حواله امام حسین (علیه السلام) برای کارگر شهرداری شیراز
خاطره یکی از طلاب مرثیه سرا؛
… در یکی از شهرستانها برای مرثیه سرایی و روضهخوانی دعوت بودم، پس از پایان مراسم چند ظرف غذای تبرکی دادند، در میان ظرفهای غذا گویا پاکتی را بهعنوان صله گذاشته بودند، ساعت یک بامداد هنگام برگشت از مراسم طبق عادت هر دفعه که غذاها را به افراد نیازمند میانه راه میدادم، همین کار را میخواستم تکرار کنم، چراکه این کار بهعنوان تبرکی مردم را خوشحال میکرد، آن شب نیز گفتم یکی را پیدا کنم و این ظرف غذاها را به او بدهم.
طبق معمول آمدم از کمربندی شیراز بهسمت منزل بروم که مسیرم نزدیکتر بود، به دلم افتاد که از درون شهر بروم، گفتم نه از دروازه قرآن بروم، مسیر را که طی میکردم در بلوار هفت تن کنار خیابان توقف کردم، و گفتم این غذاها را به یک کارگر شهرداری که در آنسوی خیابان بود، بدهم، باز به دلم افتاد شاید به خاطر چند ظرف غذا بخواهد بیاید اینسوی خیابان تصادف کند اتفاق ناخوشایندی بیفتد، آمدم جلوتر یک نفر دیگر را دیدم چند بوق زدم متوجه نشد، حرکت کردم، گفتم بروم جلوتر.
آمدم چهارراه سرداران، یک نفر از کارگران شهرداری که از فرط خستگی نشسته بود و چوبجاروی خود را بر روی دوشش گذاشته بود در مقابل ایشان ایستادم شیشه ماشین را پایین دادم و گفتم آقا این چهارتا غذا تبرکی مجلس امام حسین (علیه السلام) است، هنوز اطلاعی نداشتم که پاکتی میان غذاها وجود دارد، آن بنده خدا هم غذا را گرفت و به من گفت حاجآقا ممنون از غذا، دعا کنید خدا پول قسط پرداخت نشدم رو برسونه، گفتم مگر چقدر است گفت دو تا قسط عقب مانده دارم. هنگامی غذاها را به آن تحویل دادم، گفتم بزرگوار کسی که چهارتا غذا را به شما رسانده است یقین داشته باش که دو تا قسط عقب مانده شما را هم به شما میرساند، نگران نباشید، خیالت تخت باشد، گفت دعا کن، گفتم چشم غذا را تحویل دادیم و از همهجا بیخبر رفتیم.
فردا دوستان هیئت تماس گرفتند تا مجدداً تشکر کنند. گفتند مبلغی را هم به عنوان صله بچهها بین ظرف غذا گذاشته بودن. عرض کردم صله؟ گفتند بله مبلغی را درون پاکت گذاشتیم (دقیقاً همان مقدار قسط عقب مانده کارگر زحمت کش شهرداری بود) که من فوراً پی بردم به ماجرا و از همان پشت تلفن اشک بر چشمانم حلقه بست، گفتم ببینید اگر خداوند بخواهد از طریق امام حسین (علیه السلام) رزقی را حواله کند، من بچه طلبه را میفرستد یک شهرستانی و آنان را وادار میکند هدیهای را بدهند و بین راه من چندین مکان بایستم، اما اتفاق رقم نمیخورد تا من به این شخص برسم و آن شخص ناامید از همهجا بگوییم کسی که چهارتا غذا میرساند قسط را هم میتواند برساند، بعد بدون اینکه دخالتی کنم حواله به دست شخص رسید، امثال این اتفاقات بسیار است در این وادیها…
خبرگزاری رسمی حوزه
مرثیه سرایی-رسولی-شب پنجم
محرم دیباچه سرخ شهادت-بخش اول
ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد، ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد. ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطله بر جبهه ی ستمکاران و حکومتهای شیطانی زد، ماهی که به نسلها در طول تاریخ، راه پیروزی بر سرنیزه را آموخت
سخنان حضرت امام(ره)
ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد، ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد. ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطله بر جبهه ی ستمکاران و حکومتهای شیطانی زد، ماهی که به نسلها در طول تاریخ، راه پیروزی بر سرنیزه را آموخت، ماهی که شکست ابرقدرتها را در مقابل کلمه ی حق به ثبت رساند، ماهی که امام مسلمین، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت، ماهی که باید مشت گره کرده ی آزادیخواهان و استقلال طلبان و حق گویان بر تانک ها و مسلسلها و جنود ابلیس غلبه کند و کلمه ی حق، باطل را محو نماید.[1]
