به مناسبت فرارسیدن سالروز وفات عالم گرانقدر ملا احمد نراقی(رحمه الله عليه)
علامه مولی احمد بن محمد مهدی نراقی، معروف به فاضل نراقی (م ۱۲۴۵ ق) است. وی در چهاردهم جمادی الثانی، در عهد سلطنت کریم خان زند در سال ۱۱۸۵ ق در خاندان علم و فضیلت در نراق دیده به جهان گشود.
وی دوران نوجوانی و جوانی را در شهر کاشان و در محضر پدر بزرگوارش حدود سالهای ۱۱۹۰ تا ۱۲۰۵ در پانزده سال اواخر عمر پدر بزرگوارش ـ به تحصیل دورههای مقدمات، سطح و خارج گذراند و عمده تحصیل وی در این ایام میباشد. وی درباره پدرش غالبا عبارت (من الیه فی جمیع العلوم استنادی) را بکار برده است.
معظم له از اجل علمای قرن سیزدهم هجری است و چنانچه علامه خوانساری در روضات گوید: «نراقی دریایی مواج و بحری عجاج بود، در فنون معموله استادی ماهر و در علوم متبوعه استوانه کامل؛ ادیبی سراینده و فقیهی برازنده… نراقی نویسندهای ماهر و مؤلفی ناصح بود که معراج السعاده او جهت خوشبختی مردمان و کشکول او به اسم خزائن مشهور است»
وی دارای تألیفاتی چون: مستند الشیعه فی احکام الشریعه، عوائد الایام، طاقدیس، عین الاصول، شرحی بر تجرید الاصول، معراج السعاده، اسرار الحج، اجتماع امر و نهی، اساس الاحکام، سیف الامه، مناهج الاصول، مفتاح الاحکام، خزائن و یک دیوان شعر فارسی است،
از همان ابتدا وی با استعداد قوی و همت عالی و ذهن توانایی که داشت به سرعت مدارج علمی را طی نموده و خود شروع به تدریس معالم و مطول نمود.
وی در حالیکه در سال ۱۲۰۵ به درجه اجتهاد نائل شده بود همراه پدر بزرگوارش به عتبات عالیات مشرف و مراتب عالی تحصیلات حوزوی را در آنجا میگذراند.
در آنجا از محضر بزرگانی همچون سید محمد مهدی بحرالعلوم (م ۱۲۱۲ق) سید علی طباطبائی، صاحب الریاض (م ۱۲۳۱ق)، سید مهدی شهرستانی (م ۱۲۱۶ق)، شیخ محمد جعفر نجفی (م ۱۲۲۸ ق)، استفادههای وافری برده و به تدریس، تحقیق و تألیف میپردازد هنوز بیش از چهار سال از اقامت وی در نجف اشرف نمیگذشت که به خاطر وفات پدر بزرگوارش در سال ۱۲۰۹ ق بناچار به کاشان باز میگردد و به جای پدرش مسؤلیت اداره حوزه علمیه، تدریس و خدمت به مردم آن سامان را به عهده میگیرد.
حوادث سیاسی و اجتماعی زمان وی
دو جنگ بزرگ بین روسیه و ایران در سالهای ۱۲۲۲ و ۱۲۴۱ ق که منجر به دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای شد از حوادث زندگانی وی میباشد.
از دیگر حوادث زندگی وی قتل محمد خان قاجار در سال ۱۲۱۲ق است فتحعلی شاه که پس از او به حکومت رسید با توجه به ایمان دینی مردم و از باب مصلحت و برای مشروعیت دادن به حکومتش به دنبال جلب نظر علما بود وی در هنگام جلوس بر تخت سلطنت از شیخ جعفر نجفی معروف به کاشف الغطاء که از بزرگان فقها در زمان او بود اجازه گرفت و سپس از مولی احمد که بزرگترین شخصیت علمی و مرجع شیعیان ایران بود درخواست نمود که رساله عملیهای را تألیف نماید تا به دستورات آن عمل شود مولی احمد به دلیل تمایل شاه رساله وسیله النجاه را در دو مجلد نوشته به او هدیه نمود.
فرزندان
در مقدمه معراج السعاده چاپ امیر کبیر، فرزندان مولی احمد را دو پسر ذکر نمودهاند به نامهای حاج ملا محمد معروف به حجت الاسلام و ملقب به خاتم المجتهدین که داماد میرزای قمی صاحب قوانین بوده است.
و پسر دیگر وی نصیرالدین نام داشته که فردی فاضل و دانشمند و ادیب بوده و دارای تألیفات زیادی است. اما در کتاب مشاهیر کاشان و تاریخ اجتماعی کاشان، تعداد فرزندان ملا احمد ۸ نفر ذکر شده که همگی پسر و از فضلا بودهاند و نامهای آنان را حاج ملا احمد، میرزا محمد نصیر، ملا محمد تقی، میرزا ابراهیم، حاج ملا محمد جواد، ملاهاشم، ملا محمد علی، میرزا نصرالله و مهمترین آنها را حاج ملا محمد و حاج ملا محمد جواد ذکر نمودهاست.
اما آنچه در کتب تراجم دانشمندان و فقهای شیعه ذکر شده ۴ پسر فاضل و دانشمند وی بدین شرح است: ملا محمد (۱۲۱۵ـ ۱۲۹۷ ق) معروف به عبدالصاحب، محمد نصیر (۱۲۱۹ـ ۱۲۷۳ق) ابوتراب (۱۲۲۱ـ ۱۲۶۲)، محمد جواد (۱۲۲۲ـ ۱۲۷۸ق) که تفصیل آثار و تألیفات آنان خواهد آمد.
اوصاف
در اغلب زندگی نامهها و متونی که راجع به ملا احمد نوشته میشود، او به خاطر این موارد ستوده میشود:
• تحصیل علم و تالیفات
• تقوا و تحصیل اخلاق وارسته
• هدایت و ارشاد
• نگهداری از طلاب و اداره زندگی آنها
تخصّص
نراقی در زمینههای بسیار گوناگونی مهارت دارد. او یک مجتهد شیعه، نویسنده و شاعر بود که در علوم اسلامی متخصّص بود. خصوصاً: فقه، اصول، حدیث، رجال، معقول و منقول، و اخلاق. امّا با این حال در علوم مختلف دیگری هم تبحّر داشت. از قبیل: ریاضی، نجوم، هندسه، فلسفه، ادیان شناسی، ادبیات و شعر و بسیاری از علوم دیگر.
نظر ملا احمد نراقی درباره ولایت فقیه
این عالم بزرگ در کتاب عوائدالایام چنین می نویسد:
فقیه عادل بر دو امر ولایت دارد:
۱- بر آن چه پیامبر(صلي الله عليه وآله) و امام معصوم(عليهم السلام) که سلاطین مردم و دژهای استوار اسلام هستند ولایت دارند، فقیه عادل نیز آن ولایت رادارد، جز مواردی که به وسیله دلیل از اجماع و روایات و… خارج شده است.
۲- هر کاری که با دین و دنیا رابطه دارد، و ناچار باید انجام شود یا عقلا و یا عادتا از جهت این که امور معاد و معاش فردی وگروهی به آن بستگی دارد، و نظم دین و دنیا وابسته به آن است،یا شرعا از این جهت که به آن امر شده، یا فقها به آن اجماع نموده اند و به اقتضای حدیث نفی ضرر و نفی عسر و حرج یا نفی فساد بر مسلمانی یا به دلیل دیگر واجب شده، و یا شارع به انجام یا ترک آن اجازه داده، و بر عهده شخص معین یا غیر معین نهاده نشده، و می دانیم که شارع اجازه داده که باید انجام گیرد، یا اجازه انجام آن داده شده، ولی اجرای آن به شخص معینی واگذار نشده در همه این موارد باید فقیه عهده دار آن گردد. سپس مرحوم نراقی برای هر کدام از این دو امر به ذکر دلیل پرداخته است.»
حکایت درویش و فاضل
حکایتی از مرحوم فاضل نراقی در کتب تاریخی آمده است که: درویشی، نام ملا احمد نراقی و تعریف کتاب معراج السعاده او را شنیده و به شدت مرید و شیفته وی شده بود. به همین سبب روزی درویش به قصد زیارت ملا احمد نراقی وارد شهر کاشان میشود و چون دستگاه ریاست، رفت و آمد و مراجعه مردم را به وی میبیند، اندکی از ارادتش نسبت به او کاسته میشود. از سوی دیگر ملا احمد نراقی هم در دیدارهایی که با درویش انجام می دهد متوجه این موضوع می گردد.
بعد از چند روزی درویش میگوید که تصمیم دارد به کربلا برود. ملا احمد در جواب میگوید: چه بهتر که من هم چنین قصدی داشتم. پس صبر کن تا با هم حرکت کنیم. در این جا درویش میپرسد، چند روز باید صبر کنم تا شما آماده شوید؟ جواب میشنود: همین الان مهیا هستم. سپس با هم این سفر را آغاز می کنند.
وقتی به چند فرسخی قم می رسند به خاطر رفع خستگی در کنار چشمهای اتراق می کنند در اینجا درویش میگوید: کشکول خود را در خانه شما جا گذاشتهام. نراقی میفرماید: این که چیزی نیست وقتی از سفر بازگشتیم، آن را تحویل میگیری. او قبول نمیکند و میگوید: من به این کشکول خیلی علاقهمندم. ملا احمد سوال میکنم: آیا نمی توانی مدتی بدون کشکول باشی؟ او جواب می دهد: من تبرزین خودم را می خواهم و آماده بازگشت به کاشان میشود.
