حیات نازله
بسم الله الرحمن الرحیم
… بر اساس شعور و ادراک ناقص و نازل در این مرتبۀ حیات (مادّی) ، تابشهای بالاتر وجود و هسـتی که در شرایط بخصوصی بر صحیفـۀ مـادّۀ قابـل، در حدّ بسیار محدود و نازل می تابد، بصورت حقایق اصیل و مستقّل و ثابت و کامل به نظر می آید، و این خـود حاجـب و شــاغل بوده و از دریافـت حقایق اصیل و ثابت و کامل، باز می دارد « و إن من شیـیء الاّ عندنا خزائنـه و ما ننـزّله الاّ بقـدر معلوم ».
واقعیّت، واقعیّت است و حکم خود را دارد. واقعیّت اینست که تابش، تابش است و محـدود است و اصالت ندارد، چه به صورت یک تابــش محدود و گـذرا ببیـنیم و چه به صورت یک حقیقت اصیل و کامل و مستقـلّ بیابیم، زیرا که واقعیّت، حکم خود را دارد. بنابراین، تابش محدود و گذرای یک حقیقت اصیل و بالاتـر را به صورت حقیقت اصیل و مستقلّ دیدن، جــز گذشتـن و تمام شدن تابـش، و حِرمان از خود حقیقت اصیل و کامل، نتیجه دیگری نخواهـد داشت.
حقایق مادّی، تابشهایی از حقایق بالاتر وجود استکه در مرتبه بسیار نازله ای روی مادّه قابل می تابند و می گذرند. حقایق بالاتر وجود، همانها است که در آیۀ شریفه به آنها اشاره شده است و همان حقایق عالیه است که از نظر سعۀ وجودی به مبداء متعال نزدیک است و نزد اوست و از اوست ( عندنا خزائنه ) و به تعبیری، حقایق عالیۀ وجود ، همان مَجالی و مظاهر اسماء حسنای الهی است. هر حقیقتی از حقایق مادّی که ما آن را حقیقت می نامیم (و إن من شییء) تابش محدود و نازلی از همان حقایق عالیه است (و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم).
…
در آیۀ ۶۰ سورۀ القصص می فرماید : « و ما أوتیتم من شییءٍ فمَتاع الحیوه الدّنیا و زینتـها و ما عند الله خیر و أبقی أفلا تعقلون ».
ازاین آیۀ شریفه هم این نکته را می فهمیم که آنچه از خوبیها و نعمتهای دنیوی در اختیار انسان می باشد، به تناسب حیات نازله است و انسان در حیات نازلۀ خود، استعداد و ظرفیّت برخورداری از خوبیها و نعمتهای برتر را ندارد. تعبیر « أفلا تعقلون » در آخر آیه برای اهل اشارت و برای ارباب نظر، حکایتها دارد.
…
مولوی در این زمینه در موارد متعددّ دیوان مثنوی، بیانات بخصوصی دارد؛ در جایی می گوید:
بنــده ســـوی بنــده شد او مــاند زار
بـوی گـل شد سـوی گـل او ماند خــار
همچــو آن ابلــه که تــاب آفتــــــاب
دیــد بر دیـوار و حیــران شـد شتــاب
عاشـق دیـوار شـد کاین با ضیــاست
بی خبر کاین عکس خورشید سماست
چون به اصل خویش پیوست آن ضیا
دیـــد دیـــــوار سیــــه مانــــده بجـــــا
او بمــانده دور از مطلـــوب خویــش
سعــی ضایع رنــج باطل پــای ریش
همچــو صیّــادی که گیــرد سایــه ای
سایـه کـــی گــردد وَرا سرمایــه ای
سایــۀ مرغـــی گرفتــه مَــــرد سخت
مــرغ حیــران گشته بر شـاخ درخت
…
از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی ۱۳۶۳.