مواظب شلیک توپخانه دشمن در فضای مجازی باشید
امروز هزاران توپخانه دروغپردازی به سمت این ملت مشغول شلیک هستند تا مردم را ناامید و بدبین کنند. متأسفانه در داخل هم گروهی، درست همان کار دشمن را ادامه میدهند: ناامیدکردن مردم، متهم کردن، دروغهای دشمنساز را در ذهن مردم انداختن؛ اینها تقوا ندارند؛ اینها بجای آنکه سیاستشان دینی باشد، دینشان سیاسیکاری است. خدا، دین و انصاف را رعایت نمیکنند.
در آستانهی هشتمین سالگرد حماسهی نهم دیماه «روز بصیرت و میثاق امت با ولایت»، هزاران نفر از اعضای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی سراسر کشور، صبح امروز (چهارشنبه) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.
گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب در این دیدار به شرح زیر است:
* در جنگ باید حدس بزنید دشمن میخواهد چهکار بکند. امروز حدس زدن نیاز ندارد، هزاران توپخانهی دروغپردازی به سمت این ملت مشغول شلیک هستند، برای اینکه مردم را ناامید و بدبین کنند و اعتماد به نفس مردم را بگیرند.
متأسفانه در داخل هم گروهی، درست همان کار دشمن را ادامه میدهند: ناامید کردن مردم، متهم کردن، دروغهای شاخدار دشمنساز را در ذهن مردم جا انداختن؛ اینها کارهایی است که عدهای دارند انجام میدهند.
اینها تقوا ندارند؛ آن کسانی که کار دشمن را در داخل انجام میدهند تقوا ندارند. اینها دینشان سیاسی است؛ بهجای آنکه سیاستشان دینی باشد، دینشان سیاسیکاری است. همان کار دشمن را انجام میدهند که فلان جناح یا فلانکس را بالا یا پایین ببرند. بعضیها صاحب رسانهاند، بعضیها صاحب منبرهای تبلیغاتی هستند، میتوانند حرف بزنند و نه خدا، نه دین، نه انصاف را رعایت نمیکنند.
* اینها دشمن را شاد میکنند به قیمت ناامید کردن مردم و نسل جوان؛ بخصوص کسانی که همهی امکانات مدیریتی، یا امروز دستشان است یا دیروز دستشان بوده، فرقی نمیکند؛ تمام امکانات دست اینها بوده یا هست و آنوقت به قول فرنگیمآبان، نقش اپوزیسیون به خود میگیرند.
این کسانی که کشور در اختیارشان هست یا بوده، دیگر حق ندارند علیه کشور حرف بزنند؛ اینها باید پاسخگو باشند.
بندهای که امکانات در اختیارم هست نمیتوانم مدعی باشم، من باید پاسخگو باشم که با این امکانات چه کردهام.
بهجای اینکه پاسخگویی کنم، نقش مدعی را علیه این و آن بازی کنم؛ مردم این را قبول نمیکنند. حالا ممکن است کسی فکر کند در مردم تأثیر میگذارد [اما] مردم هم آگاهند و این را نمیپذیرند.
* همهی مدیران جمهوری اسلامی از اول تا امروز، خدمات مهمی انجام دادهاند؛ خب ما بودیم و از نزدیک دیدهایم؛ البته صدماتی هم زدهاند.
انسان باید خدمات دولتیها و قضائیها و مجلسیها را در طول زمان -هر چه بوده- سپاسگزاری کند. صدمات را هم باید نقد کرد؛ منتها نقد منصفانه و مسئولانه، نه نقد همراه با تهمت.
نقد و نقدپذیری واجب است، تهمت و لجنپراکنی حرام است. نقد با تهمت زدن و تکرار کردن حرف دشمن فرق دارد.
نقد باید منصفانه و عاقلانه و مسئولانه باشد. سیاهنمایی هنر نیست. اینکه برداریم همینطوری بیهوا این قوه و آن قوه را بدون هیچ تمییزی محکوم کنیم، اینکه هنری نیست. هر بچهای هم میتواند سنگ بردارد و شیشهها را بشکند؛ اینکه هنری نیست.
* هنر این است که انسان منطقی و منصفانه حرف بزند و برای قدرتیابی حرف نزند و خدا را در نظر داشته باشد.
انقلابینمایی غیر از انقلابیگری است. انقلابیگری کار سختی است؛ پابندی و تدین لازم دارد.
* نمیشود که انسان یک دهه همهکارهی کشور باشد، بعد یک دههی بعدی تبدیل شود به مخالفخوان کشور. ۹دی که آنقدر عظمت دارد، پاسخ ملت به این بازیها بود. ۹دی دفاع از ارزشها و دین بود. آنجا ایستادگیای که کردیم برای دفاع از [اصل] انتخابات بود.
* خیلی باید مراقب خودمان باشیم؛ امام فرمودند که ملاک، حال فعلی افراد است؛ امام حکیم بود، معنای این سخن آن است که هیچکس ضمانت درست بودن تا دم مرگ را ندارد و باید مراقب خودش باشد.
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
* مراقب باشید نفوذی دشمن در دستگاههای تصمیمساز و تصمیمگیر وارد نشود.
چاپلوسیهای دشمن را هم جدی نگیرید. اظهار محبت و ارادت و «بیا دست بدهیم» و «بنشینیم» را جدی نگیرند.
اینها اگر رعایت شود، بدانیم جمهوری اسلامی همچنان این حرکت رو به جلو را پیش خواهد رفت و این مشکلات گرانی و تورم و رکود -که بنده میدانم مردم دچارش هستند- با همت مسئولین قابل رفع است و خدای متعال پاداش این را خواهد داد و گره را باز خواهد کرد.
* دشمن اصلی ما که آمریکاست یکی از فاسدترین و ظالمترین حکومتهای دنیاست؛ آنها از تروریستها و داعش تا توانستند حمایت کردند، باز هم دارند از زیر به داعش و امثال داعش، به تکفیریها کمک میکنند؛ از دیکتاتورها، شاه ایران، خاندان سعودی و سلسلههای ظالم منطقه حمایت میکنند؛ از جنایتکارانی که در فلسطین و یمن جنایت میکنند حمایت میکنند.
* در داخل کشور خودشان جنایت میکنند؛ پلیس آمریکایی بدون هیچ عذر موجهی زن و بچه و جوان سیاهپوست را به قتل میرساند و در دادگاه تبرئه میشود! این دستگاه قضائیشان است، آنوقت به دستگاه قضائی دیگر کشورها و دستگاه قضائی مؤمن کشور ما ایراد میکنند.
البته دستگاه قضائی ما بدون ایراد نیست، من از اشکالاتی که در قوهی قضائیه و مجریه است، بیاطلاع نیستم، اطلاع من شاید بیش از خیلیهای دیگر است، لکن نقاط مثبت را هم میبینم.
بله، قاضی فاسد داریم، قاضی عادل و مطمئن هم داریم؛ حق نداریم یکسره نفی کنیم.
مدیر اجرایی جاهطلبِ پرروی پولطلب داریم، مدیر اجرایی پاکدست زحمتکش هم داریم؛ حق نداریم همه را با یک چوب برانیم.
منبع: پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمی سيدعلی خامنهای (مدظلهالعالی)-10/6/96
دیداری با امام حسن عسکری علیه السلام
مقدمه
گزارش ديدار دو نفر از شخصيتهاي مطرح جهان تشيع و از چهره هاي درخشان عرصۀ علم و حديث از شهر مقدس قم در عصر پيشواي يازدهم شيعيان، با امام حسن عسكري علیه السلام را در شهر سامرا، از چند جهت برگزيدم و مطالعۀ آن را از اول تا آخر به تمام مخاطبان بزرگوار، به ويژه به مبلغان گرامي اكيداً توصيه ميكنم كه حتماً از بركات اين روايت محظوظ خواهند شد. برخي از اين جهات عبارت اند:
1. پاسخ متقن به شبهات مخالفين امامت و جواب به تعدادي پرسش اعتقادي و تاريخي از زبان معصوم علیه السلام.
2. آموزش نكات مهم اخلاقي از سيره امام عسكري علیه السلام.
3. آشنايي با نزديكترين ياران امام عسكري علیه السلام كه شخصيتهاي تأثيرگذار در تاريخ تشيع به شمار ميروند.
4. ديدار با حضرت صاحب الامر علیه السلام در حضور پدر بزرگوارش امام عسكري علیه السلام.
5. پاسخهاي منطقي و استدلاليِ حضرت مهدي علیه السلام با اشاره پدر بزرگوارش.
شبههاي فريبنده بر امامت!
ماجراي اين ديدار از آنجا آغاز ميشود كه سعد بن عبد اللَّه اشعري قمي (1)، - كه همواره با مخالفين امامت بحث و مناظره ميكرد - گرفتار يك دانشمند ناصبى مذهب متعصب و لجوج شد كه در مناظره عقيدتى بسيار سختگير بود. وي پس از اتمام مناظره به سعد گفت: «واى بر تو و بر يارانت! شما گروه رافضيان، زبان به طعن مهاجرين و انصار مى گشاييد و منكر محبّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ايشان هستيد. صدّيق (خليفه اول) كسى است كه به سبب سبقتش در اسلام، فوق تمام صحابه است؛ مگر نمى دانيد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها بدين خاطر با او به غار رفت كه آنچه بر خود هراس داشت بر او نيز همان داشت، و چون مى دانست او خليفه امّتش خواهد شد، با اين كار خواست همانطور كه جان خود را حفظ مى كند او را نيز محافظت فرمايد، تا مبادا اوضاع و احوال دين اسلام پس از او مختل شود؛ و اينكه على علیه السلام را در فراش خود گماشت، براى اين بود كه نيك مى دانست اگر او كشته شود اوضاع دين مختل نمى شود؛ چرا كه در ميان صحابه جايگزين او موجود است و به هر جهت توجّهى به قتل او نكرد.!!»
سعد بن عبدالله اشعري جوابهايى به اين شبهه داد؛ ولى آن ناصبيِ متعصب، قانع نشد.
شبههاي ديگر!
