شوخی شهید خرازی با سربازان
راستش من یکی از خواهرامو می خواستم بدم به یکی از بچه های لشکر حالا که تو ازدواج نکردی، کی بهتر از تو. تا این را گفت عرق شرم را روی صورتم حس کردم و از طرفی ته دلم هم قند آب شد.
دست حسین در عملیات خیبر قطع شد. بعد از عملیات، برای عیادتش به اصفهان رفتیم در خانه پدری اش بود. از وضعیت لشكر و تعداد شهدا و مجروحین سوالاتی کرد و جوابش را دادیم.
در آن چند روزی که اصفهان بودم، تقریباً هر روز به دیدن حسین می رفتم.
یکی از همین روزها به من گفت: «شما ازدواج کردی؟» گفتم: «چطور مگه؟» گفت: «زن گرفتی یا نه؟» گفتم: «هنوز نه.» گفت: «راستش من یکی از خواهرامو می خواستم بدم به یکی از بچه های لشکر، حالا که تو ازدواج نکردی، کی بهتر از تو.» تا این را گفت، عرق شرم را روی صورتم حس کردم و از طرفی ته دلم هم قند آب شد.
گفتم: «حسین آقا این حرف ها چیه؟ ما هنوز بچه ایم وقت زن گرفتنمون نشده.» گفت: «نه، بیخود حرف مفت نزن، من تصمیمم رو گرفتم، تو باید دوماد ما بشی! آمادگی شو داری یا نه؟» با خجالت گفتم: «حالا باشه، ایشاء الله سروقت.» دیگر نمی توانستم آن جا بمانم و اجازه رفتن گرفتم.
موقع رفتن، حسین گفت: «من خبر شو به مادرم اینا می دم، شما هم برو مقدمات کار رو انجام بده و به خونواده ت بگو.» گفتم: «هر جور شما صلاح میدونی، خیره ایشاالله» و خداحافظی کردم.
فردای آن روز علیرضا صادقی را دیدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. پقی زد زیر خنده، حالا نخند کی بخند! پرسیدم: «چرا می خندی؟» گفت: «بنده خدا! حسین اصلاً خواهر نداره، اینا کلا سه تا برادرند!» از این که سر کار رفته بودم، نمی دانستم ناراحت شوم یا بخندم.
چند روز بعد به اتفاق چند نفر از دوستان رفتیم مشهد. در حرم، حسین را به همراه دو سه تا از بچه های لشکر دیدیم. خوشحال شدم و با هم روبوسی کردیم. تو کجا اینجا کجا، سوالی بود که هر دو از همدیگر پرسیدیم.
حسین از وضع اسکان ما پرسید و گفت: «اگه پولی چیزی می خواید، بگید بهتون بدم.» تشکر کردیم. موقع خداحافظی گفت: «ما فردا ظهر ناهار می خوایم بریم شاندیز، تو هم بیا بریم.» قرار گذاشتیم و فردا رفتیم آن جا. جایی که مستقر شدیم بسیار سرسبز و زیبا بود. کبابی درست کردیم و زدیم تورگ.
بعد از ناهار، حس شوخی حسین گل کرد. نهر آبی آنجا بود که آب بسیار سردی داشت. حسین نقشه کشید و یکی از بچه ها را خیس کرد. با این حرکت او، کم کم به جان هم افتادیم و همدیگر را آب می دادیم. البته همه حرمت حسین را به عنوان فرمانده حفظ می کردند. کسی او را خیس نمی کرد، اما او همه را مورد لطف قرار داد.
موقع برگشتن، حسین به من گفت: «تو بیا جلو بشین باهات کار دارم.» من که از سرکار رفتن قبلی درس نگرفته بودم، خام شدم و رفتم کنار دستش نشستم. شروع کرد با من صحبت کردن و گفت: «بین به سری کارها هست که باید فقط تو رو توی جریانش بذارم و نمیتونم به کس دیگه ای اعتماد کنم، اونم اینه که ..» هنوز جمله اش تمام نشده بود که پشت گردن و کمرم سوخت. حسین بی هوا بطری آب سرد را از پشت یقه ریخت داخل لباسم. آن قدر یخ کردم که فقط گفتم: «ها، ها، ها …..» حسین گفت: «حالا دیگه کاری باهات ندارم، پاشو برو عقب بشین».
