سیره بزرگان؛ از محبت امام خمینی به طلاب تا مباحثههای شیرین بزرگان حوزه
گفتوگوی خواندنی با آیت الله محسن دوزدوزانی
در دوره سطح با چه کسانی مباحثه میکردید؟ آن زمان طلبههایی که در دورهی شما بودند چقدر به مباحثه اهمیت میدادند؟
مباحثه خیلی مهم بود، این حکایت را قشنگ گوش کنید. یک نفر بنام آقامیرزا حسین عیوقی از اطراف سراب تبریز بود، ایشان از ما زودتر به قم آمده بود و ما را میشناخت. قرار گذاشتیم با ایشان مباحثه کنیم. تا اینکه نوبت به کفایه رسید. در مسجد سلماسی مباحثه انجام میدادیم. میرفتیم جلوی پنجرهها مینشستیم و بحث کفایه میکردیم. امام - رحمه الله - هم در آن مسجد تدریس میکرد. وقتی تشریف میآوردند و درس میگفتند. آن وقت امام نبود و به ایشان آقای خمینی میگفتند. امام تشریف میآورد همه بلند میشدند؛ حتی پسر آقای خمینی، آقای سیدمصطفی، شیخ علی تهرانی، شیخ صادق خلخالی، همه میآمدند؛ آقازاده ایشان هم دم در مینشست. در یکی از روزها امام با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع به تدریس خارج کرد و اقوال آقای خوئی یا آقای نائینی را رد نمود. رفیق و هم بحث من که در کنار مجلس بود و هیکل ضعیفی داشت، یک اشکال به امام کرد و امام - رحمه الله - پاسخی ندادند. خیلی عجیب بود، امام فرمود؛ من امروز نیم ساعته درس را تمام میکنم در صورتی که یک ساعته باید درس میگفت.
فرمود: ادامه درس، فردا. همه بلند شدند و به هم بحث ما نگاه کردند این چه کسی بود اینگونه دقیق از امام سوال کرد؟ آقامصطفی، آقا شیخ علی، همهشان تعجب میکردند.
امام فردا آمدند در حالی که با دقت مطالعه کرده بودند، محکم وارد شد؛ نشست و گفت: «اما بحث دیروزی، آن چند اشکال دارد، یکی از آن اشکالات را این آقا اشکال کرد؛ اسمش چیست؟» چون رفیق من بود گفتم آقاشیخ حسین، فرمود: شکرالله تعالی سعیک، خیلی به او علاقه مند شده بود آقایان بلند شدند تماشا کنند این چه کسی بود که دیروز به امام اشکال کرده بود و اشکال وارد بوده است و امام هم تعریف او را نمودند.
بعد از اینکه انقلاب پیروز شد و امام خمینی به ایران تشریف آوردند، به من پیام داده بودند که لطفاً آن آقا شیخ حسین را بفرستید منزل خیلی دلم میخواهد ایشان را ببینم. رفیق من هم خیلی اهل شوخی، خیلی [شوخی] میکرد. وقتی نزد امام میروند، امام او را مورد تفقد قرار میدهد در یک پاکت چهل هزار تومان که پول زیادی در آن زمان بوده به ایشان میدهد.
- همهی درسهایتان را با ایشان بحث میکردید؟
بله جواهر، کفایه و رسائل بحث میکردیم. اخیراً مرحوم شد، خدا رحمت کند. خیلی ملا بود.
آن زمان “مباحثه” جزء اصلی درس طلبگی بود. طلاب با همدیگر بحث میکردند و مسجد اعظم مملو از طلاب میشد. خیلی زحمت میکشیدند. متاسفانه الان آن مسائل کمرنگ شده.
- چند ساعت برای تدریس مطالعه میکردید؟
من حدودا 5 -6 ساعت مطالعه میکردم. همهی دروسی را که باید تدریس میکردم را مطالعه میکردم و همهی کتابها را هم درس میگفتم. سه تا درس میگفتم، بهگونهای درس میگفتم که همه به طلاب میگفتند، بروید پیش آقای دودوزانی ونزد او درس بخوانید. واقعاً زحمت میکشیدم.
- حاج آقا شما بعد از دورهی سطح ظاهراً بیشترین مدت را درس امام تشریف بردید؟
بله نزد امام 12 سال اصول خواندم. امام، واقعا درس اصول را به خوبی تدریس میکرد.
- ارتباط اساتید با شاگردان چگونه بود؟
آن زمان طلاب ممتاز با منزل علما و مراجع ارتباط کامل داشتند، طلبههایی که خوب اشکال میکردند مورد توجه مراجع بودند برای مثال امام خمینی امتیاز ویژهای برای آنها قائل میشد. ما منزلشان میرفتیم. همان منزلی که فعلاً هم هست، میرفتیم آنجا و با دوستان مباحثه میکردیم. امام مینشست و دخالت نمیکرد، آنجا بحث میکردیم و امام گوش میداد، تا مباحثه شاگردان را ببیند و بهگونهای آنها را ارزیابی کند. این گفتگوهای علمی بسیار کمک میکرد مثل این که چند بار درس میخواندند، صفحهای را چندبار بحث میکردند و روان میشدند، استاد هم خوب درس میگفتند و طلاب هم بهخوبی اشکال و نقد میکردند .
ارتباط امام با شاگردان بسیار خوب بود، بعد از آن که امام به ایران برگشت و ساکن قم بود، رفتیم دیدنشان. یک روز امام زنگ زد که میخواهم بعد از نماز مغرب بیایم منزل شما. من کوچه ادیب مینشستم. کوچه ما بن بست بود. با دوتا پسرم بودم، با خود گفتم شاید مناسب نباشد فقط ما در حضور امام باشیم. مقابل منزلمان فردی به نام آقای توکلی بود، دبیر بود و فرد دیگری هم به نام آقای برقعی بود، مخفیانه به آنها گفتم: بیایید منزل ما امام میآید، اما به هیچ کس نگویید. وقتی یک ساعت از شب رفته بود پسرم آمد و گفت: آقا بیا کوچه را ببین، تمام کوچه پر از مردم است گویا آن دو نفر به اهل منزل خود گفته بودند و آنها نیز به همه گفته بودند وقتی امام از ماشین پیاده شدند، عبایش افتاده بود من دویدم ماشین او را بوسیدم کوچه پر بود از مردم. ایشان وارد اتاق شدند، آن وقت به اطراف اتاق نگاه میکرد او از آنجایی که تبریزیها اتاقهایشان را مجلل میکنند ما نیز اتاق را مقداری مجلل کرده بودیم، امام وارد شد دیدند مبل و صندلی گذاشتهام، پشتی گذاشتهام، پتو انداختهام، روی هیچکدام ننشست و رفت آن طرف بین دو تا پنجره که خالی بود نشست. با من هم شوخی داشت، رفتم گفتم آقا بفرمائید آنجا، فرمود نه این جا خوب است. گفتم من عرض میکنم خوب نیست! بفرمائید آنجا. امام گفتند باشد چشم و بلند شد، دستش را گرفتم آمد نشست جایی که پشتی بود ولی به پشتی تکیه نکرد، کنار پشتی نشست، گفتم آقا بفرمائید به پشتی تکیه کنید فرمود: باشد چشم! دستش را گذاشت روی پشتی. آقای توکلی پسری داشت 7 -8 ساله که مریض شده بود. دکترهای زیادی رفته بود، ولی معالجه نمیشد. به من گفت که استکانی آب بیاور و امام بخورد و باقیمانده آن را بدهم به فرزندم بخورد شفا پیدا کند. گفتم عیبی ندارد، خدا شاهد است، ایشان استکان آب آورد و امام مقداری ذکر گفت و بعد مقداری خورد و بقیه آن را به بچه داد بعد از مدتی از پدرش پرسیدم حال بچه چطور است گفت خوب خوب شد. بعد از چند سال دوباره جویای حال او شدم، آقای توکلی گفت خوب شد، زن هم گرفت.
