تواضع در سیره علما
شهید مطهری نقل می کند:
مرحوم آیة الله سید حسین کوه کمره ای رحمت الله علیه از شاگردان صاحب جواهر و مجتهدی مشهور و معروف بود. و طبق معمول در ساعت معینی در یکی از مسجدهای نجف اشرف درس می گفته است.
یک روز به علتی قبل از ساعت مقرر تشریف آوردند در مسجد نشستند تا شاگردها جمع گردند ولی دید در یک گوشه مسجد شیخ ژولیده ای با چند شاگرد نشسته درس می گوید. مرحوم سید حسین سخنان او را خوب گوش داد با کمال تعجب احساس کرد که این شیخ ژولیده فوق العاده محققانه درس می گوید، روز دیگر عمداً زودتر تشریف آورده در گوشه ای نشست و به درس آن شیخ ژولیده خوب گوش داد. پس از چند روز یقین پیدا کرد که این شیخ از خودش خوبتر درس می گوید و اگر شاگردانش بدرس او حاضر شوند بیشتر می توانند استفاده کنند.
روز دیگر که شاگردان آمدند و جمع شدند، گفت:
رفقا امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم، این شیخ که درآن گوشه مسجد درس می گوید از من شایسته تر است برای تدریس و خود من هم از او استفاده می کنم همه باهم می رویم به درس او .
از آن روز در حلقه شاگردان شیخ ژولیده که چشمهایش اندکی تراخم داشت و آثار فقر در او دیده می شد درآمد، این شیخ ژولیده شیخ مرتضی انصاری بود، که بعدها معروف شد و استاد المتاخرین لقب یافت، شیخ در آن وقت تازه از سفر چند ساله خود به مشهد و اصفهان و کاشان برگشته بود. (عدل الهی، شهید مطهری، ص330)
منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1.
وحدت حوزه و دانشگاه
بيست و هفتم آذرماه، يادآور عروج سرخ مجاهدي خستگيناپذير و عالمي رباني، آيتاللَّه دكتر محمدمفتح است كه از پيشروان انديشه وحدت حوزه و دانشگاه بود. اين شهيد والامقام در راه تحقق اين انديشه و آرمان بلند كه از انديشه نوراني امام راحل برخاسته بود، تلاشهاي بيوقفهاي انجام داد و سختيهاي فراواني را به جان خريد. به پاس خدمات چشمگير شهيد مفتح در راه ايجاد وحدت حوزه و دانشگاه و لزوم ارتباط، همكاري و همفكري اين دو قشر انديشمند و فرهيخته، روز 27 آذر، همزمان با سالروز شهادت اين عالم سترگ، با نام روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاري شده است. وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان دو پايگاه مهم فكري - فرهنگي جامعه، براي حفظ فرهنگي اصيل در مقابل هجوم ارزشهاي غربي و وارداتي، امري ضروري و اجتنابناپذير است. وحدت و همكاري ميان اين دو نهاد، نه يك وحدت فيزيكي و شكلي، بلكه تقارب و يكي شدن در مباني معرفت شناختي، ارزشهاي فرهنگي و دغدغهها و حساسيتهاي سياسي - اجتماعي است و همين حالت است كه هر يك از اين دو قشر را در جايگاه واقعي خود قرار داده است.
یکی از شیوه های دشمن برای بی تفاوت کردن جوان مؤمن
جوان مؤمن ما باید بداند که یکی از شیوه های دشمن این است که او را نسبت به ارزش های عملی اسلامی بیتفاوت کند؛ در زمینهی مسائل شخصی زندگی، مسائل خانوادگی، مسائل گوناگون.
- جوان مؤمن انقلابی
بسیج را حفظ کنید. خصوصیّاتی که در بسیج لازم است و معتبر است و وجود داشته است بحمدالله، این خصوصیّات را نگه دارید.
یکی از این خصوصیّات بصیرت است؛ دشمنشناسی است؛ راه های مقابله با دشمن است؛ فهم ترفندهای دشمن است.
جوان مؤمن ما باید بداند که یکی از شیوه های دشمن این است که او را نسبت به ارزش های عملی اسلامی بیتفاوت کند؛ در زمینهی مسائل شخصی زندگی، مسائل خانوادگی، مسائل گوناگون.
