برچسبی به نام «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه»
این نوشتار در پی واکاوی مفهوم خودساخته «ارتجاع سرخ و سیاه» به عنوان محور اصلیِ مقالهی توهینآمیز «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات مورخ 17 آبان 1356 است. مفهومی که پیش از این نیز در چارچوب مکانیزم دفاعی «برچسب زنی به مخالف توانمند» از جانب شاه و رژیم تحت حکومتش اجرا شده بود.
هگل در جایی میگوید همه وقایع و شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان، از نو به شکلی ظاهر میشوند. او فراموش کرده بود اضافه کند: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی»
کارل مارکس- هجدهم برومر لویی بناپارت
تنها یک هفته پس از سفر «جیمی کارتر» رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به ایران و ملاقات با محمدرضا پهلوی که به مناسبت آغاز سال نو میلادی انجام گرفت، اتفاقی غیرمنتظره زمینه را برای وقوع آتشفشانی بنیانکن در «جزیره ثبات خاورمیانه»[1] فراهم کرد. چاپ مقالهای تند و توهینآمیز نسبت به شخصیت و افکار امام خمینی(ره) در روزنامه اطلاعات، یکی از رویدادهای زنجیرواری بود که یک سال و یک ماه بعد منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد. قیام خونین مردم قم در 19 دی ماه نخستین نتیجه ملموس این حرکت غیر اخلاقی و نابخردانه بود که حتی بسیاری از وابستگان رژیم هم انتقادات تندی نسبت به آن داشته و آن را جرقهای بر انبار باروت جامعه ایران معرفی کردهاند. این نوشتار در پی واکاوی مفهوم خودساخته «ارتجاع سرخ و سیاه» به عنوان محور اصلی این مقاله است. مفهومی که پیش از این نیز در چارچوب مکانیزم دفاعی «برچسب زنی به مخالف توانمند» از جانب شاه و رژیم تحت حکومتش اجرا شده بود.
در بسیاری از آثار مربوط به انقلاب، «داریوش همایون» از نزدیکان دربار و وزیر وقت اطلاعات، نویسنده این مقاله معرفی شده است. امّا او در خاطرات خود منکر آماده کردن این مقاله شده و تنها به نقش خود در چاپ آن اشاره دارد. داریوش همایون معتقد است که مقاله به صورت محرمانه و درون پاکت مهر و موم شده به دست او رسیده و او نیز متن را برای چاپ در اختیار روزنامه اطلاعات میگذارد.[2] بررسی صحت و سقم این گفته و سایر اظهارنظرها فرصت مستقل دیگری را طلب میکند.
نویسنده این مقاله (و به تعبیر بهتر یادداشت) برای جلب نظر مخاطبان در همان مطلع نوشتهی خود از مولفهای مذهبی بهره میگیرد: «این روزها به مناسبت ماه محرم و عاشورای حسینی بار دیگر اذهان متوجه استعمار سیاه و سرخ یا به تعبیر دیگری اتحاد استعمار کهن و نو شده است» چیستی رابطه عاشورا و «استعمار سرخ و سیاه» در همین یک جمله خلاصه شده و رها میشود. گویا نویسنده تنها به دنبال بهانهای برای دادن رنگ و بوی مذهبی به نوشته سراسر توهین خود است.
ترکیبی آشفته از توهم توطئه، پاک کردن صورت مسئله و خودبرتربینی و تحقیر مخالفین به هر قیمت، محورهای اصلی این یادداشت را تشکیل میدهد. امّا با تأمل بیشتر در زوایای پنهان سطور، میتوان سیمای حکومتی پوشالی و ترسان را دید که با زور سرنیزه و حمایتهای نامشروع خارجی، در بستر مخملین موفقیتهای ظاهری غنوده است.
اما عبارت «اتحاد استعمار سرخ و سیاه» واژه آشنایی بود که پیش از این نیز از سوی رژیم و شخص شاه برای تحقیر مبارزات مردم به کار برده شده بود. از نظرگاه رژیم، «استعمار سرخ» به تمایلات منفعتطلبانه مارکسیستهای وابسته به شوروی و به ویژه نیروهای حزب توده باز میگشت. نیروهایی که در لوای مبارزه برای خلق و تحقق عدالت به مخالفت با انقلاب سفید شاه میپرداختند. از سوی دیگر ارتجاع سیاه هم ناظر بر بخشی از روحانیون مذهبی قشری بود که به بهانه دفاع از اسلام با هرگونه مظاهر تمدن و برنامههای توسعهگرایانه حکومت مقابله کرده و مردم را علیه این برنامههای تمدنساز تحریک میکردند. اوج ابراز این دیدگاه به جریان اصلاحات ارضی و همهپرسی انقلاب سفید در ششم بهمن ماه سال 1341 باز میگردد.
