مقام و جایگاه حضرت معصومه علیها السلام
روايات درباره شأن و شخصيت حضرت معصومه در منابع اسلامي وجود دارد و رواياتي كه در شأن شهر قم آمده معطوف به شخصيت حضرت معصومه است و به خاطر مرقد مطهر ايشان است چون قبل از وجود و حضور ايشان و مدفون شدنشان در اين شهر چندان مركزيت و محوريت و اهميت براي اين شهر نبود اگرچه محدثاني در اين شهر بودند ولي تمام روايات نشان ميدهد كه شخصيت كريمه اهل بيت اين شهر را مركزيت داده و عظمت بخشيده است.
احاديثي رسيده درباره شهر قم و اهل آن كه معتبر نيز هستند نشان از عظمت شهر قم دارد و براساس آنچه تاكنون اتفاق افتاده و به مرور حادث گرديده است، نشانگر اين حقيقت است كه اين شهر در اسلام و براي اهل بيت عترت جايگاه ويژهاي دارد و در آينده اسلام نيز اين شهر به عنوان پايگاه دين و مركزيت علمي خواهد داشت چنانكه امروز ما شاهد اين امر هستيم كه شهر قم محوريت يافته و روز به روز اين برجستگي به وضوح در اين شهر به ظهور ميرسد.
به نظر ميرسد كه تمام اين حوادث و اهميت و جايگاه اين شهر معطوف به يك نقطه است و عامل مهمي كه اين شهرها را به اين صورت مهم جلوه ميدهد يك امر اساسي است چرا اين شهر در احاديث اهل بيت به عنوان پناهگاه اهل بيت ذكر شده است؟ چرا در حديث معراج كه پيامبر اكرم به سبب معراج بر هستي و اسرار آن وقوف كامل يافت درباره اين شهر صحبت به ميان آمده است1 معراجي كه از اهميت فوقالعادهاي در اسلام برخوردار است و يكي از معجزات مهم پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و خاتم پيامبران است و در آن پيشوائي و افضليت نبي خاتم بر تمامي پيامبران به اثبات رسيده است و آن حضرت بر تمامي انبياء امامت نموده2 چرا بايد با شهر قم اين معراج و اسراي نبوي گره خورده است؟ از اين اتصال معراج و قم بايد يك درس بگيريم و با ديدن تحولات بزرگ بعد از پيامبر اكرم تا امروز كه قم به عنوان يكي از شهرهاي ايران اسلامي است كه در آن انقلاب اسلامي رخ داده و حكومت اسلامي مستقر گرديده است نبايد از كنار اينها و مرتبط بودن آن با معراج نبوي به سادگي و بدون تأمل بگذريم. چون معراج مسئله بسيار مهم در اسلام است و اعتقاد به معراج يكي از اركان اسلام ميباشد خداوند در اين سير آسماني و تسلط بر كائنات از مسائل مهم پيامبر خويش را آگاه ميسازد. كه از جمله آنها خبر از آينده و در كنار آن خبر از تأسيس و بوجود آمدن شهري در اسلام به نام قم است.3
علاوه بر اين احاديثي كه از ناحيه معصومين درباره اين شهر و خصوصاًَ بانوي بزرگ اسلام و كريمه اهل بيت صادر شده ما را به اهميت اين شهر كه منشأ آن همه بركات و اهميت آن وجود مرقد نوراني و ملكوتي حضرت فاطمه معصومه بنت موسي بن جعفر ـ عليهم السلام ـ است، متوجه ميسازد.
امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: خداوند قم را براي ساير شهرها حجت ميآورد و اهل قم را براي اهل تمام مردم از شرق و غرب حجت ميآورد4 ـ به خاطر دينداري و ولايتمداري آنها ـ روايتي كه عبدالعظيم حسني ـ عليه السلام ـ آن را با چند واسطه از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل ميكند از اميرالمؤمنان ـ عليه السلام ـ كه شهر قم را عش اهل بيت دانسته «قم محل زندگي و آشيانه و ماواي آل محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ و شيعيان آنها خواهد بود…»5
ماجرای عنایت حضرت معصومه(س) به شهریه طلاب در زمان طاغوت
آیت الله سید صدر الدین صدر گفت: با ناراحتی به حضرت گفتم: عمه جان! رسم نیست که عده ای از طلاب غریب، در همسایگی شما از گرسنگی جان دهند، اگر خود اختیار حل این مشکل را ندارید، به برادر بزرگوارتان حضرت علی بن موسی الرضا(ع) متوسل شوید!