بیانات در دیدار بسیجیان - ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- جوان مؤمن انقلابی
معنویت هم بحمداللّه در کشور ما رو به رشد است. جوانان ما اهل ذکرند، اهل دعایند، اهل قرآنند، اهل اعتکافند.
آن تعدادی از جوان ها در این کشور که اهل توجه به معنویتند، به نسبت، در جای دیگری ما سراغ نداریم، نشنیدهایم؛ و آنطور که از قرائن داریم مشاهده می کنیم، وجود ندارد این تعداد جوان مؤمن، علاقهمند، با این همه عوامل تخریب و اغوائی که برای جوانها در سرتاسر دنیا امروز با وسائل مدرن دارند فراهم می کنند.
جوان های ما مؤمنند، جوان های ما صالحند؛ این به کوری چشم دشمن است. دشمن می خواست پرچم حاکمیت اسلام و پیروزی اسلام را از دست این ملت بگیرد و آن را پائین بکشد؛ اما نه فقط این را نتوانست، بلکه علیرغم انف دشمن، کشور ما از لحاظ مادی و معنوی پیشرفت کرد و باز هم پیشرفت خواهد کرد.
انشاءاللّه روزی فرا خواهد رسید که اسلام و جوامع اسلامی و جوامع مسلمین برای دنیا نمونههای برجستهای باشند از پیشرفت مادی و معنوی، که مردم دنیا به آنها نگاه کنند و از آنها تقلید کنند؛ بِلاتردید این روز خواهد آمد و این به برکت قرآن خواهد بود.
بیانات در دیدار شرکتکنندگان در مسابقات بینالمللی قرآن کریم - ۱۳۹۱/۰۴/۰۴
رهبر انقلاب: لباس عروس کرایهای ننگ نیست
ننگ این است که انسان یک پول گزافی بدهد، یک چیزی بخرد که یک بار آن را مصرف کند، بعد بیاندازد دور. یک بار مصرف! آنهم با این وضعی که بعضی مردم دارند.
- آسان گیری
* از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) تقلید کنید
بهترین دخترهای عالم، حضرت زهرا (علیهاالسلام) بود. بهترین پسرهای عالم و بهترین دامادها هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. ببینید اینها چگونه ازدواج کردند؟
هزاران جوانِ زیبا و با اصل و نسب و قدرتمند و محبوب به یک تار موی علی بن ابیطالب(علیه السلام) نمیارزند. هزاران دختر زیبا و بااصل و نسب هم به یک تار موی حضرت زهرا (علیهاالسلام) نمیارزند.
آنهایی که هم از لحاظ معنوی و الهی آن مقامات را داشتند، هم بزرگان زمان خودشان بودند. ایشان دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. رئیس جامعه اسلامی. حاکم مطلق. او هم که سردار درجه یک اسلام بود. ببینید چطوری ازدواج کردند؟ چه جور مِهریهی کم، چه جور جهیزیّهی کم. همه چیز با نام خدا و با یاد او. اینها برای ما الگو هستند. همان زمان هم جاهلانی بودند که مِهریّه دخترانشان بسیار زیاد بود مثلاً هزار شتر. آیا اینها از دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بالاتر بودند؟ از آنها تقلید نکنید. از دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) تقلید کنید، از امیرالمؤمنین(علیه السلام) تقلید کنید.
* لباس عروس کرایهای
بعضی ها لباس عروس گران قیمت میخرند. نه! چه لزومی دارد. حالا لباس عروس میخواهند، بعضی ها لباس عروس را میروند کرایه میکنند. چه مانعی دارد؟ ننگ دارد؟ نه! چه ننگی؟ چه مانعی دارد؟ بعضی ها این را ننگ میدانند. ننگ این است که انسان یک پول گزافی بدهد، یک چیزی بخرد که یک بار آن را مصرف کند، بعد بیاندازد دور. یک بار مصرف! آنهم با این وضعی که بعضی مردم دارند.
عاقبت انسان دورو
رسول خدا (صلي الله عليه واله) در روایتی به عاقبت انسان های دورو اشاره کرده اند.
پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم:
یَجیءُ یَومَ القیامةِ ذوالوَجهینِ دالِعاً لِسانَهُ فیقفاهُ و آخَرُ مِن قُداّمِه یَلتَهِبانِ ناراً حتّی یَلهبا جَسَدَهُ.
