رژیم پهلوی، سر سپردهی انگلیس و امریکا بود
به حاکمیت رسیدن محمدرضا پهلوی به وسیله انگلستان (۲ اردیبهشت ۱۳۷۷)
برای یک ملت برای ملت ایران هیچ ننگی بالاتر از این نیست که حکام، فرمانروایان، سیاستمداران و سررشتهداران امور کشور را دولت انگلیس به وسیلهی سفارتخانهی خود بیاورد و ببرد! کدام ننگ برای یک ملت، از این بالاتر است؟! خاطراتی را که از عناصر دوران پهلوی نوشتهاند، بخوانید! بعد از آنکه در سال ۱۳۲۰ رضا خان را بردند، پسر او محمد رضا تا چند روز نمیدانست که آیا پادشاه خواهد بود یا نه! کسی را به سفارت انگلیس فرستاد، آنها گفتند که بله، عیبی ندارد، پادشاه باشد، به شرطی که فلان کار را نکند و فلان کار را بکند! خوشحال شد. اینها حقایق این کشور است. پنجاه سال حکومت ایران که حکومت دیکتاتوری، سلطنتی، طاغوتی، فاسد و آنچنانی بود، به وسیلهی دو نفری انجام گرفت که آنها را بیگانگان بر سر کار آوردند و مردم هیچ نقشی نداشتند. قبل از آن هم که حکومت قاجار و حکومت سلاطین بود. شرح حال این سلاطین را ببینید! مردم که هیچ، مردم که اصلا برای آنها قابل ذکر نبودند! عمال دولت را از صدر اعظم تا پایین، نوکران خودشان میدانستند و به آنها میگفتند شما در بین نوکران ما چنین هستید، چنان هستید! چنین حکومتهایی بر این کشور حاکم بودهاند! این برای اولین بار در طول قرون متمادی است که به برکت انقلاب در این کشور، حکومتهایی سر کار میآیند که ملاک مسئولان حکومتها، علم، تقوا، عدالت، مردمدوستی و گزینش مردم است. با مردمند؛ برای مردم و در خدمت مردمند؛ اهل سواستفاده، دزدی و سرسپردگی به دشمن نیستند. این حقایق در تاریخ طولانی ایران، قرنها سابقه نداشته است. اینها را اسلام و انقلاب به این ملت داد.
جدایی از مردم؛ عامل وابستگی پهلوی به بیگانگان (۱۳ بهمن ۱۳۷۷)
آنها [حکومت پهلوی] وابسته بودند. وابستگیشان بهخاطر این بود که از مردم بهکلی بریده بودند. برای حفظ حکومت خودشان، خود را ناچار میدانستند که به خارجیها متکی شوند. رضاخان را انگلیسیها سرکار آوردند، که جزو تواریخ مشخص و مسلم و روشن است. محمدرضا را هم انگلیسیها تثبیت کردند. بعد از دورهی حکومت دکتر مصدق، کودتا را امریکاییها به راه انداختند و البته از دست انگلیسیها ربودند و آنها خودشان تسلط پیدا کردند. اینها در اغلب امور این کشور، وابسته بودند. مستشاران امریکایی و دهها هزار امریکایی دیگر در مهمترین مراکز نظامی، اطلاعاتی، اقتصادی و سیاسی این کشور شغلهای حساس و درآمدهای گزاف داشتند و آنها در حقیقت کارها را انجام میدادند و به آنها خط میدادند. دستگاه اطلاعاتی این کشور را امریکاییها و اسرائیلیها بهوجود آوردند. در سیاستها، تابع نظرات انگلیسیها و در این اواخر، تابع نظرات امریکاییها بودند. در زمینهی منطقهای و جهانی، حتی در زمینههای اقتصادی - مثلا قیمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شرکتهای خارجی در نفت ایران به چه کیفیت باشد - در همهی این مسائل مهم و حساس، آن چیزی کاری را انجام میدادند که از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند. برای خارجیها فداکاری نمیکردند، بلکه برای حفظ حکومت خودشان، صددرصد به بیگانگان میدان میدادند و به آنها تکیه میکردند و دست آنها را در تطاول به این کشور و این ملت باز میگذاشتند. حکومت آنها تحمیلی و کودتایی بود. با کودتا سرکار آمده بودند؛ هم رضاخان با کودتا سرکار آمده بود، هم محمدرضا با کودتا سرکار آمد. حکومت کودتایی، معلوم است چطور حکومتی است: بر مردم تحمیل بودند و از آرا مردم، عقاید مردم، دلبستگیهای مردم، فرهنگ مردم و درخواست و ارادهی آنهاهیچ نشانی نبود. آنها برای آرا مردم، برای خواست مردم، برای عقاید مردم، برای دین مردم و برای فرهنگ مردم، هیچ احترامی قائل نبودند؛ هیچ رابطهی صمیمی و دوستانهای با مردم نداشتند. رابطه، رابطهی خصمانه بود؛ رابطهی ارباب و رعیت بود؛ رابطهی آقایی و نوکری بود؛ سلطنت بود دیگر! سلطنت و پادشاهی، معنایش همین است؛ یعنی حکومت مطلقهای که هیچ تعهدی در مقابل مردم ندارد. خانوادهی پهلوی، پنجاه سال در کشور ما اینگونه زندگی کردند.
اجازه گرفتن محمدرضا شاه از بیگانگان برای تعیین نخست وزیر (۱۴ بهمن ۱۳۷۳)
از سال ۱۳۳۲ تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، انگلیس و امریکا بر سر چاههای نفت، و در واقع گنج نفت ایران نشستند و تا آنجا که توانستند، برداشتند و بردند. ملت ایران چگونه دلش با اینها صاف شود؟! رژیم پهلوی، سر سپردهی انگلیس و امریکا بود و محمدرضا، واقعا مثل یک مامور امریکا در ایران عمل میکرد. یک عامل امریکا در راس یک رژیم وابسته، وظیفهای نداشت جز اینکه وقتی بگویند فلان نخستوزیر را بگذار و فلان نخستوزیر را بردار، اطاعت کند. آنها هر کاری میخواستند، میکردند. اگر هم یک وقت خود او میخواست نخستوزیری را برکنار کند و امریکاییها راضی نبودند، به امریکا میرفت و این و آن را میدید، تا اجازه دهند فلان نخستوزیر را بردارد یا بگذارد! وضعیت این گونه بود. سفرای امریکا و انگلیس در تهران، تعیین کنندهی خطوط اساسی این مملکت بودند…
اینها کسانی بودند که روزگاری، شاه ایران - آن روسیاه نگونبختی که به اسم «شاه» در ایران بود - از سفر ایشان؛ یعنی سفیر انگلیس و سفیر امریکا در تهران، حرفشنوی داشت و هر چه آنها در مسائل اساسی این کشور میگفتند، انجام میداد. اما امروز با نظام و دولتی در ایران مواجهند که از صد عامل در مسائل اساسی کشورش، یک مورد هم منطبق با خواست امریکا نیست. با نظامی مواجهند که در بدو استقرار، اولین کارش قطع کردن امتیازات اینها بود. در واقع انقلاب اسلامی، اول کاری که کرد این بود که به قطع امتیازات انگلیس و امریکا در ایران پرداخت.
خاشع در برابر بیگانه و خشن در مقابل مردم (۲۲ ازدیبهشت ۸۸)
اگر یک ملتی احساس عزت نکند، یعنی به داشتههای خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزی ندارد، این ملت بهراحتی در چنبرهی سلطهی بیگانگان قرار میگیرد…
وقتی یک چنین روحیهای در میان مردمی حاکم شد، دستگاه سیاسی آن کشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوکرمآب میشود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل برهی رام؛ «اسد علی و فی الحروب نعامه». همان رضاخانی که بخصوص در نیمهی دوم سلطنتش آنجور با مردم خود با خشونت رفتار کرده بود- که مردم جرئت نفس کشیدن نداشتند؛ توی خانههای خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمیکرد- در مقابل یک پیغام سادهی انگلیسیها که گفتند «باید از سلطنت کناره بگیری»، مثل موش مرده از سلطنت کناره گرفت و از کشور خارج شد! همین طور محمد رضای پهلوی؛ محمد رضای پهلوی در سالهای دههی چهل و دههی پنجاه شدیدترین فشارها را بر این ملت و بر مبارزان و بر آزادیخواهان- خشن؛ بدون اندک ملاحظهای از مردم- وارد کرد؛ اما همین آدم در مقابل سفیر آمریکا و سفیر انگلیس خشوع و خضوع میکرد و از آنها حرف میشنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. این حکومت یک ملتی است که از عزت ملی محروم است.
یکی از اساسیترین قلمهائی که انقلاب اسلامی به ما ملت ایران عطا کرد، احساس عزت بود. امام بزرگوار ما مظهر عزت بود. آن روزی که امام علنا فرمود «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»، اوج اقتدار سیاسی و نظامی آمریکا در دنیا بود. امام احساس عزت را به این مردم برگرداند و انقلاب احساس عزت را به ملت ایران برگرداند.
باقی ماندن ثروت میلیاردیِ شاهِ فراری نزد آمریکاییها (۱۱ آبان ۱۳۷۳)
[آمریکایی ها] محمدرضا را که فراری ملت ایران بود، در آمریکا پذیرفتند و به عنوان یک میهمان پناه دادند. اموالی که در اختیار محمدرضا قرار داشت، بالغ بر میلیاردها دلار میشد که در امریکا سرمایهگذاری کرده بود. در همه جای دنیا معمول است وقتی یک نفر که در راس رژیمی قرار دارد، سرنگون شد، اموال شخصیاش که از آن مردم و دولت جدید بر سر کار آمده است، به آن دولت برگردانده میشود. این در همه جا یک عرف است. اگر روزنامهها را در قضایای گوناگون خوانده باشید، میبینید که همه جا این کار را کردهاند. هیچ جا سابقه ندارد که آن همه ثروت را که متعلق به ملت ایران بود، در حسابهای محمدرضا و کسانش در امریکا، نگه دارند. حتی یک ریالش را به مردم ایران ندادند و نگه داشتند و هنوز هم پیش آنهاست. هنوز هم طلب ملت ایران از رژیم امریکا، میلیاردها دلار است. آنها اموالی را که دولت ایران در گذشته خریداری کرده بود؛ پولش از کیسهی ملت ایران پرداخته شده بود و ملت به آنها احتیاج داشت، نگه داشتند. هنوز هم در انبارهای خودشان نگهداشتهاند و تا امروز هم تحویل دولت جمهوری اسلامی و ملت ایران ندادهاند. طلبهای ایران که در امریکا بود، بلوکه شد و اینها را برنگرداندند. چرا؟ به این امید که شاید بتوانند نظام جمهوری اسلامی را منهدم کنند. با خود گفتند: امروز این پولها را به آنها نمیدهیم که مورد استفادهشان قرار گیرد. غرض اینکه، رژیم ایالات متحدهی امریکا، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، همان روش قبل از پیروزی را ادامه داد؛ یعنی اعمال کینه و خصومت با ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی. در چنین شرایطی بود که قضیهی سفارت اتفاق افتاد.
طلیعه پیروزی
به مناسبت سالگرد فرار شاه از ایران در ۲۶ دیماه سال ۱۳۵۷
برخي از مقاطع ذلتبار حکومت پهلوی از نگاه حضرت آیتالله العظمي امام خامنهای مدظله العالي رهبرمعظم انقلاب
* [در شهریور ۱۳۲۰] رضا خان به وسیلهی حامیان قبلی خود از سلطنت عزل شد و از ایران بیرون رفت. محمد رضا را بر سر کار آوردند؛ با قرار تسلیم محض در مقابل انگلیسیها! هر کاری آنها میخواستند، انجام میداد؛ دیگر احتیاج به استعمار نبود! وقتیکه یک خائن ایرانی حاضر است در مقابل کمک بیگانه، بر ملت ایران سلطنت و حکومت کند و خواستهی آن بیگانه را در ایران اعمال نماید، دیگر چه لزومی دارد زحمت استعمار را به خودشان بدهند!؟ این کار را کردند.
