چهل سالگي انقلاب و کارنامه وحدت حوزه و دانشگاه
تلاش رهبران و نخبگان کشور براي سوق دادن حوزه و دانشگاه به سمت نيازها و اقتضائات حکومت ديني موجب آن شده است که در طي چهل سال گذشته بهره گيري از دانش در جهت اهداف و بنيادهاي ديني تلاش هاي دامنه داري را موجب شود. با اينکه هنوز سخن از اسلامي نشدن دانشگاهها به ميان مي آيد اما واقعيت آن است که دانشگاه در خدمت انقلاب و نظامي قرار گرفته است که اسلاميت و بنيادهاي آن که در اصل دوم قانون اساسي نيز بدان تصريح شده مباني آن را تشکيل ميدهد. از يک نظر علم در دانشگاه غربي فاقد مبدا و معاد است در حالي که علم در دانشگاه جمهوري اسلامي داراي مبدا و معاد است هرچند هنوز تا اسلامي شدن ماهيت و همه ابعاد دانشگاه فاصله وجود دارد؛ اما نمي توان بر خدمات گسترده دانشگاه به شکل گيري علم ديني چشم فروبست. از ميان تلقي هاي مختلف وحدت ميان حوزه و دانشگاه وحدت در هدف و آرمان و نيز تاسيس نهادهاي دانشگاهي با دروس حوزوي و دانشگاهي و نيز ارائه دروس ديني در همه دانشگاه ها موثرترين نمودهاي کارنامه چهل ساله وحدت حوزه و دانشگاه است.
انقلاب اسلامي در عصر حاضر بر پايه ايمان به خدا و کرامت انساني در عصري به پيروزي رسيد که دين و معنويت در غربت عجيبي به سر مي برد در ايران رژيم پهلوي با تکيه بر حمايت قدرت هاي غربي مواجهه با نمودهاي دين در صحنه زندگي و اجتماع و سياست را در صدر برنامه هاي خود قرار داده بود. نهاد دانشگاه اگرچه منشا پيشرفت هاي علمي و تربيت انسانهاي موثري براي ترقي و توسعه کشور بود اما با توجه به همزماني تاسيس آن با محدوديت هاي گسترده بر سر راه آموزش هاي ديني و حوزوي در ابتداي امر در جهت مواجهه با نهاد دين تفسير ميشد. در فضاي دانشگاه به تدريج نسلي از ايمان باوران متدين و علاقه مند به حيات ديني شکل گرفت و آرام آرام فضاي را براي شکل گيري گفتمان مشترک هدف و جهت مشترک ميان دانشگاه و حوزه پديدار شد از ميان حوزه رهبراني آگاه و روشن انديش و انقلابي و از درون دانشگاه استادان و دانشجوياني آرمانخواه و در جستجوي احيا و قد برافراشتن دين ظهور کردند که با هدايت و رهبري عالمانه و تاريخي حضرت امام خيمني(ره) اين دو نيرو با هم متحد شده و با بسيج ميليوني مردم در راهپيمايي هاي عظيم سال 57 بساط رژيم پهلوي برچيده شد. شک نيست که تنها با اتحاد حوزه و دانشگاه، پيروزي انقلاب ميسر شد اما ساختن نظامي نو و برپاداشتن سياست و اقتصاد و فرهنگ در نهاد نوپاي جمهوري اسلامي بيش از به فروپاشي کشاندن رژيم پهلوي نيازمند اتحاد و همدلي حوزه و دانشگاه بود. اين امر سبب شد رهبر روشن بين انقلاب بر ضرورت نهادينه کردن اتحاد حوزه و دانشگاه به منزله دو نهاد اساسي موثر در نخبه سازي انقلاب تاکید ورزند. شهادت دکتر مفتح از مجموع شهيداني که مانند شهيد مطهري و بهشتي خود سمبل وحدت حوزه و دانشگاه بودند براي نامگذاري روزي بدين نام مناسب مينمود. اکنون که قريب چهل سال از اين نامگذاري مي گذرد پرسش اين است که اساس وحدت حوزه و دانشگاه در ميدان عمل در چهل سال گذشته تا چه حد محقق شده است و از ميان نسبت هاي مختلف و تلقي هاي گوناگون از وحدت حوزه و دانشگاه در کدام عرصه ها و در چه ابعادي و با چه تعريفي از اتحاد در عمل رسيدن به اهداف وحدت حوزه و دانشگاه پيگيري شده است