سپس ناصبي به سعد گفت: «اى گروه رافضيان! شما معتقديد كه اوّلى و دومي از أهل نفاق بوده اند، و در اثبات آن استدلال به شب عقبه مى كنيد.» و آنگاه از سعد پرسيد: «بگو ببينم، آيا اسلامِ آن دو (اولي و دومي) از سر شوق و رغبت بود يا كراهت و اجبار؟» (2)
سعد نيز از پاسخ بدان امتناع ورزيد و در دل گفت: «اگر بگويم از سر شوق و رغبت بوده، مى گويد: پس در اين صورت ممكن نيست كه ايمان آن دو از سر نفاق بوده باشد؛ و اگر بگويم از سر اكراه و اجبار بوده، كه در آن زمان هنوز اسلام نيرو و قوّتى نگرفته بود كه اسلام آن دو از سر زور و اجبار بوده باشد؛» پس بدون هيچ پاسخى از نزد اين فرد مخاصم مراجعت نمود. اين شبهات فكرش را چنان مشغول نمود كه از غصّه نزديك بود جگرش پاره پاره شود؛ پس از آن دست به قلم برده و در طومارى اقدام به نوشتن بيش از چهل مسئله پيچيده - و مشكلى كه جوابش را نمى دانست - نموده و تصميم گرفت آن را از احمد بن اسحاق (3) كه نزديكترين دوست امام حسن عسكري علیه السلام و بهترين همشهرياش بود، بپرسد.
وقتي به دنبال او رفت معلوم شد به قصد سفر به سامرا از شهر خارج شده است. سعد بن عبدالله ميگويد: بيدرنگ به راه افتادم. در بين راه او را ملاقات و علت ديدار را بيان كردم و گفتم: «طبق معمول پرسشهايي آوردهام كه جواب بگيرم.» وي در حالي كه از اين ديدار خوشحال بود، به من گفت: «خوب شد آمدي، همراهم باش؛ زيرا من به شوق ديدار مولايمان حضرت عسكري علیه السلام به سامرا ميروم و سؤالاتي در رابطه با تأويل و تنزيل قرآن دارم. با هم برويم و پاسخهايمان را از منبع وحي بگيريم؛ زيرا اگر به محضر آقا برسي، با دريايي از شگفتيهاي تمام ناشدني و غرائب بيپايان روبرو خواهي شد.
لحظهشماري براي ديدار
سعد ميگويد: «با احمد بن اسحاق راه افتاديم. وقتي وارد سامراء شديم، يكراست به منزل امام عسكري علیه السلام رفتيم و بعد از كسب اجازه، يكي از خدمتگزاران، ما را به داخل منزل راهنمايي كرد. وقتي وارد محضر امام علیه السلام شديم، صحنه ملاقات چنان زيبا و ديدني بود كه گويا رخسار حضرتش مانند ماه شب چهارده ميدرخشيد و كودكي روي زانويش نشسته بود كه در شكل و زيبايي به ستاره مشتري شباهت داشت؛ (4) موي سرش از دو سو تا بنا گوش ميرسيد و ميان آن باز بود؛ مانند الفي كه در بين دو واو قرار گيرد و در مقابل او انارى از طلا مزيّن به نگين و جواهرات گرانبها بود كه يكى از سران بصره به او اهدا كرده بود. و در دست مبارك امام عسكرى علیه السلام قلمى بود كه مطالبى را بر كاغذى مى نوشت و هر بار كه قصد نوشتن را مى كرد آن پسر بچّه دست او را مى گرفت و آن حضرت علیه السلام نيز آن انار طلايى را رها مى ساخت تا بهدنبال آن رود و آن حضرت علیه السلام بتواند به نوشتن ادامه دهد.
دستان مطهر و اموال آلوده!
احمد بن اسحاق با خود كيسهاي داشت كه آن را با يك عباى طبرى پوشانده بود، و در آن حدود يك صد و شصت بسته دينار و درهم بود، و سر هر كيسه را صاحبش مهر زده بود. بعد از سلام و احوالپرسي، احمد بن اسحاق، عباى طبرى را گشود و كيسه سر به مهر خود را در مقابل امام عسكرى علیه السلام نهاد. امام علیه السلام به پسر بچّه نگريسته و فرمود: «مهر از هداياى شيعيان و دوستان خود بردار.»
آن كودك گفت: «يَا مَوْلَايَ أَ يَجُوزُ أَنْ أَمُدَّ يَداً طَاهِرَةً إِلَى هَدَايَا نَجِسَةٍ وَ أَمْوَالٍ رِجْسَةٍ؛ مولاى من! آيا جايز است دست پاك و مطهّرم را به هدايا و اموالى آلوده دراز کنم؟!» سپس ادامه داد: «اى ابن اسحاق! محتويات كيسه را بيرون آور تا من حلال و حرام آن را جدا كنم؛» سپس اوّلين كيسه اى كه خارج ساخت، آن پسر بچّه گفت: «اين مال فلانى از فلان محلّه در قم، شامل شصت و دو دينار است كه چهل و پنج دينار آن مربوط به بهاى فروش زمين سنگلاخى است كه صاحبش آن را از پدر خود به ارث برده و چهارده دينار آن مربوط به بهاى هفت جامه و سه دينار آن مربوط به اجاره دكّانها است.»
امام عسكرى علیه السلام فرمود: «راست گفتى پسر جان! اكنون آن مرد را راهنمايى كن كه حرام آن كدام است.» پسر بچّه گفت: «در اين مسكوكات دينارى است منسوب به شهر رى (رازى) كه تاريخ آن فلان سال است و نصف نقش آن محو شده؛ و سه قطعه طلاى آملى به وزن يك دانق و نيم در اين كيسه مى باشد، كه اين مقدار از آن حرام است، و علّت تحريم آن اين است كه صاحب آن در فلان سال و فلان ماه به يكى از همسايگان بافنده خود يك من و يك چارك نخ داده كه آن را ببافد، و مدّت زمان زيادى از آن گذشت تا اينكه دزدى آن را به سرقت برد و بافنده خبر دزدى را به او رسانيد، ولى او قبول نكرد و تصديقش ننمود و غرامت آن را يك من و نيم نخ باريكتر از وى باز ستانده است و از آن جامه اى بافته كه اين دينار و آن قطعه طلاى آملى بهاى آن است.» و چون سر كيسه را باز كرد در آن، دينارِ رازي و طلاى آملى را همانگونه كه گفته بود يافت.
سپس كيسه ديگرى را باز كرد، آن پسر بچّه گفت: «اين كيسه متعلّق به فلانى از فلان محلّه قم است، و مسكوكات آن پنجاه دينار است و در خور ما نيست كه دستانمان را بدانها نزديك كنيم.» گفت: «براى چه؟» پاسخ فرمود: «زيرا اين سكّه هاى طلا، بهاى گندمى است كه آن گندم متعلّق به صاحب آن و تعدادى زارع است؛ ولى فرستنده سهم خود را با پيمانه تمام برداشته؛ امّا سهم زارعان ديگر را با پيمانه ناتمام داده است.» در اينجا مولايمان امام عسكرى علیه السلام فرمود: «عزيزم! راست گفتى!»
جامه آن پيرزن را بياور!
سپس افزود: «اى پسر اسحاق! اين كيسه ها را برداشته و به صاحبان آنها برسان يا سفارش به رساندن آنها بكن؛ زيرا ما نيازى بدانها نداريم.»
سپس گفت: «جامه آن پيرزن را بياور!» احمد بن اسحاق گويد: «آن لباس در جامه دانى بود كه من فراموشش كرده بودم.» و تا احمد بن اسحاق رفت آن جامه را بياورد، مولايمان امام عسكرى علیه السلام نظرى به من انداخته و فرمود: «اى سعد! تو براى چه آمدى؟»
گفتم: «احمد بن اسحاق مرا تشويق به زيارت شما نمود.» امام فرمود: «پس سؤالاتى كه قرار بود از من بپرسى چه؟!» گفتم: «آنها نيز بر حال خود باقى است.» فرمود: «از نور ديده ام - و با دست مباركش به آن پسر بچّه اشاره فرمود- پاسخ آنها و هر سؤال ديگر كه مى خواهى بپرس!»
پرسشهايي از محضر جانشين امام عسكري علیه السلام
طلاق همسران پيامبر صلی الله علیه و آله توسط علي علیه السلام
1. طبق فرمان امام عسكري علیه السلام از آن كودك پرسيدم: «اى مولاى ما و اى فرزند مولاى ما! براى ما نقل شده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله مسئوليت طلاق همسران خود را بر عهده أمير المؤمنين علیه السلام نهاد، تا جايى كه در روز جمل به دنبال عايشه فرستاده و به او فرمود: «تو با اين فريب و نيرنگى كه نمودى، اسلام را در معرض هلاكت قرار داده و از روي جهالت، فرزندان خود را به لب تيغ نشاندى؛ اگر از پذيرش حق امتناع كنى، تو را طلاق گويم!» حال، شما اى مولاى من! بفرماييد كه معنى طلاقى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله حكم آن را به أميرالمؤمنين علیه السلام واگذار فرموده بود، چيست؟
در پاسخ فرمود: «خداى تبارك و تعالى، قدر و مرتبه همسران پيامبر را گرامي داشته و ايشان را مشرّف به مقام امّ المؤمنينى نمود؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله نيز فرمود: «اى أبو الحسن! اين شرف براى آنان تا زمانى كه بر طاعت خدايند باقى است، پس هر كدام از همسرانم بعد از من با شورش عليه تو، از فرمان حقّ سر بر تافت، او را طلاق بده؛ يعني از مقام و شرف امّ المؤمنينى او را ساقط ساز.»
تفسير فاحشه مبيّنه
2. سپس پرسيدم: «بفرماييد مراد از آن فاحشه مبيّنه اى (5) كه در صورت ارتكاب، شوهر حقّ دارد كه زن را در ايّام عدّه اش از خانه خارج سازد، چيست؟»
فرمود: «مراد از آن فاحشه، مساحقه است، نه زنا؛ زيرا در صورت ارتكاب زنا بر او حدّ جارى شود، و مردى كه مى خواسته با او ازدواج كند نبايستى بهخاطر اجراى حدّ از ازدواج با او امتناع ورزد؛ و اگر كسى مرتكب مساحقه شود، بايد سنگسار گردد؛ و سنگسار شدن خوارى است، و هر كه را خداوند امر به رجم او كرده باشد، او را خوار ساخته است و شايسته نيست هيچ كس با وى نزديكى نمايد.»