محرم، چه ماه مصیبت زا و چه ماه سازنده و کوبنده ای است. محرم، ماه نهضت بزرگ سیّد شهیدان و سرور اولیای خداست، که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگی و کوبندگی به بشر داد و راه فنای ظالم و شکستن ستمکار را به فدائی دادن و فدائی شدن دانست و این خود، سرلوحه ی تعلیمات اسلام است برای ملّت ما تا آخر دهر.[2]
محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.[3]
باید محرم و صفر را زنده نگه داریم به ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام که با ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام زنده مانده است این مذهب تا حالا.[4]
علل و عوامل قیام عاشورا
در صدر اسلام، پس از رحلت پیغمبر پایه گذار عدالت و آزادی، می رفت که با کجرویهای بنی امیه، اسلام در حلقوم ستمکاران فرو رود و عدالت در زیر پای تبهکاران نابود شود که سید الشهدا علیه السلام، نهضت عظیم عاشورا را برپا نمود.[5]
مکتبی که می رفت با کجرویهای تفاله ی جاهلیت و برنامه های حساب شده ی احیای ملی گرایی و عروبت با شعار «لا خَبر و لا وحیٌ نَزَل»[6] محو و نابود شود و از حکومت عدل اسلامی یک رژیم شاهنشاهی بسازد و اسلام و وحی را به انزوا کشاند که ناگهان شخصیت عظیمی که از عصاره ی وحی الهی تغذیه و در خاندان سید رسل، محمد مصطفی(ص) و سیّد اولیاء علی مرتضی علیه السلام تربیت و در دامان صدّیقه ی طاهره سلام الله علیها بزرگ شده بود قیام کرد و با فداکاری بی نظیر و نهضت الهی خود، واقعه ی بزرگی را به وجود آورد.[7.
حر در آستانه امتحانی سرنوشت ساز
خداوند در قرآن کریم با صراحت تمام بیان میکند که تمام مدعیان ایمان امتحان خواهند شد، هیچگاه رها نبوده و نیستند: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُون [عنکبوت/۲] آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مى شوند و مورد آزمايش قرار نمى گيرند».
و فرموده دنیا زیباست و این زیبایی برای امتحان بندگان است: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَهً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا [کهف/۷] ما آن چه را روی زمین است زینت آن قرار دادیم تا آنها را بیازماییم کدامینشان بهتر عمل می کنند».
و نیز خداوند بیان داشته که علت امتحان بندگان، شناسایی مجاهدان و صابران است: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ [محمد/۳۱]و هر آينه شما را بيازماييم تا مجاهدان و شكيبايان- پايداران- شما را معلوم كنيم». با این وجود باز عدهای امتحان الهی را فراموش میکنند و خود را به هلاکت ابدی دچار میسازند. گاهی نیز شکست در امتحان خدا برابر با از دست دادن جانشین الهی؛ پیامبر یا امام است. این نکته را امام حسین (علیهالسلام) در اولین سخنرانی خود در کربلا اعلام داشتند. در این مطلب ضمن بیان نحوه ورود امام به کربلا به بیان درسهایی از آن میپردازیم.
تا کربلا
عبیداللهبنزیاد وقتی از حرکت حضرت اباعبداللهالحسین (علیهالسلام) به کوفه آگاه شد، ۴۰۰۰ نفر را برای جلوگیری از حرکت امام به منطقه اعزام کرد. کاروان امام و سپاهیان ابنزیاد به فرماندهی حربنیزیدریاحی در بین منزلگاه شراف و ذوحسم به یکدیگر رسیدند.[۱] امام آنها و اسبان آنها را سیراب کرد. با یکدیگر نماز میخواندند و به امام اقتدا میکردند. منزل به منزل هم با هم به سوی کوفه رهسپار بودند. تا اینکه پیک، نامه ابن زیاد را برای حر آورد. در نامه ابن زیاد دستور داده بود: چون نامه من به تو رسید و فرستاده من نزد تو آمد، بر حسین(ع) سخت گیر، و او را فرود نیاور مگر در بیابان بیحصار و بدون آب. به فرستادهام دستور دادهام از تو جدا نشود تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام[۲]
با وجود نامه ابنزیاد حضرت امام حسین (علیهالسلام) به راه خود ادامه داد، حر هم سپاهیانش را راهی کرد تا اینکه به کربلا رسیدند. در آن منزل حر اجازه حرکت را دیگر نداد و جلوی کاروان امام را گرفت.