در این هنگام آن فقیه زاهد و پارسا می فرماید: “ای درویش! من به آن ریاست و مقام و منزلتی که در کاشان دارم، اینقدر وابسته نیستم که تو به این کشکول خود وابسته ای؟!”
تا کنون ۳۴ اثر منتسب به او وجود دارد که فهرست برخی آنها در این قسمت آمده:
۱ـ الاطعمه و الاشربه
۲ـ اسرار الحج
۳ـ الرساله العملیه
۴ـ الرسائل و المسائل
۵ـ حاشیه الروضه البهیه
۶ـ رساله الرضاع
۷ـ رساله فی منجزات المریض
از شاگردان این عالم برجسته می توان به شیخ مرتضی انصاری و برادر دانشمندش محمد مهدی بن محمد مهدی نراقی معروف به آقا بزرگ و… اشاره نمود.
جایگاه علمی
مولی احمد نراقی در بین علمای قرون اخیر از جایگاه خاصی برخوردار است وی در علوم مختلف اصول فقه، فقه، حدیث، رجال، درایه، ریاضیات، نجوم، حکمت، کلام، اخلاق، ادبیات و شعر سرآمد علمای زمان خود بوده است.
هوش سرشار، سهولت فراگیری علوم متعدد، عمق تحقیق و وسعت تتبع و عنایات خاص الهی، او را در طول تاریخ دانشمندان شیعه به عنوان فقیهی کم نظیر مطرح ساخته است.
وی از همان دوران جوانی مسئولیت مرجعیت و ریاست و زعامت دین و دنیای مردم کاشان و قسمت های وسیعی از ایران را برعهده داشت و کلمات معاصرین و علمای پس از وی شاهد بر این مطلب می باشد.
ابتکارات و ابداعات
اگرچه در زمان وی فقهای بزرگ و مشهوری وجود داشتهاند اما شخصیت اجتماعی وی درکنار ابعاد دیگر، او را از دیگران ممتاز نموده است.
اشتغال به امور اجتماعی و سیاسی و سعی وی در طرح مباحث جدید فقهی به گونهای که با مسائل مستحدثه هماهنگ باشد او را به فقیهی زمان شناس، مبتکر و مجدد که حقایق زمان خود را بخوبی درک میکرد تبدیل کرده بود نمونههایی از درک عمیق از حقایق و تحقیق فراگیر وی را در کتاب عوائد الایام میتوان دید طرح مبحث ولایت فقیه از نمونههای بارز این ابتکارات میباشد وی بر خلاف اکثر فقهای قبل از خود به این بحث به صورت یک مسئله فرعی جزئی نگاه میکردند و آن را در امور حسبیه و صرف موارد زکاه و خمس منحصر میدیدند، بین حکومت اسلامی و مبحث ولایت فقیه جمع نموده و آن را به صورت مفصل و منسجم مطرح نموده است.
وفات فاضل نرافی
این ستاره فروزان آسمان فقه و فقاهت در ۲۳ ربیع الثانی سال ۱۲۴۵ ق در اثر بیماری وبا که نراق و کاشان و اطراف آن را فراگرفته بود چشم از جهان فروبست بدن مطهر او به نجف اشرف منتقل و در جانب صحن مرتضوی و پشت سر مبارک مولی الموحدین علی بن ابی طالب (ع) و در کنار قبر پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد.
منبع: پايگاه اطلاع رساني حوزه
زن می تواند مجتهد و فقیه نامی باشد.
جمعی از اساتید برجسته حوزه علمیه خواهران با حضور در بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء با آیت الله جوادی آملی دیدار و گفتگو کردند.
حضرت آیت الله جوادی آملی(دامت بركاته) در این دیدار فرمودند:
دین برای تکامل انسان است و خداوند دین را برای همه انسانها آورده است از آن جهت که انسان است و نه اینکه مرد یا زن است و وظایف زن و مرد را بر اساس خصوصیت های بدنی آنها مشخص نموده است.در مراحل علمی، هر کمالی برای مرد باشد برای زن نیز هست و اگر زن از برخی کارهای اجرایی مانند مرجعیت محروم است باید بداند مرجعیت کمال علمی نیست، کمال علمی در مجتهد شدن و فقیه شدن است و زن می تواند مجتهد و فقیه نامی باشد و شاگردانی تربیت کند که هر کدام از آنها دارای مرجعیت باشند.زن نیز مانند مرد باید طبق مسئولیتی که خداوند بر عهده او گذاشته است عمل کند و آن مادری است، چراکه مادر شدن از بهترین مسئولیت هایی است که خداوند بر عهده زن گذاشته است.
ازدواج یک امر ملکوتی است
اگر کسی ازدواج کرد نصف دین او کامل می شود، بنابراین ازدواج یک امر ملکوتی است، در ازدواج همانطور که مرد موظف است مسکن تهیه کند، زن موظف است سکینت فراهم کند، زن قطب سکینت و آرامش خانواده است هر چند در کنار این مسئولیت ها، زن می تواند برابر استعدادی که خدا به وی داده است درس بخواند و پیشرفت داشته باشد.همانطور که مرد اساس کارش تهیه رزق و مسکن است و در کنار آن می تواند تحصیل کند، زن نیز اساس کارش مدیریت خانواده و تربیت فرزندان است و می تواند در کنار آن تحصیل و فعالیت نیز داشته باشد. خدایی که طلب علم را فریضه قرار داده است، استعداد تحصیل آن را نیز به انسان داده است و خداوند، علم را وقف هیچ گروه خاصی نکرده است.
اگر خانمی یک استعداد پر فروغ در خود یافت باید بداند این امانت الهی است و باید قدر بداند و با پرهیز از کارهای اجرایی به تحصیل و علم بپردازد و به مقام استادی نائل شود و از این آفت نهال فروشی که در حوزه های علمیه است، خود را مصون بدارد.هر جا محل نقل و انتقال حقیقت باشد و فکر و اندیشه و تبلیغ را با خود بیاورد، فضای حقیقی است؛ لذا در این فضای اینترنتی که در همه خانه ها راه پیدا کرده است باید مطالبی ارائه کرد که از آلوده شدن جامعه جلوگیری شود، چراکه جامعه آلوده به راحتی درمان نمی شود.عمده آن است که انسان و جامعه را به عظمتشان آشنا کنیم، انسان ها باید بدانند ما موجودی ابدی هستیم و در مصاف با مرگ، مرگ را می میرانیم نه اینکه بمیریم، وقتی این برای انسان روشن شود که ابدی خواهد شد و باید به فکر ابدیت خود باشد و جوابگوی اعمال خود باشد، هر کاری را انجام نخواهد داد و خود را ارزان نخواهد فروخت.وظیفه همه کسانی که در حوزه هستند این است که واعظ درونی افراد را که خداوند در وجود همه به ودیعه نهاده است، بیدار کنند، چرا که جامعه خواب را، بیداری درمان می کند.
اینکه همه مسئولان و دستگاه ها تلاش کنند تا اختلاط رخت بربندد و نگاه ویژه به حفظ حریم دو شهر قم و مشهد داشته باشند کار خوبی است، اما عمده تلاش و کوشش باید این باشد که ما به آنچه می گوییم عمل کنیم، در این صورت دیگر نیازی به مرزبندی بین شهرها نیست. لذا اساس کار ما باید این باشد که در کنار تاکید بر حفظ حرمت این دو شهر و جلوگیری از اختلاط بین زن و مرد در فضاهایی مانند دانشگاه ها، بیرون و درون ما یکی باشد و به چیزی که می گوییم معتقد باشیم و عمل کنیم، یعنی علم خود را با عمل همراه کنیم و بدانیم در این مسئله مسئولیت نظام یک چیز است و وظیفه و مسئولیت ما چیز دیگری است.
چرا ما همانند حضرت معصومه(سلام الله عليها) که فرزند صالح پدر بزرگوار خود بود، فرزند صالح پدران معنوی خود نباشیم!؟ مگر حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) نفرمود من و علی(عليه السلام) پدران شما هستیم، بیاید فرزندان ما بشوید! چرا به این دعوت لبیک نگوییم!؟
بر اساس چند آیه اول سوره علق که طبق قول معروف، اولین آیاتی است که بر پیامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است، خداوند در ابتدا، ما را به «حیا» دعوت کرده است؛ یعنی در ابتدا دین، انسان را به حیا دعوت نموده است و بعد، سخن از بگیر و ببند و جهنم آورده است.
الان در حوزه خواهران مانند حوزه برادران محور اصلی با فقه و اصول است، در حالی که دینی که گفته طلب علم فریضه است گفته ما چه بخوانیم، فرموده حوزه های علمیه این سه محور را دنبال کنید؛ آیه محکمه، فریضه عادله و سنت قائمه؛ الان حوزه های ما هر سه این محورها را فقه و اصول می دانند در حالی که آیه محکمه، کلام، تفسیر و علوم عقلی است، فریضه عادله، اخلاق و حقوق است و سنت قائمه، فقه و اصول است. توجه به قرآن و معارف عترت طاهرین در کنار فقه و اصول از اقدامات مهمی است که باید در حوزه های علمیه صورت بگیرد، آنگاه خود قرآن راه را به ما نشان خواهد داد، قرآن انسان را می سازد و این کار از علوم دیگر ساخته نیست.
