درس اخلاقی از آیت الله العظمی مظاهری: چرا اخلاص؟!!!
نقل میکنند بهلول از جایی عبور میکرد، مشاهده کرد عدّهای مسجد میسازند. پرسید: چه میکنید؟ گفتند: مسجد میسازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: معلوم است، برای رضای خدا. بهلول سنگی سفارش داد که روی آن نوشته بود: «مسجد بهلول» و …
- حدیث سیزدهم؛ فوران چشمههای حکمت از قلب انسان، در پرتو رعایت اخلاص
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی»
روایتی که امروز به شرح آن میپردازیم، مربوط به امر مهمّ «اخلاص» است که اگر باشد، افعال ما و کردار ما، فوقالعاده مهم و ارزشمند میشود و اگر نباشد، اعمال و گفتار و کردار ما به پَر کاهی ارزش ندارد.
پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمایند: «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»[۱]؛ هر کس چهل روز خود را برای خدا خالص کند، چشمههای حکمت، از قلب وی بر زبانش جاری میشود.
کلمۀ خلوص، از آن کلماتی است که تصور آن هم نشاط آور است، چه رسد اینکه وجود خارجی هم پیدا کند و انسان واقعاً خالص گردد. در مقابل، کلمۀ ریا، از آن کلماتی است که از تصوّرش نیز تاریکی خاصی ساطع میشود، چه رسد که جامۀ عمل هم بپوشد.
در روایات فراوانی بر لزوم رعایت اخلاص تأکید شده است. از جمله مرحوم کلینی«رحمتاللهعلیه» در جلد دوّم اصول کافی، یک باب به نام «اخلاص» دارد. [۲]
در یکی از روایات آن باب، از قول امام صادق«سلاماللهعلیه» نقل شده است که ذیل آیۀ شریفۀ: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»[۳]، فرمودهاند: میزان ارزش اعمال، نیّت خالص و صادقانهای است که انسان دارد، نه کثرت اعمال. سپس آن حضرت اخلاص را تعریف کرده و فرمودهاند: «وَ الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِی لَا تُرِیدُ أَنْ یَحْمَدَکَ عَلَیْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»[۴]؛ یعنی خلوص آن است که وقتی انسان عملی انجام میدهد، نخواهد کسی به جز خدا به او آفرین بگوید. اگر انسان به دنبال تحسین و آفرین گفتن مردم باشد، علاوه بر اینکه به آن دست نمییابد، عملش به پَر کاهی ارزش ندارد و ممکن است او را جهنّمی هم بکند.
مرحوم شهید دوم«رحمتاللهعلیه» روایتی در موضوع خلوص نیّت نقل میکند. میفرماید در قیامت شخصی را به صف محشر میآورند و به او میگویند: چه کاره بودی؟ چه کردی؟ میگوید: جهاد فی سبیل الله کردم و شهید شدم. خطاب میشود: تو به جبهه رفتی، امّا برای خدا نرفتی، رفتی تا دیگران به تو آفرین بگویند. بعد خطاب میشود او را در آتش جهنّم بیندازید. شخص دیگری را میآورند، میگوید: یک عمر تحصیل علم و خدمت به دین کردم. علم آموختم و به دیگران یاد دادم. قرآن خواندم و به سایرین آموزش دادم. خطاب میشود: برای خدا نبوده، بلکه برای این بوده است که دیگران ببینند و تو را تحسین کنند. او را هم به آتش جهنّم میاندازند. [۵]
استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی«رحمتاللهعلیه» یک وقتی این روایت را برای ما میخواندند و میفرمودند: ببینید شهادت در راه خدا چقدر ارزش دارد؟ ترویج علم که انسان بتواند یک نفر را بسازد: «مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً»[۶]، چه اندازه اهمیّت دارد؟ اما اگر رنگ خدا به آن نخورد، به قول قرآن کریم: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[۷]، رنگ خدا که بهترینِ رنگهاست را نداشته باشد، فایدهای ندارد، بلکه ظلمت است.
