اسرار روزه
روزه سپر آتش
پيامبراكرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: روزه سپر آتش است.(۱)
و همچنين فرمود: روزهدار تا زماني كه غيبت مسلماني را نكند در عبادت است حتي اگر در رختخوابش خوابيده باشد. (۲)
و همچنين فرمود خداي تعالي ميفرمايد: روزه براي من است و من در مقابل آن پاداش ميدهم؛ شخص روزهدار را دو شادي است، يكي هنگامي كه افطار ميكند و ديگر هنگامي كه پروردگارش را ملاقات كند. قسم به كسي كه جان محمد در دست اوست، بوي بد دهان روزهدار «كه ناشي از گرسنگي است» در نزد خدا خوشتر از بوي مشك است. (۳)
امام كاظم(علیه السلام) فرمود: «اي روزهداران» قبل از ظهر بخوابيد كه خداي تعالي روزهدار را در رختخوابش آب و غذا ميدهد. (۴)
و به قولي اگر در روزه فايدهاي جز ترقي از لذائذ نفس حيواني به قلّه همساني با ملائكه روحاني نبود براي فضل و برتري روزه كافي بود.
روزه از آن جهت سپر آتش است كه آتش غضب و شهوت را كه آتش جهنم را در زندگي دنيا شعلهور ميكنند و در قيامت بروز ميدهند دفع ميكند.و از اين جهت روزهدار به مجرد غيبت مسلمان از جرگه عبادت كنندگان خارج ميشود كه «همچنان كه در قرآن عزيز آمده» غيبت به منزله خوردن گوشت مردار شخصي است كه غيبتش را ميكنند و اين خود به نوعي خوردن است.
و اينكه از ميان تمام عبادات،روزه را به خدا اختصاص داده، در حالي كه همه عبادات براي خداست، مثل اين است كه كعبه را به خود نسبت داده، در حالي كه تمام زمين از آن اوست و اين دو جهت دارد:
۱ـ قوام روزه با ترك و خود نگهداري است و ترك و خودنگهداري يك چيز سرّي است و عملي در آن نيست كه در معرض ديد باشد در حالي كه تمام عبادات در معرض ديد مردم است، پس جز خدا كسي از روزه خبر ندارد، لذا فرموده: «روزه براي من است»
۲ـ اينكه روزه تسلط بر دشمن خداست. زيرا وسيله شيطان در فريب انسان شهوات انساني است و خوردن و آشاميدن باعث تقويت شهوات ميشوند «بنابراين روزه خلع سلاح دشمن است».
لذا پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) ميفرمايد: شيطان از راه خون در وجود فرزندان آدم جريان مييابد، پس محل عبور شيطان را با گرسنگي تنگ كنيد. (۵)
شهوات چراگاه و مرتع شياطين است، و از اين جهت بوي دهان روزهدار از بوي مشگ در نزد خدا خوشتر است كه باعث خوشبويي روح ميشود، و روح در نزد خدا همان ارزش را دارد كه بدن در نزد انسان. خداي تعالي به همين مطلب اشاره كرده ميفرمايد:
«ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللهِ باقً».(۶)
و بوي خوش روح كجا و بوي مشك كجا، چه بوي روح عقلاني و معنوي است و بوي مشك جسماني و حسي و صوري.
درجات روزه
ابوحامد را در اين مقام كلامي است كه خلاصهاش اين است:
بدان كه روزه داراي سه درجه است:
۱ـ روزه عمومي
۲ـ روزه خصوصي
۳ـ روزه خصوصيالخصوصي
روزه عمومي خودداري كردن از خوردن و آشاميدن و خودداري از بر آوردن شهوات است.
روزه خصوصي حفظ گوش و چشم و دست و زبان و پا و ساير اعضاء و جوارح از گناهان است واين با شش امر تحقق مييابد.
الف: پوشيدن چشم و بازداشتن آن از نگاه كردن به آنچه كه مذموم و مكروه است؛ بلكه بايد آن را از نگاه كردن به هر چيزي كه قلب را مشغول كرده از ياد غافل ميكند بازداشت.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: نگاه تير مسمومي است از تيرهاي شيطان، هركس از ترس خدا دست از نگاه حرام كردن بردارد خدا به او ايماني ميدهد كه حلاوت آن را در قلبش احساس كند. (۷)
و همچنين فرمود پنچ چيز است كه روزه را زائل ميكند:
دروغ، غيبت، سخنچيني، قسم دروغ، نگاه شهوتآميز. (۸)
ب: حفظ زبان از بيهودهگويي، دروغ، غيبت، سخنچيني، فحش، و بددهني و معاشرت ناهموار و خصومت و جدال.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: روزه سپر است، پس وقتي يكي از شما روزه است ناسزا نگويد و جهالت نكند و اگر كسي با او نزاع كرد يا به او ناسزا گفت بگويد من روزهام.(۱۰)
ج: بازداشتن گوش از شنيدن محرمات، زيرا هر چيزي كه گفتنش حرام باشد گوش فرادادن به آن حرام است.
خداي تعالي «گروهي را كه به محرمات گوش فرا ميدهند، مذمت كرده» ميفرمايد:
«سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ اَكّالُونَ لِلسُّحْتِ».(۱۱)
و پيامبراكرم(ص) فرمود: كسي كه غيبت ميكند و كسي كه به غيبت گوش فرا ميدهد، در گناه شريكند (۱۲) .
د: حفظ بقيه اعضاء بدن مثل دست و پا از انجام اعمال ناشايست و بازداشتن شكم از خوردن چيز شبههناك به هنگام افطار، زيرا روزه از حلال و افطار از حرام معني ندارد واين به آن ماند كه قصري بسازد و شهري را خراب كند و دارو نوشيده و زهر خورد، چه اينكه محرمات سمومي هستند كه دين را هلاك ميكنند و روزه دواي آن است، و دارو با وجود سم سودي نميبخشد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: چه بسا روزهداراني كه از روزه خود جز گرسنگي و تشنگي سودي نميبرند. (۱۳)
در تفسير اين حديث گفته شده كه منظور كسي است كه با خوراك حرام افطار كند. و گفته شده منظور كسي است كه با روزه از خوردن طعام حلال خودداري ميكند و با غيبت از گوشت مردم افطار ميكند. و گفته شده منظور كسي است كه اعضاء و جوارح خود را از گناه حفظ نميكند و شايد منظور همه اينها باشد.
