اگر خدا مُعین و یاور ما نباشد، هیچکارهایم!
✍️آیتالله بهجت(ره):واقعاً آسیه زن فرعون چه ایمانی داشته که درحالیکه به چهار میخ بسته شده بود، میگفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِندَک بَیتًا فِی الْجَنةِ؛ پروردگارا! خانهای در بهشت در نزد خود برای من مقرر بفرما»[مریم: ۱۱].خداوند سبحان دربارهی اصحاب کهف میفرماید: «وَ رَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ؛ دلهایشان را استوار داشتیم»[ کهف: ۱۴].
خداوند ایمان کسانی را که در گرفتاریها ثابت قدم بمانند، تقویت میکند تا هیچ ابتلایی آنها را از پا در نیاورد، و با ایمان و ذکر و اُنس با خدا از دنیا بروند. اگر خدا مُعین و یاور ما نباشد، هیچکارهایم.
? در محضر بهجت، ج٢، ص٢٢۶
تاملی کوتاه
یکی از رفقا رفته بود سایت دیوار یه اطلاعیه همینطوری زده بود که یه خونه هست با ۱۰ میلیون پیش و ۲۰۰ اجاره تو قم…
میگفت در عرض ده دقیقه ۶۰ نفر تو چت، پیام دادن ما خونه میخوایم و چهار نفرم زنگ زدن…
?نفر اولی که زنگ زد گفت طلبهام با دوتا بچه، یک هفتس جا نداریم و تو جمکرانیم. تو رو خدا بده بما.
?نفر دوم خانوم یکی از شهدای مدافع حرم بود که گفت تا آخر ماه باید تخلیه کنم.
?سومی، گفت بدش من ۴۰ میلیون. یعنی چهار برابر قیمت. میگفت ۵ تا بچه دارم هر جا رفتم خونه بهم ندادن.
?نفر چهارم گفت اثاثیهم تو کوچهس تا جا پیدا کنم.
این اتفاق همزمان بود با این قضیه که فردی در تهران شناسایی شد، حدود دههزار منزل مسکونی خالی داره. فقط خالیهاش انقدره…
حضرت نوح (ع)، حدود ۲۵۰۰ سال عمر کرد. که حدود ۹۵۰ سالش دوران نبوتش بود. بهش گفتن آخه یه خونهای چیزی بساز، میفرمود، دنیا خیلی کوتاهه، ارزش ساختن خونه نداره. میگن اواخر عمر یه آلونک ساخت وقتی میخوابید، پاهاش بیرون آلونک قرار میگرفت. وقتی هم ملکالموت اومد جانش رو بگیره، گفت میتونم برم تو سایه؟ وقتی رفت تو سایه فرمود، کل عمرم اندازه همین فاصله که از آفتاب اومدم تو سایه گذشت.
یکی نبود بگه، آخرالزمان یه سری آدما میان، شاید ۷۰سال هم عمر نکنن. بعد یه سریاشون میرن بُرج میسازن، یه سری دههزارتا دههزارتا خونه خالی دارن…
یه داستان زیبا هم خاتمه بحثم بگم
تو یه روستایی یه آدم مومنی کلی زمین و باغ و گوسفند داشت. قحطی اومد همه چیشو از دست داد. دیدن اصلا ناراحت نیست. بهش گفتن چرا بیخیالی؟ گفت تا الان خدا با این باغ و گوسفندا روزیمو میداده، از الان به بعد هم میده. خدا باید الان فکر کنه چجوری روزیمو بده. من چرا ناراحت باشم.
تو رزق و روزی به خدا اعتماد کنیم…
✍️ حسین دارابی
برشی از کتاب"یادت باشه
امام خامنه ای مدظله العالی:
یک کتابی تازه خواندهام [کتاب #یادت_باشه] که خیلی برای من جالب بود. دختـر و پسـر جوان -زن و شوهر- متولّـدین دههی ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسی شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند!
به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند.
پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) می شود؛
گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می گوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد!
و آن خانم می گوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمی خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمهی زهرا سرافکنده باشم!
ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است،
مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقتهای درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛
اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه،
بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل.
این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است. ۱۳۹۷/۰۶/۱۵
هجده عامل جهنمی شدن انسان ها
- سؤال
مهمترین عوامل دوزخی شدن انسانها چیست؟
- پاسخ
قرآن مجید عوامل زیادی را برای دوزخی شدن انسان برشمرده که به مهمترین آنها اشاره میشود.
