ثبات قدم شرط موفقیت
عواقب ترک احسان و نیکوکاری
قرآن کریم در سوره «ماعون» با بازگویی اثرات شوم انکار معاد در اعمال منکران میفرماید: ]أَرَأَیْتَالَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ[؛[1] «آیا کسی که روز جزا را پیوسته انکار میکند دیدی؟ او همان کسی است که یتیم را با خشونت میراند، و (دیگران را) به اطعام مسکین تشویق نمیکند.»
در سوره «الحاقه» نیز پس از توصیف شرایط برخی از جهنمیان، علت آن را اینگونه بیان میفرماید: ]إِنَّهُکانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ[ ؛[2] «چراکه او هرگز به خدای بزرگ ایمان نمیآورد، و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمینمود.»
بر اساس این آیات شریفه یکی از اثرات انکار معاد و عدم ایمان، نهتنها عدم احسان؛ بلکه عدم تشویق دیگران به اطعام مساکین است، پس اولاً احسان و نیکوکاری و رسیدگی به فقرا بر اغنیا لازم است. چنانکه امیرمؤمنان (علیه السلام) در وصیتی به امام حسن (علیه السلام) می: «… وَ أُوصِیکُمْ بِمَحَبَّتِنَا وَ الْإِحْسَانِ إِلَی شِیعَتِنَا فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَلَیْسَ مِنَّا؛[3] وصیت میکنم شمارا به محبت و دوستی ما و احسان و نیکی به شیعیان ما، پس (بدانید) کسی که اینگونه عمل نکند، از شیعیان و پیروان ما نیست.»
و ثانیاً ممکن است انسان شخصاً توانایی بر اطعام نداشته باشد؛ اما بیشتر افراد توانایی ترغیب و تشویق دیگران رادارند. به تعبیر دیگر، کسانی که از دارایی و امکانات برای احسان و نیکوکاری برخوردار نیستند، باید از اعتبار، آبرو و امکانات محدود خویش برای کمک به نیازمندان استفاده کنند.
قرآن کریم در سوره «آل عمران» به کسانی که به احسان و فضل خدا ثروتمند شده ولی بخل میورزند، هشدار میدهد که: گمان نکنید این عمل به سودتان است؛ بلکه بدانید مأموران دوزخ در قیامت تمام ثروت اندوختهتان را بهصورت حلقههای آتشبر گردنتان میآویزند و میگویند: «این ثروت شماست که آن را در دنیا اندوخته بودید!»[4]
در آیه دیگر نیز میفرماید: ]وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ[؛[5] و کسانی که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) میسازند، و درراه خدا انفاق نمیکنند، به مجازات دردناکی بشارت ده!»
گرچه به برکت انقلاب اسلامی ایران، سنّت احسان و نیکوکاری در کشورمان روبه گسترش است؛ اما فاصله طبقاتی و تفاوت میان ثروتمندان و فقرای جامعه نگرانکننده است. امام باقر (علیه السلام) فرمود: «یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ یَعَضُّ کُلُّ امْرِئٍ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ وَ یَنْسَی الْفَضْلَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ]وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ…[؛[6] زمانی سخت بر مردم خواهد آمد که هر کس بر آنچه در اختیار دارد، دندان فرومیبرد، و احسان به یکدیگر را فراموش میکنند، درصورتیکه خدا فرموده است: «احسان به یکدیگر را فراموش نکنید!.»
«محمد بن عجلان» میگوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی آمد و سلام کرد. حضرت از او پرسید: حال برادرانت چطور بود؟ او حال آنان را بسیار خوب توصیف نمود. امام (علیه السلام) فرمود: آیا ثروتمندان، فقرا را عیادت میکنند؟ عرض کرد: خیلی کم. فرمود: دیدار و احوالپرسی ثروتمندان از فقرا چگونه است؟ عرض کرد: اندک. فرمود: دستگیری توانگران از بینوایان چگونه است؟ عرض کرد: شما اخلاق و صفاتی را ذکر میکنید که در میان مردم ما کمیاب است، حضرت فرمود: چگونه اینان خود را شیعه میدانند (درحالیکه نسبت برادری میان پولداران با فقراء وجود ندارد)؟».[7]
امام صادق (علیه السلام) می: «أَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَنَعَ مُؤْمِناً شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ أَقَامَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلَی عُنُقِهِ فَیُقَالُ هَذَا الْخَائِنُ الَّذِی خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَی النَّارِ؛[8] «هر مؤمنی که بتواند نیاز مؤمن دیگر را رفع کند - خواه ازخودش و خواه از دیگری و با وساطت - و چنین نکند، خدا در روز قیامت او را با چهره سیاه و چشمان برگشته و دستهای به گردن آویخته برمیانگیزد و گفته میشود: این است آن خائنی که به خدا و رسول خدا خیانت کرده است؛ آنگاه فرمان میرسد تا او را در آتش افکنند.»
پینوشت:[1]. ماعون/ 1تا 3.
[2]. الحاقه/ 33 تا 34.
[3]. دعائم الإسلام، نعمان بن محمد تميمى مغربى، دارالمعارف، مصر، چاپ دوم، 1385 ق، ج2، ص350.
[4]. آل عمران / 180.
[5]. توبه /34.
[6]. كافي، ج5، ص310.
[7]. كافي، ج2، ص173.
[8]. المحاسن، احمد بن خالد برقى، دارالكتب الإسلاميه، قم، 1371 ق، ج1، ص100.
منبع: ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 176
راه های نجات جامعه از مفاسد اخلاقی، اقتصادی و اداری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي»
گرفتاری دل
به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیةالله الاعظم«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» از این جلسه به بعد، به شرح چهل حدیث خواهیم پرداخت. در روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» برای حفظ چهل حدیث، ثواب ها و پاداشهایی بیان شده که بعضی اوقات انسان حیران میشود. از جملۀ آن پاداشها آن است که حافظ چهل حدیث، در روز قیامت با انبیاء«سلاماللهعلیهم» و صدیقین و شهداء و صالحین محشور میگردد. پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» فرمودند:
«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً يَطْلُبُ بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»[1]
در روایات دیگری آمده است که حفظ کنندۀ چهل حدیث، در قیامت، عالم و فقیه محشور میشود[2]، یعنی مصداق «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّه»[3] میشود.
منظور از حفظ چهل حدیث هم فقط حفظ ظاهری نیست، بلکه مراد آن است که انسان بتواند محتوا و مفاهیم چهل حدیث را بداند و بهتر آن که بتواند برای دیگران بگوید و معارف اهلبیت«سلاماللهعلیهم» را نشر دهد. امیدوارم اگر زنده بمانیم، خدا توفیق عنایت فرماید تا بتوانیم از این جلسه به بعد، چهل حدیث را بخوانیم و شرح آن را بیان کنیم.