بله! امام عجیب بود. امام خیلی محبت داشت خیلی به من محبت داشت.
منبع: خبرگزاری حوزه (در اصل از مجله حاشیه، شماره ١٦)
5 گمشدهی زندگی بشر امروز !
دنیای عجیبی است. گویا هر چه روزگار به پیش میرود، تاریکی بر روی تاریکیِ زندگی بشر افزوده میشود. انسان امروز (علیرغم اینکه جامعه بشری امروز غرق در زرق و برق است) در مردابِ نابودی دست و پا میزند و برای نجات، به هر ریسمان پوسیدهای چنگ میزند. حال آنکه درمان این تاریکی و راه نجات از این مرداب، در یَدِ بیضای اولیای خداست.
اکنون زمان آن است که پرتوی از این نورِ مُبین و ریسمانی از این حَبل متین را نشان دهیم. چه اینکه خدا فرمود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعا… [1]و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد.» پرتوی که تاریکیها را می درد و ریسمانی که از عرش آویخته تا فرش به ما رسیده است.
تلألو پنج گنج در کلام امام محمد باقر (علیه السلام)
در حدیث، امام محمد باقر (علیه السلام) خطاب به جابر بن یزید جُعفی میفرمایند: «ای جابر! أُوصِيكَ بِخَمْسٍ: تو را به پنج چیز وصیت میکنم… إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِم: اگر مورد ستم قرار گرفتی، ستم نکن… وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ: اگر به تو خیانت کردند، تو خیانت نکن… وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ: اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر… وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَح: اگر تو را ستایش کردند، دلخوش نشو… وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ وَ فَكِّرْ فِيمَا قِيلَ فِيك: و اگر تو را سرزنش کردند، دلگیر مشو… بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن (اگر دیدی آنچه میگویند راست است، خود را اصلاح کن و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثوابهای او به تو میدهند و از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار میدهند)».[2]
و به راستی که این پنج گنج گمشده زندگی بشر امروز است. چه اینکه همه دردها از عدم تعادل در زندگی است و این پنج وصیت، تعادل بخشِ عقل و احساس آدمی است. آن کس که بتواند این دو بالِ پرواز را خوب پرورش دهد، در حرکت به سوی کمال و آرامش جاودانی کامیاب خواهد بود.
به ریسمان آویخته الهی چنگ بزنیم…
به راستی که امروز، روزگار سرگردانی است. چه بسیار آدمیانی که در گمراهی میتازند و از میان اندک پیروانِ طریقتِ حق نیز چه بسیار انسانهایی که زخمِ زبانهای دیگران را تاب نمیآورند و احساس سرشکستگی میکنند. حال آنکه امام محمد باقر (علیه السلام) پس از بیان آن وصیتهای پنج گانه، کلام خود را این چنین ادامه دادند: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِيّا… و ای جابر! بِدان و آگاه باش كه تو، دوست ما نخواهى بود، مگر آنگاه كه اگر همه آنانی که همخون تو هستند، بر ضدّ تو هم صدا شوند و بگويند که «تو مرد بدى هستى» مايه اندوه تو نشود و اگر همه بگويند که «تو مرد خوبى هستى»، اين سخن تو را دلخوش نسازد. بلكه خود را با آنچه در كتاب خداست بِسَنج، اگر ديدى پوينده راهِ قرآن هستى، از آنچه پرهيز داده است مى پرهيزى، به آنچه ترغيب كرده است راغب و مشتاقی و از آنچه ترسانده است هراس داری، پس استوار و خوشنود باش؛ زيرا آنچه از بدی و زشتی درباره تو گفته شده است، ضرر و زيانى به تو نمىرساند. اما اگر ديدى از قرآن دوری و جدايى، ديگر چرا بايد خودت را بفريبى؟!»
امان از هوایِ نفس
هر کس که در اوضاع نابسامان بشر بنگرد، بر این نکته واقف خواهد شد که جامعه هر چند در ظواهر امر، رو به تکامل است، اما در اخلاق و در انسانیت و معنویت، در حال مسخ شدن است. زندگی بخش عظیمی از فرزندان آدم، امروزه خلاصه در این است که چگونه «بهتر بخورند» و «بهتر بیاشامند» و «بهتر بخوابند» و «بیشتر لذت ببرند». هدف تنها در همین چهار گزینه است و لاغیر! و این همان سقوط است.
انسانی که قرار بود از ملائکه والاتر و بالاتر رود، اکنون به نقطهای رسیده که با حیوانات، مسابقهی لذت و شهوت میدهد! این حال و روز جامعه بشری است. لیکن آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان دارند، برای خروج از این منجلاب باید بکوشند. آنچنان که امام در ادامه سخن خود فرمودند: «به راستى كه مؤمن همواره در حالِ مبارزه با نَفسِ خويش است، تا بر هوا و هوسِ آن چيره آيد؛ يك بار او نَفسِ خود را از كجى و انحراف به راستى مىآورد و به خاطر محبّت به خدا، با هواى نفس مخالفت مىورزد و يك بار هم نفسش او را بر زمين مىافكند و در نتيجه، پيرو هوس آن مىگردد. اما خداوند دستش را مىگيرد و بلند مىشود و خداوند لغزش او را مىبخشد و مؤمن به خود مىآيد و به توبه و ترس از خدا پناه مىبرد و بر اثر افزايش ترسش [از خدا] بر بينش و معرفت او افزوده میگردد. دليلش هم اين است كه خداوند مىفرمايد: «در حقيقت، كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه اى از جانب شيطان بديشان رسد، [خدا را] به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند»…
کفران نعمت به زودی بسیاری را نابود خواهد کرد
این درد، درد بزرگی است، که آدمی هیچ گاه از دنیا سیر نمیشود. بلکه لحظه به لحظه عطش او به دنیا بیشتر میشود، تا جایی که خود از این همه تشنگی خسته میگردد. و چه بسا در آن لحظه، راه بازگشتی نیابد. حرص و آز، چنان برخی را از درون تُهی کرده است، که در برابر خدای خود طلبکارانه رفتار میکنند. گویی آنان خدا را آفریده اند و خدا مخلوق و مدیون آنان است! چنین افرادی که غرق در کفران نعمت اند، به زودیِ زود در گردابی که در آن گرفتار شده اند، هلاک خواهند شد و این سرنوشت در انتظار بسیاری از بنی آدم خواهد بود. اما راه نجات چیست؟
کلام گهربار امام محمدباقر –علیه السلام- که فرمودند: «اى جابر! همان روزىِ اندك خدا را براى خود بسيار شمار، تا از عهده شكرش به درآيى و طاعت بسيار خود از خدا را كم بشمار تا از اين راه بر نفْس خرده گيرى (آن را زبون سازى) و خود را در معرض عفو و گذشت [خداوند] قرار دهى. شرّ موجود را به وسيله دانش و معرفت موجود، از خودت دور گردان و دانش موجود را به وسيله عمل خالص، به كار بند و در عمل خالصى كه انجام مى دهى خودت را با بيدارى و هوشيارى تمام، از غفلت بزرگ نگه دار و بيدارى كامل را با ترس صادقانه [از خدا] به دست آر و با راهنمايى خرد، خودت را از خطر هوس نگه دار و هنگام غالب آمدن هوس، با ارشاد خواهى از دانش، درنگ كن و اعمال خالص را براى روز پاداش نگه دار.»