منبع: پايگاه اطلاع رساني اسراء – 26/10/1395
نهضتی علیه ظلم پهلوی
گزيده اي ازبيانات مقام معظم رهبري مدظله العالي درخصوص شهيد نواب صفوي وجريان فدائيان اسلام
مبارزه مذهبی، سیاسی و نظامی با «کسروی»
کاری که مرحوم نواب در مقابل کسروی انجام دادند یک کار فرهنگی فقط نبود، اتفاقاً کار سیاسی، نظامی، فرهنگی بود. نظامی بود برای اینکه خب کسروی را مضروب کرد و بعد هم یکی از یاران ایشان کسروی را کشت یعنی دو مرتبه از طرف نواب، کسروی مورد حرکت بهاصطلاح نظامی قرار گرفت. یکبار به وسیلهی خود ایشان که با کارد حمله کرد، یکبار هم به وسیلهی مرحوم امامی، سید حسین امامی، که با اسلحه زد و کسروی را عملاً نابود کرد. کار سیاسی هم بود، همانطور که قبلاً هم گفتم، اصلاً ماهیت حرکت ضد دینی که کسروی هم یکی از تئوریسینها و طراحانش بود یک ماهیت سیاسی بود… پس مبارزهی با کسروی فقط مبارزهی با افکار ضد مذهبی او نیست، زیرا که همان افکار ضد مذهبی هم یک حرکت سیاسی بود و یک ریشه و منشأ سیاسی داشت. بنابراین کار مرحوم نواب به اعتقاد من کار مذهبی فقط نبود، کار مذهبی-سیاسی بود و به همین شکل هم منعکس شد. ( 1368/10/22)
نهضتی علیه ظلم پهلوی
شاید آن زمان، آمادگی هم نبود که بخواهند آنچه را که [فداییان اسلام] میگفتند - که همان حکومت اسلامی بود - بر سرِ پا کنند. برای این کار، یک حرکت عمومی در درازمدّت لازم بود؛ لیکن سخن اینها در بین فریادها و عربدههای مستانه دشمنانشان گم شد. اینها مردمانی بودند که «انّهم فتیة امنوا بربّهم». واقعاً جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و از روی اخلاص، در راه حاکمیت معارف و احکام نورانی اسلام تلاش کردند و در مقابل ظلم و فساد ایستادند. ظلم و فساد خاندان پهلوی و وابستگی آنها به بیگانگان، این حرکت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضیه اینها چنین بود که در جهت اسلامی شدن جامعه، مبارزه ضدّ استبدادی و ضدّ سلطنتی خودشان را آغاز کردند و متأسّفانه در وسط کار، همهشان از بین رفتند. البته برای خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسیدند و به مقام عالی شهادت دست یافتند؛ اما برای جامعه خسارتی بود… شما ملاحظه میکنید که اسم این عزیزان، اینطور در ملأ عام و علیرؤس الاشهاد آورده میشود؛ چون آرزوی آنها عملی شد و این ملت در این راه به حرکت درآمد و فداکاری و ایستادگی نمود و آن چهره کفر و استکبار را نابود کرد. (1375/10/28)
اگر نواب نبود حکومت به مصدق نمیرسید!
يکی از چیزهایی که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلی به دست فراموشی سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روی کار آمدن حکومت ملی دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب نبود و تلاشهای آنها نبود و ارعابی که آنها در محیط جو هیأت حاکمه بوجود آورده بودند یعنی دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکی بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی این را آشکارا هم میکرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند طرفدار آن چیزی بودند که ترکیب مصدق-کاشانی آن را ارائه میداد یعنی یک حکومت ضد استبدادی و ضد سلطنتی دینی، این بود دیگر؛ ترکیب کاشانی و مصدق اینجوری بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضد سلطنتی، ضد استبدادی، ضد انگلیسی، این خصوصیت آن چیزی بود که از مجموعهی مصدق و کاشانی بوجود میآمد و منعکس میشد در خارج.
بازوی مسلحِ نهضت ملی شدن نفت
در حقیقت جریان نهضت ملی نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتی که بین اینها و مصدق اختلاف افتاد، که آن اختلافات تاریخچهی مفصلی دارد و بعد دیگر به کلی بین اینها دشمنی و نقار برقرار شد، تا اینکه حتی منتهی شد به زدن فاطمی که فاطمی را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامی زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهی او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند.
روشنفکرها حرکتِ نواب را نمیپسندیدند!
روشنفکرهای آن روز هم با دین و مسائل دینی و هر جلوهی دینی به شدت بد بودند، آن زمان هنوز تفکر قرن نوزدهمی اروپا که معمولاً ما یک پنجاه سالی، صد سالی، شصت سالی بعد از اروپا همیشه روشنفکرهای ما حرکت میکردند، آن روز هنوز در کشور ما در اواسط قرن بیستم، تفکر قرن نوزدهمی اروپا رایج بود، تفکر ضد دینی، دین را مسخره دانستن، هر چیز دینی را بدون هیچ دلیلی محکوم کردن رایج بود. در دوران بعد از رفتن پهلوی حتی در کشور ما ادامه داشت، لذا هر چیزی که رنگ و بوی دین داشت، از نظر روشنفکرهای آن روز بدون هیچ استدلالی مطرود بود و نواب کسی بود که حرکتش صددرصد نشان داده میشد که صبغه و انگیزهی دینی دارد. لذا بود که آنها قاعدتاً آن را نمیپسندیدند… وضع تبلیغات علیه نواب را جوری حاد کرده بودند حتی گروههای سیاسی غیرمذهبی، که افراد مؤمن هم خیلی دوست نمیداشتند که منتسب بشوند به جریان نواب، برای خاطر اینکه گفته میشد آنها تروریستند و تروریسم غیر از یک حرکت سیاسی سازمان یافته است و یک حالت پرهیز، پرهیز طبیعی را به زیان نواب و جریان فدائیان اسلام در خیلیها بوجود آورده بودند تا سالها بعد.(1368/22/10)
غفلت جامعه از اهمیت این قیام
جامعه آن وقت، از اهمیت این قیام[فداییان اسلام] غافل بود. اینها را به عنوان چند نفری که فقط بلدند گلولهای از دهانه اسلحهای خارج کنند و به سینه کسی بنشانند، معرفی میکردند. حتّی بزرگان آن دستگاه جبّار منحوس که خودشان مظهر اوباشگری و چاقوکشی و الواطی بودند و جزو افرادی بهشمار میرفتند که ارزش نداشتند از آنها یاد شود، به عنوان یک انسان تربیت یافته، به این جوانان مؤمنِ صالحِ پاکبازِ مخلصِ و بیطمع و بیاعتنای به دنیا و به زخارف دنیا، چاقوکش میگفتند! بعضی از مردم نیز همینطور میشناختند و باور میکردند و بعضیها هم باور نمیکردند و بعضی هم غافل بودند.(1375/10/22)
مرا مجذوب خودش کرد!
من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوی» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوی برای من، خیلی جاذبه داشت و به کّلی مرا مجذوب خودش کرد. هر کسی هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوی میشد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من میتوانم بگویم که آنجا به طور جدّی به مسائل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزه سیاسی میگوییم، علاقهمند شدم… به مبارزه سیاسی به معنای حقیقی، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقهمند شدم. بعد از آنکه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. (1376/11/14)
برو فلسطین بجنگ!
مرحوم نواب تحت تأثیر اخوانالمسلمین بود یعنی حسن البناء روی ایشان اثر گذاشته بود و ایشان به نوبهی خودش روی دیگران اثر گذاشته بود. یکی از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفتش که من در مصر، در آن سفری که نواب صفوی مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم رشتهی مهندسی داشتم درس میخواندم و داشتم درس میخواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم، این آمد گفتش که تو داری درس میخوانی اینجا؟ برو فلسطین بجنگ، گفت من یکهو منقلب شدم به یک عدهای از جوانها در مصر سخنرانیهایی ایشان کرده بود دیگر و گفته بود برو به جنگ، اینجا آمدی مشغول درس خواندنی؟ و همان شخص بلند شد آمد در فلسطین و خب این آمدنها بود که اصلاً مسئلهی فلسطین را جور دیگری کرد. (1368/10/22)
انگلیسها خیلی خطرناکند!
خیلی مرد قویای بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتی رفته بود اردن گوش ملک حسین را گرفته بود گفته بود پسر عموجان این انگلیسها خیلی خطرناکند، آخر سید است، ملک حسین یعنی سید است، آره گفته بود انگلیسها خیلی خطرناکند پسرعموجان، آدم اینجوریای بود گوش ملک حسین را میگرفت فشار میداد.(1368/10/22)
با شهادت نواب هیجان عجیبی در بین طلاّب جوان پیدا شد
آن وقتی را که خبر شهادت این جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز [فداییان اسلام] به مشهد رسید، فراموش نمیکنم. در بین طلاّب جوان حوزه مشهد، در آن مدرسهای که ما بودیم، هیجان عجیبی پیدا شد. علّت هم این بود که سال قبل یا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوی، این جوان مؤمن روحانی، در همین مدرسه - که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه نوّاب است - آمده و سخنرانی کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغایی از شور و هیجان به وجود آورده بود که تأثیرات او بر روحیه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. یکی از مدرّسان بزرگ هم در درس اشارهای کرده بود و یادی از اینها نموده بود.(1375/10/28)
منبع: پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيه الله خامنه اي (مدظله العالي) - 26/10/1395
فرار ديکتاتور از جزيره ثبات
حکومت سي و هفت ساله محمدرضا شاه در زمستان 1357 رو به افول گراييد و زمينه هاي فرارش را از ايران فراهم کرد. اين در حالي بود که در يک سال قبل، از زبان کارتر رئيس جمهور آمريکا شنيده بود که ايران « جزيره ثبات » است و به اين اميد بود که سالهاي طولاني به حکومت خود ادامه دهد و در صورت فوت، نيز رضا پهلوي فرزند و جانشين وي گردد، اما مجموعه تحولات يک ساله نه تنها موجب بي ثباتي اين جزيره شدند، بلکه مردم خواستار اخراج و محاکمه فرماندار آن جزيره گرديدند. فرار شاه و به تعبير دوستان شاه، خروج محمدرضا پهلوي يکي از سلسله حوادث انقلاب اسلامي بود که سرعت بسيار چشمگيري بر روند پيروزي انقلاب اسلامي گذارد و به تعبير يکي از نويسندگان، فرار شاه صور اسرافيلي بود که خفتگان را بيدار کرد.
