Download: _._kowsarnet.whc.ir_.mp3
در حال دریافت: _._kowsarnet.whc.ir_.mp3 سلام مرا به مسافر همیشه ی خود برسان
آفتاب عرفه! لختی آرام تر. می خواهم ثانیه هایی بیش، با نجوا بمانم. لختی آهسته تر، می خواهم بیش تر شعله ور شوم. می خواهم در برکه ای از اشک، وضو بسازم و دو رکعت نمازِ حضور بخوانم. اندکی آرام تر، تا از بام پژمردگی درآیم و به سمت بی کرانه ی آسمان پر گشایم. لحظه ای کم شتاب تر، نمی خواهم! با غروب تو، خورشید آرزوهایم غروب کند.
ثانیه ثانیه ی امسالم را بدین امید گذراندم که در عصر امروز، عطر دل انگیز آن موعود را در آغوش گیرم؛ همان که شاید در یکی از همین خیمه ها، صوت دلربای قرآنش را، میهمان دل های حاجیانش کرده است؛ همان که با گرمی حضور خود، عرفات را تابستانِ میوه های شیرین معنویت ساخته است؛ همان که ستون خیمه اش، تکیه گاه دل های مشتاق است؛ همان که روزی پشت به دیوار کعبه، نغمه ی «انا بقیة اللّه » را برمی آورد و پیراهن مشکی کعبه را به در خواهد آورد؛ همان که ابراهیم بت خانه های کفر و نفاق خواهد بود و گلستان ساز آتشخانه ی بغض و عداوت؛ همان که نامش، روح بخشِ «همان که»هایِ من است!
نمی دانم ناله ی «اللهم کن لولیک» را در کدام سوی این صحرا اجابت گفته است و خلوت کدام خیمه را محلّ جلوتِ خویش گردانیده است! نمی دانم کدام چشم، آشیانه ی تصویر فرزند فاطمه علیهاالسلام شده است! نمی دانم یعقوبِ کدام کنعان، یوسف پیراهن او را به تماشا نشسته است! نمی دانم کدام آینه، صلابت او را به تحیّر نگریسته است! و نمی دانم … کدام پرده، میانِ من و او، حجاب شده است که چشمانم بی قرارند!
منبع:کوثرنت
ای غروب عرفه! سلام مرا به مسافر همیشه ی خود برسان و چشم به راهیِ مرا برای آن سوار سپیده بازگو کن!