فحش دادن کودک
❓سوال: فرزندم چند تا فحش یاد گرفته و گهگاهی به زبون میاره خیلی نگرانیم چطور با اون برخورد باید کرد.
?پاسخ روانشناس : شما پدر مادرها فحش بلدید؟ همه گفتند بله خیلی زیاد
روانشناس : پس خیلی بی ادبید که انقدر فحش بلدید.
?بچه ها فحش یاد میگیرن ولی نمی دونن که بده. وقتی فحش میدن اصلا حساسیت نشون ندید چون تا بفهمن شما حساس شدی باهاتون در می افتن. می فهمن این کلمه که نمیدونن چیه باعث جلب توجه شما میشه. اصلا انگار نه انگار چیزی گفته.
هر وقت فحش داد فضا رو عوض کنید اگه گفت مرض بگید مرض یا مگس؟ تبدیل به شوخی و بازی کنید و فضا رو منحرف کنید. اگه گفت آشغال بگید آره باید آشغالا رو بریزیم سطل آشغال بعد ببریم بذاریم سرکوچه.
قیامت این چیزها را نمیداند!
مرحوم شیخ مرتضی زاهد اواخر عمر دیگر نمیتوانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیلههای امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول میگرفت و به این طرف و آن طرف میبرد. این کار مشکلی برای کسی نداشت چون بدن ایشان در آن ایام لاغر و نحیف شده بود.
یک روز جایی میرفتند. در کوچهی شترداران کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته میشود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه به زمین میگذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانهی مجاور برخورد میکند و کمی خاک و پر کاه روی زمین میریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را میکوبند. صاحبخانه در را که باز میکند شیخ مرتضی را میشناسد. شیخ مرتضی میگویند من به دیوار خانهی شما تکیه دادهام و کمی از خاک و کاهگل دیوار به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، میگوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب میگویند #قیامت این چیزها را نمیداند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری».
? کتاب سیره_و_خاطرات_علما-ص ۴۸
تحلیل سخنان دیروز رهبر انقلاب در موضوع نظرسنجیها
?رهبر معظم انقلاب در بخشی از سخنرانی امروز خود به مناسبت ۱۹ دی با اشاره به برخی اظهارنظرها و گزارشها که تحت عنوان نظرسنجی منتشر و مدعی میشوند که جوانان ایران از فکر و عمل دینی فاصله گرفتهاند، چنین ادعاهایی را رد کرده و گفتند که برخی اظهار نظرها و گزارشها گویای حقیقت ملت نیست و باطن و احساسات واقعی مردم را باید در مسائلی همچون تشییع شهید سلیمانی درک کرد.
?پیرو این بیانات، جدای از پرداختها و توجهات درست به این موضوع، امّا تفاسیر و حتی تاویلهای غلطی نیز بعضاً منتشر شده است و برخی آن را به معنای مخالفت با نظرسنجی و رجوع به نظرات مردم جا زدهاند.
با این حال:
?یکم: این سخن نه به معنای مخالفت با نظرسنجی، بلکه روشنگری درباره نظرسازیهایی است که یک واقعیت مشخص بیرونی را با ادعاهای شبهعلمی قلب میکنند و حقایق را به نحو دیگری جلوه میدهند. وگرنه توجه به نظرات عمومی و استفاده درست از روشهای علمی برای پی بردن به گرایشها و نظرات و اولیتهای مردم اساساً نه تنها مورد مخالفت نیست بلکه محل تاکید هم هست.
?دوم: رهبر معظم نقلاب به عنوان یک مثال و مصداق بارز، به حضور گسترده مردم در تشییع پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و آن را نشان دهنده حقیقت مردم ایران برشمردند. حاج قاسم سلیمانی در واقع یک نماد مبرز و شاخص برای آرمانها و مدعاهای جمهوری اسلامی است. حاج قاسم سلیمانی انسان تراز انقلاب اسلامی است که هم ولایتمداریاش برجسته است، هم انقلابیگریاش در اوج است، اهل شریعت و تقیدات ویژه، دلباخته خداوند و ایثارگر مسیر اهل بیت است. حاج قاسم سلیمانی را هیچ کس نمیتواند که مدعی شود نمادی از سکولاریسم است. لذا وقتی چنین جمعیت تاریخی و بینظیری با آن احساسات شگرف در تشییع شرکت میکنند، نشانهای از توجه به معنویات و دین است و نه چیز دیگر.
?این به معنای نفی گلایهها و انتقادات جدی مردم نسبت به برخی نواقص و ناکارآمدیها نیست؛ اما از این انتقادات به کارکردها، رویگردانی وسیع از آرمانها و ایدهها را بیرون کشیدن، شعبدهبازی ریاکارانهای است که بعضاً به آن لباس نظرسنجی پوشانده میشود.
?سوم: توجه دادن به بیمبنایی برخی نظرسنجیها به معنای حذر دادن از همه نظرسنجیها و تخطئه همه آنها نیست؛ چه آنکه برخی موسسات معتبر نظرسنجی وجود دارند که مورد اتکا و اقبال نهادهای حاکمیتی هم هستند؛ گرچه دادهها و یافتههایشان در موارد قابل توجهی همگی هم باب میل نیست.
?تفسیر این سخن به مخالفت با اصل نظرسنجی و همه نظرسنجیها، مغالطهای از جنس «تعمیم ناروا» و برای به حاشیه بردن واقعیت امر و کاستن از تاثیر مطلوب سخن است.