تبعات اخروی ریاست
حضرت آیتالله خامنهای مدظله العالی رهبرمعظم انقلاب(سهشنبه ۱۳۹۷/۹/۲۷) در ابتدای درس خارج فقه با بیان حدیثی از پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآله) دربارهی «اثرات و تبعات اخروی ریاست»، به شرح این حدیث و لزوم پرهیز انسان از تلاش برای دستیابی به «ریاست» مگر در مواقع تکلیف پرداختند و در ادامه، خاطرهای از علت پذیرفتن نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۶۴ بیان کردند.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن و فیلم این بیانات رهبر انقلاب را به شرح زیر منتشر میکند.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
عن النّبیّ صلَّى اللَّه علیه و آله قال: لا یُؤَمَّرُ رَجُلٌ عَلىٰ عَشَرَةٍ فَما فَوقَهُم اِلّا جِیءَ بِهِ یَومَ القیامَةِ مَغلولَةً یَدُهُ اِلىٰ عُنُقِه فَاِن کانَ مُحسِناً فُکَّ عَنهُ وَ اِن کانَ مُسیئاً زیدَ غِلّاً اِلىٰ غِلِّهِ. (۱)
لا یُؤَمَّرُ رَجُلٌ عَلى عَشَرَةٍ فَما فَوقَهُم اِلّا جِیءَ بِهِ یَومَ القیامَةِ مَغلولَةً یَدُهُ اِلىٰ عُنُقِه
این حدیث دربارهی بنده و امثال بنده است؛
[رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله] فرمود که هیچ کس نیست که بر ده نفر یا بیشتر ریاست و امارت داشته باشد ــ هر کسی که بر ده نفر، نه حالا بر هشتاد میلیون نفر امارت و ریاست داشته باشد؛ ــ «اِلّا جیءَ بِهِ یَومَ القیامَةِ مَغلولَةً یَدُهُ اِلىٰ عُنُقِه»، [مگر اینکه] این آدمِ رئیس را که اینقدر در دنیا محترم است و رئیس است و مدیر است، چنین آدمی را در روز قیامت وقتی که میآورند، دست او را به گردنش بستهاند؛ یعنی دستبسته او را وارد محشر میکنند، آن هم به این شکل که دستش به گردنش بسته است. نفْس این مسئولیّت و آمریّت و ریاست، یک تبعاتی دارد که ایجاب میکند این را.
در آن حوزهِی مأموریّت که ما آنجا رئیسیم، مدیریم، یک کارهای هستیم، بعضی از کارها انجام میگیرد که ما میتوانستیم مانع آن بشویم و نشدیم؛ حالا یا غفلت کردیم [وارد] نشدیم، یا از روی تنبلی وارد نشدیم؛ این کار خلاف، زیر نظر ما و در پُست نگهبانی ما انجام گرفت ــ پُست نگهبانی ما است دیگر ــ یا بعضی از کارها باید انجام میگرفت در حوزهی مأموریّت ما که انجام نگرفت؛ یا بهخاطر اینکه ما نفهمیدیم، دقّت نکردیم، تعقیب نکردیم، مشورت نکردیم، پرسوجو نکردیم و ندانستیم، یا نه، دانستیم، تنبلی کردیم، امروز و فردا کردیم، [گفتیم] حالا انشاءاللّه بعداً، فردا، و ضایع شد، فوت شد. اگر ماها عقل داشته باشیم، باید دنبال ریاست ندویم؛ واقعاً اینجوری است. باید دنبال ریاست نرویم؛ ریاست این تبعات را دارد. بعضی میدوند دنبال ریاست، نمیفهمند که نفْس این آمریّت و ریاست، این خطرات را دارد که روز قیامت وقتی او را بیاورند، مغلولاً (۲) میآورند؛ این چیز خیلی مهمّی است. مغلولاً میآورند او را در پای محاسبهی الهی.
