ریشه دار همچون درخت
نه مثل شاخه نیلوفر- كه به این درخت و آن درخت مى پیچد- بلكه همچون درختِ ریشه دار باید بود ، متّكى به خویش، ریشه دوانده در باورها و اندیشه ها ، با شاخ و برگى از اراده و همّت!
در این صورت ، نه از باد خواهى لرزید و نه از سیل ، ریشه كن خواهى شد.
ریشه هاى تو، همان استعدادها و توانمندى هاى فكرى و روحى تواَند، به شرط آن كه آنها را بشناسى ، به كار بگیرى ، به ستوه نیایى ، خسته نشوى و از پاى ننشینى ، تا از كاوش در معدن وجود خویش، به گوهرهایى ناب ، دست یابى.
انسان، فرزند تلاش و تكاپوى خویش است و دست هایش ، محصول مزرعه وجودِ او را مى چینند؛ تا چه كاشته باشد و چه دِرو كند!
زندگى ، فرصتى است براى پرداختن به كشتزار جان!
نگو كه نمى شود . مگر آنها كه به جایى رسیده اند ، چه كرده اند جز تلاش شبانه روزى و تحمل رنج تحصیل و زحمت مطالعه و كاوش؟
باید روى دو پاى همّت و اراده خویش ایستاد و به وعده هاى چون سراب دیگران ، تكیه نكرد.
تكیه گاهت اول «خدا» و دوم ، خودت باشد …
همه بزرگانى كه در زندگى به توفیق هایى دست یافته اند، اول ، كسى نبوده و چیزى نداشته اند. به تدریج ، سایه نشینِ زحمات خویش شده و از بوستان همّت و اراده خود، گل چیده و ثمر برگرفته اند.
سرمایه تو نیز” اعتماد به نفسِ” توست . هیچ كس نباید بیش از خودت براى تو دلسوز باشد . باید خودت بكوشى تا در این دنیاىِ گرفتار موج ها و توفان ها ، خویش را به ساحل نجات و كامیابى برسانى . البته مى توانى و باید از دیگران هم كمك بگیرى ، مشورت كنى و راهنمایى بخواهى؛ امّا بیش از هر چیز و هر كس ، به چشمه اى چشمِ امید داشته باش كه از درون خودت مى جوشد و به منبع پایان ناپذیر مواهب خدادادى متصل است.
چرا امروز و فردا مى كنى؟ مگر چه قدر فرصت دارى؟
فرداى تو در دست توست، تا امروز چه كنى!
تو سابقه اى دارى درخشان ؛ فرهنگى دارى متعالى ؛ الگوهایى دارى سازنده ؛ استعدادى دارى قابل تقدیر، و نیروى اراده اى دارى ستایش برانگیز . احساس كمبود و حقارت، چرا؟
تناورترین درخت هاى كهنْ سالِ باغ معارف بشرى ، در سرزمین تو و در كوهپایه هاى مكتب و فرهنگ دینى تو روییده و قد كشیده اند . اینك تو با آن كه در سایه شان آرمیده اى و از میوه هاشان بهره مى برى ، از خودِ درخت و ریشه هایش چه قدر مى دانى؟
تو آن اندازه افتخار و آوازه مكتبى و ملى دارى كه بتوانى در جهان، به مسلمان و ایرانى بودنت مباهات كنى. بیگانگى از خویش، چرا؟
تو نهالى بى ریشه نیستى كه در مقابل توفان هاى فكرى و جریان هاى بى بنیاد فرهنگى معاصر، خود را ببازى و بلرزى و ریشه كن شوى و بر باد روى . آیا دریغ نیست كه جوان مسلمان امروزى ، دلداده دیگران باشد و مصداق این شعر حافظ كه :
« آنچه خود داشت ، ز بیگانه تمنا مى كرد»
مگذار نومیدى در خانه دلت جا بگیرد و آن را به اشغال خود درآورد و سپاهِ امید را تار و مار كند.
مگذار حتى شكست ها تو را از پاى درآورند.
انسان، اگر طعم هیچ شكست و ناكامى اى را نچشد ، یا غرورْ دامنگیرش مى شود ، یا در كوره حوادث و فراز و نشیب هاى زندگى، پخته و ورزیده نمى گردد . كسى كه در دریاى پُر موج ، دچار كشتى شكستگى شود ، حتى تخته پاره اى مى تواند عامل نجاتش گردد، به شرط آن كه روحیه اش را نبازد، خود را گم نكند و امیدش را از دست ندهد.
پس مى توان شكست را نردبان پیروزى ساخت و با شناخت ضعف ها و كاستى ها و خطاها، با نقشه اى بهتر و شناختى دقیق تر، وارد عمل شد.
همیشه كه پیروزى نیست؛ گاهى هم شكست، عقب نشینى ، زیان و مصیبت و بلا خواهد بود. گاهى بالا رفتن است و گاهى فرود آمدن . به قول صائب تبریزى:
ما شیشه ایم و باك نداریم از شكست شیشه چو بیشتر شكند ، تیزتر شود
ناكامى ها، سیلىِ بیدار كننده اند ، نه عامل ماندن و در جا زدن و یأس.
