سخنرانی تاریخی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالي عليه) در بدو بازگشت به ایران در بهشت زهرا(سلام الله عليها)- تهران
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
تشکر و تسلیت
ما در این مدت مصیبتها دیدیم؛ مصیبتهای بسیار بزرگ. و بعضِ پیروزیها حاصل شد که البته آن هم بزرگ بود. مصیبتهای زنهای جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفلهای پدر از دست داده. من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست دادهاند میافتد، سنگینی در دوشم پیدا میشود که نمیتوانم تاب بیاورم. من نمیتوانم از عهدۀ این خسارات که بر ملت ما وارد شده است برآیم. من نمیتوانم تشکر از این ملت بکنم که همه چیز خودش را در راه خدا داد. خدای تبارک و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید. من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض میکنم و در غم آنها شریک هستم. من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض میکنم. من به جوانهایی که پدرانشان را در این مدت از دست دادهاند تسلیت عرض میکنم.
رژیم سلطنتی مغایر عقل و قانون
خوب، ما حساب بکنیم که این مصیبتها برای چه به این ملت وارد شد. مگر این ملت چه میگفت و چه میگوید که از آن وقتی که صدای ملت درآمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همۀ اینها ادامه دارد. ملت ما چه میگفتند که مستحق این عقوبات شدند. ملت ما یک مطلبش این بود که این سلطنت پهلوی از اول که پایهگذاری شد برخلاف قوانین بود. آنهایی که در سن من هستند میدانند و دیدهاند که مجلس مؤسسان که تأسیس شد، با سرنیزه تأسیس شد. ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس مؤسسان. مجلس مؤسسان را با زور سرنیزه تأسیس کردند، و با زورْ وکلای آن را وادار کردند به اینکه به رضا شاه رأی سلطنت بدهند. پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود؛ بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض میکنیم که یک ملتی تمامشان رأی دادند که یک نفری سلطان باشد؛ بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رأی آنها برای آنها قابل عمل است. لکن اگر یک ملتی رأی دادند ـ ولو تمامشان ـ به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی[است؟]ملتِ پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین میکند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق ـ فرض بفرمایید که زمان اول قاجاریه ـ نبودیم؛ اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطۀ یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همۀ ملت هم ـ ما فرض کنیم که ـ رأی مثبت دادند اما رأی مثبت دادند بر آغا محمد خان قَجَر و آن سلاطینی که بعدها میآیند؛ در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمد شاه بود، هیچ یک از ما زمان آغا محمد خان را ادراک نکرده؛ آن اجداد ما که رأی دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رأی دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد؟ سرنوشت هر ملت دست خودش است.
رژیم پهلوی، تحمیلی و غیر قانونی
ملت در صد سال پیش از این، صد و پنجاه سال پیش از این ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ما را نداشته است که سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض میکنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تأسیس شد ما فرض میکنیم که به اختیار مردم بود و مجلس مؤسسان را هم به اختیار مردم تأسیس کردند، این اسباب این میشود که ـ بر فرض اینکه این امر باطل صحیح باشد ـ فقط رضا خان سلطان باشد؛ آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند. و اما محمدرضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الآن بیشترشان ـ بلکه الاّ بعضِ کم، بعض قلیلی از آنها ـ ادراک آن وقت را نکردهاند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؟ بنابراین سلطنت محمدرضا اولاً که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تأسیس شده بود، مجلس غیرقانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیرقانونی است. و اگر سلطنت رضا شاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کند؟ هر کسی سرنوشتش با خودش است. مگر پدرهای ما ولیّ ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که در صد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، میتوانند سرنوشت ملتی را که بعدها وجود پیدا میکنند آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست. علاوه بر این، این سلطنتی که در آن وقت درست کرده بودند و مجلس مؤسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد در این زمان میگوید که ما نمیخواهیم این سلطان را. وقتی که اینها رأی دادند به اینکه ما سلطنت رضا شاه را، سلطنت محمدرضا شاه را، رژیم سلطنتی را نمیخواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است.
دولتهای دست نشانده و مجالس فرمایشی
حالا میآییم سراغ دولتهایی که ناشی شده از سلطنت محمدرضا و مجلسهایی که ما داریم. در تمام طول مشروطیت ـ الاّ بعض از زمانها آن هم نسبت به بعض از وکلا ـ مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا! شما الآن اطلاع دارید که در این مجلسی که حالا هست ـ چه مجلس شورا و چه مجلس سنا ـ و شما ملت ایران هستید، شما ملتی هستید که در تهران سکنی دارید، من از شما مردم تهران سؤال میکنم که آیا این وکلایی که در مجلس هستند ـ چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا ـ شما اطلاع داشتید که اینها را خودتان تعیین کنید؟ اکثر این مردم میشناسند این افرادی را که به عنوان وکیل مجلس سنا یا مجلس شورا در مجلس هستند یا این هم با زور تعیین شده بدون اطلاع مردم؟ مجلسی که بدون اطلاع مردم است و بدون رضایت مردم است، این مجلس مجلسِ غیرقانونی است. بنابراین اینهایی که در مجلس نشستهاند و مال ملت را گرفتهاند به عنوان اینکه حقوق هر … وکیلی اینقدر است، این حقوق را حق نداشتند بگیرند و ضامن هستند. آنهایی هم که در مجلس سنا هستند، آنها هم حق نداشتند و ضامن هستند.
و اما دولتی که ناشی میشود از یک شاهی که خودش و پدرش غیرقانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلایی که تعیین کرده است غیرقانونی است، دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیرقانونی است. این ملت حرفی را که داشتند در زمان محمدرضا خان میگفتند که این سلطنت را ما نمیخواهیم و سرنوشت ما با خود ماست، حالا هم میگویند که ما این وکلا را غیرقانونی میدانیم، این مجلس سنا را غیرقانونی میدانیم، این دولت را غیرقانونی میدانیم. آیا کسی که خودش از ناحیۀ مجلس، از ناحیۀ مجلس سنا، از ناحیۀ شاه منصوب است، و همۀ آنها غیرقانونی هستند، میشود که قانونی باشد؟ ما میگوییم که شما غیرقانونی هستید باید بروید. ما اعلام میکنیم که الآن دولتی که به اسم دولت قانونی خودش را معرفی میکند، حتی خودش قبول ندارد که قانونی است! خودش تا چند سال پیش از این، تا آن وقتی که دستش نیامده بود این وزارت، قبول داشت که غیرقانونی است؛ حالا چه شده است که میگوید من قانونی هستم؟! این مجلس غیرقانونی است؛ از خود وکلا بپرسید که آیا شما را ملت تعیین کرده است؟ هر کدام ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را میدهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزۀ انتخابیهاش، در حوزۀ انتخابیه از مردم سؤال میکنیم که این آقا آیا وکیل شما هست؟ شما او را تعیین کردید؟ حتماً بدانید که جواب آنها نفی است. بنابراین آیا ملتی که فریاد میکند که ما این دولتمان، این شاهمان، این مجلسمان برخلاف قوانین است، و حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما این است که سرنوشتمان دست خودمان باشد، آیا حق این ملت این است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند در تهران، یک قبرستان هم در جاهای دیگر؟
فساد و ویرانی به نام اصلاح و ترقی
من باید عرض کنم که محمدرضای پهلوی، این خائن خبیث … رفت، فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد، قبرستانهای ما را آباد کرد. مملکت ما را از ناحیۀ اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الآن خراب است و از هم ریخته است؛ که اگر بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سالهای طولانی با همت همۀ مردم، نه یک دولت این کار را میتواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را میتوانند بکنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمیتوانند این به هم ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. شما ملاحظه کنید به اسم اینکه ما میخواهیم زراعت را، دهقانها را دهقان کنیم، تا حالا رعیت بودند و ما میخواهیم حالا دهقانشان کنیم! «اصلاحات ارضی» درست کردند. اصلاحات ارضیشان بعد از این مدت طولانی به اینجا منتهی شد که بکلی دهقانی از بین رفت، بکلی زراعت ما از بین رفت، و الآن شما در همه چیز محتاجید به خارج. یعنی محمدرضا این کار را کرد تا بازار درست کند از برای امریکا و ما محتاج به او باشیم در اینکه گندم از او بیاوریم، برنج از او بیاوریم، همه چیز را. تخممرغ از او بیاوریم، یا از اسرائیل که دست نشاندۀ امریکاست بیاوریم.
بنابراین کارهایی که این آدم کرده به عنوان «اصلاح»، این کارها خودش اِفساد بوده است! قضیۀ «اصلاحات ارضی» یک لطمهای بر مملکت ما وارد کرده است که تا شاید بیست سال دیگر ما نتوانیم این را جبرانش بکنیم؛ مگر همۀ ملت دست به هم بدهند و کمک کنند تا سالهایی بگذرد و جبران بشود این معنا. فرهنگ ما را یک فرهنگ عقب نگه داشته درست کرده است. فرهنگ ما را این[شاه]عقب نگه داشته به طوری که الآن جوانهای ما تحصیلاتشان در اینجا تحصیلات تامِّ تمام نیست و باید بعد از اینکه یک مدتی در اینجا یک نیمه تحصیلی کردند، آن هم با این مصیبتها، آن هم با این[فشار]ها، باید بروند در خارج تحصیل بکنند. ما پنجاه سال است، بیشتر از پنجاه سال است دانشگاه داریم و قریب سی و چند سال است که این دانشگاه را داریم؛ لکن چون خیانت شده است به ما، از این جهت رشد نکرده؛ رشد انسانی ندارد. تمام انسانها و نیروی انسانی ما را از بین برده است این آدم.
این آدم به واسطۀ نوکری که داشته، مراکز فحشا درست کرده. تلویزیونش مرکز فحشاست، رادیوش ـ بسیاریاش ـ فحشاست. مراکزی که اجازه دادند برای اینکه باز باشد، مراکز فحشاست. اینها دست به دست هم دادند. در تهران مرکز مشروب فروشی بیشتر از کتاب فروشی است، مراکز فساد دیگر اِلی ماشاءاللّه است. برای چه؟ سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف نیستیم، ما با فحشا مخالفیم. ما با تلویزیون مخالف نیستیم، ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم. ما کیْ مخالفت کردیم با تجدد؟ با مراتب تجدد؟ مظاهر تجدد وقتی که از اروپا پایش را در شرق گذاشت ـ خصوصاً در ایران ـ مرکز[عظیمی]که باید از آن استفادۀ تمدن بکنند ما را به توحش کشانده است. سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد؛ و شما میدانید که جوانهای ما را اینها به تباهی کشیدهاند. و همین طور سایر این[مراکز]. ما با اینها در این جهات مخالف هستیم. اینها به همۀ معنا خیانت کردهاند به مملکت ما.
فریاد از دست شاه و امریکا
و اما نفت ما. تمام نفت ما را به غیر دادند! به امریکا و غیر از امریکا دادند. آنی که به امریکا دادند عوض چه گرفتند؟ عوض، یک اسلحههایی برای پایگاه درست کردن برای آقای امریکا! ما هم نفت دادیم و هم پایگاه برای آنها درست کردیم! امریکا با این حیله، که این مرد[۱]هم دخالت داشت، با این حیله نفت را از ما[ربود]و برای خودش در عوض، پایگاه درست کرد. یعنی اسلحههایی آورده اینجا که ارتش ما نمیتواند این اسلحه را استعمال بکند؛ باید مستشارهای آنها باشند، باید کارشناسهای آنها باشند. این هم از ناحیۀ نفت، که این نفت ما را اگر چند سال دیگر ـ خدای نخواسته ـ این[شخص]
عمر پیدا کرده بود، عمر سلطنتی پیدا کرده بود، مخازن نفت ما را تمام کرده بود، زراعتمان را هم که تمام کرده، این ملت بکلی ساقط شده بود و باید عملگی کند برای اغیار. ما که فریاد میکنیم از دست این، برای این است. خونهای جوانهای ما برای این جهات ریخته شده؛ برای اینکه آزادی میخواهیم ما. ما پنجاه سال است که در اختناق به سر بردیم. نه مطبوعات داشتیم، نه رادیو صحیح داشتیم، نه تلویزیون صحیح داشتیم؛ نه خطیب میتوانست حرف بزند، نه اهل منبر میتوانستند حرف بزنند، نه امام جماعت میتوانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد؛ نه هیچ یک از اقشار ملت کارشان را میتوانستند ادامه بدهند. و در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود. و الآن هم باز نیمۀ حشاشۀ[۲]او که باقی است، نیمۀ حشاشۀ این اختناق هم باقی است. ما میگوییم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم ـ تمام اینها غیرقانونی است و اگر ادامه به این بدهند، اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند، و ما آنها را محاکمه میکنیم.