فَاِن کانَ مُحسِناً فُکَّ عَنه
اگر چنانچه او آدم خوبی بود، درستکار بود، در آنچه انجام گرفته بود تقصیری و گناهی متوجّه او نبود، اینجا رها میکنند او را. بالاخره شارع مقدّس و پروردگار عالم موازینی دارد؛ یک جاهایی ممکن است که انسان مَعفوّ باشد به دلیلی؛ قصورش قصورِ عنتقصیرٍ نباشد ــ گاهی ما قاصریم، جاهلیم امّا جهلمان عنتقصیرٍ است، گاهی نه، واقعاً تلاش خودمان را کردهایم، زحمتمان را کشیدهایم، آخرش این [نتیجه] درآمده ــ این [قصور]، اینجا مورد عفو الهی است. پس اگر «محسن» باشد این آمر و این رئیس، فُکَّ عَنه.
وَ اِن کانَ مُسیئاً زیدَ غِلّاً اِلىٰ غِلِّه
امّا اگر نه، انسان نیکوکاری نبوده است در دنیا، خودش هم آدم بدکار و بدعملی بوده است ــ هرجور بدعملیای که فرض کنید ــ اینجا آن گرفتاری و آن غل و زنجیری که به او بسته شده است، افزایش پیدا میکند.
اینها را باید ما بفهمیم؛ اینها را باید بفهمیم. دنبال کرسیهای ریاست [بودن] ــ چه ریاست اجرائی، چه ریاست تقنینی؛ میبینید برای نمایندگی مجلس بعضی خودشان را میکُشند، اگر چنانچه راه پیدا نکنند به هر دلیلی یا مثلاً فرض کنید صلاحیّتش را تأیید نکنند یا رأی نیاورد و غیره، خودش را به آب و آتش و در و دیوار میزند که چرا نشد ــ عقل نیست، تدبیر نیست. ملاحظه کردید؟ اگر چنانچه این ریاست، مایهی یک چنین دغدغهای است، خب انسان رها کند؛ مگر اینکه واقعاً متوجّه انسان بشود و واجب باشد برای انسان؛ آن [جا] بله [لازم است].
بنده دورهی دوّم ریاست جمهوری، قطعاً عازم (۳) بودم به اینکه نامزد ریاست جمهوری نشوم ــ حالا دورهی اوّل که تحمیل شد بر ما، هیچ ــ دورهی دوّم دیگر یقیناً گفتم من قطعاً نامزد نمیشوم؛ امام به من فرمودند بر تو واجب عینی و تعیینی است ــ هر دو را گفتند ــ گفتند: هم واجب عینی است، هم واجب تعیینی است؛ خب بنده هم بر خلاف میل خودم قبول کردم و رفتم. درست این است که اگر چنانچه تکلیفی وجود ندارد، واجب بر انسان نیست، انسان نرود به سراغش و دنبال نکند آن را. بله، اگر چنانچه ناچار شد، ناگزیر شد، به گردن انسان گذاشته شد، آنجا «خُذها بِقُوَّة»؛ (۴) بایستی با قوّت انسان دنبال بکند.
۱) امالی طوسی، مجلس دهم، ص ۲۴۶؛ «پیامبر اکرم (ص) میفرماید: هیچکس نیست که بر ده نفر یا بیشتر، ریاست و امارت داشته باشد مگر اینکه او را روز قیامت در حالی میآورند که دستش به گردنش بسته است؛ پس اگر چنانچه آدم درستکاری بود و تقصیری متوجّه او نبود، او را رها میکنند و اگر چنانچه بدکار و گناهکار بود، غل و زنجیرش افزایش پیدا میکند.»
۲) دستبسته
۳)کسی که ارادهی قطعی به انجام کاری کند.
۴) سورهى اعراف، بخشى از آیهى ۱۴۵؛ «… آن را به جد و جهد بگیر …»
بیانات رهبر انقلاب درباره قانون منع بهکارگیری بازنشستگان
حضرت آیتالله خامنهای مدظله العالي رهبر انقلاب اسلامی، صبح امروز (سهشنبه ۱۳۹۷/۹/۱۳) در ابتدای درس خارج فقه با اشاره به سؤال روز گذشتهی یکی از طلاب از ایشان دربارهی قانون منع بهکارگیری بازنشستگان و انتساب بازگرداندن بعضی بازنشستگان به اجازهی رهبر انقلاب، توضیحاتی درخصوص این قانون و همچنین اجازههای صادرشده برای بهکارگیری بعضی افراد بازنشسته در مشاغل ایراد کردند.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن و فیلم بیانات رهبر انقلاب در ابتدای درس خارج فقه را به شرح زیر منتشر میکند.