اگر دریا دل باشى و صبور، مى توانى به ساحل توفیق و گوهر پیروزى برسى.
اگر سختى هاى زندگى را در خود ، هضم كنى و خود را براى پیمودن سنگلاخ ها و فتح قله هاى بلند، آماده كنى، خواهى دید كه رهروى ، چندان هم دشوار نیست . نه دنیا به آخر رسیده و نه همه راه ها بسته است.
راه حل دشوارى هاى زندگى ، تدبیر ، اراده ، مشورت و اقدام است . بدبینى به آفرینش و تقدیر و سرنوشت ، گناه است ؛ افسردگى و اظهار عجز هم كه كار آدم هاى بى روحیّه ضعیف است . كسى كه به خود باورى رسیده باشد ، در پیمودن راه زندگى و گشودن گِره ها و حلّ مشكل ها و شكستن بن بست ها ، پر توان تر به پیش مى رود.
وقتى مى توانى به قله برسى ، ماندن در ته درّه ، چرا؟
وقتى مى توانى صعود كنى ، سقوط و هبوط ، چرا؟
مى توان عصیان هاى جاهلانه دوران خامى و بى تجربگى را در جویبار توبه و تصمیم شست و براى باقیمانده فرصت ، برنامه ریخت و از هدر رفتن عمر، جلوگیرى كرد.
همه راه ها به ” نمى شود” ، ختم نمى شوند!
همه كوچه ها و گذرگاه ها ” بن بست” نیستند!
اراده و عزم كه دارى… جوان و پُر نیرو كه هستى … اینك، در آغاز راه زندگى ، با كوله بارى از توان ، تجربه ، معرفت و امید ، مى توانى آینده مطلوبى را براى خویش ، رقم بزنى.
انگیزه را در جایى نمى فروشند تا تهیه كنى! در بازار نیست؛ بلكه در دل و جان خودت نهفته است . درخت عمل ، از چشمه اراده سیراب مى شود؛ چشمه اى كه باید از درون تو بجوشد . تقویت اراده، به تقویت عمل مى انجامد؛ زیرا عمل ، فرزند اراده و انگیزه است.
اگر ما خود، نهال زندگى مان را با آبِ آگاهى و بصیرتْ آبیارى نكنیم، به انتظار دیگران نشستن، معنا ندارد.
هر كس باید خود، مربّى خویش باشد؛ وگرنه … باخته است.
در این مسیر، مطالعه زندگى انسان هاى موفق ، چراغِ راه است.
این گوى و این میدان!
مگر تو از دیگران ، چه كم دارى؟
” نوشته جواد محدثى”
حافظ درختان
رهبرمعظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای مدظله العالی:«باید مراقب باشیم که درختهائی را که موجود است، حفظ کنیم؛ یکی از کارهای مهم این است. انسان متأسفانه گاهی میبیند که به آنچه داریم، بیتوجهی میشود؛ درختها را قطع میکنند، باغها را خراب میکنند.» ۱۳۹۰/۱۲/۱۵
انفاق نکردن از نشانههای منافق است
یکی از نشانههای منافق این است که او قبض ید میکند، یعنی انفاق نمیکند. نه، نمیتوانیم حالا بگوئیم که هر کسی که قبض ید میکند، این مطلقا منافق است، اما مطمئنا یکی از علائم منافق این است. در آیاتی، عذاب الهی را برای کسانی که انفاق نمیکنند، وعده داده. به چه دل خوش هستند کسانی که در راه خدا حاضر نیستند انفاق بکنند؟ که این آیهی بسیار شدیدالحن: «خذوه فغلوه. ثم الجحیم صلوه. ثم فی سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه. انه کان لا یومن بالله العظیم. و لا یحض علی طعام المسکین»؛اینجا مسئلهی انفاق نکردن نیست، مسئلهی بیتفاوت بودن در مقابل فقر فقرا و مستمندان است. خونسرد بودن در مقابل نیازهای جامعه است؛ خونسرد هم نباید بود. حتی آن کسی که خودش هم نمیتواند انفاق کند، باید دیگران را وادار کند به انفاق. در آخر سورهی منافقون میفرماید: «و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی احدکم الموت فیقول رب لو لا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین» یعنی در آنوقتی که مرگ به سراغ او میآید - که ناگهانی هم مرگ به سراغ همه میآید، همه ناگهان با مرگ روبهرو میشوند، پیشبینیاش را نکردند - آنجا ناگهان به خود میآید، میگوید پروردگارا عقب بینداز این