گزارش شهادت
طی الارض و خبر از شهادت
امام علیه السلام سه روز قبل از شهادتش از زندان با طی الارض خارج شد و به مدینه رفت و آن گاه كه ودایع امامت را به فرزندش امام رضا علیه السلام سپرد، به زندان بازگشت. مسیب (موكّل حضرت) می گوید. حضرت به من فرمود ای مسیب! من در این شب به مدینۀ جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می روم تا عهد امامت را به پسرم علی بسپارم، همان طور كه پدرم به من آن عهد را سپرد. ، پرسیدم: مولای من! چطور دستور می دهید، جلوی چشم مأموران قفل در را باز كنم، فرمود: ای مسیب! یقین تو دربارۀ خدا و ما ضعیف است… من شنیدم كه حضرت دعا خواند و ناگهان از محل نماز خود پنهان شد. من همچنان سرپا ایستاده در این كار حیران بودم كه دیدم حضرت به جای خود برگشته و زنجیرها را دوباره به پایش می بندد. من از مشاهده این احوال به سجده افتادم. ،
حضرت فرمود: ای مسیب! سربردار. من در روز سوم از دنیا می روم. ، من با شنیدن این خبر به گریه افتادم. حضرت فرمود: گریه نكن كه علی، پسرم، امام و مولای بعد از من است بر تو. ، حضرت روز سوم مرا خواست و فرمود: به سوی خدا رهسپارم. هر وقت از تو آب خواستم و آشامیدم و دیدی كه بدنم ورم كرد، رنگ من زرد، سرخ و سبز شد، هارون ستمگر را از مرگ من با خبر كن.
من در نهایت غم و اندوه بودم تا این كه حضرت آب خواست و همان حالات به وجود آمد.
حضرت فرمود:ای مسیب! این پلید، سندی بن شاهك، گمان می كند كه او عهده دار غسل و دفن من است ولی چنین نیست. هرگز این نخواهد شد زیرا كه انبیا و اصیا را جز نبی و وصی غسل نمی دهد. (1)
مدینه چه خبر؟
«مسافر» خدمتكار خانۀ امام كاظم علیه السلام می گوید: «وقتی امام كاظم علیه السلام را بردند، آن حضرت به فرزندش امام رضا علیه السلام فرمود: «همیشه تا وقتی كه زنده ام، در خانه من بخواب تا خبر (وفات من) به تو برسد، ما هر شب، بستر حضرت رضا علیه السلام را در دالان خانه می انداختیم و آن حضرت بعد از شام می آمد و در آن جا می خوابید و صبح به خانه خود می رفت. این روش تا چهار سال ادامه یافت. در این هنگام شبی از شب ها بستر حضرت رضا علیه السلام را طبق معمول انداختند ولی آن حضرت دیر كرد و تا صبح نیامد. اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما نیز از نیامدن آن حضرت سخت پریشان شدیم، فردای آن شب دیدیم آن حضرت آمد و به ام احمد (كنیز برگزیده و محرم راز امام) رو كرد و فرمود: آنچه پدرم به تو سپرده، نزد من بیاور. ، ام احمد فریاد كشید؛ سیلی به صورتش زد؛ گریبانش را چاك زد و گفت: به خدا مولایم وفات یافت. ، حضرت جلو آمد و گفت: آرام باش؛ سخن خود را آشكار نكن؛ به كسی نگو تا به حاكم مدینه خبر رسد. ،
حضرت به خانه خود رفت و شب بعد دیگر به خانه امام كاظم علیه السلام نیامد. پس از چند روز به وسیلۀ نامه خبر شهادت امام علیه السلام رسید. ما حساب كردیم. معلوم شد همان شب كه حضرت به منزل نیامده امام علیه السلام شهید شده است». (2) [و به این ترتیب معلوم می شود، حضرت هنگام شهادت پدر به بالین او رفته و به طور ناشناسی غسل، كفن، نماز و دفن پدر را انجام داده است.]