آدم دورو در روز قیامت با دو زبان آویزان و آتشین وارد محشر میشود: یکی از پیشِ رو و دیگری از قفا بدن او را شعلهور میسازند.
خصال، ج ١، ص ٢٠
رهبر انقلاب: نقش جوان ها را جدی می گیرم
آنچه که من در مورد جوان ها، چه جوان دانشجو - البته بخصوص جوان دانشجو - و چه غیر دانشجویان، بارها بر زبان آوردم، تعارف زبانی نیست؛ اعتقادم این است و معتقدم که جوان ها می توانند گرهگشائی کنند.
- جوان مؤمن انقلابی
آنچه که من یادداشت کردم که به شما عرض کنم - البته این حرف ها مربوط به مجموعههای دانشجوئی است، لیکن قابل تعمیم به کل کشور و قشرهای مختلف جوان در کشور است - یکی این است که جوان، دانشجو و عنصر انقلابی نسبتش با آرمان های انقلاب چیست؟
بنده معتقدم که آرمان های انقلاب - که چهارچوب هایش مشخص است، بنده هم بعضیها را تصریح خواهم کرد و اسم خواهم آورد - بدون نیرو و نشاط و جسارت جوانی، قابل تعقیب و قابل دسترسی نیست.
نسبت شما با آرمان ها، اینچنین نسبتی است. عقیدهی من این است که اگر چنانچه نیروی جوانی، یعنی قدرت فکری و بدنی، و اگر نشاط و روحیه و حالت تحرک، و همچنین جسارت، یعنی خط شکنیها، که در جوان ها به عنوان خصیصه وجود دارد، نباشد، ما به آرمان ها دست پیدا نخواهیم کرد؛ لذا جوان ها در زمینهی دسترسی به آرمان ها و تحقق آرمان های انقلاب و آرمان های اسلامی، دارای مسئولیت های بزرگی هستند و کارآمدی بسیار بالائی هم دارند.
هر کسی که در پی تحقق آرمان هاست، باید نقش جوانها را جدی بگیرد؛ و بدانید بنده نقش جوانها را جدی می گیرم.
آنچه که من در مورد جوان ها، چه جوان دانشجو - البته بخصوص جوان دانشجو - و چه غیر دانشجویان، بارها بر زبان آوردم، تعارف زبانی نیست؛ اعتقادم این است و معتقدم که جوان ها می توانند گرهگشائی کنند. البته مهم این است که میدان کار را، میدان تحرک را بشناسند، آن را درست تعریف کنند؛ کاری را هم که میخواهند انجام دهند، درست تعریف کنند.
بیانات در دیدار دانشجویان - ۱۳۹۲/۰۵/۰۶
به دنیا می آییم؛ می میریم؛ به بهشت یا جهنم می رویم؛ بعدش چه می شود؟
- سؤال
خداوند جهانی را خلق نموده و انسانهایی پا به دنیا گذاشتند و روزی همه میمیرند و گروهی وارد بهشت و دیگری به جهنّم میروند واقعاً بعد از این داستان چه میشود؟
- پاسخ
پرسش اصلی این است که: هدف از جاودانگی و خلود انسان در بهشت و یا دوزخ چیست؟
قبل از پاسخ به این پرسش ذکر دو نکته لازم است:
۱. در قیامت جمعی از انسان ها به بهشت و جمعی دیگر به جهنم میروند. کسانی که به بهشت رفتهاند در آنجا جاوداناند؛ اما کسانی که وارد دوزخ شده اند، اکثر آنان از عذاب الهی نجات یافته وارد بهشت میشوند و تعدادی در جهنم باقی میمانند زیرا در قرآن کریم گروههایی همانند مشرکان، کافران، تکذیبکنندگان آیات الهی، تهدید به عذاب جاوید و ابدی شدهاند و براساس فرازی از دعای کمیل، خلود در عذاب مختص معاندان است یعنی کسانی که حق و حقیقت برای آنان روشن شده است اما از روی عناد و لجاجت به راه باطل ادامه میدهند. (و ان تخلد فیها المعاندین) و محتمل است خداوند تمامی گناهکاران را پس از مدتی، از عذاب خود نجات دهد و مقتضای رحمت الهی همین است [۱] بنابراین آنچه مسلم است خلود و جاودانگی در بهشت است.