۱. گناه: معصیت و گناه یکی از مهمترین اسباب ورود به جهنم است. همه عوامل دخول جهنم تحت واژه گناه قرار میگیرد لیکن قرآن تنها به این عنوان بسنده نکرده بلکه اسباب دیگری را نیز تذکر داده است روزی که گناه کاران و مجرمان را با حال تشنگی به سوی دوزخ میرانیم.[۱] بیگمان گنه کاران در عذاب دوزخ ماندگارند.از عذاب آنان کاسته نمیشود و آنها در آنجا نا امیدند.[۲]
۲. کفر و نفاق: شاخصترین گروه دوزخیان کافران و منافقان هستند، زیرا قرآن آیات زیادی را به کافران و منافقان اختصاص داده مانند:
خداوند همة منافقان و کافران را در دوزخ جمع میکند.[۳]
خداوند به مردان و زنان منافق و دوچهره و کافران، آتش جهنم را وعید داده است. در آن جاودانهاند.[۴]
پرهیز از دنیاپرستی
♨️ای بندگان خدا! شما را به ترک دنيايی سفارش می کنم که شما را رها می سازد، گر چه شما جدايی از آن را دوست نداريد. دنيايی که بدن های شما را کهنه و فرسوده می کند، با اينکه دوست داريد همواره تازه و پاکيزه بمانيد. ‼️
?نهج البلاغه، فرازی از خطبه ۹۹
حتما بخوانید! دل به این عاریتی ها نبند...
زمانی که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری قصد هجرت به ایران داشت میرود محضر امیر المؤمنین (ع) در حرم زیارت و به آقا امیر المؤمنین می گوید:
آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام، این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
ایشان، سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا می کرد.
سه ماه هم ایشان کربلا می ماند، جمعاً می شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز نا امید می شده که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمی دانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می خوابد، خواب سید الشهداء (ع) را می بیند.
آقا می فرمایند: “شیخ عبد الکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می خواهی به عنوان الگو؟".
می گوید: بله آقا!.
میفرمایند: “فردا صبح وارد حرمِ ما که می خواهی بشوی، طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ سالهیی نشسته، عمامهیی کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده.
شما که وارد می شوید، این جوان بلند می شود وارد حرم می شود یک سلامی پایین پا به من می کند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج می شود بعد از طلوع فجر.
این جوان را در یاب که یکی از انسانهای بزرگ است “.
حاج شیخ می فرماید: بیدار شدم، طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود.
وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سید الشهداء (ع)، یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج شد آمد به ایوان و از آن جا به صحن رفت.
دنبال اش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا، بایست من با تو کار دارم.
بر گشت یک نگاهی به من کرد و گفت: “آقا! عمامهی من عاریتی است ” و رفت.
از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه پس کوچه های کربلاء، دنبال اش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست.
دو باره در حال حرکت بر گشت و گفت: “آقا! عبای من هم عاریتی است ” و رفت.
آقای حاج شیخ عبد الکریم می گوید: دیدم دارد از دست ام می رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام، با این دو کلمه دارد می گذارد و می رود.
دویدم و خودم را به او رساندم و دست اش را گرفتم و گفتم: بإیست. عبای من عاریتی است؛ عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟، شش ماه التماس کرده ام تا شما را معرفی کرده اند، کار داریم به شما. یک نگاهی به حاج شیخ می کند و می گوید: “چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبد الکریم می گوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سید الشهداء (ع).
به حاج شیخ عبد الکریم می گوید: “امروز چندمِ ماه است؟".
حاج شیخ عبد الکریم روز را می گویند.
می گوید: “دنبال من بیا".
در کوچه پس کوچه های کربلا می روند تا به خارج از کربلا می رسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بوده.
می رسد به درِ آن اتاق و می گوید: “این جا خانهی من است، فردا طلوع فجر، وعدهی دیدار من و شما همین جا “.
می رود داخل و در را می بندد!.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی می خواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا. چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهی من را تضمین کند در معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان می فرماید: لحظه شماری می کردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا، روی همان تل.
پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای نالهی پیر زنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می زد: وَلَدی! وَلَدی.
پسرم، پسرم!.
در زدم، دیدم پیر زنی با چشمان اشک آلود در را گشود.
گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت این جا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.
این آقا کجا ست؟ گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت.
وارد شدم. دیدم پا های این جوان به قبله دراز، هنوز بدن اش گرم است. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم….
یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم، این خاطره را نقل کرده بود از دوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع) به من آموخت، درسِ عملی بود.
روز قبل به من گفت: آقا عمامهی من عاریتی است، عبای من عاریتی است!. فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت.
می خواست به من بگوید: شیخ عبد الکریم حائری! مرجعیت، عاریتی است؛ ریاست، عاریتی است؛ خانههای تان، عاریتی است؛ پول های حساب تان، عاریتی است؛ وجود تان، عاریتی است؛ سلامتیتان، عاریتی است.
هر چه می بینید، عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریه ها نبندید