دیدار مردم قم ۱۳۷۹/۰۷/۱۴
* در اوایل رفتن رضاخان که هنوز تکلیف سلطنت در ایران درست معلوم نشده بود، سفیر انگلیس در تهران به کسی که از طرف محمدرضا به او مراجعه کرده بود که تکلیف خودش را بداند، میگوید که چون بر طبق اطلاعات ما، محمدرضا به رادیو برلین گوش میکند و پیشرفتهای آلمان را روی نقشه پی میگیرد، پس مورد اعتماد ما نیست. آن شخص، خبر را به محمدرضا میدهد. او هم گوش کردن به رادیو برلین را ترک میکند و کنار میگذارد! آن وقت سفیر انگلیس میگوید: «حالا دیگر عیبی ندارد؛ میشود او را به سلطنت انتخاب کرد.» رژیم و دولتی که در راس آن کسی قرار دارد که تا این حد به یک سفارت بیگانه وابسته است که آنها برای سلطنت او شرطهای حقیر و ذلتآوری از این قبیل معین میکنند و او هم آن شرطها را میپذیرد و عمل میکند تا آنها او را به سلطنت برسانند، معلوم است که چقدر به بیرون از این مرزها و به قدرتهای خارجی وابسته است.
سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) ۱۳۷۴/۰۳/۱۴
* بعد از آنکه حکومت مصدق را [در مرداد سال ۱۳۳۲] سرنگون کردند البته قبلا مرحوم آیتالله کاشانی را با ترفندهای خودشان منزوی کردند، کنار زدند و با بیتدبیریهایی که انجام گرفت کنار گذاشتند باز سر کار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادی خود، با فعالیت خود، کودتای ۲۸ مرداد را به وجود آورند و محمد رضا را که از ایران فرار کرده بود، به ایران برگردانند. بیست و پنج سال بعد از آن، حکومت دیکتاتوری سیاه پهلوی ادامه پیدا کرد.
دیدار مردم قم ۱۳۷۹/۰۷/۱۴
* [یک خصوصیّت] این رژیم خبیث، فساد بود. انواع فساد، از فسادهاى جنسى بگیرید که مبتلابه تقریباً همهى دربارىها و دوروبرىها و مانند اینها بود که دیگر حالا داستانهایش شرمآور است. آن روز خیلى از آحاد مردم هم میدانستند، اگرچه جرأت نمیکردند بر زبان بیاورند. گاهى از قلم خارجىها درمیرفت، چیزهایى را میگفتند فساد جنسى، فساد مالى، نه فقط در سطوح متوسّط که هر وقتى ممکن است پیش بیاید؛ نخیر، در عالىترین سطوح کشور. از طرف شخص محمّدرضا و دوروبرىهایش، بالاترین فسادهاى مالى، بزرگترین رشوهها، بدترین دستاندازىها، خباثتآلودترین فشارها بر منابع مالى ملّت بهوجود مىآمد. براى خودشان ثروت درست میکردند به قیمت فقیر کردن مردم و بیچاره کردن مردم. فساد، فساد جنسى، فساد مالى، اعتیاد، ترویج اعتیاد و ترویج موادّ مخدّر صنعتى بهوسیلهى عناصر اصلى حکومت آن روز در ایران بهوجود آمد و اتّفاق افتاد.
بیانات در دیدار مردم قم ۱۳۹۳/۱۰/۱۷
* استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده که وارد سرزمینهای شرق - از جمله سرزمینهای اسلامی - شدند، برای اینکه بتوانند کاملاً کمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آنها را اسیر خود بکنند، شروع کردند آنها را نسبت به گذشتهی خود، نسبت به داشتههای خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین کردن. اینها عبرتآموز است؛ کار به جائی رسید که در زمان اوائل مشروطیت در این کشور، یک روشنفکر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشتهاش را و مفاخرش را کنار بگذارد و فراموش بکند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفکر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! اینجور اعلان کردند. این فریاد مذلتبار را در کشور ما آن کسانی که به دین پشت کرده بودند، سر دادند. معلوم است؛ وقتی یک کشوری همه چیز خود را از دست داد و از درون تهی شد، استعمار انگلیس براحتی میتواند بر همه چیز او - نفت او، ارتش او، دارائی او، دستگاه سیاسی او - تسلط پیدا کند؛ کار در دوران پهلوی به جائی رسیده بود که شاه خائن برای اینکه فلان کس را بعنوان نخستوزیر معین بکند، مجبور بود با سفیر انگلیس - و بعدها با سفیر آمریکا - در میان بگذارد و در واقع از او استجازه کند و اجازه بگیرد. این تاریخ دردبار گذشتهی ماست. این ضد عزت ملی است. حکومتهای دیکتاتوری وابسته و فاسد، ملت ایران را از اریکهی عزت فرود آوردند؛ نه علم او را توسعه دادند، نه دنیای او را درست کردند، بلکه آخرتش را هم از او گرفتند و لباس اسارت بر او پوشاندند. انقلاب اسلامی در مقابل یک چنین وضعیتی قیام کرد. در مقابل یک چنین مصیبت بزرگی انقلاب اسلامی و امام بزرگوار ایستاد و ملت ایران خون خود را در این راه نثار کرد و به پیروزی رسید.
وقتی یک چنین روحیهای در میان مردمی حاکم شد، دستگاه سیاسی آن کشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوکرمآب میشود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل برهی رام؛ «اسد علىّ و فی الحروب نعامة». همان رضاخانی که بخصوص در نیمهی دوم سلطنتش آنجور با مردم خود با خشونت رفتار کرده بود - که مردم جرئت نفس کشیدن نداشتند؛ توی خانههای خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمیکرد - در مقابل یک پیغام سادهی انگلیسیها که گفتند «باید از سلطنت کناره بگیری»، مثل موشِ مرده از سلطنت کناره گرفت و از کشور خارج شد! همین طور محمد رضای پهلوی؛ محمد رضای پهلوی در سالهای دههی چهل و دههی پنجاه شدیدترین فشارها را بر این ملت و بر مبارزان و بر آزادیخواهان - خشن؛ بدون اندک ملاحظهای از مردم - وارد کرد؛ اما همین آدم در مقابل سفیر آمریکا و سفیر انگلیس خشوع و خضوع میکرد و از آنها حرف میشنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. این حکومت یک ملتی است که از عزت ملی محروم است.
دیدار مردم کردستان ۱۳۸۸/۰۲/۲۲
* روزی که محمّدرضا از ایران فرار کرد، در واقع رژیم پادشاهی از بین رفته بود. او دید ماندنش دیگر فایدهای ندارد. لذا مجسّمهای از فرد بیچاره بدبختِ بدنامی که بدنامتر هم شد، درست کردند تا چند روزی رژیمِ در آستانه انحلالِ کامل را نگه دارند. او سی، چهل روز بر سرِ کار ماند، تا اینکه امام آمد و با یک اشاره دستِ ایشان، همه چیز روی هم ریخت. نظام پادشاهی در ایران پوک شده بود. به خاطرِ چه؟ به خاطرِ حضور مردم. مردم به چه خاطر به میدان آمدند؟ به خاطر دین. چون شعار، شعارِ اسلامی بود؛ چون پیشوایان، پیشوایانِ اسلامی و روحانیونِ مورد اعتمادِ مردم بودند.
خطبههای نماز جمعه ۱۳۷۳/۱۱/۱۴
سيري در زندگاني و شخصيت حضرت موسي مبرقع عليه السلام
زندگي حضرت موسي مبرقع(عليه السلام)
امام زاده عظيم الشأن حضرت موسي مبرقع، فرزند بلافصل امام جواد(عليه السلام) و برادر امام هادي(عليه السلام) است. مادر اين بزرگوار، بانوي پاك و باعفت حضرت سمانه مغربيه(عليها السلام) بوده است. موسي فرزند امام محمدتقي، در سال 214ه .ق در خاندان علم و امامت و معدن فضايل و مكارم متولد شد. او تحت تربيت پدر بزرگوار خويش پرورش يافت و به كمالات علمي و معنوي والايي رسيد؛ تا جايي كه امام جواد(عليه السلام) در وصيت نامه خويش توليت صدقات و موقوفات را به ايشان واگذار كرد و با اين عمل اعتماد خويش به موسي مبرقع و مراتب عدالت و تقواي آن بزرگوار را بر همگان آشكار ساخت. موسي پس از شهادت پدرش، از محضر برادر عظيم الشأن خود امام هادي(عليه السلام) بهره جست و آن حضرت را به عبارت (بنفسي أنت؛ جانم به فدايت) خطاب مي كرد. موسي مبرقع(عليه السلام) در سال 256ه .ق به قم آمد و در ابتدا با مخالفت سران عرب كه در قم بودند، مواجه شد. از اين رو به كاشان رفت و مورد استقبال گرم حاكم و مردم كاشان قرار گرفت. پس از مدّتي به اصرار مردم و علما به قم برگشتند و بين مردم محبوبيت خاصي پيدا كردند محبوبيت ايشان در ميان مردم قم سه وجه داشته. اول: آنكه ايشان معصوم زاده بودند. دوم: اينكه آن بزرگوار چشمه اي از علوم كوثر فاطمي بود كه تفسير قرآن و احاديث را به طور مستقيم از امام معصوم به عنوان معدن علم الهي نقل مي كرد. سوم: آنكه ايشان همچون حضرت يوسف رخساره زيبا و جذابي داشتند كه به هنگام عبورشان مردم دست از كسب و تجارت برداشته، به تماشاي ايشان مي ايستادند به همين دليل ايشان نقاب و برقع به چهره مبارك مي انداختند و از اين جهت به (مبرقع؛ برقع كشيده) معروف گشتند. پس از گذشت مدّتي از اقامت موسي مبرقع در قم، دخترش بريهه و خواهرش زينب، امّ محمد و ميمونه، دختران امام جواد(عليه السلام) بر ايشان وارد و مايه بركت و رحمت خداوند بر مردم گشتند. اين بانوان بزرگوار پس از وفات در كنار حضرت معصومه(عليها السلام) به خاك سپرده شدند. موسي مبرقع(عليه السلام) پس از عمري تهجّد و خدمت و تبليغ علوم اهل بيت(عليهم السلام) در شب چهارشنبه اواخر ربيع الثاني سال 296 در قم وفات يافت و در مكان فعلي (منزل محمّد بن خالد اشعري) از اصحاب امام رضا(عليه السلام) مدفون گرديد. بعدها يكي از نوادگان ايشان به نام احمد بن محمّد در كنار ايشان دفن شدند. جنب قبر مطهر ايشان چهل تن از اهل بيت و نوادگان موسي مبرقع به مرور زمان دفن شدند كه همه آن بزرگواران از مقام علمي و تقواي بالايي برخوردار بودند، از اين جهت آنان را (چهل اختران) ناميدند و مرقد مطهرشان هم اكنون به (چهل اختران) معروف گشته است. در همين مجموعه، بقعه امامزاده زيد از فرزندان امام سجاد(عليه السلام) نيز واقع گرديده است. (1)
پي نوشت:
1. احمدي، حسين، نورٌ علي نور، ص 15.