قدر عالم(یک داستان از یک طلبه)
روزی طلبه جوانی كه در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند، نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و كار و كاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و كسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت: بسیار خب! حالا كه می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر كجا می خواهی برو، من مانع كسب و كار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون كرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره كرده ای؟
نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره كرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت: اشكالی ندارد . پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی كن با آن قدری علوفه و كاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان كه دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف كرد. شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دكان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سكه به من قرض بده كه اكنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن كه ضرر ندارد. طلبه جوان با این ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دكانی كه شیخ گفته بود و گفت: این سنگ را در مقابل سد سكه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ كرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر كنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی كمی شاگرد با دو مامور به دكان بازگشت.
ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه كرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟
پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟
زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سكه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سكه را یك جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از كجا آورده ای؟ پسر جوان كه از تعجب زبانش بند آمده بود و فكر نمی كرد سنگی كه به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لكنت زبان گفت: به خدا من دزدی نكرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم كه او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی كنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص كرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست كه با آن كاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سكه می پردازد.
شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی كه می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر كمیاب، در شب تاریك چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور كه دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این كه می خواست از طلب علم دست بكشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
آری قدر خدا و رضای خدا را جز «اهل الله» كسی نمی داند. اهل خدا باش تا بفهمی چه داری. موفق باشی.
آثار آیت الله شهید دستغیب
جلوه های ماندگار دعوت به حق…
درآمد
معلم اخلاق و مهذب نفوس، شهید آیتالله سید عبدالحسین دستغیب (قدس سرهالشریف) بیش و قبل از هر چیز در جامعه دینی ما مکانتی عرفانی دارد. او را به تقرب به خدا و دستگیری از بندگان او میشناسند و آثار ماندگارش که پس از سالها هنوز مورد مراجعه مشتاقان عرفان اسلامی است، شاهدی بر این مدعاست. آنچه در پی میآید معرفی جامعی است از این آثار ارجمند که توسط فرزند گرانمایهاش سید محمد هاشم دستغیب صورت گرفته است.
صلوه الخاشعین
این کتاب پر ارج نخستین اثر شهید محراب آیتالله دستغیب است که اولین چاپ آن به صورت چاپ سنگی در 45 سال قبل انجام گرفته است، در بحبوحه شور و شوق آن شهید به معنویات نوشته شده و همان طور که از نامش پیداست از آیه شریفه الهام گرفته که در سوره مؤمنون میفرماید: «قد افلح المومنون الذینهم فی صلواتهم خاشعون» هر آینه اهل ایمان رستگار شدند آنان که در نمازشان خاشع میباشند. سالیان دراز این کتاب نایاب بوده و مشتاقان از دور و نزدیک به سراغش میآمدند، اما مقدر چنین بود که پس از شهادتش این کتاب کیمیا اثر، در اختیار علاقمندان قرار گیرد.
این کتاب از مقدمه و چهار مطلب و خاتمه تشکیل شده است. در مقدمه آن مختصری از اصول عقاید و بخشی از روایاتی که درباره فضیلت نماز رسیده است سخن میرود که نماز مقبول موجب خاموش کردن آتشهای افروخته شده است و از هر صدقه و حج و عمرهای برتر است.
در مطلب اول در باره دلیلهای لزوم حضور قلب و شرح معنی خشوع و خضوع بحث میکند و نماز را برای برپا داشتن یاد خدا میداند و میفهماند که چگونه نمازگذار با پروردگارش مناجات کننده است و جز به مقدار حضور قلب از نماز پذیرفته نیست.
در مطلب دوم مقصود از حضور قلب و چگونگی تحصیل آن را تشریح می نماید و پیدا شدن حضور قلب را در ایجاد مقتضی و برطرف کردن موانع میداند و مقتضیات آن را مهم دانستن نماز میشمارد که در نتیجه فهمیدن فناء دنیا و بقاء آخرت و یقین به لذتهای معنوی میداند که نماز وسیله تحصیل آنهاست و خلاصه اساس غفلت را در دنیا دوستی میداند که به زینتهای واهی آن دلبسته و از یاد خدا بی خبر میسازد.