حدیث این جلسه، حدیثی از پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» است که میفرمایند:
«مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصَالٍ هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً وَ فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»[4]
روایت را مرحوم نراقی«رحمتاللهعلیه» نیز در جامع السّعادات نقل میکند[5] و این روایت، انصافاً روایت عجیبی است، مصداق کاملش هم زمان ما است. مرحوم نراقی«رحمتاللهعلیه» با بیان این روایت، در مذمت دنیا، بحث مفصلی دارد و بیان میکند که به فکر دنیا بودن، توغّل در دنیا و فرو رفتن در مشتهیات نفس، چه مفاسد بزرگی دارد.
در تعالیم دینی، بر ضرورت تلاش در جهت آبادی دنیا و آخرت پافشاری فراوانی شده و کوتاهی در آبادی دنیا یا آخرت، هر دو مذمّت شده است. به عبارت دیگر، اسلام یک دین دو بعدی است و از مسلمان ها میخواهد از یک سو برای تأمین معاش و ادارۀ زندگی دنیا و رفع احتیاج از دیگران، تلاش و کوشش کنند و از تنبلی و بیکاری بپرهیزند و از سوی دیگر، به فکر آخرت و ارزشهای معنوی باشند و در دنیا و مادیّات فرو نروند.
پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در این روایت شریف، خسارتها و تبعات فرو رفتن در دنیا و فراموشی آخرت را بیان میفرمایند. در ابتدای روایت میخوانیم: «مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ»؛ یعنی اگر همّ و غمّ کسی این دنیا باشد، نه آخرت، و همیشه به فکر دنیا باشد، اوّلین مصیبتش این است که دیگر خدا به او اعتنا ندارد.
مرحوم آقای ملکی«رحمتاللهعلیه» در المراقبات این روایت را نقل میکند و این جمله را به دنبال آن میفرماید که اگر توغّل در دنیا به جز بیاعتنایی خدا، هیچ بلا و مصیبت دیگری نداشت، بس بود که آن را بزرگترینِ عقوبتها و اعظم مصائب بدانیم و خسارتی بزرگتر از آن در این دنیا قابل تصور نیست.[6]
خدا نکند که خدا دست عنایتش را از روی سر کسی بر دارد، مثل این است که نیروگاه برق، دست عنایتش را از روی شهر و خانۀ ما بردارد، دیگر همه جا تاریک و وحشتناک میشود.
قرآن کریم در این باره از یک تشبیه معقول به محسوس بهره میبرد و میفرماید: اگر کسی در شب در دریا باشد و دریا متلاطم گردد. بعد موج روی موج، روی این دریا ببارد. ابر هم محیط بر دریا شود، چه جور ظلمت روی ظلمت و وحشت روی وحشت است؟ قرآن میفرماید: زندگی منهای خدا این است:
«أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[7]
اگر دست عنایت خدا روی سر کسی باشد زندگی او روشن است، دل او روشن است و زندگی او شاد است، امّا اگر نور خدا در زندگی نباشد، به عبارت دیگر اگر دست عنایت خدا روی آن خانه نباشد و خدا اعتنایی به اهل آن نکند: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»، دیگر زندگی ظلمات است، زندگی وحشتناک است، به قول قرآن به اندازهای غم و غصه و نگرانی و وحشت بر آن حکمفرما میشود که از خود بیخود میگردد: «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»، اگر دستش را هم از آب بیرون کند خودش هم این دست را نمیبیند؛ یعنی یک از خود گمشدگی که الان میبینیم جامعۀ ما دارد، یک زندگی وحشتناک، یک زندگی ظلمت روی ظلمت.
قرآن راجع به جهنّمیها میفرماید که از هر غمی نجات پیدا کنند، هنوز نجات نیافته غم دیگری برای آنها پیدا میشود: «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريق».[8]
انسان میبیند که راستی در این دنیا، انسان از هر غمی فارغ شود، غم و غصّۀ دیگری به سراغ او میآید. لذا اگر عنایت خدا و لطف خدا نباشد، انسان در این غم و غصهها نابود میشود. پس به قول آقای ملکی، بالاترینِ مصیبتها این است که خدا به کسی اعتنا نداشته باشد؛ «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ».
وقتی خدا به جامعهای اعتنا نداشته باشد، مفاسد اخلاقی، اقتصادی و اداری آن جامعه را نابود میکند. چه عذابی بالاتر از فساد اخلاقی سراغ دارید؟ چه عذابی بدتر از فساد اداری میتوانید پیدا کنید؟ چه عذابی خطرناکتر از فساد اقتصادی وجود دارد؟
وقتی که خدا اعتنا به جامعهای نداشته باشد، هیچ کس نمیتواند این مفاسد را کنترل کند و در پی آن، درد روی درد میآید، مصیبت روی مصیبت میآید، دردهای ناعلاجی که هرچه میخواهند معالجه کنند، همان معالجه بدترش میکند.
جملۀ بعدی روایت میفرماید: «وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصَالٍ هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً وَ فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»
کسی که تمام فکر و ذکر او دنیا و مادیّات است، قلبش از چهار چیز پر میشود. گاهی یقین در قلب انسان پیدا میشود و الهام خدا در آن قلب وارد میگردد، گاهی هم رذالت در قلب نفوذ میکند. بالأخره روایت میفرماید: چنین قلبی از چهار چیز پر میشود:
اوّل: «هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً»
یک دل پر از غم و غصه، پر از نگرانی و پر از اضطراب خاطر و پریشانی. بیشتر مردم الان چنین هستند. پیدا کردن یک دل شاد در جامعه خیلی مشکل است. میبینیم چه غمهایی، چه غصههایی، البته غمها، غصهها را خدا نداده، خود ما ایجاد کردهایم، مثل آتش جهنّم است که پروردگار عالم آتش جهنّم ندارد، تبعات جهنّم را خود ما ایجاد میکنیم. به جهنّمیها خطاب میشود: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ»[9]؛ این عذابها را خودتان از پیش فرستادهاید.
غم و غصههای دنیا را هم خود ما ایجاد کردهایم. امّا علی کل حال دلها پر از غم، پر از غصه، نگرانی و اضطراب خاطر است و زندگیها گره دارد. هر گرهای را باز میکند، هنوز باز نشده یک گرۀ کور دیگری ایجاد میشود. زندگی مشکلدار است، هر مشکلی را رفع میکند، هنوز رفع نشده یک مشکل بزرگتر به جای آن، و الان اجتماع ما چنین است. این معنای «هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً» است.