تنهايي شاه
شاه در اواخر حکومت خود به اقرار دوستانش تنها مانده بود، بدين دليل که تمام اطرافيان وي احساس مي کردند که حکومت او سرنگون خواهد شد و از آنجا که هر کدام از آنها از اموال بيت المال در کشورهاي غربي صاحب خانه و ويلا شده بودند، درصدد فرار از کشور برآمدند تا مبادا پس از سقوط رژيم، پاسخگوي اعمال خود باشند.
شاهي که در طول حکومت خود، بويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 سعي فراوان داشت که روحيه ارادت سالاري و نوعي پرستش شاه را در ميان اطرافيان خود پرورش دهد، در سالهاي آخر حکومت تنها مانده بود و از ارادت و تعظيمهاي خدايگاني خبري نبود.
داريوش همايون يکي از وزيران شاه در اين باره مي گويد: « خيلي ها شروع به خالي کردن دور و بر شاه کردند… و در اين شرايط طبيعي است کسي براي شاه سينه سپر نکند.» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 272)
کساني که با شاه ارتباط داشتند اذعان مي نمايند که شاه تصور مي کرد که عده اي بي شمار در زمان حکومت وي تحصيل کرده اند و جزو طبقات متوسط جامعه شده اند و از آنجا که خود را وامدار شاه مي دانند تا آخرين نفس و قطره خون از او و آرمانهاي وي حمايت خواهند کرد ولي شاه مشاهده کرد که همان عده جزو اولين گروه هايي بودند که چمدانها را بسته و عازم اروپا و آمريکا شدند.
ويليام سوليوان آخرين سفير آمريکا در ايران در اين باره چنين اظهار مي کند: «شاه تصور مي کرد و چندين بار هم به من گفته بود که طبقه متوسط جوان که بيشترشان در دوره او تحصيل کرده و بار آمده بودند، نفعشان در بقاي اين رژيم است و بنابراين از او و نظام سلطنتي حمايت خواهند کرد تا حرکت ايران را در جهت ترقي و پيشرفت حفظ کنند. اما بعد معلوم شد که اين گروه بيشتر هواي خودشان را دارند و سرشان گرم بيرون بردن پول و دارايي شان به خارج از کشور است.»(همان، ص 273)
بسياري از جواناني هم که در دوره وي تحصيل کرده بودند، جزو مخالفان سرسخت رژيم محسوب مي شدند، جمعيت جوان و تحصيلکرده شهري يکي از عوامل اضمحلال رژيم پهلوي بودند. کساني که در بُعد روان شناسي شاه کار کرده بودند، اذعان داشتنند که شخص شاه با وجود داشتن استعداد، يک فرد ترسو و کم اراده بود. شاه در اواخر حکومت خود همواره منتظر ارايه راهکار از سوي ديگران، بويژه آمريکا بود. علاوه بر ويليام سوليوان سفير آمريکا در ايران، سرآنتوني پارسونز سفير وقت انگلستان يکي از کساني بود که شاه همواره با وي درباره مسايل ايران و آينده خود مشورت مي کرد.
پارسونز درباره آينده تاريک شاه و حکومت وي مي گويد: «يادم هست که در اوايل آبان که اعتصابات تازه شروع شده بود و مردم دولت را ضعيف مي ديدند و درخواست افزايش حقوق و دستمزد داشتند، همان موقع من به شاه گفتم که اعليحضرت من احساس بدي دارم که اينها راه مقابله با شما را ياد گرفته اند و بزودي خواهد گفت فقط به شرط رفتن شما به سرکار باز خواهند گشت. به شاه گفتم اعليحضرت وقتي اين اتفاق بيفتد من يکي نمي دانم چه مي توانيد بکنيد.»(همان، ص 275)
آغاز محرم و صفر 1357، فرصتي به انقلابيون داد که تا به هيأتها و مجالس عزاداري بهتر سامان دهند و با شعارهاي انقلابي در مساجد و از فراز بامها شهرها را تکان دهند، شعارهايي که به اعتراف خود شاه، به گوش وي نيز مي رسيد. تظاهرات و اعتصابات سرانجام به درماندگي شاه منجر شد و به قول ويليام سوليوان «… اعتماد به نفسش را داشت از دست مي داد و خيلي احساس درماندگي مي کرد.» اين احساس درماندگي سرانجام در دي ماه به خروجش از ايران منجر گرديد.
خروج شاه از ايران
تظاهرات در ايران اوج گرفت و هر روز بر دامنه اعتصابات افزوده شد، خواسته انقلابيون فزونتر گرديد و سرانجام مردم و رهبري انقلاب خواستار رفتن شاه شدند. جمله معروف و کوتاه از امام نقل مي شد که: «شاه بايد برود» مردم نيز همواره در شعارهاي خود عنوان مي کردند که « ما ميگيم شاه نمي خواهيم نخست وزير عوض مي شه…»
انقلابيون و خود شاه به اين نتيجه رسيده بودند که قدرت پايداري محمدرضا پهلوي تحليل رفته و بزودي ميدان مبارزه را داخلي کرده و از ايران فرار خواهد کرد. امام خميني رهبر انقلاب در بيانات خود از رفتن شاه صحبت مي کردند ولي مراد ايشان، کنار رفتن شاه از قدرت بود، لذا امام(ره) با اطلاع از اينکه ممکن است شاه ايران را ترک کند، در سخنراني خود اشاره کردند که قصد شاه فرار از ايران است و ملت ايران نبايد اجازه فرار به وي را دهد، زيرا وي بايد به سزاي اعمال خود برسد، هر چند اعمال وي در اين دنيا قابل سزا و جزا نيست:
«او البته درصدد است که فرار کند و ملت ايران نبايد بگذارد که او فرار کند، امکان ندارد که کسي بتواند سزاي عمل اين آدم را به او بدهد، کسي که سي و چند سال بر اين ملت تسلط پيدا کرده است و کشتار کرده… دزدي کرده است… خيانت کرده است… جنايت کرده است… مگر بشر مي تواند که او را به سزاي اعمالش برساند. (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 360)
در مجموع درباره رفتن و يا نرفتن شاه مي توان به چندين ديدگاه رسيد که هر کدام از آنها با دلايل خاص موافق رفتن شاه بودند. ديدگاه هاي فوق را مي توان به صورت زير بيان کرد.
الف- موضع رهبري انقلاب
امام خميني و شاگردان و انقلابيون از صميم قلب آرزو داشتند که «شاه برود» ولي آيا مراد آنان، اين بوده که شاه از ايران خارج شود؟ با توجه به بيانات امام، جواب اين پرسش منفي بود، زيرا امام خميني ده روز قبل از رفتن شاه در يک سخنراني، مراد از رفتن شاه را تبيين کرد و گفت: «مطلب ما اين نيست که شاه برود بيرون مملکت، مطلب ما سقوط شاه است، از سلطنت. اينکه مي گوييم شاه برود، يعني سلطنت نداشته باشد، نه برود تفريح» (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 360)
امام در سخنراني هاي خود به کرات اشاره داشتند که ملت ايران از سال 6 5 13 با آغاز تظاهرات و راهپيمايي خواست خود را بيان کرده و خواهان از بين رفتن نظام سلطنتي و جايگزيني حکومت اسلامي شده اند، در نتيجه خواست ملت ايران آن است که شاه از حکومت و سلطنت کنار بکشد و حکومت را به مردم واگذارد. ولي پرسش بنيادي اين بود که با رفتن شاه، وضعيت چگونه خواهد شد؟!