تعیین دولت با پشتیبانی ملت
من دولت تعیین میکنم! من تو دهن این دولت میزنم! من دولت تعیین میکنم! من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم! من به واسطۀ اینکه ملت مرا قبول دارد[۳]… این آقا[۴]که خودش هم خودش را قبول ندارد! رفقایش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد؛ فقط امریکا از این پشتیبانی کرده و فرستاده، به ارتش دستور داده که از این پشتیبانی بکنید؛ انگلیس هم از این پشتیبانی کرده و گفته است که باید از این پشتیبانی بکنید. یک نفر آدمی که نه ملت قبولش دارد، نه هیچ یک از طبقات ملت از هر جا بگویید قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند که میآورند توی خیابانها! از خودشان هست این اشرار، فریاد هم میکنند، از این حرفها هم میزنند. لکن ملت این است، این[۵]ملت است.
میگوید که در یک مملکت که دو تا دولت نمیشود! خوب، واضح است این؛ یک مملکت دو تا دولت ندارد لکن دولت غیرقانونی باید برود. تو غیر قانونی هستی! دولتی که ما میگوییم، دولتی است که متکی به آرای ملت است؛ متکی به حکم خداست. تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را! باید سر جایش بنشیند این آدم! و یا اینکه به امر امریکا و اینها وادار کند یک دستهای از اشرار، این ملت را قتلعام کند.
هشدار به ملت ایران
ما تا هستیم نمیگذاریم اینها سلطه پیدا کنند. ما نمیگذاریم دوباره اعاده بشود آن حیثیت سابق و آن ظلمهای سابق. ما نخواهیم گذاشت که محمدرضا برگردد. اینها میخواهند او را برگردانند. بیدار باشید! ای مردم، بیدار باشید! نقشه دارند میکشند. ستاد درست کرده مردکه[۶]در آن جایی که هستش؛ روابط دارند درست میکنند. میخواهند دوباره ما را برگردانند به آن عهدی که همه چیزمان اختناق در اختناق باشد، و همۀ هستی ما به کام امریکا برود. ما نخواهیم گذاشت؛ تا جان داریم نخواهیم گذاشت.
و من از خدای تبارک و تعالی سلامت همۀ شما را خواستار هستم. و من عرض میکنم بر همۀ ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتی که اینها ساقط بشوند؛ و ما به واسطۀ آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم؛ و دولت اول را ـ دولت دائمی را ـ تعیین بکنیم.
اندرز و اتمام حجت به ارتش
و من باید یک نصیحت به ارتش بکنم و یک تشکر از یک ارکان ارتش، یک قشرهایی از ارتش. اما آن نصیحتی که میکنم این است که ما میخواهیم که شما مستقل باشید. ما داریم زحمت میکشیم، ما خون دادیم، ما جوان دادیم، ما حیثیت و آبرو دادیم، مشایخ ما حبس رفتند، زجر کشیدند، میخواهیم که ارتش ما مستقل باشد. آقای ارتشبد، شما نمیخواهید، آقای سرلشکر، شما نمیخواهید مستقل باشید؟ شما میخواهید نوکر باشید؟! من به شما نصیحت میکنم که بیایید در آغوش ملت؛ همان که ملت میگوید بگویید. بگویید ما باید مستقل باشیم. ملت میگوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشارهای امریکا و اجنبی باشد؛ شما هم بیایید ـ ما برای خاطر شما این حرف را میزنیم ـ شما هم بیایید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگویید: ما میخواهیم مستقل باشیم، ما نمیخواهیم این مستشارها باشند. ما که این حرف را میزنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان، خون جوانهای ما را بریزید که چرا میگویید من باید مستقل باشم! ما میخواهیم تو آقا باشی.
قدرشناسی از نظامیان پیوسته به ملت
و اما تشکر میکنم از این قشرهایی که متصل شدند به ملت. اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملتشان را، اینها حفظ کردند. این درجهدارها، همافرها، افسرهای نیروی هوایی ـ اینها همه مورد تشکر و تمجید ما هستند؛ و همین طور آنهایی که در اصفهان و در همدان و در سایر جاها اینها تکلیف شرعی، ملی، کشوری خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتیبانی از نهضت اسلامی ملت کردند. ما از آنها تشکر میکنیم و به اینهایی که متصل نشدند میگوییم که متصل بشوید به اینها. اسلام برای شما بهتر از کفر است؛ ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما میگوییم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید. رها بکنید این را. خیال نکنید که اگر رها کردید، ما میآییم شما را به دار میزنیم! این چیزهایی است که شماها یا کسان دیگر درست کردهاند؛ و الاّ این همافرها و این درجهدارها و این افسرها که آمدند و متصل شدند، ما با کمال عزت و سعادت آنها را حفظ میکنیم. و ما میخواهیم که مملکتْ مملکت قوی باشد. ما میخواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد. ما نمیخواهیم نظام را به هم بزنیم. ما میخواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظامِ ناشی از ملت در خدمت ملت؛ نه نظامی که دیگران سرپرستیاش بکنند و دیگران فرمان به آن بدهند.
مقصود من از مجلس «سنا» مجلس «مؤسسان» بود نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش یک حرف مزخرفی است! همیشه بوده!
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته
۱ ـ شاه.
۲ ـ پَرِکاه؛ بقیه روح در شخص بیمار.در اینجا منظور دولت بختیار است.
۳ ـ ابراز احساسات شدید مردم موجب شد که سخنان امام قطع شود.
۴ ـ بختیار.
۵ ـ اشاره به حضار.
۶ ـ شاه.
منبع: پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيه الله العظمي خامنه اي - مدظله العالي - 1395/11/12
توصیه های مهم حضرت آیت الله نوری همدانی (دامت برکاته) به طلاب علوم دینی
حضرت آیت الله نوری همدانی طلاب را به جدیت و تلاش در کسب علم دین و معارف الهی توصیه کردند و فرمودند: بر هر کسی توفیق عطا نمی شود تا بتواند فرهنگ قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) را فراگیرد، از این جهت لازم است خدا را شاکر باشید که در میان شغل های عالم، خداوند این شغل را برای شما برگزیده است.کوچ کردن از شهر و دیار برای یادگیری علم و فهمیدن دین کار آسانی نیست، این راه، راه شیخ مفیدها و شیخ طوسی ها است.
حضرت آیت الله نوری همدانی دامت برکاته، روز یک شنبه در دیدار با جمعی از طلاب مرکز آموزش زبان و معارف اسلامی و مجتمع آموزش عالی بنت الهدی از مجموعه های آموزشی جامعه المصطفی العالمیه با اشاره به آیه 122 سوره توبه، فرمودند: بر هر کسی توفیق عطا نمی شود تا بتواند فرهنگ قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) را فراگیرد، از این جهت لازم است خدا را شاکر باشید که در میان شغل های عالم، خداوند این شغل را برای شما برگزیده است.طلاب حوزه علمیه طالب یادگیری معارف الهی هستند،روایات فراوانی وجود دارد که ملائکه و فرشتگان بالهای خود را زیر پای طالبان علم می گسترانند.
ایشان با اشاره به این که قرآن کریم، کفار، منافقین و صهیونیزم را دشمن مسلمانان تعریف کرده است، فرمودند: قرآن کریم کفار، منافقین و صهیونیزم را دشمن مسلمانان دانسته و بر مسلمانان امر کرده تا در برابر آنها احتیاط کرده و هرگز در برابر آنها تسلیم نشوند.
استاد برجسته حوزه علمیه با بیان این که فراگیری علوم دینی کار آسانی نیست، فرمودند: کوچ کردن از شهر و دیار خود برای یادگیری علم و فهمیدن دین کار آسانی نیست، تفقه در دین کار مشکلی است چرا که این راه، راه شیخ مفیدها و شیخ طوسی ها است.
ایشان در ادامه به چند اصل در فراگیری علوم دینی اشاره و خاطرنشان کردند: اخلاص خصوصیتی است که طلاب باید آن را دارا باشند تا در حین تحصیل برای خدا درس بخوانند و برای خدا مباحثه کنند یعنی جوانی و امکانات خود را در طَبَق اخلاص و برای خدمت به خلق خدا قرار دهند و با خدا معامله کنند.
این مرجع تقلید با بیان این که کتاب آداب المتعلمین یکی از بهترین کتاب هایی است که طلاب باید در اوایل دوران طلبگی خود آن را مطالعه کنند، تأکید کردند: این کتاب اولین شرط تحصیل را اخلاص نامیده است، زیرا عالمی در جامعه تأثیرگذار خواهد بود که اخلاص داشته باشد.
ایشان داشتن همت بلند در تحصیل علوم دینی را اصل دیگری از اصول طلبگی برشمرد و فرمودند: کسی که بخواهد در جامعه تحول مثبتی ایجاد کند باید فقیه باشد از این رو ضروری است تا از همان ابتدا با همتی بلند علوم دینی را تحصیل کند تا به فقاهت برسد.
حضرت آیت الله نوری همدانی دامت برکاته خطاب به طلاب حاضر در جلسه، ابراز داشتند: بر طلاب لازم است تا در انجام کارهای خود جدیت و کوشش داشته باشند زیرا افراد تنبل، سست و راحت طلب هرگز ترقی نخواهند کرد، از این رو با کوشش، اراده و تصمیم جدی درس بخوانید.
داشتن نظم و برنامه ای منظم بسیار مهم است، افرادی که نظم و برنامه دارند، همواره به موفقیت رسیده اند به همین سبب باید دقایق را در نظر گرفت و طوری برنامه ریزی کرد که تمام کارها به بهترین شکل انجام شود.
استاد برجسته حوزه علمیه یادگیری دقیق ادبیات عرب را مهم ارزیابی و خاطرنشان کردند: مردم انتظار دارند تا طلاب پس از چندین سال تحصیل علوم دینی در حوزه های علمیه، مطالب آموخته شده را به آنها بگویند، از این رو طلاب باید ادیب باشند تا بتوانند معارف ناب الهی را به شیوه ای صحیح و شیوا به مردم انتقال دهند.
تفقه در دین، تفقه در معارف اعتقادی و کلامی است، چرا که اسلام در گام اول از ما باور قلبی، ایمان و اعتقاد می خواهد و علم کلام یعنی علم اعتقادات، لذا باید در این علم آنقدر قوی باشید تا بتوانید به شبهات پاسخ دهید.
این مرجع تقلید با مهم خواندن معارف عبادی، فرمودند: اسلام عبادت هایی دارد که رابطه انسان با خالق را استحکام می بخشد از این رو باید عبادات درست شناخته شود و با قصد و نیت صحیح بجا آورده شود.
ایشان با بیان این که معارف اخلاقی مربوط به روحیات و ملکات روحی است و طلاب باید از لحاظ اخلاقی ممتاز باشند، افزودند: اسلام می خواهد تا مسلمانان از اخلاق خوبی برخوردار بوده و از رذائل اخلاقی به دور باشند.
حضرت آیت الله نوری همدانی دامت برکاته در ادامه به مواردی دیگری همچون معارف اقتصادی، معارف مدنی، معارف فرهنگی، معارف سیاسی و معارف قضائی اشاره و تصریح کردند: طلاب برای عالم شدن نیاز دارند تا تمام آنچه را که بیان شد بیاموزند.
ایشان خطاب به طلاب خارجی مقیم ایران فرمودند: اسلام در ابتدا مدیریت جامعه را به پیغمبر داده است و پس از آن امام معصوم وظیفه مدیریت آن را بر عهده دارد و اگر زمانی امام معصوم در دسترس نباشد، قائم مقام امام باید باشد تا مدیریت جامعه اسلامی را بر عهده بگیرد که امروزه فقیه مدبری همچون حضرت آیت الله خامنهای (مدظله العالی)چنین مسؤولیتی دارد.
منبع: خبرگزاری رسا- 11/11/1395
حفظ دين و تأسيس انقلاب و ادامه انقلاب در سايه خدمات صادقانه و خالصانه روحانيت بود و هست.
حضرت آیت الله جوادی دامت برکاته:
يك بيان نوراني امام صادق(علیه السلام) درباره فرزندان روحاني خود دارد كه فرمود اگر يعقوب در فراغ يوسف به خدا شكوه ميكرد من از فراغ طلبهها به خدا شكوه ميكنم چراکه اين حكومت طاغي نميگذارند من يك مدرسه بسازم و چند حجره داشته باشم و خودم در حجرهاي كنار شما باشم و براي شما درس بگويم! اين بيان نوراني امام صادق(علیه السلام) است. حالا اينها مقدمه است تا روشن شود از مدرسه و حوزه چه چيزي برميآيد، از كسوت روحانيت چه چيزي برميآيد! حفظ دين و تأسيس انقلاب و ادامه انقلاب در سايه خدمات صادقانه و خالصانه روحانيت بود و هست.