حضرت آیتالله خامنهای مدظله العالي: دیروز یکی از آقایان بعد از درس تشریف آوردند جلو -بعد از درس که میبینید همینطور یُسرعونِ إلینا(۱)- و با اوقات تلخی تمام گفتند که این بازنشستههایی که طبق قانون باید برکنار بشوند، اینها را برمیگردانند و این را به پای شما مینویسند، یعنی به پای من. [البته] این محبت است، این نشاندهندهی این است که این برادرمان نسبت به اینکه یک چیزی را به ما نسبت میدهند که ایشان نمیپسندد، ناراحت است. منتها اشکالش این بود که سر من داد میکشید.(۲) من هم به ایشان یک قدری تند گفتم آقا! چرا داد میکشید؟! بههرحال ما خواستیم از ایشان هم معذرتخواهی کنیم.
طلبه: من معذرت میخواهم. ببخشید.
حضرت آیتالله خامنهای: خیلی خب، ما هم از شما معذرت میخواهیم.
این قانون بازنشستگان، یک قانون بسیار خوبی است. این از آن قوانینی است که ما به آن احتیاج داشتیم، جایش هم خالی بود. این قانون در واقع حلقهی بستهی مدیریتی را که گاهی اوقات در بعضی از جاها سالهای سال طول میکشد، این حلقهی مدیریتی بسته را باز میکند، میشکند، راه را برای جوانها میگشاید که بتوانند خودشان را برسانند به مراکز مدیریتی. بنابراین اصل قانون، قانون خوبی است منتها اطلاق قانون، اطلاق درستی نیست یعنی اینکه هر بازنشستهای باید به کار گرفته نشود، این اطلاق درست نیست. چون بعضی از افراد هستند بله، مثلاً سی سال هم خدمت کردهاند، بازنشسته هم شدهاند، فرض کنید که بیستساله بوده، هجدهساله بوده استخدام شده، حالا هم یک مردی چهلوهشتساله، پنجاهساله است، وقت کارش است و تجربهی خوبی هم پیدا کرده، جایگزین هم ندارد؛ این است دیگر؛ قانون این را هم شامل میشود؛ اما شمول قانون نسبت به اینجور آدمهایی که کموبیش پیدا میشوند، ممکن است زیاد هم نباشند، درست نیست. خب حالا [آن] مسئول، آن مدیر چه کار کند برخلاف قانون؟ اینجا به فکر ولایت فقیه میافتند که بالاخره ولیّفقیه اجازه بدهد. میآیند از ما سؤال میکنند، ما هم مواردی را، بنده اینهایی را که [نسبت به آنها] میآیند سؤال میکنند که نمیشناسم، مگر بعضی معدودشان را؛ ممکن است دو نفر، سه نفرشان را بشناسیم؛ معدودی از آنها را میشناسیم، آنهایی را هم که نمیشناسیم، اگر به آن مدیر اعتماد داشته باشیم قبول میکنیم. مسئله این است وَالّا اصل این قانون، قانون خوبی است، باید هم اجرا بشود و بهترش هم همین است که خود نمایندگان محترم مجلس قانون را جوری ترتیب بدهند و اصلاح کنند که دیگر این اشکالات پیش نیاید، مجبور نشوند که به اجازهی رهبری متوسل بشوند.
۱) خندهِی معظمله و حضار
۲) خندهِی معظمله و حضار
پیام آیت الله العظمی صافی گلپایگانی به اجلاسیه نماز
انساني که در نماز، تسبيح خداوند مي گويد و تهليل گفته و حمد و سپاس ذات کردگاري را انجام مي دهد، در اوج عروج به عالم بقا و کمال انسانيت بوده و در کاملترين مصداق عبوديت و قُرب خداوند است.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله الحکيم: «أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»
سلام و تحيّات خداوند بر کساني که نماز را برپا مي دارند و نداي آسماني توحيد را پاسخ مثبت داده و به سوي ذکر و ياد آفريدگار جهان مي شتابند.