دوّم: «شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً»
دلش مشغول میشود، مشغول به اشتغالاتی که اصلاً پیش خدا ارزش ندارد. بالأخره دلش را به غیر خدا سپرده و کس دیگری آن دل را برده است. گاهی اوقات دل انسان مثل باغ وحش میشود. باغ وحش را دیدهاید؟ هر گوشهای از آن را یک قفس، یک درنده یا یک خزنده گرفته است.
دل انسان مال خداست. خداوند تعالی در حديث قدسى مىفرمايد: «لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ»[10]؛ باید اصلاً خزندهای، درندهای در این دل نباشد، امّا وقتی برویم در دلمان میبینیم به غیر از خدا همه چیز هست. خدا رحمت کند یکی از علمای قدیم، در تخت فولاد اصفهان داد میزد و میگفت: ای مردم! آقایان میگویند مشرک نشوید، امّا من میگویم مشرک شوید، این دل مال خداست، همهاش را ندهید به دیگران، یک مقدارش را هم بگذارید مال خدا باشد.
امیدوارم دل شماها این جور نباشد، امّا الان دلها پر از اشتغال شده است. اشتغال به چه؟ به غیر خدا، دل پر شده است از غیر خدا، هر گوشۀ دل را یک چیزی برده است که آن چیز غیر خداست، به قول آن آقا، ای کاش یک گوشهای از این دل هم مال خدا بود. این روایت میفرماید: اگر کسی همّ و غمّش فقط دنیا باشد، دل او به جای خدا، مشغول به غیر خدا میشود و از این اشتغالات پر دردسر و دست و پاگیر هم رها نخواهد شد.
سوّم: «فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً»
دل محتاج میشود و هرچه دنیاگرایی انسان بیشر شود، احتیاج او نیز بیشتر خواهد شد. هر که بامش بیش، برفش بیشتر. الان میبینیم که احتیاج مردم گاهی به پول است، گاهی محتاج ریاستند و گاهی شهرت میطلبند و گاهی به دنبال شهوتند که منجر به مفاسد اجتماعی میشود. میرسد به آن جا که نمیتواند چشمش را کنترل کند. زن دارد، بچه دارد، عروس دارد، داماد دارد، امّا چشمچران است و دلش میخواهد با یک زن حرف بزند. چه فقری بالاتر از این است؟
میبینیم پول دارد، ریاست دارد، جاه دارد، مقام دارد، امّا برای این که کار یک فقیر را انجام بدهد محتاج به این است که یک میلیون تومان از او بگیرد. چه فقری بدتر از این؟ ظاهراً احتیاج به مال دنیا ندارد، امّا دلش پر از احتیاج است.
چهارم: «وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»
یعنی دلش پر از آمال و آرزوهای طولانی و دست نیافتنی است. به راستی دل بسیاری از مردم چنین شده است. امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در خطبهای میفرمایند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ»[11] من از دو چیز دربارۀ شما خیلی خوف دارم؛ یکی پیروی از هوا و هوس و دیگری، آمال و آرزوهای بیجا و دست نیافتنی.
حکایت میکنند یک کسی یک کوزه روغن بالای سرش بود، رفت در فکر و در آمال و آرزو؛ گفت: این کوزه روغن را فردا میفروشم، به جای آن یک گوسفند تهیه میکنم، این گوسفند، سال بعد دو تا میشود، سپس چهار تا میشود، چند سال دیگر شش گوسفند میشود و بالأخره گلّه پیدا میکنم. در اثر آن گلّه، خانه میخرم، در اثر آن گلّه، نوکر و کلفت و زن و قصر پیدا میکنم، اگر یک دفعه کلفتم، نوکرم، تمرّد کند، با این چوب بر سرش میزنم، چوب را بلند کرد که بر سر خادم بزند، به کوزۀ روغن خورد، کوزۀ روغن ریخت روی سرش، تمام شد.
چه خوب میگوید، اگر مثال است، اگر واقعیت ندارد، برویم سر دل خودمان میبینیم که راستی چنین است، ناگهان بانکی برآمد خواجه مرد، با یک دنیا آمال و آرزو.
اما ای کاش فقط همین بود، با یک دنیا آمال و آرزو میمرد، امّا آرزوهای دست نیافتنی او را جهنّمی میکند. اگر فقط جهنّم میرفت باز هم طوری نبود؛ خطرناکتر از آن، به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام«قدّسسرّه»، آن است که دم مرگ، ملک مقرّب خدا میآید، میخواهد جانش را بگیرد. آن لحظه امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیهم» میآیند. خود آن حضرت به حارث همدانی فرمودند: «مَنْ يَمُتْ يَرَنِي»[12]. ملک مقرّب باید با اجازۀ امیرالمومنین«سلاماللهعلیهم» محتضر را قبض روح کند و چون او در آمال و آرزوها فرو رفته است، حاضر نیست جان بدهد، بالأخره به زور او را میبرند، ولی با بغض ملک مقرّب خدا، با بغض امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیهم» از دنیا میرود که مصیبتش بدتر و سنگینتر از این است که فقط به جهنّم برود.
آمال و آرزوها با انسان چنین میکند و راستی وقتی واقعیّت اجتماع را در نظر بگیریم، میببینیم که این روایت شریف دردها و معضلات اجتماع ما را بیان میکند.
اگر نگوییم همه، بسیاری از مردم شبانهروز در حال دویدن برای دنیا و به فکر دنیا هستند، امّا به فکر آخرت نیستند. اگر معنویّت در زندگی نباشد، مال دنیا وزر و وبال و غم و غصّه و فقر و نگرانی میآورد. آمال و آرزوها بر زندگی مردم حکمفرماست و همه را بیچاره کرده است. تجمّلگراییها، اسرافها و تبذیرها، در همۀ خانهها رفته است.
خدا مرحوم محقق همدانی«رحمتاللهعلیه» را رحمت کند. آخوند ملاحسینقلی همدانی«رحمتاللهعلیه» شاگردهای مهذّبی تحویل جامعه داده است. ایشان بارها و بارها به شاگردان خود میگفته است: «ایاک، ثم ایاک، ثم ایاک، والتوغّل فی الدّنیا»؛ یعنی بر حذر باشید، بر حذر باشید، بر حذر باشید، از اینکه در دنیا و مادیّات فرو روید. بعضی اوقات میگفته است: «والتّوغل فی مشتهیات النّفس»، از فرو رفتن در خواهشهای نفسانی بپرهیزید.