بسياري از سياسيون که به فکر رسيدن به قدرت مجدد او به شکل ديگري بودند، در اين زمان خواستار ائتلاف و کوتاه آمدن از خواسته هاي خود شدند، در نتيجه گمان کردند که امام نيز با کنار رفتن شاه، از اعمال 37 ساله وي چشم پوشي خواهد کرد. اما امام قاطعانه عنوان کردند که شاه بايد برود و جمهوري اسلامي جايگزين آن شود (صحيفه امام، ج 5، ص 476) و با شکل گيري حکومت جمهوري اسلامي، رسيدگي به جرايم شاه و اطرافيان وي آغاز شود. امام قبل از خروج شاه در مصاحبه اي با روزنامه استريت تايمز تأکيد کردند: « من کراراً گفته ام و نوشته ام که بعد از بيرون کردن شاه و دودمانش- البته اين در صورتي است که شاه به دست مردم نيفتد والا در دادگاه محاکمه کرده و به سزاي اعمالش مي رسانيم- و برچيدن رژيم شاهنشاهي، يک حکومت اسلامي را به آراي عمومي مي گذاريم.» (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 5 36)
امام خميني پس از خروج شاه از ايران، آن را اولين مرحله پايان يافتن سلطه جنايت بار پنجاه ساله رژيم پهلوي دانست و وعده داد که در اولين فرصت دولت موقت انتقالي براي تصويب قانون اساسي جديد معرفي خواهد نمود و در اولين فرصت نيز به ايران باز خواهد گشت. (همان، ص 481)
ب- آمريکا و کشورهاي غربي
کشورهاي آمريکا، انگلستان، فرانسه و آلمان پس از کنفرانسي در « گوآدلوپ » فرانسه متقاعد شدند که شاه در ايران پايگاه خود را از دست داده است و نمي توان به وي به عنوان حامي منطقه اي نگريست و براي حفظ منافع غرب و بويژه آمريکا، شاه بايد از ايران خارج شود. لذا آنان نيز موافق خروج شاه از ايران شدند. « ونس » در خاطرات خود عنوان مي کند که وقتي سوليوان وخامت اوضاع ايران را مشاهده کرد، طي گزارشي که به دولت ارسال داشت، تأکيد کرد که «کليه عناصر معتدل در داخل و خارج دولت در اين امر اتفاق دارند که شاه بايد هرچه زودتر کشور را ترک کند.» (سايروسرونس، نقش آمريکا در ايران، ص 38)
« ونس » در خاطرات خود اضافه مي کند؛ پيرو اين گزارشها من معتقد شدم تأخير در خروج از ايران مي تواند عواقب وخيم و مصيبت باري براي حکومت بختيار به وجود آورد. (همان)
ونس اضافه مي کند که در روز چهارم ژانويه، برابر با چهاردهم دي ماه 1357، جلسه اي با حضور کارتر تشکيل شد و نتيجه آن شد که به شاه اعلام شود که «پرزيدنت کارتر تصميم شاه را براي خروج از ايران و تشکيل يک شوراي سلطنتي تأييد مي کند.» (همان)
با توجه به گزارشهاي فوق مي توان نتيجه گرفت که در بدنه حکومت آمريکا اجماعي براي خروج شاه به دست آمده بود، ولي درباره چرايي خروج، ديدگاه ها متفاوت بود که مي توان به دو دسته کلي آنها را تقسيم کرد، هر چند هر دو ديدگاه در راستاي حفظ منافع آمريکا در ايران بوده است:
1 - دسته اي از آمريکاييان که شامل ونس و سوليوان مي شد؛ اعتقاد داشتند، با خروج شاه و تشکيل شوراي سلطنت و نخست وزيري يک فرد ملي گرا، امکان آشتي و جلب نظر انقلابيون وجود دارد و بدين طريق کمترين آسيب به منافع آمريکا وارد مي شود، در نتيجه اين گروه راه حل سياسي را براي اين مسأله پيش گرفتند و بر اين باور بودند که نبود شاه مي تواند، اين توافق را ايجاد نمايد. لذا سايروس ونس در 0/23 1 / 1357 اعلام کرد که مسافرت شاه يک تصميم عاقلانه است و با بودن شاه در ايران اميدي به پايان ناآرامي ها وجود ندارد. ( کيهان، 0/23 1 / 1357، ص 4)
اين تفکر را آمريکاييها هم به شاه و هم به ملي گراها القا کرده بودند و بختيار نيز در مصاحبه اي اعلام کرد که «به محض رفتن شاه مخالفت حضرت آيةا… خميني، کاهش خواهد يافت». ( کيهان، 4 0/2 1 / 1357، ص 3)
از سوي ديگر ملي گرايان و آمريکا بر اين باور بودند که با حضور شاه در ايران، نخست وزير و ديگر مسؤولان، قدرت اجراي اصول قانون اساسي و اقدام براي رفع بحران نخواهند داشت. ( شاپور بختيار، يکرنگي، ص 60 1)
2 - در کنار اين ديدگاه، ديدگاه برژينسکي مشاور امنيت ملي کارتر بود. وي نيز اعتقاد داشت که شاه بايد برود و در راستاي حفظ منافع آمريکا اين کار بايد صورت گيرد، ولي نه از باب اينکه نخست وزير و… با مخالفان سازش نمايد، بلکه بدين خاطر که شاه مانع اصلي اقدام قاطعانه است و مراد برژينسکي از اقدام قاطعانه، کودتا بود و ايشان اعتقاد داشت که با مشت آهنين بايد در مقابل مخالفان ايستاد و وجود شاه موجب تضعيف روحيه نظاميان خواهد بود. اعزام ژنرال هايزر در اين راستا بوده است. ( زيبگينو برژينسکي، چگونه ايران را از دست داديم ، ص 0 4 1)
ج- ملي گراها
ملي گراها در ايران خواستار اجراي اصول قانون اساسي بوده اند و هيچ وقت با سلطنت شاه مخالفت نداشته اند. لذا بخشي از ملي گراها مثل بختيار درصدد برآمدند با پذيرش مسؤوليت به اين بحران خاتمه دهند و بدين سان موافق مسافرت و خروج شاه از ايران بودند.
بختيار در همان زمان پس از خروج شاه مي گويد: «مسأله مسافرت اعليحضرت به خارج، يکي از آن مسايلي بود که ما هميشه مدنظر داشتيم… وقتي من قبول نخست وزيري کردم، اين موضوع را با ايشان درميان گذاشتم و قبول کرد و حتي يازده روز پس از نخست وزيري من اين وعده را انجام داد.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 38 3)
بختيار پس از سقوط دولت خود، در کتاب «يکرنگي» خروج شاه را در راستاي اجراي اصول قانون اساسي و اصولي که وي به عنوان ملي گرا ملزم بوده، مي داند و مي نويسد: « اصرار داشتم که براي اداره مملکت، طبق اصولي که هميشه به آنها پايبند بوده ام، دست بازداشته باشم. حضور اعليحضرت بدون شک مانع از اجراي اين اصول مي شد. اگر موفق مي شدم نظمي نسبي در حکومت برقرار کنم، پادشاه با دسيسه هاي متعارف آن را بلافاصله برهم مي زد.» (يکرنگي، ص 60 1)
د- خانواده سلطنتي
خود شاه و خانواده سلطنتي مي دانستند که در صورت خروج شاه از ايران، ديگر برگشتي براي شاه و اعضاي خانواده نخواهد بود. لذا به هر وسيله ممکن تلاش مي کردند تا بتوانند اوضاع بحراني را آرام نمايند. اما آيا خود شخص شاه و خانواده وي تمايل به سفر داشتند، دو قول متفاوت وجود دارد.
اردشير زاهدي يکي از نزديکان و بستگان مورد اعتماد شاه مي گويد: «من مخالف تشريف فرمايي اعليحضرت به خارج از ايران بودم و معتقد هستم که اگر اعليحضرت از ايران خارج نمي شدند، وضع به اين بدبختي که امروز مملکت ما به آن رسيده نمي رسيد، ارتشمان نابود نمي شد و ارتش مي توانست که صلح و آرامش را در مملکت برقرار کند و ايشان مسلماً نبايد تشريف مي بردند.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 0 3 3)
از سوي ديگر، به گفته داريوش همايون، با وجود اينکه اطرافيان شاه صحبت از استقامت و پايداري مي کردند، اما خود شاه تسليم سرنوشت شده بود و خواستار خروج از ايران بود: «من اطلاع شخصي دارم که به نزديکانش گفته بود که زندگي در اروپا بسيار هم خوش خواهد گذشت.» (همان، ص 8 2 3)
ه- فرماندهان نظامي
فرماندهان ارتش مهمترين گروه مخالف خروج شاه از ايران بودند. ارتشي ها يا به خاطر ارادت سالاري و يا به خاطر ضعف روحيه و يا به خاطر حفظ منافع خود، خواستار عدم خروج شاه از ايران بودند. ارتشبد قره باغي پس از آنکه رئيس ستاد ارتش ايران شد، به حضور شاه رسيد و سعي نمود وي را متقاعد کند تا از ايران فرار نکند. وي مي گويد: پاسخ شاه در آن ملاقات به من اين بود که «چه مي گويي الان سفير آمريکا هايزر اينجا بودند و از من ساعت و روز حرکتم را مي خواستند.» (انقلاب اسلامي به روايت راديو بي بي سي، ص 0 3 3)
فرماندهان در راستاي حفظ نظام سلطنتي کميته بحران تشکيل دادند و اين کميته بحران ضروري ترين وظيفه خود را ممانعت از سفر شاه عنوان کردند تا در صورتي که شاه از ايران خارج شد، بتوانند کودتا نمايند و مأموريت ژنرال هايزر نيز در اين راستا قابل تجزيه و تحليل بوده است.