برگرفته از كتاب « زندگی با فرمانده» مجموعه خاطراتی از شهید حسین خرازی
راوی: غلامحسین هاشمی- نقل از جهان نیوز، رجانیوز
قرآنفهم بودن جامعه را عوض میکند
آیت الله العظمی جوادی آملی: قرآنشناس بودن، قرآنفهم بودن و قرآن متحرک بودن، جامعه را عوض میکند
جلسه درس اخلاق هفتگی آیت الله العظمی جوادی آملی روز چهارشنبه در محل مسجد اعظم قم به صورت حضوری و با حضور اقشار مختلف مردم برگزار گردید.
آیت الله العظمی جوادی آملی در ادامه به شرح حکمت 131 نهج البلاغه پرداختند.
معظم له بیان داشتند: در کلمه 131 وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که حضرت دید یک کسی دارد دنیا را مذمت می کند حضرت فرمود: «وَ قَالَ ع وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلًا يَذُمُّ الدُّنْيَا أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا [الْمُنْخَدِعُ] الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا أَ [تَفْتَتِنُ] تَغْتَرُّ [بِهَا] بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ، مَتَى اسْتَهْوَتْكَ أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ» در این کلمه نورانی، وجود مبارک حضرت امیر دید کسی دنیا را مذمت می کند. حضرت به او فرمود چرا دنیا را مذمت می کنی؟ تو نسبت به دنیا بدهکاری یا او نسبت به تو؟ تو نسبت به او بد کردی یا او نسبت به تو؟ دنیا یک زمانی دارد، زمینی دارد، متاعی دارد، نه زمان ذاتاً بد است، نه مکان؛ فرمود من دنیا را طرزی تشریح بکنم که شما هیچ رغبتی نسبت به او نکنید.
ایشان بیان داشتند: ظرف دنیا گناهی ندارد، عیبی ندارد، نه ظرف زمان و نه ظرف مکان. نه ماده ها و متاع های مانده از نسل قبل، در همین ظرف زمان اگر کسی بد می کند دیگری کار خوب انجام می دهد، کسی آسیب می بیند دیگری کامیاب می شود کسی مریض می شود دیگری شفا پیدا می کند. پس ظرف از آن نظر که ظرف است حکمی ندارد. چه ظرف زمان، چه ظرف مکان بلکه ظرف تابع مظروف است؛ در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که کسی فال بینی می کرد به حضرت عرض کرد امروز به جنگ نروید چون اگر کسی امروز به جنگ برود شکست می خورد. حضرت فرمود او هم امروز می آید. من اگر به طرف او می روم برای جنگ، او هم امروز به طرف من می آید برای جنگ! پس هر کس امروز برای جنگ رفت شکست می خورد که منطق صحیحی نیست.
معظم له اظهار داشتند: امیرالمومنین در همین جمله های نورانی فرمود تو مجرم هستی یا دنیا؟ دنیا چه جرمی کرده؟ دنیا منافق نیست. آنچه که کرد علناً در دستش است. بیمارها را جابجا کرد، پرستاری کرد نشانه پرستاری اش هم هست. مرده ها را جابجا کرد به قبرستان بُرد علامتش دستش هست. هم قبرستان را به تو نشان می دهد هم بیمارستان را به تو نشان می دهد هم دردمندان زندان را به تو نشان می دهد. چیز خلافی نکرده است. ذره ای نفاق در دنیا نیست. «أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ»، این مظروف است که ظرف را آلوده می کند. وگرنه در همین دنیا شهدا بودند صلحا بودند صدیقین بودند.
ایشان بیان داشتند: وظیفه ما اول معرفت است، بعد هجرت، بعد سرعت، بعد سبقت؛ پس از طی این مراحل، حالا که انسان سبقت گرفت در فضائل اخلاقی و عالم عادل شد، پس از آن باید خواسته اش این باشد در دعا و تضرع و ناله که ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾ خدایا آن توفیق را بده که من در روستای خودم، یا در شهر خودم، یا در حوزه خودم، یا در کشور خودم امام خوب ها باشم که خوب ها به من اقتدا بکنند. این چیز بدی نیست. اینکه مقام دنیا نیست.
آیت الله العظمی جوادی آملی در بخش دیگری از سخنان خود اظهار داشتند: ماه مبارک رمضان است و ماه قرآن؛ شما بزرگان قوم هستید شما علمای قوم هستید شما رهبران قوم هستید، این تفسیر قرآن، تعلیم قرآن مدح قرآن، عظمت و جلال و شکوه قرآن را در سخنرانی ها و در جلسات علمی تان فراموش نکنید، بگذارید مردم قرآنی فکر بکنند. البته قرائت قرآن حفظ قرآن همه اینها نور است. اما قرآن شناس بودن، قرآن فهم بودن، قرآن متحرک بودن، جامعه را عوض می کند.