هـ: اينكه به هنگام افطار در خوردن حلال هم بطوري زيادهروي نكند كه شكمش پر شود؛ زيرا هيچ ظرفي از شكمي كه از غذاي حلال پر شده باشد نزد خدا مبغوضتر نيست. (۱۴)
آخر چطور ميتوان با روزه بر دشمن خدا تسلط پيدا كرد و هواي نفس را مقهور كرده آن(۱۵) را بر تقوي تقويت كرد، در حالي كه انسان خود را تا شب از شهوات باز ميدارد تا به آنها رغبت پيدا ميكند، آنقدر ميخورد تا پر ميشود.
شايد اگر طبق عادت هميشگي غذا ميخورد و اينگونه روزه نميداشت بهتر بود. پس سزاوار است براي افطار هم طبق عادت خود غذا بخورد و چنين شكمش را پر نكند.
و: اينكه بعد از افطار قلبش مضطرب و معلّق بين خوف و رجاء باشد، چون نميداند روزهاش قبول شده و از مقرّبين است يا ردّ ميشود و از مغضوبين ميباشد.
«با جمع شدن اين شش امر، روزه از سطح عمومي بالاتر رفته و مخصوص به عدهاي خاص ميشود كه آن را روزه خصوصي ميگويند».
امام صادق(ع) در حديثي به اين نوع روزه اشاره كرده، ميفرمايد: هنگامي كه روزه گرفتي بايد گوش و چشمت و پوست و مويت روزه گيرند. (۱۴) همينطور به چيزهاي ديگري از وجود انسان اشاره كرده كه بايد روزه باشند، سپس اضافه كرده ميفرمايد: روزي كه روزه داري، نبايد مثل روزهاي ديگرت باشد، در اين روز جدال نكن و خادم خود را آزار و اذيت نكن و بايد كه وقار روزه در وجودت ظاهر شود(۱۶).
رسول اكرم(ص) روزي شنيد كه زن روزهداري به كنيزش فحش ميدهد، حضرت غذايي طلبيد و جلوي زن قرار داد و فرمود: بخور. عرض كرد من روزهام. حضرت فرمود: چگونه روزهاي در حالي كه به كنيزت فحش ميدهي؟! روزه فقط با خودداري از خوردن و آشاميدن نيست. (۱۷)
ادامه كلام ابوحامد:
۳ـ روزه خصوصالخصوصي: روزه قلب از همتهاي پست و افكار دنيوي و بازداشتن آن از غيرخداست بطور كلّي.
بطلان اين روزه با فكردن در غير مبدأ و معاد و با فكر كردن در مورد دنياست، مگر در مواردي كه از آنها براي دينش استفاده ميكند، در اين صورت فكر در مورد دنيا توشه آخرت است. (پايان كلام ابوحامد)(۱۸).
در كتاب مصباحالشريعة، از امام صادق(ع) چنين روايت شده: كه رسول اكرم(ص) فرمود: روزه سپر آتش است، يعني پردهاي در مقابل آفات دنيا و حجابي در برابر عذاب آخرت است. پس چون روزه گرفتي به اين نيت بگير كه از شهوات خودداري كني و خود را از شهوات حيواني حفظ كني، پس خود را به منزله مريض بدان كه اشتهاء به خوردن ونوشيدن ندارد، در هر لحظه منتظر شفاء از مرض گناهان باش و باطنت را از هر كدورت و غفلت و ظلمتي كه از اخلاص دورت ميكند، تطهير كن.
سپس فرمود: خداي تعالي ميفرمايد: روزه براي من است و من در مقابل آن پاداش ميدهم.
روزه ماده نفس و شهوت(۱۹) طمع را ميكشد و باعث صفاي قلب و طهارت جوارح و اصلاح ظاهر و باطن و شكرگزاري در مقابل نعمتها و احسان به فقراء و كثرت تضرع و خشوع و گريه و سبب التجاء به خدا و انكسار هواي نفس و تخفيف حساب و كم شمردن نيكيها ميشود و در آن فوائدي است كه به شمارش در نميآيد و همين مقدار كه ذكر شد براي توجه كساني كه تعقل كنند و موفق به استعمال آن شوند كفايت ميكند. (۲۰)
پی نوشتها:
—————————–
۱. اَلصّومُ جُنَّةٌ مِنَالنّار.
۲. اَلصّائمُ في عِبادةٍ وَ اِنْ كانَ نائماً في فِراشِهِ ما لَمْ يَغْتَبْ مُسْلِماً.
۳. قالَاللهَ تعالي الصُّومُ لي و اَنَا اُجْزي به، و لِلصّائمِ فَرْحَتانِ حينَ يُفْطِرُ و حينَ يَلْقي رَبِّهُ، وَالَّذي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَخَلُوفُ فَمِ الصّائمِ عِنْداللهِ اَطْيَبُ مِنْ ريحِ الْمِسْكِ.
۴. قيلُوا فَاِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي يُطْعِمُ الصّائم و يَسْقيهِ في مَنامِه.
۵. اِنَّالشّيطانَ لَيَجْزِي مِنْ اِبنِ آدَمَ مَجْرَي الدَّمِ فَضَيَّقوا مَجارِيهِ بِالجُوعِ.
۶. آنچه در نزد شماست (جسمها) نابود ميشود و آنچه نزد خداست (روح) ماندني است، اين معاني است كه مرحوم مؤلف از اين آيه استنباط كرده، ولي به نظر ميآيد منظور آيه اين است كه نعمتهاي دنيايي فاني و نعمتهاي آخرت جاوبدان هستند (سوره نحل / ۹۶).
