید باید اینگونه شوید!
مسئله کشف حجاب و جلوگیری از عزاداری از اینجا سرچشمه گرفت. خود رضاخان زمان نخست وزیری خود قبل از کودتای زمان احمدشاه از سران کسانی بود که دسته راه میانداخت، در صف اول شمع دست میگرفت و جلوی دسته حرکت میکرد، آن موقع چراغ برق نبود.
یک چنین کسی یک سفری ترکیه رفت، او را به آنجا دعوت کردند، آن هم با یک نقشهای که خود انگلیسیها طراحی کردند. چند روزی در ترکیه پذیرایی کردند، آتاتورک قبل از پهلوی این راه را رفته بود.
رضاشاه وقتی آنجا رفت، گفت بد هم نیست آدم بیاید اینجا دخترها جلویشان رژه بروند و الی آخر، ما هم دل داریم چه عیب دارد؟! این زنهای ما در چادرمشکیها روی خود را بگیرند روبند بیاندازند و نتوانند نفس بکشند! نتیجه این فکر چه شد؟ از آنجا برگشت به دستور ارباب، کشف حجاب کرد و روز هفده دی همه باید چادرها را بردارند.
حتی علمائی که دفتر اسناد رسمی گرفته بودند و عقد میکردند، آنها هم خانمهایشان را بیحجاب کردند و روز هفده دی در جشن شرکت کردند.
من سراغ دارم خودم نبودم آنوقت، ندیدم، اما برای ما نقل کردند که مرد بزرگوار عالم برجسته شهر بود، خانم او خانم متدین عفیفی بود. گفتند اگر میخواهید دفتر اسناد رسمی داشته باشید باید فردا زن خود را بی حجاب بیرون بیاوری.
با مردم ما اینچنین کردند و بعد مسجد گوهرشاد مرحوم بهلول قیام کردند و کشتهها دادند و الی آخر.
این یعنی چه؟ یعنی «بما نسوا یوم الحساب»، یعنی ما با آخرت مردم کاری نداریم، هر کار میخواهید بکنید آزادی است و هرکس هر کاری میخواهد انجام دهد.
جالب آن که آن موقع آزادی هم نبود، کشف حجاب اجباری بود. اصلاً حق نداشت زنی با چادر حتی با روسری بیرون بیاید. این را من یادم است در خانه خودمان مادر بزرگ و خالههای ما یک کلاه نمدی درست کرده بودند و یک لباس گشادی هم دوخته بودند که [مجموعا پوشش کامل داشته باشد،] اگر ماهی یک مرتبه حمامی میخواستند بروند، یک چنین لباسی می پوشیدند تا مبادا پاسبان در کوچه آنها را با چادر بگیرد، چرا که اگر چادر سرشان بود چادر را پاره میکردند.
خیلیهایمان همین که حساب قیامت را فراموش میکنیم گذشتههای خودمان را نیز فراموش میکنیم، یادمان میرود ما چه بودیم و امام چه کرد و ما چه ذلتی داشتیم و خدا چه عزتی به ما بخشید.
منبع: درس اخلاق - ۱۳۹۷/۰۴/۱۹