فراموش نمیکنم در زمان جوانی، به یکی از فضلا که از من بزرگتر بود گفتم: آقا حال شما چطور است؟ گفت: کسی که متوغّل در مادیّات است، کسی که متوغّل در کثرات است، اسم و رسمی در عالم وحدت ندارد که ببیند حالش چطور است! این در حالی است که در آن زمان دنیاگرایی به شکل امروز نبود، مخصوصاً در بین طلاب علوم دینی، توجه به دنیا و تجمّلات نبود یا خیلی کم بود. امّا اکنون میبینیم توغّل در مشتیهات نفس و فرورفتن در دنیا و دچار شدن به تجمّلات، دامن همه را گرفته است و شیوع همگانی دارد. بالأخره همه در دنیای به معنای عام فرو رفتهاند و سروکاری با عالم وحدت و عالم آخرت و عالم معنویت نیست که نیست. اوّل مصیبتش طبق روایتی که خواندم این است که: «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ»، دیگر آن چهار تا خصلت و رذیلت هم در دل او میآید و در دلش نفوذ پیدا میکند. نتیجۀ آن یک دنیا غم و غصّه است، اصلاً دل میشود غم و غصّه، دل میشود محتاج، دل میشود مشغول، دل میشود آمال و آرزو. تقاضا دارم روی این روایت یک قدری فکر کنید. خیلی روایت خوبی است.
بعد از فکر برای خود، باید همه فکری برای اجتماعمان بکنیم. اسلام یعنی معنویّت، اسلام یعنی پر بودن مسجدها، اسلام یعنی صداقت، اسلام یعنی گناه نکردن، فساد اخلاقی نداشتن، اسلام یعنی قانون مواسات و خدمت به خلق خدا، اسلام یعنی گره گشایی در ادارهها، که متأسفانه در جامعۀ ما چنین نیست. وقتی چنین نشد، همه یک دنیا غم و غصّه، یک دنیا نگرانی و اضطراب خاطر، یک دنیا منهای خدا، یک دل پر از وحشت، یک دل پر از فقر، یک دل پر از آمال و آرزو و یک دل پر از اشتغال به غیر خدا پیدا میکنند.
1. الخصال، ج2، ص 541
2. الكافي، ج1، ص 48
3. الاحزاب، 39:«همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند»
4. مجموعۀ ورام، ج 1، ص 130
5 . جامع السّعادات، ج 2، ص14
6. المراقبات، ص 14
7. النّور، 40: «يا [كارهايشان] مانند تاريكيهايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را مىپوشاند [و] روى آن موجى [ديگر] است [و] بالاى آن ابرى است. تاريكيهايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هر گاه [غرقه] دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مىبيند، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود».
8 . الحج، 22: «هر بار بخواهند از [شدت] غم، از آن بيرون روند، در آن باز گردانيده مىشوند [كه هان] بچشيد عذاب آتش سوزان را»
9. آلعمران، 182: «اين [عقوبت] به خاطر كار و كردار پيشين شماست.»
10 . بحارالأنوار، ج 55، ص 39
11 . نهج البلاغه، خطبۀ 42
12. تفسير القمي، ج2، ص 266
فهم ناقص از کلام امام خمینی رحمه الله علیه و پاسخ به یک شبهه
از جمله وظایف متفکرین و مبلغین و صاحبان قلم و رسانه نسبت به انقلاب اسلامی، انتقال معارف انقلابی به نسل جدید است. رسانههای بیگانه و شبههپراکنان از هر فرصتی برای آلودهکردن اذهان استفاده میکنند تا ناامیدی و تناقض و عقبافتادگی را القاء کنند.
از شبهاتی که مطرح میشود، تمسک به تعبیری از سخنرانی حضرت امام در بهشت زهرا برای اثبات عدم مشروعیت نظام است! امام در فرازی میفرمایند: «ملتِ پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین مى کند؟ سرنوشت هر ملتى به دست خودش است. ما در زمان سابق- فرض بفرمایید که زمان اول قاجاریه- نبودیم؛ اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمى تحقق پیدا کرد و همه ملت هم- ما فرض کنیم که- رأى مثبت دادند …؛ آن اجداد ما که رأى دادند براى سلطنت قاجاریه، به چه حقى رأى دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد؟ سرنوشت هر ملت دست خودش است.» (صحیفه امام، ج6، ص11)
شبیه همین تعبیر را نیز روز بعد، در سخنرانی مدرسه علوی دارند که: «در قانون اساسى، در حقوق بشر، اين است كه هر ملتى بايد خودش سرنوشت خودش را تعيين كند يعنى ما الآن خودمان بايد سرنوشت خودمان را تعيين كنيم. ما حق نداريم سرنوشت اعقابمان را تعيين كنيم. اعقاب ما بعد مىآيند؛ خودشان سرنوشتى دارند، به دست خودشان بايد باشد، نه به دست من و شما.» (صحيفه امام ؛ ج6 ؛ ص32)
با توجه به این تعابیر، این طور استدلال میکنند که هرچند در سال 58 به جمهوری اسلامی رای «آری» داده شد؛ اما بعد از چهلسال، نسل جدیدی آمده و هر سرنوشت هر نسلی به دست خودش است؛ بنابراین لازم است دوباره رفراندوم برگزار شود!
با رجوع به اصل سخنان و رهنمودهای امام راحل، منظور اصلی این تعابیر روشن میشود. امام دقیقا در جملات قبل از فراز مذکور در بهشت زهرا میفرمایند: «اصل رژیم سلطنتى از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلى است و خلاف حقوق بشر است.» در حقیقت بحث اصلی ایشان در این سخنرانی، استدلال بر غیرقانونی بودن حکومت سلطنتی است. ایشان در دو مرحله بر این مسئله استدلال میکنند: مرحله اول، ردّ قانونیبودن حکومت متحقق پهلوی؛ مرحله دوم، باطلدانستن اصل حکومت سلطنتی بهعنوان سیستم حکومتی ثابت.
ایشان ابتدا حکومت سلطنتی موجود و متحقق پهلوی را بر اساس قانون اساسی آن زمان، غیرقانونی معرفی میکنند: «این سلطنت پهلوى از اول که پایه گذارى شد بر خلاف قوانین بود. آنهایى که در سن من هستند مىدانند و دیده اند که مجلس مؤسسان که تأسیس شد، با سرنیزه تأسیس شد. ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس مؤسسان. مجلس مؤسسان را با زور سرنیزه تأسیس کردند، و با زورْ وکلاى آن را وادار کردند به اینکه به رضا شاه رأى سلطنت بدهند. پس این سلطنت از اول یک امر باطلى بود… بنا بر این سلطنت محمد رضا اولًا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تأسیس شده بود، مجلس غیر قانونى است، پس سلطنت محمد رضا هم غیر قانونى است.»