درود و رحمت الهي بر کساني باد که مردم را به حيات و زندگي جاويد و سعادت هميشگي و به کمال واقعي انسان ها فرا مي خوانند
و سلام بر شما عزيزاني که در اين امر بسيار مقدّس خدمت صادقانه داريد و براي برپائي اين فريضه بزرگ اسلامي، تلاش و جدّيت مي نماييد.
قرآن کريم که برنامه زندگي سعادتمند را براي بشريت بيان نموده، مي فرمايد: «أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»
این آيه شريفه، داراي معاني و مفاهيم بسيار بلند است که دقّت در آن، انسان را به حقيقت اقامه نماز و فلسفه واجب بودن آن آشنا مي نمايد.
نماز را برپا داريد که ياد خداوند در آن است. ياد خدا که «أَلَا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اطمينان و آرامش حقيقي در ياد خداوند است که يکي از امتيازات بزرگ اديان آسماني، همين اطمينان و آرامشي است که به وسيله انجام فرائض الهي به ويژه اقامه نماز ايجاد مي شود.
فريضه اي که با ذکر مقدّس الله اکبر شروع و با سلام و درود بر انسان هاي صالح و پاکان تمام مي شود. اذکار بلندي که در نماز است، همه و همه دلالت بر اين دارد که اين انسان مادي بايد با عالم غيب و قدرتي مافوق همه قدرت ها در ارتباط باشد.
انساني که در نماز، تسبيح خداوند مي گويد و تهليل گفته و حمد و سپاس ذات کردگاري را انجام مي دهد، در اوج عروج به عالم بقا و کمال انسانيت بوده و در کاملترين مصداق عبوديت و قُرب خداوند است.
لذّتي که يک انسان با ايمان در نماز دارد، از تمام لذائذ مادي و دنيوي بالاتر و بهتر است و اصلاً قابل مقايسه با لذّت هاي مادي و زودگذر نيست.
زبان الکن است از اينکه بتوانيم درباره اين فريضه بزرگ الهي حرفي بزنيم. سال هاي سال هم اگر درباره نماز گفت و گو شود و برکات و آثار آن براي جامعه بشري بيان شود هنوز هم کم است و نتوان حقيقت آن را آن طور که هست بيان نمود.
اينجانب از همه بزرگان و عزيزان حاضر در اين جلسه باشکوه تقدير و تشکر نموده و از خداوند متعال مسئلت دارم که همه ما را از نمازگزاران واقعي قرار دهد و عنايات خاصه حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف شامل حال همگان باشد. والسلام عليکم و رحمة الله
عکس نوشت| فرهنگ بسیجی
فرهنگ بسیجی یعنی آن مجموعهی معرفتها و روشها و منشهائی که میتواند مجموعههای عظیمی را در ملت به وجود بیاورد که تضمینکنندهی حرکت مستقیم و پایدار اسلامی آن ملّت باشند. این یک تفکر است؛ در ذهن هم نیست، در خارج و در عینیت وجود دارد. حرکت بسیجی، سرنوشت ایران را، بلکه سرنوشت فراتر از ایران را تغییر داد، تعیین کرد. از روز اول، بسیجیان امام ما در میدانهای گوناگون انقلاب تا پیروزی انقلاب و تا پس از انقلاب حرکتی کردند که ماندگار شد، الگو شد، یادگار ملت ایران در عرصهی تاریخ شد. امروز جوانان نیویورک و کالیفرنیا هم شعارهای مردم مصر و تونس را تکرار میکنند، از آنها الهام میگیرند؛ انکار هم نمیکنند. جوانان مصر و تونس هم از حزبالله و حماس و جهاد اسلامی الهام گرفتهاند و فرا گرفتهاند و پنهان نکردند. و معلم اول در عصر جدید، بسیجىِ امام بزرگوار ما بود؛ که همه از بسیجىِ امام بزرگوار فرا گرفتند و از جانبازان و سربازان و فداکاران این انقلاب یاد گرفتند که چگونه میتوان اسطورههای قدرت مادی را شکست، چگونه میتوان به نام خدا بتها را شکست، چگونه میتوان ایستاد، چگونه میتوان مقاومت کرد.