تاويل فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ
3. سپس پرسيدم: «اى زاده رسول خدا! در اين فرمايش خداوند به پيامبرش موسى علیه السلام كه فرمود: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً »؛ (6) «من پروردگار توام! كفشهايت را بيرون آر، كه تو در سرزمين مقدّس «طوى» هستى!» بفرماييد كه جنس آن نعلين از چه بوده؟ زيرا فقهاى فريقين مى پندارند آن از پوست مردار بوده. (و به همين خاطر امر به درآوردن آن شد).»
حضرت علیه السلام فرمود: «هر كه چنين گويد به موسى افترا بسته و او را در نبوّتش جاهل فرض كرده است؛ زيرا مطلب از دو حال خارج نيست: يا نماز موسى در آن پايپوش جايز بوده يا نه؛ اگر جايز بوده، پس پوشيدن آن براى موسى در آن بقعه نيز روا بوده، هر چند آن بقعه مقدّس و مطهّر بوده باشد، و اگر اصل نماز در آن ناروا بوده لازم آيد كه موسى علیه السلام حلال و حرام را نشناخته، و ندانسته كه نماز در چه لباسى جايز است و در چه جامه اى جايز نيست، و اين خود كفر است.»
4. پرسيدم: «مولاى من! پس تأويل آيه «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ » چه مي شود؟»
فرمود: «زمانى كه موسى علیه السلام در وادى مقدّس بود، عرضه داشت: «يَا رَبِّ إِنِّي أَخْلَصْتُ لَكَ الْمَحَبَّةَ مِنِّي وَ غَسَلْتُ قَلْبِي عَمَّنْ سِوَاك ؛ خدايا من محبّت خود را براى تو خالص ساختم و قلب خود را از غير تو شستم.» چون او خانواده اش را بسيار دوست مى داشت، خداوند تبارك و تعالى بدو فرمود: «نعلين را از پاى درآور؛» يعنى وقتي ميخواهي با ما سخن بگويي، اگر واقعاً محبّت و دوستى تو براى ما خالص است و قلبت از ميل به غير من شستشو داده شده است، محبّت خانواده ات را از قلب خود دور كن!»
معناي «كهيعص»
5. پرسيدم: «تأويل آيه«كهيعص» در اول سوره مريم را بفرماييد؟
فرمود: «اين حروف از اخبار غيب است. خداوند بنده خود زكريّا را بر آن واقف فرمود، سپس آن را براى محمّد صلی الله علیه و آله نقل فرمود؛ و داستانش از اين قرار بود كه زكريّا علیه السلام از پروردگارش خواست كه نامهاى پنجگانه را به او بياموزد، پس جبرئيل نازل شده و آنها را به وي آموخت. و زكريّا را رسم بر اين بود كه هر گاه به ياد محمّد صلی الله علیه و آله و على علیه السلام و فاطمه و حسن علیه السلام مى افتاد، اندوهش برطرف مى شد و گرفتاريش زايل مى گشت؛ ولى هر گاه نام مبارك حسين علیه السلام را ذكر مى كرد، بغض و اندوه گلويش را مى گرفت و مى گريست و نفسش بند مى آمد.
روزى عرضه داشت: «بار إلها! چرا وقتى نام آن چهار بزرگوار را ياد مى كنم با ذكر نام ايشان تسليت يافته و اندوهم بر طرف مى شود، ولى به محض ياد حسين علیه السلام اشك از ديدگانم روان شده و ناله ام بلند مى شود؟!» خداوند نيز اينگونه او را از قصّه اش باخبر ساخته و فرمود: «كهيعص»؛ حرف كاف نام «كربلا» است، و حرف هاء «هلاك شدن عترت» است، و ياء «يزيد» نام همان ستمگري كه به حسين علیه السلام ظلم مى كند، و «ع» «عطش و تشنگى» است، و صاد «صبر» و مقاومت او است.»
زكريّا علیه السلام به محض شنيدن آن فرمايشات، تا سه روز مصلاي خود را ترك نگفت و مانع مردم از ورود بدانجا شد، و پيوسته زار زار گريست و ناليد، و نوحه او چنين بود: «خدايا! آيا بهترين فرد خلقت را به مصيبت اولادش دردمند مى سازى؟! خدايا! مگر اين مصيبت را در آستان او نازل مى كنى؟! خدايا! مگر جامه اين مصيبت و اندوه را بر علىّ و فاطمه مى پوشانى؟! خدايا! آيا اندوه و درد اين مصيبت را بر ساحت آن دو نازل مى كنى؟!» سپس عرضه داشت: «خدايا! فرزند پسرى روزى ام فرما تا در پيري، ديدگانم بدان روشن شود؛ سپس مرا شيفته او گردان، آنگاه مرا بهواسطه آن، همچنان كه محمّد صلی الله علیه و آله حبيب خود را دردمند ساختى، سرا پاى وجودم را دردمند ساز!»
پس خداوند نيز يحيى علیه السلام را روزى اش ساخته و زكريّا علیه السلام را بدو دردمند نمود. و ضمناً مدّت باردارى يحيى علیه السلام همچون حسين علیه السلام شش ماه بود.
چرا امام را بايد خداوند نصب كند؟
6. پرسيدم: «مولاى من! چه عاملي مردم را از انتخاب امام براى خود ممنوع ساخته؟»
فرمود: «گزينش امام مصلح يا مفسد؟» گفتم: «امام مصلح!»
فرمود: «آيا امكان دارد مردم فرد مفسدي را انتخاب كنند؟ زيرا هيچكس از درون ديگرى مطّلع نيست كه صالح است يا فاسد؟» گفتم: «آرى ممكن است.»
فرمود: «علّت همين مى باشد؛ آيا برايت علّت ديگرى بياورم تا عقلت آن را بپذيرد؟»
گفتم: «آرى.»
فرمود: «بگو ببينم، پيامبران الهى كه خداوند ايشان را برگزيده و بر آنان كتاب نازل ساخته و با وحى و عصمت تأييدشان فرموده تا پيشوايان امّتها باشند، چگونه افرادى هستند؟ آيا افرادى همچون موسى علیه السلام و عيسى علیه السلام كه خود پيشوايان امّتاند، با وفور عقل و كمال علمى كه دارند، آيا ممكن است منافق را به جاى مؤمن انتخاب كنند؟» گفتم: «نه ممكن نيست!»
فرمود: «پس چرا موسى كليم اللَّه، با تمام عقل و علم و نزول وحى بر او، از اعيان قوم خود و بزرگان سپاهش براى ميقات پروردگارش هفتاد مرد را برگزيد و هيچ ترديدى در ايمان و اخلاص اينان نداشت؛ امّا بعداً نفاقشان ظاهر گشت؟! خداى تعالى مى فرمايد: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا »؛ (7) «موسى از قوم خود هفتاد مرد براى وعده گاه ما برگزيد.»
پس همچنانكه ميبينيم، منتخَب «پيامبر برگزيده خداوند» فاسد بوده و نه صالح، در حالي كه مى پنداشته آنان اصلح هستند. از همينجا پى مى بريم كه انتخاب، فقط از خداي داناى به درون سينه ها و ضمائر و سرائر مردم، ساخته است و انتخاب و گزينش مهاجران و انصار، ارزشى ندارد؛ در صورتي كه پيامبران بزرگ- ناخواسته - به جاى افراد صالح، افراد فاسد را انتخاب ميكنند.»
امّا پاسخ شبهه آن ناصبي متعصب!
سپس تنها يادگار امام عسكري علیه السلام فرمود: «اى سعد! هر كه- در مقام مناظره با تو- ادّعا كرد رسول خدا صلی الله علیه و آله با برگزيده اين امّت، به غار رفت؛ زيرا او (پیامبر صلی الله علیه و آله ) همانگونه كه بر جان خود در هراس بود، بر جان او (برگزیده امت) نيز بيم داشت؛ به اين علت كه مى دانست او جانشين و خليفۀ او خواهد بود و قرار هم نبود با كسى غير از او پنهان و مخفى شود؛ و اينكه براى اين [علت]، على علیه السلام را در بستر خود خواباند؛ زيرا مى دانست خللى كه از قتل أبوبكر پيش مى آيد، از كشته شدن او واقع نخواهد شد و فردى كه جانشين على باشد در ميان صحابه موجود است!
چرا تو با اين سؤال، كلام او را نقض نكردى كه «مگر شما معتقد نيستيد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: “خلافت پس از من سى سال است.” و اين سى سال، مدّت عمر خلفاى راشدين (أبوبكر، عمر، عثمان و على) است؛ زيرا اينان بنا بر اعتقادتان خلفاى رسول خدا صلی الله علیه و آله مى باشند؟»
وي در پاسخ تو چارهاي جز گفتن آرى نداشت. و اگر مطلب اين باشد كه أبوبكر خليفه پس از او باشد، بنابراين سه خليفه بعدى نيز خليفه امّت او هستند؛ پس چرا تنها يك خليفه (خليفه اول) را به غار برد و آن سه را نبرد؟ با ترك آن سه و تخصيص أبوبكر به همراهى خود، آنها را خوار ساخته؛ زيرا حقّ اين بود كه همان رفتارى كه با أبوبكر فرموده با ديگران نيز داشته باشد؛ با اين كردار حقوقشان را ناچيز شمرده و دلسوزى را بر ايشان ترك گفته؛ پس از آنكه بر آن حضرت صلی الله علیه و آله واجب بود بنا بر ترتيب خلافتشان بر آنان همان كند كه درباره أبوبكر انجام داد.» (8)
جواب شبهه دوم در موضوع امامت
و امّا پاسخ به مطلب خصم تو كه گفت: «آيا اسلام آن دو نفر با ميل و رغبت بوده يا زور و اجبار؟!»
