چندنکته درس آموزدر باره خدا ناباوری استیون هاوکینگ
عقیده خدا ناباوری استیوِن ویلیام هاوکینگ را می توان در گزاره های ذیل به تصویر کشید: هاوکینگ خود را یک بی خدا میدانست و علاوه بر رد وجود خدا، اعتقاد به جهان آخرت و زندگی پس از مرگ را هم داستانهای کودکانه میشمارد.
هاوکینگ درباره وجود خدا میگوید:
«پیش از آنکه ما علم را بفهمیم، طبیعی بود که به خلقت جهان توسط خدا باور داشته باشیم. اما امروز علم توضیح متقاعدکننده تری ارایه میکند.»
هاوکینگ که در کتاب پرفروش تاریخچه مختصر زمان به بازخوانی ذهن خدا اشاره کرده بود:
«اگر ما بتوانیم فرضیههای لازم برای توضیح هر پدیده و مادهٔ موجود در هستی را کشف کنیم این کشف یک پیروزی نهایی برای خرد انسانی است بدین معنی که ما میتوانیم فکر خدا را بخوانیم.»
بعداً در پاسخ به این پرسش که اگر به وجود خدا باور ندارد، دلیل اشاره اش به «بازخوانی ذهن خدا» چه بوده، توضیح میدهد:
«منظور من از بازخوانی ذهن خدا این بود که ما هر چیزی را که خدا میتوانست بداند، میدانستیم اگر خدایی وجود داشت؛ اما خدایی وجود ندارد. من یک بی خدا هستم.»
در کتاب طرح عظیم نیز به این موضوع اشاره میکند که برای توضیح عالم هستی نیازی به یک آفریدگار نیست. همچنین وی به صراحت عنوان کردهاست که اعتقاد به وجود بهشت یا حیاتِ پس از مرگ در حقیقت «افسانهای» است برای مردمانی که از مرگ میهراسند. او با صراحت میگوید که پس از آخرین فعالیت مغز انسان، دیگر حیاتی برای آن وجود ندارد.
هاوکینگ در مصاحبهای در سال ۲۰۱۴ با نشریه الموندو، بهطور قطع وجود خدا را انکار کرده و میگوید:
«ال موندو [به معنای جهان در اسپانیایی] حاصل پدیدههای علمی قابل توضیح است.» و
«طبیعی است که پیش از درک دانش به خلق هستی به دست یک خداوندگار باور داشته باشیم. اما اکنون و در این عصر، دانش توضیحی مجابکنندهتر در اختیار ما قرار میدهد.» سپس خبرنگار «ال موندو» بازهم از نظریه پیشینِ هاوکینگ در کتاب «تاریخچه مختصر زمان» مبنی بر «کمک دانش به درک اندیشه خداوندگار توسط بشر» پرسیدهاست. هاوکینگ در پاسخ توضیح داد:
«منظور من در آنجا این بود که اگر بر همه چیز عالم شویم، به درک اندیشه خداوند نیز نائل خواهیم آمد، با این قید که اساساً خدایی وجود داشته باشد، که این چنین نیست. من خداناباور هستم.»
نقد شبهه انکار خداوند
در نقد این دست از تفکرات هاوکینگ چند نکته را متذکر می شوم:
نکته اول:
میان اعتقاد به مبدأ و اعتقاد به معاد رابطه گسست ناپذیر وجود دارد؛ به این معنا که اگر کسی به خداوند معتقد باشد، امکان ندارد که معاد را انکار کند؛ زیرا باور دارد که خدای معتَقد او حکیم و عادل است و اقتضای حکمت و عدالت با پایان پذیری جهان پس از مرگ سازگاری ندارد.
به عبارت روشن تر، اگر معاد نباشد، آفرینش جهان لغو خواهد بود؛ چنان که اگر معاد نباشد، هیچ گاه نیکوکاران و بدکاران در دنیا پاداش و کیفر نخواهند دید و این امر با عدالت الهی ناسازگار است.
از دیگر سو، اگر کسی به خداوند معتقد نباشد، معنا ندارد که به معاد باور داشته باشد؛ زیرا او به آفریننده ای باور ندارد تا در کنار فرآیند آفرینش، بازگشت جهان را میسر سازد.
بنابر این، نباید تعجب کرد که آقای هاوکینگ و سایر خداناباوران در کنار بی اعتقادی به خدا از بی اعتقادی نسبت به معاد سخن گفته و آن را داستان کودکانه تلقی کنند.
پس برآیند تفکر امثال آقای هاوکینگ در حقیقت انکار دو چیز نیست، بلکه انکار یک امر؛ یعنی انکار خداوند است.