سپس علاوهبراین، اصل حکومت سلطنتی را مورد مناقشه قرار داده و از اساس باطل میدانند. بهعبارتی بر فرض آنکه نسلی از یک ملت، به حکومت سلطانی رضایت داده باشند؛ رضایت آن نسل، موجب این نمیشود که نسلهای بعدی نیز حق حاکمیت نوادگان آن سلطان را به رسمیت بشناسند. چراکه حکومت سلطنتی اساسا خلاف قواعد عقلی و حقوق بشر بوده و نوعی دیکتاتوری است. ایشان در همان سخنرانی در بیانی شیوا میفرمایند: « ما فرض مى کنیم که یک ملتى تمامشان رأى دادند که یک نفرى سلطان باشد؛ بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رأى آنها براى آنها قابل عمل است. لکن اگر یک ملتى رأى دادند- و لو تمامشان- به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقى [است؟] »
دقیقا بعد از همین جملات است که میفرمایند: «ملتِ پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین مىکند؟ سرنوشت هر ملتى به دست خودش است. ما در زمان سابق- فرض بفرمایید که زمان اول قاجاریه- نبودیم؛ اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمى تحقق پیدا کرد و همه ملت هم- ما فرض کنیم که- رأى مثبت دادند اما رأى مثبت دادند بر آغا محمد خان قَجَر و آن سلاطینى که بعدها مىآیند؛ در زمانى که ما بودیم و زمان سلطنت احمد شاه بود، هیچ یک از ما زمان آغا محمد خان را ادراک نکرده؛ آن اجداد ما که رأى دادند براى سلطنت قاجاریه، به چه حقى رأى دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد؟ سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صد و پنجاه سال پیش از این ملتى بوده، یک سرنوشتى داشته است و اختیارى داشته ولى او اختیار ما را نداشته است که سلطانى را بر ما مسلط کند.»
بنابراین رویکرد اصلی ایشان نقد بنیانی رژیم سلطنتی است. به عقیدهی ایشان، رژیم سلطنتی اساسا قابلیت آن را ندارد که به عنوان یک ساختار حکومتی ثابت بر جامعه استقرار پیدا کند؛ چراکه «رژيم سلطنتى فاسد است همهاش. حالا فرضاً كه خيلى عادل هم باشد لكن خلاف حقوق بشر است. ديكتاتورى است. اما رژيم نيست ديكتاتورى».
در مقابل رژیم دیکتاتوری، نظامی است که متکی به آرای خود مردم باشد و آحاد جامعه سرنوشت خود را با رأی خود رقم بزنند. (صحيفه امام، ج6، ص411) و این ساختار سیاسی چیزی نیست جز حکومت جمهوری که امام از ابتدا به عنوان هدف ملت از انقلاب بیان میکردند و مردم نیز در شعارهای خود اعلام مینمودند. جمهوری اسلامی ایران، جزء نادره انقلابهای جهان است که بعد از پیروزی، نوع حکومت را در انتخاباتی کاملا آزاد به رای عمومی گذاشت و تمامی کارگزاران خود را مستمرا -به صورت مستقیم و گاهی با واسطه- خود و را با رای خود انتخاب میکند و سرنوشت خود را رقم میزند. ازاینرو اساسا مخالفت با نظام جمهوری، مخالفت با حکم عقل است و تجدید رفراندوم برای اصل نظام جمهوری، عملی بیمعناست. چراکه لازم است سرنوشت هر نسل، توسط همان نسل رقم زده و نوشته شود.
حقیقت آن است که، دقیقا همین «رقمخوردن سرنوشت ملت به دست خودش» یا به تعبیری «استقلال ملی»، ریشهی دشمنی آشکار و پنهان آمریکا و متحدانش با نظام جمهوری اسلامی ایران است. دشمنیای که گاهی در قالب جنگ سخت و تحمیلی هشتساله نمود میکند و گاهی در قالب جنگهای نرم روانی و رسانهای و شبههپراکنی. در این چهل سال، دشمن حیاط خلوت خود را در منطقه از دست داده و از بسیاری از منافع اسکتباری خود بازمانده است. واقعیت آن است که ایران در رژیم سلطنتی پیشین، کشوری عبد بود و نقشی در سرنوشت خود نداشت. امام در فرازی میفرمایند: «ليست را از سفارتخانه ها مى آوردند و مى دادند مىگفتند اينها بايد وكيل بشوند! مردم چكارهاند؛ اينها بايد بشوند! دولت چكاره است، شاه چه كاره است؛ آنكه بايد تعيين كند سرنوشت ما را سفارت امريكاست و سفارت انگلستان است و سفارت شوروى است و اينها! و تا حالا هم همين كارها را كردهاند. ليست اين وكلا را آنها تعيين كردند و آنهايى كه دوستان آنها و يا [به] تعبير ديگر نوكرهاى خودشان بوده، آنها را تعيين كردند كه اينها باشند تا رأى بدهند به هر چيزى كه آنها دلشان مىخواهد!» (صحیفه امام، ج5: ص9)
امروز نیز همینگونه است. تا ایران مستقل است و ایرانی دست از استقلال خود بر نمیدارد، دشمنی مستکبران نیز باقی است. تمام تلاش دشمنان در ایام انتخابات و راهپیماییهای ملّی و دیگر زمانهایی که بستر بروز و ظهور تعیین سرنوشت و نمود استقلال هستند، آن است که با القای شبهات و جنگ رسانهای، مردم را از چنگزدن به ریسمان مستحکم استقلال و تعیین سرنوشت دور نگه دارد. «ما اميدواريم كه با هم [با] پيوستگى به هم بتوانيم اين طاغوتها را تا آخر از بين ببريم و به جاى او يك حكومت عدل اسلامى؛ كه مملكت ما براى خودمان باشد و همه چيز ما به دست خودمان باشد. ما مىخواهيم كه سرنوشت ما را خودمان تعيين كنيم نه سفارت امريكا و سفارت شوروى. ما مى خواهيم كه مملكت خودمان را خودمان تعمير كنيم نه يهوديها و اسرائيل. ما مى خواهيم مملكتمان را آزاد كنيم؛ اختناق در مملكت ما نباشد. ما مى خواهيم ارتش ما آزاد باشد؛ اسرائيل در آن تصرف نكند، آمريكا در آن تصرف نكند.» (صحيفه امام، ج6: ص101)
خبرگزاری رسا
فرهنگ انتظار با خودشیفتگی نمیسازد
با بررسی تاریخ انبیا و اولیای الهی و واکاوی متون دینی، پی به عواملی برده میشود که انسانها به واسطه داشتن آنها در مقابل حق قرار گرفته و میگیرند؛ به گونهای که حاضر به پذیرش حق نیست. میتوان گفت: خودبرتر بینی و تکبر از مهمترین این عوامل است. از آنجا که حکومت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر اساس حق مداری، شکل میگیرد یک منتظر باید خود برتر بینی را از خود و جامعه، برطرف کند. این نوشتار در پی آن است که زنگ خطر حق ناپذیری به واسطه تکبر را در وجودمان به صدا در بیاورد که اگر تکبر در ما و دیگران وجود دارد برای برطرف شدنش اقدام کنیم.
