او یک خدمتگزار غدیر بود-1
روایت اصبغ بن نباته
مردم برای عیادت امیرمومنان آمده بودند امام حسن علیه السلام از منزل بیرون آمدند و فرمودند پدرم به قاتلش تا زمان رحلتش امان داده است، شما نیز به منزل خود بروید. همه رفتند ولی اصبغ همچنان ایستاده بود… امام حسن رو به ایشان فرمودند سخن من و پیام پدرم را نشنیدی؟ گفت چرا شنیدم، ولی دوست دارم باز مولایم را ببینم. برایم اجازه ی ورود می گیرید…
امام رفتند و چند لحظه بعد آمدند و اجازه ی ورود دادند… بر بالین بیمار و تب دار امیرالمومنان نشسته بود. دست در دست مبارک ایشان و درخواست شنیدن کلام های ناب از لسان حق داشت… امام یک بار از حال رفتند، وقتی چشم گشودند هنوز اصبغ بر بالینشان بود. فرمودند: هنوز نشسته ای؟ اصبغ پاسخ داد: آری می خواهم حدیثی دیگر بشنوم امام حدیثی دیگر برایش گفت… آخرین حدیث را از زبان امیرمومنان شنید و حضرت چشم از جهان فروبستند…
آری اصبغ خوب نعمت زمان خود را شناخته بود و به ایشان چنگ زده بود. فرصتی را از دست نداد… و بعد از شهادت امیرمومنان ناقل احادیث گهرباری شد که امروز من و شما برای دفاع از حریم حق حرفی برای گفتن داشته باشیم…