علامه سید صدر الدین صدر از عالمان برجسته و مراجع بزرگ زمان خود بود که در فقه، اصول، رجال، شعر و تفسیر دستی توانا داشت، زمانی که رضا خان در پی متلاشی کردن حوزه علمیه بود، آیت الله صدر همراه یارانش آیت الله سید محمد تقی خوانساری و آیت الله سید محمد حجت سرپرستی و تدریس در حوزه علمیه را بر عهده داشت و در حفظ آن می کوشید، نوزدهم ربیع الثانی سالروز وفات این عالم وارسته است که در سال 1373 هجری قمری دار فانی را وداع گفت.
در ادامه به گوشه ای از کرامات علامه سید صدر الدین صدر پدر بزرگوار امام موسی صدر از زبان آیت الله شیخ ابراهیم رمضانی از شاگردان مرحوم صدر نقل می شود:
پس از مرحوم آیت الله حائری مدتی زمام حوزه به دست من بود و عهده دار شهریه طلاب بودم، یک ماه وجهی نرسید، قرض کردیم و شهریه را دادیم، ماه دوم هم نرسید، باز هم قرض کردیم و شهریه را پرداخت کردیم، ماه سوم هم نرسید، دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم، طلبه ها برای شهریه در خانه ما گرد آمدند، من گفتم که ندارم و بسیار بدهکار شده ام، طلاب نگران و ناراحت شدند.
من تحت تأثیر قرار گرفتم، پس گفتم: آقایان تشریف ببرید، ان شاء الله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد، آنان رفتند، ولی تا شب هر چه فکر کردم، راهی به ذهنم نرسید، خوابم نمی برد، سحر برخاستم، تجدید وضو کردم، به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شدم و نماز خواندم، حرم بسیار خلوت بود، پس از به جای آوردن نماز صبح و تعقیبات در حالی که منظره روز گذشته را به خاطر می آوردم، خود را به ضریح مطهر رساندم، با ناراحتی به حضرت گفتم: عمه جان رسم نیست که عده ای از طلاب غریب، در همسایگی شما از گرسنگی جان دهند، اگر خودت اختیار حل این مشکل را نداری، به برادر بزرگوارت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) یا جدت امیرالمؤمنین(ع) متوسل شوید، این را گفتم و با عصبانیت به خانه رفتم، بسیار افسرده خاطر بودم، منظره روز پیش پیوسته در برابرم آشکار بود، برخاستم، قرآن را برداشتم بخوانم تا قدری آرامش یابم.
هوا تاریک و روشن بود که ناگهان در زدند، گفتم بفرمایید، در باز شد، کربلایی محمد خدمتکار کهنسال وارد شد و گفت: آقا! یک نفر با کلاه شاپو و چمدان پشت در است و می گوید: همین حالا می خواهم خدمت آقا مشرف شوم، وقت ندارم زمان دیگر بیایم، ترسیدم و گفتم: نمی دانم آقا از حرم آمده یا نه، چه می فرمایید؟ گفتم: بگو بیاید، اگر چه راحتم کند! کربلایی محمد برگشت، طولی نکشید که مردی موقر با کلاه شاپو و چمدان وارد شد، سلام کرد، دستم را بوسید، عذر خواهی کرد و گفت: ببخشید بی موقع شرفیاب شدم، چند لحظه ی پیش، ماشین ما بالای گردنه رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه(س) افتاد، ناگهان به فکرم رسید که در مسافرت هر لحظه احتمال خطر است، اگر اتفاقی بیفتد و بمیرم، مالم تلف شده، دَین خدا و امام برگردنم بماند، چه خواهم کرد؟ ظاهراً! همان زمانی که آیت الله صدر در حرم دعا می کرد، این فکر به خاطر آن مرد خطور کرده بود.
او ادامه داد: وقتی به قم رسیدیم، از راننده خواستم اندکی توقف کند تا مسافران به زیارت بروند و من خدمت شما برسم.
