عکس نوشت| فرهنگ بسیجی
فرهنگ بسیجی یعنی آن مجموعهی معرفتها و روشها و منشهائی که میتواند مجموعههای عظیمی را در ملت به وجود بیاورد که تضمینکنندهی حرکت مستقیم و پایدار اسلامی آن ملّت باشند. این یک تفکر است؛ در ذهن هم نیست، در خارج و در عینیت وجود دارد. حرکت بسیجی، سرنوشت ایران را، بلکه سرنوشت فراتر از ایران را تغییر داد، تعیین کرد. از روز اول، بسیجیان امام ما در میدانهای گوناگون انقلاب تا پیروزی انقلاب و تا پس از انقلاب حرکتی کردند که ماندگار شد، الگو شد، یادگار ملت ایران در عرصهی تاریخ شد. امروز جوانان نیویورک و کالیفرنیا هم شعارهای مردم مصر و تونس را تکرار میکنند، از آنها الهام میگیرند؛ انکار هم نمیکنند. جوانان مصر و تونس هم از حزبالله و حماس و جهاد اسلامی الهام گرفتهاند و فرا گرفتهاند و پنهان نکردند. و معلم اول در عصر جدید، بسیجىِ امام بزرگوار ما بود؛ که همه از بسیجىِ امام بزرگوار فرا گرفتند و از جانبازان و سربازان و فداکاران این انقلاب یاد گرفتند که چگونه میتوان اسطورههای قدرت مادی را شکست، چگونه میتوان به نام خدا بتها را شکست، چگونه میتوان ایستاد، چگونه میتوان مقاومت کرد.
بیانات در دیدار اقشار نمونه بسیج سراسر کشور ۱۳۹۰/۰۹/۰۶
بررسی دوگانه تقیه و تبری
به نظر میرسد «جلو افتادن از امام» دو عرصه مهم دارد؛ یکی در عرصه نظری، که مهمترین مصداق تاریخیاش «غُلات» (غلوکنندگان) است و یکی در عرصه عملی که مهمترین مصداقش «خوارج» بوده اند.
مساله این است که در آیات و روایات تاکید فراوانی بر «معیت» با پیامبر و امام(ع) شده (کلمه «مع» 164 بار در قرآن آمده که 34 بار آن درباره «معیت» مومنان با پیامبران است و این غیر از مواردی است که آیه بر معیت تاکید دارد با الفاظ دیگر، چنانکه از مهمترین موارد حسرت خوردن ظالم در قیامت، همراهی نکردن با پیامبر است: «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً»(فرقان/27)
این معیت در فرازی ازصلوات شعبانیه چنین شرح داده شده است: «… الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»(1) که شبیه این عبارت در خطبه 100 نهج البلاغه آمده است: «خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِق» یعنی دو نقطه مقابل دارد: جلو افتادن و عقب ماندن.
دوگانه تقیه و تبری
یکی از مواردی که امروزه درباره جلو یا عقب افتادن از امام مطرح است، دوگانه تقیه و تبری است: برخی به بهانه «تبری» به عنوان یکی از واجبات دینی مراسمی برپا می کنند و کسانی که شرکت نمی کنند را مصداق «کسانی که عقب مانده» و تارک وظیفه دینیاند می خوانند؛ و دیگران به بهانه عدم رعایت «تقیه» گروه اول را متهم به «جلو افتادن از امام» و خلاف شرع میکنند!