پایگاه اطلاع رسانی اسراء:
چرا باید خود را بشناسیم؟ ضرورت خودشناسی در زندگی ما
این سؤال ممکن است ذهن هر انسانی را درگیر کند. ما برای شناختن هر چیزی که با آن در ارتباط هستیم احساس نیاز میکنیم برای مثال علاوه بر علوم پایه مانند؛ شیمی، فیزیک و زیستشناسی که به کشف قوانین طبیعت میپردازند، بسیاری دیگر از پدیدهها مانند آب، خاک، هوا، دریا، حیوانات و گیاهان هستند که برای شناخت آنها رشتههای تحصیلی تعریف کردهایم. فقط در ایران بیش از 5900 رشتۀ دانشگاهی در گرایشهای مختلف وجود دارد[آمار وزارت علوم از تعداد رشتههای دانشگاهی]. این یعنی ما میخواهیم ویژگیها و کاربردهای هر پدیده را بهصورت تخصصی بدانیم و به تعریفی درست از آن برسیم، اما آیا برای شناختن خودمان هم این نیاز را احساس میکنیم؟
چرایی خودشناسی سؤال بزرگی است که پاسخ آن میتواند بسیاری از مفاهیم ذهنی ما را بازتعریف کند. ما درس میخوانیم، کار میکنیم، تشکیل خانواده میدهیم و روابط فردی و اجتماعی داریم؛ در نتیجه قبل از ورود به هریک از این روابط باید خودمان را بشناسیم. آیا ممکن است با تغییر در تعریفی که از خود داریم انتخابها و رفتارهایمان نیز تغییر کند؟ در این مقاله میخواهیم به این موضوع بپردازیم که اصولاً چرا ما باید خودمان را بشناسیم و نوع شناخت ما از خودمان چه تأثیری در زندگیمان میگذارد.
منبع:ضیاالصالحین
فرصت عروج
مسأله اساسی در باب ماه رمضان، این است که بشر -که در میان انواع عوامل و موجبات غفلت از خدا و از راه او محاصره شده و انگیزههای گوناگون، او را بهسمت پایین و تنزل و سقوط میکشاند- فرصتی پیدا کند که در آن بتواند روح را -که روح انسان و باطن بشر، به عروج و اعتلا تمایل دارد- به سمت عروج و اعتلا سوق دهد و به خدا تقرب جوید و به اخلاق الهی، تخلق پیدا کند. ماه رمضان، چنین فرصتی است.
البته غیر از ماه رمضان، فرصتهای دیگری هم هست. مثلاً همین نمازهای پنجگانه، فرصتهایی است که ما میتوانیم با استفاده از آنها عروج کنیم؛ خودمان را اصلاح نماییم و زنگارها و پوسیدگیها و غفلتها و بیماریهای معنوی را از خودمان دور کنیم. نماز، فرصت بسیار خوبی است. شما اگر امتحان نکردهاید -که قاعدتاً امتحان کردهاید و إنشاءاللَّه عمل دائمی شما، همینطور باشد- امتحان کنید. توجه بکنید که در حال نماز، اگر متوجه خودتان و کاری که از شما سر میزند باشید، قطعاً بعد از نمازِ شما، با قبل از نمازِ شما متفاوت خواهد بود. شرطش همین است که توجه کنید در حال نماز، مشغول چه کاری هستید.
بهترش این است که اذکار نماز را بفهمید؛ کارِ بسیار آسانی است. نباید بگوییم که ما فارسیزبانیم و نمیتوانیم عبارات عربی را بفهمیم. مجموع عباراتی که در نماز خوانده میشود -از اول تا به آخر- یاد گرفتن آن برای آدمهای متوسط، یک ساعت هم کار ندارد؛ خیلی آسان است. کتابهایی هم نوشته شده که اینها را ترجمه کردهاند. اگر به معانی توجه کنید و بفهمید که مضمون این کلمات چیست و در آنها تدبر کنید، البته بهتر است. اگر این مقدار هم ممکن نشد، حداقل وقتی در حال سجدهاید، بدانید که با خدا حرف میزنید؛ وقتی در حال رکوعید، بدانید که پروردگار عالم را تعظیم میکنید؛ وقتی در حال قرائت و ذکر هستید، بدانید که با چه کسی حرف میزنید. نفس همین توجه، مهم است.