سپس اموالش را حساب کرد و مقدار قابل توجهی بدهکار شد، در چمدان را باز کرد و به اندازه ای سهم امام داد که توانستم علاوه بر قرض ها و شهریه آن ماه، تا یک سال از همان وجوه شهریه دهم، بعد از این جریان، به زیارت حضرت معصومه(س) رفتم و از حضرت سپاسگزاری کردم.
منبع: فارس
احترام به سادات
يکي از نوادگان امام صادق عليه السلام به نام «حسين بن ساکن» در قم مبتلا به شراب خواري بود. روزي براي حاجتي نزد احمد بن اسحاق، وکيل اوقاف در شهر قم، رفت، ولي احمد او را راه نداد و با غم و اندوه برگشت.
در همان سال احمد بن اسحق به حج رفت و در ميان راه به سامرا رسيد. اجازه خواست تا خدمت امام عسکري عليهالسلام برسد، ولي امام به او اجازه نداد.
احمد بسيار گريه کرد تا امام اجازه داد. همين که علت را جويا شد، امام فرمود: چرا تو پسرعموي ما را راه ندادي؟
گفت: به خدا قسم! او را رد نکردم مگر به سبب گناه او
حضرت فرمود: راست ميگويي، اما چارهاي نيست جز آن که به سادات احترام بگذاري.
احمد بن موسي به قم برگشت و مردم به ديدن او آمدند، حسين بن ساکن نيز همراه آنان بود. تا چشم احمد بن اسحاق به او افتاد، او را در آغوش گرفت و او را بسيار احترام کرد. حسين از او پرسيد: چرا روش تو دربارهي من عوض شده است؟
احمد بن اسحق داستان ديدارش با امام عسکري عليهالسلام را بيان کرد، از اين رو، حسين نيز توبه کرد و از گناه خود دست برداشت. [1] .
منبع: آیینه کمال،سیری گذرا در سیره امامان معصوم در عراق،اکبر دهقان انتشارات زائر آستانه مقدسه،ص228
صلوات بر امام عسکری (علیه السلام) (دانلود متن، ترجمه و صوت)
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِيءِ خَازِنِ عِلْمِكَ
اى خدا درود فرست بر حسن فرزند على بن محمد (ع) كه آن بزرگوار نيكوكار و پرهيزكار و صادق و وفادار بود نور فروزنده و خزينه دار علم تو
وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا
و ياد آورنده مقام توحيد و يكتايى و صاحب فرمان تو و جانشين پيشوايان دين و هاديان و رهبران خلق و حجت خدا بر اهل دنيا بود
فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلاَدِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ
پس خدايا بر او درودى فرست بهتر از هر درودى كه بر احدى از خاصان و بندگان خالص حجتهاى خود بر خلق و فرزندان رسولانت فرستادى اى خداى تمام عوالم وجود.
وفای به عهد
از کافور خادم نقل شده که: «گفت: يونس نقاش، همواره حضور سرورمان امام عسکري عليه السلام مي رسيد و به خدمتگزاري وي مي پرداخت. روزي ترسان و وحشت زده بر آن حضرت وارد شد و عرض کرد: مولاي من، خانوادهام را به شما مي سپارم.
حضرت فرمود: چه شده است؟
عرض کرد: تصميم گرفته ام از اين شهر کوچ کنم.
حضرت در حالي که تبسم بر لبانش بود فرمود: براي چه، يونس؟
عرض کرد: ابن بغا، نگين انگشتر گرانبهايي برايم فرستاده تا آن را حکاکي کنم و چون به اين کار پرداختم، نگين شکست و دو نيم شد. وعده ي او هم فردا است و او اين ابنبغا است. کيفر اين کار يا خوردن هزار تازيانه است يا کشته شدن.
حضرت فرمود: به خانه ات برو و تا صبح آسوده خاطر باش که جز خير و خوبي چيزي پيش نخواهد آمد.
فردا صبح ترسان و لرزان نزد حضرت آمد و عرض کرد: فرستاده ي خليفه آمده و نگين انگشتر را ميخواهد.
حضرت فرمود: نزدش برو، گزندي به تو نخواهد رسيد.