ظهر دوم محرم
ظهرگاه پنجشنبه، دوم محرم سال ۶۱ هجری قمری کاروان امام به کربلا وارد شد.[۳] حر به امام گفت: همین جا فرود آیید که فرات نزدیک است. امام نام مکان را پرسیدند. گفتند: کربلا. امام فرمود: اینجا، جایگاه کَرْب (رنج) و بَلاست. پدرم هنگام حرکتش به سوی صفین، از اینجا گذشت و من با او بودم. ایستاد و از نام آن پرسید. نامش را به او گفتند. پس فرمود: اینجا، جایگاه فرود آمدن مَرکبهایشان، و اینجا، جایگاه ریخته شدن خونهایشان است. موضوع را پرسیدند. فرمود: کاروانی از خاندان محمد(صلیاللهعلیهوآله)، اینجا فرود میآیند.[۴]
در ادامه امام حسین (علیهالسلام) فرمودند: «هَذا مَوضع كَربٍ وبَلاء، انزلوا، هَاهُنا مَحطُّ رِحالِنا، ومَسفَكُ دِمائِنَا، وهَاهُنا مَحلُّ قبورِنا ، بِهَذا حدَّثني جَدِّي رسول الله ( صلى الله عليه وآله)[۵] اینجا جایگاه رنج و بلا است. فرود آیید. اينجا محل بارنهادن ما و ريخته شدن خون ماست و اينجا محل قبور ماست، اين گونه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله بر من بيان فرمود.
سپس امام فرمودند: «اَلنَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ[۶] مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان؛ حمایت و پشتیبانی از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفاه است پس هرگاه بلاء و سختی حادث شود دینداران کم میشوند».
این سخن امام حسین (علیهالسلام)،سخن بسیار مشهور است که به ما هشداری جدی میدهد. در این فرمایش حضرت فرمودند که نباید به ظواهر توجه کرد. در ظاهر همه بندگان خدا، همه دوستدار اهل بیت و در روزگار ما همه منتظر امام زمان (عجلاللهفرجه) اند. اما در واقع مسئله به نوعی دیگر است. این مردمی که فکر میکنند بندگان خدا هستند وقتی پایشان به میدان امتحان الهی باز شود و بین دوراهی دنیاپرستی و خداپرستی قرار بگیرند آن وقت است که عیار ایمانها معیّن میشود.
امام حسین (علیهالسلام) این هشدار را به تمام مدعیان میدهد که مراقب باشند، دچار ادعاهای دروغین نشوند. ادعاهایی از جنس دروغ و دروغهایی که خودشان هم آنها را باور کنند. مشکل کوفیان همین مسئله بود. آنها با اصرارهای فراوان ادعا کردند منتظر امام حسین (علیهالسلام) اند. برای امام دعوتنامه فرستادند، ادعای تشیع کردند، ندای العجل العجل سر دادند و گفتند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. إِلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ مِنْ شِیعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ أَمَّا بَعْدُ فَحَیَّهَلَا فَإِنَّ النَّاسَ یَنْتَظِرُونَکَ لَا رَأْیَ لَهُمْ غَیْرُکَ فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ وَ السَّلَامُ.[۷] به نام خداوند بخشنده و مهربان. نامهای است به حسین بن علی از سوی شیعیان او از مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، بشتاب، زیرا که مردم منتظر شما هستند و همه بر شما اتفاق نظر دارند، پس بشتاب بشتاب! و باز بشتاب بشتاب! والسلام.
