و اما روز یازدهم...
حرکت کاروان اسیران از کربلا
?عمربن سعد ملعون روز یازدهم محرم سال 61 هـ .ق. تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاک سپرد؛ در حالی پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.
?این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر #امام علیه السلام به 72 سر نورانى مى رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد.
?. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر
قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!
?. قبیله تمیم، هفده سر!
?. قبیله بنى اسد، نه سر!
?. قبیله مذحج، هفت سر!
?. سایر قبایل، سیزده سر!
چون روز به نیمه رسید، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بیت #امام_حسین(علیه السلام) را بر شترها سوار کردند. حضرت #زین_العابدین(علیه السلام) را هم در حالی که بیمار بود، با غل و زنجیر بر اشتری سوار نمودند . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صدای شیون و گریه بانوان بلند شد که به یکباره غوغایی در کربلا به پا شد.
مشاهده آن صحنه هاى دلخراش با آن بدن هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مىتوانست هر بینندهاى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى علیها السلام، یادگار صبر و شکوه #على علیه السلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مىزد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.
عمر بن سعد روز #یازدهم محـرم به کوفه آمد و عبـیدالله بن زیـاد بـا برگزاری مجلس باشکوهی، اذن عمومی داد تا مردم در مجلسش حاضر شوند. آن گاه سر مقدس #امام_حسین(علیه السلام) را مقابل او گذاشتند و او به آن نگاه و تبسم مینمود و با چوبی که در دست داشت جسارت میکرد. در این هنگام زید بن ارقم برخاست و در حالیکه میگریست، فریاد زد: «چوبت را از لب و دندان حسین(علیه السلام) بردار که من با چشم خود دیدم #رسول_خدا(صلی الله علیه و اله) لبان مبارک خویش را بر همین لب و دهان گذارده بود!» ابن زیاد ملعون به او گفت: «اگر پیرمردی سالخورده نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی، گردنت را میزدم!» پس در این هنگام زید از جا برخاست و روانه خانهاش شد.