عرض کرد: سرورم به او چه بگويم؟
حضرت تبسمي کرد و فرمود: نزد او برو و به آنچه مي گويد گوش فراده که همه خير است و نيکويي.
کافور مي گويد: وي رفت و برگشت و گفت: سرورم، او به من گفت: همسران [ابنبغا] بر سر اين نگين به نزاع پرداخته اند. اگر ممکن است آن را دو قطعه نما، ما تو را راضي خواهيم کرد.
امام عليه السلام عرضه داشت: پروردگارا، تو را سپاس که ما را در شمار کساني قرار دادي که به حق، سپاس تو را به جاي آورند. آنگاه به يونس گفت: بگو ببينم در پاسخ او چه گفتي؟
يونس عرض کرد: گفتم به من فرصتي بده تا در اين زمينه بينديشم.
حضرت فرمود: پاسخ مناسبي داده اي» [1] .
(1)ابن شهر آشوب،مناقب،ج4،ص427.
منبع: با خورشید سامرا،تحلیلی از زندگانی امام حسن عسگری(علیه السلام)،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1379،صص126-127.
چرا از دیدار ما غافلی؟
محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر گويد: پريشاني ما به نهايت رسيد. به پدرم گفتم: کرم و سخاوت ابي محمد امام حسن عسکري عليه السلام مشهور است. خوب است ما هم به سراغ او برويم اميد است به ما نيز اکرام و انعام نمايد.
رهسپار منزل حضرت شديم، در راه پدرم گفت: سخت محتاجم و اگر حضرت پانصد درهم به من بدهد و دويست درهم آن را هزينهي پوشاک و دويست درهم آن را صرف خوراک و صد درهم را هم جهت ما يحتاج اهل و عيالم قرار دهم خوب است.
من هم از خاطرم گذشت که اگر حضرت سيصد درهم به من بدهد تا الاغي بخرم و اسباب معيشت فراهم آورم و بقيه را صرف دامادي کنم خوب است.
به در خانه ي حضرت رسيديم، غلامي بيرون آمد و گفت: علي بن ابراهيم و پسرش وارد شدند.
سلام و احوالپرسي کرديم. حضرت به پدرم فرمود: چرا از ديدن ما غافلي؟
عرض کرد: هم تنبلي و هم مشغوليت مانع شده است. ساعتي نشستيم و چون خواستيم بيرون بياييم، به دهليز خانه که رسيديم غلامي آمد و کيسه اي به دست پدرم داد و گفت: پانصد درهم است، دويست درهم براي هزينه ي پوشاک و دويست درهم براي خوراک و صد درهم براي ما يحتاج زندگي.
و کيسه اي هم به من داد و گفت: سيصد درهم است، و همان گونه که نيت کرده بوديم، يکي يکي را بيان فرمود.
اما من قصد کرده بودم به جبل روم و از آنجا همسر انتخاب کنم، فرمود: به جبل مرو، بلکه به سورا برو که تو را در آنجا گشايش کار است.
من به فرموده ي حضرتش عمل کردم و به سورا رفتم و مرا در آنجا نفع هاي بسياري به دست آمد و امروز از برکت آن، صاحب دو هزار دينارم و همواره در ترقي هستم. [1] .
(1)حدیقه الشیعه،ص698.اصول کافی چاپ آخوندی،ج1،ص506.
منابع:
چهره های درخشان سامرا،علی ربانی خلخالی،انتشارات مکتب الحسین ،1386،صص100-101.
زندگانی چهارده معصوم،سید محسن خرازی،مسجد مقدس جمعکران،1386،صص516-517.
شاخصههای خانواده قرآنی
شکیبایی در مصیبت، عبادت و معصیت «وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا …» (انسان/۱۲)
ترس از مقام خداوند «إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا یَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا »(انسان/۱۰)
اخلاص در عمل «إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا» (انسان/۹)
گذشت از آنچه دوست دارند و نیازشان است «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا» (انسان/۸)
رسیدگی به نیازمندان «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَأَسِیرًا» (انسان/۸)
ترس از روز رستاخیر «وَیَخَافُونَ یَوْمًا کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا» (انسان/۷)
وفای به عهد «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ» (انسان/۷)
رعایت این شاخصهها، قطعا موجب رسیدن به مراتب عالیه در یک خانواده خواهد شد.