اما آن نكتهاي كه بايد ما از اين مدرسهها و از اين جامعه توقع داشته باشيم بيش از اينهاست؛ تمام آرزوي ما اين است كه امام زمانمان را ببينيم، از اين بالاتر اين است كه او ما را ببيند و اين راه باز است. اين بايد در بين روحانيت باشد نه بيراهه برويم نه راه كسي را ببنديم. آن نور اول را قرآن به همه ما داد كه در خط انقلاب و دين باشيم، در خط قرآن و ولايت باشيم اين نور صراط مستقيم است ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ﴾ اين نور لازم است اما كافي نيست. بايد بكوشيم نور دوم را پيدا كنيم. يك نور ديگري در قرآن معرفي كرده كه ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ﴾ آن هدف است، طالب شدن، روحاني شدن، عادل شدن اين حداقل انسانيت است. خب وقتي ما به جايي برسيم كه امام زمان بگويد من مشتاق ديدن فلان كس هستم، اين راه باز است! نه امام بايد باشد نه امامزاده، يك طلبه ساده ميتواند با اخلاص موحّدانه به اين مقام برسد.
هرگز يك روحاني بيوضو نخواهد بود، هرگز بدون نماز شب نخواهد بود، هرگز حرفي كه رضاي خدا در آن نيست نخواهد گفت، هرگز از هدايت و تبليغ و ارشاد مردم صرفنظر نخواهد کرد، مواظب زبان و گفتارمان باشيم و اين نور اول را كه به ما دادند كه خطّمشي را نشان بدهند براي اينكه به مقصد برسيم بايد نور دوم را هم كسب كنيم ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ﴾. اين درس و بحث تا پايان عمر ماست از آن به بعد كسي از ما درس نميخواهد، ما علمي ميخواهيم كه ما را رها نكند و بعد از مرگ هم با ما باشد. اين براي شما عزيزان آماده است به لطف الهي استعداد داريد، آمادگي داريد، عده زيادي از شما از خاندان معظّم شهدا هستيد از اين سرمايه بايد حداكثر استفاده را كرد.
منبع: خبرگزاری رسا، گزیده ای از بیانات حضرت آیه الله جوادی آملی دامت برکاته در دیدار با جمعی از مردم، طلاب و اساتید حوزه علمیه آمل به مناسبت سالروز حماسه مردم آمل- 6/11/1395
آراسته به پرهیزکارى و پارسایى
آیت الله سیدابراهیم خسروشاهى که شاگرد بزرگانى چون شیخ عباس تهرانى، علامه طباطبایى و امام راحل بودند، روز دوم بهمن ماه دار فانى را وداع گفت. این عالم فقید بزرگوار که تیرماه سال جارى به منظور زیارت بارگاه مطهر حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) به مشهد سفر کرده بود، به هنگام اداى فریضه نماز، دچار سانحه و شکستگى از ناحیه لگن شد و در بیمارستان رضوى مشهد بسترى شد.
حضرت آیت الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب در پیامى درگذشت عالم پارسا وسالک الى الله، مرحوم آیت الله آقاى حاج سیدابراهیم خسروشاهى(رحمه الله علیه) را به شاگردان و ارادتمندان و به ویژه به خاندان و بازماندگان مکرّم ایشان تسلیت گفتند.
در پیام تسلیت رهبر انقلاب آمده است: بسم الله الرحمن الرحیم. درگذشت عالم پارسا وسالک الى الله، مرحوم آیت الله آقاى حاج سیدابراهیم خسروشاهى(رحمه الله علیه) را به شاگردان و ارادتمندان و به ویژه به خاندان و بازماندگان مکرّم ایشان تسلیت عرض می کنم. این عالم بزرگوار، از شاگردان قدیم حضرت امام خمینى و علّامه ى طباطبائى اعلى الله مقامهما و از مستفیدانِ سلوک معنوى در محضر بزرگان اخلاق و معرفت، و خود، آراسته به پرهیزگارى و پارسائى بود. از خداوند رحمت و مغرفت و علوّ درجه براى ایشان مسألت مى کنم. سیدعلى خامنه اى 2 بهمن1395
نگاهى کوتاه به زندگى پر برکت آیت الله سید ابراهیم خسروشاهى
آیت الله سید ابراهیم خسروشاهى در سال 1303 در کرمانشاه به دنیا آمد، پدرش سیدهاشم فرزند حاج سیدجعفر از متدینین خسروشاه (خسروشهر)، در مسیر سفر زیارت عتبات عالیات رحل اقامت در کرمانشاه مى افکند، بعد از این که همسرش فوت مى کند، با خانواده اى یزدى الاصل، وصلت مى کند. آیت الله خسروشاهى ثمره این ازدواج مبارک است. پدر براى این که به روایت «در فتنه هاى آخرالزمان به قم پناه ببرید» عمل کرده باشد، به قم مهاجرت مى کند و زمانى که آیت الله خسروشاهى 8-7 ساله بوده از دنیا مى رود.
پس از فوت پدر، کودکى آیت الله خسروشاهى، به سرپرستى مادر به سختى سپرى مى شود. حتى تصور وضعیت نابسامان معیشتى خانواده بى سرپرست در روزگارى که مردم بسیارى در سختى به سر مى بردند دشوار است، حتى حمایت عمویشان نمى تواند کمبودهاى اقتصادى خانواده ایشان را جبران کند و آیت الله خسروشاهى در اثر سوءتغذیه به بیمارى هایى دچار مى شود که تا سن تکلیف او را رها نمى کند.
در عنفوان جوانى تقدیرى مبارک او را به محضر مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس تهرانى مى کشاند. وى فریفته اخلاق و جاذبه هاى معنوى آیت الله شیخ عباس تهرانى مى شود و میل به طلبگى در او شدت مى یابد و با این که از سختى هاى زندگى طلبگى و مشکلات طلبه ها و حوزه هاى علمیه با خبر است با تنى چند از دوستانش خدمت آن بزرگوار می رسند و از ایشان مى خواهند که دروس حوزوى را در محضرش آغاز کنند. آیت الله حاج شیخ عباس تهرانى که از شاگردان برجسته حاج شیخ عبدالکریم حائرى به شمار مى رفته، دروس مقدماتى حوزه را براى این گروه کوچک تدریس مى کنند.
نکته قابل توجه در زندگى ایشان این که مرحوم حاج شیخ عباس تهرانى که تلاش هایش در مبارزه با رضاخان سرانجامى نداشته، شاگردانش را از وضعیت ناهنجار اجتماعى آن دوره و ستم هاى رضاخانى آگاه مى سازد، به طورى که آیت الله خسروشاهى در خواب هم رویاى سرنگونى رضاخان را مى بیند.
این پیشینه باعث مى شود که آیت الله خسروشاهى، وقتى با فدائیان اسلام و سپس با امام آشنا مى شوند، شجاعانه و عاشقانه در وادى مبارزه با رژیم طاغوت قدم گذارند و براى افشاى چهره واقعى رژیم پهلوى قدم بردارند و براى افشاى چهره واقعى رژیم طاغوت از هیچ کوششى دریغ نکنند. در دوران مبارزه به شدت شیفته امام خمینى(ره) مى گردند.
در مدرسه فیضیه با علامه طباطبایى آشنا مى شوند و رابطه شان به دوستى نزدیکى مى انجامد تا آن جا که علامه به ایشان مى فرمایند: «تو در قلب ما جاى دارى.»
هم چنین آیت الله خسروشاهى در جلسات تفسیر و اخلاق ایشان شرکت مى کنند و از اعضاى پر و پا قرص محفل ایشان به شمار مى روند. در این راستا، سبب آشنایى آیت الله جوادى آملى با علامه طباطبایى مى شوند. در دهمین سالگرد وفات علامه طباطبایى از شیوه علامه در تفسیر قرآن با قرآن دفاع مى کنند و بیان مى کنند که شیوه ایشان برگرفته از روایات اهل بیت(علیهم السلام) است و تفسیر به رأى نمى باشد.
به مجلس درس فقه آیت الله بروجردى راه مى یابند و از آن جا وارد جرگه اصحاب جامع الاحادیث مى شوند. دروس خارج اصول را نزد مرحوم عبدالجواد اصفهانى شاگردى مى کنند و در بحث هاى فقهى منزل مرحوم آیت الله گلپایگانى به همراه بزرگانى چون مرحوم آیت الله شیخ على پناه اشتهاردى و مرحوم آیت الله مشکینى حاضر مى شوند.
به اشاره آیت الله گلپایگانى براى تبلیغ به کرمانشاه مى روند این هجرت در پى درخواست آقاى حاج غلامحسین صاحب براى روحانى مورد اطمینان و قابل اعتماد از آیت الله گلپایگانى صورت مى گیرد. اولین سفر تبلیغى خود را به راهنمایى مرحوم آیت الله بهاءالدینى در صرم خورآباد قم مى گذرانند و بانى مسجد آن جا مى شوند.
بعد از محرم 42 که به خاطر سخنرانى اش در عاشورا در کرمانشاه به شهربانى احضار شده اند، براى فرار از آزار و اذیت هاى سازمان امنیت و به عشق امام خمینى، رهسپار نجف مى شوند. ضمن حضور در درس امام خمینى از محضر مرحوم سیدعبدالاعلى سبزوارى در درس خارج مکاسب بهره مى برند تا این که به امر امام خمینى در سال 1385 دوباره به کرمانشاه باز مى گردند.
بعد از ازدواج دخترش با حجت الاسلام شیخ محسن حبیبى به تهران کوچ مى کنند و به اقامه نماز جماعت در مسجد المهدى و تدریس بعضى از دروس حوزوى در بعضى مدارس علمیه تهران مشغول مى شوند.
گل گشتى در سیره عملى و تبلیغى و معنوى استاد
آیت الله بهاء الدینى به من فرمود که به یکى از روستاهاى قم بروم. آن جا که رفتم دیدم روستا مسجد ندارد. آخر دهه به مردم گفتم بیایید در روستایتان مسجد بسازید. 45 تومان که به من داده بودن براى ساخت مسجد اهدا کردم. وقتى برگشتم، فرزند اولم، آقا ابوالفضل بدون نیاز به دکتر و بیمارستان به دنیا آمد که آن را از برکت آن هدیه مى دانم.
امام خمینى(قدس سره الشریف) درباره ایشان فرمود: آنچه لازم است اهالى محترم کرمانشاه به آن توجه داشته باشند آن است که امثال ایشان که مأنوس با حوزه هاى علمیه و مراکز علمى هستند، با کمال سختى از این مراکز مفارقت مى کنند، بلکه بتوانند خدمتى به اسلام و مسلمین بفرمایند. تکلیف اهالى محترم آن است که در جلب رضاى ایشان کوشش کنند و اجماعات خود را در مسجد و مجامع دینى هرچه مى توانند بیشتر کنند.
- در محله ما صداى اذان شنیده نمى شد. به فکر افتادم که در بخشى از زمین پارک فعلى که قبلا قبرسان مسلمین بوده است، مسجد ساخته شود. با مشکلات و رفت و آمدهاى بسیار بالاخره مسجدى اینجا ساخته شد تا صداى اذان به گوش برسد.
- از آیت الله خسرو شاهى تقاضا کردیم بیایند در آموزشگاه و مرکز لجستیک نظامى ولنجک، اگر بشود امامت جماعت آن جا را عهده دار شوند، ایشان پذیرفتند و آمدند. در آن جا به با آن حالشان با جوانان به اردوى آموزشى مى رفتند و جوانان مشکلات خود را با ایشان در میان مى گذاشتند. ایشان براى یکى عقد مى خواند، براى یکى تلاش مى کرد از جایى وام بگیرد و براى سلامتى این جوانان به کسى پول مى داد تا در راه بازگشت از اردوى رزمى گوسفندى ذبح کنند.
- یک مدتى میوه فروش محله دلخوش بود میوه هایى را که کسى نمى خرد، روى دستش نمى ماند که ضرر بکند؛ کسى هست که این میوه ها را یک جورى به مصرف برساند.
- در محله خودشان آنقدر فریاد زد و دوندگى کرد تا مسجد فاطمه الزهرا(علیها السلام) ساخته شد. با آن که برخى از افراد محله و چه بسا مسؤولان متوجه نمى شدند که اهمیت مسجد چیست.
روحش شاد و قرین رحمت الهى باد.
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس-1395/11/08
عباد الرحمن چه کسانی هستند؟
بندگان صالح پروردگار چه مشخصات و ویژگی هایی دارند؟ در کدام سوره از قرآن ویژگیهای عباد صالح آمده است؟
این تعبیر در آیه 105 سوره انبیاء آمده است که بندگان صالح پروردگار سرانجام وارث زمین خواهند شد: «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ »؛ و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.