چرا نگفتى اسلام آن دو از روى طمع بوده؟ زيرا آن دو با يهوديان مجالست داشتند و از پيشگوييهاى تورات و كتابهاى گذشتگان از خروج محمّد صلی الله علیه و آله و استيلاى او بر عرب و پايان كار او خبردار مى شدند؛ و ايشان پيشگويى كرده بودند كه محمّد صلی الله علیه و آله بر عرب مسلّط مى شود، همانگونه كه بخت نصر بر بنى اسرائيل مسلّط شد؛ جز آنكه محمّد صلی الله علیه و آله ادّعاى نبوّت مى كند، ولى او (بخت نصر) عارى از نبوّت بود. بنابراين وقتى نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله ظاهر و آشكار شد نزد وى شتافته و در نزد او زبان به شهادت لاإله إلّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه گشودند و در ظاهر يارى كردند، به طمع آنكه چون امور او استقرار يافت هر كدام به حكومت شهرى برسند؛ ولى چون تيرشان به سنگ خورد با همفكران خود در شب عقبه ايستادند و به بالاى آن گردنه رفتند تا مركب رسول خدا صلی الله علیه و آله را پس از صعود به آنجا ساقط كنند تا آن حضرت هلاك گردد؛ ولى خداوند متعال آن حضرت را از شرّ ايشان محفوظ داشت و آنان نتوانستند كارى از پيش ببرند، و حالِ آن دو همچون رفتار طلحه و زبير بود آن هنگام كه نزد على علیه السلام رسيدند و به طمع آنكه هر كدام به حکومت شهرى برسند با آن حضرت علیه السلام بيعت كردند؛ ولى چون تيرشان به سنگ خورد و از رسيدن به حکومت نوميد شدند، بيعت او را شكسته و بر آن حضرت علیه السلام شورش كردند، تا عاقبت كارشان به همانجا ختم شد كه سرانجام هر عهدشكنى است.
پارچه پيرزن قمي در زير پاي امام علیه السلام
سپس مولايمان امام عسكرى علیه السلام براى نماز خود برخاست و همراهش حضرت قائم علیه السلام نيز بلند شدند؛ و من نيز از نزد آن دو بزرگوار خارج شده و در جستجوى احمد بن اسحاق برآمدم. ناگاه او با چشمى گريان با من روبرو شد. به او گفتم: «چرا تأخير كردى و چه چيز تو را به گريه انداخته؟»
گفت: «آن پارچه پيرزن قمي را كه مولايم مطالبه اش نمود، گم كرده ام.» گفتم: «مشكلى نيست، خودت برو به حضرت علیه السلام خبر بده.»
او نيز دوباره بر محضر امام عسكري علیه السلام وارد شد و با چهره اى خندان بيرون آمد، در حالى كه بر محمّد صلی الله علیه و آله و أهل بيت علیهم السلام او صلوات مى فرستاد. گفتم: «چه خبر؟» گفت: «آن جامه را بهصورت باز و گشاده، زير دو قدم مبارك مولايم ديدم كه بر آن نماز مى گزارد.»
وداع ياران
سعد بن عبدالله، در بخش پاياني اين سفر علمي و معنوي و عرفاني ميگويد: «بر اين توفيق (ديدار امام عسكري علیه السلام و جانشين بزرگوارش) حمد و ثناى الهى را بجا آورديم و از آن روز به بعد چندين بار در منزل حضرت علیه السلام به محضرش شرفياب شديم؛ ولى ديگر آن پسر بچّه زيبا را نزد او نديديم. و چون روز خداحافظى رسيد، من با احمد بن اسحاق و جماعتى از بزرگان شهرمان، نزد آن حضرت علیه السلام شرفياب شديم. احمد بن اسحاق در برابر امام عسكري علیه السلام ايستاده و گفت: «يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ دَنَتِ الرِّحْلَةُ وَ اشْتَدَّتِ الْمِحْنَةُ فَنَحْنُ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى الْمُصْطَفَى جَدِّكَ وَ عَلَى الْمُرْتَضَى أَبِيكَ وَ عَلَى سَيِّدَةِ النِّسَاءِ أُمِّكَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ عَلَى سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ عَمِّكَ وَ أَبِيكَ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِمَا آبَائِكَ وَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْكَ وَ عَلَى وَلَدِكَ وَ نَرْغَبُ إِلَيْهِ أَنْ يُعْلِيَ كَعْبَكَ وَ يَكْبِتَ عَدُوَّكَ وَ لَا جَعَلَ اللَّهُ هَذَا آخِرَ عَهْدِنَا مِنْ لِقَائِك ؛ اى زاده رسول خدا! وقت خدا حافظي رسيده و دلهاي ما از شدّت غم فراق در تب و تاب است. و ما همگى از خداوند مى خواهيم تا بر جدّ بزرگوارت محمّد صلی الله علیه و آله و بر پدرت على علیه السلام و بر مادرت فاطمه زهرا سرور زنان عالم، و بر دو آقاى بهشتى، عمو و پدرت، و بر تمام امامان پاك پس از آن دو؛ پدرانت و بر شخص شما و بر فرزندت صلوات فرستد. و اميدواريم كه خداوند شما را برترى بخشد و دشمنانتان را سركوب كند و اين ملاقات را آخرين ديدار ما قرار ندهد!»
وقتى احمد بن اسحاق اين كلمات را بيان ميكرد، مولايمان حضرت عسكري علیه السلام چنان متأثر بود كه حلقههاي اشك از چشمان مباركش سرازير شده و بر پهناي صورت نورانياش ميلغزيد. امام علیه السلام در اين حال فرمود: «يابْنَ إِسْحَاقَ! لَا تَكَلَّفْ فِي دُعَائِكَ شَطَطاً فَإِنَّكَ مُلَاقٍ اللَّهَ فِي صَدَرِكَ هَذا؛ اى پسر اسحاق! در دعا خود را به تكلّف مينداز؛ زيرا تو در همين سفر به ملاقات خدا خواهى رفت!»
با شنيدن اين سخن احمد بيهوش نقش بر زمين شد و چون حالش جا آمد، گفت: «تو را به خدا و به احترام جدّت كه لباسي به من عطا فرماييد تا آن را كفن خود سازم!»
آن حضرت علیه السلام نيز دست مباركش را به زيرِ زيرانداز برد و سيزده درهم بيرون آورد و فرمود: «اين را بگير و آن را جز براى خودت خرج نكن كه خواسته ات را از دست نخواهى داد، و خداى تعالى پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.»
حضور نماينده امام عسكري علیه السلام در كرمانشاه
وقتى از خدمت آن حضرت مرخص شديم، در راه بازگشت، سه فرسخ مانده به شهر حلوان (سر پل ذهاب) احمد تب كرد، و شدّت بيمارى به حدّى رسيد كه از ادامه حيات نااميد گشت. چون به شهر حلوان رسيديم و در يكى از كاروانسراهاى آن مستقر شديم، احمد در پى يكى از همشهريانش كه ساكن آنجا بود فرستاد؛ سپس گفت: «امشب مرا تنها بگذاريد! ما نيز از نزدش بيرون آمديم و هر يك به خوابگاه خود رفتيم.»
نزديك صبح، هراسان بيدار شدم و ناگهان دو چشمم به «كافور» خدمتكار امام حسن عسكرى علیه السلام افتاد كه به شهر سر پل ذهاب آمده بود. همين كه مرا ديد گفت: «أَحْسَنَ اللَّهُ بِالْخَيْرِ عَزَاكُمْ وَ خَتَمَ بِالْمَحْبُوبِ رُؤْيَتَكُمْ قَدْ فَرَغْنَا مِنْ غُسْلِ صَاحِبِكُمْ وَ مِنْ تَكْفِينِهِ فَقُومُوا لِدَفْنِهِ فَإِنَّهُ مِنْ أَكْرَمِكُمْ مَحَلًّا عِنْدَ سَيِّدِكُمْ؛ خدا در اين مصيبت به شما جزاى خير دهد و مصيبت شما را به خوبى جبران فرمايد. ما از غسل و تكفين دوست شما فارغ شديم، پس براى دفن او از جاى برخيزيد؛ زيرا جايگاه او در نزد سرورتان از همه شما گرامى تر بود.» سپس از ديدگان ما نهان شد. ما نيز با گريه و ناله و زارى بر كنار پيكر احمد حاضر شديم و حقّ او را ادا كرديم و از كار دفن او فارغ گشتيم؛ خداى او را رحمت كناد!. (9)
و اينگونه بود كه ستاره تابناك شهر مقدس قم، بعد از يك عمر تلاش در راه احياء ارزشهاي اسلامي و معنويات ائمه اطهار علیهم السلام خبر رحلت خويش را همراه با كفن، از محضر امام عسكري علیه السلام دريافت و مهمتر اينكه قرائن نشان ميدهد كه امام علیه السلام به همراه خادم ويژه خود براي تكفين و تجهيز او تشريف آورده اند. احمد بن اسحاق در حدود سالهاي (260 تا 263 هـ. ق) در استان كرمانشاه ديده از جهان فرو بست و مقبرهاش – كه به طرز زيبايي ساخته شده و در زمان جنگ تحميلي محل آرامش رزمندگان اسلام بوده - امروزه در شهر سر پل ذهاب، زيارتگاه شيفتگان اهل بيت علیهم السلام شده است. (10)
يادگاري جاويدان
مسجد امام حسن عسكري علیه السلام در شهر مقدس قم، يكي از مهمترين آثار احمد بن اسحاق قمي به فرمان امام عسكري علیه السلام است كه در مناسبتهاي گوناگون و مراسمات مذهبي همچون اعتكاف و غيره، مملوّ از انسانهاي وارسته و خداجوي ميشود و از زمانهاي گذشته تا به حال هميشه علماي بزرگ و متقي همانند آيت الله اراكي در اين مسجد كه شبستانهاي متعدد دارد امامت نمودهاند. نگارنده نيز در نماز جمعه حضرت آيت الله اراكيرحمه الله در اين مسجد توفيق حضور داشتهام. البته امروزه اين مسجد به طور شايستهاي توسعه يافته و در جوار حرم ملكوتي حضرت معصومه سلام الله علیها، محل مناسبي براي تمركز زائرين و مجاورين كريمه اهل بيت علیهم السلام ميباشد.