پی نوشت ها:
[1]. آل عمران: 103
[2]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت، 1404 هجرى قمری، ج 75، ص 162
حسن بن شعبه حرانى، تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1404 هجرى قمری، ص 284.
منبع: تبیان
حاج سیدمصطفی خمینی از لحاظ استعداد علمی و منش مبارزه ممتاز بود
مقام معظم رهبری (مدظله العالی) با اشاره به تهذیب نفس و گرایش سلوکی مرحوم حاج سیدمصطفی خمینی و سادهزیستی و زهد ایشان، خاطرنشان کردند: آن مرحوم با اینکه فرزندِ شخصیت و مرجع بزرگی همچون امام خمینی(ره) بود اما ذرهای از نشانههای آقازادگی در وی نبود.
حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای رهبر معظّم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران همایش بزرگداشت مرحوم آیتالله حاج سیّدمصطفی خمینی در آستانهی چهلمین سالگرد رحلت ایشان، ضمن قدردانی از برگزاری چنین کنگرهای، مرحوم حاج آقا مصطفی را از ابعاد مختلف دارای شخصیّتی برجسته دانستند و گفتند: ایشان از لحاظ استعداد و جرئت علمی، تهذیب نفس، شجاعت و منش مبارزاتی، انسانی ممتاز بود و معرّفی جایگاه علمی و افکار ایشان به جامعه و نسل امروز، کار بسیار خوب و لازمی است.
حضرت آیتالله خامنهای (مدظله العالی) به جایگاه تأثیرگذار مرحوم حاج سیّدمصطفی خمینی در حادثهی مهم دستگیری امام (رحمهالله) در سال ۴۲ اشاره کردند و افزودند: آن مرحوم در آن زمان با حضور در صحن حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها و گرد آمدن مبارزین در کنار ایشان، کار بزرگ و شجاعانهای انجام داد و توانست حرکت مردم را هدایت کند.
رهبر انقلاب اسلامی (مدظله العالی) درگذشت مرموز و بهتآور مرحوم حاج سیّدمصطفی خمینی در اوّل آبان سال ۱۳۵۶ را نیز زمینهساز ایجاد موج مردمی بیان کردند و گفتند: نحوهی مواجههی امام (رحمهالله) با این فقدان سنگین که آن را از الطاف خفیّهی الهی دانستند، بخشی از شخصیّت عظیم امام بزرگوار را در تحمّل این مصیبت، و صبر بر آن نشان داد.
حضرت آیتالله خامنهای (مدظله العالی) با اشاره به تهذیب نفس و گرایش سلوکی مرحوم حاج سیّدمصطفی خمینی و سادهزیستی و زهد ایشان، خاطرنشان کردند: آن مرحوم با اینکه فرزندِ شخصیّت و مرجع بزرگی همچون امام خمینی (رحمهالله) بود امّا ذرّهای از نشانههای آقازادگی در وی نبود.
ایشان افزودند: مرحوم حاج سیدمصطفی خمینی بشدّت علاقهمند و عاشق امام بود و کوچکترین تعرّض به شخصیّت امام را برنمیتابید.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ ونشرآثار حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مدظله العالی)-۱۳۹۶/۰۷/۳۰
چطور مباحثه کنیم؟
آداب مباحثه:
در کتاب آداب المتعلمین که خواجه نصیر طوسی برای آشنایی طلاب مبتدی با آداب طلبگی نگاشته است، مباحثه را لازم میشمرد:
ولابُدَ لطالب العلم من المطارحَة والمناظَرةِ. فینبغی أنْ یکونَ بالإنصافِ، والتأنّی، والتأملِ. فیحترز عن الشَغَبِ والغَضَبِ، فإنَ المناظرةَ والمذاکرةَ مشاوَرة، والمشاوَرةُ إنّما تکونُ لاستخراج الصوابِ، وذلک إنّما یحصل بالتأمل والإنْصافِ، ولا یحصل ذلک بالغَضَب، والشَغَبِ. وفائدة المطارحة والمُناظرة أقوى من فائدة مجرّد التکرار، لأنّ فیه تکرارا مع زیادةٍ. قیل: <مُطارحةُ ساعةٍ خیر من تکرار شَهرٍ>لکن إذا کانَ مَعَ مُنْصِفٍ، سلیم الطبْع. وإیّاک والمذاکرة مع مُتَعنتٍ، غیر مُسْتَقیمِ الطبع، فإنّ الطبیعةَ مُسْتَرِقَة والأخلاقَ متعدّیَة، والمجاورة مؤثرة.
و طالب علم لازم است که به گفتگو و مناظره بپردازد. این گفتوگو باید همراه انصاف و آرامش و تفکر باشد. از فریاد وخشم باید دوری کرد؛ زیرا مناظره وگفتوگو هماندیشی است و هماندیشی برای دریافتن درستی است و رأی درست تنها با تفکر و انصاف حاصل میشود و با خشم و خروش به چنگ نمیآید. (1)
مهمترین آداب گفتگو عبارتاند از:
1- جستجوی حق:
اولین ادب گفتگوی این است که هدف هر یک از طرفین مباحثه رسیدن به نتیجهی درست و منطقی گفتگو باشد نه گشودن عقدههای که روزها و هفتهها آن را در دل نگاه داشتهاند. بنابر این اگر یکی از دو طرف صحبت، یا هر دوی شان قبل از آغاز گفتگو خود را صد در صد بر حق و طرف مقابل را صد در صد بر باطل بدانند، چنین گفتگویی هرگز نتیجه نمیدهد.
البته این در صورتی است که مباحثه روی موضوعات مسلم علمی، عقلی و دینی صورت نگیرد، زیرا مباحثه روی مسلمات چیزی جز ضایع کردن وقت نیست، و کسی که با دلایل روشن، موضوعی علمی، عقلی و یا شرعی اتفاقی و اجماعی را مطرح میکند باید خود را بر حق و طرف مقابل خود را بر باطل بداند. و شخص که واقعاً حقبهجانب است هیچ لزومی ندارد با کسی وارد مباحثه شود که حاضر نیست سخن او را بدون چون و چرا بپذیرد. اما در موضوعات اختلافی و قضایای متعلق به استنباطات و برداشتهای آدمی، باید انسان پیش از شنیدن تمام دلایل طرف مقابل، نظر خود را غیرقابل نقد تصور نكند.
ما در این باره گفتههای ارزشمندی از علمای بزرگ امت به میراث بردهایم. چنان چه همهی پیشوایان مذاهب شعار شان این بود كه:
«قولی صواب یحتمل الخطأ وقول غیری خطأ یحتمل الصواب»
(گفتهی من درست است، در حالی که احتمال خطا را دارد؛ و گفتهی طرف مقابلم خطا است اما احتمال دارد که درست باشد)
مسلماً اگر ما با این تصور با یگدیگر گفتگو کنیم، به احتمال زیاد نتیجهی مطلوب را از مباحثهی خود به دست میآوریم؛ اما اگر یکی از طرفین مباحثه و گفتگو، رأی و نظر خود را حق مطلق بداند و یا از قبل تصمیم گرفته باشد که به هیچ صورت سخن طرف مقابل را قبول نکند، و یا به دلیلی مانند، بزرگی سن و یا مقام بالاتر و یا هم معلومات بشتر خود را در جایگاهی قرار دهد که باید طرف مقابل سخن او را و لو با ادب و منطق رد نکند، چنین مباحثهای هرگز به نتیجه نمیرسد و اگر انسان عاقلی به چنین مباحثهای فراخوانده شود باید به اهل آن سلام بگوید. (2)
2- گوش دادن به سخن و دلایل طرف مقابل:
یکی دیگر از آداب مباحثه و گفتگو گوش فرا دان به سخن طرف مقابل و شنیدن دلایل وی میباشد؛ چون اگر هدف از گفتگو رسیدن به یک نتیجهی عملی و قابل پیمایش باشد، باید گفتگو به گونهی صورت گیرد که هر یک از کسانی که میخواهند در نتیجهی بحث تصمیمی بگیرند
و یا دنبال كاری بروند، از یک طرف دلایل خود را بیان نموده باشند و از طرفی دلایل طرف مقابل را خوب شنیده و هضم نموده باشند، و در نتیجهی تبادل آراء و نظرات به رأی و نظر درست که به هر دو طرف قابل قبول باشد
و هر یک به درست بودن آن قناعت نموده باشد دست پیدا کنند؛ چون اگر مباحثه روی موضوعی باشد که در نتیجهی آن هر دو طرف مکلف به انجام عملی مشخص باشند، اما در وقت گفتگو یکی از طرفین به دلیل این که بزرگتر است و یا معلومات بیشتر دارد به طرف مقابل خود اجازهی حرف زدن را ندهد و یا حاضر نباشد دلایل وی را بشنود، مسلم است که از چنین گفتگویی اثری مثبت در میدان عمل به دست نمیآید.