مادر حضرت موسي مبرقع(عليه السلام)
از ازدواج امام جواد(عليه السلام) با امّ الفضل دختر مأمون سال ها گذشت. ولي امّ الفضل داراي فرزند نشد، چرا كه او عقيم و نازا بود. بدين جهت امام جواد(عليه السلام)، با كنيزي پاكسرشت به نام (سمانه) از اهالي مغرب (بين آفريقا و اندلس) ازدواج كرد و از او در سال 212ه .ق داراي فرزندي شد كه همان حضرت هادي(عليه السلام) است.(1) دو سال بعد، يعني در سال 214ه .ق فرزند ديگرش از سمانه متولد شد كه او را (موسي) نام نهاد.هنگامي كه دست مشيّت و تقدير الهي سمانه را به همراه كارواني از مغرب (بين آفريقا و اندلس) به مدينه آورد و به همسري امام جواد(عليه السلام) مفتخر گردانيد، امام جواد(عليه السلام) در شأن آن بانوي پركرامت چنين فرمود: (نام او سمانه است، او بانويي است كه حق من را مي شناسد او از بانوان بهشت است. شيطان سركش به او نزديك نشود و نيرنگ طاغوت عنود به او راه نيابد او همواره مورد نظر خداوندي است كه هرگز خواب ندارد و در مقام والاي معنوي در رديف مادران صديقان و صالحان است. (2) روايت ديگري به همين مضمون از ناحيه امام هادي(عليه السلام) در عظمت و فضيلت مادر بزرگوارشان، حضرت سمانه(عليها السلام) صادر شده است. (مادرم عارف به حق من است. او از اهل بهشت است شيطان سركش به او نزديك نمي شود و نيرنگ ستمگران معاند به او نمي رسد او همواره مورد نظر خداوندي است كه هرگز خواب ندارد و در شمار مادران صديقان و صالحان است. (3) آري، يك بانو مي تواند به مقامي برسد كه به فرموده امام جواد(عليه السلام) شايستگي مادري صديقان و صالحان را پيدا كند و از وي فرزنداني چون امام هادي(عليه السلام) و موسي مبرقع(عليه السلام) به وجود آيد. حضرت سمانه(عليها السلام) در فضايل معنوي چنان ممتاز بود كه او را سيده و مادر ارزش ها مي ناميدند (4) در زهد و تقوا در عصر خود بي نظير بود، بيشتر روزها، روزه مستحبي مي گرفت عالم بزرگ سيّد مرتضي علم الهدي در كتاب (عيون المعجزات) در شأن حضرت سمانه مي نويسد (و كانت من القانتات؛ او از بانواني بود كه در مقام عبادت خدا نهايت خضوع و خشوع را داشت) (5) يوسف آل محمد(عليهم السلام) مي نويسد: ابواحمد موسي مبرقع فرزند امام جواد(عليه السلام) در تاريخ 214ه .ق دو سال بعد از ميلاد علي بن محمّد، امام هادي(عليه السلام) در مدينه متولد شد. (6) هرچند درباره تعداد فرزندان امام جواد(عليه السلام) در ميان تاريخ نگاران و دانشمندان رجال اختلاف وجود دارد، اما آنچه همگان بر آن اتفاق نظر دارند، اين است كه جناب موسي مبرقع فرزند بلافصل امام جواد(عليه السلام) و برادرِ تني امام هادي(عليه السلام) است. (7)
پي نوشت ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 5، ص 115 ـ 116.
2. محلاتي، ذبيح الله، رياحين الشريعه، ج 3، ص 23؛ موسوعة الامام الجواد(عليه السلام)، ص 41.
3. طبري، دلائل الإمامه، ص 369، ص 401؛ إثبات الوصيه، ص 228، موسوعة الامام الجواد(عليه السلام)، ص 41.
4. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابوطالب، ج 4، ص 401.
5. سيد مرتضي، عيون المعجزات، ص 132.
6. محيطي اردكاني، احمد، سبزپوشان، ص 76 و 77؛ فيض، گنجينه آثار قم، ج 2، ص 546.
7. احمدي، حسين، نورٌ علي نورٌ، ص 20.
از كودكي تا جوانيحضرت موسي مبرقع(عليه السلام)
موسي مبرقع(عليه السلام) دوران كودكي خود را در شهر مدينه در دامن مادري پاك و باتقوا همچون سمانه مغربيه و در سايه سار پدر بزرگوارش امام جواد(عليه السلام) و در جوار برادرش امام هادي(عليه السلام) سپري نمود. بدين سان شالوده علم و تقواي موسي در خانه وحي و امامت، پايه ريزي گشت با تبعيد امام جواد(عليه السلام) از مدينه به بغداد، در حالي كه جز شش بهار از زندگي موسي نمي گذشت، روح لطيف وي در غم فراق پدر تحت فشار قرار گرفت. موسي در چنين شرايطي، با تحصيل علوم ديني و احكام شريعت از برادر ارجمندش امام هادي(عليه السلام) به كمالات علمي و معنوي بالايي دست يافت؛ (1) تا جايي كه مردم وي را به عنوان شخصيتي برجسته در علم و تقوا مي شناختند و مسائل ديني خود را از وي سؤال مي كردند، ولي او به خاطر احترام فراواني كه براي برادرش امام هادي(عليه السلام) قائل بود، سعي مي كرد براي پاسخگويي به مسائل به آن حضرت مراجعه نمايد و بدون اجازه او به مسائل مهم پاسخ ندهد. از باب نمونه مي توان به اين حديث كه جناب موسي مبرقع خود راوي آن است، توجه كرد، او مي گويد: در ديوان عمومي با يحيي بن اكثم (2) برخورد كردم و او از من مسائلي پرسيد. من نزد برادرم علي بن محمد امام هادي(عليه السلام) رسيدم و ميان من و او پندهايي رد و بدل شد كه من را در اطاعت از خودش اگاه و بينا كرد به او گفتم: (قربانت شوم! يحيي بن اكثم نامه اي براي من نوشته و مسائلي از من پرسيده تا به او پاسخ دهم) برادرم امام هادي(عليه السلام) لبخندي زد و فرمود: (پاسخ او را دادي؟!) گفتم: (نه) فرمود: (آن سؤال ها چيست؟) يكي يكي سؤال ها را بيان كردم و برادرم امام هادي(عليه السلام) جواب فرمود (3) از اين روايت به خوبي استفاده مي شود كه موسي مبرقع در مدينه و عراق به عنوان يك شخصيت برجسته علمي، مورد توجه بزرگان بوده است. (4) آن حضرت پس از مهاجرت به قم نيز مورد احترام علماي بزرگي چون احمد بن عيسي اشعري و احمد ابن اسحاق قمي و محمّد بن يحيي كه رياست ديني و دنياي مردم قم را دارا بودند، واقع گرديد پرهيزگاري، امانت و تقواي موسي مبرقع نزد پدرش، امري مسلّم بود تا آنجا كه حضرت امام جواد(عليه السلام) او را بعد از برادرش امام هادي(عليه السلام) متولي موقوفات و صدقات خود نمود، بي آنكه بر وي ناظر و مراقبي بگمارد. اين موضوع در وصيت نامه امام جواد(عليه السلام) به صراحت بيان شده است. (5)
پي نوشت ها:
1. أضواءٌ علي حياة موسي المبرقع و ذريّته، ص 128.
2. اشتهاردي، محمد محمدي، سيره چهاره معصوم، ص 838.
3. حرّاني، تحف العقول، ترجمه كمره اي، ص 503، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 355.
4. اضواءٌ في حياة موسي المبرقع و ذريّته، ص 128.
5. احمدي، حسين، نورٌ علي نور، ص 26.
توطئه ترور شخصيت حضرت موسي مبرقع(عليه السلام)
در زمان امام هادي(عليه السلام)، شخص فاسقي به نام (يعقوب ياسر) كه ساقي ميخانه متوكل عباسي و محبوب دربار بود، با جعل حديثي از امام هادي(عليه السلام) سعي كرد تا شخصيت عظيم حضرت موسي مبرقع(عليه السلام) را در عالم اسلام خدشه دار نمايد. اين توطئه ناجوانمردانه در حالي صورت پذيرفت كه حضرت موسي مبرقع(عليه السلام) بازوي ولايت و امامت برادر خويش امام هادي(عليه السلام) گشته بود و با سفرهاي تبليغي و هجرت هاي الهي خويش مي توانست بخش هاي عظيمي از عراق، ايران و ديگر كشورهاي منطقه را تحت تأثير جامعيت علمي و معنوي خويش قرار داده و عموم شيعيان را در ياري رساني به امام هادي(عليه السلام) و زمينه سازي براي استقرار حكومت اهل بيت(عليهم السلام) استوار و ثابت قدم قرار دهد. اين جنگ تبليغاتي ناجوانمردانه كه با هدف از كار انداختن بازوان ولايت و امامت و به نيّت كاستن از بُرد تبليغي حضرت موسي مبرقع(عليه السلام) صورت پذيرفت، تا حدّ بسياري توانست جامعه شيعه را تحت تأثير و حضرت موسي مبرقع را در حصار غربت و مظلوميت قرار دهد. در مجموع مي توان گفت كه دربار عباسي در اجراي نقشه پليد و شيطاني خويش در توطئه ترور شخصيت حضرت موسي مبرقع به موفقيت هاي نسبي دست يافت؛ تا جايي كه آثار آن تبليغات سوء و مسموم تا عصر و زمان ما نيز ادامه يافته و غربت و مظلوميت آن حضرت را دوچندان ساخته است اين در حالي است كه علامه مجلسي و حضرت آيت الله خوئي، (يعقوب ياسر) را كه ساقي ميخانه متوكل و جعل كننده اين حديث بوده است، مردي (مجهول الهويه) خوانده اند و روايت او را تأييد نكرده اند فرزند حاج سيّد علي تقي كشميري نيز با تأليف كتابي جداگانه درباره شخصيت والاي موسي مبرقع(عليه السلام) بر نظريات علما صحّه گذاشته و آن مرد فاسق فاجر، (يعقوب ياسر) را رسوا نموده است. در سده هاي اخير، مرحوم (حاجي نوري) با تأليف كتاب ارزشمندي به نام (البدر المشعشع في احوال الموسي المبرقع) نقاب اتهام را از چهره غريب و مظلوم موسي مبرقع(عليه السلام) بركشيده و جلوه هايي از چهره نوراني و ولايي آن حضرت را آشكار ساخته است. (1)
پي نوشت ها:
1. ر.ك: رمضان نژاد، محمدرضا، يادگار امام جواد(عليه السلام)، ص 58، 60.
مقام حضرت موسي مبرقع(عليه السلام) در نظر علما
عرض ارادت به فرزندان ائمه اطهار(عليهم السلام) از وظايف شيعيان، سنتي نيكو است كه به دستور پيامبر بزرگوار اسلام(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) بر ما لازم و آرام بخش جان و روح هر محب اهل بيت(عليهم السلام) مي باشد. حرم نوراني كه به انوار مقدّس حضرت موسي بن تقي الجواد و چهل اختر تابناك(عليهم السلام) منوّر است. مورد توجّه بيش از پيش مؤمنين و ارادتمندان اهل بيت(عليهم السلام) مي باشد كه علما و مراجع عظام توجه ويژه اي نسبت به اين امامزاده موسي مبرقع و چهل اختران مي نمودند از آن جمله مرحوم آيت الله العظمي بهجت(ره) مي فرمودند: اگر كسي خدمتي به حضرت موسي مبرقع(عليه السلام) نمايد مورد عنايت اهل بيت(عليهم السلام) و امام جواد(عليه السلام) و امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) واقع مي شود. و همچنين حضرت آيت الله بهجت(ره) در مورد توسل به اين امام زاده چنين مي فرمودند: توسلات خيلي نافع است. به اين امام زاده ها زياد سر بزنيد. اين بزرگواران همچون ميوه ها كه هركدام ويتامين خاصّي دارند، هركدامشان خواصّ و آثاري دارند. در مجموع توصيه به زيارت امامزادگان و توسل به آنان در بيان بزرگان دين آمده است كه آيت الله بهجت(ره) مي فرمودند: يكي از كرامت هاي شيعه، قبور و مزارهاي امامزادگان است، لذا نبايد از زيارت آنها غافل باشيم و خود را اختيارا محروم سازيم.يكي از اولياي خدا نقل مي كند: شبي در عالم رؤيا، حضرت امام رضا(عليه السلام) را ديدم كه از مردم گلايه مي كردند و مي فرمودند: (به مردم بگوييد چرا به زيارت نواده من، موسي مبرقع، نمي روند. (1)
همچنين علما و بزرگاني مانند آيت الله العظمي بروجردي، آيت الله العظمي مرعشي نجفي و آيت اله كشميري بر زيارت امامزده موسي مبرقع و 42 امامزاده ديگر در چهل اختران مداومت داشته و بر انجام آن تأكيد مي نمودند. (2)
پي نوشت ها:
1. رمضان نژاد، محمدرضا، يادگار امام جواد(عليه السلام)، ص 60.
2. احمدي، حسين، نورٌ علي نور، زيارت نامه حضرت امام زادگان موسي مبرقع، احمد بن محمّد اعرج، زيد و چهل اختران(عليه السلام)، ص 12، ص 54.