۷. اَلنَظْرَةُ سَهُمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سهامِ اِبْليسَ فَمَنْ تَرَكَها خَوفاً مِنَاللهِ اَتاهُ اللهِ اِيماناً يَجِدُ حَلاوَتَهُ في قَلْبِهِ.
۸. خَمْسٌ يُفَطِّرْنَ الصّائمَ اَلْكِذْبَ وَالغيِبَةُ وَالنَمِيمَةُ وَاليَمينُ الْكاذِبَةُ وَالنَّظَرُ بِشَهْوَةِ.
۹. اِنَّما الصَّومُ جُنِّةٌ، فَاذا كانَ اَحَدُكُمْ صائماً فَلا يَرْفَثْ وَلايَجْهَلْ فَاِنِ امْرءٍ قاتَلَهُ اَوْ شاتَمَهُ فَلْيَقُلْ اِنّي صائمٌ.
۱۰. مائده / ۴۲ ؛ گوش كنندگان به دروغ و خورندگان مال حرامند.
۱۱. اَلْمُغتابُ وَالْمُسْتَمِعُ شَريكانِ فِي الاِثْمِ.
۱۲. كَمْ مِنْ صائمٍ لَيْسِ لَهُ مِنْ صَوْمِهِ اِلّا الجُوعُ وَالعَطَشُ.
۱۳. اگر شكمي از مال حلال پر شود نزد خدا مبغوض است، اما اگر از حرام پر شود كه حسابش معلوم است.
۱۴. آن اشاره به خود نفس است نه هواي نفس.
۱۵. اِذَا صثمْتُ فَلْيَصْمُ سَمْعُكَ وَ بَصَرُكَ وَ شَعْرُكَ وَ جِلْدُكَ.
۱۶. لايَكُونُ يَوْمَ صَوْمِكَ كَيَوْمِ فِطْرِكَ، وَدَعِ الْمِراءَ وَ اَذَي الْخادِمِ وَلْيَكَنْ عَلَيْكَ وَقارُ الصِّيامِ.
۱۷. معني بطلان روزه، بوسيله دروغ و غيبت و امثال آن كه فقهاء آنها را مبطل روزه نميدانند اين است كه روزه مورد قبول واقع نميشود و ثوابي بر آن مترتب نيست و لذا ترك غيبت و امثال آن را در روزه عمومي شرط نكرديم. (حقايق فيض كاشاني)
۱۸. محجّةالبيضاء، ج ۲، ص ۱۳۰.
۱۹. در كتاب مصباحالشريعة، به جاي «ماده نفس» ، «مراد نفس» روايت شد.
منبع:پایگاه اطلاع رسانی معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم- علامه سيد عبدالله شُبّر
چهار ویژگی حضرت عباس (سلام الله علیه)
عباس بن علی(ع) دارای ویژگیهای معنوی خاصی مانند مقام تسلیم، تصدیق، وفا و نُصح در حد اعلی بود که در زیارت نامه آن حضرت ذکر شده و وجود چنین خصایصی باعث ممتاز گشتن وی از سایر شهداء شده است.
یکی از راه های پی بردن به مقام و عظمت قمر منیر بنی هاشم (ع) مراجعه به زیارتنامه آن حضرت است که از امام صادق (ع) نقل شده: «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَل؛ شهادت می دهم براى حضرتت به تسلیم و تصدیق و وفا، و خیرخواهى، براى یادگار پیامبر مرسل»، در این بیان شریف به چهار مقام ویژه عباس بن علی (ع) اشاره میشود:
الف: مقام تسلیم
«در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی»
با توجه به فرمایش امیرالمومنین(ع): «الدُّنیَا دارٌ بالبلاءِ مَحفوفَةٌ؛ دنیا سرایی است که به بلا پیچیده شده است»، در مواجه با مشکلات، بلاها و مصیبتها چندین عکس العمل معنوی مانند توکل، صبر، رضا و تسلیم قابل تصور است و در این میان، مقام تسلیم برترین آنهاست.
زیرا توکل عبارت است از آنکه قدرت انسان مستغرق و فانی در قدرت حق تعالی شود، همانطوریکه مقام رضا یعنی اراده انسان مستغرق و فانی در اراده خدا شود، و مراد از مقام تسلیم نیز آن است که علم انسان مستغرق و فانی در علم حضرت حق شود.
به عبارتی دیگر: در مقام توکل شخص برای خود اراده و قدرتی میبیند، لکن اراده و قدرتش را تفویض به وکیل میکند.
اما در مقام رضا، شخص راضی، برای خود اراده و قدرتی نمیبیند، آنچه از حق تعالی صادر میشود موجب خشنودی اوست، در مقابل تلخیها و سختیها که لازمه زندگی دنیاست هرگز احساس نارضایتی ندارد، بلکه با خشنودی و رضایت کامل تحمل میکند، و زبان حال و قالش این است:
«عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد ای عجب من عاشق این هر دو ضد».
تفاوت مقام صبر با مقام رضا این است که انسان در مقام صبر تلخی میبیند ولی برای رسیدن به ثواب تحمل میکند از باب «إنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب [زمر/10] البته صابران به حد کامل و بدون حساب پاداش داده خواهند شد».
اما انسان در مقام رضا اصلا تلخی نمیبیند، بلکه بلا و مصیبت را لطف الهی تلقی میکند و آن را نشانه اعتنا و توجه محبوب به خود میداند.
مقام تسلیم از مقام رضا هم بالاتر است، چون در مقام رضا هر چه حق تعالی مقرر فرموده موافق طبع شخص است. اما در مقام تسلیم انسان برای خود طبعی نمیبیند تا موافق یا مخالف باشد، در مقام تسلیم خودی نمیبیند تا بگوید من پسندم آنچه را جانان پسندد، بلکه خود و هرچه دارد را تسلیم حق تعالی میکند، و حضرت ابالفضل (ع) دارای مقام تسلیم بود.
