بی انصاف نباش
کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد.
در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت.
عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟
آیت الله میلانی فرمود: این کار “بی انصافی” است.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد.
آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!
برگشت!
آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟
گفت:بله!
گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟
گفت: بله آقا، شنیده ام.
آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم “بی انصافی” بود!
✅ این روزها #باانصاف باشیم
تا می توانید در جوانی به مردم خدمت کنید
?احمد بهاء الدینی : گاهی که #خدمت امام می رسیدیم عرض می کردیم اگر امکان دارد ما را نصیحتی بفرمایید. معمولاً امام این نصیحت را می کردند: «تا می توانید در جوانی هر خدمتی را به مردم بکنید، هر عبادتی بکنید. قدر جوانی را بدانید که وقتی به سن من برسید، دیگر هیچ کاری نمی توانید بکنید. مثل من که هیچ کاری نمی توانم بکنم»
?برداشت هایی از سیره امام خمینی (ره) |پاسدار اسلام؛ ش ۹۱ ، ص ۴۰
#خاطرات_امام
✅ @EMAM_COM
افسوس شیخ طوسی
ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله، صاحب کتاب کلمات مکنونه و کتب عرفانی و اخلاقی و علمی دیگر، در عالم رؤیا یا مکاشفه، شیخ الطائفه، شیخ طوسی را میبیند
به شیخ طوسی عرضه میدارد که آقا! آنجا چه خبر است؟
شیخ طوسی میفرماید: آنجا چه خبر است؟ اینجا خبری نیست، خبرها آنجاست،
ملّا محسن فیض کاشانی تعجّب میکند و میگوید من عرض کردم: آقا! خبر آن طرف است، این طرف که خبری نیست،
شیخ طوسی میگوید: خیر، اتّفاقاً بر عکس متوجّه شدید، خبر آنجاست و این طرف، خبری نیست، هر چه این طرف هست از آنجا آمده است.
فقط به تو بگویم: ای محسن! بدان، هر چه هست در دنیاست و من امروز مغموم هستم و افسوس میخورم که میتوانستم کار بیشتری انجام بدهم و انجام ندادم، تعبیر عجیبی دارد
میفرماید: اگر میدانستید که اینجا، فقط یک ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد(ص) چقدر ارزش دارد، آن وقت میفهمیدید، چرا در ماه مبارک رمضان، اوّلین دعا، این است «اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور» ✨
@rahrovanhedayat
✔️ یک قانون کلی ✔️
- ماسک بزنید لطفا!?
- به خودم مربوطه.
⚠️- ماسک نزدنتون بقیه رو به مخاطره می اندازه، شما در یک محیط عمومی هستید.
- هر کی سختشه از من فاصله بگیره. یا بره بیرون.
- چه ربطی داره! شما با زدن ماسک هم خودتون مصون از کرونا میمونید هم دیگران از شما.
- چرا فکر میکنید میتونید برای دیگران تعیین تکلیف کنید؟
- من تعیین تکلیف نکردم، متخصصین اینطور میگن.
- یعنی متخصصین منظورشون اینه که ما خودمون عقلمون نمیرسه و مثل یک بچه برای ما تصمیم میگیرن؟
- فهمش سخت نیست. شما اگر مبتلا باشید به دیگران سرایت میدید و اگر سالم باشید از دیگران ممکنه بگیرید این که مغلطه نداره. زدن ماسک موجب مصونیته.
- من به خودم مطمئنم شما اگه به خودت مطمئن نیستی پیش من واینستا. توهّم بیماری دارید. کلا اگه نمیتونی دیگرانو بدون ماسک قبول کنی خب مشکل خودته. من نمیتونم خودمو محدود کنم که شما راحت باشی.
✍️اگر کسی این مکالمه رو در این شرایط #کرونا در یک مکان عمومی با فرد دیگری داشته باشه، تصور عمومی جامعه ازش چیه؟
?مشکل اینه که این قانون کلی، فراگیر و معقول، همه جای دنیا و در همه موضوعات، قابل فهمه و اگر کسی باهاش مخالفت کنه مورد شماتت دیگران قرار میگیره؛ ⬅️⬅️ اما در مورد حجاب و عفاف به این دلیل که تبلیغات منفی و مقابله فرهنگی با اون وجود داره و سود برخی، در بی عفتی جوامع هست، از سوی عده ای غیر قابل فهم تلقی میشه.❗️
?دلایل، اهمیت و ضرورت #حجاب ، برخلاف ماسک زدن، برای عده ای درک نشده.
? #هفته_عفاف_و_حجاب گرامی باد?
تولیدی-کارت پستال ویژه هفته عفاف وحجاب
شرف حضور...
#دیدار_امام_زمان
علامه حِلّی می فرمـودند: شب جمعه ای به قصد #زیارت امام حسین علیه السـلام به سـوی کربلا می رفتـم ، در حالی که تنها و سـوار بر الاغ بـودم و تازیانه ی کـوچکی برای رانـدن مَرکب در دست داشتم
در بیـن راه عـربی پیاده آمـد و با مـن همراه و هم کلام شـد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است ؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم ازاو پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب ودقیقی فرمود! #متحیر شدم کـه او کیست؟ کـه این همه آمادگی علمی دارد؟!
در این حال به فکرم آمد از او بپرسم آیا امکان دارد کـه انـسان امـام زمـان عجل الله فرجه الشریف را ببیند؟ که بدنـم لرزیـد و تازیانه از دستـم افتاد. آن بـزرگوار خم شـد و #تازیانه را در دستم گذاشت و فرمـود: چگونه امام زمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست
پس از شنیدن ایـن جمله ، بی اختیار خـود را از روی چهارپا زمین انداختم تا پای امام را ببوسم. از شـدّتِ شوق، بیهوش بر زمین افتادم. پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
?عبقری الحسان، جلد ۲، ص ۶۱.
? منتخب الأثر، جلد ۲ ، صفحه ۵۵۴