ماهیت تکبر
مرحوم نراقی در معنای کبر و تکبر و فرق آن با عجب مینویسد: «حالتى كه آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و اعتقاد برترى خود را بر غير داشته باشد. و فرقش با عجب، آن است كه [در عجب]، آدمى خود را شخصى داند، و خود پسند باشد، اگر چه پاى كسى ديگر در ميان نباشد، ولى در كبر، بايد پاى غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بيند. و اين كبر، صفتى در نفس و باطن است. و از براى اين صفت، در ظاهر، آثار و ثمرات چندى است كه اظهار آن آثار را تكبّر گويند» (معراج السعادة، ج2، ص287).
تکبر انواع مختلفی دارد. گاهی تکبر بر خدای متعال است که بدترين انواع كبر میباشد و منشأ آن، جهل محض و طغیان است. در برخی موارد، تکبر بر پیامبران و امامان ـ علیهم السلام ـ است كه در آن، متکبر به دلیل خودپرستى، خویش را برتر از آن ميداند كه مطیع بشرى مانند خودشان شود و اين قسم نزدیک تكبّر بر خدا میباشد. بعضی اوقات، تکبر بر سایر مردم میباشد كه خود را برتر از دیگران میداند و غير خود را حقير میشمارد. این نوع از تکبر نیز از مهلکات عظیم است (ر.ک: معراج السعادۀ، ج2، ص291).
از خواص گسترش اومانیسم و انسانگرایی، رواج خود برتر بینی است. امروزه بسیاری، از رواج فرهنگ خودشیفتگی و اصرار افراطی بر خود تحقق بخشی و ابراز خویشتن، خبر میدهند (فصلنامه قبسات، شماره56، ص190).
نقش تکبر در نپذیرفتن حق
در روایتی، امام علی (ع)، کبر را به منزله سر برای طغیان و سرکشی، معرفی میکند: «احْذَرِ الْكِبْرَ فَإِنَّهُ رَأْسُ الطُّغْيَان» «از تكبّر بپرهیز كه ريشه طغيان است» (غرر الحکم، ص162). رسول خدا (ص) در بیان برخی از آثار کبر به رویگردانی متکبر از حق، اشاره میفرماید: «الْكِبْر أَنْ تَتْرُكَ الْحَقَّ وَ تَتَجَاوَزَهُ إِلَى غَيْرِهِ.» «کبر آن است که حق را ترک کنی و به غیر حق، روی بیاوری» (الامالی، ص538).
این رذیله اخلاقی، در آغاز خلقت انسان، باعث شد شیطان، در برابر حق بایستد. تكبّر و استكبار، از صفات ناپسندی است كه حتّى اجازه بازگشت بعد از بيدارى را به انسان نمىدهد؛ چنانچه در داستان سجده ابلیس به حضرت آدم ـ علیه السلام ـ آمده هنگامى كه ابلیس، متوجّه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم و تعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش یعنی انسان، فرود آورد، بلكه بر لجاجت خود افزود (اخلاق در قرآن، ج2، ص24).
در وقت ظهور امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ نیز یکی از عواملی که دشمنان امام موعود ـ علیه السلام ـ با دیدن حقانیت ایشان و حقانیت هدفشان باز به راه کج خود حرکت میکنند تکبر است.
در این راستا باید افراد جامعه، قبل از ظهور، این خصلت را از خود دور کنند. تقویت روحیه حق طلبی و عدم تکبر در مقابل آن از وظایف هر انسانی است که میخواهد زمینه ساز ظهور امامش باشد (مجله انتظار موعود، شماره 10، ص97).
پیامدهای خود برتر بینی و تکبر
تکبر، عوارضی را برای دارنده این صفت و جامعه به دنبال دارد که از آن جمله، روا داشتن ظلم بر دیگران است.
ظلم و ستم کردن، خصلتی است که با ماهیت قیام حضرت بقیۀ الله الاعظم (عج) در تضاد است. ستمگرانی که به دیگران، ظلم روا داشتهاند و کسانی که حقوق مردم را غصب و پایمال و ضایع کردهاند نهضت امام را بر علیه خود میدانند و در مقابل امام، ایستادگی خواهند کرد.
در دعای ندبه بیان شده که حضرت ریشه ظالمان و جائران را نابود میکند: «أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ … اَيْنَ الْمُرْتَجَى لِإِزَالَةِ الْجَوْرِ». «کجا است آن آقایی که برای ریشه کن ساختن ستمگران، آماده شده است؟ … کجا است آن کسی که مایه امید برای از بین بردن ستم میباشد؟» (الإقبال بالأعمال الحسنة، ج1، ص508).
امام رضا ـ علیه السلام ـ این ویژگی را برای حضرت بیان میکند: «يُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ كُلِّ جَوْرٍ وَ يُقَدِّسُهَا مِنْ كُلِّ ظُلْم» (كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص372). این روایت، هر ظلم و جوری را در برمیگیرد و قیام امام عصر (ع) بر ضد آن است و قسط و عدالت را برپا میدارد.
از پیامدهای دیگر تکبر، تعصب ورزیدن است؛ چون ریشه برخی تعصبها، به برتر دانستن خانواده، ایل و تبار، حزب و دسته، گذشتگان و … میرسد. این رذیله اخلاقی، یکی از عللِ انحراف و گمراهی اقوام پیشین و جبههگیری در مقابل انبیاء است. تعصب، لجاجت را به دنبال دارد؛ چون تعصّب به معنی وابستگی غیرمنطقی به چیزی تا آنجا که انسان، حق را فدای آن کند و لجاجت به معنی اصرار بر چیزی است به گونهای که منطق و عقل را زیر پا بگذارد که خیلی از اوقات، ثمره این دو رذیله اخلاقی، تقلید کورکورانه است (ر.ک: اخلاق در قرآن، ج2، ص203).
دشمنان امام زمان (ع)، حقانیت ایشان را میبینند و در برابرشان میایستند. میتوان یکی از دلایل مقابله این افراد با امامِ حق را، تعصب شان دانست.