مهلت را، شاید بتوانم من تصدق بدهم در راه خدا، بتوانم انفاق کنم. حسرت انفاق نکردن اموالی که حالا او خواهد رفت و آنها خواهد ماند. و آیات فراوانی که باز هست از جمله آیاتی که انفاق را، قرض دادن به خدا میداند و از این قبیل که حالا آیات دیگری هم یادداشت کردم. یک روایتی را در آخر عرایضم عرض کنم که یک قدری باز حدود کار را برای ما روشن میکند و آن روایت این است که رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) وارد منزلشان شدند و دیدند بلال حبشی که خادم حضرت و خدمتگزار منزل آن حضرت بود، یک مقداری خرما، یک کوتی از خرما یک گوشهای گذاشته، پیغمبر چشمشان افتاد به این خرماها و فرمودند که اینها را برای چه میخواهی؟ «ما هذا یا بلال»، این چیه اینجا جمع کردی؟ گفت یا رسول الله چون شما گاهی مهمان برایتان میآید و وقتی مهمان دارید، ممکن است چیزی در منزل نباشد و شما میخواهی از مهمان پذیرائی کنی، این را من نگه داشتم برای روز مبادا که مهمانی برای شما بیاید. «اعد ذلک لاضیافک»؛ برای صرف شخصی خودمان هم نیست، برای مهمانهاست. پیغمبر در جواب او، برای یک مشت خرمائی که برای مهمان نگه داشته شده، ببینید چه میفرماید. فرمود: «اما تخشی ان تکون لک دخان فی نار جهنم»؛نمیترسی که این خرمائی که اینجا جمع کردی، این دودی بشود برای تو در آتش جهنم. معلوم میشود مردم محتاج بودند. به عبارت دیگر در حالی که مردم در بیرون به اینی که شما تو خانهات جمع کردی، احتیاج دارند و شما این را نگه میداری و نمیدهی، نمیترسی که خدای متعال این را وسیلهی عذاب تو قرار بدهد؟ بعد فرمود: «انفق یا بلال»؛ انفاق کن. «و لا تخش من ذی العرش اقلالا»؛ از خدای متعال ترس کم و کسری نداشته باش، خدا خواهد رساند. یک روز هم حالا مهمان آمد تو خانه، نبود، خب، نباشد؛ خدا خواهد رساند انشاالله، از خدا نترس که کم و کسر در کار تو بگذارد، بده در راه خدا، آنوقتی که لازم است. و امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه الصلاه و السلام) هم به فرزندش امام جواد نامهای نوشت، ایشان هم عین همین تعبیر را با مختصر تفاوتی خطاب به امام جواد به کار برد. «فانفق و لا تخش من ذی العرش اقتارا»؛ در راه خدا انفاق کن پسرم و نترس از اینکه خدای متعال تو را در سختی و تنگدستی نگه دارد. این طرز فکر اسلام است .
خطبههای نماز جمعه تهران ۱۳۶۶/۰۸/۲۹
روح انفاق باید جزو ایمان مردم بشود
* انفاق یک فریضه شرعی است نه فقط حکمی اخلاقی
آن کسانی که در طبقات بالاتر و بهرهمندیهای بیشتر هستند، درآمدهای بیشتر دارند، امکانات بیشتری داشتند و توانستند بیشتر بهرهمند بشوند، اینها مسئولیت و تکلیف بیشتری دارند. این قابل قبول نیست که آنها خودشان را بر کنار بدارند و نکته اینجاست که جامعهی اسلامی به صورت تعارف این حرف را نمیزند، این یک وظیفه است، یک تکلیف است، نه فقط یک حکم اخلاقی. این همه آیات انفاق در قرآن بیان یک حکم اخلاقی نیست، بیان یک فریضهی شرعی است. شما ببینید لحن «انفقوا» در قرآن همان لحن «جاهدوا فی سبیل الله» است. «انفقوا فی سبیل الله»، «جاهدوا فی سبیل الله»، یک جور حرف زده؛ یک جور مردم را مخاطب قرار داده و این یکی از آن نکات مهمی است که در طی مباحث اقتصادی اسلام حتما باید به آن توجه بشود؛ بحث مسئولیت عمومی به تناسب امکانات و به تناسب بهرهمندیها در مقابل نیازهای عمومی، در مقابل دفاع از کشور، دفاع از مرزها، دفاع از نوامیس، دفاع از نظام اسلامی و در مقابل بقیهی تهاجمهائی که میشود. این یکی از وظایف و فرایضی است که بر دوش مردم هست.