در مطلب سوم مانی افعال و اقوال نماز و مقدمات آن مورد بحث قرار میگیرد و برای طهارت معنوی که از مقدمات نماز مقبول است، پاکی از کبر و فخر و هوی حقد و حسد و عداوت ستم و متابعت و میل به شهوات، حب دنیا و غفلت از یاد حق را شرط میداند، لباس تقوا را برای پوشش در حقیقت نماز لازم میداند و به جا آوردن نماز را در خانه محبوب مؤثرتر میبیند. آنگاه در افعال نماز از قیام و رکوع و سجود و جلوس و اقوال نماز از حمد و سوره و ذکر رکوع و سجود و تسبیحات و تشهد و سلام، کلمات نغز و جملاتی پر معنی را همراه با آیات و روایات بیان میفرماید.
در مطلب چهارم از شرائط و معانی باطنی نماز و موانع قبولی آن سخن میرود و برای تحصیل حضور قلب راهنمائیهائی از بزرگداشت حق و تنظیم او همراه با شناختن پستی نفس خود مینماید و لازمه این دو معرفت را خشوع معرفی مینماید. از خوف و رجاء در نماز سخن میگوید و از پیدا شدن عجب میترساند و در آخر درباره حدیث مشهور معاذ برای پیشگیری از پیدا شدن موانع قبلی بحث مینماید.
خاتمه کتاب را بخشی از دستورات سیر و سلوک الیالله تشکیل میدهد که چگونه فکر و اندیشه را باید کنترل نمود و اوقات شبانهروز را تقسیم کرد و در هر حال از توشه آخرت غفلت ننمود.
متن کامل این نوشتار در لینک زیر قابل دانلود می باشد:
گوشه اي از زندگاني معلم اخلاق شهيد
«خوراكش كمتر از یك چهارم نان خشكیده جوین بود كه آن را آب میزد و با مقداری پیاز و نمك و گاهی مختصری پنیر و روغن زیتون را با نان جو میآمیخت و مختصری به اندازه خوراك یك بچه دو سه ساله یا كمتر میخورد. به خصوص از خوردن گوشت پرهیز میكرد ـ ریاضتهای شرعی مداوم ـ مجاهدات و ترك شهوات او را ضعیف و رنجور بار آورده بود، معدهاش او را میآزرد، به قسمی كه دیگر نمیتوانست آن طور كه مایل بود روزه بگیرد و ترك غذای حیوانی به خصوص گوشت بنماید». (1) عجیب نیست اگر حضرت حجت (عج) مردم را به ایشان ارجاع دهند. در اینجا لازم است به حكایتی كه یكی از دوستان شهید آیتالله دستغیب بیان كرده، بپردازم:
«روزی بیرون حجره در اتاق مدرسه علمیه حكیم كه به دست توانا و همت والای آن بزرگمرد تجدید بنا گردید، نشسته بودم كه سیدی بسیار موثر و مؤدب در حالی كه دست دو بچه هفت هشت ساله را در دستهایش گرفته بود، وارد شد و سلام كرد. پاسخ سلامش را دادم. بعد از احوالپرسی معلوم شد از بوشهر آمده است. با همان لباس قدیمی روستایی و ملكی به پا گفت: «آمدهام كه خدمت حضرت آیتالله دستغیب برسم.» گفتم: «با ایشان چه كار دارید؟» كمی مكث كرد و جوابی نداد. پس از چند دقیقه، به او قول دادم كه همراهش به منزل آقا میآیم. با اصرار زیاد بنده كه چه كار با ایشان دارید، شروع به سخن كرد و گفت: «چند روزی است كه یكی از فرزندانم سخت مریض شده و وضع زندگی من هم آن قدر وسعت نداشت كه بتوانم مداوایش كنم. به هر زحمتی بود او را به درمانگاه بوشهر بردم. به من گفته شد باید هرچه زودتر بچهام را برای جراحی به شیراز ببرم. به روستایم برگشتم و در فكر فرو رفتم كه با این تنگدستی و فشار، از كجا هزینه سفر و درمان را تهیه كنم. شب هنگام به حضرت ولی عصر (عج) متوسل شدم. پس از گریه زیاد و ناله و التماس، امام زمان (عج) فرمودند: «(2) فلانی! هیچ ناراحتی به خود راه نده. به شیراز برو. آنجا نماینده ما آقای دستغیب (با آن نشانهها و علاماتی كه میداد) حاجت تو را برآورده میكند».