اگر درباره همراهی نکردن با امام سوال شود، مصادیقی که به ذهن خطور می کند غالبا «کم گذاشتن» در تبعیت و لذا مصادیق «عقب ماندن» از امام است؛ چنانکه در زیارت جامعه کبیره، این عقب ماندن» با تعبیر «کم گذاشتن» بیان شده است: «فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَكُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زَاهِقٌ»(2) و در اغلب آیاتی هم که به «معیت» با پیامبران اصرار دارد، مصداقی که از عدم معیت به ذهن میآید، عقب ماندن از پیامبر(ص) است، نه جلو افتادن از او؛ مصادیقی مانند:
ـ استقامت و همراهی در سختیها (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ، هود/112؛ وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا، آل عمران/146)
ـ تبری از دشمن: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ» (ممتحنه/4)
ـ با دشمن شدید بودن و با مومنان مهربان بودن: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم» (فتح/29)
ـ اهل عبادت و تهجد بودن: « إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَك» (مزمل/20)
در واقع، ظاهرا معیار و مصادیق «عقب ماندن از امام» واضح است: هر جایی که امام حرکت کند ولی ما همراهش نرویم؛ اما معیار و مصادیق جلو افتادن از امام چیست؟
عرصههای تاریخی سبقت از امام
به نظر میرسد «جلو افتادن از امام» دو عرصه مهم دارد:
یکی در عرصه نظری، که مهمترین مصداق تاریخیاش «غُلات» (غلوکنندگان) است
و یکی در عرصه عملی که مهمترین مصداقش «خوارج» بوده چنانکه در مورد خوارج در حدیث نبوی، تعبیر «مارقین» به کار رفته است، یعنی همان تعبیری که در این حدیث در مورد کسانی که از امام جلو میافتند، آمده است؛
که در این مقال فقط به عرصه دوم، که ناظر به مقام عمل و تصمیمگیری است، پرداخته شده است
در عرصه عمل، به نظر میرسد محل وقوع جلو افتادن از امام، در جایی است که امام در وضعیت «قاعد» باشد، نه «قائم».
(درباره دو وضعیت «قاعد» و «قائم» برای امام، قبلا بحث مفصلی داشتهام در: http://www.souzanchi.ir/imam-s-rule-truthful-or-expedient/
وضعیت «قاعد» آن است که امام (ع) به خاطر مصلحت اصل اسلام ناچار میشود از اقدام برای تحقق مراتبی از اهداف اسلام (عدالت/عبودیت) خودداری کند: مانند مدارای امیرالمومنین (ع) در جریان غصب خلافت و یا تحمیل حکمیت؛ و یا صلح امام حسن(ع) با معاویه و …
وظیفه شیعه، زمینه سازی برای اقدام امام
مسالهای که مطلب را پیچیده میکند این است که شیعه در وضعیتی که امام قاعد است موظف به زمینهسازی است برای اینکه امام بتواند اقدام کند؛ و در تفکر شیعه موارد فراوانی از این را میتوان برشمرد که همواره مدح شده، در حالی که ظاهر برخی از آنان، چهبسا مخالفت با نظر امام قلمداد شود؛ مانند:
اقدامات حضرت زهرا(س) بعد از غصب خلافت، اصرار برای به دست گرفتن حکومت توسط حضرت امیر ع بعد از قتل عثمان و علیرغم فرمایش ایشان که «دعونی و التمسوا غیری»(3)
التماس اصحاب امام حسین برای ماندن در کربلا علی رغم اینکه امام ع فرمودند: «فانطلقوا جمیعا: همگیتان بروید»(4)
در عین حال مصادیق جلو افتادن از امام ع، به مواردی که ناشی از مخالفت صریح با امام ع، و امام را برخطا دانستن باشد (همانند خوارج و زیدیه) منحصر نمیشود، بلکه مواردی مانند رهبانیت در مسیحیت (رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها؛ حدید/27) و یا «وسواس» را داریم که انجامدهندهاش قصد مخالفت صریح با پیامبر و امام(ع) را ندارد؛
بلکه حتی مواردی داریم که شیعه به خیال خود امام ع را در تنگنا میدیده و به خیال خود گمان میکرده میتواند اقدامی را انجام دهد که امام ع به خاطر تنگنای شرایط از انجامش ناتوان گردیده است؛ مانند رعایت نکردن «تقیه» توسط شیعیان در زمان امام کاظم ع که امام ع شهادت خود را بدین سبب دانست که جان شیعه را نجات دهد(5) و قطعا آن شیعیان، اگر می دانستند که عدم تقیه آنان، جان خود امام ع را به خطر خواهد انداخت، قطعا چنان نمی کردند.