خطبههای نماز جمعه تهران۱۳۶۶/۰۷/۲۴
انفاق نکردن برای ثروتاندوزی گناه کبیره است
در اسلام انفاق یک اصل است؛ باید در راه خدا خرج کرد. نمیگویند معامله نکنید و تحصیل مال نکنید، بکنید، اما خرج کنید. اسلام مردم را عادت میدهد که آنچه را که به دست آوردهاند، به قدر نیاز زندگی - نیاز متوسط، نه حالا با عسرت و فشار، نیاز معمولی و متوسط، ولو توام با مقداری رفاه و آسایش و گشایش در روزی - برای خودش صرف کند و خرج کند، ماادای او و آنچه زیاد میآید، باید در راه مصالح عمومی جامعه خرج بشود. اگر کسی ثروت را درآورد و آن را با اسراف، با خرجهای بیخودی، با زیادهرویهای گوناگون، با تجمل، با اشرافیگری، با خوراک مسرفانه، با پوشاک مسرفانه، با مرکب یا منزل مسرفانه، همهی آن را خرج کرد یا آن را نگه داشت و جمع ثروت کرد، این از نظر اسلام مذموم و منفور است؛ عدم انفاق منفور و مذموم است و اگر با جمع ثروت همراه باشد، حرام است… آن کسانی که طلا و نقره را گنج میکنند، ذخیره میکنند و در راه خدا آن را انفاق نمیکنند - شاید طلا و نقره خصوصیتی نداشته باشد؛ آن کسانی که پول را، ثروت را، سرمایه را گنج میکنند و ذخیره میکنند و در حالی که نیاز مبرم جامعه به او هست، آن را در راه خدا انفاق نمیکنند، آن هم مشمول همین «یکنزون الذهب و الفضه» باشد - آن وقت میفرماید: «فبشرهم بعذاب الیم». اگر این گناه نباشد، اگر گناه کبیره نباشد، این «فبشرهم بعذاب الیم» دیگر چرا؟ آنها را به عذاب دردناکی مژده بده؛ یعنی بگو که منتظر عذاب دردناک الهی باشند که این عذاب دردناک هم میتواند در دنیا نتایج طبیعی اعمال سو آنها باشد که البته فقط به خود آنها این نتایج برنمیگردد، بلکه گریبان همهی جامعه را میگیرد. و البته ممکن است عذاب اخروی باشد، که احتمالا هر دوی اینها هم هست. یعنی هم در دنیا و هم در آخرت عذاب الیمی ناشی از این کار خواهد شد. بنابراین انفاق یک عمل واجب و لازم هست.
خطبههای نماز جمعه تهران ۱۳۶۶/۰۸/۱۵
عواقب ترک احسان و نیکوکاری
قرآن کریم در سوره «ماعون» با بازگویی اثرات شوم انکار معاد در اعمال منکران میفرماید: ]أَرَأَیْتَالَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ[؛[1] «آیا کسی که روز جزا را پیوسته انکار میکند دیدی؟ او همان کسی است که یتیم را با خشونت میراند، و (دیگران را) به اطعام مسکین تشویق نمیکند.»
در سوره «الحاقه» نیز پس از توصیف شرایط برخی از جهنمیان، علت آن را اینگونه بیان میفرماید: ]إِنَّهُکانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ[ ؛[2] «چراکه او هرگز به خدای بزرگ ایمان نمیآورد، و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمینمود.»
بر اساس این آیات شریفه یکی از اثرات انکار معاد و عدم ایمان، نهتنها عدم احسان؛ بلکه عدم تشویق دیگران به اطعام مساکین است، پس اولاً احسان و نیکوکاری و رسیدگی به فقرا بر اغنیا لازم است. چنانکه امیرمؤمنان (علیه السلام) در وصیتی به امام حسن (علیه السلام) می: «… وَ أُوصِیکُمْ بِمَحَبَّتِنَا وَ الْإِحْسَانِ إِلَی شِیعَتِنَا فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَلَیْسَ مِنَّا؛[3] وصیت میکنم شمارا به محبت و دوستی ما و احسان و نیکی به شیعیان ما، پس (بدانید) کسی که اینگونه عمل نکند، از شیعیان و پیروان ما نیست.»
و ثانیاً ممکن است انسان شخصاً توانایی بر اطعام نداشته باشد؛ اما بیشتر افراد توانایی ترغیب و تشویق دیگران رادارند. به تعبیر دیگر، کسانی که از دارایی و امکانات برای احسان و نیکوکاری برخوردار نیستند، باید از اعتبار، آبرو و امکانات محدود خویش برای کمک به نیازمندان استفاده کنند.
قرآن کریم در سوره «آل عمران» به کسانی که به احسان و فضل خدا ثروتمند شده ولی بخل میورزند، هشدار میدهد که: گمان نکنید این عمل به سودتان است؛ بلکه بدانید مأموران دوزخ در قیامت تمام ثروت اندوختهتان را بهصورت حلقههای آتشبر گردنتان میآویزند و میگویند: «این ثروت شماست که آن را در دنیا اندوخته بودید!»[4]
در آیه دیگر نیز میفرماید: ]وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ[؛[5] و کسانی که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) میسازند، و درراه خدا انفاق نمیکنند، به مجازات دردناکی بشارت ده!»
گرچه به برکت انقلاب اسلامی ایران، سنّت احسان و نیکوکاری در کشورمان روبه گسترش است؛ اما فاصله طبقاتی و تفاوت میان ثروتمندان و فقرای جامعه نگرانکننده است. امام باقر (علیه السلام) فرمود: «یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ یَعَضُّ کُلُّ امْرِئٍ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ وَ یَنْسَی الْفَضْلَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ]وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ…[؛[6] زمانی سخت بر مردم خواهد آمد که هر کس بر آنچه در اختیار دارد، دندان فرومیبرد، و احسان به یکدیگر را فراموش میکنند، درصورتیکه خدا فرموده است: «احسان به یکدیگر را فراموش نکنید!.»