درسهایی برای امروز
از ظهر دوم محرم سال ۶۱ تا ظهر عاشورای ۶۱، امام حسین(علیهالسلام) به سپاه ۴۰۰۰ نفری کوفیان فرصت داد تا بیاندیشند چرا دیندار واقعی نیستند؟ به این فکر کنند که آیا ارزش دارد نوه پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) را قربانی طمعهای دنیایی خود کنند؟ حتی امام به آنها هشدار داد که این میدان امتحان الهی است و دلسوزانه آنها را آگاه کرد؛ اما آنها بر باطل خود پافشاری کردند و نتیجه تنهایی و غربت امام حسین (علیهالسلام) میان گودی قتلگاه شد.
و این روزها که عصر غیبت آخرین امام، حضرت ولیعصر (علیهالسلام) است؛ هر روز و نهایتاً هر صبح جمعه ندای العجل العجل در کوچه و خیابان طنین انداز میشود. ندایی که برخاسته از شیعیانی منتظر است. اما این نداها تا به امروز بدون جواب مانده است. چرا؟ آیا دعوتهای ما نیز ادعاهای دروغی است که خودمان هم آنها را باور کردیم؟ و خدا دیگر نمیخواهد آخرین بازمانده از نسل امامت مانند جدش اباعبدالله (علیهالسلام) در گودال غربت و تنهایی شهید شود.دوم آیا وقت آن نرسیده که در وجود خود جستجویی کنیم تا بفهمیم جنس ادعای ما از کدام نوع است، راستین یا دروغین؟ هنگامه امتحان ما کدامین راه را انتخاب میکنیم: بندگی خدا و یاری امام زمان (علیهالسلام) یا بندگی دنیا و یاری دشمنان؟
پینوشت
[۱] . طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۰۰
[۲] . همان، ج۵، ص۴۰۸
[۳] . همان، ج۴، ص۵۲
[۴] . مقرم، مقتلالحسین(ع)، ص۱۹۲
[۵] . سیدبنطاووس، اللهوف، ص ۳۵
[۶] . خوارزمی، مقتلالحسین، ج۱، ص۳۳۷
[۷] . تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۶۲
چرا امام حسین (ع) خانواده خود را به کربلا برد؟!
خلاصه ای از وقايع اول تا يازدهم محرم
روز اول محرم و دوم محرم امام حسين ـ عليه السلام ـ به کربلا نرسيده بود بلکه پس از روز دوم به کربلا رسيد. در روز اول محرم با سپاه حر ديدار کرد و حر و سپاه او توسط امام از آب سيراب شدند. نقل شده که ظاهرا در اول محرم بوده که کاروان حسيني در حرکت بودند و امام ـ عليه السلام ـ در صبحگاه دستور دادند که ظروف و مشک ها را پر از آب کنيد، حرکت کردند، ناگهان يکي از ياران امام با صداي بلند تکبير گفت، و گفت از دور نخلستاني پيداست. امام فرمود چه مي بينيد؟ عده اي گفتند نخلستان نيست گوشهاي اسب از دور چنان مي نمايد که نخل است آنها نزديک شدند تعداد هزار سواره نظام به فرماندهي حر مأمور از طرف عبيدالله بن زياد لعنه الله عليه. امام به يارانش فرمود از آنها پذيرايي و آن ها را که تشنه اند سيراب کنيد.[1]
تا روز دوم حر اصرار داشت حضرت را همراه کاروان به سوي کوفه ببرد بين امام و حر گفتگوهايي صورت مي گرفت و امام ـ عليه السلام ـ وقت نماز ها، نماز را اقامه مي کرد و سپاه حر نيز با حضرت و به اقتدا به امام نماز جماعت مي خواندند بدين ترتيب امام پس از نماز ظهر و عصر بر آنها موعظه و اتمام حجت مي نمود. حر نيز به خواسته و مأموريت خود پافشاري مي کرد اما امام ـ عليه السلام ـ از قبول درخواست او امتناع مي کرد، حر به امام عرض کرد که در اين واقعه تو و همراهانت کشته مي شوند اگر اصرار و پافشاري برمخالفت کني. حضرت در اين حال به شعر يکي از صحابه استناد