اگر این توجه حاصل بشود و یاد خدا در نماز تأمین گردد -که «و لذکراللَّه اکبر»- این نماز برای شما «معراجالمؤمن» خواهد بود و شما را عروج خواهد داد. عروج، همین است که شما در باطن خودتان، صفا و لطافت و نورانیت بیشتری را بعد از نماز احساس میکنید.
دشمن درونی و بیرونی انسان
انسان یک دشمن دارد که همان هوای نفس اوست و این را وجود مبارک پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «اعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک» و یک دشمن بیرونی دارد که همین ابزار دنیوی و زرق و برق دنیاست. خدای سبحان «دنیا» را مذمّت کرده است؛ دنیایی که من و ماست، دنیایی که مقام، خودبینی و غرور هست و من برترم در آن وجود دارد، مورد مذمّت قرار گرفته است و این دشمن زِ گهواره تا گور، از کودکی تا بزرگسالی با ما هست و اگر با ما نبود که خطرش را ذکر نمیکرد؛ لذا در طول زندگی باید انسان از این دنیا بر حذر باشد. [آیتالله جوادی آملی؛ درس اخلاق؛ ۱۴۰۲/۰۸/۱۱]
مراسم شهادت امام کاظم علیه السلام

میزان اعمال
آیت الله جوادی آملی:
وجود مبارك #امام_باقر_سلام_الله_علیه به جابر جُعفی چند مطلب را نصیحت كرده است كه آن نصیحت ها برای همه ما نافع و ضروری است.
یكی از آن نصایح این است كه به جابر فرمود: «اعرِضْ نَفسَكَ على كِتابِ اللّه»؛
یعنی جابر!
خود را با #ترازوی_قرآن و كتاب خدا بسنج. كارهای كه می كنی، افكاری كه داری، علومی كه داری، اعمالی كه داری، نوشتار و گفتار و رفتاری كه داری این را بر قرآن كریم عرضه كن.
🔸 خداوند قرآن را به عنوان #میزان و ترازو نازل كرده است، چه اینكه هر پیامبری را هم با یك ترازوی مخصوص فرستاد.
🔸 امام باقر (سلام الله علیه) فرمود هر كاری كه انجام می دهی، هر حرفی كه می خواهی بزنی، هر عقیده ای كه می خواهی داشته باشی، هر خُلقی می خواهی داشته باشی این را با #ترازوی_قرآن بسنج
«اعرِضْ نَفسَكَ على كِتابِ اللّه».
🔸 ما اگر خواستیم ببینیم این عقیده ای كه داریم، این اخلاقی كه داریم، این حرفی كه می زنیم، این قولی كه داریم، این كاری كه می كنیم این درست است یا نه؟ یك #ترازو می خواهیم یا نمی خواهیم؟!
فرمود كارهای خود را، اعمال و عقاید خود را با قرآن بسنج، پس ما باید با قرآن باشیم، قرآن را بفهمیم، اگر #قرآن_فهم نباشیم چگونه می توانیم اعمال و عقاید خود را با قرآن بسنجیم؟
🔻 اولین وظیفه ما این است كه ارتباطمان را با قرآن زیاد كنیم.
📚 سخنرانی
تاریخ: 1398/05/16
پوستین
یکی از شاگردان مرحوم آقای قاضی بعد از فوت، خوابش را دیده بود. از ایشان پرسیده بود: «از این عالم که رفتید با شما چگونه رفتار کردند؟» فرموده بود: «از ما گله کردند.» پرسید: «از چه چیزی؟!» گفته بود: «شب جمعهای از نجف به کربلا رفته بودم. ناگهان هوا سرد شد و لباس گرم هم همراه نداشتم. صاحب خانه ای که در منزلش بیتوته کرده بودم، پوستینی آورد، روی ما انداخت. صبح برای تشکر به او گفتم: اگر این پوستین نبود از سرما یخ زده بودم.» از این دنیا که رفتیم گفتند: «چرا همین را گفتی که اگر پوستین نبود ما نبودیم؟!» ۱۳۹۷/۱۱/۲۲
مسلمان بمیریم

🔸️مرحوم حاج میرزا عبدالعلی تهرانی میفرمودند: «زمانی که جوان بودم مراتب عالی معرفت را از خدا میخواستم و به مراتب پایین معرفت توجهی نمیکردم؛
همواره از خدا میخواستم که من را به جوار و قرب و رضوان خودش برساند؛ اما اکنون که پیر شدهام از خدا میخواهم که من را مسلمان بمیراند.»
🔸️مومن از دنیا رفتن آسان نیست. فکر، عقیده، ایمان، رفتار و اعمال انسان، همواره در معرض تحول و تزلزل است. ممکن است فردی با شبههای ایمان خود را از دست بدهد.
🔸️پس جا دارد که از خدا بخواهیم اکنون که ما را هدایت کرده ای، ما را در این راه ثابت قدم بدار! اگر انسان پیش از مرگ دچار تردید شود همه اعمال صالح او از بین میروند.
🔸️قرآن کریم میفرماید:«وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ وَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» و هر کس از شما از دین خود برگردد و به حال کفر باشد تا بمیرد، چنین اشخاصی اعمالشان در دنیا و آخرت ضایع و باطل گردیده و آنان اهل جهنم اند.
خاطره سید حسن نصرالله از آخرین دیدار با حاج قاسم سلیمانی

سیدحسن نصرالله در خاطرهای با عنوان «آرزوی من است» یادی از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی میکند که این خاطره در کتاب «متولد مارس» بیان شده، مشروح آن را در ادامه بخوانید:
روز چهارشنبهای که حاج قاسم سحر جمعهاش به شهادت رسید، ایشان بیروت پیش ما بود.
عصر چهارشنبه چند ساعت جلسه داشتیم. البته قرار نبود ایشان به لبنان بیاید. دو هفته قبل لبنان بود و هیچ نیازی نبود به لبنان بیاید. روز دوشنبه، یعنی دو روز پیش از آمدنش، من از یکی از برادرانمان که مدام با حاج قاسم در ارتباط بود، پرسیدم: «چه خبر از حاجی؟ کجاست؟ تهران است یا بغداد؟» گفت: «من امروز با حاجی صحبت کردم.» پرسیدم: «این طرفها نمیآید؟» گفت: «حاجی گفته نه، همین تازگیها پیش شما بودم و سرم شلوغ است. میخواهم بروم عراق.»
سهشنبه شب با ما تماس گرفتند و گفتند: «حاجی رسیده دمشق، شب همان جا میخوابد و صبح به بیروت خواهد آمد.» تعجب کردم. ایشان دو یا سه هفته قبل این جا بود و آن روزها هم بسیار درگیر مسائل عراق بود.
به هر حال عصر روز چهارشنبه همدیگر را دیدیم. من همان شب چند قرار داشتم. به دلیل این که معمولا ما بعد از نماز مغرب دیدار میکردیم، به حاج قاسم گفتم: «من قرارهای شب را لغو میکنم. نماز را میخوانیم و جلسه را آغاز میکنیم.» در جلسات، ما بین شش تا هفت ساعت صحبت میکردیم.
حاج قاسم گفت: «نه، نیازی نیست. من زیاد وقت شما را نمی گیرم. فقط آمدهام خودت را ببینم. کاری ندارم. موضوعی برای بحث هم ندارم. چند هفته پیش این جا بودم. یک ساعت بیشتر وقت شما را نمیگیرم. بنشینیم و صحبت کنیم.» من متعجب شدم و پرسیدم: «پس برای چه به خودتان زحمت دادید و آمدید ضاحیه؟» گفت: فقط آمدم شما را ببینم. هیچ کار دیگری ندارم.»
نشستیم برای صحبت. موضوع خاصی وجود نداشت. حاجی درباره اوضاع و احوال و برخی نواقص و نیازمندیها سئوال کرد. معمولا ایشان به صورت ماهانه در حل برخی مشکلات کمک میکرد، اما این بار مشکل چهار ماه را یک جا حل کرد و گفت: «خیالتان راحت باشد. هیچ مشکلی نیست.»
در آن دیدار من به حاج قاسم گفتم: «حاجی! رسانههای آمریکایی شدیدا روی شما تمرکز کردهاند.» بعد یکی از مهمترین مجلههای آمریکایی را نشانش دادم که تصویر روی جلد، عکس حاج قاسم بود با تیتر: «سردار بیجایگزین». به حاجی گفتم: «برخی دوستان ما که ایالات متحده را خوب میشناسند، میگویند این مقدار تمرکز رسانهای، مقدمات ترور است. باید محتاط باشید.» خندید و گفت: چه خوب! این آرزوی من است.» و از این حرفها زد.
در آن جلسه اتفاق ویژه دیگری نیفتاد. صحبتهایی شد و با هم شوخی کردیم. با وجود این که حاجی مشغولیتهای زیادی در مناطق دیگر داشت، ولی از همیشه آرامتر و خوشحالتر بود. به قول ایرانیها، خیلی سرحال بود. بسیار شوخی میکرد و میخندید. به طرز عجیبی نورانی شده بود. من ترسیدم.
معمولا وقتی برادران به دفتر من میآیند، بچهها دوربین میآورند و عکس میگیرند. بعضی وقتها هم نمیآورند؛ اما این بار خود حاجی به بچهها گفت: «دوربین کجاست؟ میخواهم با سید عکس بگیرم.» بچهها دوربین را آوردند و در حال وضو و در حال نماز و ایستاده و نشسته و… عکسهایی گرفته شد که البته همهاش منتشر نشده است. بسیار جالب این بود که حاجی پافشاری کرد و به برادران گفت دوربین بیاورند و از همه حالتها عکس بگیرند.
در هر صورت به ایشان گفتم: «امشب را اینجا بمانید.» گفت: «نه، همین امشب باید برگردم دمشق. میخواهم چند نفر را در دمشق ببینم. فردا هم میروم به بغداد.» گفتم: «حاجی، خواهش میکنم به بغداد نروید. شرایط خوب نیست، نگران کننده است.» گفت: «نه، باید بروم. گزینه دیگری ندارم. باید بروم، چون میخواهم نخستوزیر را ببینم و پیامهای مهمی هست که باید برسانم یا بشنوم. راه دیگری وجود ندارد. باید خودم شخصا به بغداد بروم.»
نماز مغرب را با هم خواندیم و بعد با هم خداحافظی کردیم و ایشان به دمشق رفت. این آخرین دیدار من و حاجی بود.
میوه رسیده
نام روای این خاطره در کتاب قید نشده است. ساعت هفت صبح چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۸ دمشق، با خودرویی که دنبالم آمد عازم جلسه شدم. هوا ابری بود و نسیم سردی میوزید. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضر بودند. ساعت ۸ صبح بود و همه با هم صحبت میکردند که در باز شد و حاج قاسم سلیمانی، فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد شد و با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی کرد. دقایقی به گفتوگوی خودمانی سپری شد تا این که حاج قاسم جلسه را رسما آغاز کرد.
در مقدمات بحث بود که گفت: «همه بنویسید؛ هر چه میگویم را بنویسید.» همیشه نکات را مینوشتیم، ولی این بار حاجی تأکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت؛ از منشور پنج سال آینده، از برنامه تک تک گروههای مقاومت در پنج سال بعد، از شیوه تعامل با یکدیگر و… کاغذها پر شد. این حجم مطالب برای یک جلسه سابقه نداشت. آنهایی که با حاجی کار کردهاند، میدانند که او در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبتهایش را نمیدهد؛ اما آن روز این گونه نبود. بارها صحبتش قطع شد، با آرامش گفت: «عجله نکنید، بگذارید حرف من تمام شود.»
ساعت ۱۱:۴۰ شد و وقت اذان ظهر رسید. با دستور حاجی سریع نماز و ناهار انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد. ساعت سه عصر شد. حدود هفت ساعت! حاجی هر آن چه در دلش بود را گفت و ما نوشتیم و جلسه پایان یافت.
مثل تمام جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا در خروج همراهیاش کردیم. یک خودرو بیرون منتظر بود. قرار بود حاجی عازم بیروت شود تا سیدحسن نصرالله را ببیند. حاجی رفت و حدود ساعت ۹ شب از بیروت به دمشق برگشت. شخصی که همراهش بود، گفت: «حاجی فقط یک ساعت با سید حسن دیدار کرد.»
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی لازم را بکنند. سکوت شد. یکی گفت: «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید.» حاج قاسم با لبخند گفت: «میترسید شهید بشوم؟» باب صحبت باز شد. یکی گفت: «شهادت که افتخار است، اما رفتن شما برای ما فاجعه است.» حاجی رو به ما کرد. دوباره همه ساکت شدند. حاجی خیلی آرام و شمرده شمرده گفت: «میوه وقتی میرسد، باغبان باید آن را بچیند. میوه رسیده اگر روی درخت بماند، پوسیده میشود و خودش میافتد.» بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد و گفت: «این هم رسیده است … این هم رسیده است…) ساعت ۱۲ شب هواپیمای حاجی پرواز کرد و ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادتش رسید.
حوزه نیوز