ششمین جلسه توجیهی
دلنوشته ای برای کودکان مظلوم غزه
در سفری كه چندی پیش با جمعی از مقامات استانی برای شركت در جشنواره راه ابریشم به سوریه داشتم بازدیدی نیز از مناطق جنگ زده لبنان و غزه در برنامه سفر قرار گرفت ، آنچه در پی می آید خاطرات آن صبح مه آلود و باران شتاب زده صبحگاهی و دلنوشته ای برای كودكان غزه و چكاوك هایی است كه صبح را با غرش بمب ها آغاز می كنند.
جنگ 33 روزه در لبنان تازه تمام شده بود اما آثار جنگ همچنان باقی آنقدر كه احساس میكردم هنوز صدای خمپاره ها را می شنوم و سایه وحشت راكت ها بالای سرم سنگینی می كند.
صبحگاهی كه از سفارت ایران در لبنان عازم مناطق بمباران شده بودیم صحنه هایی دلخراش و تكاندهنده و تمام آنچه رسانه ها به تصویر كشیده بودند قطره ای كوچك از اقیانوسی لبریز فاجعه و بیداد بود .
در آن بامداد مه آلود و خزان زده پائیزی و بارانی كه به شتاب از تندر ابر می جهید با خود می اندیشیدم قطعه ای موسیقی بسازم در ترسیم ددمنشیهای قابیل حسرت زده صهیونیسم بر هابیل برگزیده ی غزه و یادداشت ذیل باز سازی تصویری است از آنچه در قاب خاطراتم باز مانده و با خبرهای تلخ اخیر در هم آمیخته ، پایمردی ملتی مصصم به دفاع از تمامیت خویش است.
غزه خاور میانه ای در میانه ی دود و آتش، شهر سوخته آرزوهای كودكی كه كوچه باغ آرزوهایش جز شعله های خزان ستم هیچ رویایی ندارد، میعاد موسی با طور، منجنیق ابراهیم بر بیكرانه آتش نمرود.
غزه… آنجا كه دختران شبنم فروش ، كوزه به سیلاب اشك آكنده اند و نوعروسان گیسو به دوش، باده به غم پیمانه كرده اند ، حجله ها دجله ی خون است و گاهواره ها ، مسلخ غریبانه كودكانی كه در حسرت پستانك و آغوش مادر ، قنداقه به خون جگر پیراسته اند.
پژواك ضجه های مادران دل در مجمر داغ جوان گداخته و پیران دست و پای از دست داده ، آوای هیچستان به خاكستر نشسته در چین و شكن ستبر صخره های بلند جبالیا ، قاموس كهنه قانون جنگل كه سیاهی بیداد را در زوزه های موشك و تركش تكرار می كند ، فرح گم شده در سپیده دم رفح و چه غریبانه است اینجا آوای چلچه ای كه در تراكم دود و غبار باروت وشعله های خرمن سوز، شمیم گندمزارهای تازه سیراب و منظره آینه گون سپیدم را از خاطر برده است .
چه حزین است نغمه چكاوكهایی كه دیریست نفحات صبح را با غرش راكت ها و هجوم وحشیانه خمپاره ها به تلخی می آغازند.
غزه جغرافیایی سبز و كوچك اما بزرگتر از حجم تاریخ و سرخ تر از گلواژه های سرخ شهادت، كه قرنهای بسیار، بر دامان تاریخش مردان بزرگ پرورانده و اینك چشم انتظار آبی آسمانی است كه سالهاست پشت پرده غلیظ دود و آتش ، غریب مانده است.
قامت بلند نخلهایی كه به آزادی سر برافراشته و شولای سرفرازی بر خویش تافته اند و ستیغ قله هایی كه منیع و استوار، ایستادگی را فریاد می زنند، تا همیشه تاریخ مثنوی سرخ راشل كری را در كوچه های احساس رفح زمزمه خواهند كرد.