علامه طباطبایی«رحمتاللهعلیه» عکس آن را هم میفرمودند که بعضی اوقات رنگ خدا به یک عملی میخورد که به حسب ظاهر ارزش چندانی ندارد، امّا آن رنگ باعث میشود عمل انسان، به دنیا و آنچه در دنیاست، ارزش پیدا کند. بعد ایشان آیۀ ولایت را مثال میزدند که بهترینِ آیات دربارۀ امیرالمؤمنین حضرت علی«سلاماللهعلیه» است: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»[۸]. ایشان میفرمودند: انگشتری که امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در راه خدا دادند، ارزش مالی نداشت، قیمتی نبود، امّا وقتی رنگ خلوص، آن هم خلوص حضرت علی«سلاماللهعلیه» به آن خورد، به اندازۀ همۀ دنیا و آنچه در دنیاست، ارزش پیدا کرد.
این حرف استاد عزیز ما علامه طباطبایی، مثل خود ایشان، جداً خوب است؛ اگر گفتار و کردار ما رنگ الهی نداشته باشد، خیلی خسارت دارد، پوچ است و به قول قرآن در حد کفر است: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ»[۹]
نقل میکنند بهلول از جایی عبور میکرد، مشاهده کرد عدّهای مسجد میسازند. پرسید: چه میکنید؟ گفتند: مسجد میسازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: معلوم است، برای رضای خدا. بهلول سنگی سفارش داد که روی آن نوشته بود: «مسجد بهلول» و شبانه آن سنگ را در سر در مسجد نصب کرد. بانی مسجد آمد سر و صدا کرد و گفت: من زحمت کشیدهام، من خون جگر خوردهام، مسجد به نام بهلول باشد؟ بهلول گفت: چرا عصبانی هستی؟ اگر برای خدا ساختهای، خدا میداند و به فرض که مردم، به اشتباه تصور کنند که مسجد را من ساختهام، خدا که اشتباه نمیکند.
اگر اعمال انسان رنگ خدا را، حتی به صورت ضعیف داشته باشد، به همان اندازه نورانی خواهد شد و به هر اندازه که رنگ خدا در اعمال بیشتر شود، نورانیّت و فضیلت آن اعمال افزونتر میگردد و بالاخره انسان را به آنجا میرساند که از نظر الهام، هم ردیف انبیاء الهی میشود.
وقتی اعمال برای خدا باشد، خدا قدرت تشخیص میدهد: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»[۱۰]، الهام برای انسان پیدا میشود و این الهامها به قول روایت شریف: «مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه»، از قلب انسان که سرچشمۀ وحی است، منتشر میگردد. زبان هم از باب مثال است، بلکه زبان ما، گوش ما، چشم ما و همۀ اعضای ما، از دل ما سرچشمه میگیرد و صددرصد یک فرد الهی میشویم و میتوانیم بین حق و باطل تمیز قائل شویم. کسی که به لطف خداوند بهخوبی حق را از باطل تشخیص دهد، اگر او را ذره ذره کنند نیز دست از حق و حقیقت برنخواهد داشت.
همچنین اگر واقعاً هیچ چیز به جز خدا و انجام وظیفه، در نظر انسان نباشد، نه تنها اعضاء و جوارح، بلکه تفکر او هم خدایی میشود و راه ورود افکار شیطانی به دل و ذهن او مسدود میگردد. در این صورت، جرقههای شیطانی و انحرافی روی فکرش اثر نمیگذارد و در نتیجه چنین کسی منحرف نخواهد شد.
بنابراین اگر خلوص داشته باشیم، خدا دست ما را میگیرد و در بن بستها و گرفتاریها به فریادمان میرسد و حتی بر اساس این روایت، ظرف چهل روز چشمههای حکمت از قلب به زبان ما جاری میگردد: «جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»؛ و امّا اگر خلوص نباشد، کمترین خسارت این است که انسان در مخاطرۀ عجیبی واقع میشود. گاهی یک جرقۀ انحرافی همه چیز را نابود میکند، مثل وقتی که یک جرقۀ آتش روی انبار بنزین بیفتد و بسوزد و بسوزاند.
خدا عاقبت همۀ ما را به خیر کند، من بعضی افراد را دیدهام که بعد از پنجاه، شصت سال، ناگهان یک جرقۀ انحراف در او اثر میگذارد و یک فرد منحرف میشود، ضدّ اسلام و حتی ضدّ بشریت میشود.