یک منتظر وظیفه دارد زمینه قبول حق را با از بین بردن تعصبات غیر عقلانی در خود و دیگران، فراهم آورد./841/ی۷۰۳/س
حجت الاسلام مجتبی صداقت، پژوهشگر و دانش آموخته حوزه علمیه قم
منابع:
ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة، اسلاميه، تهران، دوم، 1395ق.
ابن طاووس، على بن موسى، الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرة فى السنة، دفتر تبليغات اسلامى، قم، اول، 1376ش.
تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحكم و درر الكلم (مجموعة من كلمات و حكم الإمام علي عليه السلام)، دار الكتاب الإسلامي، قم، دوم، 1410ق.
طوسى، محمد بن الحسن، الأمالي، دار الثقافة، قم، اول، 1414ق.
پور عزت، علی اصغر، مجله انتظار موعود، شماره 10، مقاله: «ضرورت توسعه و فرهنگ عدالت پذیری برای نیل به جامعه عدل موعود 2»، زمستان 1382ش، ص86-98.
مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، اخلاق در قرآن، مدرسۀ الامام علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ ، قم، سوم، 1384ش.
نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، انتشارات هجرت، پنجم، 1377ش.
منبع«خبرگزاري رسا-۱۳۹۶/۱۲/۱۰
پایان احمدی نژاد، ارمغان لجاجت
بررسی زندگی سیاسی احمدی نژاد را می توان از سال 82 شروع کرد. زمانی که احمدی نژاد به عنوان شهردار تهران و به نمایندگی از آبادگران ایران اسلامی قدم در عرصه سیاست گذاشت. مدیریت جهادی، ساده زیستی، قاطعیت در برخورد با مفسدان و در یک کلام نمایندگی کردن گفتمان عدالت طلبی باعث شد در یک زمان بسیار کوتاه به یک چهره ملی تبدیل شود و در رقابت با مرحوم هاشمی رفسنجانی و دو قطبی شکل گرفته بر سر عدالت در سال 84 رئیس جمهور ایران شود.
شروع احمدی نژاد شروعی بسیار موفق بود و به محض اینکه اختیارات دولت را در دست گرفت تحولات اساسی در بسیاری از حوزه ها ازجمله ساخت جاده و راهآهن، مسکن مهر، هدفمندسازی یارانهها، ساخت ورزشگاهها، مدیریت سوخت قدم های مهمی برداشت که با موفقیت نسبی و قابل قبولی هم همراه بود؛ ولی از همین زمان رگههایی از نوعی خودرأیی و لجاجت در رفتار او مشاهده شد. زمانی که معاون او گفت ما با مردم اسرائیل دوست هستیم نه تنها با او مخالفت نکرد بلکه تلویحاً از او حمایت هم کرد که مقام معظم رهبری با غلط خواندن این حرف به این ماجرا پایان دادند. آوردن قرآن با ساز و آواز، حضور زنان در ورزشگاه ها و برخی اقدامات دیگر که مورد انتقاد جریان ارزشی قرار می گرفت نیز از این دست اقدامات بود. اما این لجاجت در شروع دور دوم ریاست جمهوری و انتخاب مشایی به عنوان معاون اول تصویر احمدی نژاد را در بین هوادارانش تغییر داد.
حکم حکومتی مقام معظم رهبری در انتصاب فردی به غیر از نامبرده به عنوان معاون اول که رسانه ای نیز گردید را می توان جدی ترین تقابل احمدی نژاد و جریان ارزشی تا آن موقع دانست. ضمن اینکه پذیرش حکم رهبری نیز با تأخیر و پس از استعفای رحیم مشایی و بنا بر اصل 57 قانون اساسی اتفاق افتاد و نه بر اساس ولایتمداری و توصیه ای که معظم له مرقوم فرموده بودند. جریان ارزشی در این مقطع حلقه انحراف که شامل افرادی چون مشایی، بقایی و برخی افراد غیر سیاسی مانند غفاری، یعقوبی و … می شدند را مشکل کار می دانست.
شرایط کشور هم در ابعاد داخلی و هم در ابعاد خارجی اقتضائات خاصی را می طلبید. فشارهای خارجی مرتبط با موضوع هسته ای و ضعف در دیپلماسی و جلب حمایت برخی از اعضای شورای امنیت باعث شد شدیدترین تحریم های تاریخ بر ایران تحمیل شود. تحریم نفتی و بانک مرکزی که به عنوان تحریم های فلج کننده مشهور شد را می توان محور این تحریم ها دانست. کم توجهی به نظر کارشناسان اقتصادی، حذف سازمان برنامه و بودجه و لجاجت بر اقتصاد دستوری باعث شد ارزش ریال در مقابل ارزهای خارجی به حدود یک سوم تقلیل پیدا کند و وضعیت معیشت مردم را به شدت با مشکل مواجه شود، تورم بالا باعث شد بر عمق شکاف طبقاتی در جامعه افزوده شود و بدنه جامعه را از این سبک مدیریت بیزار گرداند. در همین مقطع اعلام خط قرمز برای برخورد با اطرافیانش، یازده روز خانه نشینی، ایجاد فضای تهمت و اتهام در مجلس که به یکشنبه سیاه معروف شد، حمایت از مشایی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری، بریز و بپاش در همایش انتخاباتی مشایی و … جلوه هایی از لجاجت احمدی نژاد بود که وی را با سرعت به سراشیبی سقوط سوق می داد.
نقطه امید در نجات احمدی نژاد را می توان در سال های 92 تا 95 مشاهده کرد. با رد صلاحیت مشایی و پیروزی حسن روحانی در انتخابات احمدی نژاد به حاشیه رفت. وی علی رغم حضور در مجمع تشخیص مصلحت نظام و شنیدن شدیدترین انتقادات در سطوح عالی نظام، خویشتن داری کرد و سکوت را بر پاسخ ترجیح داد. ارتباط وی با مشایی و بقایی نیز در انظار عمومی و رسانه ها به صفر نزدیک شد.