«محمد بن عجلان» میگوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی آمد و سلام کرد. حضرت از او پرسید: حال برادرانت چطور بود؟ او حال آنان را بسیار خوب توصیف نمود. امام (علیه السلام) فرمود: آیا ثروتمندان، فقرا را عیادت میکنند؟ عرض کرد: خیلی کم. فرمود: دیدار و احوالپرسی ثروتمندان از فقرا چگونه است؟ عرض کرد: اندک. فرمود: دستگیری توانگران از بینوایان چگونه است؟ عرض کرد: شما اخلاق و صفاتی را ذکر میکنید که در میان مردم ما کمیاب است، حضرت فرمود: چگونه اینان خود را شیعه میدانند (درحالیکه نسبت برادری میان پولداران با فقراء وجود ندارد)؟».[7]
امام صادق (علیه السلام) می: «أَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَنَعَ مُؤْمِناً شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ أَقَامَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلَی عُنُقِهِ فَیُقَالُ هَذَا الْخَائِنُ الَّذِی خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَی النَّارِ؛[8] «هر مؤمنی که بتواند نیاز مؤمن دیگر را رفع کند - خواه ازخودش و خواه از دیگری و با وساطت - و چنین نکند، خدا در روز قیامت او را با چهره سیاه و چشمان برگشته و دستهای به گردن آویخته برمیانگیزد و گفته میشود: این است آن خائنی که به خدا و رسول خدا خیانت کرده است؛ آنگاه فرمان میرسد تا او را در آتش افکنند.»
پینوشت:[1]. ماعون/ 1تا 3.
[2]. الحاقه/ 33 تا 34.
[3]. دعائم الإسلام، نعمان بن محمد تميمى مغربى، دارالمعارف، مصر، چاپ دوم، 1385 ق، ج2، ص350.
[4]. آل عمران / 180.
[5]. توبه /34.
[6]. كافي، ج5، ص310.
[7]. كافي، ج2، ص173.
[8]. المحاسن، احمد بن خالد برقى، دارالكتب الإسلاميه، قم، 1371 ق، ج1، ص100.
منبع: ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 176
راه های نجات جامعه از مفاسد اخلاقی، اقتصادی و اداری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي»
گرفتاری دل
به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیةالله الاعظم«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» از این جلسه به بعد، به شرح چهل حدیث خواهیم پرداخت. در روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» برای حفظ چهل حدیث، ثواب ها و پاداشهایی بیان شده که بعضی اوقات انسان حیران میشود. از جملۀ آن پاداشها آن است که حافظ چهل حدیث، در روز قیامت با انبیاء«سلاماللهعلیهم» و صدیقین و شهداء و صالحین محشور میگردد. پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» فرمودند:
«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً يَطْلُبُ بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»[1]
در روایات دیگری آمده است که حفظ کنندۀ چهل حدیث، در قیامت، عالم و فقیه محشور میشود[2]، یعنی مصداق «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّه»[3] میشود.
منظور از حفظ چهل حدیث هم فقط حفظ ظاهری نیست، بلکه مراد آن است که انسان بتواند محتوا و مفاهیم چهل حدیث را بداند و بهتر آن که بتواند برای دیگران بگوید و معارف اهلبیت«سلاماللهعلیهم» را نشر دهد. امیدوارم اگر زنده بمانیم، خدا توفیق عنایت فرماید تا بتوانیم از این جلسه به بعد، چهل حدیث را بخوانیم و شرح آن را بیان کنیم.
حدیث این جلسه، حدیثی از پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» است که میفرمایند:
«مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصَالٍ هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً وَ فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»[4]
روایت را مرحوم نراقی«رحمتاللهعلیه» نیز در جامع السّعادات نقل میکند[5] و این روایت، انصافاً روایت عجیبی است، مصداق کاملش هم زمان ما است. مرحوم نراقی«رحمتاللهعلیه» با بیان این روایت، در مذمت دنیا، بحث مفصلی دارد و بیان میکند که به فکر دنیا بودن، توغّل در دنیا و فرو رفتن در مشتهیات نفس، چه مفاسد بزرگی دارد.
در تعالیم دینی، بر ضرورت تلاش در جهت آبادی دنیا و آخرت پافشاری فراوانی شده و کوتاهی در آبادی دنیا یا آخرت، هر دو مذمّت شده است. به عبارت دیگر، اسلام یک دین دو بعدی است و از مسلمان ها میخواهد از یک سو برای تأمین معاش و ادارۀ زندگی دنیا و رفع احتیاج از دیگران، تلاش و کوشش کنند و از تنبلی و بیکاری بپرهیزند و از سوی دیگر، به فکر آخرت و ارزشهای معنوی باشند و در دنیا و مادیّات فرو نروند.
پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در این روایت شریف، خسارتها و تبعات فرو رفتن در دنیا و فراموشی آخرت را بیان میفرمایند. در ابتدای روایت میخوانیم: «مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ»؛ یعنی اگر همّ و غمّ کسی این دنیا باشد، نه آخرت، و همیشه به فکر دنیا باشد، اوّلین مصیبتش این است که دیگر خدا به او اعتنا ندارد.
مرحوم آقای ملکی«رحمتاللهعلیه» در المراقبات این روایت را نقل میکند و این جمله را به دنبال آن میفرماید که اگر توغّل در دنیا به جز بیاعتنایی خدا، هیچ بلا و مصیبت دیگری نداشت، بس بود که آن را بزرگترینِ عقوبتها و اعظم مصائب بدانیم و خسارتی بزرگتر از آن در این دنیا قابل تصور نیست.[6]
خدا نکند که خدا دست عنایتش را از روی سر کسی بر دارد، مثل این است که نیروگاه برق، دست عنایتش را از روی شهر و خانۀ ما بردارد، دیگر همه جا تاریک و وحشتناک میشود.
قرآن کریم در این باره از یک تشبیه معقول به محسوس بهره میبرد و میفرماید: اگر کسی در شب در دریا باشد و دریا متلاطم گردد. بعد موج روی موج، روی این دریا ببارد. ابر هم محیط بر دریا شود، چه جور ظلمت روی ظلمت و وحشت روی وحشت است؟ قرآن میفرماید: زندگی منهای خدا این است:
«أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[7]
اگر دست عنایت خدا روی سر کسی باشد زندگی او روشن است، دل او روشن است و زندگی او شاد است، امّا اگر نور خدا در زندگی نباشد، به عبارت دیگر اگر دست عنایت خدا روی آن خانه نباشد و خدا اعتنایی به اهل آن نکند: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»، دیگر زندگی ظلمات است، زندگی وحشتناک است، به قول قرآن به اندازهای غم و غصه و نگرانی و وحشت بر آن حکمفرما میشود که از خود بیخود میگردد: «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»، اگر دستش را هم از آب بیرون کند خودش هم این دست را نمیبیند؛ یعنی یک از خود گمشدگی که الان میبینیم جامعۀ ما دارد، یک زندگی وحشتناک، یک زندگی ظلمت روی ظلمت.
قرآن راجع به جهنّمیها میفرماید که از هر غمی نجات پیدا کنند، هنوز نجات نیافته غم دیگری برای آنها پیدا میشود: «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريق».[8]
انسان میبیند که راستی در این دنیا، انسان از هر غمی فارغ شود، غم و غصّۀ دیگری به سراغ او میآید. لذا اگر عنایت خدا و لطف خدا نباشد، انسان در این غم و غصهها نابود میشود. پس به قول آقای ملکی، بالاترینِ مصیبتها این است که خدا به کسی اعتنا نداشته باشد؛ «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ».
وقتی خدا به جامعهای اعتنا نداشته باشد، مفاسد اخلاقی، اقتصادی و اداری آن جامعه را نابود میکند. چه عذابی بالاتر از فساد اخلاقی سراغ دارید؟ چه عذابی بدتر از فساد اداری میتوانید پیدا کنید؟ چه عذابی خطرناکتر از فساد اقتصادی وجود دارد؟
وقتی که خدا اعتنا به جامعهای نداشته باشد، هیچ کس نمیتواند این مفاسد را کنترل کند و در پی آن، درد روی درد میآید، مصیبت روی مصیبت میآید، دردهای ناعلاجی که هرچه میخواهند معالجه کنند، همان معالجه بدترش میکند.
جملۀ بعدی روایت میفرماید: «وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصَالٍ هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً وَ فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»
کسی که تمام فکر و ذکر او دنیا و مادیّات است، قلبش از چهار چیز پر میشود. گاهی یقین در قلب انسان پیدا میشود و الهام خدا در آن قلب وارد میگردد، گاهی هم رذالت در قلب نفوذ میکند. بالأخره روایت میفرماید: چنین قلبی از چهار چیز پر میشود:
اوّل: «هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً»
یک دل پر از غم و غصه، پر از نگرانی و پر از اضطراب خاطر و پریشانی. بیشتر مردم الان چنین هستند. پیدا کردن یک دل شاد در جامعه خیلی مشکل است. میبینیم چه غمهایی، چه غصههایی، البته غمها، غصهها را خدا نداده، خود ما ایجاد کردهایم، مثل آتش جهنّم است که پروردگار عالم آتش جهنّم ندارد، تبعات جهنّم را خود ما ایجاد میکنیم. به جهنّمیها خطاب میشود: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ»[9]؛ این عذابها را خودتان از پیش فرستادهاید.