ب: مقام تصدیق
قدم بعد از تسلیم تصدیق است. انسانی که تسلیم محض شد مَحرم می شود و به مرحله ای می رسد که به صدق و حقانیت صاحب ولایت پی می برد. در جریان عاشورا، برخی از افراد در رابطه با قیام سید الشهداء (ع) اظهار نظر می کردند و ایراداتی داشتند، ولی در هیچ منبعی ذکر نشده که قمر بنی هاشم (ع) در مقابل امام، اظهار نظری کرده باشد. این همان مقام تصدیق است که هر چه امام بفرماید را صدق بداند.
ج: مقام وفا
عباس بن علی (ع) مصداق أتم و أکمل وفای به عهد و باقی ماندن بر بیعت بود که خداوند مومنان را این چنین توصیف می کند: «الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاق [رعد/20] آنها که به عهد الهى وفا مىکنند، و پیمان را نمیشکنند».
وفاداری حضرت ابالفضل (ع) نسبت به صاحب ولایت جلوههای گوناگونی دارد، مثلا: زمانی که دو مرتبه برای او امان نامه می آوردند، هر دو را با قاطعیت رد می کند و یا در شب عاشورا زمانی که امام بیعتش را از اصحاب بر می دارد، نخستین کسی است که اظهار وفاداری میکند و عرضه می دارد: «لِمَ نَفْعَلُ ذَلِکَ لِنَبْقَى بَعْدَکَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِکَ أَبَدا؛ دست از یاری تو برداریم که بعد از تو زنده باشیم؟ خدا هرگز نخواهد که بعد از تو زنده باشیم»؛ یا زمانی که به شریعه فرات می رسد در حالی که در اوج تشنگی است، اما به احترام لبان خشکیده امام زمانش، قطره ای آب نمی نوشد و مشک را پر از آب می کند و به سمت خیمه حرکت می کند.
د: مقام نُصح
نُصح به معنای خلوص است. قمر بنی هاشم (ع) نهایت خلوص را در انجام فرمان امامش به کار گرفت و در همه مراحل به عنوان یک سرباز ولایت انجام وظیفه کرد. حتی در آخرین لحظات، وقتی برای تهیه آب می رود در مسیری گام بر دارد که هزاران تیر انداز و مبارز در کمین نشسته اند و با آن که صدها توجیه برای نرفتن و آب نیاوردن می توانست بیاورد، ولی تمام همتش انجام وظیفه و بر آورده کردن خواسته امامش بود.
بنابراین مقام تسلیم، تصدیق، وفا و نُصح در وجود حضرت عباس بن علی (ع) بود که وی را از سایر شهداء ممتاز می کند و به مقامی می رساند که به فرموده امام سجاد (ع): «اِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ براى عبّاس (ع)، نزد خداوند ـ تبارک و تعالى ـ، منزلتى است که همه شهدا در روز قیامت، به آن مقام غبطه می خورند».
منبع: خبرگزاری فارس
سه دوره ي زندگي امام حسين عليه السلام
اوّلاً حادثه را بايد فهميد که چه قدر بزرگ است، تا دنبال عللش بگرديم. کسي نگويد که حادثه ي عاشورا، بالاخره کشتاري بود و چند نفر را کشتند. همان طور که همه ي ما در زيارت عاشورا مي خوانيم: « لقد عظمت الرّزيّه و جلّت و عظمت المصيبه »، مصيبت، خيلي بزرگ است. رزيّه، يعني حادثه ي بسيار بزرگ. اين حادثه، خيلي عظيم است. فاجعه، خيلي تکان دهنده و بي نظير است.
براي اين که قدري معلوم بشود که اين حادثه چه قدر عظيم است، من سه دوره ي کوتاه را از دوره هاي زندگي حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام اجمالاً مطرح مي کنم. شما ببينيد اين شخصيتي که انسان در اين سه دوره مي شناسد، آيا مي توان حدس زد که کار اين شخصيت به آن جا برسد که در روز عاشورا يک عده از امت جدش او را محاصره کنند و با اين وضعيت فجيع، او و همه ي ياران و اصحاب و اهل بيتش را تقل عام بکنند و زنانشان را اسير بگيرند؟
اين سه دوره، يکي دوران حيات پيامبراکرم است. دوم، دوران جواني آن حضرت، يعني دوران بيست و پنج ساله ي تا حکومت اميرالمؤمنين است. سوم، دوران فترت بيست ساله ي بعد از شهادت اميرالمؤمنين تاحادثه ي کربلاست.
دوران کودکي امام حسين عليه السلام
در آن دوران زمان پيامبر اکرم، امام حسين عبارت است از کودک نور ديده ي سوگلي پيامبر. پيامبر اکرم دختري به نام فاطمه دارد که همه ي مردم مسلمان در آن روز مي دانند که پيامبر فرمود: « انّ الله ليغضب لغضب فاطمة»؛ اگر کسي فاطمه را خشمگين کند، خدا را خشمگين کرده است. «و يرضي لرضاها » (1)اگر کسي او را خشنود کند، خدا را خشنود کرده است. ببينيد، اين دختر چه قدر عظيم المنزله است که پيامبر اکرم در مقابل مردم و در ملاء عام، راجع به دخترش اين گونه حرف مي زند؛ اين چيز عادي نيست.
پيامبراکرم اين دختر را در جامعه ي اسلامي به کسي داده است که از لحاظ افتخارات، در درجه ي اعلاست؛ يعني علي بن ابي طالب عليه السلام او، جوان، شجاع، شريف، از همه مؤمنتر، از همه باسابقه تر، از همه شجاعتر، و در همه ي ميدانها حاضر است؛ کسي است که اسلام به شمشير او مي گردد؛ هر جايي که همه در مي مانند، اين جوان جلو مي آيد، گره ها را باز مي کند و بن بستها را مي شکند. اين داماد محبوب عزيزي که محبوبيت او به خاطر خويشاوندي و اينها نيست - به خاطر عظمت شخصيت اوست - پيامبردخترش را به او داده است. حالا کودکي از اينها متولد شده است، و او حسين بن علي است.