اکنون به این سوال که «چه اقداماتی مصداق جلو افتادن از امام است» شاید بتوان چنین پاسخ داد:
مصادیق سبقت از امام
الف. پیامبر(ص) یا امام را به خاطر اقدام نکردن در عرصهای که فینفسه حق و عدالت است، ناحق و از امامت خارج دانستن (مانند خوارج و زیدیه)
ب. در قبال تشخیص پیامبر و امام، تشخیص دیگری مطرح کردن، ولو که ظواهر به نفع تشخیص دیگر باشد: پسر نوح برای رها ماندن از طوفان، «کوه» را بر «کشتی» ترجیح داد: َ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرين؛ قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماء» (هود/42-43)
اما مورد پیچیده آنجاست که ماموم درمی یابد که علت قاعد بودن و عدم اقدام امام ع آن است که او موقعیت انجام کار ندارد و به نظرش میرسد چون خودش این موقعیت را دارد، پس وظیفهاش مقدمهسازی برای کار امام ع است و وظیفه فعلی او غیر از وظیفه بالفعل امام ع است؛ و علت پیچیدگیاش این است که در نگاه ظاهری، هم موارد تایید شده از چنین اقدامی داریم (مانند اقدامات حضرت زهرا س، اصحاب امام حسین ع و …) و هم موارد باطل از چنین اقدامی (شیعیان زمان امام کاظم (ع).
ظاهرا در این موارد مساله اصلی آن است که شخص بتواند به تشخیص صحیح عمل دینی برسد، که این تشخیص دو شرط دارد:
الف. تفقه در دین، تا حدی که هم اصول را از امام ع فراگرفته باشد و هم بتواند فروع و مصادیق را بر اصول تطبیق کند (عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ؛(6) یعنی به حدی از رشد در تحلیل برسد که بتواند بدون اینکه امام ع به او چیزی بگوید نظر امام(ع) درباره وظیفه خویش را تشخیص دهد، چیزی که در مورد حضرت زهرا س بدان یقین داریم و نمونه اش را حضرت امیر در مقام مقایسه و ترجیح مالک اشتر بر محمد بن ابی بکر مطرح فرمود که مزیت تو بر او این است که تو چنانی که اگر من هم نگویم خودت می فهمی: «وَ هُوَ غُلَامٌ حَدَثُ السِّنِّ لَيْسَ بِذِي تَجْرِبَةٍ لِلْحُرُوبِ وَ لَا مُجَرَّباً لِلْأَشْيَاءِ … فَاخْرُجْ إِلَيْهَا رَحِمَكَ اللَّهُ فَإِنِّي إِنْ لَمْ أُوصِكَ اكْتَفَيْتُ بِرَأْيِك؛(7)
ب. عدالت پیشگی و تقوایی که توان تشخیص و فرقان در اختیار انسان قرار دهد: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا»
و شاید به همین جهت است که در زمان غیرمعصوم، ما تنها به فقیهانی میتوانیم مراجعه کنیم که علاوه بر شرط فقاهیت، شرط عدالت را هم حاصل کرده باشند.
پاسخ تقابل تقیه و تبری
با این مقدمه طولانی اکنون پاسخ تقابل تقیه و تبری هم معلوم میشود:
الف. «تبری» برای تقویت حقیقیِ اسلام است، نه برای خنک شدن دلمان از ظلمی که رخ داده و یا هر امر نفسانی دیگری؛ پس اگر تبری به نحوی باشد که ثمره نهاییاش تضعیف اسلام باشد (که از مصادیق بارز تضعیف اسلام، آن است که غیرشیعیان چنان از شیعه متنفر شوند که حاضر نباشند به منطق شیعه گوش دهند) مصداق جلو افتادن از امام ع است.
ب. «تقیه» نیز تاکتیکی برای حفظ حقیقت اسلام است، نه برای تنبلی کردن و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن؛ و از آنجا که لازمه حفظ اسلام آن است که مراقبت شود که اولا مبادا معارف خاص شیعه به فراموشی سپرده شود و ثانیا مبادا گرایشهای تولایی و تبرایی از مردمان شیعی حذف شود، نباید تقیه به نحوی باشد که بعد از چند نسل، فرزندانمان از این معارف و گرایشها تهی شوند؛
با این مقدمات، شاید بتوان گفت راه حل مساله این است که جدا از اینکه در مقام تربیت فرزندان خویش در محفل خصوصی خانواده، معارف و احساسات اصیل شیعه را پاسداری کنیم، در محافل عمومی:
1. معارف خاص شیعه را بدون تحریک احساسات و به صورت کاملا منطقی که هر عاقلی بشنود بپذیرد بیان کنیم؛
2. به گونهای احساسات را برانگیزانیم که بهانه به دست کسی ندهیم؛ شاید بهترین نمونهاش آموزش ائمه ع باشد در زیارت عاشورا: درباره کسانی که فسق و جورشان بر همگان آشکار است (مثل یزید و عمر سعد و ابنزیاد) صریحا لعن میشوند (یعنی کسانی که حتی احمد بن حنبل، که حتی وهابیها هم او را امام خود میدانند، لعن او را مجاز دانسته است(8).
در مورد کسانی که مورد حساسیت هستند، اسم نبرده؛ بلکه تعبیری به کار میرود که هر مسلمانی که قرآن را قبول دارد (مثلا آیه «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ» هود/18) چاره ای جز اذعان بدان ندارد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ … اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلًا ثُمَّ العن الثَّانِيَ و الثَّالِثَ وَ الرَّابِع» وقتی خداوند ظالم را لعنت می کند ما حق داریم ظالم و بویژه اولین ظالمها را لعنت کنیم؛ ما اسم نبردیم، اگر آن افراد مصداق ظالمند، پس هر مسلمان پیرو قرآنی هم باید آنها را لعن کند؛ و اگر مصداق ظالم نیستند لعن ما ربطی به آنها نخواهد داشت./876/د۱۰۱/س
منبع: کانال حجت الاسلام والمسلمین حسین سوزنچی
پینوشت
1ـ مصباح المتهجد، ج1، ص45
2ـ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص612
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص169
4ـ الارشاد، ج2، ص91
5ـ كافي، ج1، ص260
6ـ وسائل الشیعه، ج27، ص63
7ـ الغارات، ج1، ص165
8ـ الصوارق المحرقة، ج2، ص635
سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا،
ادبیات "ظهور" در ادیان مختلف
شاید اولین باری که یک قوم طعم رسیدن به انتظار خود را چشیده، بنی اسرائیل باشد. آنها در انتظار ظهور منجی خود حضرت موسی بودند تا از دست فرعون نجات یابند.
آخرالزمان و ظهور دو مقوله به هم پیوسته است که تمامی ادیان تلاش دارند تا به نحوی منجی را تعریف نمایند، چرا که به عنوان یک امید برای آینده هر انسان مطرح میشود و آدمی دستش را از رایحه نوربخش امید خالی نمیکند.
اما تلاش جبهه شر علیه قیام حق باعث کندی در عملکرد نیروهای خیر شده است و همین مسئله سبب میشود تا نیروهای شر در جایگاه قویتری بایستند، با انقلاب اسلامی اوضاع کمی تغییر میکند و تفکر اسلامی زمینهساز تجدید روحیه جریان حق میشود.
تمام ادیان و مکاتب به نوعی، معتقد به ظهور منجی در دوران آخرالزمان هستند؛ آخرالزمان از آنجا که به یک حکومت جهانی منجر میشود و پیروان آن دین و مکتب بر تمام جهان حکومت خواهند کرد، اهمیت زیادی دارد.
احكام مالی اسلام و پاسخ به ۸ شبهه
از شبهاتي كه در شبكههاي اجتماعي درباره احكام ضمانتي اسلام دست به دست ميشود، اين است كه اصلا چرا بايد بسياري از احكام در اسلام ما به ازاي مالي داشته باشد؟ آيا سرمايه داران ميتوانند هركاري بكنند و در پایان با خرج كردن مبالغي از عذاب خدا رهايي پيدا كنند؟!