بیانات در دیدار اقشار نمونه بسیج سراسر کشور ۱۳۹۰/۰۹/۰۶
بررسی دوگانه تقیه و تبری
به نظر میرسد «جلو افتادن از امام» دو عرصه مهم دارد؛ یکی در عرصه نظری، که مهمترین مصداق تاریخیاش «غُلات» (غلوکنندگان) است و یکی در عرصه عملی که مهمترین مصداقش «خوارج» بوده اند.
مساله این است که در آیات و روایات تاکید فراوانی بر «معیت» با پیامبر و امام(ع) شده (کلمه «مع» 164 بار در قرآن آمده که 34 بار آن درباره «معیت» مومنان با پیامبران است و این غیر از مواردی است که آیه بر معیت تاکید دارد با الفاظ دیگر، چنانکه از مهمترین موارد حسرت خوردن ظالم در قیامت، همراهی نکردن با پیامبر است: «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً»(فرقان/27)
این معیت در فرازی ازصلوات شعبانیه چنین شرح داده شده است: «… الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»(1) که شبیه این عبارت در خطبه 100 نهج البلاغه آمده است: «خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِق» یعنی دو نقطه مقابل دارد: جلو افتادن و عقب ماندن.
دوگانه تقیه و تبری
یکی از مواردی که امروزه درباره جلو یا عقب افتادن از امام مطرح است، دوگانه تقیه و تبری است: برخی به بهانه «تبری» به عنوان یکی از واجبات دینی مراسمی برپا می کنند و کسانی که شرکت نمی کنند را مصداق «کسانی که عقب مانده» و تارک وظیفه دینیاند می خوانند؛ و دیگران به بهانه عدم رعایت «تقیه» گروه اول را متهم به «جلو افتادن از امام» و خلاف شرع میکنند!
اگر درباره همراهی نکردن با امام سوال شود، مصادیقی که به ذهن خطور می کند غالبا «کم گذاشتن» در تبعیت و لذا مصادیق «عقب ماندن» از امام است؛ چنانکه در زیارت جامعه کبیره، این عقب ماندن» با تعبیر «کم گذاشتن» بیان شده است: «فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَكُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زَاهِقٌ»(2) و در اغلب آیاتی هم که به «معیت» با پیامبران اصرار دارد، مصداقی که از عدم معیت به ذهن میآید، عقب ماندن از پیامبر(ص) است، نه جلو افتادن از او؛ مصادیقی مانند:
ـ استقامت و همراهی در سختیها (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ، هود/112؛ وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا، آل عمران/146)
ـ تبری از دشمن: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ» (ممتحنه/4)
ـ با دشمن شدید بودن و با مومنان مهربان بودن: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم» (فتح/29)
ـ اهل عبادت و تهجد بودن: « إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَك» (مزمل/20)
در واقع، ظاهرا معیار و مصادیق «عقب ماندن از امام» واضح است: هر جایی که امام حرکت کند ولی ما همراهش نرویم؛ اما معیار و مصادیق جلو افتادن از امام چیست؟
عرصههای تاریخی سبقت از امام
به نظر میرسد «جلو افتادن از امام» دو عرصه مهم دارد:
یکی در عرصه نظری، که مهمترین مصداق تاریخیاش «غُلات» (غلوکنندگان) است
و یکی در عرصه عملی که مهمترین مصداقش «خوارج» بوده چنانکه در مورد خوارج در حدیث نبوی، تعبیر «مارقین» به کار رفته است، یعنی همان تعبیری که در این حدیث در مورد کسانی که از امام جلو میافتند، آمده است؛
که در این مقال فقط به عرصه دوم، که ناظر به مقام عمل و تصمیمگیری است، پرداخته شده است
در عرصه عمل، به نظر میرسد محل وقوع جلو افتادن از امام، در جایی است که امام در وضعیت «قاعد» باشد، نه «قائم».