اما در پاسخ به اینکه «بندگان صالح» چه ویژگیهایی دارند؟ باید گفت در نگاهی کلی، هرکس تلاشش را در این جهت قرار دهد که رفتار و کردار او دقیقاً بر اساس خواستههای پروردگارش باشد، از جمله این بندگان صالح خواهد بود.
در همین راستا قرآن کریم در آیاتی به برخی از ویژگیهای آنان اشاره کرده است:
1. «یُۆْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُوْلَـئِكَ مِنَ الصَّالِحِینَ »؛ (آل عمران، 114)
به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به كار پسندیده فرمان مىدهند و از كار ناپسند بازمىدارند و در كارهاى نیك شتاب مىكنند، و آنان از شایستگانند.
2. «وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِیقًا»؛ (نساء، 69) و كسانى كه از خدا و پیامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیكو همدمانند.
3.« وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ »؛ (عنکبوت، 9) و كسانى كه گرویده و كارهاى شایسته كردهاند، البتّه آنان را در زمره شایستگان درمىآوریم.
اما غیر از این آیات که ذکر کردیم، خداوند متعال در سوره فرقان (سوره فرقان، آیات 63-75 ) ویژگى هاى بندگان ممتاز خود (عباد الرحمن) را - كه دوازده خصلت است - بر شمرده، و در آخر مىفرماید: اگر بندگان خدا داراى این ویژگىها باشند، قطعاً هدایت یافته و به پاداش عظیم الهى خواهند رسید.
قرآن در این سوره به طور شفاف، نشانههاى بندگان ممتاز خدا را بیان مىكند و با ارائه طریق، پیروان خود را به انسان سازى در پرتو دوازده ویژگى فرا مىخواند و در حقیقت، مسأله شایسته سالارى را عنوان كرده و معیار برترى را در دوازده خصلت، كه بعضى تحصیل ارزشها و بعضى پرهیز از ضد ارزشها دارد، مطرح مىكند، كه هر كدام اساس و كلید شایستگى هاى دیگر و موجب سعادت همه جانبه انسان است.
سیر این آیات از اثبات به نفى و از نفى به اثبات است و نشان مىدهد كه محور رستگارى انسان در تخلیه و تحلیه (پاك سازى و بهسازى) است و باید در هر دو جنبه (نفى ضد ارزشها، و كسب ارزشها) قوى و توانمند بود و جالب این كه این صفات دوازده گانه، در این آیات به همراه تكرار هشت موصول ” الذین “ ذكر شده، با این كه شاید ذكر یك بار كافى بود و این بیانگر اهمیت هر یك از این خصال است كه به ترتیب عبارتند از:
1و 2. تواضع و حلم (آیه 63)؛
3. شب زنده دارى (آیه 64)؛
4. خوف از عذاب الهى و ابراز آن در دعا (آیات 65 و 66)؛
5. انفاق عادلانه، به دور از اسراف و سخت گیرى (آیه 67)؛
6. اخلاص در توحید و یكتا پرستى (آیه 68)؛
7 و 8. پرهیز شدید از آدم كشى و بى عفتى (آیه 68)؛
9. پرهیز از امور باطل و بیهوده، و دورى از صحنههاى باطل (آیه 72)؛
10. عبور كریمانه و معترضانه از كنار هر گونه لغو و پوچى (آیه 72)؛
11. تدبر در آیات قران برداشت صحیح از آنها (آیه 73)؛
12. دعا و در خواست فرزندان شایسته و امامت و رهبرى پرهیزكاران (آیه 74).
آرى، بندگان ممتاز و صالح باید داراى این صفات باشند، تا بر قله كمالات دست یابند، و ما كه هر روز در پنج نوبت نماز واجب، بر بندگان صالح، سلام مىكنیم و مىگوییم: السلام علینا و على عبادالله الصالحین؛ سلام بر ما و بر بندگان شایسته خدا این تلقین همیشگى مسلمانان است كه در صف بندگان صالح خدا در آیند، و بدانند بنده صالح خدا بودن، داراى ویژگى هایى است، كه با تحصیل آنها، مشمول سلام و درود خود و همه نماز گزاران مىگردند.
به مناسبت فرارسیدن سالروز وفات عالم گرانقدر ملا احمد نراقی(رحمه الله عليه)
علامه مولی احمد بن محمد مهدی نراقی، معروف به فاضل نراقی (م ۱۲۴۵ ق) است. وی در چهاردهم جمادی الثانی، در عهد سلطنت کریم خان زند در سال ۱۱۸۵ ق در خاندان علم و فضیلت در نراق دیده به جهان گشود.
وی دوران نوجوانی و جوانی را در شهر کاشان و در محضر پدر بزرگوارش حدود سالهای ۱۱۹۰ تا ۱۲۰۵ در پانزده سال اواخر عمر پدر بزرگوارش ـ به تحصیل دورههای مقدمات، سطح و خارج گذراند و عمده تحصیل وی در این ایام میباشد. وی درباره پدرش غالبا عبارت (من الیه فی جمیع العلوم استنادی) را بکار برده است.
معظم له از اجل علمای قرن سیزدهم هجری است و چنانچه علامه خوانساری در روضات گوید: «نراقی دریایی مواج و بحری عجاج بود، در فنون معموله استادی ماهر و در علوم متبوعه استوانه کامل؛ ادیبی سراینده و فقیهی برازنده… نراقی نویسندهای ماهر و مؤلفی ناصح بود که معراج السعاده او جهت خوشبختی مردمان و کشکول او به اسم خزائن مشهور است»
وی دارای تألیفاتی چون: مستند الشیعه فی احکام الشریعه، عوائد الایام، طاقدیس، عین الاصول، شرحی بر تجرید الاصول، معراج السعاده، اسرار الحج، اجتماع امر و نهی، اساس الاحکام، سیف الامه، مناهج الاصول، مفتاح الاحکام، خزائن و یک دیوان شعر فارسی است،
از همان ابتدا وی با استعداد قوی و همت عالی و ذهن توانایی که داشت به سرعت مدارج علمی را طی نموده و خود شروع به تدریس معالم و مطول نمود.
وی در حالیکه در سال ۱۲۰۵ به درجه اجتهاد نائل شده بود همراه پدر بزرگوارش به عتبات عالیات مشرف و مراتب عالی تحصیلات حوزوی را در آنجا میگذراند.
در آنجا از محضر بزرگانی همچون سید محمد مهدی بحرالعلوم (م ۱۲۱۲ق) سید علی طباطبائی، صاحب الریاض (م ۱۲۳۱ق)، سید مهدی شهرستانی (م ۱۲۱۶ق)، شیخ محمد جعفر نجفی (م ۱۲۲۸ ق)، استفادههای وافری برده و به تدریس، تحقیق و تألیف میپردازد هنوز بیش از چهار سال از اقامت وی در نجف اشرف نمیگذشت که به خاطر وفات پدر بزرگوارش در سال ۱۲۰۹ ق بناچار به کاشان باز میگردد و به جای پدرش مسؤلیت اداره حوزه علمیه، تدریس و خدمت به مردم آن سامان را به عهده میگیرد.
حوادث سیاسی و اجتماعی زمان وی
دو جنگ بزرگ بین روسیه و ایران در سالهای ۱۲۲۲ و ۱۲۴۱ ق که منجر به دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای شد از حوادث زندگانی وی میباشد.
از دیگر حوادث زندگی وی قتل محمد خان قاجار در سال ۱۲۱۲ق است فتحعلی شاه که پس از او به حکومت رسید با توجه به ایمان دینی مردم و از باب مصلحت و برای مشروعیت دادن به حکومتش به دنبال جلب نظر علما بود وی در هنگام جلوس بر تخت سلطنت از شیخ جعفر نجفی معروف به کاشف الغطاء که از بزرگان فقها در زمان او بود اجازه گرفت و سپس از مولی احمد که بزرگترین شخصیت علمی و مرجع شیعیان ایران بود درخواست نمود که رساله عملیهای را تألیف نماید تا به دستورات آن عمل شود مولی احمد به دلیل تمایل شاه رساله وسیله النجاه را در دو مجلد نوشته به او هدیه نمود.
فرزندان
در مقدمه معراج السعاده چاپ امیر کبیر، فرزندان مولی احمد را دو پسر ذکر نمودهاند به نامهای حاج ملا محمد معروف به حجت الاسلام و ملقب به خاتم المجتهدین که داماد میرزای قمی صاحب قوانین بوده است.
و پسر دیگر وی نصیرالدین نام داشته که فردی فاضل و دانشمند و ادیب بوده و دارای تألیفات زیادی است. اما در کتاب مشاهیر کاشان و تاریخ اجتماعی کاشان، تعداد فرزندان ملا احمد ۸ نفر ذکر شده که همگی پسر و از فضلا بودهاند و نامهای آنان را حاج ملا احمد، میرزا محمد نصیر، ملا محمد تقی، میرزا ابراهیم، حاج ملا محمد جواد، ملاهاشم، ملا محمد علی، میرزا نصرالله و مهمترین آنها را حاج ملا محمد و حاج ملا محمد جواد ذکر نمودهاست.
اما آنچه در کتب تراجم دانشمندان و فقهای شیعه ذکر شده ۴ پسر فاضل و دانشمند وی بدین شرح است: ملا محمد (۱۲۱۵ـ ۱۲۹۷ ق) معروف به عبدالصاحب، محمد نصیر (۱۲۱۹ـ ۱۲۷۳ق) ابوتراب (۱۲۲۱ـ ۱۲۶۲)، محمد جواد (۱۲۲۲ـ ۱۲۷۸ق) که تفصیل آثار و تألیفات آنان خواهد آمد.
اوصاف
در اغلب زندگی نامهها و متونی که راجع به ملا احمد نوشته میشود، او به خاطر این موارد ستوده میشود:
• تحصیل علم و تالیفات
• تقوا و تحصیل اخلاق وارسته
• هدایت و ارشاد
• نگهداری از طلاب و اداره زندگی آنها
تخصّص
نراقی در زمینههای بسیار گوناگونی مهارت دارد. او یک مجتهد شیعه، نویسنده و شاعر بود که در علوم اسلامی متخصّص بود. خصوصاً: فقه، اصول، حدیث، رجال، معقول و منقول، و اخلاق. امّا با این حال در علوم مختلف دیگری هم تبحّر داشت. از قبیل: ریاضی، نجوم، هندسه، فلسفه، ادیان شناسی، ادبیات و شعر و بسیاری از علوم دیگر.
نظر ملا احمد نراقی درباره ولایت فقیه
این عالم بزرگ در کتاب عوائدالایام چنین می نویسد:
فقیه عادل بر دو امر ولایت دارد:
۱- بر آن چه پیامبر(صلي الله عليه وآله) و امام معصوم(عليهم السلام) که سلاطین مردم و دژهای استوار اسلام هستند ولایت دارند، فقیه عادل نیز آن ولایت رادارد، جز مواردی که به وسیله دلیل از اجماع و روایات و… خارج شده است.
۲- هر کاری که با دین و دنیا رابطه دارد، و ناچار باید انجام شود یا عقلا و یا عادتا از جهت این که امور معاد و معاش فردی وگروهی به آن بستگی دارد، و نظم دین و دنیا وابسته به آن است،یا شرعا از این جهت که به آن امر شده، یا فقها به آن اجماع نموده اند و به اقتضای حدیث نفی ضرر و نفی عسر و حرج یا نفی فساد بر مسلمانی یا به دلیل دیگر واجب شده، و یا شارع به انجام یا ترک آن اجازه داده، و بر عهده شخص معین یا غیر معین نهاده نشده، و می دانیم که شارع اجازه داده که باید انجام گیرد، یا اجازه انجام آن داده شده، ولی اجرای آن به شخص معینی واگذار نشده در همه این موارد باید فقیه عهده دار آن گردد. سپس مرحوم نراقی برای هر کدام از این دو امر به ذکر دلیل پرداخته است.»
حکایت درویش و فاضل
حکایتی از مرحوم فاضل نراقی در کتب تاریخی آمده است که: درویشی، نام ملا احمد نراقی و تعریف کتاب معراج السعاده او را شنیده و به شدت مرید و شیفته وی شده بود. به همین سبب روزی درویش به قصد زیارت ملا احمد نراقی وارد شهر کاشان میشود و چون دستگاه ریاست، رفت و آمد و مراجعه مردم را به وی میبیند، اندکی از ارادتش نسبت به او کاسته میشود. از سوی دیگر ملا احمد نراقی هم در دیدارهایی که با درویش انجام می دهد متوجه این موضوع می گردد.
