به پاس حرمت شناسی ات...
به بهانه 13 جمادی الثانی، وفات ام البنین سلام الله علیها
قلب آسمان می طپد از رد گام های بادهای مسافر… تکه ای از آسمان، در زمین جا مانده است به امانت… و آسمان پس از سالیانی، امشب میهمان ناخوانده زمین است تا امانت خویش را باز ستاند… زمین سر در گریبان چاک چاکش، آوارشدن نگاه سرد آسمان بر سرش را به عزا نشسته است…
بارانی از قاصدک های سیاه پوش در کوچه های بی قرار باریدن می گیرد و شراره های غم را در آیینه چشمان بی فروغ مدینه، هویدا می سازد در سیاهی شب…
بغض بر حنجره مدینه تازیانه می زند و اشک فراق، بر فلات گونه اش جاری می شود به سمت بی کرانه ای از نور… نوری که تار و پودش بوی عطر یاس را بر مشام جان ها می نشاند…
آری، اینجا وسعت حریم حرم فاطمه زهرا(س) است و بار دیگر سیاه پوش غم وداع یک مادر…
بزرگ بانویی که به خانه ولایت آمد تا نه زهرای علی(ع)، نه مادر حسن، حسین و زینب((ع))، که کنیز این یادگاران بزرگ بانوی اسلام باشد.
آمد تا «هاجر»وار، «اسماعیل»هایش را قربانی حبیب کند…
آمد تا «عباسش» علم مظلومیت پسر فاطمه(س) را بر دوش گیرد و علمدارش باشد؛ هر چند به بهای دادن جان…
همه اندوهگین اند و پشت درب خانه اش، اذن دخول می خوانند تا برای آخرین بار جرعه ای از روشنای وجود «مادر ادب»، ام البنین را به تبرک برگیرند.
همه انتظار تو را می کشند، بانو!
تو را انتظار می کشد شویت، علی(ع) به پاس حرمت شناسی ات…
تو را انتظار می کشد بانویت، فاطمه(س) به پاس مهربانی ات در برابر علی(ع) و مادری ات در حق حسن و حسین و زینبش…
تو را انتظار می کشد عباس ات…
آری، امشب مدینه باز هم بوی حادثه می دهد… بوی تشنگی و لب های ترک خورده بی آب… بوی دستان تشنه در آغوش آب، بوی ادب، بوی حماسه، بوی مادر حماسه…
و دوباره باز هم حال و هوای محرم است…
در واقع مدینه شد سینه زن عزای مادر علمدار کربلا…