سيره نبوى و گسترش سريع اسلام
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.»[1].
مسأله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه درباره علل آن بحث و گفتگو مىشود. اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مىبينيم كه در آسيا، آفريقا، اروپا، آمريكا و در ميان نژادهاى مختلف دنيا پيروانى دارد؛ در اسلام يك خصوصيتى هست از نظر گسترش كه در مسيحيت نيست و آن مسأله سرعت گسترش اسلام است. مسيحيت خيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوقالعاده سريع پيشروى كرده است، چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان، چه در آسيا، چه در آفريقا و چه در جاهاى ديگر.
اين مسأله مطرح است كه چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد. حتى لامارتين شاعر معروف فرانسوى مىگويد اگر سه چيز را در نظر بگيريم، احدى به پايه پيغمبر اسلام نمىرسد؛ يكى فقدان وسايل مادى: مردى ظهور مىكند و دعوتى مىكند در حالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادش و خاندان خودش با او به دشمنى برمىخيزند، تك ظهور مىكند، هيچ همكار و همدستى ندارد، از خودش شروع مىشود، همسرش به او ايمان مىآورد، طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست (على عليه السلام) ايمان مىآورد، تدريجاً افراد ديگر ايمان مىآورند آنهم در چه سختيها و مشقتها! و ديگر سرعت پيشرفت يا عامل زمان، و سوم بزرگى هدف. اگر اهميت هدف را با فقدان وسايل و با سرعتى كه با اين فقدان وسايل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم، پيغمبر اسلام- به گفته لامارتين و درست مىگويد- در دنيا شبيه و نظير ندارد.
يكى از آن علل و عوامل پيشرفت سريع اسلام، که هم قرآن و هم تاريخ آن را به وضوح تأييد مىكند «سيره نبوى» و روش پيغمبر اكرم يعنى خُلق و خوى و رفتار و طرز دعوت و تبليغ پيغمبر اكرم است.البته علل ديگرى هم در كار است؛ خود قرآن كه معجزه پيغمبر است، بدون شك عامل اول است ولى از قرآن كه صرف نظر كنيم، شخصيت رسول اكرم، خلق و خوى رسول اكرم، سيره رسول اكرم، طرز رفتار رسول اكرم، نوع رهبرى و مديريت رسول اكرم عامل دوم نفوذ و توسعه اسلام است
«وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ.»
اگر اين خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اين اخلاق نرم و ملايم اخلاق خشن و درشتى داشتى، مسلمانان از دور تو پراكنده مىشدند؛ يعنى اين اخلاق تو خود يك عاملى است براى جذب مسلمين. اين خودش نشان مىدهد كه رهبر، مدير و آن كه مردم را به اسلام دعوت مىكند و مىخواند يكى از شرايطش اين است كه در اخلاق شخصى و فردى نرم و ملايم باشد.
نرمش در مسائل شخصى و صلابت در مسائل اصولى
اينكه گفته می شود پيغمبر ملايم بود و بايد يك رهبر ملايم باشد، مقصود اين است كه پيغمبر در مسائل فردى و شخصى نرم و ملايم بود نه در مسائل اصولى و كلى. پيغمبر در مسائل اصولى، صددرصد صلابت داشت يعنى انعطاف ناپذير بود.
يك وقت كسى رفتار بدى راجع به شخص پيغمبر مىكرد، مثلًا به شخص پيغمبر اهانت مىكرد.اين، مسألهاى بود مربوط به شخص خودش؛ و يك وقت كسى قانون اسلام را نقض مىكرد، مثلًا دزدى مىكرد. آن، ديگر مربوط به شخص پيغمبر نبود، مربوط به قانون اسلام بود.
پيغمبر در سلوك فردى و در امور شخصى نرم و ملايم بود ولى در تعهدها و مسؤوليتهاى اجتماعى نهايتْ درجه صلابت داشت.
در تاریخ آمده است که شخصى در كوچه جلوى پيغمبر را مىگيرد، مدعى مىشود كه من از تو طلبكارم، طلب مرا الآن بايد بدهى. پيغمبر مىگويد: اولًا تو از من طلبكار نيستى و بيخود ادعا مىكنى، و ثانياً الآن پول همراهم نيست، اجازه بده بروم. (پيغمبر مىخواهد برود در نماز شركت كند) مىگويد: يك قدم نمىگذارم آن طرف بروى همين جا بايد پول من را بدهى و دين مرا بپردازى. هرچه پيغمبر با او نرمش نشان مىدهد او بيشتر خشونت مىورزد تا آنجا كه با پيغمبر گلاويز مىشود و رداى پيغمبر را دور گردن ايشان مىپيچد و مىكشد كه اثر قرمزىاش در گردن پيغمبر ظاهر مىشود. مسلمين مىآيند كه چرا پيغمبر دير كرد، مىبينند يك يهودى چنين ادعايى دارد. مىخواهند خشونت كنند، پيغمبر مىگويد: كارى نداشته باشيد، من خودم مىدانم با رفيقم چه كنم. آنقدر نرمش نشان مىدهد كه يهودى همان جا مىگويد:
«اشْهَدُ انْ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اشْهَدُ انَّكَ رَسولُ اللَّهِ» و مىگويد تو با چنين قدرتى كه دارى اينهمه تحمل [نشان مىدهى؟!] اين تحمل، تحمل يك فرد عادى نيست، پيغمبرانه است.