1) ابو القاسم سعد بن عبدالله بن ابي خلف اشعري از فقهاي بزرگ شيعه در نيمه دوم قرن سوم و معاصر با حضرت عسكري علیه السلام عالمي مورد اعتماد و والامقام بود. به گفته نجاشي سعد بن عبدالله اشعري، فقيه و محدثي جليل القدر و موثق، از بزرگان خاندان اشعري و از استادان آن بود. او در سلسله سند نزديك به 1142 حديث قرار دارد و چهل اثر از او به جا مانده است. «بصائر الدرجات» معروفترين نوشته سعد بن عبدالله به شمار مي رود. ظاهراً سعد اين كتاب را به پيروي از كتاب بصائر الدرجات تأليف محمد بن حسن صفار قمي معاصر خود تأليف كرد و موضوع آن هم فضائل و مناقب ائمه اطهارعلیهم السلام است. آثار وي در موضوعات مختلف (فقه، كلام، تفسير، رجال و …) است كه تعداد اندكي از اين آثار در لابلاي كتابهاي روايي و حديثي موجود است. تنها كتابي كه تا كنون به صورت مستقل به چاپ رسيده، «المقالات و الفرق» است كه به گفته محقق آن كتاب، به تازگي نسخهاي از آن به دست آمده و پس از اصلاح، اضافات و توضيحات به زيور چاپ آراسته شده است. وي در اين كتاب به بيان فرقه هاي مختلف شيعي (از زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله تا زمان تأليف) پرداخته، ادله و ديدگاههاي آنان را طرح و گاه نقد كرده است.با نگاهي گذرا به روايتهاي اشعري در مييابيم كه وي در نقل رواياتي كه مورد استناد فقيهان شيعي قرار گرفته، سهم بزرگي دارد و روايات فراوان او در كتب اربعه افزون بر 770 حديث است كه در كتاب وسائل الشيعه ذكر شده است. بيشتر اين روايات از امام معصوم علیه السلام درباره احكام طهارت، صلوه، صوم، حج و … نقل شده است. البته در فقه شيعه پذيرش روايات و عمل به مفاد آنها مبتني بر رعايت قواعد و اصولي است كه فقيه بر آنها آگاهي كامل دارد و بر اين اساس فقيهان رواياتي را كه از لحاظ سند و مضمون با مباني فقهي شيعه مغايرت ندارد، ميپذيرند و بر پايه آن فتوا ميدهند. سعد براي نشر فرهنگ تشيع و نقد مكتبهاي غير شيعي، به برگزاري مجالس بحث ومناظره روي ميآورد كه روايت متن نشانگر آن است. او به تشكيل چنين محافلي اشاره ميكند و مينويسد: «اشتياق فراواني به جمعآوري كتابهايي مشتمل بر مباحث دقيق داشتم. علاقهام به اين جهت بود كه دانشهاي مفيد را بياموزم و مسائل پيچيده را در نشستهاي علمي با مخالفان مطرح سازم. با تمام وجود به مذهب اماميه اعتقاد كامل داشتم. به راحتي و سلامتي و امنيت خود نميانديشيدم و بيش تر به نقد ديدگاههاي آنان در مباني ولايت و خلافت پرداخته، از ستمهاي حاكمان در اينباره سخن ميگفتم. البته كتابهاي سعد كه درباره فرقههاي مختلف شيعه، مناقب شيعه، الامامه و … نوشته شده، خود گوياي اين حقيقت است كه او اهل بحث، استدلال و مناظره بود.سعد بن عبدالله اشعري پس از سالها كوشش در راه تحصيل، تعليم معارف دين، نشر احكام شريعت و ارشاد مردم، در روز چهارشنبه 27 شوال سال 300 هـ ق به ديدار معبود شتافت. مرقدش در قم (قبرستان شيخان) نزديك مرقد زكريا بن آدم اشعري و زكريا بن ادريس اشعري قرار دارد. (رجال نجاشي، ص 177، رقم 9؛ بحار الانوار، ج 52، ص 78؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص76 و 83؛ ماهنامه كوثر، ش7، ص 36؛ ستارگان حرم، ج 4، ص 152.)
2) پاسخ هر دو شبهه، توسط وجود مقدس امام زمان علیه السلام به دستور پدر بزرگوارش در ادامه روايت خواهد آمد.
3) احمد بن اسحاق محدث بزرگوار قرن سوم از چهرههاي درخشان شهر قم است كه مورد عنايت امام زمان خويش قرار گرفت. او عالمي جليل القدر، فقيهي پرهيزگار و نماينده و مورد اعتماد ويژه امام عسكري علیه السلام در شهر قم بود. افزون بر آن مرجعيت ديني ويژهاي نيز در قم داشت، حتي زماني متولي اوقاف و روزگاري هم كارگزار پيشواي يازدهم شد. احمد به عنوان دوست خصوصي و محرم راز امام عسكري علیه السلام و رابط بين حضرت علیه السلام و شيعيان قم بود. او وجوهات جمع آوري شده را در سفرهاي متعدد به حضور امام علیه السلام تقديم ميكرد. همچنين براي تحصيل علم و كمال از محضر پيشوايان معصومعلیهم السلام مسافرتهايي به سامره و ناحيه حجاز داشته است. او به محضر سه امام (امام جواد و امام هادي و حضرت عسكريعلیهم السلام ، نيز نائل آمد. معجزاتي را از آن بزرگوار مشاهده كرد و جواب نامههايي هم از طرف آن حضرت علیه السلام (كه اصطلاحا توقيع گفته ميشود) دريافت داشت.احمد بن اسحاق كسي است كه امام عسكري علیه السلام وي را داراي مقام و منزلت در نزد خداوند و اهل بيتعلیهم السلام ميدانست. زماني كه در اثر اختناق سياسي كه از سوي حكمرانان عباسي اعمال ميشد، موضوع جانشيني بعد از حضرت عسكري علیه السلام در هالهاي از ابهام قرار داشت و غير از دوستان مورد اعتماد كسي از آن آگاه نبود، شيعيان در اينباره از احمد بن اسحاق كه نماينده حضرت عسكري علیه السلام بود، سؤالاتي كردند و او براي اينكه در اين باره اطلاعات بيش تري كسب كند و جانشين حضرت علیه السلام را با چشم خود ببيند، عزم سفر كرد و در شهر سامرا به محضر حضرت عسكري علیه السلام شرفياب شد. قبل از اينكه لب به سخن بگشايد و در مورد جانشين سؤال كند، امام حسن عسكري علیه السلام فرمود: «اي احمد بن اسحاق! خداوند متعال از اول خلقت آدم تا امروز زمين را خالي از حجت قرار نداده است و تا قيامت هم خالي نخواهد گذاشت؛ حجتي كه به واسطه او گرفتاريها را از اهل زمين دفع ميكند و به سبب او باران نازل ميشود و به ميمنت وجود وي بركات نهفته در دل زمين را آشكار ميسازد.»احمد پرسيد: «يابن رسول الله! حجت خدا بعد از شما كيست؟» حضرت به درون خانه رفت و لحظهاي بعد كودكي سه ساله را كه رخسارش همچون ماه شب چهارده ميدرخشيد، در آغوش گرفته، بيرون آورد و فرمود: «اي احمد بن اسحاق! اگر در نزد خداوند متعال و ائمه اطهارعلیهم السلام مقامي والا نداشتي، فرزندم را به تو نشان نميدادم. اين كودك هم نام و هم كنيه رسول خدا صلی الله علیه و آله است و همين كودك است كه زمين را بعد از آنكه از ظلم پر شد، پر از عدل خواهد كرد. اي احمد بن اسحاق! فرزندم همانند خضر و ذوالقرنين است. به خدا سوگند او غيبتي خواهد داشت و در زمان غيبت، غير از شيعيان ثابت قدم و دعا كنندگان در تعجيل فرجش، كسي اهل نجات نخواهد بود.» احمد از امام علیه السلام پرسيد: «سرورم! آيا نشانهاي هست كه مطمئن شوم اين كودك همان قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است؟ در اين هنگام كودك لب به سخن گشود و گفت: «انا بقيةالله في ارضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثرا بعد عين يا احمد بن اسحاق؛ من آخرين حجت خدا بر روي زمين هستم و از دشمنان او انتقام خواهم گرفت. اي احمد وقتي حقيقت را با چشم خود ديدي، ديگر نشانهاي مخواه.»احمد از اينكه توانسته بود هم پاسخ سؤال خويش را دريافت كند و هم آخرين سفير خداوند را مشاهده كند، چهرهاش از شادي بسيار شکفته شد. فرداي همان روز با اشتياقي افزونتر به ديدار امام عسكري علیه السلام شتافت و پاسخ بقيه سؤالات خويش را دريافت كرد. .(براي اطلاعات بيش تر به مقاله نگارنده، در شرح حال احمد بن اسحاق، در جلد چهارم ستارگان حرم صفحه 101 مراجعه شود.)
4) كَأَنَّ وَجْهَهُ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ قَدْ رَأَيْنَا عَلَى فَخِذِهِ غُلَاماً يُشْبِهُ الْمُشْتَرِيَ فِي الْحُسْنِ وَ الْجَمَالِ.
5) وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَة؛ آنان را (در ايام عده) از خانه هايشان بيرون مكنيد، و بيرون نروند مگر آنكه مرتكب كار زشت آشكارى شده باشند. (طلاق / 1)
6) طه /12.
7) اعراف / 155.
8) يعنى چون مى دانست خليفه پس از وى أبوبكر و عمر و عثمان و على علیه السلام خواهند بود، بايد همه ايشان را به غار مى برد و بر جانشان مى ترسيد، و اين سخن را امام علیه السلام در مقام جدل ميفرمايد نه تأييد سخن ناصبي.
9) إحتجاج طبرسي، احمد بن على طبرسى ، نشر مرتضى ، مشهد ، 1403 هـ ق ، ج 2، ص 462 تا ص 466؛ احتجاج، طبرسي با ترجمه بهداد جعفرى، نشر اسلاميه، تهران، 1381 ش ، ج 2، ص 580؛ بحارالأنوار، علامه محمد باقر مجلسى، مؤسسه الوفا، ج30، ص182؛ كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق ، نشر اسلاميه ، تهران ، 1395 ق ، ج 2، ص 455؛ منتخب الأنوار المضيئة، سيد بهاء الدين نجفي، نشر مؤسسة إمام هادي علیه السلام ، ذي القعدة 1420 - 1378 ش، قم، ص 146؛ مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، نشر مؤسسة معارف إسلامية ، قم، 1415هـ ق، ج 7، ص 589؛ معجم أحاديث الإمام المهدي علیه السلام ، شيخ علي كوراني عاملي، نشر مؤسسة معارف إسلاميه، قم، 1411 هـ ق، ج 4، ص 263.