«کسی در مجلس عطاء صحبت میکرد، فردی سخن او را قطع نمود، عطاء عصبانی شده گفت: این چه اخلاقی است، این طبیعت را از کجا آوردهاید؟! سوگند به خدا احیاناً کسی سخنی میزند که من به حقیقت آن از وی داناترم، و چه بسا که آن سخن را از من شنیده باشد، اما من ساکت میشوم و چنان وانمود میکنم که گویا هیچ وقت این سخن را نشنیدهام«
3- اجتناب از سرزنش و توهین:
انسان موجودی است محترم، و هر فرد انسانی حق دارد که در جامعهی انسانی محترمانه زنده گی کند؛ و بر همهی انسانها واجب است که احترام شخصیت انسانی دیگران را رعایت کنند؛
از نظر فطری نیز هیچ انسان با شخصیتی نمیتواند سرزنش و توهین دیگران را تحمل نماید. بنابراین یکی از آداب گفتگوهای انسانی این است که طرفین احترام یکدیگر را زیر پا نکنند؛ چه اگر در مباحثهای یکی از دو طرف به خود حق دهد که طرف دیگر را سرزش کند و یا وی را تحقیر نماید، در چنین فضایی مباحثه نتیجه نمیدهد.
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وسلم در این زمینه بهترین الگو برای یک فرد مسلمان میباشند، پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم وقتی با کسی صحبت میکردند –ولو آن کس کافر و مشرک میبود و در تعریف و توصیف خرافات خود سخن میگفت- رسول الله صلی الله علیه وسلم با احترام و تا زمانی که خود آن شخص ساکت میشد به گفتههای وی گوش میدادند و هر وقت وی سخنش را خاتمه میداد، از او اجازه خواسته با کلمات جامع، کوتاه و مستدل قسمتی از سخنش را که معقول و صواب بود میپذیرفتند و تأیید میکردند و بخشهای که اشتباه و خطا بود با دلیل و در آرامش کامل رد میکردند.
منابع:
1 . پایگاه روات حدیث
2 . برگرفته از پایگاه اصلاح آنلاین – مقاله امین الله معتصم
تهیه و تولید: گروه حوزه علمیه تبیان
چگونه بلاها در زندگی زیبا میشوند؟
زیبا دیدن بلا در سرزمین کرب و بلا
برخی نا آگاهان گمان می کنند که چون حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) پسر پیامبر و حجت خداست، نباید آنگونه در کربلا به مصیبت و سختی دچار می شد. مشکل عمده این افراد، آن است که بلا و مصیبت را ناخوش دانسته و آن را عقوبتی از جانب خدا می دانند؛ در حالی که هر مصیبت و بلایی، عقوبت نیست و برعکس، ممکن است نشانه ای بر مومن بودن شخص باشد. چنانکه از امام کاظم (علیه السلام) نقل است که فرمود: «أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ كَفَّتَی الْمیزانِ كُلَّما زیدَ فی إِیمانِهِ زیدَ فی بَلائِهِ[1] مؤمن همانند دو كفّه ترازوست، هر گاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش افزوده گردد.»[1]
جایگاه مهم صبر در زندگی
کمتر عاقلی در نقش صبر در زندگی تردید دارد. حضرت علی(علیه السلام) در حدیثی در باره نقش صبر در کارها می فرمایند: «الصَّبْرُ فِي الْأُمُورِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ فَإِذَا فَارَقَ الرَّأْسُ وَ إِذَا فَارَقَ الصَّبْرُ الْأُمُورَ فَسَدَتِ الْأُمُورُ[2] نقش صبر در كارها مانند نقش سر در بدن است؛ همچنان كه اگر سر از بدن جدا شود، بدن از بين مى رود، صبر نيز هرگاه همراه كارها نباشد، كارها تباه می گردند.»
شکی نیست که نقش صبر در کارها برای انسان مذهبی ــ که باید همت بیشتری در طاعت الهی و مقاومت در برابر گناهان داشته باشد ــ بیشتر است.
در روایات اسلامی نیز همین مضوع مورد توجه قرار گرفته و برای صبر، اقسامی ذکر شده است. از پیامبر اسلام روایت شده که فرمود: «اَلصَّبرُ ثَلاثَةٌ: صَبرٌ عِندَ المُصيبَةِ، وَ صَبرٌ عَلَى الطّاعَةِ و َصَبرٌ عَنِ المَعصيَةِ[3] صبر سه نوع است: صبر در هنگام مصيبت، صبر بر طاعت و صبر بر ترك گناه.» سید و سالار شهیدان کسی بود که در کربلا، صبر در معصیت و صبر در طاعت الهی را در حد اعلا نشان داد.
هر که بام تقوایش بیش، برف بلایش بیشتر
از آنجا که سالار شهیدان فرزند پیامبر و انسان کامل است، و خودش نیز معصوم است و درجه ایمان او در حد اعلاست، درجه بلا و مصیبت او در حد اعلاست. در روایتی منقول از پیامبر اسلام می خوانیم: «بیشترین بلاها را در میان مردم، پیامبران داشتند، بعد دوستان آنها و بعد هر که به پیامبران شبیه تر باشد(اوصیاء و اولیاء)، به میزان شباهت به آنان، از بلای بیشتری بهره مند خواهد شد.» بنا بر این بلا و مصیبت سالار شهیدان در کربلا، از باب ایمان و معرفت ایشان به خدای بزرگ است.
نکته خیلی مهم:
باید بدانیم که سلار شهیدان گر چه معصوم و حجت خدا و عزیز خداست، اما به حکم اینکه ایشان نیز انسانی مثل دیگران است، طبق قاعده باید از طریق اسباب عادی، کارهای خود را پیش ببرد. چنانکه در کتاب لهوف از قول شیخ مفید آمده که بعد از حرکت سالار شهیدان به مکه، جنیان مومن به خدمت ایشان آمده و گفتند که اگر دستور دهی، تمام دشمنانت را نابود می کنیم و تو در وطن خویش بمان. حضرت فرمود: ما برای کشتن آنها از شما قادرتریم؛ ولی نظر ما این است که بر همه اتمام حجت شود.[5]
نکته مهم دیگر اینکه، بلاها و مصیبت های حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) حاصل عهدشکنی مردم کوفه و عدم اعتنا به سخنان ایشان در کربلاست، و این عهدشکنی و قساوت قلب، به هیچ وجه مورد رضای خدا نیست؛ ولی مشیت خدا در همه زمان ها، از جمله در حادثه کربلا، بر این قرار گرفته که مردم با اختیار خود، راه خود را انتخاب کند.