?ضمناً این توجه دادن به برخی نظرسنجیها و در واقع نظرسازیهای غلط، امر جدیدی هم نیست. حتی برخی موسسات نظرسنجی هم پیشتر خودشان به برخی نظرسازی هایی که به نام اقدام علمی منتشر میشود معترض بودهاند و آن را تخطئه کردهاند.
?همچنین باید میان نظرسنجی به مثابه یک «اقدام علمی» با نظرسازی به مثابه یک «عملیات روانی» تفکیک کرد؛ اولی مطلوب و دومی محکوم است. از حالت دوم غیر از عملیات روانی علیه یک نظم سیاسی، بعضاً برای کاسبیهای اقتصادی هم استفاده میشود. مثلاً در انتخابات گوناگونی شاهدیم که بعضی گروههای زیرک و مغرض، برای افرادی که نامزد شدهاند جزوه هایی با عنوان نظرسازی قالب میکنند که آنها را عمدتاً نفر اول یا با فاصله اندک نفر دوم معرفی میکنند. قاعدتاً اسم این هم ظاهراً نظرسنجی است ولی واقعیت آن بیزینسی برای سرکیسه کردن آن فرد است.
منبع:جارچی
داستان کوتاه ؛ارزش انسانها
مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است ، تقریبا 200 سال از عمرش میگذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم ، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار میخرند.دختر به جواهر فروشی رفت و برگشت، به مادرش گفت:صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادند.
مادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو ، دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت: ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است. مادر از دخترش خواست اینبار به موزه برود و ساعت را نشان دهد. دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت: مسئول موزه گفت که پانصدمیلیون تومان این ساعت را میخرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه میگذارد.
مادر گفت: میخواستم این را بدانی که جاهای مناسب ارزش تو را میدانند.هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو.کسانی که برایت ارزش قائل میشوند ، از تو قدردانی میکنند، در جاهایی که کسی ارزشت را نمیداند حضور نداشته باش ؛ ارزش خودت را بدان!
?گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی/ صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی
شهید سلیمانی دنبال دیده شدن نبود
گلبرگ سخنان فاطمی سلام الله علیها-3
گلبرگ سخنان فاطمی سلام الله علیها-2
روایت بغض آلودِ امام جامعه از حاج قاسم
"ویژه نامه صهبای شهادت"
“وَ قَتْلاً في سَبيلِكَ فَوفِّقْ لَنا”
«بنده شب و روز به یاد شهید سلیمانی عزیز هستم»
«نباید به شهید سلیمانی به عنوان یک فرد نگاه کرد. بایدحاج قاسم را به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس آموز نگاه کنیم»
مقام معظم رهبری مد ظله العالی
آشنایی با ابعاد شخصیتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی که به تعبیر مقام معظم رهبری مد ظله العالی “نمونهی برجستهای از تربیت شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود” می تواند درس آموز و الهام بخش باشد. معاونت فرهنگی تربیتی مرکز آموزشهای غیرحضوری در آستانه اولین سالگشت شهادت سردار دلها، اقدام به برگزاری فراخوان صهبای شهادت به زبان های فارسی، عربی، انگلیسی و اسپانیایی نمود و پس از دریافت و ارزیابی بیش از 400 اثر، آثار منتخب در قالب ویژه نامه به زبان های فارسی، انگلیسی و اسپانیایی تهیه و در آستانه چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی جهت بهره برداری و آشنایی با ابعاد شخصیتی آن مجاهد شهید منتشر گردید. نسخه دیجیتال (pdf) ویژه نامه در ادامه قابل دریافت می باشد
انتشار نامه تکاندهنده شهید سلیمانی به فرزندش؛
*هرگز نمیخواستم نظامی شوم*
*شهید قاسم سلیمانی در نامهی خود به فرزندش از چگونگی انتخاب شغل خود میگوید.*
*متن نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندش*
«بسم الله الرحمن الرحیم
آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضیام. در این سفر برای تو می نویسم تا در دلتنگیهای بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
هر بار که ســفر را آغاز میکنم احساس می کنم دیگر نمی بینمتان. بارها در طول مســیر چهرههای پر از محبتتان را یکی یکی جلوی چشمانم مجسم کردهام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریختهام. دلتنگتان شدهام، به خدا ســپردمتان. اگر چه کمتر فرصت ابراز محبت یافتهام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم. اما عزیزم هرگز دیدهای کسی جلوی آیینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوستتان دارم، کمتر اتفاق میافتد اما چشمانش برایش باارزشترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید. دخترم هر چه در این عالم فکر می کنم و کردهام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمی توانم و این به دلیل علاقهی من به نظامیگری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت می کند کسی دیگر زراعت می کند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می مانند و می روند. بعضیها چند سال برخیها ده سال اما کمتر کسی به یک صد سال می رسد. اما همه می روند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین. اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همهی وجودم را درد فرا میگیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعلههای آتش می بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو می ریزد. اما دیدم چگونه می توانم حلال این خوف و نگرانیهایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرضهای صعبالعلاجشان شود و از در بسترافتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم؛ هرگز نمی خواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمیآمد. من کلمهی زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گندهگویی است و بار خورجین را سنگین می کند.
عزیزم از خدا خواستم همهی شریانهای وجودم را و همهی مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعهی مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه… بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچهبهسینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است می جنگم.
عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید. چه کنم برای آن
دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز… که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا ماندهام.
دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم، بیخیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی توانم اینگونه زندگی بکنم.
والسلام علیکم و رحمت الله»