(درباره دو وضعیت «قاعد» و «قائم» برای امام، قبلا بحث مفصلی داشتهام در: http://www.souzanchi.ir/imam-s-rule-truthful-or-expedient/
وضعیت «قاعد» آن است که امام (ع) به خاطر مصلحت اصل اسلام ناچار میشود از اقدام برای تحقق مراتبی از اهداف اسلام (عدالت/عبودیت) خودداری کند: مانند مدارای امیرالمومنین (ع) در جریان غصب خلافت و یا تحمیل حکمیت؛ و یا صلح امام حسن(ع) با معاویه و …
وظیفه شیعه، زمینه سازی برای اقدام امام
مسالهای که مطلب را پیچیده میکند این است که شیعه در وضعیتی که امام قاعد است موظف به زمینهسازی است برای اینکه امام بتواند اقدام کند؛ و در تفکر شیعه موارد فراوانی از این را میتوان برشمرد که همواره مدح شده، در حالی که ظاهر برخی از آنان، چهبسا مخالفت با نظر امام قلمداد شود؛ مانند:
اقدامات حضرت زهرا(س) بعد از غصب خلافت، اصرار برای به دست گرفتن حکومت توسط حضرت امیر ع بعد از قتل عثمان و علیرغم فرمایش ایشان که «دعونی و التمسوا غیری»(3)
التماس اصحاب امام حسین برای ماندن در کربلا علی رغم اینکه امام ع فرمودند: «فانطلقوا جمیعا: همگیتان بروید»(4)
در عین حال مصادیق جلو افتادن از امام ع، به مواردی که ناشی از مخالفت صریح با امام ع، و امام را برخطا دانستن باشد (همانند خوارج و زیدیه) منحصر نمیشود، بلکه مواردی مانند رهبانیت در مسیحیت (رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها؛ حدید/27) و یا «وسواس» را داریم که انجامدهندهاش قصد مخالفت صریح با پیامبر و امام(ع) را ندارد؛
بلکه حتی مواردی داریم که شیعه به خیال خود امام ع را در تنگنا میدیده و به خیال خود گمان میکرده میتواند اقدامی را انجام دهد که امام ع به خاطر تنگنای شرایط از انجامش ناتوان گردیده است؛ مانند رعایت نکردن «تقیه» توسط شیعیان در زمان امام کاظم ع که امام ع شهادت خود را بدین سبب دانست که جان شیعه را نجات دهد(5) و قطعا آن شیعیان، اگر می دانستند که عدم تقیه آنان، جان خود امام ع را به خطر خواهد انداخت، قطعا چنان نمی کردند.
اکنون به این سوال که «چه اقداماتی مصداق جلو افتادن از امام است» شاید بتوان چنین پاسخ داد:
مصادیق سبقت از امام
الف. پیامبر(ص) یا امام را به خاطر اقدام نکردن در عرصهای که فینفسه حق و عدالت است، ناحق و از امامت خارج دانستن (مانند خوارج و زیدیه)
ب. در قبال تشخیص پیامبر و امام، تشخیص دیگری مطرح کردن، ولو که ظواهر به نفع تشخیص دیگر باشد: پسر نوح برای رها ماندن از طوفان، «کوه» را بر «کشتی» ترجیح داد: َ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرين؛ قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماء» (هود/42-43)
اما مورد پیچیده آنجاست که ماموم درمی یابد که علت قاعد بودن و عدم اقدام امام ع آن است که او موقعیت انجام کار ندارد و به نظرش میرسد چون خودش این موقعیت را دارد، پس وظیفهاش مقدمهسازی برای کار امام ع است و وظیفه فعلی او غیر از وظیفه بالفعل امام ع است؛ و علت پیچیدگیاش این است که در نگاه ظاهری، هم موارد تایید شده از چنین اقدامی داریم (مانند اقدامات حضرت زهرا س، اصحاب امام حسین ع و …) و هم موارد باطل از چنین اقدامی (شیعیان زمان امام کاظم (ع).