نکته دوم:
اگر در گفتار آقای هاوکینگ دقت شود، مهم ترین استدلال او در انکار خداوند «علم بسندگی» در تحلیل همه رخدادهای هستی است.
باری، مهم ترین سخن او این جمله است: «طبیعی است که پیش از درک دانش به خلق هستی به دست یک خداوندگار باور داشته باشیم. اما اکنون و در این عصر، دانش توضیحی مجابکنندهتر در اختیار ما قرار میدهد.»
چنین تحلیلی از رویایی علم با دین از سده شانزدهم میلادی و با پایان پذیرفتن قرون وسطی و عصر تطاول دینِ ادعایی کلیسا علیه دانش و با ظهور رنسانس آغاز شد.
نخستین کسی که بر بی نیازی علم از دین تاکید کرد و مدعی شد که با علم می توان همه رخدادهای عالم را تفسیر کرد، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱ - ۱۶۲۶) بود.
فرانسیس بیکن معتقد بود که «علم بر انسان و جهان تسلط دارد» و «بر طبیعت نمیتوان مسلط گشت مگر آنکه از قوانین آن آگاهی یابیم» و در رد اندیشه کلیسا چنین عنوان کرد که «اگر انسان ذهن خود را معطوف به ماده کند در حدود آن کار میکند و از حدود ماده تجاوز نمینماید».
بعدها هر کسی که در مسیر دئیست ها حرکت کرد، همین شعار را تکرار کرد و مدعی شد هر چه به گذشته برگردیم، جهل و نادانیِ انسان در تحلیل رخدادهای طبیعی، او را به باور به وجود خداوند و امور متافیزیک کشانده و اساساً دین را محصول جهل آدمی دانستند!
نقدخودبسندگی علم
در نقد خودبسندگی علم در تحلیل رخدادهای هستی و تلازم آن با انکار متافیزیک چند نکته را باید یادآور شد:
نکته یک؛
باید از آقای هاوکینگ و هم کیشان او پرسید:
اگر علم به انکار متافیزیک می انجامد و جایی برای خدا باقی نمی گذارد، چرا بسیاری از دانشمندان بزرگ و تحول آفرین بشر در گذشته و حال خداباور بوده و پرده برداشتن علم از اسرار هستی را به معنای انکار متافزیک ندانستد؟!
آیا دین داری و خداباوری دانشمندان بزرگی همچون سقراط، افلاطون، ارسطو، کپلر، نیوتن، گالیله، پاسکال، نیوتون، ماکس پلانک، چارلز داروین، کوپرنیک، دکارت و … قابل انکار است؟!
آیا این سخن از انیشتین نیست که گفت: “دین بدون علم کور است و علم بدون دین لنگ است.”
آیا آقای هاوکینگ اطلاع ندارد که دانشمندانی همچون آلیستر مک گراث در انگلستان و آلوین پلانتینگا در آمریکا؛ یعنی دانشمندانِ معاصر نه تنها علم را منافی با باور به خداوند ندانستند، بلکه به نقد اندیشه های امثال او روی آوردند؟!
آقای آلوین پلانتینگا که برخی او را فیلسوف قرن می دانند، چنان در دین داری اندیشه استوار و بی بدیلی دارد که در کتاب خود «فلسفه دین» بر این نکته پای می فشارد که اساساً وجود خداوند نیاز به استدلال و برهان ندارد!
خدایا! چه دنیای شگفتی است و تو چه قدر ساکت و ناظر نشسته ای؟
یک نفر مثل آقای هاوکینگ در انگلستان منکر وجود خداوند است و دیگری در سوی دیگر جهان آمریکا؛ یعنی آقای آلوین پلانتینگا معتقد است که وجود خداوند چنان واضح و آشکار است که از هر گونه برهان و استدلال بی نیاز است!
آیا آقای هاوکینگ اطلاع ندارد که دانشمندی همچون آنتونی فلو در همین انگلستان پس از عمری انکار خداوند، در سایه تحقیقات علمی در باره «دی ان ای» در اواخر عمر به خداباوری روی آورد و با تدوین کتاب هایی در تایید دین باوری، از گذشته خود توبه کرد؟! نکته دو؛
حوزه کاری علم چنان که هر اندیشمند راست اندیش بر آن تاکید کرده و از موضوع، غایت و ابزار آن می توان دریافت، ماده و فیزیک و عالم ماده است؛ یعنی درست همان زمینه ای که آقای هاوکینگ در آن تبحر داشته و جزو نوابغ این عرصه شناخته می شود.
از این جهت همان گونه که برخورد تحکم آمیز با علم و ممنوع کردن آن؛ آن گونه که در قرون وسطی رواج داشت، مطرود و منفور است، ورود علم به عرصه ای فراتر از موضوع و توان آن؛ یعنی عالم متافیزیک نیز مردود و باطل است.
به عبارت روشن تر، علم چراغی فراسوی هر اندیشمندی می افروزد تا کرانه های گسترده عالم ماده را به تماشا نشیند، اما ابزاری که علم در اختیار دارد؛ همچون حس و تجربه هرگز نمی تواند در باره ورای این عالم اظهار نظر نماید تا چه رسد به آن که آن را انکار کند.
به یاد سخن نغز امام صادق (ع) افتادم که خطاب به زندیق و فردی خدا ناباور فرمود:
« ِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ أَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِف»
وقتی حتی میزان اطلاعات انسان حتی نسبت به جهان مادی پنج درصد از کل دانش است، چگونه می تواند در باره انکار عالم متافیزیک سخن بگوید؟!
نکته سه؛
انکار خداوند بیشتر از زمانی پیدا شد که چارلز داروین نظریه فرگشت و انتخاب طبیعی را در باره جانوران مطرح کرد که به گمان خداناباوران به معنای اداره درونی عالم و عدم نیاز آن به خداوند است.
با صرف نظر از آن که نظریه داروین تا چه میزان می تواند قطعی تلقی گردد و اساساً می تواند خوداتکایی عالم در دائره فراتر از جانداران را تفسیر کند، باید اذعان کرد که این نظریه با فرض پذیرش به هیچ وجه به معنای انکار خداوند نیست؛ چنان که داروین خود بارها بر این نکته تاکید کرد و کلیسا در دهه هشتاد میلادی رسماً از اعلام ارتداد داروین عذرخواهی کرد.
راز این امر آن است که نظریه فرگشت و انتخاب طبیعی یا نظریه گوی بیلیارد اگر هم اثبات گردد، پیام نهایی آن اداره درونی عالم است، چنان که از آن به عنوان ساعت کوک شده از پیش، تعبیر می کنند.
حال باید پرسید اگر غایه القصوای دستاوردهای علمی بر اساس نگاه خدا ناباوران خوداتکایی عالم در اداره خود باشد، آیا این امر به معنای انکار خداوند به معنای آفریننده آن است؟!
پیداست که پاسخ از هر جهت منفی است.
این که ساعتی از قبل کوک شده می تواند خود را اداره کند، به هیچ روی آن را ازسازنده اش بی نیاز نمی کند؛ زیرا بالاخره ساعت از عدم پدید نیامده و باید نخست آفریده شده باشد تا کوک شدن آن قابل تصور گردد.
به عبارت روشن تر، کسانی که خدا را باور دارند برای او دو نقش اساسی قائل اند:
1. آفرینش هستی؛
2. اداره هستی.
همه آن چه دئیست ها و خداناباوران در باره قدرت و کارکرد علم می گویند، اداره خوداتکای عالم است که اگر هم درست باشد، به هیچ وجه نمی تواند آفرینش هستی توسط خداوند را مورد انکار قرار دهد.
البته خداوند بارها از زبان پیامبران به مردم اعلام فرمود که او افزون بر آفرینش عالم، اداره آن را برعهده دارد.
یک نمونه واضح آن آیه شریفه «اقرأ باسم ربک الذی خلق» است که در همان ابتدای نزول قرآن بر ربوبیت و اداره هستی توسط خداوند در کنار آفرینش عالم تاکید شده است.
قرآن در آیاتی همچون «أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ؛ آیا چیزی را که می کارید دیده اید؟ آیا شما می رویانیدش یا ما رویاننده ایم؟» به زیبایی بر این نکته تاکید کرده است که شما اگر با تکیه به علم به تحلیل طبیعی رخدادهای عالم می پردازید، نباید دست پنهان الهی را انکار کنید.
خواجه پندارد که روزی، ده دهد!
او نمی داند که روزیِ ده دهد
سخن آخر:
کاش آقای هاوکینگ بسان دانشمندانی همچون آنتونی فلو در آخر عمر دست از کفر و الحاد می کشید و بسیاری از افراد را به ورطه تاریک بی دینی دعوت نمی کرد!
او اینک از میان ما رفته و به حکم آیاتی همچون «لَّقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» پرده از چشمان او کنار رفته و به قول جان هیک بی نیاز از هر گونه استدلال و برهانی همه اسرار و حقایق متافیزیک را با چشم خود نگران است.
البته به او خواهند گفت که این همه آن حقایقی است که تو به جای اذعان به آنها در سایه لطف الهی که شامل حال تو بود، به انکار آن پرداختی!
راستی، آقای هاوکینگ چگونه می تواند بار گناه سنگین به گمراه کشاندن بسیاری از جهانیان را حتی پس از سال ها از گذار عمر بر دوش کشد؟!
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار!
منبع: خبرگزاري رسمي حوزه-25/12/96