فراموش نمیکنم در زمان طلبگی ما در قم، طلبهای در حوزه بود که همه او را مقدس میدانستند. ناگهان ظلمت برای او پیدا شد و مثل آدم زکام که نمیتواند رایحۀ خوش سیب را استشمام کند، از استشمام بوی اسلام، دین و معنویّت محروم شد. دین خود را از دست داد و در انحراف غوطهور گردید. وقتی خلوص نباشد، خدا انسان را به حال خودش واگذار میکند و چارهای جر سقوط و انحراف برای چنین کسی نمیماند. یک جرقۀ انحرافی از شیطان انسی یا شیطان جنّی و بدتر از آن از نفس امّاره، او را از راه به در میکند.
قرآن کریم میفرماید: تنها موعظۀ من همین است و بدانید که خیلی مهم است: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا»[۱۱]؛ تنها موعظۀ قرآن این است که هیچچیزی و هیچکسی، به جز خدا، در نظر انسان نباشد، چه در کارهای فردی و چه کارهای اجتماعی. در حالی که میدانید قرآن سر تا پا موعظه و اخلاق است، ولی اخلاص را تنها موعظه و بهعبارت دیگر، مهمترین موعظه میداند.
حضرت امام«قدّسسرّه» مقیّد بودند در درس و در هر فرصتی، این آیه را بخوانند و ما را نصیحت کنند. ایشان در درسهای اخلاق خیلی روی خلوص و روی این آیه پافشاری داشتند.
آنچه بیان شد راجع به اخلاص در اعمال است، امّا علاوه بر آن خلوص دل هم برای اهل معرفت لازم است. اگر رنگ خدا به عمل انسان بخورد، معلوم است که ارزش آن عمل را چندین هزار برابر میکند و نورانیّت خاصی به آن میبخشد. حال اگر خلوص به دل آدمی بخورد، یعنی هیچ کسی و هیچ چیزی جز خدا در دلش نباشد و واقعاً بگوید: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ»[۱۲]؛ آن دل نورانی میشود و اغیار از آن دل میروند. دیگر معلوم است صاحبخانه میآید و وقتی صاحبخانه آمد، هیچ چیزی و هیچ کسی جز خدا در دل نیست و آن دل، عرش خدای رحمان میشود: «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[۱۳].
خداوند متعال میفرماید: من در جهان هستی نمیگنجم، جایگاه من دل بندۀ مؤمن من است: «لَمْ یَسَعْنِی سَمَائِی وَ لَا أَرْضِی وَ وَسِعَنِی قَلْبُ عَبْدِی الْمُؤْمِن»[۱۴].
خوشا به حال افرادی که با خلوص دل، جدّاً بندۀ خدا هستند و بندۀ هوا و هوس، بندۀ صفات رذیله، بندۀ شیطانهای درون و برون و بندۀ نفس و مشتهیات نفس نیستند. آنان تنها و تنها عبد خدا هستند. مقام عبودیّت از مقام رسالت نیز والاتر است. در تشهّد نماز، ابتدا پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» را عبد خداوند میدانیم و پیش از رسالت، به عبودیّت آن حضرت شهادت میدهیم.
مقام عبودیّت، انسان را به مقام تسلیم و رضا میرساند. نقل میکنند شخصی برای خرید برده به بازار برده فروشان میرود. بردۀ ضعیف و نحیفی را برای او میآورند و به ده برابر قیمت متعارف عرضه میکنند. میپرسد این بردۀ لاغر چرا اینقدر گران است؟ میگویند: او رسم عبودیّت بلد است. برده را میخرد و به خانه میبرد و میبیند جدّاً عبد است؛ اگر به او چیزی بدهند میخورد، ندهند نمیخورد. به او بگویند کار بکن کار میکند، کار نکن، کار نمیکند. برای امتحان او را به چوب و فلک بستند و زدند، هیچ چیز نگفت. ارباب به او گفت: دردت نمیگیرد؟ گفت: بله، درد میگیرد. پس چرا هیچ نمیگویی؟ گفت: من بندۀ تو هستم، اگر من را کتک بزنی باز بندۀ تو هستم. کسی که رسم عبودیّت بلد است، دیگر مقام تسلیم و رضا پیدا میکند. بعضی افراد چون رسم بندگی بلد نیستند و چون مقام تسلیم و رضا ندارند، وقتی به مصیبتی گرفتار میشوند، نمیدانند که از الطاف خفیّۀ خداست و جزع و فزع میکنند. دل این افراد برای خدا خالص نشده است و نتوانستهاند غیر خدا را از آن خارج سازند.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی«رحمتاللهعلیه» میفرمودند: هر روزی که مرحوم آقای قاضی«رحمتاللهعلیه» شوخی میکردند و خوشحال بودند، ما میفهمیدیم گرفتاری ایشان بیش از روزهای دیگر است. قرآن کریم می فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»[۱۵]؛ از گذشته غم و غصه ندارد و نگران آینده هم نیست، شاد است؛ چون خلوص دارد.