مصیبت در راه خدا زیباست
بدون شک، کسی از سختی و مشکلات استقبال نمی کند؛ ولی انسان عاقل می داند که خیلی از مشکلات و مصایب زندگی، باعث شکوفا شدن استعدادهای او می شود. انسان با تقوا نیز می داند که چه بسا مصیبت های زندگی باعث شکوفا شدن استعدادهای معنوی او شود.
حضرت اباعبدالله(علیه السلام) ضمن استقبال نکردن از جنگ و خونریزی، از جمله در مواجهه با لشکر حر[6] و موارد دیگر، خواهان مصیبت های پیش رو نبود؛ اما حاضر هم نمی شد که سخن حق را بر زمین نهد، حتی اگر با مصیبت شهادت و مصایب دیگر روبرو می شد. از این رو هنگامی که خون علی اصغر را به آسمان پاشید، فرمود: «هوّن علي ما نزل بي أنه بعين الله[7] این مصیبت بر من آسان است؛ زیرا که خدا می بیند.» پیام این سخن سالار شهیدان برای ما این است که گر چه مصیبت و سختی ها، ناخوشایند است؛ اما اگر برای خاطر خدا باشد، آسان است. از همین رو زینب کبری(سلام الله علیها) در دربار ابن زیاد ملعون فرمود: «ما رأيت إلا جميلا، هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم، و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاج و تخاصم، فانظر لمن الفلح[8] بجز زیبایی چیزی ندیدم. آنان فرمان حق را با جان پذيرا شدند و در اين راه به سوى شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با شهادت و سرفرازى سر بر بستر شهادت نهادند و به زودى خدا تو و آنان را در دادگاهى گرد آورده و محاكمه خواهد کرد، آن گاه خواهيد ديد كه در دادگاهى كه داورش خداست، پيروزى از آن كيست.»
آری، جهاد در راه خدا و در مسیر خدا بودن زیباست. به شرطی که زاویه دید خود را قرآنی کنیم. «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْن[توبه/52] بگو: آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى [پيروزى يا شهادت] را انتظار مى بريد؟»
سخن آخر
بنا بر روایات اسلامی، مصیبت و سختی هر کسی، بسته به ظرفیت معنوی اوست. مصیبت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در کربلا، از همین قسم است. سالار شهیدان در هنگام پاشیدن خون طفل شیرخوارش به آسمان، با آنکه مصیبت بزرگی بود، چون این مصیبت را در راه خدا می کشید، آن را آسان می دید.
پی نوشت ها:
1ــ مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى، ج2 ، ص 234
2ــ الكافي( ط- الإسلامية)، ج2، ص90
3ــ تسلية العباد در ترجمه مسكن الفؤاد، ص 66
4ــ الكافي(ط ــ الاسلامیه)، ج2، ص: 252
5ــ لهوف، ترجمه بخشایشی، ص86 الی 88
6ــ در کربلا چه گذشت، ترجمه نفس المهموم، ترجمه کمره ای، ص171
7ــ اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه فهرى، ص171
8ــ در سوگ امير آزادى ( ترجمه مثير الأحزان )، ص 304
پنج واحد درسی در دانشگاه عاشورا
واقعه عاشورا در سال 61 هجری در خود درسهای مهمی برای جهانیان به ارمغان آورد است. البته بهره مندی از این پیام ها و درسها بستگی به این دارد که افراد توانسته باشند در دانشگاه عاشورا مجوز ورود گرفته باشند، و هچنین درس هایشان را خوب آموخته باشند.
درس اول: بی تفاوتی ممنوع!
یکی از زیباترین درس های عاشورا، عدم بی طرفی در برابر جریان های فرهنگی و ضد فرهنگی جامعه است. کسی که در مکتب عاشورا درس گرفته باشد، هیچگاه نمی تواند نسبت به حوادث پیرامون خود بی تفاوت عمل کند. او به خوبی می داند که در حوادث واقعه چه نقش و مسئولتی را بر عهده دارد؛ به همین جهت با مسئولیت پذیری سعی در ایفای نقش خود به نحو احسن دارد، او از امام حسین آموخته است. که حتی اگر در راه آمان های و انجام مسئولیت ها مجبور به جان فشانی باشد از جان خود نیز دریغ نکند. و باری دفاع از حق حتی با دست خالی قیام نماید چرا که خدای متعال در این خصوص فرموده است.
«قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى؛[سبأ/ 46] بگو: همانا شما را به يك سخن پند مىدهم، و آن اينكه دو دو و يك يك براى خدا به پا خيزيد».
درس دوم: سکوت ممنوع!
یکی از درس های مکتب و دانشگاه عاشورا، تبیین و روشنگری است. دانش آموختگان دانشگاه عاشورا، به خوبی یکی از وظایف خود را روشنگری و آگاه کردن آحاد جامعه از حوادث و وقایع دینی و فرهنگی می دانند. در قرآن کریم نیز خدای متعال یکی از وظایف انبیاء و فرستادگان خود را بصیرت افزایی آحاد جامعه معرفی می کند، که نوعاً در قالب بشارت و انزار صورت می گیرد.
« رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيما؛ [نساء/ 165] پيامبرانى نويدرسان و بيمكننده تا مردم را پس از [فرستادن] فرستادگان بر خدا بهانه و دستاويزى نباشد، و خدا تواناى بىهمتا و داناى با حكمت است». امام حسین(علیه السلام) با قیام خود علیه باطل نشان داد، که در مکتب امام حسین(علیه السلام) سکوت معنا و مفهومی ندارد، هرگاه ظلم و ستم و دستگاه جور سعی داشته باشد که با رفتارهای وقیحانه خود ضربه ای بر پیکار اسلام زند سکوت جایز نیست.
درس سوم:درس چگونه مردن!
یک دانشجوی و محصل در دانشگاه عاشورا به خوبی می آموزد که بهترین شیوه و روش مردن چگونه است. بر خلاف کسانی که عمرشان در مسیر فساد و گناه و تباهی به اتمام می رسد، یاران امام حسین(علیه السلام) بهترین نوع مردن را انتخاب می کنند، آنها آموخته اند که بهترین مردن، مرگ در راه خدا و در حین نماز و اطاعت از ولی و وصی خدا است. آنها از سید و سرور خود آموخته اند که زندگی همراه با ننگ و ستم پذیری و بدور از عزت و سرلندی بدترین نوع مردن است. ابن شهر آشوب در مناقب از امم حسین(علیه السلام) این چنین نقل می کند.
«مَوتٌ في عِزٍّ، خَيرٌ مِن حَياةٍ في ذُلٍّ؛[ المناقب لابن شهرآشوب: ج4، ص 68] «مرگ در عزّت، بهتر از زندگى در ذلّت است».
او همچنین شعری را این چنین منسوب به امام حسین(علیه السلام) نقل می کند:
المَوتُ خَيرٌ مِن رُكوبِ العارِ - وَ العارُ أولى مِن دُخولِ النّار
مرگ، از ننگْ بهتر است - و ننگ، از ورود به آتش
درس چهارم:با ولی بودن در سخت ترین شرایط
از جمله مهمترین درس های عاشورا درس با ولی بودند در سخت ترین شرایط زندگی است. چه بسیار افرادی که تا زمانی از ولی و وصی خدا حمایت می کنند که منافع و مقاصد دنیوی آنها در خطر نباشد. از این رو به محض اینکه آن منافع دستخوش نگرانی و آسیب قرار گرفتند، خود را کنار کشیده و حرکی از خود نشان نمی دهند. این در حالی است که در شب عاشورا هر چند امام حسین(علیه السلام) بیعت خود را از یاران برداشت، ولی یاران و انصار خاص حضرت با وجود علم به شهادت و کشته شدن در روز عاشورا دست از یاری امام خود بر نداشتند.