10) ناگفته نماند كه در مورد وفات احمد بن اسحاق در ميان رجال شناسان اتفاق نظر وجود ندارد. بعضي از روايات دلالت ميكند كه وفات او در زمان حيات حضرت امام حسن عسكري علیه السلام اتفاق افتاد و خبر فوت، دفن و كفن وي توسط آن حضرت علیه السلام بود كه تحقيق آن از عهده اين نوشتار خارج است و همچنين در مورد محل دفن وي بعضيها معتقدند كه در منطقه طبس ميباشد. علاقهمندان ميتوانند در اين زمينه به منابع مفصل مراجعه كنند. روايت ديگر در مورد زمان وفات وي كه حاكي از رحلت او بعد از شهادت امام عسكري علیه السلام است در رجال كشي چنين نقل شده: «شيخ ابو عمر و كشي ميگويد: ابو عبدالله بلخي طي نامهاي كه به من نوشت از حسين بن روح قمي سخن به ميان آورد و از جمله در آن نامه نوشته بود كه حسين بن روح ميگويد: احمد بن اسحاق نامهاي به ناحيه مقدسه امام زمان علیه السلام نوشت و اجازه خواست كه به حج برود. حضرت نيز به وي اجازه داد و پارچهاي هم برايش فرستاد. احمد وقتي پارچه را ديد گفت: امام علیه السلام خبر مرگ مرا داده است و هنگام بازگشت از سفر حج در حلوان (سر پل ذهاب) در گذشت (رجال كشي، 466).
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره137.
«سلاله ی سلیل»
به حسن خُلق و وفا، کس به یار ما نرسد
ترا در این سخن انکارِ کار ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حُسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حقّ صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یارِ یکجهت حقگزار ما نرسد
هزار نقد ببازار کائنات آرند
یکی به سکه ی صاحب عیار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصّه ی او
به سمعِ پادشه کامکار ما نرسد[1]
پاکیزه ای در راه است و شکوفه ی عشق و نسیم بهاران را به همراه دارد! از راه های دور می رسد! از سرزمین نُوبه در جنوب مصر، تقدیر الهی او را به ساحل زیبایی هدایت می کند! اکنون می تواند، نگاهی عمیق بر دریا کند و مرواریدهای حقیقت و دانش را به حضور طلبد! جلوه ی عفّت و متانت و پاکی اش آن چنان رخشنده است که در نخستین دیدار، امام هادی علیه السلام به او فرمود: «سلیل مسلولةٌ من الآفات و الارجاس والانجاس؛ این بانو که نامش سلیل است، از هر گونه آفات و پلیدی ها و ناپاکی ها پیراسته است.»[2] پس راه را گم نکرده است، به مقصد رسیده است. همه چیز آماده است به خانه ی اهل بیت رسالت علیهم السلام همان که خداوند رخصت به رفعت آن داده، خانه ای که در آن ذکر نام خدا می شود و صبح و شام تسبیح ذات پاک او کنند.[3] این چنین است که می تواند تجلّی بخش نور امامت یازدهمین پیشوای معصوم علیه السلام گردد زیرا دامن های پاک است که می تواند محل رشد امامی معصوم باشد. «والبلد الطیب یخْرُجُ نباتُه باذن ربّه»[4] اینک سلیل و در نامی دیگر سوسن حُدَیثه ـ حُریبه خانه امام هادی علیه السلام را روشن نموده[5] و در پیوندی مبارک زندگی آن حضرت را صفایی دیگر بخشیده است.
هشتم ربیع الثانی سال 232 فرا می رسد و شهر مدینه به میلاد نور عسکری علیه السلام روشن می گردد.[6] در این زمان سلیل پس از همسری امام هادی علیه السلام به فضیلتی دیگر دست یافته و آن مادری امام معصوم علیه السلام است.
این نیز از معجزات تربیتی ادیان الهی است که این چنین فضا را برای پرواز روح های آماده باز می کند. آن را وسعتی درخور می بخشد و در این راه زن و مرد نمی شناسد، بلکه مخاطبش فطرت های پاک انسان هاست. بدین جهت است که تعدادی از زنان به مرحله ای دست یافته اند که کمتر مردانی غیر از معصومین بدان نائل شده اند. ساره، همسر ابراهیم، مخاطب ملائکه قرار می گیرد و مژدگانی اسحاق و یعقوب علیهما السلام، دو پیامبر بزرگ الهی، را دریافت می کند. «فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب»[7] و زمانی که از پیری خویش و کهن سالی همسرش دچار شگفتی می شود، ملائکه پاسخ می دهند: ««اَتَعْجبین من امر اللّه رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت؛ آیا از کار خدا عجب داری این رحمت و برکات خدا بر شما خانواده است.»[8] مریم قدّیسه که قرآن درباره اش می فرماید: «خداوند او را به نیکویی پذیرفت و به طرز شایسته ای «نهال وجود» او را رویانید (و پرورش داد) و کفالت او را به زکریا سپرد»[9] آن چنان در پرواز معنویش اوج می گیرد که زکریای پیامبر علیه السلام را به اعجاب و شگفتی وا می دارد. «کلّما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم اَنّی لک هذا قالت هو من عنداللّه انّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب هنالک دعا زکریا ربّه قال ربّ هب لی من لدنک ذریةً طیبَة» ؛ هرگاه زکریا وارد محراب او می شد غذای مخصوصی نزد او می دید. گفت: ای مریم این غذا را از کجا آورده ای؟ او پاسخ می دهد که: «از سوی خداست، خداوند به هرکس بخواهد بی حساب روزی می دهد. در آن جا زکریا رو به پروردگار خویش می گوید «خداوندا از طرف خود فرزند پاکیزه ای (نیز) به من عطا فرما.»[10] کدامین واژه می تواند تفسیر حقیقت عروج معنوی مادر موسی را بنماید که قرآن درباره اش می فرماید: «و لَقَد منَنّا علیک مرّةً اخری اِذْ اوحینا اِلی امِّک ما یوحی»: ما بار دیگر بر تو منت نهادیم آن زمان که به مادرت آنچه الهام شده [و لازم بود] الهام کردیم[11]، و سلیل مادر امام حسن عسکری علیه السلام در استمرار همین سنّت الهی است.
فضیلت او به همین جا ختم نمی شود. در استمرار این مادری بعدها به جدّه لقب می یابد. مادر بزرگ حضرت بقیة اللّه تا برای همیشه ی تاریخ این افتخار را با خویش به همراه داشته باشد. بعدها و پس از وفات فرزندش امام عسکری علیه السلام پناهگاه شیعیان می شود. امام هادی علیه السلام به او این بشارت را داده بود که خداوند حجّت خود را بتو عطا خواهد کرد. همان که زمین را پر از عدل و داد کند همان گونه که از ستم و بیدادگری پر شده است.[12] مرحوم صدوق از احمد ابن ابراهیم نقل می کند که گفت: «سال 262 به خدمت حکیمه عمّه ی امام عسکری علیه السلام وارد شدم. از پشت پرده با او سخن گفتم. از اعتقادات او پرسیدم. پیشوایان معصوم و بحقّ را برایم برشمرد تا به حضرت حجة ابن الحسن علیه السلام رسید، پرسیدم. در کجا می توان سراغش را گرفت؟ گفت: در سرا پرده ی غیب است گفتم: پس شیعه به کجا پناه می برد؟ گفت: به جدّه؛ مادر ابی محمد «عسکری علیه السلام ».
گفتم: به کسی که وصی او از زنان است، اقتدا کنم. پاسخ داد: به امام حسین علیه السلام اقتدا کن که به ظاهر به خواهرش زینب علیها السلام وصیت نمود امّا در واقع دانش نزد امام زین العابدین علیه السلام بود که بر زبان زینب جاری می گشت و نسبت به زینب داده می شد تا امام زین العابدین از دید دشمن محفوظ بماند.[13] و جدّه نیز این چنین بود و جهت حفظ و نگاهبانی از حضرت بقیة اللّه الاعظم به نام خود ولی در واقع پیام حضرت بقیة الله را به شیعیان ابلاغ می نمود.
سیمای امام حسن عسکری علیه السلام
مولود پاکیزه ای که خانه ی امام هادی علیه السلام را روشن نموده است، دارای چهره ای زیبا و جاذبه ای فوق العاده است. احمد ابن خاقان ـ که مدّتی در سامرا زندگی کرده است ـ امام را این چنین توصیف می کند: «رجُلٌ اَسْمر، اَعْین، حَسَنُ القامه، جَمیلُ الوجه، حَیدُ البدن، حَدِیث السنّ لَهُ جلالَةٌ وَ هَیبَة؛ مردی گندمگون گشاده چشم، نیکو قامت، زیبا رو، نیکو بدن، نوجوان و برخوردار از بزرگی و شکوهمندی بود.»[14] امام عسکری به صفت «هیبَت»، «رُواء» و «خوش سیمایی» مشهور شده و مردم آن حضرت را به هیبت و جلال می شناختند زیرا آن حضرت به شکل عجیبی افراد را تحت سیطره و جذبه ی خویش قرار می داد که موارد زیر از آن جمله است:
1 ـ مرحوم کلینی می نویسد: امام عسکری علیه السلام را نزد علی ابن «نارْمَش» زندانی کردند. او ناصبی بود و بر آل علی علیه السلام سخت می گرفت. درباریان به وی سفارش کردند که بر حضرت سخت بگیرد ولی هنوز یک روز از زندانی شدن امام علیه السلام نگذشته بود که ابن نارمش تحوّل یافت و چنان شد که از عظمت و جلالت امام چشم از زمین برنمی داشت و در ردیف شیعیان آن حضرت قرار گرفت.[15]
2 ـ زمانی که امام عسکری علیه السلام زندانی صالح ابن وصیف بود، بنی عباس پیش او آمدند و از او خواستند که بر آن حضرت سخت بگیرد. صالح گفت: «چه کاری می توانم انجام بدهم. دو نفر از بدترین انسان ها را بر او گماشتم. اینک آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و در عبادت و نماز به مرتبه ای والا رسیده اند. سپس دستور داد آن دو را احضار کنند و از آن ها پرسید. وای بر شما! چه شده است شما را با این زندانی؟ گفتند: و چه بگوییم درباره ی کسی که روزها را روزه می گیرد و شب ها تا به صبح به عبادت مشغول است. سخنی نمی گوید و کاری جز عبادت ندارد. نگاهش آن چنان نافذ است که بدن ما می لرزد و چنادن می شویم که مسلّط بر خویشتن نیستیم، بنی عبّاس چون این را شنیدند، نومیدانه و با خواری برگشتند.»[16]
3 ـ احمد ابن عبیداللّه ابن خاقان ـ که والی اوقاف و صدقات قم بود ـ علی رغم عداوتی که نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله داشت درباره ی امام عسکری علیه السلام می گوید: «زمانی که در سامرا بودم، کسی را در دانش، زهد، وقار، مهابت، عفّت، حیا، شرف و قدر و منزلت همانند حسن ابن علی عسکری نیافتم.
