خلاصه و مفید از امام حسن مجتبی(علیه السلام)
هفتم صفر به روایتی شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) است به همين مناسبت در قالب «خوشه ای از شجره طیبه معصوم» بخشی از زندگی این امام همام را تقدیم حضور شما می شود.
* خوى و منش امام حسن مجتبی(علیه السلام)
1- پرهيزگارى
توجهى ويژه به خداوند داشت، آثار اين توجه را گاه از چهره ى او به هنگام وضو در مى يافتند: چون وضو مى گرفت، رنگ مى باخت و به لرزه مى افتاد، مى پرسيدند كه چرا چنين مى شوى؟
مى فرمود: آن را كه در پيشگاه خدا مى ايستد، جز اين سزاوار نيست.
از امام ششم (ع) آورده اند كه امام حسن (ع) عابدترين مردمان زمان خويش بود و هم با فضيلت ترين؛ چون به ياد مرگ و … و رستاخيز مى افتاد، مى گريست و بى حال مى شد.
پياده و گاه برهنه پا 25 بار به خانه ى خدا رفت.
2- بخشندگى
آن روز به خانه ى خدا رفته بود … همان هنگام مى شنيد كه مردى با خدا به گفتگو نشسته است كه: خداوندا، ده هزار درهم نصيبم كن … امام (ع) هماندم به خانه بازگشت و آن پول را براى او فرستاد.
يكروز كنيزى از كنيزان او، دسته گلى خوشبوى به تحفه پيشكش كرد، امام (ع) در مقابل، او را آزاد فرمود و چون پرسيدند چرا چنين كردى؟ فرمود:
خدا ما را چنين تربيت كرده است و اين آيه را باز خواندند:
« وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا/ يعنى چون به شما هديه اى دادند، به نيكوتر پاسخ گوييد.
سه بار در زندگى هر چه داشت، حتى كفش-و پاى افزار- را به دو نيم تقسيم كرد و در راه خدا داد.
3- بردبارى
مردى از شام به تحريك معاويه روزى امام را به دشنام گرفت. امام (ع) چيزى نفرمود تا ساكت شد، آنگاه با لبخندى شيرين او را سلام گفت و فرمود: پيرمرد! فكر مى كنم غريب هستى و گمان مى برم در اشتباه افتاده اى، اگر از ما رضايت بخواهى، خواهيم داد و هم اگر چيزى بطلبى و اگر راهنمايى مى جويى، راهنماييت خواهيم كرد و اگر بارى بر دوش دارى، بر مى داريم و يا گرسنه اى سيرت مى سازيم و اگر نيازمندى، نيازت بر مى آوريم و بارى، هر كارى دارى، در انجام آن حاضريم. و هم اگر بر ما وارد شوى، راحت تر خواهى بود كه وسايل پذيرايى از هر گونه ما را فراهم است.
مرد شرمسار شد و گريست و گفت: گواهى مى دهم كه تو جانشين خداوند بر زمينى، خدا بهتر مى داند كه رسالت خويش، كجا قرار دهد.
تو و پدرت نزد من مبغوض ترين بوديد و اما اكنون محبوبترين هستيد.
پيرمرد آنروز مهمان امام شد و چون از آنجا رفت به دوستى آن گرامى گرويده بود.
مروان حكم -كه هيچگاه از آزار آن گرامى فرو گذار نمى كرد- به هنگام رحلت آن امام در تشييع شركت كرد.
حضرت امام حسين (ع) فرمود: تو به هنگام حيات برادرم، هر چه از دستت بر آمد، كردى و اما اينك در تشييع او حاضر آمده اى و مى گريى؟!.
پاسخ داد: هر چه كردم با كسى كردم كه بردباريش از اين كوه -اشاره به كوهى در مدينه- بيشتر بود.
منبع:
کتاب پيشواى دوم حضرت امام حسن(ع)/ به قلم هيأت تحريريه مؤسسه اصول دين قم
خورشید خستهـ
پارههاى جگر از گلوى جگرپاره هستى فرو ریخت و کربلا، همان لحظه در خویش آغاز شد؛ همانجایى که مهربانى بىهمتاى حسنبنعلى علیهالسلام روبهروى یک جفت چشم خیانتکار، پرپر مىزد و سینهاش در اقیانوس زهر، غوطهور بود؛ همانجایى که ذره ذرههاى روح امامت، چون تل خاکستر در تشت فرو مىریخت و زنى دست در دست ابلیس، پشیمانى گاه و بىگاهش را دست به سر مىکرد.
دریغا که سفره اطعام شبانهروزى مدینه، اینک برچیده مىشود و کریم اهل بیت علیهمالسلام چون خورشیدى خسته از خاک، به معراج ابدى مىرود.
آه از بیعتهاى سست!
کفر زمانه، دست از شرارت برنمىداشت و با نقابى از ریا، دست به کار فتنههاى تازه بود.
تفرقه، چنگ به گریبان امت افکند و آنگاه که بیعتهاى سست، به فریب ستمگر زمانه، شکسته شدند، او چارهاى جز این نداشت که لواى صلح را پیش روى جفاى زمانه برافرازد؛ صلحى که زخمهاى بىشمارش، همه بر دل مجتبى علیهالسلام فرود آمد.