البته همه ي اين حرفها درباره امام حسن عليه السلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسين عليه السلام است؛ عزيزترين عزيزان پيامبر؛ کسي که رئيس دنياي اسلام، حاکم جامعه ي اسلامي و محبوب دل همه ي مردم، او را در آغوش مي گيرد و به مسجد مي برد. همه مي دانند که اين کودک، محبوب دل اين محبوب همه است. او روي منبر مشغول خطبه خواندن است، اين بچه پايش به مانعي مي گيرد و زمين مي افتد؛ پيامبراز بالاي منبر پايين مي آيد، اين بچه را بغل مي گيرد و او را آرام مي کند. ببينيد، مسأله اين است.
پيامبر درباره ي امام حسن و امام حسين شش، هفت ساله فرمود »سيدي شباب اهل الجنه» (2) اينها سرور جوانان بهشتند. اينها که هنوز کودکند، جوان نيستند؛ اما پيامبر مي فرمايد سرور جوانان اهل بهشتند. يعني در دوران شش، هفت سالگي هم در حد يک جوان است، مي فهمد، درک مي کند، اقدام مي کند، ادب مي ورزد و شرافت در همه ي وجود او موج مي زند. اگر آن روز کسي مي گفت که اين کودک به دست امت همين پيامبر، بدون هيچ گونه جرم و تخلفي، به قتل خواهد رسيد، براي مردم غير قابل باور بود؛ همچنان که پيامبر فرمود و گريه کرد و همه تعجب کردند که يعني چه، مگر مي شود؟!
دوران جواني حضرت امام حسين عليه السلام
دوره ي دوم، دوره ي بيست و پنج ساله ي بعد از وفات پيامبر تا حکومت اميرالمؤمنين است؛ جوان، بالنده، عالم وشجاع است، در جنگها شرکت مي کند، درکارهاي بزرگ دخالت مي کند، همه او را به عظمت مي شناسند؛ نام بخشنده ها که مي آيد، همه ي چشمها به سوي او بر مي گردد؛ در هر فضيلتي، در ميان مسلمانان مدينه و مکّه، هر جايي که موج اسلام رفته است، مثل خورشيدي مي درخشد؛ همه براي او احترام قايلند؛ خلفاي زمان، براي او و برادرش احترام قايلند؛ درمقابل او تعظيم و تجليل و تبجيل و تجليل مي کنند و نام آنها را به عظمت مي آورند؛ جوان نمونه ي دوران، و محترم پيش همه. اگر آن روز کسي مي گفت که همين جوان، به دست همين مردم کشته خواهد شد، هيچ کس باور نمي کرد.
دوران غربت امام حسين عليه السلام
دوره ي سوم، دوره ي بعد از شهادت اميرالمؤمنين است؛ يعني دوره ي غربت اهل بيت. امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام ) باز در مدينه اند. امام حسين، بيست سال بعد از اين مدت، به صورت امام معنوي همه ي مسلمان، مفتي بزرگ همه ي مسلمانان، مورد احترام همه ي مسلمانان، محل ورود و تحصيل علم همه، محل تمسک و توسل همه ي کساني که مي خواهند به اهل بيت اظهار ارادتي بکنند، در مدينه زندگي کرده است؛ شخصيت محبوب، بزرگ، شريف، نجيب، اصيل و عالم. او به معاويه نامه مي نويسد؛ نامه يي که اگر هر کسي به هر حاکمي بنويسد، جزايش کشته شدن است. معاويه با عظمت تمام اين نامه را مي گيرد، مي خواند، تحمل مي کند و چيزي نمي گويد. اگر در همان اوقات هم کسي مي گفت که در آينده ي نزديکي، اين مرد محترم شريف عزيز نجيب -که مجسم کننده ي اسلام و قرآن در نظر هر بيننده است-ممکن است به دست همين امت قرآن و اسلام کشته بشود، آن هم با آن وضع، هيچ کس تصور هم نمي کرد؛ اما همين حادثه ي باور نکردني. همين حادثه ي عجيب و حيرت انگيز، اتفاق افتاد. چه کساني کردند؟ همانهايي که به خدمتش مي آمدند و سلام و عرض اخلاص هم مي کردند. اين يعني چه؟ معنايش اين است که جامعه ي اسلامي در طول اين پنجاه سال، از معنويت و حقيقت اسلام تهي شده است؛ ظاهرش اسلامي است، اما باطنش پوک شده است؛ خطراين جاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان! مسلمان است و عده يي هم طرفدار اهل بيتند!
اهل بيت در همه ي عالم اسلام محترمند
البته من به شما بگويم که در همه ي عالم اسلام، اهل بيت را قبول داشتند؛ و هيچ کس در آن ترديد ندارد. حبّ اهل بيت در همه ي عالم اسلام، عمومي است، الان هم همين طور است. الان هم هر جاي دنياي اسلام برويد، اهل بيت را دوست مي دارند. آن مسجدي که منتسب به امام حسين عليه السلام است، و مسجد ديگري که در قاهره منتسب به حضرت زينب است، و لوله ي زوار و جمعيت است. مردم مي روند قبر را زيارت مي کنند، مي بوسند و توسل مي جويند.
همين يکي، دو سال قبل از اين، کتابي جديد - نه قديمي؛ چون در کتابهاي قديمي خيلي هست - براي من آوردند، که اين کتاب درباره ي معناي اهل بيت نوشته شده است. يکي از نويسندگان فعلي حجاز تحقيق کرده، و در اين کتاب اثبات مي کند که اهل بيت، يعني علي، فاطمه، حسن، و حسين. حالا ما شيعيان که اين حرفها جزو جانمان هست؛ اما آن برادر مسلمان غير شيعه اين را نوشته و نشر کرده است. اين کتاب هم هست، من هم آن را دارم، و لابد هزاران نسخه از آن چاپ شده و پخش گرديده است.(3)
پي نوشت ها :
1-بحار الانوار، ج43، ص44.
2-بحار الانوار، ج10، ص353.
3- خطبه هاي نماز جمعه، 1377/2/18.
منبع: منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام)،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
مناظره امام کاظم(علیه السلام) و مسلمان شدن جاثلیق مسیحیان
شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حکم (شاگرد برجسته امام صادق ـ علیه السّلام ـ) روایت کرده اند، یکی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام «بُرَیهَه» که او را جاثلیق1 می گفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای حقّ و اسلام بود. زنی همراه او بود و سالیان دراز به او خدمتگذاری می کرد، بُرَیهَه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن، مخفی می کرد…
شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حکم (شاگرد برجسته امام صادق ـ علیه السّلام ـ) روایت کرده اند، یکی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام «بُرَیهَه» که او را جاثلیق1 می گفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای حقّ و اسلام بود. زنی او بود و سالیان دراز به او خدمتگذاری می کرد، بُرَیهَه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن، مخفی می کرد، تا این که آن زن از این جریان آگاه گردید، بُرَیهَه همچنان به پرس و جو و کندوکاو درباره اسلام پرداخت، و از رهبران و علما و صالحان اسلام، جویا می شد، و برای شناختن اندیشمندان اسلام کنجکاوی می کرد. او در میان هر فرقه و گروهی وارد می شد، و گفتار و عقائد آن ها را بررسی می نمود، ولی چیزی از حقّ به دست نمی آورد، به آن ها می گفت: «اگر رهبران شما بر حق باشند، لازم بود که مقداری از حقّ نزد شما وجود داشته باشد.» تا این که او در این راه جستجو، اوصاف شیعه و آوازه «هشام بن حکم» را شنید. یونس بن عبدالرّحمن (یکی از شاگردان امام صادق ـ علیه السّلام ـ) می گوید: هشام گفت: روزی در کنار مغازه ام که در «باب الکرخ» قرار داشت، نشسته بودم، جمعی نزد من قرآن می آموختند، ناگاه دیدم گروهی از مسیحیان، که همراه «بُرَیهَه» بودند، بعضی از آنها کشیش و بعضی در مقامات دیگر، در حدود صدنفر بودند، لباس های سیاه در تن داشتند، و کلاه های بُرنُس2 بر سرشان بود، بُرَیهَه «جاثَلیق اکبر» نیز در میانشان بود آمدند و در اطراف مغازه من اجتماع کردند، برای بُرَیهَه، کرسی (صندلی مخصوص) گذاشتند، او بر آن نشست، اُسقف ها و رُهبانان، با کلاه های بُرنُس که بر سرداشتند، برخاستند و بر عصاهای خود تکیه دادند. بُرَیهَه گفت: در میان مسلمانان هیچ کس از افرادی که به «علم کلام» شهرت دارند، نبودند مگر این که من با آن ها درباره حقّانیّت مسیحیت بحث و مناظره کرده ام، ولی چیزی را که با آن مرا محکوم کنند، در نزد آن ها نیافته ام، اکنون نزد تو آمده ام تا درباره حقّانیّت اسلام با تو مناظره کنم. سپس ماجرای مناظره هشام با بُرَیهَه، و پیروزی هشام را در ضمن گفتاری طولانی شرح داده آن گاه می گوید: نصرانی ها پراکنده شدند، در حالی که با خود می گفتند: ای کاش ما با هشام و اصحاب او، روبرو نمی شدیم، و بُرَیهَه پس از این مناظره، در حالی که بسیار غمگین و محزون بود به خانه اش بازگشت. زنی که در خانه او، خدمت می کرد به بُرَیهَه گفت: «علّت چیست که تو را غمگین و پریشان می نگرم» بُرَیهَه ماجرای مناظره خود با هشام را برای زن، بیان کرد، و گفت: علّت غمگین بودن من همین است. زن به بُرَیهَه گفت: «وای بر تو، آیا می خواهی بر حق باشی یا بر باطل؟!» بُرَیهَه جواب داد: «می خواهم بر حقّ باشم». زن گفت: هر جا که حق خود را یافتی، به همان جا میل کن، و از لجاجت بپرهیز، زیرا لجاجت، نوعی شکّ است، و شکّ، موضوع زشتی است و اهل شکّ، در آتش دوزخند. بُرَیهَه، سخن زن را پذیرفت و تصمیم گرفت بامداد نزد هشام برود، بامداد نزد هشام رفت، دید هیچ کس از اصحاب هشام در نزدش نیستند، به هشام گفت: «ای هشام! آیا تو کسی را سراغ داری که رأی او را الگو قرار داده و از او پیروی کنی؟، و اطاعت او را دین خود بدانی». هشام گفت: «آری ای بُرَیهَه». بُرَیهَه، از اوصاف آن شخص، سؤال کرد. هشام، اوصاف امام صادق ـ علیه السّلام ـ را برای بُرَیهَه، بیان کرد، بُرَیهَه به امام ـ علیه السّلام ـ اشتیاق پیدا کرد و همراه هشام، از عراق به مدینه مسافرت کردند، زن خدمت کار، نیز همراه بُرَیهَه بود، آنها تصمیم داشتند به حضور امام ـ علیه السّلام ـ برسند، ولی در دالان خانه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، با موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ دیدار نمودند. مطابق روایت «ثاقب المناقب» هشام بر او سلام کرد، بُرَیهَه نیز سلام کرد، سپس آنها علّت شرفیابی خود را به حضور امام، بیان کردند، امام کاظم ـ علیه السّلام ـ در آن هنگام، کودک بود (و طبق روایت شیخ صدوق (ره) هشام، داستان بُرَیهَه را برای حضرت کاظم نقل نمود.)