الخرائج و الجرائح به نقل از ابو حمزه ثُمالى نقل می کند: امام زين العابدين (عليه السلام) فرمودند:
«من در شبى كه صبح فردايش پدرم [حسين عليه السلام] كشته شد، با او بودم. به يارانش فرمود: «اين، شب است. آن را مَركب خود بگيريد كه اين جماعت، در پىِ مناند و اگر مرا بكشند، ديگر به شما كارى ندارند و شما [از جهت بيعت با من] آزاد و اختياردار هستيد».يارانش گفتند: نه. به خدا سوگند، هرگز چنين نمىشود!فرمود: «فردا همه شما كشته مىشويد و هيچ يك از شما نمىرَهَد».گفتند: ستايش، خدايى كه ما را به شَرَف كشته شدن همراه تو رساند». [الخرائج و الجرائح: ج 2، ص 847، ح 62 و ص 254 ح 8]
درس پنجم: عادل بودن و عدالت خواهی
مکتب عاشورا درس چگونه عادل بودن و چگونه عادل زیستن را به همگان می آموزد. در زیارت عاشورا این چنین می خوانیم: «َ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَ الْعَدْلِ وَ دَعَوْتَ إِلَيْهِمَا؛[المزار (للشهيد الاول)، ص144] شهادت می دهم که تو به قسط و عدالت دستور دادی و به این دعوت کردی». ماهیت عدالتخواهی و ظلم ستیزی امام حسین(علیه السلام) سرمایه الهام ملت ما در انقلاب اسلامی در قیام بر ضد طاغوت به شمار می آید. امام خمینی(رحمه الله علیه) بر این ماهیت در نهضت سید الشهدا(علیه السلام) تصریح کرده و می فرماید.[جواد محدثی، پیام های عاشورا، 180]«سید الشهدا (سلام الله علیه) از همان روز اول که قیام کردند برای این امر، انگیزه شان اقامه عدل بود».[صحیفه نور، ج20، ص189]
سخن آخر
عاشورا در خود درس، زندگی عزت مندانه، مرگ هوشمندانه، همگام با ولی و امام بودن در روزگار سخت و عدم بی تفاوتی و سکوت در برابر جریان های ضد دینی و فرهنگی را به یادگار دارد.
منبع:
مرکز نشر معارف قرآن و حدیث
دیدار نخبگان جوان علمی با رهبرمعظم انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار صدها نفر از نخبگان جوان و استعدادهای برتر علمی، جوانان نخبهی میهن را مایهی امید به آیندهی درخشان ایران خواندند و با اشاره به ضرورت هوشیاری در مقابل مکر و حیلهی شیطان بزرگ، خطاب به مردم، مسئولان و فعالان سیاسی و مطبوعاتی، هفت نکتهی مهم را دربارهی قضایای اخیر پیرامون برجام مورد تأکید قرار دادند.
متن کامل بیانات مقام معظم رهبری(مدظله العالی) در دیدار نخبگان جوان علمی
ویژگی های یاران سیدالشهداء
در مورد اصحاب امام حسین علیه السلام نباید فکر کنیم اینها تحصیل کرده و درس خوانده و فارغ التحصیلان مراکز علمی روزگار خویش بودند بلکه اینها افرادی هستند مثل وهب بن عبدالله (پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص: 373)و….
وهب بن عبدالله، داماد هفده روزه که نصرانی بوده و وقتی شنید حضرت سید الشهدا (علیه السلام) قیام کرده و حرکت کرده، یک دفعه بند دلش پاره شد و متحول و منقلب شد و در کربلا اسلام آورد و در روز عاشورا خودش و همسرش به شهادت رسیدند. (فرسان الهیجاء ج٢ ص ٤).
در مورد اصحاب سید الشهدا علیه السلام باید گفت که این ها همه از علما و فقها و تحصیلکرده ها نبودند. اصحاب حضرت سید الشهدا (علیه السلام) یک امت و یک جامعه هستند هم پیرمرد نود ساله و هم طفل شیرخواره هم سیزده و هم چهارده ساله، زنان و مردان، کشاورزان و کارگران و علما و فقها و صحابی و تابعین همه در نهضت عاشورا سهیم بوده اند.
به قول مولوی که گفته:
قدرتو بگذشت از قدر عقول عقل اندر شرح تو شد بوالفضول
ما کجا و مقامات بلند و بالا و ویژگی های شاخص اصحاب سید الشهدا (علیه السلام) ولی به قول معروف:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
در این فرصت کم به چند خصوصیتی که همراهان امام حسین علیه السلام را ممتاز کرده است می پردازیم.
مقام محبت
از ویژگی که اصحاب سیدالشهداء داشتند این بود که به مقام محبت رسیده بودند، و مقام محبت نیز بهترین مقام هاست. چرا که طبق آن حدیث معروف امیرالمؤمنین علی علیه السلام، انسان گاهی به امید و طمع بهشت خداوند را عبادت می کند، و گاهی هم از ترس جهنم به خداوند سجده می کند، ولی زمانی است که انسان نه طمعی به بهشت دارد و نه ترسی از جهنم، بلکه خداوند را از روی محبت و دوستی عبادت می کند که این نوع عبادت در روایت به عبادت احرار معرفی شده است و عبادت احرار نیز یعنی عبادت آزادگان، آزاد از هر نوع ترس و یا آزاد از هر نوع طمع.
اصحاب سیدالشهداء به این مقام رسیده بودند، یعنی از روی محبت و دوستی سر تعظیم در مقابل سیدالشهداء علیه السلام پایین آورده بودند. در واقع محبت امام در آنها پیدا شده بود به طوری که حتی از خودشان نیز عبور و گذشته بودند. بهشت اصحاب آن بزرگوار، قرب امام بود، بهشت آنان معیّت و همراهی و بودن در کنار امام بود. البته ناگفته نماند که محبت به طور کلی به دو قِسم تقسیم می شود: گاهی محبت و فداکاری است ولی در کنارش طلب نیز وجود دارد. و گاهی اوقات (که برترین محبت نیز می باشد) فقط و فقط بخاطر محبوب است و لا غیر.
در جملات اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا، آن گاه كه امام (علیه السلام) از آنان خواست، تاریكى شب را مركب قرار داده او را با سپاه كوفه تنها بگذارند دقت كنید:
سعید بن عبدالله حنفی می گوید: «والله اگر بدانم كشته مى شوم سپس زنده گردیده [زنده] زنده سوزانده مى شوم و سپس تكه تكه مى گردم و این عمل هفتاد بار با من انجام مى شود، از شما جدا نمى شوم تا در كنار شما با مرگم خدا را ملاقات كنم.» (ابن قتیبه دینورى، عیون الاخبار، ج 4، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93)
زهیر می گوید: «والله دوست داشتم كشته مى شدم، سپس دوباره زنده شده، بعد كشته مى شدم تا جایى كه هزار بار این چنین كشته مى شدم، تا خداوند بدین وسیله، كشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور مى گردانید!» (همان، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93)
آن گاه جمعى از یاران حضرت گفتند: «به خدا قسم از شما جدا نمى شویم، جان هایمان به فدایت با گلوها و پیشانى ها و دست هایمان شما را حفظ مى كنیم، اگر كشته شویم [به عهدمان] وفا كرده ایم.» (همان، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93)
این گونه این عزیزان به مقام شیدایی رسیده و مخبِط (متواضع) شده اند. همانگونه که در زیارت امین الله هم بارها و بارها خوانده ایم «اللهم اِنَّ قلوب المخبطین اِلیکَ والهةٌ» که در واقع شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز باید اینگونه باشند.