بعد از چند روزی درویش میگوید که تصمیم دارد به کربلا برود. ملا احمد در جواب میگوید: چه بهتر که من هم چنین قصدی داشتم. پس صبر کن تا با هم حرکت کنیم. در این جا درویش میپرسد، چند روز باید صبر کنم تا شما آماده شوید؟ جواب میشنود: همین الان مهیا هستم. سپس با هم این سفر را آغاز می کنند.
وقتی به چند فرسخی قم می رسند به خاطر رفع خستگی در کنار چشمهای اتراق می کنند در اینجا درویش میگوید: کشکول خود را در خانه شما جا گذاشتهام. نراقی میفرماید: این که چیزی نیست وقتی از سفر بازگشتیم، آن را تحویل میگیری. او قبول نمیکند و میگوید: من به این کشکول خیلی علاقهمندم. ملا احمد سوال میکنم: آیا نمی توانی مدتی بدون کشکول باشی؟ او جواب می دهد: من تبرزین خودم را می خواهم و آماده بازگشت به کاشان میشود.
در این هنگام آن فقیه زاهد و پارسا می فرماید: “ای درویش! من به آن ریاست و مقام و منزلتی که در کاشان دارم، اینقدر وابسته نیستم که تو به این کشکول خود وابسته ای؟!”
تا کنون ۳۴ اثر منتسب به او وجود دارد که فهرست برخی آنها در این قسمت آمده:
۱ـ الاطعمه و الاشربه
۲ـ اسرار الحج
۳ـ الرساله العملیه
۴ـ الرسائل و المسائل
۵ـ حاشیه الروضه البهیه
۶ـ رساله الرضاع
۷ـ رساله فی منجزات المریض
از شاگردان این عالم برجسته می توان به شیخ مرتضی انصاری و برادر دانشمندش محمد مهدی بن محمد مهدی نراقی معروف به آقا بزرگ و… اشاره نمود.
جایگاه علمی
مولی احمد نراقی در بین علمای قرون اخیر از جایگاه خاصی برخوردار است وی در علوم مختلف اصول فقه، فقه، حدیث، رجال، درایه، ریاضیات، نجوم، حکمت، کلام، اخلاق، ادبیات و شعر سرآمد علمای زمان خود بوده است.
هوش سرشار، سهولت فراگیری علوم متعدد، عمق تحقیق و وسعت تتبع و عنایات خاص الهی، او را در طول تاریخ دانشمندان شیعه به عنوان فقیهی کم نظیر مطرح ساخته است.
وی از همان دوران جوانی مسئولیت مرجعیت و ریاست و زعامت دین و دنیای مردم کاشان و قسمت های وسیعی از ایران را برعهده داشت و کلمات معاصرین و علمای پس از وی شاهد بر این مطلب می باشد.
ابتکارات و ابداعات
اگرچه در زمان وی فقهای بزرگ و مشهوری وجود داشتهاند اما شخصیت اجتماعی وی درکنار ابعاد دیگر، او را از دیگران ممتاز نموده است.
اشتغال به امور اجتماعی و سیاسی و سعی وی در طرح مباحث جدید فقهی به گونهای که با مسائل مستحدثه هماهنگ باشد او را به فقیهی زمان شناس، مبتکر و مجدد که حقایق زمان خود را بخوبی درک میکرد تبدیل کرده بود نمونههایی از درک عمیق از حقایق و تحقیق فراگیر وی را در کتاب عوائد الایام میتوان دید طرح مبحث ولایت فقیه از نمونههای بارز این ابتکارات میباشد وی بر خلاف اکثر فقهای قبل از خود به این بحث به صورت یک مسئله فرعی جزئی نگاه میکردند و آن را در امور حسبیه و صرف موارد زکاه و خمس منحصر میدیدند، بین حکومت اسلامی و مبحث ولایت فقیه جمع نموده و آن را به صورت مفصل و منسجم مطرح نموده است.
وفات فاضل نرافی
این ستاره فروزان آسمان فقه و فقاهت در ۲۳ ربیع الثانی سال ۱۲۴۵ ق در اثر بیماری وبا که نراق و کاشان و اطراف آن را فراگرفته بود چشم از جهان فروبست بدن مطهر او به نجف اشرف منتقل و در جانب صحن مرتضوی و پشت سر مبارک مولی الموحدین علی بن ابی طالب (ع) و در کنار قبر پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد.
منبع: پايگاه اطلاع رساني حوزه
زن می تواند مجتهد و فقیه نامی باشد.
جمعی از اساتید برجسته حوزه علمیه خواهران با حضور در بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء با آیت الله جوادی آملی دیدار و گفتگو کردند.
حضرت آیت الله جوادی آملی(دامت بركاته) در این دیدار فرمودند:
دین برای تکامل انسان است و خداوند دین را برای همه انسانها آورده است از آن جهت که انسان است و نه اینکه مرد یا زن است و وظایف زن و مرد را بر اساس خصوصیت های بدنی آنها مشخص نموده است.در مراحل علمی، هر کمالی برای مرد باشد برای زن نیز هست و اگر زن از برخی کارهای اجرایی مانند مرجعیت محروم است باید بداند مرجعیت کمال علمی نیست، کمال علمی در مجتهد شدن و فقیه شدن است و زن می تواند مجتهد و فقیه نامی باشد و شاگردانی تربیت کند که هر کدام از آنها دارای مرجعیت باشند.زن نیز مانند مرد باید طبق مسئولیتی که خداوند بر عهده او گذاشته است عمل کند و آن مادری است، چراکه مادر شدن از بهترین مسئولیت هایی است که خداوند بر عهده زن گذاشته است.
ازدواج یک امر ملکوتی است
اگر کسی ازدواج کرد نصف دین او کامل می شود، بنابراین ازدواج یک امر ملکوتی است، در ازدواج همانطور که مرد موظف است مسکن تهیه کند، زن موظف است سکینت فراهم کند، زن قطب سکینت و آرامش خانواده است هر چند در کنار این مسئولیت ها، زن می تواند برابر استعدادی که خدا به وی داده است درس بخواند و پیشرفت داشته باشد.همانطور که مرد اساس کارش تهیه رزق و مسکن است و در کنار آن می تواند تحصیل کند، زن نیز اساس کارش مدیریت خانواده و تربیت فرزندان است و می تواند در کنار آن تحصیل و فعالیت نیز داشته باشد. خدایی که طلب علم را فریضه قرار داده است، استعداد تحصیل آن را نیز به انسان داده است و خداوند، علم را وقف هیچ گروه خاصی نکرده است.
اگر خانمی یک استعداد پر فروغ در خود یافت باید بداند این امانت الهی است و باید قدر بداند و با پرهیز از کارهای اجرایی به تحصیل و علم بپردازد و به مقام استادی نائل شود و از این آفت نهال فروشی که در حوزه های علمیه است، خود را مصون بدارد.هر جا محل نقل و انتقال حقیقت باشد و فکر و اندیشه و تبلیغ را با خود بیاورد، فضای حقیقی است؛ لذا در این فضای اینترنتی که در همه خانه ها راه پیدا کرده است باید مطالبی ارائه کرد که از آلوده شدن جامعه جلوگیری شود، چراکه جامعه آلوده به راحتی درمان نمی شود.عمده آن است که انسان و جامعه را به عظمتشان آشنا کنیم، انسان ها باید بدانند ما موجودی ابدی هستیم و در مصاف با مرگ، مرگ را می میرانیم نه اینکه بمیریم، وقتی این برای انسان روشن شود که ابدی خواهد شد و باید به فکر ابدیت خود باشد و جوابگوی اعمال خود باشد، هر کاری را انجام نخواهد داد و خود را ارزان نخواهد فروخت.وظیفه همه کسانی که در حوزه هستند این است که واعظ درونی افراد را که خداوند در وجود همه به ودیعه نهاده است، بیدار کنند، چرا که جامعه خواب را، بیداری درمان می کند.
اینکه همه مسئولان و دستگاه ها تلاش کنند تا اختلاط رخت بربندد و نگاه ویژه به حفظ حریم دو شهر قم و مشهد داشته باشند کار خوبی است، اما عمده تلاش و کوشش باید این باشد که ما به آنچه می گوییم عمل کنیم، در این صورت دیگر نیازی به مرزبندی بین شهرها نیست. لذا اساس کار ما باید این باشد که در کنار تاکید بر حفظ حرمت این دو شهر و جلوگیری از اختلاط بین زن و مرد در فضاهایی مانند دانشگاه ها، بیرون و درون ما یکی باشد و به چیزی که می گوییم معتقد باشیم و عمل کنیم، یعنی علم خود را با عمل همراه کنیم و بدانیم در این مسئله مسئولیت نظام یک چیز است و وظیفه و مسئولیت ما چیز دیگری است.
چرا ما همانند حضرت معصومه(سلام الله عليها) که فرزند صالح پدر بزرگوار خود بود، فرزند صالح پدران معنوی خود نباشیم!؟ مگر حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) نفرمود من و علی(عليه السلام) پدران شما هستیم، بیاید فرزندان ما بشوید! چرا به این دعوت لبیک نگوییم!؟
بر اساس چند آیه اول سوره علق که طبق قول معروف، اولین آیاتی است که بر پیامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است، خداوند در ابتدا، ما را به «حیا» دعوت کرده است؛ یعنی در ابتدا دین، انسان را به حیا دعوت نموده است و بعد، سخن از بگیر و ببند و جهنم آورده است.
الان در حوزه خواهران مانند حوزه برادران محور اصلی با فقه و اصول است، در حالی که دینی که گفته طلب علم فریضه است گفته ما چه بخوانیم، فرموده حوزه های علمیه این سه محور را دنبال کنید؛ آیه محکمه، فریضه عادله و سنت قائمه؛ الان حوزه های ما هر سه این محورها را فقه و اصول می دانند در حالی که آیه محکمه، کلام، تفسیر و علوم عقلی است، فریضه عادله، اخلاق و حقوق است و سنت قائمه، فقه و اصول است. توجه به قرآن و معارف عترت طاهرین در کنار فقه و اصول از اقدامات مهمی است که باید در حوزه های علمیه صورت بگیرد، آنگاه خود قرآن راه را به ما نشان خواهد داد، قرآن انسان را می سازد و این کار از علوم دیگر ساخته نیست.
منبع: پايگاه اطلاع رساني اسراء – 26/10/1395
نهضتی علیه ظلم پهلوی
گزيده اي ازبيانات مقام معظم رهبري مدظله العالي درخصوص شهيد نواب صفوي وجريان فدائيان اسلام
مبارزه مذهبی، سیاسی و نظامی با «کسروی»
کاری که مرحوم نواب در مقابل کسروی انجام دادند یک کار فرهنگی فقط نبود، اتفاقاً کار سیاسی، نظامی، فرهنگی بود. نظامی بود برای اینکه خب کسروی را مضروب کرد و بعد هم یکی از یاران ایشان کسروی را کشت یعنی دو مرتبه از طرف نواب، کسروی مورد حرکت بهاصطلاح نظامی قرار گرفت. یکبار به وسیلهی خود ایشان که با کارد حمله کرد، یکبار هم به وسیلهی مرحوم امامی، سید حسین امامی، که با اسلحه زد و کسروی را عملاً نابود کرد. کار سیاسی هم بود، همانطور که قبلاً هم گفتم، اصلاً ماهیت حرکت ضد دینی که کسروی هم یکی از تئوریسینها و طراحانش بود یک ماهیت سیاسی بود… پس مبارزهی با کسروی فقط مبارزهی با افکار ضد مذهبی او نیست، زیرا که همان افکار ضد مذهبی هم یک حرکت سیاسی بود و یک ریشه و منشأ سیاسی داشت. بنابراین کار مرحوم نواب به اعتقاد من کار مذهبی فقط نبود، کار مذهبی-سیاسی بود و به همین شکل هم منعکس شد. ( 1368/10/22)
نهضتی علیه ظلم پهلوی
شاید آن زمان، آمادگی هم نبود که بخواهند آنچه را که [فداییان اسلام] میگفتند - که همان حکومت اسلامی بود - بر سرِ پا کنند. برای این کار، یک حرکت عمومی در درازمدّت لازم بود؛ لیکن سخن اینها در بین فریادها و عربدههای مستانه دشمنانشان گم شد. اینها مردمانی بودند که «انّهم فتیة امنوا بربّهم». واقعاً جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و از روی اخلاص، در راه حاکمیت معارف و احکام نورانی اسلام تلاش کردند و در مقابل ظلم و فساد ایستادند. ظلم و فساد خاندان پهلوی و وابستگی آنها به بیگانگان، این حرکت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضیه اینها چنین بود که در جهت اسلامی شدن جامعه، مبارزه ضدّ استبدادی و ضدّ سلطنتی خودشان را آغاز کردند و متأسّفانه در وسط کار، همهشان از بین رفتند. البته برای خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسیدند و به مقام عالی شهادت دست یافتند؛ اما برای جامعه خسارتی بود… شما ملاحظه میکنید که اسم این عزیزان، اینطور در ملأ عام و علیرؤس الاشهاد آورده میشود؛ چون آرزوی آنها عملی شد و این ملت در این راه به حرکت درآمد و فداکاری و ایستادگی نمود و آن چهره کفر و استکبار را نابود کرد. (1375/10/28)
اگر نواب نبود حکومت به مصدق نمیرسید!