امام کاظم: ای بُرَیهَه! تا چه اندازه به کتاب خودت (انجیل) آگاهی داری؟
بُرَیهَه: من به کتاب خودم آگاهی دارم.
امام کاظم: تا چه اندازه به تأویل (معنای باطنی) آن اعتماد داری؟
بُرَیهَه: به همان اندازه که به آگاهیم از آن، اعتماد دارم. در این هنگام، امام کاظم ـ علیه السّلام ـ به خواندن آیاتی از انجیل، آغاز کرد. بُرَیهَه (آنچنان مرعوب قرائت امام شد که) گفت: «حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ انجیل را این چنین که شما می خوانید، تلاوت می کرد، این گونه قرائت را جز حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ، هیچ کس نمی خواند»، آن گاه بُرَیهَه به امام کاظم ـ علیه السّلام ـ عرض کرد: اِیّاک کُنْتُ اَطْلُبُ مُنْدُ خَمْسِینَ سَنَهَ اَوْ مِثْلَکَ: «مدّت پنجاه سال بود که در جستجوی تو یا مثل تو بودم» سپس، بُرَیهَه، همان دم مسلمان شد، زن خدمتکار او نیز مسلمان گردید، و در راه اسلام، استقامت نیکو نمودند، سپس هشام همراه بُرَیهَه و آن زن، به محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسیدند، و هشام ماجرای گفتگوی حضرت کاظم ـ علیه السّلام ـ و بُرَیهَه، و مسلمان شدن بُرَیهَه و زن خدمت کار را به عرض امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسانید. امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمیِعُ عَلیِمُ: «آن ها فرزندانی بودند که (از نظر پاکی و کمال) بعضی، از بعضی دیگر گرفته شده اند و خداوند شنوا و دانا است»
پی نوشت:
1) «جاثلیق»: شخصیّت بزرگ مسیحیان است، که بعد از او در درجه، «مطران»، و بعد از او اُسقُف»، و بعد از او «قسّیس» است.
2)بُرنس: کلاههای درازی که روحانیون مسیحی، بر سر میگذارند.
منبع: سایت اندیشه قم
معنای بیست و نهم فروردین!
بدون شک یکی از برجستهترین و مفیدترین اقدامات و ابتکارات امام بزرگوار، اعلام «روز ارتش» بود. اگر نگاهی کنیم به انگیزههایی که آن روز در سطح کشور و نسبت به همهی زوایای کشور در ذهن دشمنان ایران و انقلاب وجود داشت، میفهمیم که اعلان یک روز به عنوان روز ارتش کار بزرگی بود، کار مفیدی بود، کار ضروری و لازمی بود. بعضی از شما جوانها یادتان نیست آن روزها را، بعضی هم اصلاً در آن ایّام در دنیا نبودید؛ انگیزهی بسیار قوی و خطرناکی وجود داشت حتّی از درون خود ارتش برای نابود کردن ارتش ایران؛ تلاش میکردند؛ برای این کار، منطق و فلسفه ارائه میکردند. در داخل خود ارتش عناصری وجود داشتند که بهعنوان ارتش مکتبی و ارتش توحیدی، میخواستند ارتش را از بین ببرند و نابود کنند؛ چنین انگیزههایی وجود داشت، امام در مقابل این انگیزهها ایستاد؛ امام تشخیص دادند که ارتش باید با قوّت و قدرت بماند و نقش ایفا کند و عوارضی را که توانسته بود در دوران طاغوت، ارتش را از مردم جدا بکند، بایستی زائل کرد؛ و زائل کردند. ارتش بهعنوان یک مجموعهی انقلابی و نه فقط انقلابیِ به زبان و ادّعا، بلکه انقلابیِ در عمل، در عرصهها باقی ماند، در وسط میدان باقی ماند و نقش ایفا کرد.
قبل از دفاع هشتساله که بر ما تحمیل شد هم حوادثی بود، لکن در دوران دفاع هشتساله همهی حقایق آشکار شد. در عرصههای مختلف - که مکرّر در این جلسه و در جلسات دیگر اشارهای کردهام به خاطرات آنروزها و آنچه در عرصههای جنگ و میدان جنگ [اتّفاق افتاد]، بخصوص در اوایل شروع جنگ در سال ۵۹ از نزدیک، و بعدها در سالهای بعد که بنده رئیسجمهور بودم و به وسط میدان نمیرفتم از گزارشها و در جلسات تصمیمگیری - شاهد بودیم که ارتش چه کرد. این روز را باید گرامی داشت؛ این خاطره را باید حفظ کرد و معنای بیستونهم فروردین را باید درست فهمید. بیستونهم فروردین یعنی ارتش متعلّق است به ایران، به انقلاب، به مردم؛ و در خدمت هدفهای مردم و در خدمت هدفهای انقلاب ایستاده است؛ ارتش به پای انقلاب ایستاد. این معنای بیستونهم فروردین است. این از جملهی کارهای بزرگ بود و آثار ماندگاری داشت؛ بعد از این هم آثار بیشتری خواهد داشت.
بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی در دیدار جمعى از فرماندهان و کارکنان ارتش جمهورى اسلامى ایران ۱۳۹۴/۰۱/۳۰
مولود پر برکت
امام محمد بن علی التقی علیه السلام نهمین پیشوای شیعیان در سال 195ق. در مدینه دیده به جهان گشود. مادرش سبیکه نام داشت که از نوادگان ماریه قبطیه به شمار می آمد که حضرت رضا علیه السلام نام ایشان را «خیزران» نهادند. مهم ترین لقب آن حضرت، جواد بود. امام جواد علیه السلام در سال 220ق. در سن 25 سالگی به تحریک معتصم، هشتمین خلیفه عباسی و به دست همسرش، به شهادت رسید.
از امام جواد علیه السلام به عنوان مولودی پربرکت، یاد شده است. ابی یحیی صنعانی می گوید: در محضر امام رضا علیه السلام بودم که فرزند خردسالش، امام جواد علیه السلام را آوردند. امام رضا علیه السلام فرمود: این فرزندی است که بزرگ تر و با برکت تر از او برای شیعیان ما به دنیا نیامده است.
دوران ولادت امام جواد علیه السلام یکی از سخت ترین دوران ها برای اهل بیت علیهم السلام بود. این دوران، مصادف با خلافت مأمون، یکی از قدرتمند ترین و سیاست مدار ترین خلفای عباسی بود و علاوه بر این در میان شیعیان، انحرافات و اختلافات عجیبی به چشم می خورد که یکی از مهم ترین آنها فتنه واقفیه بود که امام رضا علیه السلام آنها و پیروانشان را به اصحاب الحمار تشبیه کرده است.
در این دوره در بین شیعیان خاص آن حضرت نیز زمزمه هایی به گوش می رسید که موجب آزار و رنجش آن امام می شد؛ زیرا شیعیان بر این عقیده بودند که یکی از نشانه های امام این است که بعد از خود جانشینی دارد که الزاما باید فرزند وی باشد و امام رضا علیه السلام تا سن 44سالگی از هیچ یک از کنیزان و همسران خود صاحب فرزند نشده بودند و این اتفاق، زمینه را فراهم کرده بود تا حتی شیعیان خاص آن حضرت نیز بدگمان شده، در امامت او تشکیک کنند.
مسعودی مورخ مشهور شیعه در اثبات الوصیه می نویسد:
حسن بن بشار واسطی می گوید: حسن بن قیامی صیرفی از من درخواست کرد تا از امام رضا علیه السّلام برای او اجازه ملاقات بگیرم، من از آن حضرت اجازه گرفتم. وقتی وی در مقابل آن حضرت قرار گرفت، گفت: تو امامی؟ امام رضا علیه السلام فرمود: آری. صیرفی گفت: من شهادت می دهم که تو امام نیستی! امام رضا علیه السلام فرمود: از کجا می دانی که من امام نیستم؟ صیرفی گفت: از امام جعفر صادق علیه السلام برای من روایت شده که فرمود: امام نباید بدون فرزند باشد؛ در صورتی که شما به این سنّ رسیدی و هنوز پسر نداری!
این روایت به خوبی نشان می دهد که امام رضا علیه السلام در چه شرایط سختی قرار گرفته بود که حتی فرزند دار نشدن او را هم بهانه کردند تا امامتش را زیر سوال ببرند و غبار این فتنه آن قدر غلیظ بود که حتی گریبان خواص جامعه شیعی را هم گرفته بود و تنها شیعیان واقعی بودند که از حق وی دفاع می کردند. یونس بن عبدالرحمن از یاران خاص امام رضا علیه السلام می گوید:
وقتی موسی بن جعفر علیه السلام از دنیا رفت، نزد وکلای آن حضرت، مال فراوانی باقی مانده بود و همین موضوع، موجب انکار رحلت امام کاظم علیه السلام شد؛ زیرا نزد زیاد قندی، هفتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه، سی هزار دینار بود. وقتی این موضوع را فهمیدم و حقّ برای من آشکار شد، به امامت امام رضا علیه السلام یقین کردم و سخنرانی کرده، مردم را به طرف آن حضرت دعوت کردم. وقتی این خبر به گوش آن دو رسید، به من گفتند: اگر مال می خواهی، ما تو را از مال بی نیاز می کنیم و هر دو برای من ده هزار دینار ضمانت کرده، گفتند: از این کار خودداری کن. من از پیشنهاد آنها و اطاعتشان امتناع ورزیده، گفتم: از ائمّه صادق علیه السلام روایت شده که وقتی بدعت ها ظاهر شد، عالم باید علمش را ظاهر کند و الّا نور ایمان از او سلب می شود و من جهاد در راه خدا را در هیچ حال، رها نمی کنم. ایشان از من سخت ناراحت شده، عداوت با مرا به دل گرفتند.
محمد بن اسماعیل بن بزیع می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال شد که آیا امکان دارد امامت در عمو یا دایی باشد؟ امام علیه السلام فرمود: نه. پرسیده شد: در برادر چطور؟ فرمود: نه. باز سؤال شد: پس امامت در چه کسی قرار داده شده؟ امام علیه السلام فرمود: در فرزندم؛ این در حالی بود که امام هنوز صاحب فرزند نشده بود.
عقبه بن جعفر از امام رضا علیه السلام پرسید: اگر اتفاقی برای شما افتاد، در حالی که شما هنوز فرزندی ندارید، امر امامت چه می شود؟ امام علیه السلام فرمود: صاحب این امر نمی میرد؛ تا این که جانشین خود را ببیند.
در عصر امامت امام رضا علیه السلام، شیعیان نسبت به فرزند دار نشدن امام رضا علیه السلام حساس شدند و به همین خاطر در امر امامت او دچار تردید شدند و گرایش به فرقه های مختلف، به ویژه وافقیه در بین آنها زیاد شد.
سرانجام در روز جمعه، دهم ماه رجب، خداوند، این مولود پربرکت را در دامن سبیکه، همسر امام رضا علیه السلام قرار داد؛ تا هم پاسخ محکمی باشد برای کسانی که فرزنددار نشدن امام را بهانه ای برای انحراف خود قرار دادند و هم زایل کننده غبار تردید از دل شیعیانی باشد که فتنه ها، دل آنان را غبار آلود کرده بودند.
صفوان بن یحیی می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: پیش از آن که خدا امام جواد علیه السلام را به شما ببخشد، درباره جانشینتان از شما می پرسیدیم و شما می فرمودید: خدا به من پسری عنایت می کند؛ اکنون او را به شما عنایت کرد و چشم ما را روشن کرد.
منبع: مجله پرسمان خرداد ماه سال 1391 شماره 113.