نزد خلفا و کارگزاران حکومتی جایگاه ویژه ای داشت. همگی او را تعظیم و تکریم می نمودند.
روزی بالای سر پدرم ایستاده بودم. چون نگاه پدرم به او افتاد، از جای خویش حرکت نمود و به استقبالش شتافت. دست در گردن او در آورد و دست های او را بوسید و در جای خود نشاند و با ادب در خدمت او نشست و با او سخن می گفت و از جهت تعظیم او را با کنْیه خطاب می نمود. تعجّب کردم. در این حال گفتند: موّفق برادر خلیفه ی عباسی (معتمد) می آید، با این وجود باز پدرم روی به او داشت و با او سخن می گفت. تا آن که غلامان مخصوص او نزدیک شدند، پدرم برخاست و او را با تعظیم و تکریم بدرقه نمود و سپس به استقبال موّفق رفت. درباره ی او از خدمتکاران پدرم جویا شدم. گفتند: مردی است از بزرگان عرب، «حسن ابن علی» معروف بابن الرّضا علیه السلام، تمام آن روز در فکر فرو رفته بودم. شبانگاهان نزد پدرم آمدم. درباره ی امام عسکری علیه السلام از او سئوال کردم. گفت: او امام رافضیان است، سپس گفت: ای فرزند! اگر خلافت از بنی عباس بیرون رود، کسی از بنی هاشم غیر او شایستگی آن را ندارد زیرا که صفات زهد، عبادت، فضل، کمال، علم، عفّت نفس، شرافت، نسب و برتری حسب از او شخصیتی شایسته ساخته است، پس از آن از مردم نیز درباره ی او پرسیدم. دوست و دشمن به بزرگواری، فضل و جلالت او معترف بودند.»[17] این ها همه بیانگر جلالت و مهابت آن امام همام است که دل ها را در مقابل نورانیت و چهره ی ملکوتی خویش خاضع و انسان ها را به تکریم و نکو داشت او وا می داشت.
القاب امام حسن عسکری علیه السلام
امام جام جهان بین است و وجودش آئینه ی تمامی زیبائی ها و جلالت هاست. القاب ائمه اطهار علیهم السلام هر یک بیانگر بعدی از ابعاد وجودی آنان و هر یک از این زیبائی هاست.
امام عسکری علیه السلام همچون دیگر ائمّه علیهم السلام القابی دارد که می تواند پرتوی از گستره ی وجودی آن حضرت را نشان دهد. از جمله:
الف ـ عسکری[18]
در عصر امام علیه السلام انقلاب ها و حرکت های زیادی به صورت مسلّحانه علیه خلافت بنی عباس انجام می شد. بعضی از آن ها شیعی بود. مثل نهضت یحیی ابن عمر طالبی ـ که بر کوفه تسلّط یافت و زندانیان را آزاد نمود ـ این گونه قیام ها خلافت عباسی را هراسان ساخته بود.[19] به ویژه اگر رهبری آن را شخصیت بی نظیری مثل امام عسکری علیه السلام عهده دار می شد. از سویی دیگر طبق احادیث منقول از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، خلفای بنی عباس می دانستند که حضرت مهدی علیه السلام از خاندان علی و فاطمه است و اوست که بساط ستمگری را بر می چیند و عدالت و قسط را برقرار می کند. بدین جهت هر چه تاریخ ولادتش نزدیکتر می شد، سختگیری های آنان بیشتر می شد. امام هادی علیه السلام را به همراه فرزند بزرگوارش حضرت عسکری علیه السلام به سامرا احضار کردند تا کاملاً آن حضرت را زیر نظر داشته باشند. به آن هم اکتفا نکردند. بلکه آنان را در سامرا، در محلّه ای به نام «عسکر» سکونت دادند تا از دید نظامیان پنهان نمانند و رفت و آمدها را کنترل کنند. بر این اساس هر دو امام به «عسکریین» لقب یافتند.
ب ـ زکی[20]
پاکی امامان معصوم علیهم السلام عاملی بود که دل های مردم را بدان سوی هدایت می کرد. آنان خورشیدهایی فروزان بودند که تقوا و عدالت را به جان های مستعدّ هدیه می کردند. دشمنان غافل از مقام عصمت با دید باطل و ظاهربین خویش می خواستند این حقیقت ممتاز را در میان مردم خدشه دار کنند و این توطئه ای بود که پیشتر در زمان امام جواد علیه السلام شروع شده بود.
خلیفه عباسی به «مُخارق» ـ یکی از دلقک ها و آوازه خوان های دربار ـ گفت: «می خواهم کاری کنی که او به لهو و لعب مشغول شود.» اما توطئه آنان با ناکامی مواجه می شد چنان که در همان مجلس امام جواد علیه السلام آن چنان به او نهیب زد که تمامی نقشه های او به هم ریخت و با جمله «یا ذاالعُثنون اتّق اللّه» جلوه هائی دیگر از تقوای خویش را فرا راه عبّاسیان قرار داد.[21] در زمان امام عسکری علیه السلام نیز توطئه هایی از این دست تدارک دیدند. جعفر برادر آن حضرت را بسوی لهو ولعب کشاندند امّا در مقابل عصمت امام عسکری علیه السلام ناتوان ماندند و جذبه های عبادت و بندگی و تقوای آن حضرت بگونه ای بود که نه تنها نتوانستند نقطه ضعفی پیدا کنند بلکه همان گونه که گذشت، مأموران دژخیم آنان را به سوی عبودیت و بندگی رهنمون می شد. در این زمان بود که صفت «زکی» (پاک و آراسته) زیبنده وجود او شد و او را یادگاری صالح و تجسّمی زیبا از آیه ی «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا»[22] قلمداد می کردند.
ج ـ صامت[23]
یکی از صفات ارزشمند و متعالی انسانی سکوت و لب فروبستن از سخنان بی فایده و غیر اخلاقی است.
در جهت اهتمام به این صفت در ادیان گذشته نیز دستورالعمل هایی برای آن مقرّر شد که از آن جمله روزه ی سکوت بود. در تفسیر آیه ی شریفه ی «اِنّی نَذَرْتُ لِلرّحمانِ صَوما»[24] گفته اند: منظور روزه ی سکوت است[25] و این بالاتر از ترک محرّمات مثل غیبت و تهمت می باشد.
همین صفت حضرت بود که گاه موجب هدایت انسان ها می گشت. در توضیح صفت مهابت و شکوه حضرت خواندیم که یکی از ویژگی هائی که موجب شیفتگی زندانبانان حضرت شد، این بود که می گفتند: «او جز به ذکر خدا سخنی نمی گوید» بدین خاطر حضرت به صامت لقب یافت. ممکن است این صفت اشاره ای به شرایط اجتماعی ـ سیاسی دوران آن حضرت نیز داشته باشد که ظلم و خفقان آن چنان در زمان آن بزرگوار حاکم بود که حضرت سکوت را به عنوان شیوه رفتاری با آنان برگزیده بود.
زندانهای متعدد از سویی و محاصره ی آن بزرگوار در محلّه ی «عسکر» از سوی دیگر موجب می شد که آن حضرت نتواند مسائل دینی و الهی را بازگو کند. شیعه که آن حضرت را منزوی استکبار و استبداد می دید، با صفت «صامت» از آن حضرت یاد می کرد تا خود حکایت درد و هجران شیعه و باطل بودن خلافت بنی عباس بوده باشد.
صفات دیگری نیز برای آن حضرت از قبیل خالص (منزّه از هر عیب)، هادی (هدایت کننده) و سراج (چراغ فروزنده)، تقی[26] (پرهیزکار و تقواپیشه) شمرده شده است که هر کدام به سهم خود می تواند پرتوی از نور پرفروغ آن حضرت باشد.
میلادش بر همگان مبارک باد
پی نوشت ها:
[1] دیوان حافظ.
[2] اثبات الوصیة، ص 207.
[3] نور / 36.
[4] اعراف / 58.
[5] حیاة الامام الحسن العسکری، ص 17.
[6] بحار الانوار، ج 50، ص 236.
[7] هود / 71.
[8] هود / 73.
[9] آل عمران / 37.
[10]آل عمران / 37 و 38.
[11] طه / 37 و 38.
[12] اثبات الوصیّة، ص 207.
[13] الانوار البهیّة، ص 152.
[14] بحار الانوار، ج 50، ص 326.
[15] بحار الانوار، ج 50، ص 307 و 308.
[16] همان.
[17] همان، ص 326.
[18] همان، ص 237.
[19] حیاة الامام العسکری، ص 216.
[20] بحار، ج 50، ص 236.
[21] همان، ص 62.
[22] احزاب / 33.
[23] مناقب، ج 4، ص 421؛ بحارالانوار، ج 50، ص 236.
[24] مریم / 26.
[25] مجمع البیان، مریم / 26.
[26] حیاة الامام العسکری، ص 20.