يکی از چیزهایی که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلی به دست فراموشی سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روی کار آمدن حکومت ملی دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب نبود و تلاشهای آنها نبود و ارعابی که آنها در محیط جو هیأت حاکمه بوجود آورده بودند یعنی دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکی بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی این را آشکارا هم میکرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند طرفدار آن چیزی بودند که ترکیب مصدق-کاشانی آن را ارائه میداد یعنی یک حکومت ضد استبدادی و ضد سلطنتی دینی، این بود دیگر؛ ترکیب کاشانی و مصدق اینجوری بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضد سلطنتی، ضد استبدادی، ضد انگلیسی، این خصوصیت آن چیزی بود که از مجموعهی مصدق و کاشانی بوجود میآمد و منعکس میشد در خارج.
بازوی مسلحِ نهضت ملی شدن نفت
در حقیقت جریان نهضت ملی نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتی که بین اینها و مصدق اختلاف افتاد، که آن اختلافات تاریخچهی مفصلی دارد و بعد دیگر به کلی بین اینها دشمنی و نقار برقرار شد، تا اینکه حتی منتهی شد به زدن فاطمی که فاطمی را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامی زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهی او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند.
روشنفکرها حرکتِ نواب را نمیپسندیدند!
روشنفکرهای آن روز هم با دین و مسائل دینی و هر جلوهی دینی به شدت بد بودند، آن زمان هنوز تفکر قرن نوزدهمی اروپا که معمولاً ما یک پنجاه سالی، صد سالی، شصت سالی بعد از اروپا همیشه روشنفکرهای ما حرکت میکردند، آن روز هنوز در کشور ما در اواسط قرن بیستم، تفکر قرن نوزدهمی اروپا رایج بود، تفکر ضد دینی، دین را مسخره دانستن، هر چیز دینی را بدون هیچ دلیلی محکوم کردن رایج بود. در دوران بعد از رفتن پهلوی حتی در کشور ما ادامه داشت، لذا هر چیزی که رنگ و بوی دین داشت، از نظر روشنفکرهای آن روز بدون هیچ استدلالی مطرود بود و نواب کسی بود که حرکتش صددرصد نشان داده میشد که صبغه و انگیزهی دینی دارد. لذا بود که آنها قاعدتاً آن را نمیپسندیدند… وضع تبلیغات علیه نواب را جوری حاد کرده بودند حتی گروههای سیاسی غیرمذهبی، که افراد مؤمن هم خیلی دوست نمیداشتند که منتسب بشوند به جریان نواب، برای خاطر اینکه گفته میشد آنها تروریستند و تروریسم غیر از یک حرکت سیاسی سازمان یافته است و یک حالت پرهیز، پرهیز طبیعی را به زیان نواب و جریان فدائیان اسلام در خیلیها بوجود آورده بودند تا سالها بعد.(1368/22/10)
غفلت جامعه از اهمیت این قیام
جامعه آن وقت، از اهمیت این قیام[فداییان اسلام] غافل بود. اینها را به عنوان چند نفری که فقط بلدند گلولهای از دهانه اسلحهای خارج کنند و به سینه کسی بنشانند، معرفی میکردند. حتّی بزرگان آن دستگاه جبّار منحوس که خودشان مظهر اوباشگری و چاقوکشی و الواطی بودند و جزو افرادی بهشمار میرفتند که ارزش نداشتند از آنها یاد شود، به عنوان یک انسان تربیت یافته، به این جوانان مؤمنِ صالحِ پاکبازِ مخلصِ و بیطمع و بیاعتنای به دنیا و به زخارف دنیا، چاقوکش میگفتند! بعضی از مردم نیز همینطور میشناختند و باور میکردند و بعضیها هم باور نمیکردند و بعضی هم غافل بودند.(1375/10/22)
مرا مجذوب خودش کرد!
من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوی» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوی برای من، خیلی جاذبه داشت و به کّلی مرا مجذوب خودش کرد. هر کسی هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوی میشد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من میتوانم بگویم که آنجا به طور جدّی به مسائل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزه سیاسی میگوییم، علاقهمند شدم… به مبارزه سیاسی به معنای حقیقی، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقهمند شدم. بعد از آنکه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. (1376/11/14)
برو فلسطین بجنگ!
مرحوم نواب تحت تأثیر اخوانالمسلمین بود یعنی حسن البناء روی ایشان اثر گذاشته بود و ایشان به نوبهی خودش روی دیگران اثر گذاشته بود. یکی از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفتش که من در مصر، در آن سفری که نواب صفوی مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم رشتهی مهندسی داشتم درس میخواندم و داشتم درس میخواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم، این آمد گفتش که تو داری درس میخوانی اینجا؟ برو فلسطین بجنگ، گفت من یکهو منقلب شدم به یک عدهای از جوانها در مصر سخنرانیهایی ایشان کرده بود دیگر و گفته بود برو به جنگ، اینجا آمدی مشغول درس خواندنی؟ و همان شخص بلند شد آمد در فلسطین و خب این آمدنها بود که اصلاً مسئلهی فلسطین را جور دیگری کرد. (1368/10/22)
انگلیسها خیلی خطرناکند!
خیلی مرد قویای بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتی رفته بود اردن گوش ملک حسین را گرفته بود گفته بود پسر عموجان این انگلیسها خیلی خطرناکند، آخر سید است، ملک حسین یعنی سید است، آره گفته بود انگلیسها خیلی خطرناکند پسرعموجان، آدم اینجوریای بود گوش ملک حسین را میگرفت فشار میداد.(1368/10/22)
با شهادت نواب هیجان عجیبی در بین طلاّب جوان پیدا شد
آن وقتی را که خبر شهادت این جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز [فداییان اسلام] به مشهد رسید، فراموش نمیکنم. در بین طلاّب جوان حوزه مشهد، در آن مدرسهای که ما بودیم، هیجان عجیبی پیدا شد. علّت هم این بود که سال قبل یا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوی، این جوان مؤمن روحانی، در همین مدرسه - که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه نوّاب است - آمده و سخنرانی کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغایی از شور و هیجان به وجود آورده بود که تأثیرات او بر روحیه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. یکی از مدرّسان بزرگ هم در درس اشارهای کرده بود و یادی از اینها نموده بود.(1375/10/28)
منبع: پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيه الله خامنه اي (مدظله العالي) - 26/10/1395
فرار ديکتاتور از جزيره ثبات
حکومت سي و هفت ساله محمدرضا شاه در زمستان 1357 رو به افول گراييد و زمينه هاي فرارش را از ايران فراهم کرد. اين در حالي بود که در يک سال قبل، از زبان کارتر رئيس جمهور آمريکا شنيده بود که ايران « جزيره ثبات » است و به اين اميد بود که سالهاي طولاني به حکومت خود ادامه دهد و در صورت فوت، نيز رضا پهلوي فرزند و جانشين وي گردد، اما مجموعه تحولات يک ساله نه تنها موجب بي ثباتي اين جزيره شدند، بلکه مردم خواستار اخراج و محاکمه فرماندار آن جزيره گرديدند. فرار شاه و به تعبير دوستان شاه، خروج محمدرضا پهلوي يکي از سلسله حوادث انقلاب اسلامي بود که سرعت بسيار چشمگيري بر روند پيروزي انقلاب اسلامي گذارد و به تعبير يکي از نويسندگان، فرار شاه صور اسرافيلي بود که خفتگان را بيدار کرد.
تنهايي شاه
شاه در اواخر حکومت خود به اقرار دوستانش تنها مانده بود، بدين دليل که تمام اطرافيان وي احساس مي کردند که حکومت او سرنگون خواهد شد و از آنجا که هر کدام از آنها از اموال بيت المال در کشورهاي غربي صاحب خانه و ويلا شده بودند، درصدد فرار از کشور برآمدند تا مبادا پس از سقوط رژيم، پاسخگوي اعمال خود باشند.
شاهي که در طول حکومت خود، بويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 سعي فراوان داشت که روحيه ارادت سالاري و نوعي پرستش شاه را در ميان اطرافيان خود پرورش دهد، در سالهاي آخر حکومت تنها مانده بود و از ارادت و تعظيمهاي خدايگاني خبري نبود.
داريوش همايون يکي از وزيران شاه در اين باره مي گويد: « خيلي ها شروع به خالي کردن دور و بر شاه کردند… و در اين شرايط طبيعي است کسي براي شاه سينه سپر نکند.» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 272)
کساني که با شاه ارتباط داشتند اذعان مي نمايند که شاه تصور مي کرد که عده اي بي شمار در زمان حکومت وي تحصيل کرده اند و جزو طبقات متوسط جامعه شده اند و از آنجا که خود را وامدار شاه مي دانند تا آخرين نفس و قطره خون از او و آرمانهاي وي حمايت خواهند کرد ولي شاه مشاهده کرد که همان عده جزو اولين گروه هايي بودند که چمدانها را بسته و عازم اروپا و آمريکا شدند.
ويليام سوليوان آخرين سفير آمريکا در ايران در اين باره چنين اظهار مي کند: «شاه تصور مي کرد و چندين بار هم به من گفته بود که طبقه متوسط جوان که بيشترشان در دوره او تحصيل کرده و بار آمده بودند، نفعشان در بقاي اين رژيم است و بنابراين از او و نظام سلطنتي حمايت خواهند کرد تا حرکت ايران را در جهت ترقي و پيشرفت حفظ کنند. اما بعد معلوم شد که اين گروه بيشتر هواي خودشان را دارند و سرشان گرم بيرون بردن پول و دارايي شان به خارج از کشور است.»(همان، ص 273)
بسياري از جواناني هم که در دوره وي تحصيل کرده بودند، جزو مخالفان سرسخت رژيم محسوب مي شدند، جمعيت جوان و تحصيلکرده شهري يکي از عوامل اضمحلال رژيم پهلوي بودند. کساني که در بُعد روان شناسي شاه کار کرده بودند، اذعان داشتنند که شخص شاه با وجود داشتن استعداد، يک فرد ترسو و کم اراده بود. شاه در اواخر حکومت خود همواره منتظر ارايه راهکار از سوي ديگران، بويژه آمريکا بود. علاوه بر ويليام سوليوان سفير آمريکا در ايران، سرآنتوني پارسونز سفير وقت انگلستان يکي از کساني بود که شاه همواره با وي درباره مسايل ايران و آينده خود مشورت مي کرد.
پارسونز درباره آينده تاريک شاه و حکومت وي مي گويد: «يادم هست که در اوايل آبان که اعتصابات تازه شروع شده بود و مردم دولت را ضعيف مي ديدند و درخواست افزايش حقوق و دستمزد داشتند، همان موقع من به شاه گفتم که اعليحضرت من احساس بدي دارم که اينها راه مقابله با شما را ياد گرفته اند و بزودي خواهد گفت فقط به شرط رفتن شما به سرکار باز خواهند گشت. به شاه گفتم اعليحضرت وقتي اين اتفاق بيفتد من يکي نمي دانم چه مي توانيد بکنيد.»(همان، ص 275)
آغاز محرم و صفر 1357، فرصتي به انقلابيون داد که تا به هيأتها و مجالس عزاداري بهتر سامان دهند و با شعارهاي انقلابي در مساجد و از فراز بامها شهرها را تکان دهند، شعارهايي که به اعتراف خود شاه، به گوش وي نيز مي رسيد. تظاهرات و اعتصابات سرانجام به درماندگي شاه منجر شد و به قول ويليام سوليوان «… اعتماد به نفسش را داشت از دست مي داد و خيلي احساس درماندگي مي کرد.» اين احساس درماندگي سرانجام در دي ماه به خروجش از ايران منجر گرديد.