هجرت حضرت موسي مبرقع(عليه السلام) به قم
اكثر تاريخ نويسان و محدثان و علماي انساب، اتفاق دارند بر اينكه موسي مبرقع فرزند امام جواد(عليه السلام) از كوفه به قم هجرت نموده و در همين شهر رحلت كرده و در محلي كه هم اكنون در خيابان آيت الله طالقاني (آذر) به محله چهل اختران معروف است به خاك سپرده شده است. (1) در (تاريخ قم) چنين آمده است: (ديگر از سادات حسيني و رضوي از فرزندان امام رضا(عليه السلام)، موسي بن محمّد بن علي بن موسي الرضا(عليهم السلام) صاحب رضائيه است. ابوعلي حسين بن محمّد بن نصر بن سالم مي گويد: (اوّل كسي كه از سادات رضوي از كوفه به قم آمد (2) ابوجعفر موسي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر(عليهم السلام) بود، وي در سال 256ه .ق از كوفه به قم آمد و در قم مقام كرد…) (3) محدث قمي با استفاده از (تاريخ قم) مي گويد: (موسي مبرقع جدّ سادات رضوي است و رشته اولادش تا به حال منقطع نگشته است و نسب بسياري از سادات، به او منتهي مي شود او اوّل كسي است كه از سادات رضوي در سال 256ه .ق به قم وارد شده است.) (4) ابن فندق، علي بن زيد بيهقي، متوفاي 565ه .ق در كتاب (لباب الأنساب) مي نويسد: (موسي مبرقع به قم هجرت كرد و در آنجا مدفون مي باشد. (5) در (تاريخ قم) آمده است: (موسي مبرقع فرزند امام جود(عليه السلام) وقتي وارد قم شد، پيوسته، روي خود را با برقع مي پوشاند. رؤساي عرب مقيم قم به او پيغام دادند كه بايد از مجاورت و همسايگي ما بيرون روي! موسي به كاشان رفت و مورد تجليل و احترام احمد بن عبدالعزيز واقع شد و هداياي گران قميتي دريافت كرد. احمد بن عبدالعزيز براي وي هزار مثقال طلا و يك اسب زين كرده به عنوان مقرري سالانه تعيين نمود و به وي تسليم كرد. (6)
پس از آن ابو الصّديم حسن بن علي بن آدم اشعري و يكي ديگر از رؤساي عرب، با پيجويي علت بيرون رفت موسي مبرقع از قم، اهالي قم را به خاطر اين عمل ناشايست توبيخ كردند و عدّه اي از بزرگان عرب را به كاشان فرستادند و با عذرخواهي، او را به قم بازگرداندند و با احترام و اكرام، از مال خود براي او خانه اي خريدند. چند سهم از قريه (هنبرد) و (اندريقان) و (كاريز) را به او واگذار نموده، مبلغ بيست هزار درهم به او عطا كردند. طبق روايتي ديگر چون اعراب قم به موسي مبرقع پيغام دادند كه بايد از همسايگي ما بيرون روي، او برقع را از روي خود برداشت و ايشان او را شناختند پس درباره موسي همّت و اعتقادشان محقّق شد و اين خانه و سها م و اموال را به او بخشيدند. از اين دو روايت به خوبي استفاده مي شود كه يكي از علل بيرون راندن وي از قم نشناختن او بوده است، به گونه اي كه وقتي او را شناختند، وي را بسيار تجليل و اكرام نمودند. موسي مبرقع با اين اموالي كه در اختيارش قرار دادند، چند روستا، و چند زمين كشاورزي خريداري كرد و به زندگي خوبي نايل آمد آنگاه خواهرانش زينب، ام محمد، ميمونه و دخترش بريهه به قم آمدند و تا پايان عمر در قم ماندند. (7) يكي از توفيقات جناب موسي مبرقع و خواهر بزرگوارش زينب، در ايام اقامتشان در قم، ساختن گنبد و بارگاه براي كريمه اهل بيت حضرت معصومه(عليها السلام) بوده است. (8)
پي نوشت ها:
1. ابن عنبه، عمدة الطالب، ص 182؛ نوري، بدر مشعشع، ص 2 ـ 4.
2. فيض عباسي، گنجينه آثار قم، ج 2، ص 546.
3. حسن بن محمّد، تاريخ قم، ترجمه: حسن بن علي، ص 215.
4. محدث قمي، منتهي الآمال، ج 2، ص 399؛ محدث قمي، سفينة البحار، ج 2، ص 653.
5. بيهقي، علي بن زيد، لباب الأنساب، ص 121.
6. ناصرالشريعه، محمدحسين، تاريخ قم، ص 215 و 216.
7. ناصر الشريعه، محمدحسين، تاريخ قم، ص 216.
8. احمدي، حسين، نورٌ علي نور، ص 30.
رحلت حضرت موسي مبرقع(عليه السلام)
موسي مبرقع(عليه السلام) در سال 256ه .ق در سن 42 سالگي وارد قم شد و بعد از اقامتي كوتاه در كاشان، مدت 40 سال در قم مقيم بود و به عنوان يكي از شخصيت هاي برجسته از خاندان امامت و ولايت مورد تكريم علما و بزرگان و اهلي قم قرار داشت. تا اينكه در شب چهارشنبه آخر دي ماه 8 روز مانده به آخر ربيع الثاني يعني در 22 ربيع الثاني سال 296ه .ق در سن 82 سالگي دار فاني را وداع و روح بلندش به ملكوت اعلي پيوست. (1) امير قم، عباس بن عمرو غنوي به او نماز خواند و در سراي خودش، در همين موضعي كه امروز به مشهد موسي مبرقع در محله چهل اختران معروف است به خاك سپرده شد. (2) از همان روز تا كنون مزار وي مورد احترام مؤمنان و دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) مي باشد شيعيان ايران و ديگر كشورها مانند شيعيان هندوستان و پاكستان وقتي به قم مشرف مي شوند، به زيارت موسي مبرقع مي روند و احترام مرقد و ضريح موسي وي را برخود لازم مي دانند. هيچ يك از علماي شيعه درباره موسي مبرقع، نقص و ضعفي نقل نكرده اند، بلكه جمعي از بزرگان شيعه كه هيچ گاه از افراد ضعيف و غيرموثق روايت نمي كنند با اذعان به عدالت، وثاقت و ديانت حضرت موسي مبرقع(عليه السلام) ثقة الاسلام كليني درالكافي، شيخ طوسي در تهذيب الأحكام شيخ مفيد در الإختصاص، ابن شعبه در تحف العقول از جناب موسي مبرقع(عليه السلام) روياتي نقل كرده اند كه شاهدي بر وثاقت و صداقت وي در نزد بزرگان شيعه مي باشد. (3)
پي نوشت ها:
1. ناصرالشريعه، محمدحسين، تاريخ قم، ص 215 و 216؛ محدث نوري، بدرٌ مشعشع في احوال موسي مبرقع، ص 16.
2. شريف رازي، محمّد، گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 189.
3. شيخ كليني، الكافي، ج 7، ص 158؛ شيخ طوسي، تهذيب الأحكام، ج 9، ص 355؛ شيخ مفيد الإختصاص، ص 91؛ ابن شعبه تحف العقول، ص 53.
4. احمدي، حسين، نورٌ علي نور، ص 36.
مختصری از تاریخچه زندگی حضرت موسی مبرقع
او ابو جعفر موسی مبرقع پسر محمد (امام جواد) بن علی (امام رضا) بن موسی بن جعفر (ع) است که در ربیع الثانی سال 296 هـ.ق. از دنیا رفت.[1]
صاحب کتاب عمدة الطالب درباره وی می گوید: موسی مبرقع پسر امام جواد (ع) که مادرش کنیز بود در قم از دنیا رفت و در قم مدفون شد.به فرزندان وی رضویون می گویند که آنها نیز در قم بودند، مگر تعداد کمی از آنها.
حسن بن علی قمی در کتاب تاریخچه قم به نقل از کتاب رضائیه تألیف حسین بن محمد بن نصر می نویسد: اولین کسی که از سادات رضویه به شهر قم کوچ کرد، در سال 256 هـ . ق ابو جعفر موسی بن محمد بن علی (موسی بن مبرقع) بود. او همیشه پوشیه و نقاب بر چهره داشت.
بزرگان عرب به او پیغام فرستادند که از شهر خارج شو، هنگامی که نقاب از چهره برداشت کسی او را نشناخت. پس از آن موسی مبرقع از قم به شهر کاشان مهاجرت کرد و در آن جا احمد بن عبدالعزیز بن دلف عجلی به او خوش آمد و خیر مقدم گفت، لباس های فاخر و گرانبها بر وی پوشانده اسب های خوب به او هدیه داد و برای او هر سال مستمری (حقوق) به مقدار هزار مثقال طلا تعیین کرد .
بعد از خروج موسی مبرقع از قم حسین بن علی بن آدم و شخص دیگری از رؤسای عرب وارد قم شدند و مردم قم را به خاطر اخراج موسی مبرقع سرزنش کردند. در نتیجه بزرگان عرب را در طلب او به کاشان فرستادند و موسی مبرقع را به شهر قم بازگرداندند. از او عذر خواهی نمودند، اکرامش کردند، از مالشان برایش منزل خریداری نمودند، از قریه های هنبرد، اندریقان و کارچه برایش سهامی در نظر گرفتند. بیست هزار درهم به وی دادند و برایش زمین های فراوانی خریدند. پس این تاریخ خواهرانش زینب و ام محمد و میمونه دختران امام جواد (ع) به او ملحق شدند و زمانی که از دنیا رفتند در کنار حضرت معصومه دختر موسی بن جعفر دفن شدند.
اما موسی مبرقع تا هنگام مرگ یعنی شب چهارشنبه 22 ربیع الثانی سال 296 در قم اقامت داشت و در شهر قم به دیار باقی شتافت و در منزل مسکونی خویش دفن شد که امروزه که یکی از زیارتگاه های معروف قم است.[2]
در کتاب شجره طیبه آمده است:
مخفی نماند موسی مبرقع در زیارتگاه مشهور به چهل اختران در محله ای معروف به موسویان (موسویین) دفن است. در آنجا دو زیارتگاه کوچک و بزرگ است که فاصله بین آنها حدود 15 قدم است. در زیارتگاه کوچک صورت دو قبر وجود دارد که یکی از آنها مقبره موسی مبرقع و دیگری قبر احمد بن محمد بن احمد بن موسی مبرقع است.[3]
موسی مبرقع دارای دو فرزند به نام های محمد و احمد بود.[4]
زرکلی می گوید: موسی مبرقع ( متوفای 296ه=908م) پسر محمد (امام جواد) پسر امام رضا پسر موسی بن جعفر، از بزرگان شیعه بود. به فرزندان موسی مبرقع رضویون می گویند او در کوفه زندگی می کرد و در سال 256 هـ. ق به قم مهاجرت نمود و در همان جا از دنیا رفت. برای میرزا حسین نوری (محدث نوری)[5] کتابی است با نام (البدر المشعشع فی احوال ذریة موسی المبرقع) که زندگی نامه موسی مبرقع ، هجرتش به قم و فرزندانش را به تفصیل بیان کرده است.[6]
[1] اعیان الشیعة، ج 10، ص 194.
[2] بحار الانوار، ج 50، ص 161.
[3] اعیان الشیعة، ج 10، ص 195.
[4] همان.
[5] صاحب کتاب مستدرک الوسائل.
[6] زرکلی، الاعلام، ج 7، ص 327، به نقل از الذریعة، ج 3، ص 68.
