تأثير پذيري سعدي از نهجالبلاغه
امروز روز بزرگداشت شیخ اجل سعدی است.
نهجالبلاغه عنوان مجموعه برگزيدهاي از سخنان اميرالمؤمنين امام عليبنأبيطالب(ع) است كه در سالهاي پاياني سده چهارم به دست ابوالحسن محمدبن الحسين الموسوي ملقّببه سيّد رضي، اديب و شاعر برجسته سده چهارم هجري، در بغداد گردآوري شده است. از همان روز تأليف نهجالبلاغه تاكنون، اين كتاب تأثير ژرف و گستردهاي بر ادبيات عربي و فارسي گذاشته است. اگر چه سخنان امام علي(ع) پيش از گردآوري گزيده آندر نهجالبلاغه، در نزد اديبان و دانشمندان و گويندگان و سخنوران شيعه و سني، شناخته و پرآوازه بوده است و بر مورخان و اهل حكمت و فرزانگان و استادان رشتههاي گوناگون علوم و معارف اسلامي، از عربزبان گرفته تا فارسيگوي و پارسينويس، تأثير ميگذاشته است. آثار بر جاي مانده از سدههاي دوم تا چهارم و از چهارم به بعد جداي از نهجالبلاغه، برخوردار از بخش قابل توجهي از آن سخنان است كه به شيوههاي گوناگون از آن بهرهور شدهاند؛ ليكن كتاب نهجالبلاغه اين تأثيرگذاري را گسترش داد و ژرفاي بيشتري بخشيد.
به مناسبت روز بزرگداشت سعدی، استاد سخن پارسی، به آوردن نمونههایی از آثار سعدي ميپردازيم كه در بيان، متأثر از نهجالبلاغه و يا برگرفته از سخنان امام، ميباشند:
منّت خداي را عزّوجل كه طاعتش موجب قُربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت، هر نَفَسي كه فرو ميرود مُمِدّ حيات است و چون بر ميآيد مفرّح ذات. پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب.
از دست و زبان كه بر آيد/كز عهده شكرش به در آيد؟: الحَمدُلِلّه الَّذِي لا يَبلُغ مِدحَتَه القائِلُون وَ لا يُحصِي نَعماءَه العادُّون وَ لا يُؤَدِّي حَقَّه المُجتَهِدُون. (نهج البلاغه / ط 1)ــ وِ اسْتَتِمُّوا نِعمَه اللهِ عَلَيكُم بِالصَّبرِ عَلَي طاعَه اللهِ. (از خطبه 173)ــ الحَمدُ لِلّه الواصِل الحَمدِ بِالنِّعَم وَ النِّعَم بِالشُّكرِ (از خطبه 114)ــ وَ مَن أُعطِي الشُّكرَ لَم يُحرَمِ الزِّيادَه. (حكمت 135)
صياد بي روزي در دجله ماهي نگيرد/ و ماهي بي اجل در خشكي نميرد/ به نانهاده دست نرسد/ و نهاده هر كجا هست برسد: فَلَيس كُل طالب بِمَرزُوٍِ وَ لا كُل مُجمِل بِمَحروُم (از وصيت 31)
منعم به كوه و دشت و بيابان غريب نيست/ هر جا كه رفت خيمه زد و خوابگاه ساخت/ و آن را كه بر مراد جهان نيست دسترس/ در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناخت: الغِنَي فِي الغربه وَطَن وَ الفَقرُ فِي الوَطَن غُربَه (حكمت 56)
رفيقي كه غايب شد اين نيكنام/ دو چيز است از او بر رفيقان حرام/ يكي آنكه مالش به باطل خورند/ دگر آنكه نامش به زشتي برند: لا يَكُون الصَّدِيق صَدِيقاً حَتَّي يَحفَظ أَخاه فِي ثلاث: فِي نَكبَتِه وَ غَيبَتِه وَ وَفاتِه.
تا مرد سخن نگفته باشد/ عيب و هنرش نهفته باشد: المَرءُ مَخبُوءٌ تَحت لِسانِه.
حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين/ خاص كند بندهاي مصلحت عام را: اِن للهِ عِباداً تَختَصَّهُم اللهُ بِالنِّعَم لِمَنافِع العِبادِ، فَيُقِرُّها فِي أَيديِهِم مَا بَذَلُوهَا؛ فَاءِذا مَنَعُوها نَزَعَها مِنهُم؛ ثُم حَوَّلَها اءِلَي غَيرِهِم.(نهجالبلاغه، حكمت 425)
دو چيز طيره عقل است؛ دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي: لا خَيرَ فَي الصَّمت عَن الحُكم، كَما أَنَّه لا خَيرَ فِي القَول بِالجَهل. (نهجالبلاغه، حكمت 471)
حكما گفتهاند: توانگري به قناعت به از توانگري به بضاعت. (گلستان، باب هشتم): القِناعَه مال لَا يَنفَذُ. (حكمت 475)
بري ذاتش از تهمت ضدّ و جنسغني ملكش از طاعت جن و انس: وَ بِمُضادَّتِه بَينَ الأَشياءِ عُرِف أَن لا ضِدَّ لَه (نهجالبلاغه از خطبه 186) ــ فَاِن اللهَ ـ سُبحانَه وَ تعالَي ـ خَلَق الخَلق حِين خَلَقَهُم، غَنِيّاً عَن طاعَتِهِم، آمناً مِن مَعصيَتِهِم. (از خطبه همّام: 193)
به درگاه لطف بزرگيش/ بر بزرگان نهاده بزرگي ز سر: الحَمدِلِلّه الَّذِي لَبِس العِزِّ و الكِبرياءَ وَ اختارَ هُما لِنَفسِه دُون خَلقِه (ط 192)
تَعنُو الوُجُوه لِعِظَمَتِه، وَ تَجِب القُلُوب مِن مَخافَتِه. (از كلام 179).
