شهید مصطفی صدرزاده کیست؟
نام و نام خانوادگی: شهید مصطفی صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم
تاریخ تولد: ۱۹ شهریور ۱۳۶۵
محل تولد: خوزستان، شوشتر
تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴
محل شهادت: حلب سوریه
وضعیت تأهل: متأهل
تعداد فرزندان: دو فرزند
مصطفی صدر زاده متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات هستند.
مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید.
ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئتهای مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند. در دوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و… برای آنان بودند.
نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶، دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمدعلی است.
شهید مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم بیبی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت.
روایت های زیبا از شهید مصطفی صدرزاده
مصطفی در اول آبان سال گذشته در روز تاسوعای حسینی و آن طوری که خودش دلش میخواست شهید می شود و خودش قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که فردا فقط با یک گلوله شهید میشوم و حتی ساعت شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود.از مادرش خواسته بود که مادر دعا کن آن جوری که برای انقلاب اثرگذار هستم بمانم و مادرش هم از کودکی مصطفی را نذر حضرت عباس(ع) کرده بود و مادرش نیز خرسند بود که با لب تشنه به شهادت رسید.کار مصطفی زمانی اهمیت پیدا میکند که یک نفر افغانی نباشد ولی آنقدر در دل بچه های فاطمیون جا باز کند که همه رزمندگان فاطمیون عاشق مصطفی شوند.
تاکید شهید مصطفی صدر زاده به حفظ قرآن
برای اینکه به سوریه برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام را قسم داد که راه را برایش باز کنند و آن شهدانیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن به سوریه برایش باز کردند.زمانی که نوجوان بود در خواب دیده بود که از مسجدی که در آن فعالیت می کرد شهید آورده بودند و از این مسجد نوری به سمت آسمان بلند می شود که چند سال بعد خودش و شهید عفتی اولین شهدای این مسجد می شوند. مصطفی چندین بار مجروح شده بود و تقریبا نقطه سالمی در بدن نداشت و ضربات فتنه نیز بر تنش بود و هر روز با هر ضربه محکمتر و مقاوم تر می شد و قدرت جاذبه بالایی داشت. از سوریه زنگ می زد و تاکید میکرد که فاطمه قرآن حفظ کند که الان فاطمه حافظ ۴ جزء قرآن است.مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد روزه بگیرد و به دوستانخود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید خود را تنبیه کنید.
ابراهیم از همان روز اول میدانست من ایرانی ام
انتشارات یازهرا در سلسله کتابهایش درباره شهدای مدافع حرم کتاب «مرتضی و مصطفی» که خاطرات خودگفته شهید مرتضی عطایی است را منتشر کرده است که در این کتاب بخشهای زیادی درباره شهید صدرزاده وجود دارد و عملاً میتوان آن را به نام این شهیدهم معرفی کرد. مصاحبه و تدوین کتاب توسط علی اکبر مزدآبادی صورت گرفته و در ۱۰ بخش در انتشارات یازهرا منتشر شده است. به گزارش مشرق داستان تدوین این کتاب به تحقیقات نویسنده درباره شهید مصطفی صدرزاده برمی گردد که طی آن با مرتضی عطایی آشنا میشود و در مشهد چندین جلسه با او گفتوگو میکند. تدوین این گفتوگوها هنوز آغاز نشده بود که خبر شهادت مرتضی عطایی در روز عرفه سال ۱۳۹۵ به گوش نویسنده رسید و همین انگیزهای بود تا کل گفتوگوهای انجام شده در قالب کتابی مستقل درباره این دو شهید که ارتباطات عمیقی با هم داشتند، تدوین شود.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «بعد از گذشت چند ماه، هنوز به کسی نگفته بودم که ایرانی ام؛ یعنی جرأت نمیکردم. این قضیه مثل بغض روی دلم مانده بود و میخواستم حداقل به یک نفر بگویم که ایرانی هستم. سید ابراهیم تنها کسی بود که فکر کردم میتوانم به او اعتماد کنم. این اعتماد از اخلاق و رفتار و منش او حاصل شده بود. حس درونیام میگفت: به سید ابراهیم اطمینان کن، بهش بگو، بالاخره باید بهش بگی که ایرانی هستی.یک روز گفتم هرچه بادا باد. او را کشیدم کنار و گفتم: «سید! میخوام یه چیزی بهت بگم.» تا این حرف را زدم، گفت: «چی؟ میخوای بگی ایرانی هستی؟» وا رفتم. دیگر نتوانستم حرفی بزنم. سید ادامه داد: «از همون روز اولی که اومدی پیش ما، فهمیدم تو ایرانی ای. اصلاً تو صحبت کردی، یاد حسن افتادم. گفتم این بچه مشهده».جالب اینکه در آن مقطع من هنوز نمیدانستم او خودش هم ایرانی است. بعد از اعزام دوم، سوم بود که کم کم متوجه شدم او صددرصد ایرانی است.
شهید مصطفی صدر زاده تمام زندگیاش را وقف خدا و اهل بیت کرده بود
همسر شهید مصطفی صدر زاده گفت: یکی از خصوصیات بارز مصطفی در ۹ سال زندگی مشترکمان خلوص بالایش بود و هر کاری را برای رضای خدا انجام میداد و موجب شد کسانی که مصطفی را ندیده بودند دوستدار مصطفیشوند و چون کارش برای رضای خدا بود خدا نیز محبتش را در دل مردم انداخته بود. مصطفی تمام زندگیاش را وقف خدا و اهل بیت کرده بود و به روستای محرم شهریار می رفت و با بچه ها قرآن کار میکرد و با جان و دل با بچه ها کار میکرد و بهترین اساتید را برای آموزش بچهها می آورد. برای اینکه فاطمه قرآن یاد بگیرد برای حفظ هر آیته یک مبلغی را بعنوان جایزه تعیین کرده بود و بهترین هدیه ها برای فاطمه میخرید.بسیار خانواده دوست بود و سعی میکرد در هر جایگاهی که بود بهترین باشد با پدر و مادر و منو فرزندان به بهترین شکل رفتار میکرد و حتی زمانی که فرمانده بود نیروهایشان بهترین نیروها بودند و مصطفی اولین نفر در گردان بود که به دل دشمن می زد.