مکان مسافرت شاه
سرانجام پس از شک و ترديدها، شاه تصميم گرفت از ايران خارج شود ولي مکان مسافرت يکي از مسايلي بود که بايد مطرح مي شد. ارتشبد قره باغي پيشنهاد کرد اگر ضرورت دارد که شاه خارج شود، بهتر است اين سفر در طي چند مرحله صورت گيرد. شاه اول به جزيره کيش برود و در صورت نياز به خارج از ايران برود. (رابرت هايزر، مأموريت در تهران، ص 42 )
سوليوان اين ديدگاه را در خاطرات خود تأييد مي کند و مي گويد: «شاه مي دانست که بايد از ايران خارج بشود، اما عواقب اين کار را نمي توانست به خود بقبولاند. مثلاً گاهي مي گفت به جاي ترک ايران، شايد بهتر باشد با کشتي خودش به فاصله 5 کيلومتري آبهاي مرزي ايران برود.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 329 )
سوليوان نيز در خاطرات خود درباره سفر شاه مي گويد: وقتي پيام کارتر مبني بر خروج شاه از ايران را به شاه ابلاع کردم، با لحني کم و بيش ملتمسانه گفت: خيلي خب اما کجا بروم؟ سوليوان مي گويد، به وي گفتم: ملک شخصي شما در سوئيس چطور است؟ ولي شاه آن را به لحاظ امنيتي رد کرد، سوليوان مي گويد به او گفتم: آيا ميل داريد براي ارسال دعوت نامه اي از آمريکا اقدام نمايم و ترتيب مسافرت شما را به آمريکا بدهم؟ شاه يک مرتبه از جاي خود حرکت و با هيجاني شبيه به حرکت يک پسربچه گفت: اوه !شما اين کار را براي من مي کنيد؟ ( ويليام سوليوان، مأموريت در ايران، ص 163 )
داريوش همايون در خاطرات خود مي گويد : شاه پاي رفتن بود ، اما جاي رفتن نبود « وقتي که هاميلتون جردن به ديدارش رفته بود و گفته بود که هيچ کشوري جز پاناما حاضر به پذيرفتن او نيست» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص330 )
سرانجام اردشير زاهدي کار پيدا کردن جا براي شاه را پذيرفت و با انورسادات مصري، ملک حسين اردني و ملک حسن مراکشي صحبت کرد و شاه ابتدا به مصر و از آنجا به کشورهاي ديگر رفت.
منبع:روزنامه قدس
اولین اقدام حضرت امام خمینی(قدس سره الشریف) جهت تشکیل حکومت جمهوری اسلامی
روز 22 دی 1357 در حالی که هنوز رژیم شاه روی کار بود، فرمان تشکیل شورای انقلاب اسلامی از سوی امام خمینی (قدس سره الشریف) صادر شد.
امام خمینى (قدس سره الشریف) چند ماه قبل از پیروزى انقلاب اسلامى فرمان تشکیل شوراى انقلاب را صادر کردند. ایشان مدتی بعد در نامه ای به شهید بهشتی می نویسند:
«وقت دارد سپرى مى شود و من خوف آن دارم که با عدم معرفى اشخاص، مفسده پیش آید. بنا بود به مجرد آمدن ایشان (آیت الله مرتضی مطهری) با اشخاص مورد نظر یکى یکى و جمعى ملاقات کنید و نتیجه را فوراً به این جانب اعلام کنید. من در انتظار هستم و باید عجله شود. در هر صورت همه موضوعات که به شما و ایشان تذکر داده شد، لازم است با عجله انجام گیرد و اگر اشخاص دیگرى نیز پیدا شد ملحق شود.»
امام خمینی(قدس سره الشریف) سرانجام طی اطلاعیه ای، اعضای شورای انقلاب اسلامی را تعیین و وظایف آن را برای مردم تشریح نمودند. ایشان در 22 دیماه 1357 پیامی بدین شرح صادر کرد:
«به موجب حق شرعى و بر اساس رأى اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به این جانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامى ملت، شورایى به نام «شوراى انقلاب اسلامى» مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد. اعضاى این شورا در اولین فرصت مناسب معرفى خواهند شد.
این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصى شده است؛ از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالى را مورد بررسى و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد. دولت موقت در اولین فرصت که مناسب و صلاح دانسته شود به ملت معرفى و شروع به کار خواهد نمود.»
به رغم پیوستن دیرهنگام تشکل نهضت آزادی به جریان انقلاب و اختلافات تاکتیکی و اندیشهای جریان ملی ـ مذهبی با امام خمینی(قدس سره الشریف)، ایشان به آنان فرصت حضور در سطوح بالا را اعطا نمود. چنانکه در جریانات مربوط به شورای انقلاب چه در امر تصمیمات ابتدایی و چه بعد از آن، ملی مذهبیها و در راس آنان بازرگان حضور داشتند.
بدین ترتیب مهندس بازرگان نیز به پاریس رفته و رهبری امام خمینی(قدس سره الشریف) را رسماً پذیرفت. امام خمینی(قدس سره الشریف) در 18 دی 57 پاسخ به نماینده رئیس جمهور فرانسه که حامل پیامی از جانب کارتر برای امام بودند ، اظهار داشتند:
«تأکید می کنم که اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهى جز این نیست که نظام شاهنشاهى- که قانونى نیست- کنار برود و ملت را به حال خود باقى بگذارند، تا من یک شوراى انقلاب تأسیس کنم از اشخاص پاکدامن، براى نقل قدرت؛ تا امکانات مناسب جهت حکومت مبعوث ملت انجام گیرد.»
در نهایت موجودیت شورای انقلاب به عنوان اولین و بنیادی ترین ارکان قدرت سیاسی و عالی ترین نهاد تصمیم گیری در کشور بعد از امام خمینی(قدس سره الشریف)، یک ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی با پیام امام رسما اعلام شد.
«اکنون که روز پیروزى ملت شجاع نزدیک مى شود، اکنون که خون هاى پاک عزیزان بیگناهى که براى دفاع از حق و حقیقت به دست جلادان خون آشام شاه بر زمین ریخته شده است بارور مىگردد، لازم مىدانم مراتب ذیل را به اطلاع ملت ایران و مردم جهان برسانم:
به موجب حق شرعى و بر اساس رأى اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به این جانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامى ملت، شورایى به نام «شوراى انقلاب اسلامى» مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد. اعضاى این شورا در اولین فرصت مناسب معرفى خواهند شد. این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصى شده است؛ از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالى را مورد بررسى و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد. دولت موقت در اولین فرصت که مناسب و صلاح دانسته شود به ملت معرفى و شروع به کار خواهد نمود.»
صدور این پیام، 22دی ماه را به نقطه عطفی از برای نهضت اسلامی تبدیل نمود. تا پیش از آن تاریخ نیرو های انقلاب نمی دانستند انتقال قدرت چگونه صورت میگیرد. همچنین بعضی فرصت طلبان تصور میکردند از حیث تشکیل حکومت و سازماندهی و اداره امور نارسایی هایی وجود دارد و در صدد بر آمده بودند که طرح و نقشه ارائه نموده و خود عهدهدار این مرحله باشند.
حتی دسته هایی تنها به همین منظور اعلام موجودیت نمودند. این نخستین بار بود که رسماً از سوی رهبرکبیر انقلاب، تشکیلات و برنامه های آینده حکومت اسلامی اعلام می شد. اعلام رسمی موجودیت شورای انقلاب از سوی امام خمینی(قدس سره الشریف)، رژیم و رسانه های جمعی را به تکاپو انداخت تا از هویت اعضای آن اطلاع پیدا کنند. ولی پنهان کاری درست اعضای شورای انقلاب باعث شد تا نه عوامل رژیم موفق به شناسایی آنان شوند و نه رسانه های جمعی اطلاعی از آن به دست بیاورند.
بدیهی است که مسؤولیت های شورای انقلاب، عمده ترین مسؤولیت های رهبری انقلاب در داخل کشور محسوب می شد. شورا در آغاز، هفته ای یک بار و سپس دو بار، به طور مخفی در منازل افراد تشکیل جلسه می داد. تصمیمات اتخاذ شده در این جلسات بلافاصله با امام (قدس سره الشریف) در میان گذاشته می شد و پس از کسب تکلیف، به مرحله اجرا در می آمد.
از اقدامات مهم شورای انقلاب، مذاکره با مقامات نظامی نیروهای مسلح، دیدارهای دیپلماتیک، ترتیب دادن مسافرت بختیار به پاریس برای ملاقات با امام (قدس سره الشریف)، مأموریت راه اندازی نفت و انتخاب رییس دولت موقت بود.
آن روزها گرایش به شورا شدید بود. رهبران و مبارزان با توجه به تصوری که از استبداد و حکومت فردی داشتند، مایل به تکرار آن تجربه ها نبودند. به همین دلیل به طور طبیعی باید شورای انقلاب تشکیل می شد. از این رو شورای انقلاب به عنوان طبیعی ترین شکل مدیریت در بدو انقلاب به طور خود جوش مطرح و پذیرفته شد و همه تصمیم ها از آن جا هدایت می شد و برای بعضی کارها کمیته هایی فعالیت داشت که مهم ترین آنها، کمیته سوخت و کمیته اعتصابات بود.
ریاست این شورا در ابتدا برعهده آیت الله مرتضی مطهری بود، اما با شهادت وی ریاست شورای انقلاب به آیت الله طالقانی منتقل شد. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، شورای انقلاب مهندس مهدی بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت پیشنهاد و امام خمینی(قدس سره الشریف) نیز وی را به عنوان رییس دولت موقت انقلاب منصوب کرد.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت، دکتر حسن حبیبی، دکتر عباس شیبانی، ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده، مهندس میرحسین موسوی، احمد جلالی و دکتر حبیبالله پیمان نیز به جمع اعضای شورای انقلاب اضافه شدند.