فرمود و گفت تو مرا از مرگ مي ترساني مرگ بر جوان مرد عار نيست وقتي آرزوي حق و قصد دفاع از حق را داشته باشد و جهاد کند… وقتي حر اين اشعار را از امام شنيد به کناري رفت و با سپاه خود حرکت کرد امام نيز با قافله خود در حرکت بودند تا به منزلگاه بيضه رسيدند. امام براي اتمام حجت خطبه اي خواند و اهداف خويش را آشکار نمود و با استناد به سخنان پيامبر اکرم(ص) فرمود که هر کس سلطان ستمگري را بنگرد که حرام خدا را حلال مي کند و عهد شکن است، بر مسلمانان است که در مقابل او اعتراض کند.[2]
در مسيري که امام از مکه حرکت کرد روز هشتم ذي حجه تا رسيدن به کربلا با افراد و کاروان هاي مختلفي ديدار و ملاقات داشت. از جمله اين ديدادها ديدار با عبدالرحمن حر بود که امام از او خواست به کاروان کربلا بپيوندند او امتناع کرد و اسب خود را به امام پيشکش نمود. حضرت امتناع از قبول کرد. در آخر شب جوانان را دستور داد تا مشک ها را پر از آب کنند، سپس دستور داد از منزل قصر بني مقاتل حرکت کنند حرکت کردند، حضرت بر پشت اسب خود چرتي زد، و بيدار شد و فرمود« انا لله و انا اليه راجعون» دوبار کلمه استرجاع بر زبان آورد، در اين حال فرزندش علي اکبر به پيش او آمد و علت را پرسيد. حضرت فرمود: فرزندم در عالم رويا ديدم که سواره اي ندا داد مرگ بر ديدار اهل کاروان مي آيد، و اهل کاروان به سوي مرگ در شتابند. علي سئوال کرد: اي پدر آيا ما بر حق نيستيم، فرمود: اين فرزندم ما بر حقيم و بازگشت بندگان به سوي خداوند است، اکبر عرضه داشت: پس اي پدر مهربانم چه باکي از مرگ داريم امام از کلام علي خوشحال شد و دعايش کرد.[3]
وقتي صبح شد کاروان حسين نماز صبح را خواندند و با عجله حرکت کردند، ياران حر، به سوي آنان آمده تا کاروان را به سوي کوفه بکشند، آنها امتناع کردند و زهير گفت مولاي من با همين سپاه کم نبرد کنيم که شکست آنها براي ما سهل است. امام فرمود : من هرگز آغاز گر جنگ نخواهم بود. در اين روز پيکي از کوفه آمد و کاروان حسيني؛ با اصرار حر به سوي نينوا در حرکت بودند به شهر و يا آبادي غاضريه رسيدند. پيک از سوي عبيدالله برای حر پيامي آورد، که حسين را يا وادار به بيعت کن يا در سرزمين بدون آب و علف و بدون قلعه و پناهگاه فرود آور و منتظر دستور بعدي باشد.
حر امام را از مضمون نامه آگاه کرد. امام فرمود اي حر ما را رها کن در اين قريه اقامت کنيم، حر پاسخ داد اين مرد جاسوس و پيک عبيدالله است که کارهاي مرا زير نظر دارد، من از خواسته ي تو معذورم. امام و یارانشان، حرکت کردند و به دشتي بـيآب و علف رسيدند. اسب امام ايستاد، امام فرمود نام اين زمين چيست، زهير گفت: نام هاي مختلف دارد، يکي از نام هايش عقر و نام ديگرش کربلا است. امام فرمود: اينجا قافله را نگه دارید و خيمه ها را بپاداريد اين جا نامي است آشنا، وقتي با پدرم به سوي صفين مي رفتيم اينجا استراحت کرد و از خواب بيدار شد و گفت در خواب ديدم اين دشت پر از خون است و حسين در آن خون غوطه ور است. روزي که کاروان حسين به کربلا رسيد روز دوم محرم سال 61 هجري قمري بود. پس از اين روز کار بر آنان سخت شد و هر روز محاصره سپاه کوفه تنگ و تعداد آنان افزوده مي شد به نحوي که امام ـ عليه السلام ـ جنگ را قطعي مي دانست.
