جاماندگان کربلا: 1- هرثمة بن ابی مسلم
«إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ» (تغابن/15) اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند؛ و خداست كه پاداش عظيم نزد اوست!
مال و فرزند امانت الهی است در دست انسان تا سکوی پرواز انسان به قله بندگی شود. عاشوراییان پیمانه بندگی را پر کردند. هر چه داشتند در راه محبوبشان فدا کردند. ام وهب فرزندش را روانه میدان شهادت کرد و گفت: «زمانی از تو راضی میشوم که در رکاب امام حسین(ع) به شهادت برسی» و سالار شهیدان امام حسین (ع) اکبر و اصغرش را شاکرانه برای حفظ دین خدا فدا نمود. محبت فرزند اینگونه سکوی پرواز انسان می شود. اما چه بسا همین محبت موجب می شود که انسان حق را زیر پا بگذارد و حق این نعمت را به جا نیاورد. محبت فرزند آزمون دیگری بود که برخی را زمین گیر نمود تا نتوانند با امامشان آسمانی شوند.
هرثمة بن سلیم(ابی مسلم)
هرثمه، به همراه سپاهیان امام علی (ع) در جنگ صفین شرکت کرد . در بازگشت، سپاه امام (ع) در کربلا توقف نمود . هرثمه می گوید: «پس از برپایی نماز صبح، حضرت امیر (ع) مشتی از خاک کربلا را برداشت و آن را بویید و فرمود: ای خاک! همانا از تو مردمی محشور می شوند که بدون حسابرسی وارد بهشت می گردند»
هرثمه یکی از نیروهای اعزامی «عبیدالله بن زیاد» به کربلا بود، او می گوید: «هنگامی که به سرزمین کربلا رسیدیم، به یاد آن حدیث افتادم، بر شترم نشستم و به سمت امام حسین (ع) رفتم. پس از عرض سلام، حدیثی که از پدر والای ایشان شنیده بودم بازگو کردم، امام فرمود: «با ما هستی یا بر ضد ما؟»
گفتم: «نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زیاد بر ایشان نگرانم»
حضرت در پاسخ فرمود: «برو! تا آن که قربانگاه ما را نبینی و صدای ما را نشنوی، قسم به آن که جان حسین در دست اوست، اگرکسی امروز صدای ما را بشنود و به یاریمان نشتابد، هر آینه خداوند او را با صورت در دوزخ می افکند » [1]
هرثمه امام حسین (ع) را بخاطر نگرانی از تعرض ابن زیاد به دخترانش تنها گذاشت در حالیکه می دید سید الشهداء (ع) همسر و فرزندان و همه عزیزانش را به صحرای کربلا آورده است. دختران هرثمه عزیز تر از اولاد فاطمه (س) نبودند.او حق را شناخت اما فقدان توکل و نگرانی اش نسبت به دخترانش او را از یاری امام حسین (ع) بازداشت.
بشیر بن عمر حضرمی
این آزمون برای بشیر بن عمر حضرمی نیز پیش آمد. آزمونی که سربلند از آن بیرون آمد. به او اطلاع دادند پسرت در مرز “ری” اسیر شده است.گفت: «حساب کار او را به خدا وامیگذارم. دوست ندارم او اسیر باشد و من زنده بمانم».
وقتی امام حسین این سخن او را شنید، فرمود: «خدا تو را رحمت کند. بیعتم را از تو برداشتم برو و برای رهایی فرزندت تلاش کن».
بشیر گفت: «درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از شما جدا شوم و شما را با وجود اندک بودن یاران، تنها گذارم و بخواهم سراغ شما را از کاروانها بگیرم» [2]
بشیر فرزندش را به خدا سپرد و در کنار امام ماند و در راه امام حسین (ع) به شهادت رسید.
نویسنده:سید مهدی خدایی
[1]. صدوق، امالي، ص 117
[2]. ابصار العین، ص۱۷۴
عبرتهای عاشورا