تشکیل این شورا اولین اقدام عملی در جهت اداره ی کشور به شمار می رود. چنان که در همان زمان پیش از پیروزی انقلاب بسیاری از مشکلات مردم را حل نمود. به علاوه زمینه ی انتقال حکومت از سلطنت به جمهوری اسلامی را فراهم نمود. سه هدف ساماندهی انقلاب ، وارد آوردن آخرین ضربات به پیکر نیمه جان رژیم سفاک پهلوی و کمک به اداره کشور پس از پیروزی را می توان از اصلی ترین و کلی ترین اهداف تاسیس شورای انقلاب دانست.
در حالی که شاه آخرین تلاش ها را برای استمرار رژیم سلطنت انجام می داد و قدرت های حاکم بر منطقه هم کوشش داشتند راه حل مناسبی که با منافعشان تطبیق داشته باشد بیابند همه نیروهای مخالف انقلاب به تشکیل حکومت بختیار رضایت دادند و به توافق رسیدند. به خصوص آمریکا مستقیما مسئولیت نگهداری بختیار را بر عهده گرفته و تمام کوشش های باطن و ظاهر را به کار می گرفت تا به نحوی شعله های انقلاب ولو به صورت موقت خاموش سازند.
در این میان رهبری انقلاب به موقع ضربات مهلکی را بر رژیم در حال احتضار وارد می ساخت که تشکیل شورای انقلاب یکی از همین تصمیمات کوبنده بود. به هر حال شورای انقلاب به عنوان اولین نهاد انقلابی در ایران توانست کارویژه های خود را به شکل مطلوبی انجام دهد و حتی پس از انقلاب هم نقش مهمی را در عرصه سیاسی کشور ایفا نماید.
از جمله اقدامات شورای انقلاب، میتوان به تصویب اساس نامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ملی شدن بانک ها، سامان بخشیدن به دادگاه های انقلاب، برگزاری همه پرسی در رابطه با نظام جمهوری اسلامی، بررسی پیشنویس قانون اساسی، تصویب آیین نامه های مجلس خبرگان و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی و… اشاره کرد.
به دنبال تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان 1358 و استعفای دولت موقت، شورای انقلاب بیانیه مهمی خطاب به ملت صادر کرد و یادآور شد که مصمم است در فرصت محدودی، برگزاری همه پرسی درباره قانون اساسی، انتخابات مجلس شورای ملی و ریاست جمهوری و… را به انجام برساند.
متعاقب این بیانیه اعلام شد که شورا ترکیب تازه ای خواهد داشت و با ادغام دولت در شورا اعضای جدید شورا انتخاب شدند و فعالیت های خود را آغاز کرده و در مدت کوتاهی نسبتا موفق شدند بر خلأ سیاسی موجود فایق آیند.
همه پرسی قانون اساسی در 12 آذر 1358 و متعاقب آن انتخابات ریاستجمهوری در بهمن 1358 برگزار شد و مجلس شورای اسلامی در هفت خرداد 1359 افتتاح گردید. با شروع کار مجلس و شورای نگهبان و دیگر نهادها، مسوولیت و ضرورت وجودی شورای انقلاب به پایان رسید.
منبع:صحیفه امام، ج4، ص: 307 / ج5، ص: 426 / ج5، ص: 377 / ج5، ص 426به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس
مروری بر بیانات مقام معظم رهبری(مدظله العالی) پیرامون شخصیت آیت الله هاشمی رفسنجانی
آیت الله هاشمی رفسنجانی در کلام رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی)
متن زیر مروری است بر بیانات رهبر معظم انقلاب پیرامون شخصیت آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ که از طریق جستجو در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثارحضرت آیه الله خامنه ای (مدظله العالی) تهیه شده است.
***
تنفیذ حکم اولین دورهى ریاست جمهورى حجتالاسلام والمسلمین هاشمىرفسنجانى
۱۳۶۸/۰۵/۱۲
…و خدا را شکر که اراده و رأى ملت عزیز، بار سنگین امانت و مسؤولیت الهى را بر دوش تواناى مردى بزرگ از فرزندان اسلام و حواریّین امام عظیمالشّأن، عالمى مجاهد و فقیهى اسلامشناس و سیاستمدارى هوشمند و مدیرى درد آشنا و دلسوز قرار داد. شخصیتى که پروندهى تلاشش در راه خدا و مجاهدتش براى حاکمیت دین و اعلاى کلمهى اسلام، حتّى پیش از نخستین روزهاى شروع نهضت آغاز شده و سرگذشت رنجها و سختیها و فعالیتهاى کمنظیر را در خود گنجانیده است. چهرهى موجّهى که به برکت حرکت در صراط مستقیم انقلاب، همواره امین امام و محبوب امت بوده و انشاءاللَّه از این پس نیز خواهد بود. بى شک، این یک دستاورد بزرگ است که همزمان با انجام اصلاحات در قانون اساسى که زمینهى ادارهى صحیح کشور را فراهم ساخته، مدیریت اجرایى کشور در دست تواناى کسى همچون رئیس جمهور منتخب ملت قرار گیرد و امید است همچنان که مردمِ قدرشناس و هوشمند کشورمان انتظار مىبرند، تأییدات و تفضلات الهى، راه را به سوى رفع مشکلات و تحقق آرمانهاى انقلاب هموار سازد.
اینجانب، ضمن سپاس مجدد از الطاف نهان و آشکار حضرت حقتعالى (جلّتعظمته)، به پیروى از ملت عظیمالشّأن و با معرفت به مقام و مرتبت یاور صمیمى امام و شخصیت برجستهى نظام جمهورى اسلامى و بازوى توانا و زبان گویاى آن، جناب آقاى هاشمىرفسنجانى(دامتتأییداته)، رأى ملت را تنفیذ و ایشان را به ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب مىکنم و بدیهى است که این رأى و تنفیذ تا زمانى است که ایشان در همین صراط مستقیم و نورانى که عمر شریف خود را تاکنون در آن گذرانیدهاند – یعنى راه دفاع از اسلام ناب محمّدى (صلىاللَّهعلیهواله) و مجاهدت براى تحقق حاکمیت کامل قرآن و عمل به شریعت و طرفدارى از محرومین و مستضعفین و کوشش براى ریشهکن کردن فقر و محرومیت و استقرار عدالت اجتماعى – راه خود را ادامه دهند که البته چنین خواهد بود.
بیانات در دیدار اعضای هیأت دولت
۱۳۶۸/۰۶/۰۸
من باید به مردم عزیزمان تبریک عرض کنم؛ چون رئیس جمهورى با این خصوصیات، حقیقتاً براى ملت و انقلاب و کشور ما یک موهبت الهى است. وجود جناب آقاى هاشمى و مسؤولیتشان، هر دو براى مردم و بر ما نعمت است. من، قدر این نعمت را مىدانم و مطمئنم که مردم هم قدر این نعمت را مىدانند و این را در رأى خود و اعلام وفاداریشان نشان دادند و بعد از این هم، انشاءاللَّه نشان خواهند داد. براى شما برادران هم که با این مجموعه و با ایشان کار مىکنید، یقیناً تبریک جداگانهیى لازم است.
بیانات در دیدار با رئیسجمهور واعضاى هیأت وزیران، در آستانهى هفتهى دولت
۱۳۶۹/۰۶/۰۱
در رأس این دولت، جناب آقاى هاشمى رفسنجانى قرار دارند که خودشان از شخصیتهایى هستند که از دوران نشو و نماى این نهضت، در وسط میدان و در صفوف مقدم حضور داشتند و همان سختیها و رنجها و شکنجهها را چشیدهاند. از روز اول پیروزى انقلاب، هم ایشان و هم شماها، واقعاً زحمات زیادى کشیدید و بهتر از خیلیها مىدانید…
…در پایان صحبت امروز، مایلم به نکتهیى اشاره کنم و آن، این است که یکى از چیزهایى که ما همیشه به عنوان فضایل برجستهى جناب آقاى هاشمى در ذهن داشتیم و مشاهده مىکردیم، حضور فداکارانه و مدبرانهى ایشان در صحنههاى جنگ تحمیلى بود و حقیقتاً زبان قاصر است از اینکه آن زحمات و آن فداکاریها را سپاسگزارى کند. من آن شبهاى دشوار، آن لحظات پُرهموغم و پُرمسؤولیتى را که ایشان در مقابل چشم همهى ما گذراندند – که همیشه مورد تشکر امام بزرگوارمان (رضواناللَّهتعالىعلیه) هم بود – فراموش نمىکنم. ما حالا مىخواهیم این تشکر را به صورت یک حرکت سمبلیک مجسم کنیم و این نشان فتح را به سینهى جناب آقاى هاشمى الصاق نماییم.
سخنرانى در دیدار با گروه کثیرى از آزادگان و اقشار مختلف مردم، در اولین روز از هفتهى وحدت
۱۳۶۹/۰۷/۱۱
امروز رئیس جمهور ما، از نظر من که سالیان متمادى است ایشان را مىشناسم، یک مجتهد قطعى است. این هم از برکات خدا بر ماست. ما رئیس جمهورى داریم که از لحاظ درسهاى حوزهیى، یک مجتهد و از لحاظ تفکرات اسلامى، یک متفکر سطح بالا با سوابق فراوان است.
بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت
۱۳۷۰/۰۶/۰۳
شاید مردم ما هم هنوز به بطن کارهاى برادران مسؤول در دولت، درست واقف نیستند. البته یک چیزى شنیدهاند و یک چیزى مىدانند، ولى خصوصیاتى را که افراد آشناى با اعضاى دولت مىتوانند بدانند و بفهمند، یقیناً مردم بعضى از آنها را نمىدانند، بعضى را هم باور نمىکنند. مثلاً اگر به مردم گفته شود که در بین وزراى جناب آقاى هاشمى – بنابر آنچه که مسموع بنده است – وزیرى هست که اگر از حقوق ماهیانهاش، اقساطى را که باید بدهد، کم کنند، برایش ۲۴۰۰ تومان مىماند، آیا واقعاً این را تصور مىکنند که در کارگزاران یک دولت – کسانى که بیتالمال و امکانات در اختیار اینهاست – کسانى پیدا مىشوند که اینطور زندگى و اینگونه صرف و خرج مىکنند؟ اینها چیزهاى باارزشى است، و ما خدا را بر داشتن شماها شکر مىگزاریم و از خدا مىخواهیم که شما را در راه خیر و صلاح و سداد، همواره موفق بدارد. امروز ملت به خدمتگزاران صدیق و صمیمى و خستهنشو احتیاج دارد؛ از کار خسته نشوید.
بیانات در مراسم تنفیذ حکم ریاستجمهوری
۱۳۷۲/۰۵/۱۲
امروز، انشاءاللَّه براى ملت ایران روز مبارکى است؛ شروع یک دوره دیگر از مسؤولیت و مدیریت رئیس جمهور عزیز و کارآمد و گرامىمان که حقیقتاً با توجّه به اوضاع و احوال جهانى و مطامع دشمنان و تلاشى که دشمن در این برهه مبذول کرد، یک نعمت بزرگ الهى است. البته بنده باید قبلاً از مردم عزیزمان تشکّر کنم. آنها بودند که با هوشیارى و احساس مسؤولیتشان به صحنه آمدند، انتخابات را رونق بخشیدند و این انتخاب درست و صائب را انجام دادند.
تکیه ما بر عنصر اجرایى و این شکرگزارىاى که به خاطر این انتخاب عمومى و این مسؤولیتى که جناب آقاى «هاشمى رفسنجانى» بحمداللَّه برعهده گرفتند، به درگاه خداى متعال مىکنیم، به خاطر اهمیت دست اجرا در سرنوشت کشور است.
تنفیذ حکم دومین دوره ریاست جمهورى حجتالاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى
۱۳۷۲/۰۵/۱۲
خداى بزرگ را سپاس که در این نوبت نیز، رأى مصیب ملت، مسؤولیت را به دستهاى تواناى مردى سپرد که در میدانهاى دشوار، لیاقت و امانت و صلاحیت و کاردانى و برجستگى او را آزموده بود. مردى بزرگ از سابقینِ اوّلینِ انقلاب و از حوارییّن و انصار دیرین امام راحل. عالِمى متفکّر، سیاستمدارى هوشمند، فقیهى زمان شناس، مجاهدى خستگى نشناس، برادرى مهربان براى ضعیفان و مدیرى کاردان براى کشور.
اینجانب ضمن تبریک به ملت عزیزمان براى این حُسنِ انتخاب و با معرفت به مقام و مرتبت والاى شخصیّت برجسته و چهره منوّر نظام جمهورى اسلامى و رکن رکین انقلاب و بازوى توانا و زبان گویاى آن، جناب آقاى هاشمى رفسنجانى دامعُلاه، رأى ملّت را تنفیذ و ایشان را به ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب مىکنم. بدیهى است که تنفیذ اینجانب نیز، مانند رأى ملّت، تا زمانى است که ایشان در همان صراط مستقیم و منهاج قویمى قدم برمىدارند که سالهاى عمر بابرکت خود را در طى مراحل نورانى آن گذرانیدهاند؛ یعنى راه دفاع از اسلام ناب محمّدى صلّىاللَّهعلیهوآله و مجاهدت براى تحقّق حاکمیت کامل قرآن و عمل به شریعت و حمایت از محرومان و مستضعفان و کوشش براى ریشهکن کردن فقر و تبعیض و استقرار عدالت اجتماعى و تمسّک به اصول پایدار انقلاب اسلامى، که البته همواره چنین خواهد بود.
بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت
۱۳۷۲/۰۶/۰۳
اوّلاً لازم است به برادران عزیزمان، به خاطر شروع این مسؤولیت جدید و بسیار مهم، تبریک عرض کنم. اگر چه وقتى انسان این چهرههاى نورانىِ وزراىِ جمهورى اسلامى را مشاهده مىکند و نگاهى به طهارت و تقوا و خداترسى و دین باورى آنها مىاندازد، احساس مىکند که این تبریک را باید به مردم گفت که بحمداللَّه مسؤولینى معتقد، متدیّن، علاقهمند بهکار و عاشق به خدمت دارند. امیدواریم که انشاءاللَّه این دولت، مصداقى باشد براى همان دولت کریمهاى که در دعاى «افتتاح» مىخوانیم و از خداى متعال آن را درخواست مىکنیم.
…بنده آقایان و بخصوص جناب آقاى هاشمى را که واقعاً این مسؤولیت سنگین بر دوش ایشان است، دعا مىکنم. ایشان هم حقیقتاً جزو صلحاى زمان ما هستند. خدا را شکر مىکنیم که این مسؤولیت به دست کسى مثل ایشان است. بنده بخصوص با نام و پیوسته، ایشان را و همچنین سایر مسؤولین و دیگران را دعا مىکنم.
بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت
۱۳۷۶/۰۵/۰۹
لازم مىدانم – بخصوص – نظر خودم را درباره بخشى از علل موفّقیت این دولت ذکر کنم. هم اینها براى مردم نافع است، هم براى مسؤولینى که در طول زمان – در آینده – حضور خواهند داشت، بلاشک نافع است.
بخش قابل توجّهى از این، به خصوصیّات شخصِ آقاى هاشمى برمىگردد؛ یعنى واقعاً برخى از خصوصیات در ایشان هست که تأثیر تام و تمامى در این موفّقیتها داشته؛ از قبیل برخوردارى ایشان از روحیه کار – پرکارى – روحیه ابتکار و نوآورى و ورود در میدانهاى جدید و ناپیموده، همّت بلند در امر سازندگى و نترسیدن از طرحهاى بزرگ و اقدام کردن شجاعانه در مورد کارهاى بزرگ، شیوه مدیریّت باز که در ایشان وجود داشت و این به همکاران ایشان امکان مىداد که ابتکار و تلاش خودشان را به کار بیندازند و از آن استفاده کنند.
ایمان عمیق به توانایى خود نیز نقش زیادى داشت. همچنین هوشمندى در شناخت مسائل و مضایق و پیدا کردن راه حلها، بخشى از خصوصیاتى است که بلاشک مؤثّر بود.
…جناب آقاى هاشمى، به عنوان یک روحانى انقلابى، کارآمد، متدیّن و متعبّد، براى مردم ما مطرح هستند و این خصوصیّاتى است که در ایشان هست.
…بنده دائماً شما را در طول این سالهاى متمادى دعا مىکردم؛ شخص آقاى هاشمى را به نام و حداقل در هر شبانهروزى یک مرتبه – و بیش از این – و شما را نیز همین طور، معمولاً دعا مىکردم. باز هم دعا خواهم کرد.
خطبههای نماز جمعهی تهران/درماجرای فتنه۸۸
۱۳۸۸/۰۳/۲۹
آقاى هاشمى را همه میشناسند. من شناختم از ایشان مربوط به بعد از انقلاب و مسئولیتهاى بعد از انقلاب نیست؛ من از سال ۱۳۳۶ – یعنى ۵۲ سال قبل – ایشان را از نزدیک میشناسم. آقاى هاشمى از اصلىترین افراد نهضت در دوران مبارزات بود؛ از مبارزین جدى و پیگیرِ قبل از انقلاب بود؛ بعد از پیروزى انقلاب از مؤثرترین شخصیتهاى جمهورى اسلامى در کنار امام بود؛ بعد از رحلت امام هم در کنار رهبرى تا امروز. این مرد بارها تا مرز شهادت پیش رفته. قبل از انقلاب اموال خودش را صرف انقلاب میکرد و به مبارزین میداد. اینها را جوانها خوب است بدانند. بعد از انقلاب ایشان مسئولیتهاى زیادى داشت: هشت سال رئیس جمهور بود؛ قبلش رئیس مجلس بود؛ بعد مسئولیتهاى دیگرى داشت. در طول این مدت هیچ موردى را سراغ نداریم که ایشان براى خودش از انقلاب یک اندوختهاى درست کرده باشد. اینها یک حقایقى است؛ اینها را باید دانست. در حساسترین مقاطع ایشان در خدمت انقلاب و نظام بوده.
من البته در موارد متعددى با آقاى هاشمى اختلافنظر داریم، که طبیعى هم هست؛ ولى مردم نباید دچار توهم بشوند، چیز دیگرى فکر کنند. البته بین ایشان و بین آقاى رئیس جمهور از همان انتخاب سال ۸۴ تا امروز اختلافنظر بود، الان هم هست؛ هم در زمینهى مسائل خارجى اختلافنظر دارند، هم در زمینهى نحوهى اجراى عدالت اجتماعى اختلافنظر دارند، هم در برخى مسائل فرهنگى اختلافنظر دارند..
آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطره خود از سخت ترین روز زندگی خود نوشت:
از لحظه ای که خبر ترور آیت الله خامنه ای را شنیدم تا زمانی که ایشان را زنده ندیدم ، آرام نگرفتم …