پاي روضه شهادت باب الحوائج
آن که عالم همه در دست توانايش بود مرکز دايره غم دل دانايش بود
هفتمين حجت معصوم ز ظلم هارون چارده سال به زندان ستم جايش بود
دل موساي کليم از غم اين موسي سوخت که به زندان بلا طور تجلايش بود
معني قعر سجون بايد و ساق المَرضُوض پرسي از حلقه زنجير که بر پايش بود
ياد حق هم نفس گوشه تنهايي او آه دل روشني خلوت شبهايش بود
بس که غم ديد زندان و زندانبانش زندگي بخش جهان، مرگ تمنايش بود
نه همين زهر جفا بر دلش افروخت شرر ز شهادت اثري بر همه اعضايش بود
يوسف فاطمه يا رب چه وصيت فرمود كه پس از مرگ همي سلسه بر پايش بود