غم و غصههای دنیا را هم خود ما ایجاد کردهایم. امّا علی کل حال دلها پر از غم، پر از غصه، نگرانی و اضطراب خاطر است و زندگیها گره دارد. هر گرهای را باز میکند، هنوز باز نشده یک گرۀ کور دیگری ایجاد میشود. زندگی مشکلدار است، هر مشکلی را رفع میکند، هنوز رفع نشده یک مشکل بزرگتر به جای آن، و الان اجتماع ما چنین است. این معنای «هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً» است.
دوّم: «شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً»
دلش مشغول میشود، مشغول به اشتغالاتی که اصلاً پیش خدا ارزش ندارد. بالأخره دلش را به غیر خدا سپرده و کس دیگری آن دل را برده است. گاهی اوقات دل انسان مثل باغ وحش میشود. باغ وحش را دیدهاید؟ هر گوشهای از آن را یک قفس، یک درنده یا یک خزنده گرفته است.
دل انسان مال خداست. خداوند تعالی در حديث قدسى مىفرمايد: «لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ»[10]؛ باید اصلاً خزندهای، درندهای در این دل نباشد، امّا وقتی برویم در دلمان میبینیم به غیر از خدا همه چیز هست. خدا رحمت کند یکی از علمای قدیم، در تخت فولاد اصفهان داد میزد و میگفت: ای مردم! آقایان میگویند مشرک نشوید، امّا من میگویم مشرک شوید، این دل مال خداست، همهاش را ندهید به دیگران، یک مقدارش را هم بگذارید مال خدا باشد.
امیدوارم دل شماها این جور نباشد، امّا الان دلها پر از اشتغال شده است. اشتغال به چه؟ به غیر خدا، دل پر شده است از غیر خدا، هر گوشۀ دل را یک چیزی برده است که آن چیز غیر خداست، به قول آن آقا، ای کاش یک گوشهای از این دل هم مال خدا بود. این روایت میفرماید: اگر کسی همّ و غمّش فقط دنیا باشد، دل او به جای خدا، مشغول به غیر خدا میشود و از این اشتغالات پر دردسر و دست و پاگیر هم رها نخواهد شد.
سوّم: «فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً»
دل محتاج میشود و هرچه دنیاگرایی انسان بیشر شود، احتیاج او نیز بیشتر خواهد شد. هر که بامش بیش، برفش بیشتر. الان میبینیم که احتیاج مردم گاهی به پول است، گاهی محتاج ریاستند و گاهی شهرت میطلبند و گاهی به دنبال شهوتند که منجر به مفاسد اجتماعی میشود. میرسد به آن جا که نمیتواند چشمش را کنترل کند. زن دارد، بچه دارد، عروس دارد، داماد دارد، امّا چشمچران است و دلش میخواهد با یک زن حرف بزند. چه فقری بالاتر از این است؟
میبینیم پول دارد، ریاست دارد، جاه دارد، مقام دارد، امّا برای این که کار یک فقیر را انجام بدهد محتاج به این است که یک میلیون تومان از او بگیرد. چه فقری بدتر از این؟ ظاهراً احتیاج به مال دنیا ندارد، امّا دلش پر از احتیاج است.
چهارم: «وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»
یعنی دلش پر از آمال و آرزوهای طولانی و دست نیافتنی است. به راستی دل بسیاری از مردم چنین شده است. امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در خطبهای میفرمایند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ»[11] من از دو چیز دربارۀ شما خیلی خوف دارم؛ یکی پیروی از هوا و هوس و دیگری، آمال و آرزوهای بیجا و دست نیافتنی.
حکایت میکنند یک کسی یک کوزه روغن بالای سرش بود، رفت در فکر و در آمال و آرزو؛ گفت: این کوزه روغن را فردا میفروشم، به جای آن یک گوسفند تهیه میکنم، این گوسفند، سال بعد دو تا میشود، سپس چهار تا میشود، چند سال دیگر شش گوسفند میشود و بالأخره گلّه پیدا میکنم. در اثر آن گلّه، خانه میخرم، در اثر آن گلّه، نوکر و کلفت و زن و قصر پیدا میکنم، اگر یک دفعه کلفتم، نوکرم، تمرّد کند، با این چوب بر سرش میزنم، چوب را بلند کرد که بر سر خادم بزند، به کوزۀ روغن خورد، کوزۀ روغن ریخت روی سرش، تمام شد.
چه خوب میگوید، اگر مثال است، اگر واقعیت ندارد، برویم سر دل خودمان میبینیم که راستی چنین است، ناگهان بانکی برآمد خواجه مرد، با یک دنیا آمال و آرزو.
اما ای کاش فقط همین بود، با یک دنیا آمال و آرزو میمرد، امّا آرزوهای دست نیافتنی او را جهنّمی میکند. اگر فقط جهنّم میرفت باز هم طوری نبود؛ خطرناکتر از آن، به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام«قدّسسرّه»، آن است که دم مرگ، ملک مقرّب خدا میآید، میخواهد جانش را بگیرد. آن لحظه امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیهم» میآیند. خود آن حضرت به حارث همدانی فرمودند: «مَنْ يَمُتْ يَرَنِي»[12]. ملک مقرّب باید با اجازۀ امیرالمومنین«سلاماللهعلیهم» محتضر را قبض روح کند و چون او در آمال و آرزوها فرو رفته است، حاضر نیست جان بدهد، بالأخره به زور او را میبرند، ولی با بغض ملک مقرّب خدا، با بغض امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیهم» از دنیا میرود که مصیبتش بدتر و سنگینتر از این است که فقط به جهنّم برود.