ظاهرا در این موارد مساله اصلی آن است که شخص بتواند به تشخیص صحیح عمل دینی برسد، که این تشخیص دو شرط دارد:
الف. تفقه در دین، تا حدی که هم اصول را از امام ع فراگرفته باشد و هم بتواند فروع و مصادیق را بر اصول تطبیق کند (عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ؛(6) یعنی به حدی از رشد در تحلیل برسد که بتواند بدون اینکه امام ع به او چیزی بگوید نظر امام(ع) درباره وظیفه خویش را تشخیص دهد، چیزی که در مورد حضرت زهرا س بدان یقین داریم و نمونه اش را حضرت امیر در مقام مقایسه و ترجیح مالک اشتر بر محمد بن ابی بکر مطرح فرمود که مزیت تو بر او این است که تو چنانی که اگر من هم نگویم خودت می فهمی: «وَ هُوَ غُلَامٌ حَدَثُ السِّنِّ لَيْسَ بِذِي تَجْرِبَةٍ لِلْحُرُوبِ وَ لَا مُجَرَّباً لِلْأَشْيَاءِ … فَاخْرُجْ إِلَيْهَا رَحِمَكَ اللَّهُ فَإِنِّي إِنْ لَمْ أُوصِكَ اكْتَفَيْتُ بِرَأْيِك؛(7)
ب. عدالت پیشگی و تقوایی که توان تشخیص و فرقان در اختیار انسان قرار دهد: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا»
و شاید به همین جهت است که در زمان غیرمعصوم، ما تنها به فقیهانی میتوانیم مراجعه کنیم که علاوه بر شرط فقاهیت، شرط عدالت را هم حاصل کرده باشند.
پاسخ تقابل تقیه و تبری
با این مقدمه طولانی اکنون پاسخ تقابل تقیه و تبری هم معلوم میشود:
الف. «تبری» برای تقویت حقیقیِ اسلام است، نه برای خنک شدن دلمان از ظلمی که رخ داده و یا هر امر نفسانی دیگری؛ پس اگر تبری به نحوی باشد که ثمره نهاییاش تضعیف اسلام باشد (که از مصادیق بارز تضعیف اسلام، آن است که غیرشیعیان چنان از شیعه متنفر شوند که حاضر نباشند به منطق شیعه گوش دهند) مصداق جلو افتادن از امام ع است.
ب. «تقیه» نیز تاکتیکی برای حفظ حقیقت اسلام است، نه برای تنبلی کردن و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن؛ و از آنجا که لازمه حفظ اسلام آن است که مراقبت شود که اولا مبادا معارف خاص شیعه به فراموشی سپرده شود و ثانیا مبادا گرایشهای تولایی و تبرایی از مردمان شیعی حذف شود، نباید تقیه به نحوی باشد که بعد از چند نسل، فرزندانمان از این معارف و گرایشها تهی شوند؛
با این مقدمات، شاید بتوان گفت راه حل مساله این است که جدا از اینکه در مقام تربیت فرزندان خویش در محفل خصوصی خانواده، معارف و احساسات اصیل شیعه را پاسداری کنیم، در محافل عمومی:
1. معارف خاص شیعه را بدون تحریک احساسات و به صورت کاملا منطقی که هر عاقلی بشنود بپذیرد بیان کنیم؛
2. به گونهای احساسات را برانگیزانیم که بهانه به دست کسی ندهیم؛ شاید بهترین نمونهاش آموزش ائمه ع باشد در زیارت عاشورا: درباره کسانی که فسق و جورشان بر همگان آشکار است (مثل یزید و عمر سعد و ابنزیاد) صریحا لعن میشوند (یعنی کسانی که حتی احمد بن حنبل، که حتی وهابیها هم او را امام خود میدانند، لعن او را مجاز دانسته است(8).
در مورد کسانی که مورد حساسیت هستند، اسم نبرده؛ بلکه تعبیری به کار میرود که هر مسلمانی که قرآن را قبول دارد (مثلا آیه «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ» هود/18) چاره ای جز اذعان بدان ندارد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ … اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلًا ثُمَّ العن الثَّانِيَ و الثَّالِثَ وَ الرَّابِع» وقتی خداوند ظالم را لعنت می کند ما حق داریم ظالم و بویژه اولین ظالمها را لعنت کنیم؛ ما اسم نبردیم، اگر آن افراد مصداق ظالمند، پس هر مسلمان پیرو قرآنی هم باید آنها را لعن کند؛ و اگر مصداق ظالم نیستند لعن ما ربطی به آنها نخواهد داشت./876/د۱۰۱/س
منبع: کانال حجت الاسلام والمسلمین حسین سوزنچی
پینوشت
1ـ مصباح المتهجد، ج1، ص45
2ـ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص612
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص169
4ـ الارشاد، ج2، ص91
5ـ كافي، ج1، ص260
6ـ وسائل الشیعه، ج27، ص63
7ـ الغارات، ج1، ص165
8ـ الصوارق المحرقة، ج2، ص635
سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا،