چرا میگوییم مالک اشتر؟
نمیدانم از چه زاویهای باید این شخصیت را مورد بررسی قرار داد. هرچه از ویژگیها، روحیات، اخلاق و اندیشه ایشان، یعنی حاج قاسم سلیمانی بگوییم قطعا کلام ناقص میماند. شاید بهتر است از آنچه حاج قاسم به دنبالش بود و سودای تحققش را در سر داشت سخن بگوییم. به عنوان سخن اول و آخر باید این را گفت که علت همگامی مالک اشتر، عمار، مقداد، سلمان و سایر نزدیکان امیرالمومنین علیه السلام با ایشان، چیزی نبود جز هم هدف بودن و دیدن آنچه امیرالمومنین علیه اسلام میدید. این خصیصه در نسبت سنجی حاج قاسم و رهبر انقلاب نیز یافت میشود؛ یعنی دیدن آنجایی که رهبر میبیند.
در توضیح مطلب فوق لازم است بگویم اغلب افراد چشمشان و افق دیدشان، رهبر و سخنان ایشان است در حالی که رهبری سعی دارد با سخنان خود مردم را به سمت دیدن هدف والا سوق دهد تا پیش از اینکه ایشان موضع گیری کنند، مردم خودشان به موضع درست دست یابند. به تعبیر دیگر، حاج قاسم با رهبری هم افق بود همانگونه که اصحاب خاص امیرالمومنین علیه السلام با ایشان هم افق بودند و از همین رو اگر سالها ایشان را نمیدیدند و فرسنگها دورتر مشغول فعالیت بودند، دقیقا همان رفتاری را داشتند که مولا تایید میکند. حاج قاسم نیز به دلیل هم افق شدن با رهبر معظم انقلاب، کیلومترها دورتر از ایشان عینا همان کای را میکرد که ایشان مدنظر داشتند.
حالا سؤال این است که افق حضرت آیت الله خامنهای مدظله العالی چه بود که حاج قاسم همگام با آن پیش رفت؟ در پاسخ به این سؤال لازم است ابتدا اندکی از شرایط زمین بازی و مکان درگیری آگاهی پیدا کنیم. آمریکا نقشهای برای منطقهی غرب آسیا داشت که بر اساس آن میخواستند «خاورمیانهی جدید» یا «خاورمیانهی بزرگ» را پدید آورند. محور اصلی این نقشه و قلب این نقشه عبارت بود از سوریه، لبنان، عراق؛ دولتهایی در این سه کشور بر سر کار بیایند که تسلیم مطلق و نوکر آمریکا باشند تا تمام این منطقه تحت سلطه رژیم صهیونیستی درآید و اندیشه از نیل تا فرات محقق شود.