آمال و آرزوها با انسان چنین میکند و راستی وقتی واقعیّت اجتماع را در نظر بگیریم، میببینیم که این روایت شریف دردها و معضلات اجتماع ما را بیان میکند.
اگر نگوییم همه، بسیاری از مردم شبانهروز در حال دویدن برای دنیا و به فکر دنیا هستند، امّا به فکر آخرت نیستند. اگر معنویّت در زندگی نباشد، مال دنیا وزر و وبال و غم و غصّه و فقر و نگرانی میآورد. آمال و آرزوها بر زندگی مردم حکمفرماست و همه را بیچاره کرده است. تجمّلگراییها، اسرافها و تبذیرها، در همۀ خانهها رفته است.
خدا مرحوم محقق همدانی«رحمتاللهعلیه» را رحمت کند. آخوند ملاحسینقلی همدانی«رحمتاللهعلیه» شاگردهای مهذّبی تحویل جامعه داده است. ایشان بارها و بارها به شاگردان خود میگفته است: «ایاک، ثم ایاک، ثم ایاک، والتوغّل فی الدّنیا»؛ یعنی بر حذر باشید، بر حذر باشید، بر حذر باشید، از اینکه در دنیا و مادیّات فرو روید. بعضی اوقات میگفته است: «والتّوغل فی مشتهیات النّفس»، از فرو رفتن در خواهشهای نفسانی بپرهیزید.
فراموش نمیکنم در زمان جوانی، به یکی از فضلا که از من بزرگتر بود گفتم: آقا حال شما چطور است؟ گفت: کسی که متوغّل در مادیّات است، کسی که متوغّل در کثرات است، اسم و رسمی در عالم وحدت ندارد که ببیند حالش چطور است! این در حالی است که در آن زمان دنیاگرایی به شکل امروز نبود، مخصوصاً در بین طلاب علوم دینی، توجه به دنیا و تجمّلات نبود یا خیلی کم بود. امّا اکنون میبینیم توغّل در مشتیهات نفس و فرورفتن در دنیا و دچار شدن به تجمّلات، دامن همه را گرفته است و شیوع همگانی دارد. بالأخره همه در دنیای به معنای عام فرو رفتهاند و سروکاری با عالم وحدت و عالم آخرت و عالم معنویت نیست که نیست. اوّل مصیبتش طبق روایتی که خواندم این است که: «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ»، دیگر آن چهار تا خصلت و رذیلت هم در دل او میآید و در دلش نفوذ پیدا میکند. نتیجۀ آن یک دنیا غم و غصّه است، اصلاً دل میشود غم و غصّه، دل میشود محتاج، دل میشود مشغول، دل میشود آمال و آرزو. تقاضا دارم روی این روایت یک قدری فکر کنید. خیلی روایت خوبی است.
بعد از فکر برای خود، باید همه فکری برای اجتماعمان بکنیم. اسلام یعنی معنویّت، اسلام یعنی پر بودن مسجدها، اسلام یعنی صداقت، اسلام یعنی گناه نکردن، فساد اخلاقی نداشتن، اسلام یعنی قانون مواسات و خدمت به خلق خدا، اسلام یعنی گره گشایی در ادارهها، که متأسفانه در جامعۀ ما چنین نیست. وقتی چنین نشد، همه یک دنیا غم و غصّه، یک دنیا نگرانی و اضطراب خاطر، یک دنیا منهای خدا، یک دل پر از وحشت، یک دل پر از فقر، یک دل پر از آمال و آرزو و یک دل پر از اشتغال به غیر خدا پیدا میکنند.
1. الخصال، ج2، ص 541
2. الكافي، ج1، ص 48
3. الاحزاب، 39:«همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند»
4. مجموعۀ ورام، ج 1، ص 130
5 . جامع السّعادات، ج 2، ص14
6. المراقبات، ص 14
7. النّور، 40: «يا [كارهايشان] مانند تاريكيهايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را مىپوشاند [و] روى آن موجى [ديگر] است [و] بالاى آن ابرى است. تاريكيهايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هر گاه [غرقه] دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مىبيند، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود».
8 . الحج، 22: «هر بار بخواهند از [شدت] غم، از آن بيرون روند، در آن باز گردانيده مىشوند [كه هان] بچشيد عذاب آتش سوزان را»
9. آلعمران، 182: «اين [عقوبت] به خاطر كار و كردار پيشين شماست.»
10 . بحارالأنوار، ج 55، ص 39
11 . نهج البلاغه، خطبۀ 42
12. تفسير القمي، ج2، ص 266