غريبـ مدينهـ
كسى را خبر نکن؛ بگذار در چهاردیوارى غربت خویش جان دهم!
همان بهتر که کسى نفهمد زهرى که بر جانم نشسته، از نیش مار خانگىام برخاسته که نان و نمک مرا خورده است.
پدرم در گریز از غم غربت در میان جماعت حقنشناس، خانهنشینى را برگزید تا با خارى در چشم و استخوانى در گلو، شیوه سکوت پیشه کند، اما من در زیر باران تهمت و زخمزبان و طعنه، سایهبان خانه خویش را شکسته دیدم. دشمن، آخرین پناه و دستگیرم را نیز به اشغال خود درآورده بود.
خورشید را با کرم شبتاب عوض کردى!
مرا تنها بگذار، دیگر نیازى نیست بوى خیانت را در پستوى خانه پنهان کنى!
تمام این روزها که بىوفایىات را با دروغ به هم مىبافتى تا تشت رسوایىات از بام نیفتد، تاروپود قالى کهنه و پوسیده دلت، پیش رویم از هم گسسته بود.
تو گمان کردى آن وعدههاى سر خرمنِ سوخته، مىتواند مس وجود تو را طلا کند و ازاینرو، خورشید را با یک مشت کرم شبتاب عوض کردى!
طلا در همین خانه بود و راز کیمیاگرى در دوست داشتن نور!
نگذار چشم زینب علیهاالسلام به تو بیفتد!
از این خانه برو! صداى قدمهاى پرشتاب خواهرم در کوچه مىپیچد.
هزار بار در دل آرزو کرده است خدا کند که خبر دروغ باشد و تو بهتر از هرکسى مىدانى که خبر را به درستى به گوش عقیله بنىهاشم رساندهاند.
به کنیزان گفتهام تشت پر از خونابههاى جگرم را پنهان کنند. به تو نیز مىگویم که پیش از ورود زینب علیهاالسلام از اینجا برو. طاقت ندارم پیش از کربلاى حسین علیهالسلام ، چشم خواهرم به چشم قاتل برادرش بیفتد.
همان یک کربلا براى خمیدن قامت زینب علیهاالسلام کافى است.
از جلوى دیدگان خواهرم بگریز!
حدیث سنگ و سبو
چه دشوار است شرح جانگذار سوختن شمع و چه دنیای غریبی است دنیای پست خاک. آن که فروغش بیشتر است، سوز و گدازش نیز بیشتر است و آن که بیشتر در اندیشه روشنایی و فروزندگی است، بیشتر در معرض حمله ظلمت و خاموشی. آنان که دل از سنگ دارند و همعنان تاریکیاند، گویی در هجوم بر خورشید مسابقه گذاشتهاند تا در پرتو جمال تابناکش، بر او بتازند و خاموشش کنند. بهنازم سرفرازی و کرامتِ خورشید را که با این همه، روی از عاشقان جمالش باز نمیگیرد و دست مهر و گرمی از سرشان برنمیدارد. داستان امامان معصوم و مظلوم شیعه، داستان غمانگیز سنگ و سبوست که چون گوهر پاک ذات خویش به آلودگی دنیا نیالودند و جز به رضایت جانان و هدایت مردمان نیندیشیدند، از آلودگان دنیا کشیدند آنچه کشیدند، و اینک حکایت جانسوز دومین معصوم ؛ کریم مظلوم.
السلام علیک یا حسن ابن علی ایها المجتبی یابن رسول اللّه.
اینفوگرافیک روایت حضرت رقیه(سلام الله علیها)
سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیهالسلام رها بودی
سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشمهای کوچک تو خلاصه شده است.
سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیهالسلام رها بودی و پا به پای آبله، زخمهایش را به جستجو.
سلام بر کوچکی گامهایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها ماندهات.
سلام بر تو که آتش، کوتاهتر از دامنت نیافت.
تو را خوبتر از شام غریبان، زینب میشناسد و تو بهتر از همه، شام غریبان را.
شام غریبان، تو را خوب میشناسد؛ تورا که آنقدر پدر پدر کردی و «یا عَمَّتِیَ و یا أُخْتَ أَبِی! أیْنَ أَبِی» گفتی تا در روشنای حضور حسین علیهالسلام غوطهور شدی.
سلام بر تو؛ به آن زمان که در هیاهوی غبار و سوار، اشک و مشک و ستیغ و تیغ، حسین علیهالسلام را در خلسه و خون و خاکستر رها دیدی.
از اندوه و داغ و دلتنگی، بوی تو به مشامم میرسد و هرگاه نام تو را مینویسم، هیچ واژهای را توان توصیف اندوهت نیست.
از کنار شط تا وادی نخله، از مرشاد تا به حلب و از دید نصرانی تا به عسقلان، تو بودی همدم تنهایی بابا.
سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ! پس از گذشت قرنها آیا آبله پاهایت خوب شدهاست؟
عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب سلام الله علیها نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سیدالشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سیدالشهدا را دید، سر را برداشت و درآغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.
دختر خردسال حسین علیه السلام آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
نفس المهموم، ص456.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی ایت الله شیرازی