قلبشان نسبت به خدا و امام مخبِط و شیدا باشد. یعنی اینکه تمام هستی اش را داده و علاوه بر اینکه طلبکار نیست، خود و نفس خود را نیز بدهکار میداند. مانند آن یار با وفای حضرت که جان خودش را، خون خودش را سپر امام حسین علیه السلام قرار داده است تا حضرت نمازش را بخواند، بعد به امام میگوید «هَل أوفیت» « آیا به شما وفا کردم؟». این چنین شخصی وقتی که تمام هستی خودش را در راه محبوب فدا میکند، هنوز احساس میکند که نتوانسته حق محبت را، حق محبوب خودش را ادا کند. لذا آن بزرگواران در مقام محبت بودند.
عبور از دنیا
دومین صفتی که اصحاب سیدالشهداء دارا بودند، این بود که آنان از دنیا عبور کرده بودند. این خصوصیت دیگری است که در روایات نیز آمده است که اصحاب سیدالشهداء از دنیا عبور کرده بودند، افرادی بودند که مأنوس با دنیا نبودند، محبت دنیا در دلشان نبود، آنان اهل انس با آخرت و عالم بعد از دنیا بودند. چرا که اگر کسی از دنیا عبور نکرده باشد، و بیش از دنیا را تجربه نکرده باشد و طالب و راغب این دنیا باشد و به دنبال عوالم بعدی نباشد، بعید است که بتواند در صحنه های دشوار در کنار ولی خدا استقامت کرده و حضور داشته باشد.
حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از اینکه اصحابشان تمام امتحاناتشان را پس دادند، فرمودند که اصحاب من به مرگ مأنوس تر هستند نسبت به انس طفل به سینه مادر.
نباید فراموش شود که یکی از ارکان های مهم و اساسی که برای همراهی با ولی خدا باید باشد، این است که انسان باید مأنوس با مرگ باشد، از دنیا عبور کرده باشد، با غیر این عالم مأنوس باشد. چرا که اگر کسی مشتاق مرگ نبود و بی قرار مرگ نبود، بعید است که بتواند به راحتی از این صحنه ها عبور کند، این هم یکی از خصوصیات ممتاز اصحاب سیدالشهداء بود.
این خصوصیت واقعا از خصوصیاتی است که باید هر مؤمن و هر شیعه ای دارا باشد. همانند زهیر که بارها و بارها شنیده اید خطاب به سیدالشهداء علیه السلام، زمانی که ظاهر صحنه ها تغییر پیدا کرد و معلوم شد که دیگر پیروزی وجود ندارد و حضرت به اصحاب فرمود که بروید، من بیعتم را از شما برداشتم، او از حضرت و از اصحاب اجازه گرفت و خطاب به حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمود که اولا اگر دنیا عمر جاودانه ای داشت، و دوما سراسر این دنیا خوش و عیشی باشد (یعنی در دنیایی زندگی میکردیم که تا ابد جاودانه و سراسر عیش و خوشی بود) ما شهادت در رکاب شما را با این عیش دائمی عوض نخواهیم کرد. این هم یکی از خصوصیاتی است که مخصوص اصحاب امام حسین علیهم السلام بود. چرا که اگر کسی با عالم مرگ مأنوس نباشد هرگز نمیتواند در مقابل امام حسین علیه السلام اینگونه صحبت کند.
اهل سرعت و سبقت
خصوصیتی که برای اصحاب سیدالشهداء نقل شده است، «اهل سبق و سرعت بودن» می باشد. همانطوری که همه مکررا خوانده ایم، اصحاب سید الشهداء کسانی بودند که «بَذَلوا مهَجَهم دون الحسین علیه السلام» یعنی خون خود را پیش روی امام حسین علیه السلام داده بودند.خیلی ها بودند که می خواستند خونشان را پیش روی امام بدهند ولی همچین توفیقی نصیبشان نشد که پیشتر سپر امام بشوند و جانشان را فدای امام بکنند.
انسان باید همیشه این مطالب را در نظر بگیرد که فرصت ها هیچ گاه منتظر کسی نمی ماند تا خودش را آماده کند، ما باید فرصت ها را از قبل تخمین بزنیم و خودمان را آماده کنیم، اگر ما خودمان را محیّای این فرصت نکردیم، و خودمان را در معرض این نسیم رحمت قرار دادیم، از آن نسیم رحمت بهره مند می شویم و الا فرصت ها به راحتی از دست می روند، همانطوری که در روایت آمده است «سارِعوا الی مغفرةِ ربّکم» این سرعت معنایش این است که مواظب باشید این فرصت ها را از دست ندهید، فرصت جوانی بر شما سبقت نگیرد، فرصت سلامتی، فرصت دارایی و امکانات بر شما سبقت نگیرد که وقتی این فرصت ها گذشت، تازه انسان تصمیم بگیرد که بارش رو بردارد، هیچ گاه به نتیجه مطلوب نخواهد رسید.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه ۱۶ نهج البلاغه، مردم را به سه دسته کلی تقسیم کرده است:
یک دسته اهل نجاتند «ساعٍ سریعٌ نجا» آنهایی که دو صفت سعی و سرعت را باهم دارند با تمام توان کار می کنند و فرصت ها را هم از دست نمی دهند، این دسته از مردم اهل نجات اند.
دسته دوم «طالبٌ بطیءٌ رجا» طالبانی هستند که سعادت می خواهند ولی کند و آهسته هستند که طلب اگر با کندی صورت گیرد، نتیجه اش قطعی نیست.
سوم «مقَصّرٌ فی النار هَوَی» آنهایی هستند که کوتاهی می کنند که قطعا سقوط در آتش می کنند.
لذا طبق این روایت و این کلام نورانی امیرالمؤمنین میتوان نتیجه گرفت که تنها یک گروه اهل نجات قطعی هستند و آنهایی که اهل سعی و تلاش و سرعت هستند، آنهایی که سعی و سرعت را به هم گِرِه زدند که در عمل هم دیدیم اصحاب امام حسین علیه السلام با چنین ویژگی سعادتمند شدند.
منابع:
فصلنامه معرفت ، شماره 59
سایت حوزه
سایت عرفان
پرهیز از بیحوصلگی و تنبلی در کلام امام صادق(علیه السلام)
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمد و آله الطّاهرین سیّما بقیّةالله فی الأرضین و لعنةالله علی أعدائهم أجمعین
عَن عَبدِاللهِ بنِ سِنان فی حدیثٍ قالْ قالَ أبوعبدالله علیهالسلام: وَ إیّاکَ وَ خَصلَتَین (۱)
[امام صادق علیهالسلام فرمودند:] از دو خصوصیّت و خصلت بپرهیز
الضَّجرَ وَ الکَسَل
«ضَجر»، به معنای دلتنگ شدن و ملول شدن و بیحوصله شدن است. انسان یک وقتی از یک وضعیّتی، از یک حادثهای مثلاً -یا از وضع مزاجی خودش، یا از کاری که به عهدهی او هست- ملول میشود، دلتنگ میشود. می فرماید مراقب باش دچار این دلتنگی نشوی، دچار این ملالت نشوی، دچار این کمحوصلگی نشوی، کمحوصلگی؛ این ضَجر است.
«کَسَل»، عبارت است از تنبلی، تنبلی؛ یک کاری را انسان تأخیر بیندازد بهخاطر تنبلی؛ مطالعهای دارد، کاری دارد، اشتغالی دارد، دنبالگیریای دارد، تنبلی کند و این کار را نکند. میفرماید از این دو چیز پرهیز کن.