در روز سوم عمر سعد با چهار هزار سوار به کربلا وارد شد و فردي را مأمور کرد تا از امام بپرسد براي چه به اينجا آمده است. فردي آمد امام فرمود: زيرا دعوت کرده اند به دعوت بزرگان اين شهر که نامه هايشان موجود است. اگر انکار کنند از همان راه بر مي گردم، عمر سعد وضع را به کوفه گزارش داد ، از کوفه فرمان رسيد از حسين بيعت بگيرد. امام از بيعت امتناع کرد، نامه اي ديگر آمد که بين حسين و آب مانع شود و قطره اي آب به آنها نده.[4] روز ششم نيز سپاهي از کوفه رسيد.
روز پنجم پس از رسيدن اين فرمان لشگر در کربلا زياد شد و حضرت محاصره شد تا مانع آب شوند. پس از اين روز به تدريج آب در خيمه ها کم ياب بود و جنگ بين دو سپاه قطعي مي شد. تا روز هفتم اين وضع ادامه داشت مأمورين حائل آب بين خيام حسين به فرماندهي عمر بن حجاج و عبدالله بن حصين ازدي بودند. گفته شده او خطاب به امام گفت اي حسين اين آب را مي بيني که مثل سينه آسمان برق مي زند به خدا قسم قطره اي ازآن نخواهي نوشيد، امام در حق او نفرين کرد: خدا يا هرگز او را سيراب نکن و نبخش.
دعاي امام در حق او قبول شد. نقل شد هر قدر آب مي خورد تشنگي او خاموش نمي شد. تا روز هفتم اين محاصره شديد ادامه داشت. شبي امام پيام فرستاد به عمر سعد که مي خواهم ترا از نزديک ببينم. امام مي خواست به او اتمام حجت نمايد. شب هشتم بود که به مدت طولاني بين آنها مذاکره بود. عمر سعد پس از اين ديدار نامه اي به عبيدالله فرستاد و نوشت: شکر خداوند آتش جنگ خاموش شد. حسين قبول کرد برگردد و از کوفه چشم بپوشد و به يکي از شهرهاي مرزي رفته و در صلح زندگي کند. اين نامه به کوفه رسيد و عبيدالله از اين حالت خوشحال شد. شمر بن ذي الجوشن لعنه الله عليه در اين مجلس حاضر بود، گفت: آيا اين گفتار را قبول مي کني که حسين را به اين راحتي از دستت خارج نمائي. اگر برود شورشي بزرگ بر عليه خليفه به راه مي اندازد. او را رها نکن تا مطيع فرمان تو شود… ابن زياد گفت تو راست گفتي و نظر تو کار آمد است. تو را مأمور مي کنم با نامه اي به سوي عمر سعد برو و بگو که اگر در اجراي دستور کوتاهي کني من فرمانده سپاه هستم و تو از اين منصب معزولي .
در روز 9 محرم که شمر آمده بود دوباره حال و هواي جنگ قوت گرفت، شمر آمد به طرف خيمه هاي حسين و گفت من به فرزندان خواهرم امان مي دهم ( منظور فرزندان ام البنين بودند که مادرشان از قبيله ي بني کلب بودند و شمر نيز از همين قبيله بود ) . به همين مناسبت آنها را خواهرزاده خطاب کرد، و آنها برادران حسين يعني عباس ـ عليه السلام ـ و برادرانش بودند، حضرت عباس سلام الله عليه خطاب به او فرمود: لعنت خدا به تو که به ما امان مي دهي و فرزند رسول الله را امان نمي دهي.
در اين روز که شمر لعنه الله عليه آتش جنگ را فروزان کرد. عمر سعد با حضور او و به خاطر از دست ندادن فرماندهي لشکر به سپاه خود دستور داد به خيام حسين يورش ببرند. پس از نماز عصر بود که امام حسين ـ عليه السلام ـ در مقابل خيمه اش نشسته بود، ناگاه صداي ناله ي زينب را شنيد که به سوي برادرش مي آمد و مي گفت اي برادر مگر نمي شنوي صداي لشکر عمر سعد را که نزديک خيمه ها شده اند، امام سرش را بلند کرد و فرمود خواهرم رسول خدا را در خواب ديدم که فرمود به سوي ما مي آيي! زينب شيون کرد و گريست. عباس نيز به صداي شيون زينب از خيمه اش بيرون آمد، به محضر امام رسيد امام فرمود اي برادر برو ببين اين ها چه قصدي دارند، عباس با 20 سواره رفت و گفت چه مي خواهيد گفتند دستوري از عبيدالله رسيده که يا بيعت کنيد يا جنگ. بايد موضع دقيق خود را اعلام نمائيد. عباس فرمود باشد تا سخن شما را به برادرم برسانم. عباس برگشت و امام به او فرمود امشب را به ما مهلت بدهند شب عاشورا (دهم محرم) بود تا قرآن بخوانيم و نماز بگذاريم که خداوند مي داند من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست مي دارم.[5] شب را مهلت دادند که شب عجيبي بود صداي تلاوت قرآن و نماز شب و دعا از خيمههاي اباعبد الله عليه السلام به آسمان بلند بود و فرشتگان از اين صحنه حيرت زده بودند روز عاشورا رسيد جنگ شروع شد و تا ظهر عاشورا و پس از ظهر همه ياران امام شهيد شدند و امام نيز به شهادت رسيد.