موسی مبرقع فرزند امام جواد(ع)
ابوجعفر، معروف به «موسی مبرقع»، از رجال عالی نسب شیعه و از بزرگان سادات رضوی، فرزند امام جواد علیه السلام و برادر امام هادی علیه السلام از طرف پدر و مادر، مادرش ام ولد (کنیز) بود و «سمانه مغربیه» نام داشت. وی همیشه بر چهره خود نقاب داشت. از این رو، او را «مبرقع» لقب داده اند. ولادت او معلوم نیست، اما به سال 296 ه در قم وفات کرد. درباره میزان علم و دانایی او چیزی در منابع نیامده، اما از پرسش هایی که یحیی بن اکثم، قاضی مأمون، از وی داشته است، به دست می آید که وی به احکام دین و فقه آشنا بوده است. وی در زمان متوکّل عباسی زندگی می کرد و متوکّل سعی داشت برادرش امام هادی علیه السلام را به دربار خود بکشاند، اما موفق نشد. از این رو، به پیشنهاد بعضی از درباریان، او را، که همچون برادرش امام هادی علیه السلام معروف به «ابن الرضا» بود، به دربار فراخواند. هدف متوکّل در این کار، تخریب چهره خاندان امام رضا علیه السلام بود. امام هادی علیه السلام ، که از این موضوع مطّلع شد، وی را از رفتن منع کرد، اما او نپذیرفت و (بر اساس سیاست متوکّل عبّاسی) سه سال در خدمت متوکّل بود و از ندیمان وی به شمار می آمد. پس از آن، در سال 256 ه از کوفه وارد قم شد، اما اهل قم، یعنی طایفه جلیل القدر «اشعریه» وی را نشناختند و او را بیرون کردند و او بناچار به کاشان منتقل شد و در آنجا مورد تکریم احمد بن عبدالعزیز بن دلف العجلی (م 280 ق) قرار گرفت. پس از چندی اهل قم قدر او را دانستند و وی را به قم بازگرداندند و از اموالشان برای او خانه خریدند و بخشی از سهم باغات و مزارع خویش را به وی اختصاص دادند. سپس خواهران او زینب (م. ح 260 ق)، ام محمّد و میمونه (از دختران امام جواد علیه السلام ) نزد وی به قم آمدند و پس درگذشت آنان، در کنار مرقد مطهّر فاطمه معصومه علیهاالسلام ، دختر امام موسی کاظم علیه السلام ، مدفون شدند. وی تا آخر عمر در قم اقامت داشت تا اینکه در شب چهارشنبه هشتم ربیع الثانی سال 296 ه وفات کرد و فرماندار قم، عبّاس بن عمرو الغنوی، بر او نماز گزارد و سپس در منزل خودش و به قولی در منزل محمّد بن ابی خالد اشعری ملقّب به «شنبوله» دفن شد. پس از مرگ او، همسرش بریهیه وفات کرد و در کنار شوهرش مدفون گشت.
از فرزندان او، احمد بن موسی شاه چراغ و محمّد بن موسی (م 315 ق) هستند که سادات رضوی از نسل احمد می باشند و هم اکنون خاندان ملقّب به «برقعی» که در اطراف قم و ری پراکنده اند، منسوب به او هستند و بسیاری از احفاد او در محله «چهل اختران» قم مدفون می باشند.
علاّمه نوری طبرسی (م 1320 ق) درباره احوال وی و همچنین ذریّه اش، کتاب جامعی با عنوان البدر المشعشع فی احوال ذرّیّة موسی المبرقع نوشته است که شرح حال کامل او در آنجا آمده است. همچنین کتاب دیگری به زبان فارسی با نام ترجمة موسی المبرقع تألیف شیخ محمّد کجوری طهرانی (م 1353 ق) نوشته که حجم آن بیش از کتاب سابق است.
گفتنی است لقب او با ابوحرب یمانی مبرقع مشترک است. از این رو، نباید این دو را یکی دانست. ابوحرب یکی از اصلاح طلبانی بود که بر پادشاه فلسطین خروج کرد و مردم را به سوی امر به معروف و نهی از منکر دعوت نمود و سرانجام، در سال 227 ه کشته شد
دو حادثه سرنوشت ساز در فروپاشی رژیم پهلوی
در فاصله یک هفته، بین روزهای 11 تا 17 دی ماه 1356 (31 دسامبر 1977 تا 7 ژانویه 1978) دو واقعه در ایران روی داد که با واکنش شدید قشرهای وسیعی از مردم ایران روبرو گردید و دامنه آن، از اعتراض، مبارزه، مقاومت و شورش، به انقلاب کشیده شد و پس از سیزده ماه، منجر به فروپاشی رژیم پهلوی گردید.این دو رویداد، یکی اظهارات جیمی کارتر رئیس جمهوری آمریکا در آغاز سال 1978 (11 دیماه 1356) در کاخ نیاوران، در ستایش از محمد رضا شاه و دیگری مقاله 17 دی روزنامه اطلاعات، علیه آیت الله روح الله خمینی بود.
بازدید کارتر از ایران
شش هفته پس از سفر شاه به واشینگتن، پرزیدنت کارتر، ضمن بازدید از چند کشور در اروپا و آسیا، در سر راه خود به دهلی، در شب اول ژانویه 1978 به تهران آمد و طی اقامت 18 ساعته اش مذاکراتی در تعقیب گفتگوهای واشینگتن با شاه به عمل آورد.رئیس جمهوری آمریکا، در مورد فروش نیروگاههای اتمی به ایران به طور شفاهی موافقت کرد.همچنین قرار شد شاه، فهرستی از سلاح و تجهیزات مورد نیاز ارتش ایران را طی پنج سال آینده، تسلیم دولت آمریکا کند. (1)
موضوع دیگر مورد بحث، اختلافات اعراب و اسرائیل بود.ایران با برخورداری از موقعیت خاص نظامی و دوستی شاه با انورسادات و ملک حسین، و روابط نزدیک با اسرائیل، در مذاکرات صلح خاورمیانه، که قرار بود به زودی در واشینگتن آغاز شود، می توانست نقش مهمی ایفا کند.
پذیرایی از رئیس جمهوری آمریکا و همراهان در کاخ نیاوران انجام گرفت.
ملک حسین، پادشاه اردن نیز به دعوت شاه به تهران آمده بود.پیر سالینجر (2) روزنامه نگارمعروف آمریکایی که از مدعوین یافت شام آن شب بود، چگونگی برگزاری مراسم را بدین گونه نقل کرده است:
«…در سر میز شام، ابتدا شاه به عنوان میزبان چنین گفت: در کشور ما، بر اساس سنتهای دیرین، دیدار اولین میهمان در سال نو را «شگون » سال جدید می دانند.هر چند سال نو ما مقارن با آغاز بهار است، ولی امشب، حضور این میهمان برجسته، با حسن نیت و موفق را در کشورمان به نحو شایسته تری به فال نیک می گیریم…» آنگاه شاه از ملت بزرگ آمریکا و مشی آزادیخواهانه مردم آن ستایش کرد و بخصوص از نقش «فراموش نشدنی » دولت ایالات متحده، در بحران گذشته ایران سپاسگزاری نمود. «چه بسا منظور او، از این کلام، بازگشت وی به قدرت در سال 1953 با کمک «سیا» بود» . (3)
سپس نوبت کارتر رسید.گفته های او نیز عاری از محتوای واقعی و بر خلاف انتظار میلیونها تن مردم آمریکا و نیز تحلیل گران سیاسی بود:
«ایران، مرهون شایستگی شاه در رهبری کشور می باشد زیرا توانسته است ایران را به صورت جزیره اثبات در یکی از پرآشوب ترین نقاط جهان در آورد.این تحلیلی است از شما اعلیحضرت و رهبری شما و احترام و ستایش و عشقی که ملت به شما دارد.امروز، همراه شاه، هنگام عبور از خیابانهای زیبای تهران، شاهد خوشامدگویی هزاران ایرانی بودیم که در طرفین خیابانها، دوستانه به ما خوشامد گفتند.همچنین صدها و شاید هزاران آمریکایی را دیدیم که آنها نیز به رئیس جمهوری خود، در کشوری که آنها را با صمیمیت پذیرفته اند و با احساس اینکه در خانه خود هستند، خوشامد گفتند.» آنگاه رئیس جمهوری آمریکا، موضوع حقوق بشر و مسائل مربوط به امنیت نظامی متقابل و قدردانی از دوستی با شاه را عنوان کرد و گفت:
«حقوق بشر موضوع مورد علاقه عمیق ملتهای ما و رهبران دو کشور ما است [….] نظریات ما، در مسائل مربوط به امنیت نظامی متقابل، با هیچ کشوری به اندازه ایران نزدیک نیست و من نسبت به هیچ رهبری مانند شاه، این همه احساس حق شناسی عمیق و دوستی صمیمانه ندارم.»
پس از پایان یافتن سخنان کارتر، شاه به پا خاست، دیگر میهمانان نیز از جای برخاستند و همراه او به کف زدن پرداختند.آنگاه شاه با دو دست، دست راست رئیس جمهوری را گرفت و به شدت فشرد و تکان داد.وی، شاد و خرسند به نظر می رسید، زیرا، هیچ یک از رؤسای جمهوری آمریکا، با چنین گرمی از او ستایش نکرده بود.
پیر سالینجر در ادامه شرح این روایت می گوید:
«دیپلماتهای آمریکایی حاضر در آن ضیافت، از سخنرانی کارتر شگفت زده شده بودند.آنها حق داشتند که از گفته های او حیرت کنند، زیرا جیمی کارتر، در مبارزات انتخاباتی رئیس جمهوری با صراحت به سیاست حقوق بشر، تکیه کرده بود و ایران، به دلیل نقض موارد متعدد حقوق بشر به وسیله عفو بین الملل محکوم شده بود.بر فرض که رئیس جمهوری گزارش عفو بین الملل را تایید نمی کرد، از گزارشهای دیپلماتهای آمریکا، در مورد شکنجه ایرانیان مخالف شاه که به طور معمول رواج داشت، آگاه بود» . (4)
سالینجر، رئیس دفتر مطبوعاتی دوران ریاست جمهوری جان کندی، نظریه خود را در مورد سخنان کارتر بدین نحو بیان کرده است:
«من به نوبه خود، از آن همه اغراق گویی کارتر در سخنانش شگفت زده شده بودم.این حیرت من، به خاطر پشتیبانیش از شاه نبود، روزی که پرزیدنت، سیاست حقوق بشر خود را اعلام کرد، من بر این باور بودم زمانی فرا خواهد رسید که اجرای این سیاست با منافع ملی ما، تعارض پیدا خواهد کرد.من با تجارب شخصی می دانستم هر زمان این تعارض روی دهد، سیاست مزبور را، ولو آنکه صادقانه عنوان کرده باشیم، به خاطر منافع ملی مان، کنار خواهیم گذاشت.بدین ترتیب، سخنان شب 31 دسامبر کارتر، تعارضی بود میان سیاست حقوق بشر و نیاز ایالات متحده آمریکا در حفظ متحد قدرتمندی در خاورمیانه، و این متحد قدرتمند، ایران بود.
اهمیت ایران، در طرح استراتژی غرب نیز یک واقعیت انکار ناپذیر بود.برای ایالات متحده آمریکا و متحدینش، وجود ایران مستقل، ضامن تامین نفت و نیز حافظ منافع غرب در خاورمیانه بود [….] گذشته از مسائل استراتژیکی و امنیتی، موضوع داد و ستد بازرگانی در میان بود.ایران سالانه بالغ بر دو میلیارد دلار امتعه از آمریکا وارد می کرد.فروش تکنولوژی و نیروگاههای اتمی آمریکا به ایران، طی ده سال آینده متجاوز از 12 میلیارد دلار پیش بینی شده بود.از لحاظ موازنه پرداختها، هیچ رئیس جمهوری نمی توانست اهمیت روابط ایران را با ایالات متحده آمریکا، نادیده بگیرد» . (5)
محتمل است کارتر بدین لحاظ در ستایش از شاه، مبالغه کرد که می دانست او نسبت به حمایت دموکراتها، کمتر از جمهوریخواهان اطمینان دارد.وی، در حکومت آیزنهاور، از حزب جمهوریخواه در سال 1953 (1332 شمسی) دوباره به سلطنت بازگشت.ارتش ایران در دوره حکومت ریچارد نیکسون و بعد از آن قدرتمند شد و طی سالهای 1973 تا 1977 (1352 تا 1357) دولت ایران حدود 20 میلیارد دلار سلاح و تجهیزات نظامی از آمریکا خریداری کرد.از سوی دیگر دموکراتها، از علاقه مندی و اصرار شاه در تهیه جنگ افزار، رضایت نداشتند و همواره او را برای ایجاد دموکراسی زیر فشار قرار می دادند و درباره مسائل حقوق بشر، وی را زیر سؤال می کشیدند.