زمين را ز تب لرزه آمد ستوه/ فرو كوفت بر دامنش ميخ كوه: وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدان أَرضِه.
بر او علم يك ذرّه پوشيده نيست/ كه پيدا و پنهان به نزدش يكي است: وَ لَا يَعزُب عَنه عَدَدُ قَطرِ الماءِ، وَ لا نُجُوم السَّماءِ، وَ لا سَوافِي الرِّيح فِي الهَواءِ، وَ لا دَبِيب النَّمل عَلَي الصَّفا، وَ لا مَقِيل الذَّرِّفِي اللَّيلَه الظَّلماءِ. يَعَلَم سَاقِط الأَوراق، وَ خَفِي طَرف الأَحداق. (از خطبه 178)ــ فَسُبحان مَن لا يَخفَي عَلَيه سَوادُ غَسَق داج، وَ لا لَيل ساج. (ط 182)ــ كُل سِرٍّ عِندَك عَلانِيَه، وَ كُل غَيب عِندَك شَهادَه (از خطبه 109)
جهان متفق بر الاهيتش/ فرو مانده در كنه ماهيتش: فَهُوَ الَّذِي تَشهَدُ لَه أَعلام الوُجُودِ عَلَي اءِقرارِ قَلب ذِي الجُحُورِ. (از خطبه 49)ــ لَا يُنال بِجَورِ الاءِعتِساف كُنه مَعرِفَتِه (ط 191)
بشر ماوراي جلالش نيافت/ بصر منتهاي كمالش نيافت/ نه بر اوج ذاتش پَرَد مرغ وهم نه/ بر ذيل وصفش رسد دست فهم/ محيط است علم ملك بر بسيط / قياس تو بر وي نگردد محيط/ نه ادراك بر كنه ذاتش رسد/ نه فكرت به غور صفاتش رسد: الباطِن بِجَلال عِزَّتِه عَن فِكرِ المُتَوَهِّمِين. (از خطبه 213)ــ وَ الرّادِع أَناسَي الأَبصارِ عَن أَن تَنالَه أَو تُدرِكَه (ط 91)ــ وَ لا تُحِيط بِه الأَنصارُ وَ القُلُوب (ط 85)ــ لا يُدرَك بِوَهم وَ لا يُقَدَّرُ بِفَهم. (ط 182)ـــ لَا تَقَع الأَوهام لَه عَلَي صِفَه (ط 85)ـــ عَظُم عَن أَن تُثبِت رُبُوبِيَّتُه بِاحاطَه قَلب أَو بَصَرٍ (نامه 31)ـــ وَ لا تُحيط بِه الأبصارُ وَ القُلُوب (از خطبه 85)ـــ الَّذِي لا يُدرِكُه بُعدُ الهِمَم وَ لا يَنالُه غَوص الفِطَن (ط 1)
نه هر جاي مركب توان تاختن كه جا جا سپر بايد انداختن: فَاقتَصِر عَلَي ذ’لِك، وَ لا تُقَدِّر عَظَمَه اللهِ عَلَي قَدرِ عَقلِك فَتكُون مِن الهالِكِين. (از خطبه 91)
كه خاصان در اين ره فرس راندهاند به لا احصي از وي فرو ماندهاند: وَ لا يُحصِي نَعمْاءَه العادُّون. (از خطبه 1)
در اين راه جز مرد ساعي نرفت/ گم آن شد كه دنبال راعي نرفت/ خلاف پيامبر كسي ره گزيد/ كه هرگز به منزل نخواهد رسيد/ مپندار سعدي كه راه صفا/ توان رفت جز در پي مصطفا: فَانظُر أَيُّها السَّائِل؛ فَما دَلَّك القُرآن عَلَيه مِن صِفَتِه فَائْتَم بِه، وَ استَضِيءْ بِنُورِ هَدايَتِه. (از خطبه 91)
فرا مينمايم كه مينشنوم/مگر كز تكلّف مبرّا شوم: مِن أَشرَف أَعمال الكَرِيم غَفلتُه عَمّا يَعلَم. (حكمت 222)
قناعت توانگر كند مرد را/خبر كن حريص جهانگرد را:كَفَي بِالقَناعَه مُلكاً (حكمت 229)