پاورقي ها:
[1]. شيخ مفيد، الارشاد، چاپ اول، قم، آل البيت، 1414، ج2، ص 77 ـ 78.
[2]. شيخ مفيد، همان، ص 82.
[3]. شيخ مفيد، همان، ج2، ص 83 - 84.
[4]. شيخ مفيد، پيشين، ج2، ص 84.
[5]. همان، ص 106.
از چه وقت لباس مشکی بین مسلمانان رواج پیدا کرد؟
لباس سیاه مانند دیگر رنگ ها از ابتدا در میان مسلمانان وجود داشت و در عزاداری ها نیز مورد استفاده قرار می گرفت. وقتى حسین بن على(ع) کشته شد زنان بنی هاشم لباس مشکى پوشیدند. از گرما و سرما شکایتى نداشتند. حضرت على بن الحسین(ع) به علت این که آنان ماتم زده بودند براى ایشان غذا می فرستاد.[1]
اما این که چرا مردم در مصیبت ها و عزاداری ها لباس سیاه بر تن می کنند، یا پرچم های سیاه برپا می نمایند؛ دلیلش این است که رنگ سیاه شاد نیست، از این جهت با مصیبت زدگی هماهنگ است. این مسئله نه تنها میان ایرانیان و مسلمانان، بلکه در کشورهای دیگر نیز رواج داشته و جزو سنّت ها و فرهنگ های کشورها است.
اینک به روایاتی اشاره می شود که از آنها پیشینه پوشیدن لباس سیاه در عزاداری ها فهمیده می شود:
1. رسول اکرم(ص) در آستانه رحلت خود سیاه پوشیده بودند؛ امام صادق(ع) در این باره می فرماید: «رسول خدا هنگام رحلت پیراهنی سیاه بر تن کرده بود».[2]
2. بعد از شهادت امام علی(ع)، عبدالله بن عباس به سوی مردم بیرون آمد و گفت: امیرالمؤمنین از میان ما رفت و برای خود جانشینی گذاشت که اگر دوست دارید به سوی شما بیرون آید، وگرنه کسی را بر کسی [اجباری] نیست. مردم به گریه افتادند و گفتند: بیرون آید، پس امام حسن(ع) در حالی که جامه های سیاه پوشیده بود به سوی مردم بیرون آمد و برای آنان خطبه خواند.[3]
3. سکینه دختر امام حسین(ع) خطاب به یزید گفت: «دیشب خواب دیدم که … خادم بهشتی دستم را گرفت و داخل قصر نمود. آن جا با پنج بانوی بزرگ و نورانی روبرو شدم که در میان آنها زنی بزرگوار و نورانی تر از همه به چشم می خورد که موی پریشان کرده و لباس سیاه پوشیده بود و در دستش پیراهنی خون آلود … او فاطمه زهرا(س) بود».[4]
با این وجود، لباس سیاه تا اواخر زمان بنوامیه و خروج سیاه جامگان و به قدرت رسیدن بنی عباس، هیچ گاه به عنوان لباس رسمی مسلمانان به شمار نمی آمد.
&&&&&&&&&& پی نوشتـــــــــــــــــها :
[1]. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج 2، ص 420، قم، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371ق.
[2]. شیخ صدوق، الامالی، ص 183، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش.
[3]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 22، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
[4]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 45، ص 195 – 196، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.