[دربارهی] این مسئلهی ضَجر که بیحوصلگی است، این را ما به شما جوان ها عرض کنیم که یکی از بزرگترین نِعَم الهی برای انسانی که جوان هست، حوصله است. حالا این [چیزی] که ما -امثال بنده که وارد وادی پیری شدیم و مبالغی در این وادی پیش رفتیم- خوب درک می کنیم و جوانها درست توجه ندارند به این نعمت بزرگ، یکیاش این است؛ نعمت حوصله، حوصله.
حوصله که بود، انسان از قوای خود استفاده می کند، از نیروهای خود استفاده می کند. فرض بفرمایید یک مطلبی را می خواهید تحقیق کنید، یک مسئلهی علمی را می خواهید تحقیق کنید، یک وقت آدم باحوصله هست، یک وقت بیحوصله هست؛ بیحوصله که باشد یک مقداری جلو میرود بعد رها میکند. آدم باحوصله نه، همینطور هِی دنبال میکند، تحقیق میکند، هِی إن قُلت میآورد، اشکالی به نظرش میرسد، آن اشکال را دفع میکند، باز اشکال دیگری به نظرش میرسد، باز یک راه جدیدی به نظرش میرسد. حوصله این است. انسان از نیروی ذهنش استفاده می کند.
از نیروی بدنی هم همینجور است. گاهی انسان بهخاطر بیحوصلگی از قوای بدنی استفاده نمی کند. حوصله اینقدر اهمّیّت دارد. این ضَجر که فرمودند، بیحوصلگی و ملالت، دلزدگی، اینها همهاش یکی است، در واقع ابعاد یک حالت است که هرکدام یک بخشی از این حالت را بیان میکند.
تنبلی هم همینجور [است]، تنبلی هم مثلاً [اینکه] فرض کنید صبح -حالا بعد از نماز- خواب رفته، گرفته خوابیده است؛ کار واجبی هم دارد، تنبلی می کند، بلند نمی شود. پهلوی زن و بچهاش نشسته است، تنبلی می کند؛ در یک جلسهای نشسته است، تنبلی می کند؛ حرکت نمی کند، راه نمی رود.
یعنی این دو خصوصیّت، دو خصوصیّتی است که یک انسان را از عمل، -که عمل در اسلام فوقالعاده مورد اهمّیّت است- باز می دارد؛ از عمل صالح که عِدل ایمان است؛ شما در قرآن ملاحظه میک نید عِدل ایمان، عمل صالح است [باز میدارد]. عمل صالح هم خب کار است دیگر، عمل است، تحرّک است، فعّالیّت است؛ اگر ضَجر بود یا اگر کَسَل بود، انسان این عمل صالح را انجام نمیدهد.
بعد فرمود:
فَإنَّکَ إن ضَجِرتَ لَم تَصبِر عَلی حَقٍّ
آن نقطهی اصلی را امام (سلاماللهعلیه) مورد توجّه قرار میدهند. ما حالا به جوانب قضیه میپردازیم. امام (علیهالسلام) آن اصل مطلب را، نقطهی اساسی را مورد توجّه قرار میدهند؛ میفرماید اگر «ضَجِرتَ» یعنی اگر بیحوصله شدی، بر حق صبر نمیکنی. یک راه حقّی است، یک کلمهی حقّی است، یک مسیر حقّی است که شما آن را انتخاب کردید؛ وقتی دچار بیحوصلگی شدید، پایداری در آن نمیکنید. یک مقداری سخت می گذرد، مشکل درست می شود، بیحوصله می شوید، رها می کنید.
بیحوصلگی خاصیّتش این است که انسان بر حق که بایستی پایداری کند، پافشاری کند، بر سر حق بماند، انسان از این محروم می ماند. وقتی که [انسان] دچار ضَجر و دچار همین حالت ملالت و حالت بیحوصلگی شد، بر حق پافشاری نمی کند.
فَإنَّکَ إن ضَجِرتَ لَم تَصبِر عَلی حَقٍّ و إن کَسِلتَ لَم تُؤَدِّ حَقّاً
وقتی دچار «کَسَل» یعنی تنبلی شدی، آن وقت حق را ادا نمیکنی، آن کاری را که باید انجام بدهی، حقّی را که باید ادا بکنی، آن را ادا نمی کنی به خاطر تنبلی؛ به خاطر تنپروری و تنبلی.
اینکه در دعاهای متعددی [آمده]: «اللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکَسَلَ» [به این خاطر است]. این در چندین دعا هست، حالا یک دعا «مِنَ الکَسَلِ وَ الضَّجر»، یک دعا «مِنَ الکَسَلِ وَ الهَرَم»؛ «هَرَم» یعنی پیری، پیری در اینجا مراد پیری سنّی نیست، پیری روحی است. گاهی انسان سنّاً جوان است اما روحاً پیر است؛ گاهی عکسش هم هست، سنّاً پیر است اما روحاً جوان و بانشاط هست. این[جا] به خدای متعال انسان پناه میبرد در دعا از کَسَل؛ حالا کَسَل همراه با ضَجر یا کَسَل همراه با هَرَم.
۱) الامالی شیخ صدوق، صفحهی ۶۳۶
عَن عَبدِاللهِ بنِ سِنان فی حدیثٍ قالْ قالَ أبوعبدالله علیهالسلام: وَ إِیَّاکَ وَ خَصْلَتَیْنِ الضَّجَرَ وَ الْکَسَلَ فَإِنَّکَ إِنْ ضَجِرْتَ لَمْ تَصْبِرْ عَلَى حَقٍّ وَ إِنْ کَسِلْتَ لَمْ تُؤَدِّ حَقّاً.
از دو خصلت بپرهیز: کمحوصلگى و تنبلى؛ زیرا اگر کمحوصله شوى بر حق صبر نمی کنی، و اگر تنبل شوی حق را ادا نمی کنی.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثارحضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای مدظله العالی- ۱۳۹۵/۹/۱۶
خانوادهی سالم، انتقال فرهنگ
انتقال فرهنگها و تمدنها و حفظ اصول و عناصر اصلی یک تمدن و یک فرهنگ در یک جامعه و انتقالش به نسلهای پیدرپی، به برکت خانواده انجام میگیرد.1
اساس ازدواج و مهمترین مصلحت ازدواج، عبارتست از تشکیل خانواده. علت هم این است که اگر خانواده سالمی در یک جامعهای وجود داشته باشد، آن جامعه سالم خواهد شد و مواریث فرهنگی خودش را به صورت صحیح منتقل خواهد کرد. در آن جامعه تربیت کودکان به بهترین وجه صورت میپذیرد. لذاست که در آن کشورها و جوامعی که خانواده دچار اختلال میشود معمولاً اختلالات فرهنگی –اخلاقی به وجود میآید.2
اگر نسلها بخواهند فرآوردههای ذهنی و فکری خود را به نسلهای بعدی منتقل کنند و جامعه از گذشته خودش بخواهد سود ببرد، این فقط با خانواده ممکن است. در محیط خانواده است که اول بار همهی هویت و شخصیت یک انسان بر اساس فرهنگ آن جامعه شکل میگیرد و این پدر و مادرند که به طور غیرمستقیم و بدون اینکه خود آنهاتصنعی به کار ببرند، به طور طبیعی محتوای ذهن و فکر و عمل و معلومات و اعتقادات و مقدسات و اینها را به نسل بعدی منتقل میکنند.3
بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی
پاورقی:
1. خطبهی عقد مورخهی ۲۶/۱/۱۳۷۷
2. خطبهی عقد مورخهی ۱۶/۱/۱۳۷۸
3. خطبهی عقد مورخهی ۱۵/۱۰/۱۳۷۹