ناتوانی دولت یازدهم در تحقق وعده ها و شعارهایش و تمرکز بر سیاست خارجی به قیمت رها کردن سیاست داخلی باعث شد کم کم زمزمه هایی برای بازگشت احمدی نژاد مطرح شود. وی از اوایل سال 95 سفرهای استانی خود را شروع و حرکت انتخاباتی خود را آغاز کرد. در این مرحله بنا به دلایل متفاوتی که تحلیل گران گفته اند نیاز به حمایت رهبری انقلاب از حضورش در انتخابات پیدا کرد و تصور می کرد که رهبری در بدترین حالت بدون اشاره به آمدن و نیامدن وی برای شرکت در انتخابات، این حق را برای همه ملت می داند و این سخنان رهبری به نوعی حمایت از وی تفسیر می شد؛ ولیکن رهبری توصیه کردند که شما در انتخابات آینده شرکت نکنید و این موضوع پس از بی توجهی احمدی نژاد رسانه ای شد. احمدی نژاد در این مقطع اظهار داشت که بنده قصدی برای حضور در انتخابات نداشته و ندارم ولی باز لجاجت و اصرار بر نظر خود او را واداشت همراه با بقایی در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم ثبت نام کند ضمن اینکه بار دیگر ارتباط عمیق خود با مشایی و بقایی را بی پرده بر همگان عیان نمود.
رد صلاحیت احمدی نژاد و بقایی در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم باعث شد که وی تلویحاً تلاش کند که روحانی پیروز انتخابات شود و حتی سعی نمود خود را به جریان اصلاح طلب نزدیک کند. اقدامی که قبلاً نیز آن را با نامه مشایی به خاتمی تجربه کرده بود. احمدی نژاد که همه چیز را از دست رفته می دانست این بار هزینه تراشی برای نظام را راهبرد خود تعریف کرد. حمله به قوه قضائیه و قوه مقننه، بست نشینی در حرم حضرت عبدالعظیم در این راستا قابل تحلیل است. وی با اصرار و لجاجت در مسیری گام برداشت که می توان گفت صلاحیت خود را برای هر نوع پست سیاسی از دست داد. آخرین اقدام وی در نوشتن نامه سرگشاده به رهبری و درخواست غیر قانونی برای برگزاری انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری و مجلس و در عین حال حمله شدید به قوه قضائیه حاکی از آن است که وی فاصله معنادار خود با نظام را بر همگان علنی کرده است. این مقطع را می توان پایانی بر احمدی نژاد دانست به این معنی که نه قانون از او حمایت می کند، نه رهبری نظام، نه جریانات سیاسی همراه با نظام و حتی بدنه اجتماعی حامی اونیز مانند گذشته از او حمایت نمی کنند؛ قانون از او حمایت نمی کند چرا که وی کلکسیونی از اقدامات غیرقانونی است! اتهاماتی که وی بدون هیچ دلیل و مدرکی به قوه قضائیه زده است را حتی رسانه های دشمن به راحتی نمی زنند چه رسد به جریانی در داخل کشور! رهبری از وی حمایت نخواهد کرد چرا که شاید مهمترین دلیل آن، این باشد که وی مصالح جامعه و کشور را نادیده گرفته است. جریانات سیاسی نیز نگاه مثبتی به احمد نژاد ندارند، جریان اصلاح طلب علی رغم ابراز رضایت احمدی نژاد به ائتلاف با آنها دست رد به سینه وی زده اند و جریان اصولگرا نیز عامل عقبگرد خود، اختلافات درونی و مشکلات امروز خود را احمدی نژاد می داند و به شدت از او رویگردان است و اگر جریان اعتدال- کارگزار را نیز به عنوان ضلع سوم جریانات سیاسی فعال جامعه در نظر بگیریم نیز می بینیم که این جریان هویت خود را با نفی احمدی نژاد تعریف کرده است. بخش قابل توجهی از بدنه اجتماعی حامی احمدی نژاد از پایگاه اجتماعی جریان اصولگرا به عاریت گرفته شده بود که امروز از او رویگردان شده اند و در یک کلام می توان گفت که امروز، پایان احمدی نژادی است که در سال 92 متولد شد.
در اینکه چرا احمدی نژاد به این گرداب افتاد نظرات و فرضیه های زیادی مطرح شده است اما به نظر نگارنده بر اساس رویکرد روانشناسی سیاسی و با مراجعه به آیات و روایات می توان دلیل سقوط احمدی نژاد را اصرار وی بر لجاجت دانست. لجاجت در اصطلاح، به اصرار ورزیدن در کاری همراه با عناد، که از انجام آن نهی شده، گفته میشود. [1]یکی از پلیدترین صفاتی که در قرآن از آن به صراحت یا به صورت مفهومی یاد شده و مورد سرزنش قرار گرفته، لجاجت و اصرار ورزیدن بر سخنان و عقاید باطل است، که منجر به تکذیب انبیاء، آیات الهی و حتّی به قتل انبیای الهی میگردد. در روایتی از امیر مؤمنان آمده است «لا مَرْکَبَ اَجْمَحُ مِنَ اللَّجاجِ; هیچ مرکبى سرکش تر از لجاجت نیست»[2] این تعبیر نشان مى دهد که لجاجت انسان را به وادیهایى مى کشاند که صاحب آن نیز در انتظارش نیست، گاه او را به دروغ، گاهى به تکبّر، گاهى به خدعه و نیرنگ و گاه به جنگ و جدال می کشاند. اما روایتی دیگر از امیرمؤمنان را می توان پایانی بر این بحث دانست «مَنْ لَجَّ وَ تَمادَى فَهُوَ راکِسٌ الَّذِى رانَ اللّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صارَتْ دائِرَةُ السّوُءِ عَلَى رَأْسِهِ; کسى که لجاجت کند و این راه را همچنان ادامه دهد، او کسى است که فکرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بدیها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند»[3]. به نظر می رسد که باید احمدی نژاد را از این زوایای متفاوتی از جمله جامعه شناختی، امنیتی، جریانی شناسی، روانشناسی سیاسی و … مورد مطالعه و تحلیل قرار داد و این تحلیل که از جنس روانشناسی سیاسی می باشد می تواند گویای بخشی از حقیقت موضوع احمدی نژاد باشد. لجاجت بر دوقطبی سازی جامعه، لجاجت بر انحرافات اعتقادی و مکتب ایرانی، لجلجت بر بیداری انسانی نه بیداری اسلامی، لجاجت بر تخریب برخی شخصیت های سیاسی بدون وجود دلایل محکم و محکمه پسند، لجاجت در ورود به عرصه هایی که به مصلحت خود او هم نبود، لجاجت بر رویکرد دستوری در اقتصاد، لجاجت بر زیرپا گذاشتن قانون به نفع اطرافیانش، لجاجت بر حمایت از برخی مفسدین اقتصادی و سرانجام لجاجت بر تقابل با قوای مقننه، مجریه، قضائیه که به معنی تقابل با کلیت نظام است و …
منابع:
1- مفردات فی غریب القرآن، ص۷۳۶.
2- شرح فارسى غررالحکم، جلد 6، صفحه 395.
3- نهج البلاغه، نامه 58.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی بصیرت