ریشههای یک توهین
پس از انتقادات پردامنهای که از سوی برخی روحانیون آگاه و در رأس آنان امام خمینی(ره) نسبت به اصول انقلاب سفید و شیوه اجرای آنها بیان شده بود، شاه در حرکتی تبلیغاتی و به منظور نشان دادن میزان محبوبیتش در مقام یک مصلح اجتماعی، دو روز پیش از برگزاری همهپرسی و در چهارم بهمن به شهر قم سفر کرد. درحالی که تبلیغات و تدارک گستردهای برای این سفر انجام گرفته بود اما استقبال چندانی از طرف مردم و علمای طراز اول صورت نگرفت.
شاه با دیدن این بی اعتنایی به شدت آزرده خاطر شده و بدون این که طبق رسم مألوف وارد حرم شود در بخشی از سخنان سرشار از توهین خود گفت:
«یک عده نفهم و قشری که مغز آنها تکان نخورده، همیشه سنگ در راه ما میانداختند. زیرا مغز آنان قابل تکان خوردن نیست. ارتجاع سیاه اصلاً نمیفهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده. مفتخوری دیگر از بین رفته، در لوایح ششگانه برای همه فکر مناسبی شده. اما چه کسانی با این مسائل مخالفت میکنند؟ ارتجاع سیاه. مخربین سرخ تصمیمشان روشن است و اتفاقاً کینه من نسبت به آنها کمتر است. او علناً میگوید که من میخواهم مملکت را تحویل خارجی بدهم. دروغ و تزویر در کارش نیست. منظور من از ارتجاع سیاه است همینها بودند که چند روز پیش در تهران جمعیت کوچک و مضحکی از مشتی بازاری احمق ریشو در بازار راه انداختند که سروصدا بکنند. سرمشق این عده بدبختها حکومت مصر است. عبدالناصری که حداقل پانزده هزار زندانی سیاسی دارد، خوب ملاحظه کنید منطق آقایان چیست. اینها صد برابر خائنتر از حزب توده هستند».[3]
بدین ترتیب شاه با اتخاذ رویکردی غلط به جای پاسخگویی در برابر ملت و روحانیون منتقد و اصلاح اصول «انقلاب به اصطلاح سفید» زبان به طرد و تمسخر آنان گرفت. او در حالی از روحانیون مخالف ارتجاع سیاه سخن میگفت که اتفاقاً امام خمینی(ره) در همان ابتدا بر لزوم بررسی و اصلاح طرح اصلاحات ارضی و عدم سازگاری آن با شرع و قانون تأکید داشت. به گونهای که در پاسخ به سوال شاگردان و اطرافیان خود گفته بود:
«من هر دو بعد این مسئله را باید بگویم. نه مالکیت بزرگ شرعی است و نه اقدامات رژیم. مالکین بزرگ که به مردم ظلم کردهاند امّا مبارزه با این ظلم راههای درستی دارد. رژیم نه حسن نیت دارد و نه راه درستی را انتخاب کرده است. در این موارد میتوان از راه حلهای اسلامی استفاده کرد».[4]
با تاکید مجدد شاه بر اجرای رفراندوم، امام خمینی(ره) در اعلامیهای در تاریخ دوم بهمن ماه 1341، برگزاری رفراندوم انقلاب سفید را بی اعتبار دانست و شرکت در آن را تحریم کرد. ایشان در این اعلامیه ضمن اشاره به اشکالات قانونی عنوان نمود: «اولاً در قوانین ایران رفراندوم پیشبینی نشده است و مرجع صلاحیتدار برای برگزاری رفراندوم را باید قانون معین کند. ثانیاً در ممالکی که رفراندوم برگزار میگردد آنقدر به ملت وقت داده میشود تا در خصوص یک یک مواد آن بحث و بررسی صورت گیرد. مطبوعات و وسایل تبلیغات عمومی آزادند نظرات و مخالفین را منعکس کنند و مردم آگاهانه به آنها رأی میدهند. در حالی که در ایران این امور وجود ندارد و نیروهای آگاه جامعه نیز مخالف میباشند».[5] شاه در کتاب «انقلاب سفید» هم این ادعای کینه توزانه خود را تکرار میکند: «… این غائله به تحریک عوامل ارتجاع توسط شخصی صورت گرفت که مدعی روحانیت بود… بلوای پانزدهم خرداد 42 بهترین نمونه اتحاد نامقدس دو جناح ارتجاع سیاه و قوای مخرب سرخ بود که با پول دستهای از ملاکین که مشمول قانون اصلاحات ارضی شده بودند انجام گرفت».[6]
دادن برچسبهای خودساخته به مبارزات ملت از جانب رژیم پهلوی در اوایل دهه 1350 با اوجگیری فعالیت چریکی گروههایی نظیر «سازمان مجاهدین» و «سازمان چریکهای فدایی خلق» شکل دیگری گرفت. در آن زمان، حکومت تلاش وافری داشت تا مبارزان مسلمان و حتی روحانیون انقلابی را خرابکارانی معرفی کند که با ترکیب دلبخواهانه دین با آموزههای مارکسیستی درپی اغفال جوانان و دانشجویاناند. ساواک به عنوان بازوی امنیتی و سرکوبگر رژیم پهلوی بر آن بود تا مبارزات انقلابی مردم چه در گروههای اسلامگرای علاقهمند به امام و چه سازمانهای تشکیلاتی همچون مجاهدین خلق را با انگ «مارکسیست اسلامی» از میدان به در کند.
تکرار یک سناریوی از پیش سوخته
این سناریو در دی ماه سال 56 به شکلی عریان و گزنده و این بار با مخاطبی خاص تکرار شد. یادداشت «ایران و ارتجاع سرخ و سیاه» بیانگر غرور و جاهطلبی حکومتی است که در فضایی توهم پندار، پایههای خود را مستحکم و استوار میبیند. از دیدگاه شاه، برنامههایی که از دو دهه قبل برای توسعه کشور طراحی کرده است با کامیابی مواجه شده و مخالفان سیاسی و انقلابی آن نیز یا سرکوب شده و یا کنج عزلت گزیدهاند. شاخصترین چهره مخالف نظام هم در قامت رهبری سالخورده و در تبعید، امکان نفوذ و اثرگذاری در میان ملت را نخواهد داشت. برخلاف ده سال نخست سلطنت، شاه خود را در جایگاهی میدید که هیچ قدرت و جریانی نمیتوانست برخلاف منویات او حرکت کند.
بسیاری از ویژگیها، رفتارها، منشها و باورهای شاه در طی این 36 سال دچار تغییر و تحولات عمیقی شده بود. از جمله مهمترین این دگرگونیها، احساس قدرت و توانمندی زیادی بود که در سالهای پایانی حکومتش در وی پدید آمده بود. به گونهای که در سال 1356 و در مراسم اعطای سردوشی به فارغالتحصیلان دانشکده افسری با غرور خاص اعلام کرد: «هیچ کس نمیتواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش 700 هزار نفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم. من قدرت را در دست دارم.».[7]
نویسنده این مقاله با تکرار برچسبهای تحقیر آمیز نسبت به مخالفان اصلاحات ارضی، آنها را بازیچه دست مالکانی میداند که «سالیان دراز میلیونها دهقان ایرانی را غارت کرده بودند و به امید شکستن این برنامه و رجعت به وضع سابق، پول در دست عوامل تودهای و ورشکستگان دیگر سیاسی گذارده بودند» و از سوی دیگر «دست به دامن عالم روحانیت زدند زیرا میپنداشتند که مخالفت عالم روحانیت که در جامعه ایران از احترام خاصی برخوردار است، میتواند برنامه انقلاب را دچار مشکل سازد».
شاه در سالهای پایانی حکومت، برخلاف سالهای ابتدایی احساس قدرت و توانمندی زیادی داشت. به گونهای که در سال 1356 در سخنرانی برای فارغالتحصیلان دانشکده افسری اعلام کرد: «هیچ کس نمیتواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش 700هزار نفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم. من قدرت را در دست دارم.»
مقاله در ادامه و با لحن گستاخانهای به تلاش مالکان برای ادامه تسلط خود از طریق «ژاندارم، وزیر، روضهخوان و چاقوکش» در آن سالها اشاره میکند که به تعبیر نویسنده با عدم استقبال روحانیون مواجه میشود، لذا مالکان «درصدد یافتن یک «روحانی» برآمدند که مردی ماجراجو و بیاعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و بخصوص جاهطلب باشد و بتواند مقصود آنها را تأمین نماید و چنین مردی را آسان یافتند.» متن از اینجا به بعد انواع توهینهای بیپایه را به رهبر نهضت انقلابی ایران نسبت میدهد. نسبتهایی که علاوه بر اینکه خشم مخاطب را بر میانگیزد در مواردی آنقدر بیمایه و سطحی است که بیشتر به لطیفهای مضحک بدل میشود.
امام که حتی در سالهای پیش از قیام پانزده خرداد، از مدرسان به نام حوزه علمیه قم و از روحانیون خوش فکر این عرصه محسوب میشود که دارای مراتب علمی و عرفانی قابل توجه و بینش سیاسی بالاست به «مردی که سابقهاش مجهول بود و به قشریترین و مرتجعترین عوامل استعمار وابسته بود» تخفیف مییابد که «چون در میان روحانیون عالی مقام کشور موقعیتی بدست نیاورده بود در پی فرصت میگشت که به هر قیمتی هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند». (!)
حتی اگر به عنوان ناظری خارجی و بدون هرگونه وابستگی به این ادعای بیمایه بنگریم کذب و کینه آن کاملاً روشن است. در نهایت هم با چشمپوشی از مخالفتهای بنیادین ملت و انقلابیون با اقدامات مخرب شاه، امام خمینی(ره) عاملی مناسب برای مقابله مالکان بزرگ با اصلاحات ارضی معرفی میشود: «ارتجاع سرخ و سیاه او را مناسبترین فرد برای مقابله با انقلاب ایران یافت و او کسی بود که عامل واقعه ننگین 15 خرداد شناخته شد».
ترکیبی آشفته از توهم توطئه، پاک کردن صورت مسئله و خودبرتربینی و تحقیر مخالفین به هرقیمت، محورهای اصلی این یادداشت را تشکیل میدهد. امّا با تأمل بیشتر در زوایای پنهان سطور، میتوان سیمای حکومتی پوشالی و ترسان را دید که با زور سرنیزه و حمایتهای نامشروع خارجی، در بستر مخملین موفقیتهای ظاهری غنوده است. نظامی شخصمحور و چاپلوسپرور که با نادیده گرفتن آزادیهای سیاسی و اجتماعی مردم و بیاعتنایی به ارزشهای اسلامی، قرائت غربگرای خود از توسعه و اداره جامعه را نسخه یکتای حکومت میداند و در این مسیر حتی از توهینهای ناروا به مرجع تقلید قابل احترام مردم ابایی ندارد.
فرجام سخن
امام خمینی(ره) در مصاحبهای که در تاریخ 16/2/57 با مجله «لوموند» فرانسه داشتند به خوبی ماهیت این برچسبزنی را افشا نمودند: «{مارکسیست اسلامی}مفهومی نادرست و حاوی تناقض است که برای از اعتبار انداختن و از میان بردن مبارزه مردم مسلمان به کار بردهاند. عبارت «اتحاد میان ارتجاع سیاه و خرابکاری سرخ» نیز میخواهد مردم مسلمان را وحشتزده سازد و بذر ابهام را درمیان آنها بپراکند. هیچ گاه میان مردم مسلمانی که بر ضد شاه در حال مبارزهاند و عناصر کمونیست افراطی و غیرافراطی اتحاد وجود نداشته است…. ما با شاه مبارزه میکنیم و خواهیم کرد و به همین دلیل است که شاه سعی دارد مبانی مبارزه ما را وارونه جلوه دهد.»[8]
این عبارت به روشنی هدف رژیم شاه از برجستهسازی و بازطرح «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» را بیان میکند. مفهومی که نخست در بحبوحه اصلاحات ارضی مطرح شد و در مرتبه دوم زمینهساز وقوع خیزشهای مردی پیدرپی گردید. اگر در مرحله نخست، تراژدی 15 خرداد و کشتار مردم نتیجه «برچسبسازی» رژیم بود، تکرار این مفهوم برای بار دوم در قالب مقاله مبتذل روزنامه اطلاعات خصلتی کمدی برای حکومت ایجاد کرد؛ اما این کمدی مشمئزکننده در نهایت سرنوشتی فوق تراژدی برای شاه و اطرافیانش به همراه داشت. (*)
پی نوشت ها:
[1] عبارت معروفی که کارتر در ضیافت شام به مناسبت شب سال نو میلادی در توصیف ایران تحت حکومت شاه به کار برد.
[2]صفاءالدین تبرائیان، انفجار یک مقاله و پس لرزه های آن، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، زمستان 1381،ص34
[3] سید جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، جلد2،صص12 تا 19
[4] اکبر هاشمی رفسنجانی،دوران مبارزه، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب،1376، ص132
[5]یحیی فوزی، مذهب و مدرنیزاسیون در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1380،ص242
[6] بازتاب داخلی و خارجی قیام 15 خرداد،ماهنامه الکترونیکی دوران، موسسه مطالعات وپژوهش های سیاسی،شماره 31،
http://dowran.ir/show.php?id=100256354
[7] صادق زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، چاپ هفتم، تهران: روزنه، ۱۳۹۰، ص117
[8] امام خمینی، صحیفه نور، تهران: مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، جلد 2،ص45
منبع: برهان