دلیل لمّی برای رسیدن به مقام تسلیم و رضا و برای دست یافتن به خلوص، این است که بگوییم: آیا خدا عالم است یا نه؟ آیا خدا قادر برای رفع گرفتاری ما هست یا نیست؟ آیا خدا رئوف و جواد و مهربان است یا نه؟ اگر خداوند این صفات را ندارد، ما چنین خدایی را نمیپرستیم. و چنانچه این صفات را دارد، پس کارهای او صددرصد طبق مصلحت و بر وفق حکمت است و مصیبتها صددرصد مصلحت تامّۀ ملزمه دارد. این دلیل، احتیاج به دانستن فلسفه و منطق و عرفان و اصول هم ندارد، بلکه با کمترین سطح سواد و تحصیلات قابل درک است.
اگر انسان بتواند خلوص دل داشته باشد، به آنجا میرسد که حضرت زینب«سلاماللهعلیها» بعد از تحمّل آن همه مصائب در کربلا میگوید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»[۱۶]. میرسد به آنجا که استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینی با شنیدن خبر فوت حاج آقا مصطفی گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۱۷]، مرگ مصطفی یکی از الطاف خفیّۀ خدا است.
البته باید توجه شود که بعضی مقامهای معنوی، خصوصیّتی دارد که به همه نمیدهند؛ نظیر حضور قلب که اندکی از افراد میتوانند به آن دست یابند. چه کسی میتواند بگوید من دو رکعت نماز خواندم، در حالی که فکرم در نماز بود؟ چه کسی میتواند ادعا کند که وقتی در نماز «الله اکبر» میگوید، همه چیز را پشت سر قرار میدهد، به جز خدا، و خود را در محضر خدا مییابد و ادب حضور را مراعات میکند؟ این حضور قلب را بهسادگی به کسی نمیدهند، ولی اگر تقوا باشد، پاداش آن تقوا، یکی حضور قلب است و یکی هم این خلوص است. بهدست آوردن اینگونه مقامها، خیلی ریاضت میخواهد، خیلی کار میخواهد، رعایت تقوا بهصورت جدی میخواهد، پا گذاشتن روی نفسامّاره و هوا و هوس میخواهد تا اینکه خلوص، در عمق جان انسان نفوذ بکند.
آنچه در این مبحث توجه بیشتری میطلبد، این است که رعایت خلوص برای همه لازم است، و برای طلاب و روحانیّت، لازمتر است؛ زیرا اعمال طلاب معمولاً توصّلی نیست، تعبّدی است و قصد قربت میخواهد. [۱۸] از اینرو باید رنگ خدا به همۀ کارهای آنها بخورد. طلبه برای درس خواندن، تدریس، تبلیغ، منبر رفتن، اقامۀ نماز جماعت و تا برسد به مرجعیّت، خلوص میخواهد و بدون خلوص نمیشود.
ممکن است مثلاً یک کاسب، یک عمر برای اینکه تأمین زندگیاش کار کند، اما خلوص نداشته باشد و فکر قربة الی الله نیز به ذهنش نرسد، روایت شریف: «الْکَادُّ عَلَی عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»[۱۹] را ندیده و نشنیده باشد و نداند که اگر خالصانه برای معیشت خانواده کار کند، ثواب جهاد در راه خدا را میبرد، با این حال از او انتظار رعایت خلوص در کار را ندارند و اگر رعایت حلال و حرام را در کسب خویش کرده باشد، مأجور است و مؤاخذه نخواهد شد. امّا حساب طلاب و روحانیّت چنین نیست و باید در کارهای خود خالص باشند، وگرنه به غیر از سیاهی و به غیر از قساوت، نصیبی ندارند.