این نرمش پیامبر در مسائل شخصی است
در فتح مكه؛ زنى از اشراف قريش دزدى كرده است. به حكم قانون اسلام دست دزد بايد بريده شود. وقتى قضيه ثابت و مسلّم شد و زن اقرار كرد كه دزدى كردهام، مىبايست حكم درباره او اجرا مىشد. اينجا بود كه توصيهها و وساطتها شروع شد. يكى گفت: يا رسول اللَّه! اگر مىشود از مجازات صرف نظر كنيد، اين زن دختر فلان شخص است كه مىدانيد چقدر محترم است، آبروى يك فاميل محترم از بين مىرود. پدرش آمد، برادرش آمد، ديگرى آمد كه آبروى يك فاميل محترم از بين مىرود. هرچه گفتند، فرمود: محال و ممتنع است، آيا مىگوييد من قانون اسلام را معطل كنم؟! اگر همين زن يك زن بىكس مىبود و وابسته به يك فاميل اشرافى نمىبود، همه شما مىگفتيد بله دزد است، بايد مجازات بشود.
پس پيغمبر در مسائل اصولى هرگز نرمش نشان نمىداد در حالى كه در مسائل شخصى فوقالعاده نرم و مهربان بود و فوقالعاده عفو داشت و باگذشت بود.
مشورت.
«وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ». اين هم از شئون اخلاق نرم و ملايم پيغمبر بود. [قرآن
مىگويد] پيغمبر ما، عزيز ما! در كارها با مسلمين مشورت كن. عجبا! پيغمبر است، نيازى به مشورت ندارد. رهبرى مشورت مىكند كه نياز به مشورت دارد. او نياز به امر مشورت ندارد ولى براى اينكه اين اصل را پايه گذارى نكند كه بعدها هركس كه حاكم و رهبر شد، [بگويند او] ما فوق ديگران است، او فقط بايد دستور بدهد ديگران بايد عمل كنند و مشورت معنى ندارد، [لهذا مشورت مىكرد]. براى اينكه اولًا ديگران ياد بگيرند، و ثانياً مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است. آن رهبرى كه مشورت نكرده- و لو صددرصد هم يقين داشته باشد- تصميم مىگيرد، پیروان او چه حس مىكنند؟
مىگويند پس معلوم مىشود ما حكم ابزار را داريم، ابزارى بىروح و بىجان. ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد، روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد، احساس شخصيت مىكنند و در نتيجه بهتر پيروى مىكنند.
پرهيز از خشونت در دعوت و تبليغ
دعوت نبايد توأم با خشونت باشد، و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمىتواند توأم با اكراه و اجبار باشد. مسألهاى است كه خيلى مىپرسند: آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است؟ يعنى ايمان اسلام اساسش بر اجبار است؟ اين، چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوقالعاده تبليغ كردهاند. اسم اسلام را گذاشتهاند «دين شمشير» يعنى دينى كه منحصراً از شمشير استفاده مىكند. شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقصى در اسلام، ولى آنها كه مىگويند «اسلام دين شمشير» مىخواهند بگويند ابزارى كه اسلام در دعوت خودش به كار مىبرد شمشير است، يعنى چنانكه قرآن مىگويد:
«ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.»[2] آنها مىخواهند اينطور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده: «ادْعُ بِالسَّيْف». حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته است: «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است؟ يك نوع خَلط مبحثى مىكنند، بعد مىگويند اسلام دين ادْعُ بِالسَّيْف است، دعوت و تبليغ كن با شمشير. حتى در بعضى از كتابهايشان به پيغمبر اكرم اهانت مىكنند، كاريكاتور مردى را مىكشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير، و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مىزنم. كشيشها از اين كارها در دنيا زياد كردهاند.
مال خديجه و شمشير على عليه السلام
اين را هم به شما عرض كنم: گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مىزنيم كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن، با حرفهاى دشمنها منطبق است؛ يعنى حرفى را كه يك جنبهاش درست است به گونهاى تعبير مىكنيم كه اسلحه به دست دشمن
مىدهيم، مثل اينكه برخى مىگويند اسلام با دو چيز پيش رفت: با مال خديجه و شمشير على، يعنى با زر و زور. اگر دينى با زر و زور پيش برود، آن چه دينى مىتواند باشد؟! آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟ آيا على عليه السلام يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟ شك ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد، يعنى خديجه پول زيادى داشت، پول خديجه را به كسى دادند و گفتند بيا مسلمان شو؟
در شرايطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايتْ درجه سختى و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولى نه براى اينكه پيغمبر- العياذ باللَّه- به كسى رشوه بدهد، و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزى نشان نمىدهد. مال خديجه خدمت كرد اما نه خدمت رشوه دادن كه كسى را با پول مسلمان كرده باشد، بلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان با پول خديجه توانستند سدّ رمقى كنند.
شمشير على بدون شك به اسلام خدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگرى بود اما نه اينكه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت: يا بايد مسلمان بشوى يا گردنت را مىزنم، بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود که ريشه اسلام را بكند، على بود كه در مقابل دشمن ايستاد. كافى است ما «بدر» يا «احد» و يا «خندق» را در نظر بگيريم كه شمشير على در همين موارد به كار رفته است.
سیره نبوی# گسترش اسلام# نرمش و صلابت پیامبر# مال خدیجه و شمشیر علی#
[1] آل عمران/ 159.
[2] نحل/ 125.
برگرفته از کتاب سیری در سیره نبوی شهید مطهری، با تلخیص و تصرف، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج16 ؛ ص171