در پایان مراسم رسمی، کارتر، ملک حسین و شاه به اطاق دیگری رفتند و به مذاکره پرداختند.شاه امیدوار بود بتواند در مذاکرات صلح خاورمیانه نقش مؤثری ایفا کند.وی برای رفع اختلافات اردن و اسرائیل، به طور محرمانه اقداماتی انجام داده بود و حضور پادشاه اردن در میهمانی آن شب، و مذاکراتشان با کارتر، به همین منظور بود.
شب اول ژانویه 1978 آخرین شام رسمی بود که شاه در کاخ نیاوران ترتیب داد.صبح روز بعد، همراه کارتر به فرودگاه مهرآباد رفت تا رئیس جمهوری را که عازم هندوستان بود بدرقه کند.یک هفته بعد، انتشار مقاله ای در روزنامه اطلاعات علیه آیت الله خمینی، کشور را به آشوب کشانید.طوفان نزدیک می شد، طوفانی که یک سال بعد - 26 دی 1357 (16 ژانویه 1979) - اعلیحضرت، شاهنشاه آریامهر را به مردی شکست خورده، آواره، تنها و بیمار، که بزرگترین آرزوی او یافتن پناهگاهی در یکی از کشورهای جهان بود، تبدیل ساخت.
مقاله روزنامه اطلاعات
سخنان ستایش آمیز کارتر در شب اول ژانویه 1978 در کاخ نیاوران، قوت قلب و اعتماد به نفس محمد رضا شاه را تقویت کرد. پشتیبانی بی قید و شرط آمریکا، او را بدین فکر انداخت که می تواند سیاست فشار و سرکوب را ادامه دهد و رهبران مخالف، بخصوص آیت الله خمینی را که همچنان در نجف علیه رژیم فعالیت می کرد از صحنه خارج کند.انتشار مقاله اطلاعات، یک هفته پس از بازدید رئیس جمهوری آمریکا از ایران، بزرگترین اشتباه تاکتیکی محمد رضا شاه بود.
عصر روز 17 دیماه 1356 (7 ژانویه 1977) در روزنامه اطلاعات، مقاله ای تحت عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه » به قلم احمد رشیدی مطلق انتشار یافت که در آن به شدت آیت الله خمینی، مورد حمله و اهانت قرار گرفته بود.متن مقاله مزبور بدین شرح است:
ایران و استعمار سرخ و سیاه
«این روزنامه به مناسبت ماه محرم و عاشورای حسینی بار دیگر اذهان متوجه استعمار سیاه و سرخ یا به تعبیر دیگری اتحاد استعمار کهن و نو شده است.استعمار سرخ و سیاهش، کهنه و نویش روح تجاوز و تسلط و چپاول دارد و با اینکه خصوصیت ذاتی آنها همانند است، خیلی کم اتفاق افتاده است که این دو استعمار شناخته شده تاریخ با یکدیگر همکاری نمایند، مگر در موارد خاصی، که یکی از آنها همکاری نزدیک و صمیمانه و صادقانه هر دو استعمار در برابر انقلاب ایران بخصوص برنامه مترقی اصلاحات ارضی در ایران است.سرآغاز انقلاب شاه و ملت در روز ششم بهمن ماه 2520 شاهنشاهی استعمار سرخ و سیاه ایران را که ظاهرا هر کدام در کشور ما برنامه و نقش خاصی داشتند با یکدیگر متحد ساخت، که مظهر این همکاری صمیمانه در بلوای روزهای 15 و 16 خرداد ماه 2522 (منظور 1342) در تهران آشکار شد.
پس از بلوای شوم 15 خرداد که به منظور متوقف ساختن و ناکام ماندن انقلاب درخشان شاه و ملت پایه ریزی شده بود، ابتدا کسانی که واقعه را مطالعه می کردند دچار یک نوع سرگیجی عجیبی شده بودند، زیرا در یک جا رد پای استعمار سیاه و در جای دیگر اثر انگشت استعمار سرخ در این غائله به وضوح دیده می شد.از یکسو عوامل توده ای که با اجرای برنامه اصلاحات ارضی همه امیدهای خود را برای فریفتن دهقانان و ساختن (انجمن های دهقانی) نقش بر آب می دیدند در برابرانقلاب دست به آشوب زدند و از سوی دیگر مالکان بزرگ که سالیان دراز میلیونها دهقان ایرانی را غارت کرده بودند و به امید شکستن این برنامه و رجعت به وضع سابق است، و پول در دست عوامل توده ای و ورشکستگان دیگر سیاسی گذارده بودند و جالب اینکه این دسته از کسانی که باور داشتند می توانند چرخ انقلاب را از حرکت باز دارند و اراضی واگذار شده به دهقانان را از دست آنها خارج سازند دست به دامن عالم روحانیت زدند زیرا می پنداشتند که مخالفت عالم روحانیت که در جامعه ایران از احترام خاصی برخوردار است، می تواند نه تنها برنامه انقلاب را دچار مشکل سازد، بلکه همانطور که یکی از مالکان بزرگ تصور کرده بود (دهقانان زمین ها را به عنوان زمین غصبی پس بدهند!) ولی عالم روحانیت هوشیارتر از آن بود که علیه انقلاب شاه و ملت که منطبق با اصول و تعالیم اسلامی و به منظور اجرای عدالت و موقوف شدن استثمار فرد از فرد توسط رهبر انقلاب ایران طراحی شده بود برخیزد.مالکان که برای ادامه تسلط خود همواره از ژاندارم تا وزیر، از روضه خوان تا چاقوکش را در اختیار داشتند وقتی با عدم توجه عالم روحانیت و در نتیجه مشکل ایجاد هرج و مرج علیه انقلاب روبرو شدند و روحانیون برجسته حاضر به همکاری با آنها نشدند درصدد یافتن یک (روحانی) برآمدند که مردی ماجراجو و بی اعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و بخصوص جاه طلب باشد و بتواند مقصود آنها را تامین نماید و چنین مردی را آسان یافتند.مردی که سابقه اش مجهول بود و به قشری ترین و مرتجع ترین عوامل استعمار وابسته بود و چون در میان روحانیون عالی مقام کشور با همه حمایتهای خاص موقعیتی بدست نیاورده بود در پی فرصت می گشت که به هر قیمتی هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند.
روح الله خمینی عامل مناسبی برای این منظور بود و ارتجاع سرخ و سیاه او را مناسبترین فرد برای مقابله با انقلاب ایران یافتند و او کسی بود که عامل واقعه ننگین روز 15 خرداد شناخته شد.
روح الله خمینی معروف به (سید هندی) بود درباره انتصاب او به هند هنوز حتی نزدیکترین کسانش توضیحی ندارند، به قولی او مدتی در هندوستان بسر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگلیس ارتباطاتی داشته است و به همین جهت به نام (سید هندی) معروف شده است قول دیگر این بود که او در جوانی اشعار عاشقانه می سروده و به نام (هندی) تخلص می کرده است و به همین جهت به نام هندی معروف شده است و عده ای هم عقیده دارند که چون تعلیمات او در هندوستان بوده فامیل هندی را از آن جهت انتخاب کرده است که از کودکی تحت تعلیمات یک معلم بوده است آنچه مسلم است شهرت او به نام غائله ساز 15 خرداد به خاطر همگان مانده است، کسی که علیه انقلاب ایران و به منظور اجرای نقشه استعمار سرخ و سیاه کمر بست و بدست عوامل خاص و شناخته شده علیه تقسیم املاک، آزادی زنان، ملی شدن جنگلها وارد مبارزه شد و خون بیگناهان را ریخت و نشان داد، هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئه گران و عناصر ضد ملی بگذارند.
برای ریشه یابی از واقعه 15 خرداد و نقش قهرمان آن، توجه به مفاد یک گزارش و یک اعلامیه و یک مصاحبه کمک مؤثر خواهد کرد، چند هفته قبل از غائله 15 خرداد گزارشی از طرف سازمان اوپک منتشر شد که در آن ذکر شده بود (درآمد دولت انگلیس از نفت ایران چند برابر مجموع پولی است که در آن وقت عاید ایران می شد) …چند روز قبل از غائله اعلامیه ای در تهران فاش شد که یک ماجراجوی عرب به نام (محمد توفیق القیسی) با یک چمدان محتوی ده میلیون ریال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده که قرار بود این پول در اختیار اشخاص معینی گذارده شود.چند روز پس از غائله نخست وزیر وقت، در یک مصاحبه مطبوعاتی فاش کرد (بر ما روشن است که پولی از خارج می آمده و بدست اشخاص می رسیده و در راه اجرای نقشه های پلید بین دستجات مختلف تقسیم می شده است) خوشبختانه انقلاب ایران پیروز شد آخرین مقاومت مالکان بزرگ و عوامل توده ای در هم شکسته شد و راه برای پیشرفت و تعالی و اجرای اصول عدالت اجتماعی هموار شد.در تاریخ ایران روز 15 خرداد به عنوان خاطره ای دردناک از دشمنان ملت ایران باقی خواهد ماند و میلیونها مسلمان ایرانی به خاطر خواهند آورد که چگونه دشمنان ایران هر وقت منافعشان اقتضا کند با یکدیگر همدست می شوند حتی در لباس مقدس و محترم روحانی.احمد رشیدی مطلق.»
محافل سیاسی و مطبوعاتی ایران و خارج، تهیه این مقاله را به داریوش همایون، وزیر اطلاعات کابینه آموزگار نسبت می دهند. (6) برخی، فرهاد نیکخواه را نویسنده آن می دانند.داریوش همایون در یادداشتهایی که بعدها، در خارج از ایران، درباره علل فروپاشی رژیم پهلوی منتشر کرد مدعی است که مقاله به دستور شاه در دفتر هویدا تهیه شده است. (7)
اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات
انتشار مقاله روزنامه اطلاعات با واکنش فوری محافل مذهبی قم روبرو شد.روز 18 دی، طلاب حوزه های علمیه قم درس را تعطیل کردند و با بر پایی تظاهرات در خیابانها و سر دادن شعارهایی به سود آیت الله خمینی و علیه دولت به طرف منازل مراجع و روحانیون رفتند.عصر آن روز، روزنامه اطلاعات را در روزنامه فروشی ها پاره کردند و علیه مدیر و نویسندگان آن شعار دادند.فردای آن روز (19 دی) طلاب و گروهی از مردم قم در خیابانها به تظاهرات پرداختند.بازار تعطیل شد.در چند نقطه بین مردم و مامورین انتظامی زد و خورد روی داد.مردم به محل حزب رستاخیز حمله کردند.پلیس برای متفرق کردن تظاهر کنندگان نخست چند تیر هوایی شلیک کرد.سپس به روی آنها آتش گشود و در پایان زد و خورد، چهارده تن کشته و عده زیادی مجروح شدند.شماری از روحانیون دستگیر و تبعید گردیدند. (8)
روز 20 دی نیز، برخوردهای پراکنده بین مامورین انتظامی و مردم روی داد.خبر کشتار قم، با اعتراض مردم در دیگر شهرها، بخصوص تبریز، اصفهان و مشهد روبرو شد.حادثه قم، علی رغم قتل و مجروح شدن گروهی از مردم و دستگیری و تبعید شماری از روحانیون و طلاب، پایان نیافت و دامنه اعتراض علیه رژیم و ناآرامی به شهرهای دیگر در سراسر ایران کشیده شد.پلیس و نیروهای ارتش، در مقابله با ناآرامی های فزاینده به زور متوسل شدند، ولی دامنه تظاهرات منجر به برخوردهای تازه و در نهایت خونریزی بیشتر گردید.
اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات، منحصر به محافل مذهبی قم و طلاب حوزه های علمیه قم نبود و قشرهای وسیعی از مردم ایران را برانگیخت.مراجع و روحانیون، مدرسین و گروهی از طلاب علوم دینی در سراسر ایران، با صدور اعلامیه هایی به مطالب اهانت آمیز روزنامه اطلاعات اعتراض کردند و اقدام دولت را در کشتار مردم قم محکوم نمودند.در اعلامیه ای که بیش از یکصد تن روحانیون آن را امضا کرده بودند (9) گفته شده بود:
«…مطلب اهانت آمیز روزنامه اطلاعات در صفحه 7 روز شنبه 17 دی 1356 مطابق 27 محرم 1398 به مقام شامخ روحانیت و مراجع عالیقدر تقلید، مخصوصا آیت الله العظمی آقای خمینی دام ظلالهم موجب تاسف عمیق قاطبه مسلمانان گردید.اقدامات آقایان مراجع عظام و مدرسین و طلاب علوم دینیه در قم به تعطیل دروس و اقدام در خور تحسین مردم متدین و غیور قم، به تعطیل عمومی به عنوان ابراز انزجار از مندرجات روزنامه و تجلیل از مقام شامخ روحانیت و مراجع شیعه، موجب کمال قدردانی است.جای کمال تاسف است که مقامات مسئول به جای اقدام جدی برای تنبیه توهین کنندگان، جسورانه به روی مردم مسلمان و بی پناهی که برای ادای وظیفه دینی و وجدانی خود در قم اقدام کرده اند، آتش گشوده و جمعی بی گناه را مقتول و مجروح و متاسفانه مطلب در جراید تحریف و به گونه دیگری وانمود شده است.ما ضمن محکوم کردن این عمل وحشیانه و ضد انسانی، این حوادث ناگوار را به پیشگاه مقدس حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و مراجع عالیقدر و عموم مسلمین بخصوص مردم مسلمان و غیور قم و بالاخص خانواده های داغدیده تسلیت عرض می نمائیم والی اله المشتکی.بتاریخ سلخ محرم الحرام 98.»
کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر در نامه ای به تاریخ 21 دی 1356 خطاب به نخست وزیر، که رونوشت آن به دبیر کل سازمان ملل فرستاده شد، به مقاله مندرج در روزنامه اطلاعات و اهانت به آیت الله خمینی اعتراض کرد.قسمتهایی از نامه مزبور بدین شرح است:
«جناب آقای نخست وزیر، در صفحه 17 شماره 15506 روزنامه اطلاعات مورخ 17 دیماه 1356 مقاله ای تحت عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه » به قلم احمد رشیدی مطلق (که به نظر می رسد نامی مجعول و مستعار است) انتشار یافت که طی آن ساحت ارجمند پیشوای معظم و مورد علاقه خاص شیعیان، حضرت آقای روح الله خمینی مورد افترا و اهانت و هتک حرمت قرار گرفته بود، به طوری که برای تمامی مردم مسلمان ایران، بسی طاقت فرسا و گران آمده و نفرت و انزجار عمومی را برانگیخت.
در شهرستان قم، که از مراکز مهم روحانیت شیعه و محل تجمع و تربیت طلاب و علمای دین است و آیت الله خمینی یکی از مراجع و اساتید آن بوده اند، مقاله مذکور موجب تحریک و تنفر بیشتر مردم گردید.مجالس درس و بحث علمی و مذهبی روزهای 18 و 19 دیماه به عنوان اعتراض تعطیل شد [….] مردم، عصر روز 19 دیماه برای دعا و عقده گشایی به حالت اجتماع و با کمال متانت و آرامش به سمت حرم و خانه یکی از آقایان علما، به حرکت درآمدند ولی در مسیر خود از جنوب به شمال شهر، بدون هرگونه علت موجهی با ممانعت خشونت آمیز افراد پلیس مواجه شدند […] پلیس بدوا به ایراد ضرب با چوب و باتون متوسل می گردد و سپس بیرحمانه به روی مردم بی پناه و بی گناه آتش می گشاید که در همان لحظه های اول هشت نفر در مقابل مدرسه حجت کشته می شوند و سپس طی مدت تیراندازی که هدف آن ایجاد رعب و ترس و سرکوبی مردم بودند، دهها نفر به خاک و خون کشیده می شوند و سطح خیابانها از عده زیادی کشته و مجروح پوشیده می شود….»
در بخش دیگری از نامه گفته شده بود:
«آقای نخست وزیر، در کشوری که با اجازه قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد و می تواند آزادانه مجامع و اجتماعات مسالمت آمیز تشکیل دهد و به عنوان عضو اجتماع از حق امنیت اجتماعی برخوردار شود، چرا از یک حرکت مسالمت آمیز جلوگیری می کنند؟ در کشوری که هیئت حاکمه و حزب واحد دولتی آن مدعی هستند که ملت ایران پشت و پناه آنهاست، چرا مقامات دولتی از کمترین حرکت و اجتماع مردم چنان دستخوش وحشت و اضطراب می گردند که به چوب و چماق و مسلسل متوسل می شوند؟
در پایان نامه، کمیته دفاع از آزادی و حقوق بشر از دولت خواستار تعقیب و مجازات نویسنده مقاله و عمال کشتار مردم قم شده بود.
دکتر علی اصغر حاج سید جوادی، در اعلامیه ای به تاریخ 27 دی 1356 تحت عنوان «داستان یک توطئه » مقاله روزنامه اطلاعات را نوشته ای مبتذل، غیر انسانی، کینه توزانه، نامردانه و عاری از نشانه شرافتمندی و اخلاق دانست، اهانت به آیت الله خمینی را تقبیح نمود، قتل عام علنی و آشکار مردم را محکوم کرد، به مراجع بین المللی در پایمال کردن حقوق و آزادیهای مردم ایران هشدار داد. صداقت و صمیمیت رئیس جمهوری آمریکا را نسبت به اصول مربوط به حقوق بشر، زیر سؤال کشید و دولت را مسئول همه بی عدالتی ها و نابسامانی های ایران معرفی کرد.قسمتهائی از این اعلامیه 12 صفحه ای به شرح زیر است:
«…روز 17 دیماه، مقاله ای در نهایت ابتذال و حاکی از نهایت حقد و کینه غیر انسانی در حمله به بزرگترین مرجع جهان شیعه، آقای خمینی در روزنامه اطلاعات منتشر می شود که این مقاله از هیئت تحریریه روزنامه اطلاعات نبود و هیچ یک از اعضای هیئت تحریریه از محتوای شوم و سراپا نامردانه و عاری از کوچکترین علامت شرافتمندی و اخلاق آن، اطلاع نداشت [….] آیا دولت آموزگار و وزیر اطلاعات آن و تبلیغات چیهای رژیم استبدادی ایران از فاجعه ای که به دنبال چاپ این نوشته بروز خواهد کرد اطلاع نداشتند و یا اینکه این مقاله وسیله انفجار توطئه ای از پیش ساخته بود؟ [….] آیا کسی می تواند باور کند که دولت آموزگار و وزیر اطلاعات آن از فاجعه ای که چاپ این مقاله ایجاد خواهد کرد و دهها کشته و صدها زخمی از مردم بی گناه و تحریک شده و هیجان زده در معرکه هجوم پلیس مسلح به سوی مردم بی دفاع بجای خواهد گذارد، بی خبر بود؟ […] خبر این فاجعه، در روزنامه های دولتی اطلاعات و کیهان و آیندگان و رستاخیز، به صورت یکسان به وسیله وزارت اطلاعات به روزنامه ها داده می شود و در آن همه حقایق این جنایت در جهت متهم کردن مردم و کتمان حقیقت و قانونی بودن عمل مامورین مسلح در قتل عام مردم بی گناه واژگون می شود…»
سپس نویسنده اعلامیه، مجلس و قوه قضائی را زیر سؤال می کشد و در مورد مشروعیت نمایندگان ابراز تردید می کند و برای اثبات نظریه خود چنین می گوید:
«…آیا نمایندگان مجلس، اگر منتخب واقعی مردم هستند و طبق قانون اساسی باید در کار دولت و اعمال آن نظارت و تفحص و پرسش کنند، قادرند از دولت در مورد فاجعه قم و علت و چگونگی آن و میزان کشته ها و مجروحین سئوال کنند و ازدولت و مخصوصا از وزارت دادگستری بخواهند که گزارشی از حقیقت این فاجعه جنایتبار، به اطلاع آنها برساند؟ ….»
آنگاه نویسنده به شیوه تازه دولت در سرکوب روشنفکران، در آستانه سفر کارتر رئیس جمهوری آمریکا می پردازد و آن را نشانه بی اعتنایی نسبت به حقوق بشر می داند، همچنین به صداقت کارتر نسبت به اصل مربوط به حقوق بشر ابراز تردید می کند:
«…در آستانه سفر آقای کارتر رئیس جمهوری آمریکا، نمایش بسیار مهیجی از احترام ایران نسبت به حقوق بشر به صحنه آورده شد و اکنون زندانهای ایران، نه اینکه از وجود هزاران بی گناه زندانی و محکوم خالی نشده، بلکه صدها زندانی بی گناه دیگر بدانها اضافه گردیده است. […] دولت آموزگار، نظیر دولت قبلی و بر خلاف ادعای خود هیچ گونه احترامی برای آزادی قلم و بیان قائل نیست. تشکیل مجالس شعرخوانی و سخنرانی در مراکز فرهنگی را بکلی تعطیل کرد.و این چنین است که مجالس فحاشی و ناسزاگویی و تهمت زنی و تهدید، در کنار حملات پلیسی با چماق و چوب و شلیک گلوله و کتک زدن روشنفکران و زندانی کردن آنها کاملا آزاد و مجاز است […] آدمی مبهوت می ماند که آقای کارتر رئیس جمهوری آمریکا، چگونه حرفهایی را که باید در زمینه دموکراسی و حقوق بشر در ایران میزند، در هندوستان ادا می کند؟ آیا صداقت و صمیمیت نسبت به اصول مربوط به حقوق بشر حکم نمی کرد که آقای کارتر، این حرف را بجای پارلمان هند، در پارلمان ایران بزند؟ ….»
اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران در اعلامیه شماره 4 مقاله روزنامه اطلاعات را محکوم کرد و آن را یاوه سرایی دانست که موجب فراگیری خشم و نفرت مردم در سراسر ایران گردید.در این اعلامیه که روز 21 دیماه 1356 انتشار یافت گفته شده بود:
«…روز شنبه 17 دیماه، ناگهان روزنامه معلوم الحال اطلاعات، با انتشار مقاله ای اهانت آمیز، زیر عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه » به گمان خود خواست تا دریا را آلوده سازد!
به دنبال این یاوه سرایی، موج خشم و نفرت، سراسر ایران بویژه شهرهایی را که دارای مراکز آموزشی مذهبی است فرا گرفت. حوزه های علمیه یکی پس از دیگری تعطیل شد و آیات عظام از اقامه نماز جماعت و گویندگان از رفتن به منبر خودداری کردند و بدین وسیله بار دیگر، همبستگی خویش را با حضرت آیت الله العظمی خمینی، مرجع تقلید شیعیان جهان و نارضایی شدیدشان را از جسارتهایی که به این پیشوای بزرگ روحانی شده بود، نشان دادند [….] روزنامه های اجیر شده دستگاه استبداد، احمقانه می کوشند تظاهرهای این چند روزه مردم را به سابقه روزهای 17 و 19 دیماه ارتباط دهند و واقعیت هدفهای جامعه روحانیت را، که با اعتقاد کامل به آزادی و استقلال ایران همواره پیشگام مبارزان ملی بوده است، واژگون جلوه دهند.