خروج شاه از ايران
تظاهرات در ايران اوج گرفت و هر روز بر دامنه اعتصابات افزوده شد، خواسته انقلابيون فزونتر گرديد و سرانجام مردم و رهبري انقلاب خواستار رفتن شاه شدند. جمله معروف و کوتاه از امام نقل مي شد که: «شاه بايد برود» مردم نيز همواره در شعارهاي خود عنوان مي کردند که « ما ميگيم شاه نمي خواهيم نخست وزير عوض مي شه…»
انقلابيون و خود شاه به اين نتيجه رسيده بودند که قدرت پايداري محمدرضا پهلوي تحليل رفته و بزودي ميدان مبارزه را داخلي کرده و از ايران فرار خواهد کرد. امام خميني رهبر انقلاب در بيانات خود از رفتن شاه صحبت مي کردند ولي مراد ايشان، کنار رفتن شاه از قدرت بود، لذا امام(ره) با اطلاع از اينکه ممکن است شاه ايران را ترک کند، در سخنراني خود اشاره کردند که قصد شاه فرار از ايران است و ملت ايران نبايد اجازه فرار به وي را دهد، زيرا وي بايد به سزاي اعمال خود برسد، هر چند اعمال وي در اين دنيا قابل سزا و جزا نيست:
«او البته درصدد است که فرار کند و ملت ايران نبايد بگذارد که او فرار کند، امکان ندارد که کسي بتواند سزاي عمل اين آدم را به او بدهد، کسي که سي و چند سال بر اين ملت تسلط پيدا کرده است و کشتار کرده… دزدي کرده است… خيانت کرده است… جنايت کرده است… مگر بشر مي تواند که او را به سزاي اعمالش برساند. (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 360)
در مجموع درباره رفتن و يا نرفتن شاه مي توان به چندين ديدگاه رسيد که هر کدام از آنها با دلايل خاص موافق رفتن شاه بودند. ديدگاه هاي فوق را مي توان به صورت زير بيان کرد.
الف- موضع رهبري انقلاب
امام خميني و شاگردان و انقلابيون از صميم قلب آرزو داشتند که «شاه برود» ولي آيا مراد آنان، اين بوده که شاه از ايران خارج شود؟ با توجه به بيانات امام، جواب اين پرسش منفي بود، زيرا امام خميني ده روز قبل از رفتن شاه در يک سخنراني، مراد از رفتن شاه را تبيين کرد و گفت: «مطلب ما اين نيست که شاه برود بيرون مملکت، مطلب ما سقوط شاه است، از سلطنت. اينکه مي گوييم شاه برود، يعني سلطنت نداشته باشد، نه برود تفريح» (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 360)
امام در سخنراني هاي خود به کرات اشاره داشتند که ملت ايران از سال 6 5 13 با آغاز تظاهرات و راهپيمايي خواست خود را بيان کرده و خواهان از بين رفتن نظام سلطنتي و جايگزيني حکومت اسلامي شده اند، در نتيجه خواست ملت ايران آن است که شاه از حکومت و سلطنت کنار بکشد و حکومت را به مردم واگذارد. ولي پرسش بنيادي اين بود که با رفتن شاه، وضعيت چگونه خواهد شد؟!
بسياري از سياسيون که به فکر رسيدن به قدرت مجدد او به شکل ديگري بودند، در اين زمان خواستار ائتلاف و کوتاه آمدن از خواسته هاي خود شدند، در نتيجه گمان کردند که امام نيز با کنار رفتن شاه، از اعمال 37 ساله وي چشم پوشي خواهد کرد. اما امام قاطعانه عنوان کردند که شاه بايد برود و جمهوري اسلامي جايگزين آن شود (صحيفه امام، ج 5، ص 476) و با شکل گيري حکومت جمهوري اسلامي، رسيدگي به جرايم شاه و اطرافيان وي آغاز شود. امام قبل از خروج شاه در مصاحبه اي با روزنامه استريت تايمز تأکيد کردند: « من کراراً گفته ام و نوشته ام که بعد از بيرون کردن شاه و دودمانش- البته اين در صورتي است که شاه به دست مردم نيفتد والا در دادگاه محاکمه کرده و به سزاي اعمالش مي رسانيم- و برچيدن رژيم شاهنشاهي، يک حکومت اسلامي را به آراي عمومي مي گذاريم.» (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 5 36)
امام خميني پس از خروج شاه از ايران، آن را اولين مرحله پايان يافتن سلطه جنايت بار پنجاه ساله رژيم پهلوي دانست و وعده داد که در اولين فرصت دولت موقت انتقالي براي تصويب قانون اساسي جديد معرفي خواهد نمود و در اولين فرصت نيز به ايران باز خواهد گشت. (همان، ص 481)
ب- آمريکا و کشورهاي غربي
کشورهاي آمريکا، انگلستان، فرانسه و آلمان پس از کنفرانسي در « گوآدلوپ » فرانسه متقاعد شدند که شاه در ايران پايگاه خود را از دست داده است و نمي توان به وي به عنوان حامي منطقه اي نگريست و براي حفظ منافع غرب و بويژه آمريکا، شاه بايد از ايران خارج شود. لذا آنان نيز موافق خروج شاه از ايران شدند. « ونس » در خاطرات خود عنوان مي کند که وقتي سوليوان وخامت اوضاع ايران را مشاهده کرد، طي گزارشي که به دولت ارسال داشت، تأکيد کرد که «کليه عناصر معتدل در داخل و خارج دولت در اين امر اتفاق دارند که شاه بايد هرچه زودتر کشور را ترک کند.» (سايروسرونس، نقش آمريکا در ايران، ص 38)
« ونس » در خاطرات خود اضافه مي کند؛ پيرو اين گزارشها من معتقد شدم تأخير در خروج از ايران مي تواند عواقب وخيم و مصيبت باري براي حکومت بختيار به وجود آورد. (همان)
ونس اضافه مي کند که در روز چهارم ژانويه، برابر با چهاردهم دي ماه 1357، جلسه اي با حضور کارتر تشکيل شد و نتيجه آن شد که به شاه اعلام شود که «پرزيدنت کارتر تصميم شاه را براي خروج از ايران و تشکيل يک شوراي سلطنتي تأييد مي کند.» (همان)
با توجه به گزارشهاي فوق مي توان نتيجه گرفت که در بدنه حکومت آمريکا اجماعي براي خروج شاه به دست آمده بود، ولي درباره چرايي خروج، ديدگاه ها متفاوت بود که مي توان به دو دسته کلي آنها را تقسيم کرد، هر چند هر دو ديدگاه در راستاي حفظ منافع آمريکا در ايران بوده است:
1 - دسته اي از آمريکاييان که شامل ونس و سوليوان مي شد؛ اعتقاد داشتند، با خروج شاه و تشکيل شوراي سلطنت و نخست وزيري يک فرد ملي گرا، امکان آشتي و جلب نظر انقلابيون وجود دارد و بدين طريق کمترين آسيب به منافع آمريکا وارد مي شود، در نتيجه اين گروه راه حل سياسي را براي اين مسأله پيش گرفتند و بر اين باور بودند که نبود شاه مي تواند، اين توافق را ايجاد نمايد. لذا سايروس ونس در 0/23 1 / 1357 اعلام کرد که مسافرت شاه يک تصميم عاقلانه است و با بودن شاه در ايران اميدي به پايان ناآرامي ها وجود ندارد. ( کيهان، 0/23 1 / 1357، ص 4)
اين تفکر را آمريکاييها هم به شاه و هم به ملي گراها القا کرده بودند و بختيار نيز در مصاحبه اي اعلام کرد که «به محض رفتن شاه مخالفت حضرت آيةا… خميني، کاهش خواهد يافت». ( کيهان، 4 0/2 1 / 1357، ص 3)
از سوي ديگر ملي گرايان و آمريکا بر اين باور بودند که با حضور شاه در ايران، نخست وزير و ديگر مسؤولان، قدرت اجراي اصول قانون اساسي و اقدام براي رفع بحران نخواهند داشت. ( شاپور بختيار، يکرنگي، ص 60 1)
2 - در کنار اين ديدگاه، ديدگاه برژينسکي مشاور امنيت ملي کارتر بود. وي نيز اعتقاد داشت که شاه بايد برود و در راستاي حفظ منافع آمريکا اين کار بايد صورت گيرد، ولي نه از باب اينکه نخست وزير و… با مخالفان سازش نمايد، بلکه بدين خاطر که شاه مانع اصلي اقدام قاطعانه است و مراد برژينسکي از اقدام قاطعانه، کودتا بود و ايشان اعتقاد داشت که با مشت آهنين بايد در مقابل مخالفان ايستاد و وجود شاه موجب تضعيف روحيه نظاميان خواهد بود. اعزام ژنرال هايزر در اين راستا بوده است. ( زيبگينو برژينسکي، چگونه ايران را از دست داديم ، ص 0 4 1)
ج- ملي گراها
ملي گراها در ايران خواستار اجراي اصول قانون اساسي بوده اند و هيچ وقت با سلطنت شاه مخالفت نداشته اند. لذا بخشي از ملي گراها مثل بختيار درصدد برآمدند با پذيرش مسؤوليت به اين بحران خاتمه دهند و بدين سان موافق مسافرت و خروج شاه از ايران بودند.
بختيار در همان زمان پس از خروج شاه مي گويد: «مسأله مسافرت اعليحضرت به خارج، يکي از آن مسايلي بود که ما هميشه مدنظر داشتيم… وقتي من قبول نخست وزيري کردم، اين موضوع را با ايشان درميان گذاشتم و قبول کرد و حتي يازده روز پس از نخست وزيري من اين وعده را انجام داد.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 38 3)
بختيار پس از سقوط دولت خود، در کتاب «يکرنگي» خروج شاه را در راستاي اجراي اصول قانون اساسي و اصولي که وي به عنوان ملي گرا ملزم بوده، مي داند و مي نويسد: « اصرار داشتم که براي اداره مملکت، طبق اصولي که هميشه به آنها پايبند بوده ام، دست بازداشته باشم. حضور اعليحضرت بدون شک مانع از اجراي اين اصول مي شد. اگر موفق مي شدم نظمي نسبي در حکومت برقرار کنم، پادشاه با دسيسه هاي متعارف آن را بلافاصله برهم مي زد.» (يکرنگي، ص 60 1)
د- خانواده سلطنتي
خود شاه و خانواده سلطنتي مي دانستند که در صورت خروج شاه از ايران، ديگر برگشتي براي شاه و اعضاي خانواده نخواهد بود. لذا به هر وسيله ممکن تلاش مي کردند تا بتوانند اوضاع بحراني را آرام نمايند. اما آيا خود شخص شاه و خانواده وي تمايل به سفر داشتند، دو قول متفاوت وجود دارد.
اردشير زاهدي يکي از نزديکان و بستگان مورد اعتماد شاه مي گويد: «من مخالف تشريف فرمايي اعليحضرت به خارج از ايران بودم و معتقد هستم که اگر اعليحضرت از ايران خارج نمي شدند، وضع به اين بدبختي که امروز مملکت ما به آن رسيده نمي رسيد، ارتشمان نابود نمي شد و ارتش مي توانست که صلح و آرامش را در مملکت برقرار کند و ايشان مسلماً نبايد تشريف مي بردند.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 0 3 3)
از سوي ديگر، به گفته داريوش همايون، با وجود اينکه اطرافيان شاه صحبت از استقامت و پايداري مي کردند، اما خود شاه تسليم سرنوشت شده بود و خواستار خروج از ايران بود: «من اطلاع شخصي دارم که به نزديکانش گفته بود که زندگي در اروپا بسيار هم خوش خواهد گذشت.» (همان، ص 8 2 3)
ه- فرماندهان نظامي
فرماندهان ارتش مهمترين گروه مخالف خروج شاه از ايران بودند. ارتشي ها يا به خاطر ارادت سالاري و يا به خاطر ضعف روحيه و يا به خاطر حفظ منافع خود، خواستار عدم خروج شاه از ايران بودند. ارتشبد قره باغي پس از آنکه رئيس ستاد ارتش ايران شد، به حضور شاه رسيد و سعي نمود وي را متقاعد کند تا از ايران فرار نکند. وي مي گويد: پاسخ شاه در آن ملاقات به من اين بود که «چه مي گويي الان سفير آمريکا هايزر اينجا بودند و از من ساعت و روز حرکتم را مي خواستند.» (انقلاب اسلامي به روايت راديو بي بي سي، ص 0 3 3)
فرماندهان در راستاي حفظ نظام سلطنتي کميته بحران تشکيل دادند و اين کميته بحران ضروري ترين وظيفه خود را ممانعت از سفر شاه عنوان کردند تا در صورتي که شاه از ايران خارج شد، بتوانند کودتا نمايند و مأموريت ژنرال هايزر نيز در اين راستا قابل تجزيه و تحليل بوده است.