منبع: پايگاه اطلاع رساني حوزه
مجلس ترحيم ابوالشهيد حضرت آيت الله شرعي رحمه الله عليه
مختصری از داستان حضرت عیسی بن مریم(ع) و مادر بزرگوارشان ارائه نمایید
حضرت عیسی(ع) یکی از بزرگترین پیامبران الهی است. او خلقتی شبیه به آفرینش حضرت آدم دارد؛ به این معنا که خداوند او را بدون اینکه پدری داشته باشد، از مادرش، مریم عذراء(س) که دختری پاکدامن بود، به دنیا آورد.[1]
تولد
پدربزرگ حضرت عیسی، عمران نام داشت. همسر او هنگامی که باردار شد، به تصوّر اینکه فرزندی که در شکم دارد، پسر خواهد بود، نذر کرد که او را به خدمت بیتالمقدس بگمارد. وقتی نوزاد متولد شد، دید که دختر است؛ لذا نامش را مریم گذاشت و با این حال، پس از اینکه مقداری بزرگ شد، او را به خدمت بیتالمقدس فرستاد. حضرت زکریا سرپرستی او را بر عهده گرفت. طی این مدت، مریم به چنان مقام والایی دست یافت که خداوند از آسمان برایش روزی میفرستاد.[2] البته افراد دیگری غیر از حضرت زکریا(ع) هم داوطلب نگهداری از حضرت مریم بودند و میخواستند این افتخار را نصیب خود کنند؛ از اینرو برای انتخاب شدن شخص نگهداریکننده، از طریق قرعه کشی و با استفاده از قلمهایشان، قرعه به نام حضرت زکریا زده شد.[3]
تا اینکه روزی حضرت مریم، از مردم کناره گرفت و به قسمت شرقی بیتالمقدس رفت و خود را از دید مردم مخفی داشت. خداوند فرشتهای را به شکل انسانی به سراغ او فرستاد تا حضرت عیسی را به او بدهد. بدین ترتیب، بدون اینکه حضرت مریم با مردی تماس داشته باشد، باردار شد.[4] در برخی از روایات آمده، حضرت مریم از طریق خوردن دو دانه خرمایی که حضرت جبرئیل(ع) برایش آورده بود، باردار شد.[5]
مدت زمانی که حضرت مریم، فرزندش را حمل میکرد، متفاوت ذکر شده؛ برخی روایات آنرا شش ماه دانستهاند[6] و برخی دیگر آنرا نُه ساعت به ازای نُه ماه گفتهاند.[7] وقتی زمان تولد حضرت عیسی فرا رسید، درد زایمان، حضرت مریم را به پای نخل خشکیدهای کشاند. حضرت مریم از اینکه به زودی آماج تهمتهای مردم قرار خواهد گرفت، بسیار نگران بود؛ به اندازهای که آرزوی مرگ کرد. اما حضرت عیسی که تازه متولد شده بود، به امر خدا به سخن آمد و مادرش را دلداری داد. او گفت: «نگران نباش که خدا برایت چشمه گوارایی در زیر پایت جوشانده است. تنه این نخل را به سمت خود تکان بده تا برایت رطب تازه بریزد. از این نعمتها تناول کن و خوشحال باش. هر کس تو را دید، به او بگو که من امروز روزه سکوت گرفتهام و با کسی حرف نخواهم زد».[8]
حضرت مریم با قلبی مطمئن، در حالیکه فرزندش را در آغوش گرفته بود، به سمت قوم و قبیلهاش برگشت.
مردم ظاهر بین، با دیدن این صحنه، نسبت به مریم بدگمان شده و به او گفتند: «تو کار خیلی بدی انجام دادی. ای خواهر هارون! پدر و مادرت افراد منحرفی نبودند. تو چرا به این فساد مبتلا شدی؟!».
حضرت مریم با اشاره به آنان فهماند که روزه سکوت گرفته و باید سؤال خود را از نوزادی که در آغوش دارد بپرسند.
مردم با تعجب گفتند: «ما چه طور میتوانیم با کودکی که تازه متولد شده، سخن بگوییم؟!».
اینجا بود که مردم برای اولین بار، معجزه عیسای تازه متولد شده را با چشم و گوش خود دیدند و شنیدند. به قدرت الهی، حضرت عیسی زبان به سخن گشود و با مردم صحبت کرد و گفت: من بنده خدا هستم. او مرا به پیامبری برگزیده و به من کتاب آسمانی عطا کرده است. او مرا مخلوقی مبارک و پُر خیر و برکت قرار داده و مرا به خواندن نماز تا زمانی که زنده هستم، سفارش کرده است. او دستور داده تا با مادرم مهربان باشم و مرا سرکش و بدبخت قرار نداده. درود بر من، آن روزی که متولد شدم و آن روزی که خواهم مرد و آن روزی که مبعوث خواهم شد.[9]
حضرت عیسی با این سخنان، آن تهمت بزرگ را از مادر خود دور کرد و پیامبری خود را برای مردم ثابت ساخت.
مرحله رشد
تنها رسالت حضرت عیسی(ع) در ساعات اوّلیه پس از ولادت، اثبات بیگناهی حضرت مریم و مقام پیامبری خود بود. اما هنوز مسئولیت هدایت و تبلیغ دین الهی، بر عهده او قرار داده نشده بود. در عین حال خطراتی از جانب گروهی از یهودیان، جان حضرت عیسی را تهدید میکرد. خداوند آن دو را به مکانی امن و مناسب راهنمایی کرد؛ سرزمین مرتفعى که داراى امنیّت و آب جارى بود[10] تا حضرت عیسی مراحل رشد و نمو خود را طی کند و آماده تبلیغ رسالت آسمانی خود شود. در برخی از روایات آمده که آن مکان، منطقه «نجف» بود.[11]
دوران نبوت
حضرت عیسی در دامان پاک حضرت مریم پرورش یافت تا اینکه به سن هفت یا هشتسالگی رسید. در این هنگام مأموریت یافت تا بنیاسرائیل را هدایت کند و آنان را از گمراهی نجات دهد.[12]
خداوند به حضرت عیسی کتاب تورات را تعلیم داد و انجیل را به او آموخت و حکمت و علوم مخصوص خود را به او عطا کرد.[13]
خداوند همانگونه که به پیامبران دیگر، معجزاتی عطا کرده بود، به حضرت عیسی نیز معجزات بزرگی عطا کرد تا پیامبری او را به مردم اثبات کند.
یکی از معجزات او این بود که با گِل، پرنده میساخت. سپس در آن میدمید و آن مجسمه، به اذن الهی تبدیل به پرندهای زنده میشد. خداوند به او این اجازه را داده بود تا نابینایان و کسانی که دچار بَرص هستند، شفا دهد. یکی از شگفتانگیزترین معجزه حضرت عیسی، زنده کردن مردگان بود. او به امر الهی، افراد متعددی را زنده کرد. او حتی از غذاهایی که مردم در خانه خود میخوردند و یا ذخیره میکردند به آنها اطلاع میداد.
«مائده آسمانی» معجزه دیگری از حضرت عیسی بود که با درخواست حواریون(شاگردان خاص عیسی مسیح) انجام شد. این سفره غذا از آسمان نازل شد و با اینکه فقط نُه قرص نان و نُه ماهی کوچک در آن بود،[14] چهار هزار و هفتصد نفر را سیر کرد.[15]
با وجود این همه معجزات، عده کمی از مردم به حضرت عیسی ایمان آوردند که در صدر آنها حواریون بودند. تعداد حواریون دوازده نفر بود و عالمترین آنها «الوقا» نام داشت.[16] اما کسانی که از بنیاسرائیل راه کفر را در پیش گرفتند، مورد لعن حضرت عیسی قرار گرفته[17] و بنابر نقلی مسخ شده و تبدیل به میمون شدند.[18]
سرانجام حضرت عیسی
برخی از یهودیان که دشمنی حضرت مسیح را در دل داشتند، کمر به کشتن او بستند. با خیانت یکی از حواریون به نام یهودای اسخریوطی که قلباً به او ایمان نیاورده بود و منافق محسوب میشد، محل اختفای حضرت عیسی افشا شد و دشمان به آنجا رفته و شخصی که در ظاهر شبیه به حضرت عیسی بود را دستگیر کردند. مسیحیان و دیگر افراد چنین اعتقاد دارند که دشمنان حضرت مسیح، او را در روز جمعه به صلیب کشیده و او را کشتند. اما پس از گذشت سه روز از مرگ حضرت عیسی، روز یکشنبه، او دوباره زنده شده و به آسمان رفته است.[19]
اما کتاب آسمانی قرآن، کشته شدن و به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح را رد میکند و میفرماید: «آنها مسیح را نکشتند و به صلیب نکشاندند بلکه شخص دیگری را اشتباهاً به جای او به صلیب کشاندند و خودشان هم یقین به این موضوع نداشتند، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد».[20] آری، خداوند او را از شر دشمنانش حفظ کرده و به آسمان برد تا اینکه در زمان ظهور حضرت مهدی(عج) به زمین برگرداند و او پشت سر آنحضرت نماز بخواند.[21]
[1]. آل عمران، 59: «مَثَل عیسى در نزد خدا، همچون آدم است که او را از خاک آفرید، و سپس به او فرمود: “موجود باش!” او هم فوراً موجود شد».
[2]. آل عمران، 35 – 37.
[3]. آل عمران، 44.
[4]. مریم، 16 - 22.
[5]. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج 2، ص 537، قم، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1371ق.
[6]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، ج 1، ص 465، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم 1407ق.
[7]. بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 707، قم، مؤسسه بعثت، چاپ اول، 1374ش.
[8]. مریم، 23 - 26.
[9]. مریم، 27 - 33.
[10]. مؤمنون، 50.
[11]. بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 23، مؤسسه بعثت، قم، چاپ اول، 1374ش.
[12]. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، محقق، رسولى محلاتى، هاشم، ج 1، ص 174، تهران، المطبعة العلمیة، چاپ اول، 1380ق.
[13]. آل عمران، 48.
[14]. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 14، ص 249، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[15]. تفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری، ص 195، قم، مدرسه امام مهدی، چاپ اول، 1409ق.
[16]. شیخ صدوق، محمد بن علی، التوحید، ص 421، قم، دفتر نشر اسلامی، چاپ اول، 1398ق.
[17]. مائده، 78.
[18]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج 1، ص 176، قم، دار الکتاب، چاپ چهارم، 1367ش.
[19]. انجیل یوحنا ، باب ۲۰ ، آیه ۲۵.
[20]. نساء، 157 - 158.
[21]. ابن بطریق، یحیی بن حسن، عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، ص 430، قم، دفتر نشر اسلامی، چاپ اول، 1407ق.
ميلاد حضرت عيسي مسيح عليه السلام مبارك باد
ويژه نامه سالروز ولادت حضرت عيسي مسيح علي نبينا و آله و عليه السلام
براي مطالعه ويژه نامه به اين صفحه مراجعه فرماييد