و بادبیزهای تاكستان بیت لاهیا و زهیر خریف گندمزارهای بیت حانون هرگز لالای گم شده پای گهواره های خالی و قنداقه های خونی كودكانی كه گرمی آتش گون گلوله ها سینه های كوچكشان را به شفق نشاند از خاطر نخواهند برد.
اشك شور بختی بیوه زنانی كه در نخستین شیب دره آوارگی ، در میان تل خاكستر و خاك ، طفل یتیم خویش را می خواباند و خود چشم بر سپیده صبحی كه پشت قافله شوم شب در رباط فلق باز مانده است ،پا به پای مهتاب بیدار می ماند.
غزه آنجا كه طنین الله اكبر از مناره های بلند آزادی بر می خیزد و در گستره ی لاجوردی آسمان تكبیرهای یكتا پرستی را فراتر از قیل و قال مرگبار خمپاره و موشك فریاد میزند.
غزه آنجا كه بر تار و پود فرشهای نیم بافته و پینه های بر دست نشسته پیران بادیه و بیوگان گوژ پشت ساحل شنی و در میانه نجواهای تلخ مردان ماهیگیر كه قلاب بر زخم روح میزنند و لقمه در خون دل، اشكهای بر گونه نشسته و چشم های از غم به سپیدی نشسته نقش بسته است.
حسرت نوعروسانی كه زنجیر گیسو به داغ داماد گسسته و زلف به آشفتگی روزگار پریشان كرده ، در این وانفسایی كه گرگها بر سریر قدرتهای عالم نشسته اند و روبهان پیر، سالوس ننگین سیاست را می سرایند كجاست آن همه منشوری كه سازمان ملل به نام حقوق بشر تعبیه كرده است؟ كجاست آن همه اجلاسی كه سردمداران قدرت و بردگان مكنت در بوق تبلیغات رنگ باخته دفاع از حقوق بشر می دمند؟ كجاست آن قاموس كهنه ای كه مدعی است پرچم صلح را در جهان برافراشته است!
اما غزه.. ای سرزمین تین والزیتون، ای جغرافیای كوچك شهادت، ای مثلث ایمان و ای قله همیشه جاوید مقاومت ، همچون همیشه تاریخ بر سر پیمان الست خویش بایست تا آن روز كه پرچم سرفرازی ات بربلندای قله های شرف و ایثار به اهتزاز در آید.
غزه … ای سرزمین نخلهای به خون نشسته و غنچه های بر شاخه شكسته، سرخی جاودان آزادگی مردان سرفرازت را با جوهر خون بر كتیبه تاریخ بنویس،كه عرصه سخن تنگ است و فرصت كم ، بر پیكر نخلهایی سوخته ات به یادگار بگذار كلك خیال دختران پا برهنه ات را و دانه به دانه زیتونهای سبزت را تسبیح سبز آرزوهای به خون نشسته كودكان یتیمت كن.
باور بدار كه برادران و خواهران مسلمان تو در ایران و در گوشه گوشه ی جهان و تمام آنهایی كه به نفس آزادی و شرف ایمان و باور دارند، هرگز از یاد نخواهند برد ، درد جانكاه كودكی كه به تمنا، آغوش گرم مادر خود را در لابه لای ویرانه های خانه اش می جوید.
هرگز از خاطره ها نخواهد رفت بیداد گرسنگی كودكانی كه تمام لحظه های خوشبختی شان به جویدن تكه نانی خلاصه می شود و همه آرزوهای سبزشان به قاصدكی كه با نسیم می آید.
آری چشمهای ما هرگز خستگی پلكهایی كه در حسرت یك لحظه خواب به دور از نهیب صاعقه گون راكت ها شبهای بسیار به بیداری نشسته را از یاد نخواهد برد.
هیچ مادری فرزندش را در آغوش نخواهد گرفت بی آنكه از درد حسرت مادرانی كه دلخوش به تنها ماندگار كودك دلبندشان قنداقه ی او را می بویند اشك گرم بر گونه فرو نشاند.
دستهای ما برای یاری شما آماده است و قلبهای ما در آرزوی پیروزی شما تپنده و می دانیم و باور داریم كه نصرت و یاری حق در راه است.
* سعید نیاكوثری
سرپرست گروه موسیقی اعزامی جمهوری اسلامی ایران در جشنواره راه ابریشم