خلوص، به یک اعتبار سه قسم دارد:
قسم اول؛ خلوص در اعتقادات
این قسم از خلوص، در واقع همان جملهای است که به ما دستور دادهاند دست کم روزی ده مرتبه در نماز بخوانیم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ»[۲۱]؛ یعنی خدایا فقط تو را عبادت می کنم و کرنشم برای توست، چشم داشت به احدی جز تو ندارم، پناهی جز تو ندارم و باور دارم که مؤثری جز تو در جهان نیست. فطرت انسان نیز فقط می گوید: خدا، و پیروی از فطرت، خلوص در اعتقادات است: «فَاذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ»[۲۲]
قسم دوّم: خلوص در اعمال
این قسم مربوط به خلوص در اعضاء و جوارح و در اعمال ظاهری است و معنای آن این است که بهطور کلی کردار و گفتار انسان برای خدا باشد.
قسم سوّم: خلوص در دل
خلوص در دل یا در قلب، به این معناست که دل خالص باشد، دل جای خدا شود، هیچچیز و هیچکس جز خدا در دل نباشد و توقع و انتظار تعریف از احدی جز خدا نداشته باشد. بهدست آوردن قسم سوّم خلوص خیلی مشکل است. اگر انسان حالتی پیدا کند که فقط شناخت وظیفه و عملکردن به وظیفه را در نظر داشته باشد، به چنین مقامی میرسد. آنگاه تعریفها و اعتراضها برای او تفاوت ندارد، از تحسین و تمجیدها خوشش نمیآید و از انتقادها ناراحت نمیشود؛ زیرا وظیفۀ خویش را شناخته و به آن عمل کرده است، برای اینکه کارهایش فقط برای خدا بوده و در دلش به غیر از خدا چیزی یا کسی نبوده است.
اخلاص قلبی، به تدریج باعث میشود که انسان به بندۀ واقعی خداوند مبدّل گردد. بندگی هوا و هوس، بندگی نفس امّاره، بندگی شیاطین جنّی و انسی، بندگی صفات رذیله و بندگی مخلوقات را رها کند و به جز خدا بندۀ کسی یا چیزی نباشد. به این جایگاه، مقام عبودیّت میگویند. همین مقام عبودیّت است که انسان را به مقام لقاء و فنای الهی میرساند، که به قول حضرت امام خمینی«قدّسسرّه» تازه اوّل راه است. در پی آن، سالک، سیر غیرمتناهی پیدا میکند، حتی در بهشت نیز به سوی خدا سیر غیر متناهی دارد و تا خدا، خدایی میکند، این بنده به سوی خدا به پیش میرود.
اگر رنگ خدایی به اعمال انسان و مهمتر به قلب و نیّتها و افکار او بخورد، به چنین مقامهایی خواهد رسید. رنگ خدا همان است که قرآن کریم میفرماید: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[۲۳].
اهل معرفت نباید صرفاً به فکر صحّت اعمال و عبادات باشند، بلکه باید میزان اخلاص را در اعمال و نیّات خود بسنجند. باید ببینند که رنگ خدا، «صِبْغَةَ اللَّه» به کردار و افکارشان خورده است یا نه؟ در واقع باید ارزش اعمال خود را با میزان «اخلاص»، اندازهگیری کنند.
«اخلاص»، مراتبی نیز دارد. برای این فضیلت ارزشمند، هفت مرتبه برشمردهاند که با توجه به هدف و انگیزۀ انسان از انجام اعمال و عبادتها، نامگذاری میشود.
مرتبۀ اوّل: منافع دنیوی
گاهی انگیزه یا داعی انسان، دنیاست. مثلاً برای رفع گفتاری نماز مستحب میخواند یا برای برآورده شده حاجتی، یک کار خیر انجام میدهد. این مرتبه از خلوص خوب است و مثل ریا نیست که عمل را باطل کند، ثواب هم دارد، ولی کمترین مرتبه از این فضیلت ارزشمند است.
مثال دیگر اینکه، یک سخنران برای سخنرانی و موعظه، پول دریافت کند؛ در این صورت، عمل او بهجای اینکه فقط برای خدا باشد، به اصطلاح داعی بر داعی است. این عمل، گرچه صحیح است، امّا ضعیفترین مرتبۀ خلوص را دارد و برکات و تأثیرات موعظهای که به جز خدا برای هیچ چیز و هیچ کس نباشد را نخواهد داشت.
در واقع، در این مرتبه، محرّک انسان برای انجام عمل، دنیا و منافع دنیوی است، گرچه نیّت رضای خدا هم دارد و عمل را برای خدا انجام میدهد. نماز جناب جعفر طیّار را برای خدا میخواند، امّا محرّک او برای نماز، رفع حاجت دنیوی و گرفتاری اوست. درخواست منافع دنیوی در قرآن کریم آمده و جزو دعاهای قرآنی است: «رَبَّنا اتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً و فِی الآخِرَةِ حَسَنةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ»[۲۴]
مرتبۀ دوم: خوف خدا و ترس از کیفر اعمال
انسانها برخی اعمال را برای خوف از قهر و غضب الهی و بهخاطر ترس از عذاب جهنّم بهجا میآورند. در واقع، خداوند که منشأ رحمت و مغفرت است، ترس ندارد و این افراد از عاقبت کردار خویش میترسند. این مرتبه نیز داعی بر داعی است. مثلاً برخی نماز میخوانند یا روزه میگیرند که جهنّم نروند و اگر خدا جهنم نداشت، معلوم نبود آنها واجبات را بهجا آورند. همۀ انبیای الهی، انذار داشتهاند و بهواسطۀ ترس از عقوبتهای برزخی و اخروی، مردم را هدایت و کنترل کردهاند.
اساساً یکی از نیروهای کنترل کنندۀ انسان، انذار و مقام خوف است. حتی اگر باور هم در کار نباشد، انسان میتواند با توجه و با دوری از غفلت، خودش را کنترل نماید. قرآن کریم میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلی رَبِّهِمُ الْوَسیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً»[۲۵]
مرتبۀ سوّم: تمنّای بهشت
انذار تنها، برای هدایت بشر کافی نیست و در کنار آن، تبشیر، بهمعنای تشویق و تحریک به بهشت، لازم است. قرآن کریم، انذار و تبشیر را با هم بیان کرده و برای هدایت انسانها به کار برده است. گروهی از مردم، اعمال خویش را به شوق رسیدن به بهشت و به طمع برخورداری از نعمتهای آن انجام میدهند. قرآن کریم نیز بندگان را برای دریافت پاداش تشویق کرده، میفرماید: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ»[۲۶].
این مرتبه نیز داعی بر داعی است و با اینکه عمل را برای خدا و رضای خدا انجام میدهد، ولی محرّک او، اشتیاق رسیدن به بهشت است و به نعمتهای بهشتی طمع میورزد.
مرتبۀ چهارم: حیا از خداوند
گاهی انسان به مقامی میرسد که در مقابل خداوند متعال، حیا پیدا میکند. این شرم و حیا موجب میشود گناه نکند یا واجبات را به جا آورد. در واقع، به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینی«قدّسسرّه»، همهجا را محضر خدا میداند و ادب حضور را مراعات میکند. این ادب حضور، از حیا گرفته شده است. انسان در این مرتبه، خداوند و اولیای خدا را ناظر بر اعمالش میداند: «قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَریَ اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[۲۷]، حتی خدا را ناظر بر افکار و نیّتهایش و ناظر بر دلش میداند: «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[۲۸] و از خدایی که از همه به او نزدیکتر است: «أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»[۲۹]، حیا میکند.
در این مرتبه، حیا محرّک انجام عمل است و باز هم داعی بر داعی است.
مرتبۀ پنجم: شکر خداوند و وفا به او
در این مرتبه، انسان برای تشکر از خداوند و برای اعلام وفاداری به او، به انجام اعمال نیکو و عبادات مبادرت میورزد.
پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به قدری عبادت میکردند که پاهای ایشان ورم میکرد. آیۀ شریفه نازل شد: «طه، ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی»[۳۰]. به ایشان میگفتند: چقدر عبادت میکنید؟ چرا تا این حد خود را به رنج می اندازید؟ میفرمودند: «أَ لَا أَکُونُ عَبْداً شَکُورا»[۳۱]؛ من شکرگزار نعمت های خدا نباشم؟
نقل میکنند حضرت عیسی«سلاماللهعلیه» به یک نفر نابینای فلج برخورد کردند که به غیر از زبان هیچ چیز نداشت. نه چشم داشت، نه دست و پا، و نه فرشی که روی آن زندگی کند. کنار یک خرابه روی زمین افتاده بود و مرتب خدا را شکر میکرد و میگفت: «الحمدلله ربالعالمین». به او گفتند تو با این وضعیت، چرا حمد میگویی؟ گفت: خداوند به من قلب و زبانی شاکر عنایت فرموده، پس چرا عبادت او را بهجا نیاورم؟ الحمدلله که زبان دارم و میتوانم شکر کنم.
در این مرتبه هم توجه انسان به نعمتهای ظاهری و باطنی: «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»[۳۲]، او را به مقام شکر و وفا میرساند و در واقع، شکرگزاری و وفاداری، محرّک انجام عمل است. یعنی در حالی که برای خدا عمل میکند، امّا داعیِ او شکر و وفاست، یعنی داعی بر داعی است.
مرتبه ششم: محبّت خداوند
اگر آدمی به کسی یا چیزی محبّت داشته باشد و عشق بورزد، حاضر است برای معشوق و محبوب خویش دست به هر کاری بزند. حال اگر محبوب او خداوند متعال باشد و بهخصوص اگر محبت و عشق خدا در دل او رسوخ کرده و در عمق جانش ریشه دوانده باشد، این محبّت، محرّک مؤثری برای انجام اعمال نیکو و عبادات در وی خواهد شد. نماز برای چنین کسی یک معاشقه است، چون مکالمه با خداست. از انفاق در راه خدا، لذت میبرد، زیرا همانطور که محبّت انسان به یک شخص باعث میشود، وابستگان به او را هم دوست داشته باشد، محبّت به خدا نیز خواهناخواه سبب محبّت به بندگان و مخلوقات او خواهد شد و از این جهت خدمت به خلق خدا، برای چنین کسی لذتبخش است.
در این مرتبه، محرّک انسان برای عمل یا داعی او، محبّت به خداست که نوعی داعی بر داعی است؛ البته محبّت خداوند دو طرفه است، چنانکه قرآن کریم میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»[۳۳]
مرتبۀ هفتم: خداوند متعال
مرتبۀ هفتم خلوص آن است که در انجام عمل، هیچ انگیزه و هیچ داعیِ دیگری به جز خداوند متعال برای انسان نیست. این مرتبه، مختصّ معصومین«سلاماللهعلیهم» و بعد از ایشان مختصّ افرادی است که تالیتلو معصوم باشند. چنانکه امیرالمؤمنین علی«سلاماللهعلیه» میفرمایند: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»[۳۴]. انصافاً تنها کسی مثل امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» میتواند بگوید: خدایا من تو را فقط و فقط به خاطر خودت عبادت میکنم و عبادت من برای ترس از جهنّم یا به طمع بهشت نیست. وقتی در نظر انسان دنیا و عالم هستی در مقابل خداوند متعال، پوچ و بیارزش باشد، میتواند در انجام اعمال و حتی در افکار و نیّات، هیچ چیزی و هیچ کسی جز خدا را در نظر نیاورد. امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در خصوص دنیا میفرمایند: «فَإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِی الْعُقُولِ کَفَیْءِ الظِّل»[۳۵]، دنیا در نظر افراد عاقل و خردمند، مثل سایه است.
والاترین مرتبۀ خلوص، همین مرتبۀ هفتم است که داعی بر داعی نیست و یک داعی دارد، آن هم خداوند سبحان است. انگیزه و داعی فقط خداست و همۀ اعمال و افکار و حتی دل انسان رنگ خدا دارد. همان رنگی که به تعبیر قرآن بهترینِ رنگها است: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[۳۶].
در این مرتبه، نه تنها ترس از عذاب و شوق بهشت، انگیزۀ عمل نیست، بلکه محبّت خدا نیز کارساز نخواهد بود و همه چیز فقط برای خود خداست، تمام گفتار و کردار انسان برای خداست و معنا ندارد برای غیر خدا، حرکتی از او سر بزند؛ زیرا تمام دلش را خدا که صاحب خانه است، فراگرفته و توانسته است اغیار را از دل خارج سازد: «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[۳۷].
اگر انسان بتواند صاحب خانه را به خانه بیاورد و دلش را از خدا پر کند، به جایی می رسد که همچون تشنهای که تشنگی را دریافته است، خدا را مییابد. آنگاه بتها را یکی پس از دیگری شکسته، و درونش را از همۀ کدورتها، پلیدیها و رذائل پاک میسازد و فضیلتها را در دل مینشاند. پس از آن، خود به خود نور خدا در دل وی جلوهگر خواهد شد. در این حالت، خدا بر دل او حکومت میکند و هیچ کسی یا هیچ چیزی جز خدا در دلش راه نمییابد و وجود او سراسر خدایی میشود. خوشا به حال این افراد.
پی نوشت ها:
[۱]. عیون اخبار الرّضا، ج ۲، ص ۶۹.
[۲]. الکافی، ج۲، ص۱۵.
[۳]. ملک، ۲: «همانکه مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید. »
[۴]. الکافی، ج ۲، ص ۱۶.
[۵]. منیة المرید ص ۱۳۴.
[۶]. مائده، ۳۲: «هر کس کسی را زنده بدارد، چنان است که گویی تمام مردم را زنده داشته است. »
[۷]. بقره، ۱۳۸: «این است نگارگری الهی؛ و کیست خوشنگارتر از خدا؟ »
[۸]. مائده، ۵۵: «ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آوردهاند: همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند. »
[۹]. بقره، ۲۶۴: «صدقههای خود را با منّت و آزار، باطل مکنید، مانند کسی که مالش را برای خودنمایی به مردم، انفاق میکند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد. »
[۱۰]. أنفال، ۲۹: « اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حقّ از باطل] قرار میدهد. »
[۱۱]. سبأ، ۴۶: «بگو: «من فقط به شما یک اندرز میدهم که: دو دو و به تنهایی برای خدا به پا خیزید، سپس بیندیشید. »
[۱۲]. فاتحه، ۵: «تو را میپرستیم تنها و بس، بجز تو نجوییم یاری ز کس. »
[۱۳]. بحارالأنوار، ج ۵۵، ص ۳۹
[۱۴]. همان
[۱۵]. یونس، ۶۲: «آگاه باشید، که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند. »
[۱۶]. اللهوف، ص ۱۶۰.
[۱۷]. بقره، ۱۵۶: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز میگردیم. »
[۱۸]. واجب توصّلی، عملی است که انجام آن با هر نیّتی رفع تکلیف میکند و نیاز به قصد قربت ندارد. و واجب تعبّدی عملی است که نیازمند قصد قربت است.
[۱۹]. الکافی، ج ۵، ص ۸۸.
[۲۰]. عیون اخبار الرّضا، ج ۲، ص ۶۹.
[۲۱]. فاتحه، ۵: «تو را میپرستیم تنها و بس، بجز تو نجوییم یاری ز کس. »
[۲۲]. عنکبوت، ۶۵: «هنگامی که در کشتی سوار شوند [و با خطرات مواجه گردند] خدا را با اخلاص (و یکتایی) میخوانند».
[۲۳]. بقره، ۱۳۸: «این است نگارگری الهی؛ و کیست خوشنگارتر از خدا؟ »
[۲۴]. بقره، ۲۰۱: «پروردگارا به ما در دنیا و در آخرت نیکی عطا کن و ما را از عذاب آتش نگاه دار. »
[۲۵] . اسراء، ۵۷: «کسانی [از فرشتگان، پریانو ارواح را] که آنان [به عنوان معبود] میپرستند [خود آنان برای رفعنیازمندیهایشان] به سوی پروردگارشان وسیله میجویند، تا کدامشان [به خدا] نزدیکتر باشد، و به رحمت او امید دارند، و از عذابش میترسند؛ زیرا عذابپروردگارت شایسته پرهیز است».
[۲۶]. صافات، ۶۱: «برای چنین [پاداشی] باید کوشندگان بکوشند. »
[۲۷] . توبه، ۱۰۵: «بگو عمل کنید، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را میبینند. »
[۲۸]. أنفال، ۲۴: «و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل میگردد. »
[۲۹]. ق، ۱۶: «و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم. »
[۳۰]. طه، ۱و۲: « طه. قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتی. »
[۳۱]. الکافی، ج ۲، ص ۹۵.
[۳۲]. لقمان، ۲۰: «و نعمتهای ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است؟ »
[۳۳] . مائده، ۵۴: «ای اهلایمان! هر کس از شما از دینش برگردد [زیانی به خدا نمیرساند] خدا به زودیگروهی را میآورد که آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند؛ در برابرمؤمنانْ فروتناند، و در برابر کافرانْ سرسخت و قدرتمندند، همواره در راه خدا جهاد میکنند، و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای نمیترسند. »
[۳۴]. بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶.
[۳۵]. نهج البلاغه، خطبۀ ۶۳.
[۳۶]. بقره، ۱۳۸: «این است نگارگری الهی؛ و کیست خوشنگارتر از خدا؟ »
[۳۷]. بحارالأنوار، ج ۵۵، ص
خبرگزاری حوزه