يكي از ترفندهاي هجمه به يك تفكر، هجمه به احكام و فرعيات برآمده از آن تفكر و ايدئولوژي است. اين روش شايد از هجمه به اصول اعتقادي يك تفكر مؤثرتر باشد. در روش هجمه به اصول معمولا مشكلات و موانع زيادي وجود دارد كه اصليترين آنها هراسي است كه مؤمنينِ به يك اعتقاد از خدشه به آن مباني دارند؛ چرا كه معمولا اصول اعتقادي با گوشت و خون افراد عجين است و اين اصول از طرف ساير معتقدان به يك تفكر به گونهاي حفاظت ميشود كه تقابل با آن تبعات سنگيني دارد و حتي ممكن است به قيمت جان افراد تمام شود.
بديهي است كه چنين تقابلي نياز به جسارت و نيرويي مضاعف دارد كه در كمتر كسي يافت ميشود؛ به عنوان مثال به سادگي نميتوان به يك مسلمان آباء و اجدادي گفت كه وحدانيت خدا و يا حقانيت قرآن را منكر شود؛ چرا كه تبعات آن بسيار زياد و سنگين است و جز افراد اندكي جسارت قبول آن را ندارند و افراد ترجيح ميدهند تا اگر شبههاي هم در وادي اصول اعتقادي دارند آن را مخفي كرده و يا در بهترين حالت به عنوان سوال مطرح نمايند.
از حکم فروش بن کتاب تا سوزاندن کتاب هایی با اسماء متبرکه
رهبر معظم انقلاب مدظله العالي پاسخ دادند:
از حکم فروش بن کتاب تا سوزاندن کتاب هایی با اسماء متبرکه
* مصرف زکات در کتابخانه ی عمومی
سؤال: با توجه به پایین بودن شاخص های کتاب و کتابخوانی در کشور، آیا امکان ساخت کتابخانه برای استفاده عموم مردم، از محل مصارف زکات مال وجود دارد؟
جواب: اگر مطابق مصالح عمومی اسلام و مسلمین باشد، اشکال ندارد.
* تعویض کتاب کهنه با تازه
سؤال: برای پیشبرد فرهنگ کتابخوانی، بعضی کتاب فروشی ها برگه ها و کتب فرسوده و باطله را خریداری و به جای پول آن، کتاب می دهند، آیا این اشکال دارد؟
جواب: فی نفسه اشکال ندارد.
* خرید و فروش کتاب در مسجد
سؤال: با توجه به این که نمی توان در مسجد خرید و فروش انجام داد، آیا برگزاری نمایشگاه کتاب و خرید و فروش آن برای بیشتر شدن فرهنگ کتابخوانی هم در مسجد مشکل دارد؟
جواب: اگر به گونه ای که هتک مسجد نباشد و نیز مزاحمتی با حق نمازگزاران نداشته باشد، با هماهنگی با امام جماعت مسجد اشکال ندارد. هرچند خرید و فروش در مسجد مکروه است.
تحلیلی بر یک "جشن موهون"
لعن کردن به معنای حقیقی یعنی از هر کس و هر چیزی که سر راه حرکت و رشد الی الله آدمی است بیزاریم و با تمام وجود با آن مقابله می کنیم که سقوط و رشد ما با سقوط و رشد دیگران مرتبط و اثر پذیر است.
یکی اینکه ما زمانی کسی را لعن می کنیم که ظلم و ستمی را به خود احساس کنیم. واقعیت این است که لعنهای ما عادتی است و درکی از میزان ظلم و ستمی که از فقدان ولی و محرومیتمان از حجت خدا بر ما روا شده نداریم که از عظمت خود و نیازهای اساسی و گسترده خود در راه بی انتهای خود بی خبریم.
نیازهایی که جز با وجود امام برطرف نمیشود؛ بنابراین افرادی که در طول تاریخ ما را از بهره مندی از وجود امام محروم کردند شایسته لعن و نفرین هستند.