مکان مسافرت شاه
سرانجام پس از شک و ترديدها، شاه تصميم گرفت از ايران خارج شود ولي مکان مسافرت يکي از مسايلي بود که بايد مطرح مي شد. ارتشبد قره باغي پيشنهاد کرد اگر ضرورت دارد که شاه خارج شود، بهتر است اين سفر در طي چند مرحله صورت گيرد. شاه اول به جزيره کيش برود و در صورت نياز به خارج از ايران برود. (رابرت هايزر، مأموريت در تهران، ص 42 )
سوليوان اين ديدگاه را در خاطرات خود تأييد مي کند و مي گويد: «شاه مي دانست که بايد از ايران خارج بشود، اما عواقب اين کار را نمي توانست به خود بقبولاند. مثلاً گاهي مي گفت به جاي ترک ايران، شايد بهتر باشد با کشتي خودش به فاصله 5 کيلومتري آبهاي مرزي ايران برود.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 329 )
سوليوان نيز در خاطرات خود درباره سفر شاه مي گويد: وقتي پيام کارتر مبني بر خروج شاه از ايران را به شاه ابلاع کردم، با لحني کم و بيش ملتمسانه گفت: خيلي خب اما کجا بروم؟ سوليوان مي گويد، به وي گفتم: ملک شخصي شما در سوئيس چطور است؟ ولي شاه آن را به لحاظ امنيتي رد کرد، سوليوان مي گويد به او گفتم: آيا ميل داريد براي ارسال دعوت نامه اي از آمريکا اقدام نمايم و ترتيب مسافرت شما را به آمريکا بدهم؟ شاه يک مرتبه از جاي خود حرکت و با هيجاني شبيه به حرکت يک پسربچه گفت: اوه !شما اين کار را براي من مي کنيد؟ ( ويليام سوليوان، مأموريت در ايران، ص 163 )
داريوش همايون در خاطرات خود مي گويد : شاه پاي رفتن بود ، اما جاي رفتن نبود « وقتي که هاميلتون جردن به ديدارش رفته بود و گفته بود که هيچ کشوري جز پاناما حاضر به پذيرفتن او نيست» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص330 )
سرانجام اردشير زاهدي کار پيدا کردن جا براي شاه را پذيرفت و با انورسادات مصري، ملک حسين اردني و ملک حسن مراکشي صحبت کرد و شاه ابتدا به مصر و از آنجا به کشورهاي ديگر رفت.
منبع:روزنامه قدس
اولین اقدام حضرت امام خمینی(قدس سره الشریف) جهت تشکیل حکومت جمهوری اسلامی
روز 22 دی 1357 در حالی که هنوز رژیم شاه روی کار بود، فرمان تشکیل شورای انقلاب اسلامی از سوی امام خمینی (قدس سره الشریف) صادر شد.
امام خمینى (قدس سره الشریف) چند ماه قبل از پیروزى انقلاب اسلامى فرمان تشکیل شوراى انقلاب را صادر کردند. ایشان مدتی بعد در نامه ای به شهید بهشتی می نویسند:
«وقت دارد سپرى مى شود و من خوف آن دارم که با عدم معرفى اشخاص، مفسده پیش آید. بنا بود به مجرد آمدن ایشان (آیت الله مرتضی مطهری) با اشخاص مورد نظر یکى یکى و جمعى ملاقات کنید و نتیجه را فوراً به این جانب اعلام کنید. من در انتظار هستم و باید عجله شود. در هر صورت همه موضوعات که به شما و ایشان تذکر داده شد، لازم است با عجله انجام گیرد و اگر اشخاص دیگرى نیز پیدا شد ملحق شود.»
امام خمینی(قدس سره الشریف) سرانجام طی اطلاعیه ای، اعضای شورای انقلاب اسلامی را تعیین و وظایف آن را برای مردم تشریح نمودند. ایشان در 22 دیماه 1357 پیامی بدین شرح صادر کرد:
«به موجب حق شرعى و بر اساس رأى اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به این جانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامى ملت، شورایى به نام «شوراى انقلاب اسلامى» مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد. اعضاى این شورا در اولین فرصت مناسب معرفى خواهند شد.
این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصى شده است؛ از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالى را مورد بررسى و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد. دولت موقت در اولین فرصت که مناسب و صلاح دانسته شود به ملت معرفى و شروع به کار خواهد نمود.»
به رغم پیوستن دیرهنگام تشکل نهضت آزادی به جریان انقلاب و اختلافات تاکتیکی و اندیشهای جریان ملی ـ مذهبی با امام خمینی(قدس سره الشریف)، ایشان به آنان فرصت حضور در سطوح بالا را اعطا نمود. چنانکه در جریانات مربوط به شورای انقلاب چه در امر تصمیمات ابتدایی و چه بعد از آن، ملی مذهبیها و در راس آنان بازرگان حضور داشتند.
بدین ترتیب مهندس بازرگان نیز به پاریس رفته و رهبری امام خمینی(قدس سره الشریف) را رسماً پذیرفت. امام خمینی(قدس سره الشریف) در 18 دی 57 پاسخ به نماینده رئیس جمهور فرانسه که حامل پیامی از جانب کارتر برای امام بودند ، اظهار داشتند:
«تأکید می کنم که اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهى جز این نیست که نظام شاهنشاهى- که قانونى نیست- کنار برود و ملت را به حال خود باقى بگذارند، تا من یک شوراى انقلاب تأسیس کنم از اشخاص پاکدامن، براى نقل قدرت؛ تا امکانات مناسب جهت حکومت مبعوث ملت انجام گیرد.»
در نهایت موجودیت شورای انقلاب به عنوان اولین و بنیادی ترین ارکان قدرت سیاسی و عالی ترین نهاد تصمیم گیری در کشور بعد از امام خمینی(قدس سره الشریف)، یک ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی با پیام امام رسما اعلام شد.
«اکنون که روز پیروزى ملت شجاع نزدیک مى شود، اکنون که خون هاى پاک عزیزان بیگناهى که براى دفاع از حق و حقیقت به دست جلادان خون آشام شاه بر زمین ریخته شده است بارور مىگردد، لازم مىدانم مراتب ذیل را به اطلاع ملت ایران و مردم جهان برسانم:
به موجب حق شرعى و بر اساس رأى اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به این جانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامى ملت، شورایى به نام «شوراى انقلاب اسلامى» مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد. اعضاى این شورا در اولین فرصت مناسب معرفى خواهند شد. این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصى شده است؛ از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالى را مورد بررسى و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد. دولت موقت در اولین فرصت که مناسب و صلاح دانسته شود به ملت معرفى و شروع به کار خواهد نمود.»
صدور این پیام، 22دی ماه را به نقطه عطفی از برای نهضت اسلامی تبدیل نمود. تا پیش از آن تاریخ نیرو های انقلاب نمی دانستند انتقال قدرت چگونه صورت میگیرد. همچنین بعضی فرصت طلبان تصور میکردند از حیث تشکیل حکومت و سازماندهی و اداره امور نارسایی هایی وجود دارد و در صدد بر آمده بودند که طرح و نقشه ارائه نموده و خود عهدهدار این مرحله باشند.
حتی دسته هایی تنها به همین منظور اعلام موجودیت نمودند. این نخستین بار بود که رسماً از سوی رهبرکبیر انقلاب، تشکیلات و برنامه های آینده حکومت اسلامی اعلام می شد. اعلام رسمی موجودیت شورای انقلاب از سوی امام خمینی(قدس سره الشریف)، رژیم و رسانه های جمعی را به تکاپو انداخت تا از هویت اعضای آن اطلاع پیدا کنند. ولی پنهان کاری درست اعضای شورای انقلاب باعث شد تا نه عوامل رژیم موفق به شناسایی آنان شوند و نه رسانه های جمعی اطلاعی از آن به دست بیاورند.
بدیهی است که مسؤولیت های شورای انقلاب، عمده ترین مسؤولیت های رهبری انقلاب در داخل کشور محسوب می شد. شورا در آغاز، هفته ای یک بار و سپس دو بار، به طور مخفی در منازل افراد تشکیل جلسه می داد. تصمیمات اتخاذ شده در این جلسات بلافاصله با امام (قدس سره الشریف) در میان گذاشته می شد و پس از کسب تکلیف، به مرحله اجرا در می آمد.
از اقدامات مهم شورای انقلاب، مذاکره با مقامات نظامی نیروهای مسلح، دیدارهای دیپلماتیک، ترتیب دادن مسافرت بختیار به پاریس برای ملاقات با امام (قدس سره الشریف)، مأموریت راه اندازی نفت و انتخاب رییس دولت موقت بود.
آن روزها گرایش به شورا شدید بود. رهبران و مبارزان با توجه به تصوری که از استبداد و حکومت فردی داشتند، مایل به تکرار آن تجربه ها نبودند. به همین دلیل به طور طبیعی باید شورای انقلاب تشکیل می شد. از این رو شورای انقلاب به عنوان طبیعی ترین شکل مدیریت در بدو انقلاب به طور خود جوش مطرح و پذیرفته شد و همه تصمیم ها از آن جا هدایت می شد و برای بعضی کارها کمیته هایی فعالیت داشت که مهم ترین آنها، کمیته سوخت و کمیته اعتصابات بود.
ریاست این شورا در ابتدا برعهده آیت الله مرتضی مطهری بود، اما با شهادت وی ریاست شورای انقلاب به آیت الله طالقانی منتقل شد. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، شورای انقلاب مهندس مهدی بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت پیشنهاد و امام خمینی(قدس سره الشریف) نیز وی را به عنوان رییس دولت موقت انقلاب منصوب کرد.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت، دکتر حسن حبیبی، دکتر عباس شیبانی، ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده، مهندس میرحسین موسوی، احمد جلالی و دکتر حبیبالله پیمان نیز به جمع اعضای شورای انقلاب اضافه شدند.
تشکیل این شورا اولین اقدام عملی در جهت اداره ی کشور به شمار می رود. چنان که در همان زمان پیش از پیروزی انقلاب بسیاری از مشکلات مردم را حل نمود. به علاوه زمینه ی انتقال حکومت از سلطنت به جمهوری اسلامی را فراهم نمود. سه هدف ساماندهی انقلاب ، وارد آوردن آخرین ضربات به پیکر نیمه جان رژیم سفاک پهلوی و کمک به اداره کشور پس از پیروزی را می توان از اصلی ترین و کلی ترین اهداف تاسیس شورای انقلاب دانست.
در حالی که شاه آخرین تلاش ها را برای استمرار رژیم سلطنت انجام می داد و قدرت های حاکم بر منطقه هم کوشش داشتند راه حل مناسبی که با منافعشان تطبیق داشته باشد بیابند همه نیروهای مخالف انقلاب به تشکیل حکومت بختیار رضایت دادند و به توافق رسیدند. به خصوص آمریکا مستقیما مسئولیت نگهداری بختیار را بر عهده گرفته و تمام کوشش های باطن و ظاهر را به کار می گرفت تا به نحوی شعله های انقلاب ولو به صورت موقت خاموش سازند.
در این میان رهبری انقلاب به موقع ضربات مهلکی را بر رژیم در حال احتضار وارد می ساخت که تشکیل شورای انقلاب یکی از همین تصمیمات کوبنده بود. به هر حال شورای انقلاب به عنوان اولین نهاد انقلابی در ایران توانست کارویژه های خود را به شکل مطلوبی انجام دهد و حتی پس از انقلاب هم نقش مهمی را در عرصه سیاسی کشور ایفا نماید.
از جمله اقدامات شورای انقلاب، میتوان به تصویب اساس نامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ملی شدن بانک ها، سامان بخشیدن به دادگاه های انقلاب، برگزاری همه پرسی در رابطه با نظام جمهوری اسلامی، بررسی پیشنویس قانون اساسی، تصویب آیین نامه های مجلس خبرگان و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی و… اشاره کرد.
به دنبال تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان 1358 و استعفای دولت موقت، شورای انقلاب بیانیه مهمی خطاب به ملت صادر کرد و یادآور شد که مصمم است در فرصت محدودی، برگزاری همه پرسی درباره قانون اساسی، انتخابات مجلس شورای ملی و ریاست جمهوری و… را به انجام برساند.
متعاقب این بیانیه اعلام شد که شورا ترکیب تازه ای خواهد داشت و با ادغام دولت در شورا اعضای جدید شورا انتخاب شدند و فعالیت های خود را آغاز کرده و در مدت کوتاهی نسبتا موفق شدند بر خلأ سیاسی موجود فایق آیند.
همه پرسی قانون اساسی در 12 آذر 1358 و متعاقب آن انتخابات ریاستجمهوری در بهمن 1358 برگزار شد و مجلس شورای اسلامی در هفت خرداد 1359 افتتاح گردید. با شروع کار مجلس و شورای نگهبان و دیگر نهادها، مسوولیت و ضرورت وجودی شورای انقلاب به پایان رسید.
منبع:صحیفه امام، ج4، ص: 307 / ج5، ص: 426 / ج5، ص: 377 / ج5، ص 426به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس