روایت عتابی که حُر را از فرش به عرش رساند
حر بهشت و جهنم را در چشم به هم زدنی مقابل یکدیگر دید. آشوب شد. بدون آنکه فکر کند چه واکنشی از سوی امام در انتظارش است به سویش فرار کرد؛ از آدمهای زمانهاش، از آتش ابن زیاد، از دنیای بی خیری که میخواست مقابل چشمانش قتلگاه حسین بن علی شود.
روحش هم خبر نداشت که قرار است چه غوغایی به پا شود. مامور شده بود تا مسیر کاروان را به سمت کوفه کج کند و دست بسته در کاخ ابن زیاد تحویلشان دهد و مزدش را بگیرد. اصلا او را چه به ایستادن مقابل بلند مرتبه شاهی چون او. بالاخره حُر آخرت را میشناخت، ادب سرش میشد، معنای هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی را میفهمید.
به کاروان که رسید، مانع شد. امام رو به حر کرد و گفت: ثکلتک امک. این را اگر لفظ به لفظ معنا کنی مقصود امام گم میشود. هدف قیامش شبههناک میشود. لفظ به لفظش ترجمهاش کنی میشود: خدا مادرت را به عزایت بنشاند. اما امام که دشنام نمیدهد، آن هم امامی که میگوید اگر فردی عقل، ادب، حیا، دین و حسن خلق نداشته باشد، امیدی به خیر او وجود ندارد. «ثکلتک امک» در زبان عرب عتاب است. عتابی که حر را تکان داد. به او تلنگر زد که کجا و مقابل چه کسی ایستاده. عتابی که به او بفهماند آخرت را نباید به چند درهم فروخت.
همین هم شد. حر آخرتش را فدای بیادبی به ولی خدا نکرد تا جایی که در پاسخ به امام میگوید: من این تعبیر را برای مادرت زهرا (س) به کار نمیبرم.
خدا با همین ادب حر را خرید و در میدان نبردی که لشکریان برای بریدن سر امام زمانشان از هم پیشی میگرفتند، ندایی دلش را لرزاند: هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی ؟
حر بهشت و جهنم را در چشم به هم زدنی مقابل یکدیگر دید. آشوب شد. هراسان و مردد شد از اینکه آن طرف میدان جایی دارد یا نه. اما فهمید که امام دست یاری را نه برای خودش بلکه برای او دراز کرده.
بدون آنکه فکر کند چه واکنشی از سوی امام در انتظارش است به سویش فرار کرد؛ از آدمهای زمانهاش، از آتش ابن زیاد، از دنیای بی خیری که میخواست مقابل چشمانش قتلگاه حسین بن علی شود. از خیل سپاهیانی که میدانست قطعا از سپاه انگشت شمار امام، جان سالم به در میبرد، فرار کرد سمت حسین علیه السلام.
ندای یاری امام او را یاد نوایی انداخت که قبل از اولین مواجههاش با امام، 3 مرتبه در گوشش پژواک شد: «ای حرّ! تو را به بهشت بشارت باد.»
به امام که رسید سر خم کرد. نمیتوانست خود را ببخشد. بالاخره کاروانش را در دشت نینوا ویلان کرده بود. اما همان موقع که ادب کرد سرنوشتش را از توابین نوشتند. ادب حر او را رو سفید کرد، عاقبتش را ختم به حسین علیهالسلام کرد و برای همیشه سرش را بالا برد اما این بار نه مقابل امام که در کنارش.
اما امام با «ثکلتک امک» حر را تربیت کرد. آماده شهادت در رکاب خودش کرد. او را که به خاطر چند درهم فریفته بودند به خود آورد. وقتی دید که نمیخواهد خاندانش در دام ابن زیاد گرفتار شود فهمید آماده برگشتن است. عتابش کرد تا خدایش را از او راضی کند و بفهمد کجای تاریخ ایستاده. تا جایی که از دنیا برید و شفاعت مولایش را خرید…
ما را عتاب کن، بخر، ضرر بده اصلا، چه میشود؟