21 دیماه 1356- اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران جامعه بازرگانان و پیشه وران بازار تهران در اعلامیه ای، مقاله روزنامه اطلاعات و اهانت به آیت الله خمینی را محکوم کرد و از بازاریان درخواست نمود به نشانه اعتراض به دولت در کشتار مردم قم، روز 29 دیماه تعطیل کنند.در بخشی از این اعلامیه گفته شده بود:
«….بازار تهران که در به ثمر رساندن نهضتهای بزرگ مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت کوششهای ارزشمندی داشته و همواره پشتیبان جامعه روحانیت بوده، در شرایط خطیر و حساس کنونی، بجاست یک بار دیگر نقش فعالانه ای را که در خور سابقه درخشان آن باشد به عهده بگیرد […] ما از همه بازاریان آگاه می خواهیم که این تعطیل عمومی با نظم کامل و دور از هرگونه تظاهر انجام گیرد…» 27 دیماه 1356- جامعه بازرگانان و پیشه وران بازار تهران
تظاهرات تبریز
روز 29 بهمن، به مناسبت چهلم شهدای قم، مردم تبریز تظاهرات وسیعی ترتیب دادند.در این روز آیت الله شریعتمداری و آیت الله قاضی طی اعلامیه هایی مردم را به تعطیل عمومی و برگزاری مجلس ختم دعوت کردند.اجتماع اهالی شهر از فاتحه خوانی در مساجد شروع شد و به راهپیمائی، تظاهرات و شورش بزرگی منتهی گردید.هزاران تن در خیابانها به راه افتادند و با سر دادن شعارهای طرفداری از آیت الله خمینی و علیه رژیم، سینماها و مشروب فروشی ها را درهم کوبیدند.به بانکها و چند ساختمان دولتی حمله کردند و خساراتی بر آنها وارد ساختند.چند قرارگاه پلیس و محل حزب رستاخیز مورد تهاجم قرار گرفت.با شدت یافتن تظاهرات، تانکهای ارتش به صحنه آمدند و در زد و خورد بین مردم و نیروهای انتظامی که تا نیمه شب ادامه یافت، عده زیادی کشته و مجروح شدند.دولت (آموزگار) طغیان مردم تبریز را تحریک بیگانگان شمرد و اعلام نمود که در میان آشوبگران یک تن تبریزی واقعی نبوده است! محمد رضا شاه شورشهای قم و تبریز را نتیجه «اتحاد نامقدس سرخ و سیاه » دانست. (10)
کنسول آمریکا در تبریز در گزارش خود بیشتر تظاهر کنندگان 29 بهمن تبریز را جوانان و بیکاران دانسته است که به اماکن دولتی، سینماها و مشروب فروشیها حمله کردند.همچنین اعتراف نمود که نیروهای ملی و مذهبی چنان سریع عمل کردند که جلوگیری از عملیات آنها دشوار بود. (11)
واکنش شاه در برابر شورش مردم تبریز، تغییر استاندار آذربایجان (سپهبد اسکندر آزموده) و توبیخ و تنبیه ماموران ساواک و پلیس بود.
به دنبال تظاهرات و شورش مردم تبریز، تظاهرات دیگری به مناسبت چهلم شهدای تبریز در شهرهای یزد، قم، مشهد، خمین، اصفهان، نجف آباد، میانه، رضائیه و چند شهر دیگر بر پا شد.در جریان این تظاهرات برخوردهایی بین مردم و نیروهای انتظامی روی داد که منجر به کشته و زخمی شدن عده ای دیگر و برپایی مراسم چهلم در شهرها، توام با تظاهرات خونین گردید.طی بهار 1357 در چند شهر بزرگ ایران، از قبیل مشهد، اصفهان، تبریز، اهواز، خرمشهر، یزد، زنجان، تظاهرات علیه رژیم به شورش انجامید و گروه زیادی کشته و مجروح شدند.با گذشت زمان، ادامه اعتراض مردم در شهرهای ایران بالا گرفت و به نافرمانی و شورش و انقلاب تبدیل گردید.
غافلگیری تهران - واشینگتن
بررسی حوادث سه ماهه آخر سال 1356 و بهار 1357، حاکی از غافلگیری شاه در برابر حوادث آن دوران و نیز بی خبری دولت آمریکا از واقعیتهای داخلی ایران و ارزیابی غلط در شناسایی ماهیت رژیم شاه بود.به طوری که در جریان مذاکرات شاه - کارتر، در آمریکا و نیز طی بازدید رئیس جمهوری آمریکا از تهران، گفتگوهای سران دو کشور، محدود به تحکیم روابط ایران و آمریکا و مسائل بین المللی بود.کارتر، در نطق خودشایستگی رهبری محمد رضا شاه را ستود و از اهمیت دوستی دو ملت یاد کرد و ایران را جزیره ثبات نامید.
شاه نیز از مذاکرات با رئیس جمهوری آمریکا در تهران، راضی و خوشنود بود.وی در کتابی که دو سال بعد انتشار یافت، نوشت: «مذاکرات با رئیس جمهوری موفقیت آمیز بود، روابط ایران و ایالات متحده و دوستی ما طی دوران حکومت سه رئیس جمهوری گذشته، به حدی توسعه یافته بود که ادامه همکاریمان طبیعی به نظر می رسید [….] کارتر، مردی هوشمند می نمود.این احساس من نسبت به رئیس جمهوری آمریکا، هنگامی که از تهران بازدید کرد، بیشتر و عمیق تر گردید.» (12)
سولیوان، سفیر ایالات متحده آمریکا در ایران، در گزارش خود به وزارت امور خارجه آمریکا، رضایت و خرسندی شاه را پس از بازدید کارتر از تهران، تایید کرده است. (13)
به رغم اوج گیری تظاهرات و ناآرامی در تهران و دیگر شهرهای ایران، شاه با پشت گرمی به حمایت آمریکا و تکیه بر قدرت ارتش و نیروهای انتظامی، قصد عقب نشینی نداشت، وی پایه های رژیم خود را محکم و استوار می پنداشت.شاه در مصاحبه با یکی از خبرنگاران گفت «هیچ قدرتی نمی تواند مرا برکنار کند.000، 700 تن نیروهای مسلح، از من پشتیبانی می کند، همه کارگران و اکثریت مردم پشت سرم هستند.من قدرتمندم.» (14) روزنامه نگاران خارجی این گونه سخنان شاه را در روزنامه ها منعکس می کردند.
در بهار سال 1357 واشینگتن پست در مقاله اساسی خود نیز زیر عنوان: شاه، به رغم موج اعتراضهای تازه کاملا بر اوضاع مسلط است، نوشت:
«بیشتر ناظران سیاسی و مخالفان بر این باورند که قدرت و توانائی شاه، برای دفع هر نوع تهدید علیه رژیمش بیش از اندازه است. به عقیده جواناتان راندال، گزارشگر واشینگتن پست، ایران به طور قاطع در کنترل شاه است.» (15)
مطبوعات ایالات متحده، به دلیل نداشتن ارتباط با گروههای اپوزیسیون، درک درستی از عمق و روند شورش مردم ایران نداشتند، حتی در ایران نیز بسیاری از مخالفان شاه در بهار و اوایل تابستان 1357 شکست شاه را بعید می دانستند و تنها معدودی فروپاشی رژیم را حتمی می پنداشتند.
پی نوشت ها:
1. هیچ یک از دو موضوع مورد توافق، به علت رویدادهای سال 1357 به صورت اجرا در نیامد.
2.pierre salinger.
3. pierre salinger;america Held Hostage.Doubleday and company.INC.Garden city,new york,1981,pp.4 -5.
4. pierre salinger,p.5.
5. salinger;Ibid,p.5.
6. stample, ,p.90,and Rubin,paved With good lntentions, p.206.
7. داریوش همایون در توضیح ادعای خود، در زیرنویس صفحه 92 و 93 کتاب «دیروز و فردا» چنین نوشته است: «من شخصا این پانویس را به تاریخ نویسان مدیونم.مقاله روزنامه اطلاعات، که نه نخستین و نه آخرین اشتباه در یک سلسله دراز اشتباهات بود و در آن به خمینی به عنوان نماینده ارتجاع سیاه و دارای اصل و نسب غیر ایرانی (هندی) اشاره شده بود، به دستور شاه و در دفتر مطبوعاتی هویدا، وزیر دربار، که قبلا در نخست وزیری بود تهیه گردید، که مرتبا از سالها پیش مقالاتی برای انتشار در مطبوعات تهیه می کرد و به چاپ میرساند.متن اولیه مقاله، به دستور خود شاه تغییر یافت و تندتر نوشته شد.مطالب اساسی مقاله همانها بود که خود شاه چند سالی پیش در مصاحبه ای با یک مجله آمریکایی درباره خمینی گفته بود.
مقاله از دفتر وزیر دربار، پس از مذاکره تلفنی خود او برای من، در یک کنگره حزبی فرستاده شد و من، در شرایطی که امکان خواندن مقاله هم نبود، آن را تقریبا بلافاصله به خبرنگار اطلاعات، که اتفاقا در آن نزدیکیها بود دادم.روزنامه اطلاعات که نگران موقعیت خود در قم بود، پس از تماس گرفتن با وزیر اطلاعات و جهانگردی و نخست وزیر و تایید مطلب (که با توجه به دستور شخص شاه، امری طبیعی و خودبخود بود) دست به انتشار مقاله زد.هیچ فشار خاصی بر روزنامه نیامد و همین حقیقت، که مقاله مانند مقالات بیشمار پیش از آن از سوی وزارت دربار و نخست وزیر پیشین فرستاده شده بود، برای چاپ آن کفایت کرد، علاوه بر آنکه به تایید مقامات بالای دولت هم رسیده بود.
مقاله، در گوشه ای از روزنامه اطلاعات چاپ شد و عده کمی (از جمله خود من) آن را خواندند.بیشتر مطالبی که درباره آن مقاله بر زبانها افتاد، اغراق آمیز است.شرحی هم که چند روزی پس از استعفای کابینه آموزگار توسط یکی از نویسندگان روزنامه اطلاعات در آن روزنامه نوشته شد و همه مسئولیت را به گردن وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت (این نویسنده) انداخت، پر از مطالب غیر واقعی بود.خود آن نویسنده، بعدا با توجه به آگاهی دست اول خود و استناد به حقایقی که از دادرسیهای دادگاه انقلاب فاش شده بود، مقاله ای در روزنامه جمهوری اسلامی نوشت و واقعیت را کم و بیش، چنانکه در اینجا آمده است بیان کرد - علت آن بود که دشمنانش خود او را مسئول آن مقاله قلمداد کرده بودند.در خود روزنامه اطلاعات نیز، چند هفته ای پس از روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی، نویسنده دیگری موضوع مقاله مورد بحث را، به همین صورت که در اینجا آمده، شرح داد.
در دوران پیش از سقوط رژیم، هرگونه توضیحی از این دست، مایه ناتوانی بیشتر رژیم و لطمه خوردن به خود شاه می شد.از این رو، من هیچ پاسخی به اتهامات اطلاعات ندادم و به رئیس دفتر مخصوص شاه نیز گفتم که خاطر شاه را از این بابت مطمئن سازد که واقعیات مربوط به چاپ آن مقاله محفوظ خواهد ماند.اکنون دیگر آن ملاحظات در میان نیست.» (نقل از: دیروز و فردا، یادداشتهای داریوش همایون، 1360) .
8. برخی از تبعید شدگان این افراد بودند: فهیم کرمانی، ناصر مکارم، حسین نوری، گرامی، محمد یزدی، [آیت الله] سید علی خامنه ای، شیخ علی تهرانی، محمد جواد حجتی کرمانی، ربانی املشی، خلخالی، ربانی شیرازی، معادیخواه.
9. این افراد، جمعی از امضا کنندگان اعلامیه بودند: سید علی اصغر خوئی، محمد باقر آشتیانی، احمد الحسینی شهرستانی، مرتضی مطهری، محی الدین انواری، سید عبد الکریم موسوی اردبیلی، محمد رضا مهدوی کنی، محمد امامی کاشانی، مصطفی ملکی، محمد علی موحدی کرمانی، سید محمد موسوی خوئینی، سید مهدی امام جمارانی، صادق خلخالی، سید مهدی لاله زاری. …
10. Answer to History,p.154.
11. مایکل میرنکو Michel Merinco از معدود کارشناسان امور ایران در وزارت خارجه آمریکا بود.وی، چندی بعد به سفارت آمریکا در تهران منتقل شد و در نوامبر 1979 در جریان گروگان گیری دستگیر گردید و مدت 444 روز بازداشت بود.
12. answer to History,p.9.
13. Viliam H.Sullivan;Mission to Iran,new York,norton,1981,p.10,
14. Washington post,March 6,1978.