گزارش شهادت
در عیون المعجزات می خوانیم: «وقتی سندی بن شاهك خرمای زهرآلود برای آن حضرت فرستاد، خود نیز به زندان آمد. وقتی رسید كه امام علیه السلام ده دانه خرما میل كرده بود. گفت: باز میل كنید، فرمود: در آنچه خوردم، مطلب تو به عمل آمد و به زیاده از آن نیازی نیست..» آنان كه از انعكاس مظلومیت حضرت نزد مردم وحشت داشتند، چند روز قبل از شهادت بعضی از قضات را حاضر كردند و امام را نزد آن ها بردند و گفتند: «مردم می گویند: موسی بن جعفر در شدّت و سختی است. شما گواه باشید كه چنین نیست. ، حضرت بی درنگ پاسخ داد: ای مردم! گواه باشید كه سه روز است كه ایشان زهر به من داده اند و به ظاهر صحیح می نمایم ولی در اندرون من زهر جای كرده است.
در آخر این روز سرخی شدیدی بر من غلبه خواهد كرد و فردا بدنم به شدت زرد می شود. و سرانجام روز سوم رنگم به سفیدی مایل خواهد شد و به رحمت و خشنودی حق واصل خواهم شد، آری! چون روز سوم شد، روح مقدس امام علیه السلام به پیامبران و شهدا ملحق شد و به مصداق «و اما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمة الله»؛ (3) رو سفید به سوی بهشت پركشید..» (4)
«وقتی خبر شهادت امام علیه السلام به هارون الرشید رسید، سندی بن شاهك را برای تجهیزش فرستاد. آن روز خروش از شهر بغداد بر آمده و اهالی همه، با ناله و فغان ابراز درد و غصه می كردند. در آن لحظات بود كه سندی بن شاهك با جمعی دیگر متوجّه غسل آن امام شد.
(مسیب) می گوید:چنانچه از امام علیه السلام شنیده بودم، سندی بن شاهك گمان می كرد، امام را او غسل می دهد. والله! دست خبیث او به بدن مطهر امام نرسید، بلكه حضرت رضا علیه السلام بود كه متكفل امور بود. ، امام رضا علیه السلام وقتی از تكفین پدر فارغ شد، روی به مسیب آورد و فرمود: ای مسیب! باید كه در امامت من شك نكنی؛ دست از دامان متابعت من نكشی؛ به درستی كه من پیشوای تو هستم. و حجت خدا بر تو بعد از پدرم هستم؛ آن گاه امام موسی علیه السلام را در مقبرۀ قریش [در كاظمین فعلی] كه اكنون مرقد مطهر آن حضرت است، دفن كردند..» (5)
بنال ای دل كه زهرا نوحه گر شد // شب زندانی او را سحر شد
بیا در حبس بغداد و نظر كن // كه موسی سوی جنّت رهسپر شد
ابن بابویه می گوید: «وقتی سندی بن شاهك جنازۀ امام مظلوم را برداشت تا به مقابر قریش ببرد، چند نفر را اجیر كرد كه ندا دهند و با بی ادبی از پیكر پاك آن حضرت یاد كنند.
در این هنگام سلیمان بن جعفر، برادر هارون، ـ كه قصری در كنار رودخانه داشت ـ متوجّه شد و از قصرش بیرون آمد و به غلامانش دستور داد افراد سندی بن شاهك را از آن محوطه دور كنند و خود عمامه از سر انداخت؛ گریبانش را چاك زد؛ پای برهنه دنبال جنازۀ امام روانه شد و دستور داد بگویند: هر كس می خواهد نظر كند به پاكیزۀ فرزند پاكیزه، به موسی بن جعفر علیهماالسلام نگاه كند، وقتی این خبر به هارون رسید، در ظاهر نامه ای به او نوشت و گفت: سندی بن شاهك بدون رضایت من آن كارها را كرده است. از تو خشنود شدم كه مانعش شدی..» (6)
پی نوشت:
1)- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.
2)- اصول كافی، ج 1، ص 381.
3)- آل عمران / 107.
4)- عیون المعجزات، ص 97.
5)- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.
6)- همان، ج 1، ص 93.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 9.